افق روشن
www.ofros.com

در مصاف با فرومایگان پلید سرمایه

احمد بخردطبع                                                                                                       یکشنبه ١٣ دی ۱٣٨٨

بیش از دو سال است که مقاله ای با عنوان "سلطنت طلبان و صهیونیست ها دست در دست هم توطئه میکنند" را به نگارش آورده و در آن از دو نیروی مخرب و توطئه گر که دام آزارهای روانی را بطور مستمر علیه من گسترانده اند صحبت نمودم. از آنجا که هنوز تا بامروز نه فقط آزارها، بلکه تهدیدات باشکال مختلف تداوم دارد، خود را موظف می بینم بعنوان یک فعال سیاسی که مسئولیتهایی را نیز در همین زمینه بر دوش دارم، دسیسه های ارتجاع درمانده را برملا سازم. زیرا روند آزارها و تهدیدات، واقعیات دیگری را آشکار ساخته و تا تهدیدات جانی نیز پیش رفته است که بعضی از نکات عمده آنرا تا آنجا که ضرورت دارد، افشا خواهم ساخت. ولی مسئله ای که در خور اهمیت قرار میگیرد ریشه و دلائل اساسی آزارها و تهدیدات است. اینکه چرا و به چه علت مرا در پاریس انتخاب کرده اند و انگیزه کثیف شان چیست؟ در این نوشته سعی خواهم کرد هر چند کوتاه بدان پرداخته شود و نیز از آنجا که سالهاست در بخش خدمات، کارگری مینمایم و بعنوان یک فعال کارگری بویژه نوشته ام را بسوی نهادهای داخلی و خارجی در رابطه با جنبش کارگری ایران میگیرم و در چنین مسیری از شرافت ٣۵ سال مبارزه علیه دو رژیم منحوس پادشاهی و جمهوری اسلامی دفاع نموده و بافشای انگیزه و ماهیت اعمال جنایتکارانه آنان میپردازم و تمام کوششم اینست که نشان دهم، اوباشان سرمایه چه ترس و وحشتی در خویش احساس میکنند و بصورت مستمر به آزار و تهدید مشغول میشوند. یکی از نکات اساسی اینست که اعمال پلید مذکور در پاریس صورت میگیرد، لذا بطور مختصر فضای سیاسی حاکم در پاریس را با بقدرت رسیدن "عالیجناب سارکوزی" تشریح مینمایم تا جایگاه نیروهای مخرب و واپسگرای وابسته بامپریالیسم و صهیونیسم نظیر رهبران سلطنت طلب مشخص گردد و اهداف آزار و تهدیداتی که مضافن با حمایت
در واقع برای معرفی کتاب "فلسفه ستیزی دینی" که قبل از انتشار آن صورت میگرفت، کسی را از سالها قبل میشناختم که در نوشته سابق با عنوان "ن ـ خ" معرفی کرده بودم که "ناصر خالصی" نام دارد. وی آقای سیروس آموزگار را در جلسه معرفی کتاب میآورد، ایشان پس از اختتام پیشنهاد جلسات فلسفی و هر آنچه به اندیشه انسانی مربوط میشود را بمن میدهد و من نیز بدلایلی که عنوان ساخته بودم مخالفت میکنم ولی وی با اصرار و با نفی مسائل سیاسی موفق میشود که مرا قانع گرداند. پس از مدتی معلوم میشود که آنها اهداف سیاسی را دنبال میکنند و ناصر خالصی نقش واسطه گری سیاسی را داشت. لذا از جمع بسیار کوچک مطالعاتی خارج میشوم و سریعن یعنی در نوامبر ٢٠٠۵ مقاله ای تحت عنوان "شمشیر چوبین آقای احمدی نژاد و پارادکس سیاسی اسرائیل" که حاوی برسمیت شناختن اسرائیل و نیز توطئه گری جمهوری اسلامی و صهیونیسم و اشاره ای به کرنش رژیم وقت سلطنتی بود را به نگارش میآورم.
