افق روشن
www.ofros.com

ارزیابی از گذشته و چشم انداز آینده


کاوه دادگری                                                                                                       شنبه ٣ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۵ ژوئیه ۲۰۱۵

۱

چپ رادیکال، به تقریب از مقطعی که با تحرکات سازمان فدایی آغاز می گردد و هم زمان در تشکل ها و گرایش های دیگری در داخل و بیشتر در خارج تداوم می یابد و مستقل از مشی مسلحانه است، یعنی از انتهای دهه چهل (ابتدای دهه شصت میلادی) به اندازه ای که بتوان آن را انقلابی، رادیکال و پیکارجو به حساب آورد، واجد ظرفیت، سمت گیری و عمل تغییر دهنده و اراده گرایانه بوده است.
این حقیقت البته به این یا آن گرایش که با فهم و درکی که در تجربیات انقلابی و استنتاجات نظری این سوی انقلاب ۵٧، کلیت همین چپ، به دست آورده است، و با انحرافات و در ک های گوناگون غیرمارکسیستی و غیر کارگری عجین بوده است، مربوط نمی شود. در پرتو این فرایندهای نوین نظری و پراتیکی، روشن است که ما با اشراف بیشتر و چشم انداز گسترده تری، می توانیم به پشت سر خود بنگریم و ضعف ها، انحرافات و ناکارآمدی ها و نارسایی های سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی و سبک کاری خود را مورد نقد و بررسی و چالش قرار دهیم. یعنی منطقا قادر هستیم - و یا باید قادر باشیم - که نقدی همه جانبه تر، شفاف تر و متکی بر تجربه های پراتیکی و انباشت های نظری متفاوتی که محصول بلافصل اعتلای سطح مبارزه طبقاتی، افت و خیزها و درس آموزی های الزامی از این چالش ها و مبارزات است ، به دست دهیم.
این که این فرایند چگونه طی گردیده و در طی آن، نظرگاه ها و سبک کار و درک سازمانی و سمت گیری سیاسی - ایدئولوژیک پیشین، چگونه تحول یافته و چه دگردیسی هایی را در چاچوبه های ظاهراً بسته و پایدار سازمان های "پیشین" ایجاد کرده و لذا، چپ رادیکل فعلی را به طور کلی از چپ نوپای انتهای دهه ی چهل، متمایز و مستقل ساخته ، برای بخش های مختلف و بسیار متنوع این چپ ، بسیار گوناگون، سخت و دشوار و در مواردی با دردها و آسیب های و حتی نابودی و ویرانی همیشگی بخش نسبتاً مهمی از آن همراه بوده است. کافی است به پیامدهای انشعاب راست روانه و ضدانقلابی در سازمان فدایی، تلاشی و نابودی سازمان پیکار و رزمندگان و تقریبا کلیت گرایش های موسوم به خط سه و به انتها رسیدن - یا ختم فعالیت - سازمان وحدت کمونیستی و حاشیه ای شدن مطلق جریانات مائوئیستی و غیره و حاشیه ای شدن نسبی بقیه جریانات مدعی حزبیت و رهبری و هژمونیسم در چپ کنونی ملاحظه کنیم.
مستقل از این گونه گونی و تفاوت در فرایند برشمرده، آن چه که می توانیم به عنوان یک استنتاج کلی، تئوریک و رادیکال از این تحولات به پیش کشیم به قرار زیر است:
اول این که همواره بایستی عوامل عینی و ذهنی هر جنبش اجتماعی و انقلابی و یا غیر انقلابی را به طور واقعی و ابژکتیو، مورد شناسایی، تشخیص و تعریف قرار داد و ارتباط و پیوستگی کم و بیش هم بسته و پایدار - اما نه مطلق و بلاتغییر - این دوعامل را دقیقا زیر نظر گرفت و فاکت ها را نه به طور دستچین شده و دل بخواهی و ذهنی، بلکه بر اساس حقایق و واقعیت های اساسی، عمیق و پایدار، مبنای قضاوت و استنتاج قرار داد.
