وقتی سلمان یگانه کارگر کارخانه فولاد لوشان در استان گیلان می دید که بدن اش در دستگاه بتونر دونیم می شود لابد صاحب کارخانه جایی لم داده بود و ماه واره تماشا می کرد. وقتی کایل نُکس سال گذشته یکی از همین روزها بر اثر واژگون شدن جرثقیل له شد صاحب سرمایه از سرمای آن روز دانشگاه یورک در تورنتوی کانادا بسیار دور بود. همین طور بود وقتی هیجده کارگر در فروردین٨٨ در معدن مس باب نیزوی کرمان بر اثر انفجار جان باختند و همین طور بود وقتی همین دیروز بیش از صد کارگر کارخانه در بنگلادش زنده زنده سوختند، در حالی که داشتند لباس های مارک دار می دوختند تا حاصل نیروی کار ارزان شان در کشورهای دیگر به قیمتی به فروش برسد که هیچ نسبتی با دست مزد روزی چند دلارشان ندارد. این کارگران بنگلادشی جزیی از کارگرانی بودند که نخواستند یا نتوانستند به اردوی صادرات نیروی کار به کشورهای دیگر از جمله عربستان، کویت و امارات متحده عربی بپیوندند و در عین حال تلاش می کردند به توده ی انبوه بیش از سی در صد زیر خط فقر هم در نغلتند. آن ها هفتمین نیروی کار جهان را تشکیل می دهند و در عین حال تقریبا در قعر جدول تفاوت طبقاتی قرار دارند: نود و هشتمین کشور.
سهم ما نیروی کارِ به وجود آورنده ی ثروت این است که هر روز نام بیش از ٦٠٠٠ تن از هم کاران ما مستقیمن بر اثر سوانح در حین کار از صحنه ی حیات خط بخورد. و تازه این آماری است که سازمان جهانی کار می دهد، سازمانی که تاسیس شده تا میان یک در صد دارا و ما توده ی نود و نه در صد آشتی برقرار کند. و البته چنین سازمانی نیز در غیاب مبارزات کارگران در سراسر جهان ایجاد نمی شد. نه این که ما کارگران از امکانات این سازمان یا هر سازمانی از این دست بهره نبرده ایم و نمی بریم. نکته در این جاست که با در نظر گرفتن این که طبقه ی کارگر طبقه ای جهانی است شامل کارگران کارخانه٬ کارگران کشاورزی٬ کارمندان، معلمان٬ پرستاران وزنان خانه دار و فرزندان آنان، هیچ سازمانی که آشتی ناپذیری منافع یک در صد دارا و ما نود و نه در صد را سر لوحه ی کار خود قرار ندهد و بر طبل جای گزینی رابطه ی تولید برای سود با تولید برای آرامش و آسایش همه گانی نکوبد٬ نخواهد توانست به مشکلات ما به عنوان طبقه ای جهانی پاسخی ریشه ای بدهد.
پاسخ ریشه ای مرگ کودکان در غزه بر اثر حمله نظامی، در آفریقا بر اثر فقر و در ایران بر اثر فقر و تحریم را در کنار مرگ کارتن خواب های نیویورک می ببیند. چنین پاسخی جنگ٬ گرسنه گی، تحریم و مرگ بر اثر سانحه ی کاری همه را نمودهای پدیده ای واحد می بیند: بی منطقی تولید برای سودِ بیش تر برای طبقه ی دارای سرمایه. حال، این که شناعت این بی منطقی یا این منطق وارونه جایی کم رنگ تر جلوه کند و جایی پررنگ تر، در اصل قضیه تغییری نمی دهد. چنین پاسخی می بیند که کارگران جنرال موتورز به همان دلیل از کار برکنار می شوند که کارگران چین در معادن جان می بازند؛ می بیند همه جا حفظ جان آنان که جز نیروی کارِ خود چیزی برای فروش ندارند، تنها و تنها تا آن جایی اهمیت دارد که سودآوری ادامه یابد و بر آن افزوده شود. چنین پاسخی همواره یاد آوری می کند که با این همه امکانات هنوز سه میلیارد نفر از نیروی کار جهان با روزی کم تر از دو و نیم دلار روز را شب می کنند و تولید ناخالص ٤٨ کشور از مجموع ثروتِ سه ثروتمند در جهان کم تر است. در مقابل، پاسخی که مساله را سطحی ببیند، فلاکت وضع ما کارگران در ایران را از چشم کارگران افغان می بیند و نابسامانی وضع کارگران در آلمان را از چشم کارگران ایرانی و ترک!
از یک تا چهار بشمرید. جایی روی کره ی زمین چشمان کودکی برای همیشه بر اثر فقر بسته می شود. نوشته این جا به پایان می رسد. شاید چهار دقیقه ای طول کشیده باشد. در همین فاصله یک سلمان یا یک کایلِ دیگر بر اثر سانحه ی کاری جان باخته اند.
کاوه بویری
******
این نوشته هنوز به پایان نرسیده بود که خبر جان باختن محسن پناهی کارگر تعمیرات خط رنگ ایران خود رو را خواندم. و باز: هنوز از این شوک بیرون نیامده بودم که خبر آمد رضا رستمی کارگر اسکلت بندی اهل نور آباد بر اثر سقوط از ارتفاع جان باخت.
در از دست دادن هم کاران خویش «نظر می بندیم با طرح خنده ای» و نوبتِ مرگ خویش را در حین کار برای سرمایه «انتظار می کشیم بی هیچ خنده ای».