دقیقن پس از گذشت تقریبن دو هفته از انتشار، با آزارهای روانی جوانان و غیر جوانان یهود روبرو میشوم. در ابتدا بدان توجه نمی نمودم و همه را بدیده تمسخر می نگریستم. ولی آزارها ادامه داشت. از خانه تا محل کار و بالعکس. از آنجا که فروشنده مطبوعات هستم، در محل کار در برابر آزار و تحقیر پیاپی قرار میگیرم. آنچه تعجب مرا برمی انگیزد و برایم عمیقن بی سابقه بود، سماجت و سازماندهی بدون قطع آنها بود که با چهره های مختلف حاضر میشوند و همواره عناصر تعویض میگردند. از آزار و تحقیراتی که سرکوب فکری و کوچک کردن مرا بدنبال داشت مدت تقریبن دو سال میگذرد که مقاله "سلطنت طلبان و صهیونیست ها دست در دست هم توطئه میکنند" را انتشار میدهم. ولی آزارها وسرکوب شخصیت تداوم داشت. آنها دو حربه کثیف متفاوت را بموازات یکدیگر پیش میبرند. اولین حربه آنست که از عناصر عام جهت تحقیر و سرکوب شخصی بهره می جویند که در آن دسته بندیهای گوناگون اجتماعی بوضوح بچشم میخورد. زنان و مردان شیک، یهودیان ارتدکس، جوانان و نیز عناصری که لومپنیزم از سر و رویشان میبارد. ولی مجموعن کاراکتر و اخلاقیات دسته بندیهای فوق حکایت از بی نزاکتی، بی شخصیتی، لاقیدی، لات منشی و وحشی گری دارد.
حربه دیگر، خصوصیت و ویژه گی خود را دارا میباشد و در چارچوب آزار روانی و تهدیدات که عمدتن با ماشین و موتور صورت میگیرد، چهره کثیف و جنایتکارانه خود را در زندگی روزمره به نمایش میآورد. این دو حربه با دو شکل متفاوت نمود واقعی همان آزارهای روانی و تهدیداتی است که به "شکنجه سفید" معروف است و سعی دارد با عملی ساختن مقاصد بغایت کریه همراه با ارائه کاراکترهای مسخره آمیز و پلید و نیز لومپنانه از خود آثار جرم باقی نگذارد و عصبیت انسانی را که مورد تهاجم و خشونت و آزار قرار میگیرد، افزایش داده و همواره وی را متشنج سازد. عمل کثیف و جنایت کارانه فوق تا بامروز علیه من با بیشرمی ادامه دارد.

آزارهای روانی، خشونت و تهدیدات
پس از سپری شدن مدت کوتاهی از آزارها به مسائل جدیدی پی میبرم. زیرا بعضی مواقع که بسیار نیز بطور نادر صورت میگیرد، نسبت به آزارها زبان به اعتراض میگشایم. ولی در چنین مسیری مشاهده نمودم که آزار دهنده پس از اعتراض، خود را پلیس معرفی کرده است. من نیز پاسخ میدادم که: "باید پلیس مزاحمی باشید که دست باعمال آزارهای روانی و ناشایست میزنید". در سال ٢٠٠٦ با نمونه هایی چند از این قبیل برخورد نمودم و لذا برایم روشن گشت که خشونت و تهدیداتی که از طریق سازماندهی وسیع صهیونیست ها با دو حربه ی متفاوت صورت میگیرد، از پدافند و پشتیبانی و شرکت مستقیم بخشی از پلیس فرانسه برخوردار است. زیرا با بقدرت رسیدن "عالیجناب سارکوزی"، پلیس فرانسه میتواند با آهنگ صهیونیست ها برقصد. بویژه قبل از آنکه سارکوزی بریاست جمهوری انتخاب گردد وزیر کشور (داخلی) بود.
روند وحشیگری به ترتیبی بود که تدریجن با آزارهای روانی در زندگی روزمره عادت میکنم و چاره ای جز این نداشتم. در ١٢ مارس٢٠٠٧ در نامه ای به "وکیل مدافع پاریس" شرایط آزارهای روانی بوسیله سازمانهای راست یهودی را تشریح مینمایم. هر چند بدلیل تجربه ای که از طرف پلیس فرانسه داشتم، خوشبین نبودم، ولی بهر صورت از دیدگاه پیشبرد مسائل اداری و غیره، توضیحات خود را ضروری میدانستم. باید خاطر نشان سازم هر زمان مقاله ای علیه صهیونیست ها، سلطنت طلبان و مسائلی در چارچوب "عالیجناب سارکوزی"، انتشار میدهم، آزارها و تهدیدات افزایش مییابد. یعنی ارتجاع مذبوحانه سعی در شکستن قلم را دارد.