دوم این که اگر تنها انقلاب سوسیالیستی قادر است جامعه طبقاتی را به سمت شکستن مرزها و چارچوبه های ارتجاعی بورژوایی، هدایت و به پیش برد، و در این صورت هژمونیسم کارگری و سوسیالیستی لازمه ی این فراروی و رادیکالیسم است، با این واقعیت که هر انقلاب سیاسی که در گوشه و کنار کشورهای پیرامونی، در حال توسعه و تحت سلطه سرمایه و امپریالیسم و ارتجاع رخ می دهد، هم ماهیت سوسیالیستی دارد، بسیار متفاوت است. این دسته از انقلابات را فقط بایستی در راستای جایگاه، هدف ها و آرمان ها و نوع و ماهیت رهبری و شرایط ذهنی و عینی شرکت کنندگان در آن را مورد بررسی قرار داد و دلایل پیروزی یا شکست آن ها را متناسب با این شاخصه ها افشا و آشکار کرد. هرگونه حکمی که این دونوع انقلاب را با یکدیگر آمیخته و یا دارای مضمون واحدی برای آنها قائل باشد و جنبش های "انقلابی " اخیر را صرفا با این نقیصه که فاقد رهبری کارگری و کمونیستی می داند، مشمول شکست و توقف ارزیابی می نماید، نگاهی تقلیل گرایان، ذهنی، صوری و رفرمیستی به انقلاب است و قادر نیست این جنبش ها را به طور ریشه ای و واقعی مورد فهم و شناخت و لذا تحت تقد قرار دهد.
سوم این که، پیروزی یا شکست یک جنبش، یک انقلاب، یک نظریه و یک ایدئولوژی، نباید فقط در چارچوبه ایجابی، ذاتی و جوهری خود این مقوله ها و پدیده ها و رویداد ها مورد بررسی و نقد قرار گیرد. تجربه ای که با با شکست مواجه گردیده، نه صرفا در ذات آن تجربه، نطفه شکست وجود داشته است. بر همین قرار، تجربه ای که با پیروزی قرین می گردد نیز به هیچ روی به معنای حقانیت ذاتی و ایجابی آن نیست. نه شکست و نه پیروزی، به خودی خود چیزی را برای ما آشکار نمی سازد؛ اگر صرفا آن را به طور دیالکتیکی، یعنی در ربط با مجموعه نیروهای طبقاتی، و خصوصیات و شرایط عینی و ذهنی حاکم بر آنان در آن لحظه تاریخی مورد بررسی قرار ندهیم. شکست یک جنبش، نظریه، طبقه، حزب و رهبری در تحلیل نهایی فقط آشکار می سازد - و این مهم ترین درسی است که می توانیم از تجربه شکست ها بیاموزیم - که شرایط مادی برای پیروزی وجود نداشته و یا اندک بوده است. شرایط مادی - منتجه و برایند نهایی همان عوامل عینی و ذهنی - برای تحقق پیش روی و پیروزی وجود نداشته و یا خام و نارس بوده است.
از سوی دیگر و در نقطه مقابل، پیروزی دشمن، فقط این را آشکار می سازد که شرایط به طور موفقیت آمیزی مورد استفاده قرار گرفته و به غلبه و سلطه آن بر آن لحظه و موقعیت تاریخی منجر گردیده است.
چهارم، مستقیما از استنتاج فوق حاصل میشود. هر شکستی، حداقل برای یک دوره زمانی نسبتا طولانی، شکست های دیگری را به دنبال می آورد و یا به طور کلی اعتبار و جایگاه و وزنه ی حاملان و عاملان این شکست را از ورطه ی زور آزمایی و آزمون مجدد، محو و در سراشیب نابودی حتی برای همیشه قرار می دهد. این سرنوشت تا آن جایی که به ساحت نظری وایدئولوژیک مربوط می گردد، به هیچ روی دال بر عدم حقانیت این نظریه ، ایدئوژی، حزب و طبقه نیست.
از سوی دیگر، پیروزی برای پیروزمندان، با خود اعتبار و هژمونیسم و جاذبه ایدئولوژیک و سیاسی و نظری می آورد و به طور گسترده ولی سطحی و حتی زود گذر، به خود حقانیت و مشروعیت می بخشد و به عنوان یک تجربه پیروز مندانه، مورد تقلید و سرمشق و پیروی در جاهای دیگر می شود؛ به میزان زیاد و کم . این فرایند ها، از آن جا ناشی می گردد که امور روبنایی و ایدئولوژیک در چنین موقعیت های تاریخی، نه بر اساس پایه های مادی و ساختاری و نتایجی که بعدا به طور واقعی محقق می گردد، بلکه صرفا بر مبنای خود پیروزی سنجیده می شوند و اعتبار بخشی می گردند. این که مارکسیسم به ما می آموزد که جنبش ها، احزاب و طبقات را نه بر مبنای سخنی که آنان خود در باره خویش می زنند و سلسله مدعیات آنان - یعنی اساساً مدعیات ایدئولوژیک - مورد سنجش و نقد قرار دهیم، بلکه آن چه را که در عمل و پراتیک واقعی - یعنی عمل اجتماعی - انجام می دهند، مبنای قضاوت خود قرار دهیم، بر همین قرار است.

********************************

٢

در رادیکالیسم توده ای و رویدادهایی که به سرنگونی نظام سلطنتی و پیدایی رژیم اسلامی در سال ۵٧ انجامید، صف آرایی نیروهای چپ به چه قرار بود؟ می توان خطوط اساسی این تحولات را به صورت زیر خلاصه کرد:
بخشی از رادیکالیسم توده ای که عمدتاً در میان دانشجویان، معلمان، دانش آموزان، زنان و به میزان کمتری در میان کارگران و عناصر میانی جامعه نمودار گردیده بود، و خودرا به صورت چپ - مارکسیستی و اسلامی - پدیدار ساخت، ابتدا در دو جریان اصلی جنبش چریکی دهه پنجاه، یعنی سازمان مجاهدین و سازمان فدایی، مستقر گردید و ماوا گرفت. این دو جریان، که در آستانه انقلاب ۵٧ از لحاظ سازمانی تقریباً به نقطه ی صفر رسیده بودند، با تحول و رویکرد انقلابی و سرنگونی طلب در میان توده ها، در این موقعیت استثنایی قرارگرفتند که به سرعت و بسیار فراتر از چارچوبه های سازمانی و آمادگی سیاسی خود به جذب نیرو بپردازند. مهم ترین علل پیدایش این موقعیت به اختصار چنین است:
افزایش شور انقلابی در میان بخش های تحتانی و میانی جامعه که در نهایت به حاد ترین شکل، خودرا در قیام بهمن ۵٧ نشان داد و به سرنگونی نظام سلطنتی منجر گردید، حاصل یک فرایند مشروعیت زدایی از رژیم پیشین، تراکم خواسته های صنفی، سیاسی و اجتماعی و پیدایش آلترناتیو اسلامی و آمادگی نسبی ایدئولوژیک و شبه تشکیلاتی طبقه تجار و روحانیت و سیطره سریع مشروعه سازی و پولاریزم مذهبی در میان توده ها بود.
در این محدوده زمانی، عرصه مبارزات توده ای که در کشاکش های درون کارخانه ها، دانشگاه ها، مدارس و ادارات و بخش های دولتی و خصوصی جریان داشت، صحنه تا آن جا جریان به سرعت رشد یابنده دسته جات مرتبط به روحانیت و شیعه گری و خمینی و سایر پیش قراولان روحانیت، پرنکرده بودند و برای دوجریان مجاهد و فدایی فضا و امکان تحرک وجود داشت، آنان نیز به شتاب پولاریزه گردیده و به طور عینی - یعنی خودبه خودی و بی آن که ساختار تشکیلاتی از پیشی برای این سازمان یابی توده ای وجود داشته باشد - نیروهای زیادی را در اطراف خود جذب نمودند.
این امر در شرایطی صورت گرفت که در این محدوده، صحنه از رقیبانی که با یک تاخیر زمانی وارد گردیدند و بعدا در دو حرکت متوالی به نوبه خود تجدید آرایشی را در صف بندی نیروهای چپ ایجاد کردند، خالی بود. منظور از این دو تحول عبارتند از جریاناتی که بعدا و در مجموع "خط سه" و به میزان کمتر "خط چهار" و "خط پنج" را تشکیل دادند و پس از سرکوب دهه شصت تقریباً از عرصه بیرون رفتند و جای خودرا عمدتا به گرایش موسوم به "مارکسیسم انقلابی" دادند که در سال ١٣٦٢ به تشکیل حزب کمونیست ایران انجامید.
در این فاصله ی زمانی، جریان مجاهدین کاملاً خودرا از اردوگاه چپ جدا نموده و به یک جریان لیبرالی تبدیل گردیده بود؛ که بعداً و پس از سرخوردگی از رژیم اسلامی، وارد فاز ترور و بمب گذلری گردید و مجدداً از لحاظ شکلی به دوره پیشین یعنی دهه چهل و پنجاه بازگشت نمود، اما با مضمون و محتوایی دیگر و در مقیاسی حجیم تر و به همان میزان پرتلفات تر.
گرایش فدایی، اگر از بخش ها و عناصری از آن که به جریان مارکسیسم انقلابی پیوستند، بگذریم کلاً در دوجریان اصلی اقلیت و اکثریت ادامه حیات دادند. اکثریت، خودرا با جریان ضد انقلابی حاکم، هم سو نمود و از لحاظ ایدئولوژیک و نظری با رویزیونیسم حزب توده، اما با یک فاصله معین از این حزب، که به حساب گری های رهبران آن مربوط می شد، خودرا دمساز و هم نظر یافت. جریان اقلیت، کماکان در اردوگاه چپ رادیکال ماند و به طور نسبی با انقلابی گری و مارکسیسم تحول یافته تری نسبت به دوران پیشین، ادامه حیات داد.
سایر جریانات سیاسی چپ که به تفاوت، سنت های پیشین موسوم به مشی سیاسی - توده ای و در مرز بندی با مشی چریکی، رویزیونیسم حزب توده و ستیز با حاکمیت پرداختند و در صف اپوزیسیون رژیم اسلامی به مبارزه خود ادامه دادند، سنت انقلابی را حفظ کردند که هم چنان به عنوان بخشی از خانواده بزرگ چپ، در میان ما وجود دارند.