ولی در پس آزارهای روانی و تهدیدات که بصورت روزمره انجام میگیرند، حوادثی بوقوع پیوسته که دو نوع آن در خور اهمیت است، زیرا با تهدید جانی همراه بوده است. در روز ٢۵ آوریل ٢٠٠٨ میبایست در ٢جلسه شرکت می نمودم. اولی بعنوان عضو کمیته برگزار کننده اول ماه مه پاریس، آخرین جلسه را برای سازماندهی داشتیم و دومی گردهمائی "همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران" بود که بعنوان عضو این نهاد در آن فعالیت دارم. هر دو جلسه یاد شده خصوصی بود. زمانیکه از خانه خارج میشوم با دو موتور سوار روبرو میگردم. آنها در بیرون انتظار م را میکشیدند. یکی از آن دونفر که تنومند بود از موتور پیاده میشود و مرا بباد کتک میگیرد. با بدن جراحت برداشته به پلیس محل برای شکایت مراجعه مینمایم. با آنکه کسی جز من در مقر پلیس نبود، بعد از سه ساعت مرا می پذیرند. فردای آنروز مرا به پزشک قانونی کمیساریای پلیس میفرستند و پس از معاینه های سطحی بمن اعلام میشود که جراحت برداشته ام ولی جائی از بدن شکسته نشده است. در این مورد حتا عکس برداری صورت نمیگیرد و پیشنهادی هم در این زمینه نمیدهد. ولی تدریجن درد شدیدی در یکی از بازوانم احساس میکردم و به مداوای آن میپردازم و متاسفانه از آنجا که در محل کار خود هر روزه باید بسته های سنگین مطبوعات را باز و بسته و نیز جابجا نمایم در رابطه با مداوای بازوانم به نتیجه مطلوب نمیرسم و تا بامروز بویژه در نیمه شبها درد بازوانم رهایم نمیسازد.
نمونه دیگری که با تهدید جانی همراه بود را ذکر مینمایم: در رابطه با کار از وسیله نقلیه موتور استفاده میکنم. بارها بوسیله ماشین با مانورهای عمدی سعی در بهم زدن تعادل ام را داشتند. که چند بار زخمی شده ام. از طرف دیگر مقالاتی که بوسیله من انتشار مییافت و با افشاگری های سیاسی در رابطه با ایران و منطقه خاورمیانه به نگارش میآمد باعث آن میگردید که تهدیدات عاملین ارتجاع سرمایه بمراتب تشدید هر چه بیشتری یابد. سلسله مقالات در مورد "عالیجناب سارکوزی" و مقالاتی نظیر "تهاجمات امپریالیستی و مشاطه گران" ، "نیروی سوم علیه جنگ، فقر، دزدی و رشوه خواری" ، "ملاحظاتی کوتاه از منطقه" و یا "گرجستان و جرقه های نزول یک قطبی جهان" که در فاصله های زمانی تقریبن کوتاه نسبت به یکدیگر نوشته شده بودند، تهدیدات جانی را بهمراه داشت. ولی زمانیکه در راستای اعمال روزمره ی آزارها و تهدیدات، پی به بیحاصل بودن آنان میبرند به حربه ی جنایتکارانه تهدیدات جانی با استفاده از موتور و ماشین روی میآورند. بویژه مقاله آخری باعث میشود که سه روز متوالی هنگام عزیمت با موتور خود به محل کار با ماشین و موتور جنایت پیشه گان مورد تهدید جدی قرار گیرم و همه نیز در مسیر و محل مشخصی بوقوع می پیوست. شایان توجه است که در همین روزها و در روند همین تهدیدات، شخصی بنام "فرامرز خرد" علیه مقاله ام نوشته ای ارائه میدهد که از طرف سلطنت طلبان بود. زیرا بدون دلیل مشخصی از میان مقالات متعددی که در رابطه با گرجستان نوشته شده بودند، نوشته مرا نشانه میرود و با پریشانی و تناقضات و با مواضع سیاسی راست افراطی صفحاتی را سیاه میکند و در دفاع از نئولیبرالیسم امپریالیستی که جوهره ی مواضع معتقدان به نظام پادشاهی را تشکیل میدهد، گریبان مقاله ام را گرفته و با تهاجمات بی ربط خویش آغشته میسازد و با تحقیقاتی که در همین زمینه انجام میدهم، احتمالن همان ناصر خالصی از سلطنت طلبان پاریس است (و یا افرادی از قماش خودشان). بویژه در نوشته آقای فرامرز خرد از مطالبی استفاده میشود که دقیقن