٣

در حال حاضر وضع به چه قرار است؟
بخش غالب گرایشات یاد شده، به اضافه گرایشات چندگانه موسوم به کمونیسم کارگری، گرایش های تروتسکیستی، مائوئیستی، استالینیستی و غیره که مجموعاً چپ رادیکال کنونی را تشکیل می دهند، حوزه فعالیت خود را به خارج کشور انتقال داده و برای مدت ها پس از سرکوب دهه ٦٠ و تا این اواخر، از انجام کنش و واکنش با رویدادها و تحولات در داخل ایران ناتوان بوده اند. بخشی از این جدایی و حاشیه ای شدن به سرکوب انقلاب، عقب نشینی و رکود در جنبش توده ای و کارگری و پایان یافتن یک دوره معین انقلابی بر می گردد. تسلیم طلبی، ارتداد، سازش، دنباله روی، امیدواری کاذب، توهم و غیره در میان فعالین جنبش های کارگری و اجتماعی و به همان نسبت در میان فعالین سازمانی و حزبی، امری ناخواسته، معمول و متعارف بوده و در غالب جنبش های انقلابی که با شکست مواجه گردیده اند، این دوره انحطاطی بارز و معمول است. در بخش پیشین، ما تا اندازه ای به مبانی نظری این تحول پرداخته ایم و افزون بر این را در این جا ضروری نمی بینیم. نشانه های حاشیه ای شدن و برکنار بودن از مبارزات و اعتراضات توده ای که از دهه هشتاد (آغاز ٢٠٠٠ میلادی به این سو) در میان کارگران، دانشجویان، معلمان و غیره شروع به آغاز کرده، بارز است. به چند تا از این نشانه ها اشاره می کنیم:
تا آن جا که به عمل سیاسی توده ها بر می گردد، کماکان عرصه های موسوم به انتخابات در رژیم اسلامی، منجر به اندازه ای از حرکت سیاسی در میان آنان می گردد. این حرکت به طور موقت، فضاهایی را برای افشاگری، بحث و جدل و مناظره کنترل شده و محدود در چارچوبه های "حفظ نظام" در میان جناح های رقیب، پیش افتادن برخی گرایشات و صف بندی های ناپایدار و موسمی در میان توده ها می گردد. رویداد دوم خرداد ١٣٧۶ و پدیده موسوم به اصلاح طلبی، منجر به یک فضای نسبتاً بازتر و کوتاه مدت یک ساله در عرصه افشاگری، نقد و گفتگو گردید و ارتجاع حاکم را تا اندازه ای به عقب راند. اما این گفتمان قانون گرا، با ضد حمله دستگاه قضایی وقت، با امربری و پادویی "قاضی مرتضوی " با شعار "قانون علیه قانون"، به سرعت خاتمه یافت. همین رویداد به شکل رسوایی انتخابات ١٣٨٨ به شکلی دیگر تکرار شد و با "کودتای انتخاباتی" ارتجاع سیاسی را که برای یک دوره ۴ ساله، تحویل " اراذل سیاسی" داده شده بود غافلگیر کرد. جنبش سال ٨٨ که تا پایان همان سال ادامه یافت، محصول این فضای محدود و مهندسی شده بود.