منطبق به "ادبیات" ناصر خالصی است. نظیر "خرس....." که در یکی از نوشته های خود از همین عبارت بجای شوروی و یا روسیه امروزی استفاده نمود و مضافن که مبحث "وست فالی" از چند قرن گذشته اروپا را به مقاله من ربط میدهد که در واقع خود نوشته ای در همین رابطه قبلن ارائه داده بود. در اینجا صهیونیست ها و سلطنت طلبان با یاری یکدیگر وظایف خود را هماهنگ میسازند که هنوز هم تداوم دارد. این مسئله از این نظر در خور اهمیت قرار میگیرد، زیرا سلطنت طلبان سعی دارند دست خود را فریبکارانه از آزارها و تهدیدات مبرا دارند. در صورتیکه خودشان نیز مستقیمن در آن شرکت میورزند.

جنبش انقلابی و اعمال جنایتکارانه
زمانیکه آزارهای روانی علیه من از ماه نوامبر ٢٠٠۵ آغاز گشت مرا در شگفتی عمیقی کشاند و همانطور که در همین نوشته توزیع داده بودم، آزارها مقارن با خروج من از جلسه فلسفی و غیره بود که در آن "سیروس آموزگار" و مشاورش "ناصر خالصی" شرکت داشتند. رهبران سلطنت طلب و یا جانیان سابق مردم ایران نمیتوانند دستان کثیف و جنایتکارانه خود را از آزارها و تهدیدات مخفی دارند و چهره دیکتاتورمنشانه شان را در هاله ای از شعارهای آزادیخواهانه که از روی فریب و ریا طرح میشود در جلوه ای از باصطلاح انسانیت ممزوج سازند ورنه بسیاری از برابری طلبان و آزادیخواهان صدیق خیلی بیشتر و پرمحتواتر جنایات نئوفاشیست های صهیونیستی را برملا میکنند و مقالاتشان در خیلی از سایت ها بچشم میخورد و کسی با آنها کاری ندارد ولی من با یک مقاله آنهم در تایید و نیز برسمیت شناختن سرزمین اسرائیل مورد تهاجمات صهیونیست های نئوفاشیست و نیز بخشی از پلیس امپریالیستی فرانسه قرار میگیرم! من از جمع کوچکی که درآن سالها سیروس آموزگار التماس آنرا بمن می نمود خارج شدم زیرا پی برده بودم که اهداف آنان نه پیشبرد اندیشه ها، بلکه دامی برای جذب انسانها از دیدگاه سیاسی است و این تجربه از کسی بود بنام ناصر خالصی که از سالها قبل در مبارزات جنبش دانشجویی میشناختم که امروز در مکتب سلطنت طلبان آموزش کافی می بیند و به توطئه روی میآورد. این مسائل ثابت میکند که باند مافیائی سلطنت طلبان و صهیونیست ها چگونه در شرایط های ویژه یار و غمخوار یکدیگرند. من نیز نمیتوانم گریبان خود را از انتقاد بخود رها سازم. چرا که نمیبایست تحت هیچ شرایطی گفتمان های فلسفی و غیره را می پذیرفتم. بهر صورت حوادثی را که هر روزه با سازماندهی وسیع صورت میگیرد به تعداد نادری از دوستان مطرح ساختم. زیرا نمیخواستم آنرا نزد همگان علنی نمایم باین دلیل که تبعیدی دو نظام میباشم و ٣۵ سال است که مبارزه مینمایم. علنی کردن آن میتواند خوراک مناسبی برای جنایتکاران جمهوری اسلامی فراهم آورد و مرا که عنصری شناخته شده برای جمهوری دار و تازیانه اسلامی هستم، در دام توطئه ی دیگری قرار گیرم. از زاویه ای که با آگاهی موجب حادثه ای شود و خود را از هر گونه اتهامی مبرا سازد. ولی آزارها و تهدیدات آنچنان تداوم داشتند که در سپتامبر ٢٠٠٧ مقاله "سلطنت طلبان و صهیونیست ها دست در دست هم توطئه میکنند" را به نگارش آوردم. یکی دو نفر از کسانی که خود را باصطلاح چپ میدانند (که در عمل دارای مواضع راست روانه میباشند) در بین دیگران تبلیغ میکردند که من دچار "پارانویا" شده ام. چیزی را که سلطنت طلبان نیز مبلغ آن بودند. زیرا این سیستمی کهنه و قدیمی است و برای گریز از جنایت، قربانی را روانی، دیوانه و پسیکوپات میخوانند و در این رابطه صهیونیست ها و بخشی از پلیس امپریالیستی و توطئه گر فرانسه از کارگردانان واقعی آنند.