شعار و تاکتیک چپ انقلابی، به درستی تحریم این گونه انتخابات های فرمایشی بوده است. اما آشکار است که چپ تقریباً هیچ گونه ابزاری برای بردن این شعار تاکتیکی درمیان توده ها و در داخل ایران نداشته است. مدیای چپ در داخل کاملا محدود و فاقد تریبون بوده است. از سوی دیگر توده ها به طور معمول در این انتخاباتها، با انگیزه های متفاوت شرکت کرده و به ویژه با در صد شکننده ای در اطراف یک رقیب انتخاباتی جمع شده و جناح نزدیکتر به ارتجاع رهبری را از میدان به در کرده اند. در غیاب یک نظر سنجی نسبتاً علمی و قابل اتکا، ارزیابی ما از انگیزه و هدف مردم در شرکت یا عدم شرکت در این انتخابات ها، بر اساس حدس و گمان و ارزیابی های از پیشی و پیش انگاشته های ذهنی است و بر هر استنتاجی که تاکید کند، اما نمی تواند از تاثیر تحریم انتخابات که همواره چپ انقلابی بر آن تبلیغ و فراخوان داده است، متکی باشد: عدم شرکت بخشی از مردم در این انتخابات های فرمایشی، از بی تفاوتی آنان نسبت به تاثیر این رویدادها بر کار و معیشت و سرنوشتشان ناشی می شود و یا از انفعال سیاسی و اجتماعی و غیره پدید می آید .رابطه ی معنا داری میان شعار ما و بی تفاوتی توده ها وجود ندارد. همه ی این رویداد ها، نشان می دهد که چشم انداز توده ها در حال حاضر، کماکان از افق لیبرالی فراتر نرفته است و به قرائن و دلایل بسیار زیاد و بسیار پراهمیت، اوضاع در سطح جهانی هم به تقریب بر همین قرار است: رژیم ها و دولت ها به سمت راست چرخیده اند ؛ بی آن که کارگران و جنبش های اجتماعی به سمت چپ رفته باشند.
نشانه دیگر جدایی و عدم پیوند قابل اتکا میان جنبش کارگری و تشکل های چپ انقلابی، تداوم پراکندگی در میان این جنبش است. پیش روان و فعالان این طبقه هنوز در وضعیت تدافعی هستند و از حد مبارزات پراکنده اقتصادی و صنفی پا بیرون نگذارده اند. آشکار است که علیرغم رشد یافتگی و شناخت و طرح مطالبات واقعی و پیش آمدن نسل تازه ای از رهبران طبقاتی که به استقلال و تمایز این طبقه باور دارند، و مبارزه خودرا در داخل و بیرون از زندان های رژیم ادامه می دهند، نگرش چپ در میان این فعالین هنوز بسیار خرد و کم رنگ و کم اعتبار است. شکست انقلاب و سرکوب مدافعان آن طی یک دهه، و نیز شکست جنبش کارگری و سوسیالیسم در مقیاس جهانی - و یا در واقع فروپاشی و ارتداد آن چه که به نام سوسیالیسم معرفی گردیده بود - امکان و موقعیت اندکی را برای التیام، ترمیم و بازسازی جنبش کارگری و انقلابی باقی گذارده است. میدان مانور و تبلیغ و ترویج سوسیالیسم، جدای از شرایط پلیسی و امنیتی مسلط بر کشور، محدود و بسته است.
علت ها و دلایل مادی این امر خود به بحثی جداگانه نیاز دارد که در عین اهمیت بسیار، اکنون موضوع گفتار فعلی نیست. ما بعد تر نشان می دهیم که عبور از این تنگنا است که می تواند گشایش و میدان عمل گسترده تری را جلوی جنبش کارگری و پیش روان و فعالان آن بگذارد و به نوبه خود، راه را برای تبلیغ و ترویج کمونیستی از سوی احزاب و سازمان ها ی چپ و کمونیست فراهم آورد.