ولی در اوائل سال ٢٠٠٩ حقایقی بطور وسیع در مطبوعات فرانسه انتشار مییابد که آزارهای روانی و تعقیب و تهدید بخشی از پلیس علیه رفیق "اولیویه بزانسنو"(١) کارگر پستچی و سخنگوی رسمی "حزب نوین ضد سرمایه داری فرانسه" صورت میگیرد. جنایتی را که در رابطه با او در زندگی روزمره اش بوقوع میپیوست، خیلی شبیه آزارهایی بود که در مورد من انجام میگیرد. آنها حتا همسر وی را از آزارها مبرا نساختند و حیات وی را در تهدیدات مستمر آغشته میکردند. بنابراین آنچه را که در مورد آزارهایی که علیه من انجام میگرفت مشاهده می نمودم و جای پای پلیس را از همان ابتدای سال ٢٠٠٦ در آن یافته بودم، ماجرا را به مسیری میکشاند و موجب آن میگردد که آنرا بیش از پیش از دیده ی طبقاتی بنگرم. تفاوت من با رفیق "اولیویه بزانسنو" در این است که او شخصیت سیاسی شناخته شده ای است که احزاب و سازمانهای چپ در این مورد مشخص از وی حمایت قاطعانه میکنند ولی من فعال سیاسی تبعیدی و منفردم که عاری از حزب و سازمان سیاسی است. از طرف دیگر این درست است که در نهادهایی عضو هستم و بمثابه یک کارگر در رابطه با جنبش کارگری فعالیت مینمایم، ولی در مقابل شخصیت بزرگی چون رفیق بزانسنو که در تمام فرانسه معروفیت دارد و بیش از ۵ در صد آرا را در انتخابات فرانسه بخود اختصاص داده است، من کاره ای نیستم و بحساب نمیآیم. ولی به هر صورت در کمال تعجب، جنایات اینگونه پیش میرود و حامیان سرمایه با این عمل از من نیز وحشت دارند و این باعث ارتقا روحیه و غرور سیاسی ام میشود.