۴

علیرغم این شکست ها، عقب نشینی ها و افت عمومی جنبش انقلابی و عمل سیاسی در میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش و ستم دیده، واقعیت های دیگری نیز در سطح و عمق جامعه و در میان طبقات و گروه ها و جنبش های متفاوت اجتماعی قابل مشاهده است. آشکار و مدلل ساختن این پدیده ها برای فعالان و مبارزان جنبش کارگری و سوسیالیستی از اهمیت فراوان برخوردار است؛ هم چنان که درک و فهم این واقعیت ها در سامان بخشی به موقعیت ذهنی و نظری جنبش کارگری که نوعاً در سازمان ها و احزاب سیاسی متشکل گردیده اند، اهمیت فوق العاده ای دارد.
میتوان جنبه ها، شواهد و نشانه هایی را به این قرار تراز بندی کرد:
هم اکنون رهبران و پیش روان جنبش کارگری، که برای این جنبش و برای جنبش کمونیستی تشکل یافته ، شناخته شده هستند، مدت هاست که به یک واقعیت امیدوارکننده و قابل اتکا و غیرقابل چشم پوشی تبدیل گردیده است. تداوم مبارزات علنی و رسمی آنان در درون و بیرون کارخانه و در سطح جامعه و نیز در داخل زندان و در حین دست و پنجه نرم کردن آشکار با دستگاه قضایی و امنیتی رژیم، شور مبارزه و اعتماد به نفس را در میان معترضان، اعتصاب کنندگان و مبارزان افزایش می دهد. هم اکنون مبارزه اعتراضی هزاران کارگری، به امری روزانه و عادی تبدیل شده و مبارزات اعتراضی و سراسری معلمان آغاز گردیده است. اعتراضات پرستاران نیز بخشی دیگر از این موج رو به افزایش جنبش های اعتراضی و مطالباتی است. این البته در شرایطی است که جنبش دانشجویی هنوز پس از ضربه سال ٨٨ کمر راست نکرده است.
از سوی دیگر اندیشه و نظریه چپ و سوسیالیستی اکنون به امری نسبتاً عادی و علنی در عرصه روشنفکری و آکادمیک و نظریه پردازی تبدیل شده و مجامع و گفت و شنودهای مختلفی که از دیدگاه سوسیالیستی و بعضا مارکسیستی به تجزیه و تحلیل ساختارهای حاکمیت و دولت و اقتصاد و سیاست در جامعه می پردازند، جریان دارد که عمدتا در پانل های مطبوعاتی، دانشگاهی و رسانه های شبکه ای و آنلاین منعکس می گردند. حجم نسبتا قابل توجه کتاب های مارکس و انگلس و نیز آثار نویسندگان و مفسرین و تحلیلگران مارکسیست در ایران، مواد نظری و اولیه لازم را برای این مصاف های ایدئولوژیک و نظری، بسیار فراتر از دهه های پیشین و می توان گفت برای اولین بار در جنبش سوسیالیستی و چپ ایران فراهم نموده است.
هم چنین می توان به پویش ها و گرایش های سیاسی در میان جوانان، دانشجویان و کارگران اشاره کرد که خود را به صورت تشکل ها، نهادها و مجامع فکری، مبارزاتی و اعتراضی سازمان داده اند. در جنبش اصلاح طلبی سال ٧۶، جنبش دانشجویی سال ٧٨ و متعاقب حمله به کوی دانشگاه که برای اولین بار در تهران بخشی از مردم نیز به آنان پیوستند، و نیز در جنبش اعتراضی سال ٨٨، این گرایش ها، از استقلال فکری و واقع بینی سیاسی مختص به خود برخوردار بودند که تقریبا هیچ گونه شباهتی به رهنمودهای چپ انقلابی در این دوره نداشته است. آنان به همان صورتی به خود سازمان می دهند که بتوانند از خودشان دفاع کنند. در مقابل این میزان از کارزاری که کمونیست ها با توسل به تلویزیون، رادیو، سایت های مختلف و ابزارهای دیگر به کار گرفته اند، رژیم نتوانسته است که این مبارزان را که به چنچنگ گرفتند به این یا آن حزب و سازمان سیاسی و نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون مرتبط نمایند؛ مگر به صورتی بسیار استثنایی و اندک. از دوحال خارج نیست. یا واقعا چپ جا پایی در میان آنان ندارد و یا آن که این فعالان و مبارزان، بسیار آگاهانه و منطقی عمل می نمایند. پیش تر در مقاله "کمونیست های ایران و جنبش کارگری ما" به تاریخ اکتبر ٢٠١٢ این ویژگی ها و تحولات، از منظری دیگر برشمرده شده است. شمارا به این مقاله رجوع می دهیم.