از طرفی باید این نکته را برجسته نمایم که جو موجود سیاسی در بین ایرانیان پاریس با دیگر پایتخت ها و شهرهای مهم تا آنجا که شاهدم و نیز بدلیل فعالیت های سیاسی رابطه نزدیکی دارم تفاوت دارد. در پاریس بیشتر لیبرالیسم و پوپولیسم حاکم است. فقط نهاد "همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران" بعنوان نهادی که در بستر مبارزه طبقاتی به پیکار اجتماعی می نگرد و آنرا در پراتیک مبارزاتی منطبق میسازد، یک نیروی چپ واقعی است. نهادی که در شرایط های حساس و ویژه ای، کم و بیش همراه با دو نیروی دیگر راهگشای بسیاری از معضلات سیاسی است. صحت نظریات ما در مورد جنبش واپسگرای "سبز" امروزه بروشنی باثبات میرسد. ولی پاریس در کلیت خویش در لیبرالیسم دست و پا میزند. بیهوده نیست که مرکز جنبش واپسگرای سبز در پاریس بنا شده است، جائیکه صهیونیست ها و لابی های دولتی آن یعنی اسرائیل با پرچمهای اختصاصی خویش "کریف" تظاهرات سبزها را در دل پاریس هزاره میکردند و سپس شعار سبز ها در هاله ای از ترفند آمیخته میگردید که ما: "بسیارانیم". جائیکه بخشی از جمهوریخواهان لائیک و دموکرات بهمراه اکثریتی ـ توده ای و شرکا و نیز سلطنت طلبان و بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی، همه با هم متحد میشوند که با ارتجاع دیگری از نوع خامنه ای ـ احمدی نژاد، برای تقسیم قدرت مبارزه کنند و این شیوه هیچ ربط و مناسبتی با مبارزات مترقیانه و مستقلانه جنبش اعتراضی داخل کشور نخواهد داشت. فقط آندسته از نیروها میتوانند حقایق یاد شده را انکار نمایند که در رابطه ای مستقیم و یا غیر مستقیم با آنها قرار داشته و مضافن از چمدان مبارکشان کمک های بسیار زیادی بویژه جهت پیشبرد برنامه های رسانه ای یعنی ارتباطات جمعی دریافت میکنند که سلطنت طلبان و صهیونیست ها نیز منقسم کننده آنند و با افرادی چون "تیمر من" ها همایشات سازماندهی میگردد. ولی در این برهه آرزوی قلبی صهیونیست ها اینست که سلطنت طلبان در چارچوب نظام پادشاهی بار دیگر بقدرت سیاسی دست یابند. زیرا بدلیل فقدان استقلال و وابستگی کامل بمثابه نیروهای سربزیر به غرب، به تمایلات و خواسته های خود جامه عمل میپوشند و "ماه عسل" دیگری برایشان دست و پا میشود. غافل از اینکه نظام پادشاهی دیگر نخواهد توانست قدرت را از آن خود سازد. لذا علاوه بر انکه حمایت بیدریغ و همه جانبه ای از آنان مینماید، نیازهای آنان را عملی میسازد. فقط همین روند جنایت کارانه میتواند پایه آزارها را بوجود آورد و گرنه بسیاری از دوستان دیگر بهتر از من علیه امپریالیسم و صهیونیسم قلم میزنند و از آزارهای جنایتکارانه در امان هستند.
نیروی غارتگر و متجاوز سرمایه محدودیتی برای اعمال خشونت قائل نیست و این ثابت میکند که رهبری سلطنت طلبان در واقعیت امر همان جانیان سابق اند و امروز اگر مبلس به آزادیخواهی گشته اند، توطئه ایست که بدین وسیله قصد باصطلاح تصرف قدرت سیاسی را در سر می پرورانند و زمانیکه قدرت را از آن خود سازند علیه کارگران و زحمتکشان جامعه، خشونت، زندان و شکنجه را تداوم خواهند داد. لذا به تمام هواداران نظام پادشاهی و سلطنت اعلام میدارم که به احترام آزادی از آنها فاصله گیرند و خود را در اعمال ضد مردمی که در تخالف با منافع کارگران و زحمتکشان جامعه ماست، آغشته نسازند. نباید فراموش کرد که در جامعه ی خفقان و اختناق پادشاهی سابق، در حالیکه دشنه وحشیانه سانسور پیکر ادبیات را قربانی می نمود و بعنوان نمونه ای شرم آور، کتاب داستانی را به "جرم" نوشتن "مرغ از قفس پرید" از طرف "ساواک" سانسور میگردید، آقای سیروس آموزگار با سوپاپ اطمینان امنیتی رژیم سابق قلمفرسایی میکرد و برای "روزی نامه های" آنزمان مطلب مینوشت.