۵

نکته ای که در بخش پیش به آن اشاره شد، یعنی گشایش در تنگنایی که جنبش چپ انقلابی - سوسیالیستی در داخل و بیرون تشکل های سیاسی و جاافتاده و هم چنان نامتحد و پراکنده، گرفتار آن است، مجددا به آن بر می گردیم.
ما پیش از این در نوشته ای تحت عنوان "یک گام به پیش: پیش در آمد ی بر سوسیالیسم، سازمان یابی و سبک کار حزب" در سرآغاز بحث به این موضوع پرداخته ایم؛ و لزوما در این جا فقط به فشرده و فرازهای اساسی این بحث اشاره می کنیم.
سوسیالیسم محصول بلافصل و تاریخی جنبش کارگری و پدیداری این طبقه در ساحت اقتصاد سیاسی جامعه است. هرگونه انگاره ماقبل جنبش کارگری، الزاما با صیغه های تخیلی، آرمان گرایانه و فانتاستیک رقم می خورد، که در جای خود مارکس و انگلس کاملا به این دسته و رده از سوسیالیسم های ماقبل خودشان پرداخته اند.
رشد و گسترش گرایش سوسیالیستی از جنبه تاریخی همواره با دو شرط عینی و پایه ای مربوط بوده است:
١ - تحرک و توسعه جنبش کارگری
٢ - کاهش و یا ضعف سرکوبگری بورژوازی؛ موقت و یا با فرجه ی طولانی تر.
این امر در دوران مارکس و متعاقب انقلاب صنعتی و انقلابات نیمه قرن نونزده، در آلمان، انگلستان،فرانسه، بلژیک، هلند و تا اندازه ای روسیه، برقرار بوده و تا دوران پیش از غلبه فاشیسم در دهه ی پیش از آغاز جنگ دوم ادامه داشته است.
در آسیا، جنبش های آزادی بخش ملی در هندوچین، شرایط مساعدی را برای نفوذ و رشد اندیشه ها و گرایش های سوسیالیستی فراهم آورد.
در ایران، در ابتدای قرن بیست و به دنبال انقلاب مشروط و تحرک جنبش توده ای علیه استبداد سیاسی و تشکیل پارلمان بورژوایی و سقوط استبداد منجر به پایه ریزی اولین حزب کمونیست در ایران گردید که دوره ای ده ساله از ١٢٩٩ تا ١٣١٠(١٩٢٠ تا ١٩٣١) را به خود اختصاص داد. در همین دوره مبارزه کمونیستی با امر انقلاب مشروطه، آزادی سیاسی و حقوق مدنی، مبارزه ضد استعماری علیه انگلیس و رهایی ملی، جنبش جنگل و تاسیس جمهوری گیلان و سازماندهی جنبش کارگری نوپا و پراکنده در قلمرو یک جامعه عقب مانده فئودالی، پیوند خورده است.
شرایط گشایش سیاسی ناشی از سقوط دیکتاتوری رضاخان در دوره ٣٢-١٣٢٠ (۵٣-١٩۴١) مبارزات کارگری در متن مبارزه ضداستعماری و ملی متمرکز شده در جنبش ملی شدن نفت و در عین حال دستیابی به حقوق اولیه کارگری که با اقدامات سوسیال رفرمیسم حزب توده تعریف می شود دوره بعدی جنبش چپ مارا تشکیل می دهد. اما این بار نه در هیات انقلابی هم چون مبارزاتی که در چارچوب حزب کمونیست در ابتدای قرن انجام شد، بلکه با اقداماتی رفرمیستی دنبال گردید.
سپس در دوران پس از سقوط دیکتاتوری محمدرضا شاه در دوره ٦٠ - ١٣۵٧ (٨١-١٩٧٨)، این امکان را برای گرایش سوسیالیستی فراهم آورد تا درمیان کارگران و روشنفکران و دانشجویان و سایر لایه های اجتماعی نفوذ کرده و اعتبار نسبی بیابد.