اما ناصر خالصی چه کسی است! او سالها قبل با "اتحادیه کمونیست" ها فعالیت داشت و همانند اقلیت ناچیزی از یاران سابق و دشمنان امروز در صفوف سلطنت طلبان جذب میشود و با پذیرش سیاست های امپریالیستی و صهیونیستی، حامل چرکین ترین اندیشه ها میگردد. بطوریکه جزوه ای انتشار میدهد بنام "ایالات متحده تنها ضمانت موجود برای امنیت جهانی" و در آن نه تنها تجاوزات و کشتار امپریالیست ها علیه مردم بیگناه عراق را که تحت شعار فریبکارانه دموکراسی طرح شده بود، تایید مینماید، بلکه حتا اضافه میکند: «اقدام نظامی آمریکا در عراق و نقش نیروهای ویژه آمریکایی در جمع آوری اطلاعات قبل از ورود نیروهای ارتش آمریکا، درس گرفتن از یک چنین گنجینه های تاریخی است.»(صفحه ٢٣ و ٢۴).
البته منطور وی از این عبارت اطلاعات گیری از سرزمین متخاصم قبل از وقوع جنگ است. عجب گنجینه هایی که مملو از فریب و ریا برای قتل و غارت مردم عراق بود. اطلاعات دروغینی که باصطلاح خبر از سلاحهای عظیم و بمب های شیمیائی و حتا هسته ای در عراق میداد. این مسائل از تفکر کسی برمیخیزد که مبلغ نئولیبرالیسم امپریالیستی است و از وحشی ترین جناح حاکم یعنی همان نئوکانها دفاع قاطعانه مینماید و با دوستان سلطنت طلب و در کنار صهیونیست هائی که در جامعه ی امروزه فرانسه از قدرت برخوردارند، ابزارهای توطئه را موجب میشوند تا جائیکه پای بخشی از پلیس امپریالیستی فرانسه نیز در آن قرار میگیرد و سعی تمامی آنها این است که جلو فعالیت ام را سد کنند و قلمم را بشکنند!!! که خود را شیادانه در دو چهره ی متفاوت نشان میدهند. یکی بهره گیری از حمایت عام برای تحقیر و سرکوب با خصائص عمیقن حیوانی و دیگری اعمالی که در شکل خاص آن صورت میگیرد و با تهدیدات جانی نیز پیش میرود. در تمام نمایشات اهریمنی در چارچوب آزارهای روانی، از همه گروهبندیهای اجتماعی تا کسانی با کردارهای لات منشانه و لومپنی بچشم میخورند.
ولی آنچه که بمن برمیگردد، فعال سیاسی هستم که در چارچوب منافع کارگران و زحمتکشان ایران و جهان تا پای جان می رزمم. هنوز صدای رفقایم در داخل کشور که در مباحثات کوهنوردی و فعالیت سازمانی در شمال و تهران که نود در صد آن عزیزان بخاک افتاده اند، در گوش هایم طنین انداز است و من تا هنگام مرگ برای آرمان کارگری و برابرطلبانه ما، آرام نخواهم گرفت. شکستن دست و تهدیدات جانی که مسئولیت آن مستقیمن با سلطنت طلبان و صهیونیست ها است که میتواند طبق شواهد موجود حداقل بخشی از پلیس امپریالیستی فرانسه نیز در آن شرکت داشته باشد و نیز مورد استفاده احتمالی جنایتکاران جمهوری اسلامی قرار گیرد، قابلی نخواهد داشت. من جانم را در راه پیکارهای پر مخاطره گذاشته ام و میدانم که مبارزه طبقاتی هزینه میخواهد، لذا تحقیر، آزار، سرکوب، خشونت و تهدیدات شما به پشیزی نمی ارزد و از اینکه جهت پیشبرد اهداف کثیف و پلید خود از ابزارهای فوق همراه لات ها و لومپن ها و همه گروهبندیهای دیگر بهره می جوئید، از فعالیت ها و نیز قلمم می هراسید. در چنین مسیری زمانیکه هم طبقه ای هایم در ایران اسیرند و در زندان بوسیله رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی آزار و شکنجه میگردند، جان ناچیزی دارم و برایم تفاوتی ندارد که آنرا در داخل و یا خارج بعنوان هزینه در برابر حامیان و مشاطه گران سرمایه فدا نمایم. مبارزه طبقاتی مرز نمیشناسد.

احمد بخردطبع

پاریس ٢۴ دسامبر ٢٠٠٩

bekhradtab@yahoo.fr


١- Olivier Besancenot
c:\Users\André\Documents\طلب+سلطنت...doc
و یا در آرشیو "سایت آزادی بیان"