در حال حاضر و در لحظه کنونی از حیات اجتماعی مردم ایران وتحرک نسبی و فزاینده جنش کارگری، این شرایط به طور عینی فراهم است که سوسیالیسم گسترده تر و ریشه ای تر از دوران گذشته، به پیشروی و فضاسازی و رشد چند جانبه ای دست یافته و به یک واقعیت غیرقابل چشم پوشی در قدرت سیاسی آینده کشور دست یابد. این امر در واقع در دور تازه ای که بلافاصله و در آستانه فروپاشی رژیم سلطنتی از نیمه ی سال پنجاه و هفت(١٩٧٨) آغاز گردید، به جز دوره موقت سرکوب خونین دهه شصت (دهه هشتاد میلادی)، مجددا از اوایل دهه ی هفتاد (دهه نود میلادی)، شروع به احیاء و بازسازی خود شد. نمودهای این احیاء و باز سازی در بخش پیشین به اجمال نشان داده شد.
گزاره هایی که در نوشتار یادشده به عنوان پایه و بنیاد بحث آمده است و خود از تجربه تاریخی - به دیدۀ ما - مستفاد گردیده به قرار زیرند:
الف - در هرجا، رشد و توسعه ی سوسیالیسم در میان کارگر ان و سایر توده های تحت ستم، تحت تاثیر شرایط عینی حاکم بر جنبش کارگری بوده است. به این معنا که برآمد و اعتلای جنبش مطالباتی، اعتراضی و انقلابی کارگران، مهم ترین عامل و انگیزه برای توسعه ی سوسیالیسم در میان طبقه و جامعه است. ب - در عین حال، سست شدن مکانیزم های سرکوب توسط طبقات حاکم، به طور هم بسته و مستقیم، جنبش کارگری را به تکاپو در آورده و شرایط اجتماعی لازم را برای گسترش و نفوذ و اعتبار سوسیالیسم و مبارزات ضدسرمایه داری فراهم می آورد.
ج - به عنوان نتیجه ثانوی این فرایند، پیدایش و رشد و گسترش سازمان ها و احزاب چپ، رادیکال و کمونیستی حاصل و منتجه تاریخی و ذهنی این روند می باشد که متقابلاً بر سیر عینی مبارزه طبقاتی در سطح جامعه تاثیر می گذارد.
بنابراین، پیش روی سوسیالیسم و آلتر ناتیو سوسیالیستی و کارگری، یک امر دلبخواهی و مستقل از شرایط عینی و ذهنی کارگران و توده های ستم دیده نیست. کم و کیف جنبش کارگری مستقیماً بر این امر تاثیر می گذارد و البته در صورتی که تشکیلات کمونیستی و کارگری بتواند با درک این شرایط و تعبیه و به کارگیری مکانیزم های واقعی و تاکتیک های اصولی، آمادگی هم راهی، اثرگذاری و انتقال تجربه و انباشت همه ی این دستاوردها را در خود داشته باشد، می توان امیدوار بود که جدایی میان حزب و طبقه به میزان معینی فروکش کرده و شرایط برای ایفای نقش تاریخی کمونیست ها و طبقه کارگر آگاه و متشکل در حزب سیاسی خود، فراهم می آید. این امر بدیهی است که تا زمانی که پرولتاریا نتوانسته باشد رهبری خودرا به دست گیرد، یعنی به عنوان یک طبقه آگاه و پیش رو و تعیین کننده در فعل و انفعالات سیاسی جامعه در حزب ویژه و انقلابی خود متشکل شود، قادر نیست بر طبقات و لایه ها و بخش های دیگر جامعه در مصاف های آتی اعمال رهبری و اتوریته نماید. کارزار اصلی کمونیست ها عبارت است از این که روند خودسازمانی و خودرهایی کارگران و زحمتکشان را تسهیل، شدنی و متحقق نماید. در این وظیفه و تکلیف، هیچ گونه راه میان بر، اسرار آمیز و کشف ناشده ای وجود ندارد.

کاوه دادگری

٢٠١۵/٠٧/٢٠ - ٢٩ تیر ١٣٩۴