چهارمین سال جانباختن سلمان یگانه را با تایپ و انتشار اینترنتی این تجربه کارگری گرامی میدارم.
محمود قزوینی
تجربه تشکیل شورا در سال ١٩٠۵ در پترزبورگ روسیه
از کتاب پیامبر مسلح نوشته ایزاک دویچر
کتاب پیامبر مسلح، پیامبر بی سلاح و پیامبر مطرود شرحی از زندگی مبارزاتی ترتسکی در سه جلد است که با تحقیقات دقیق و به روشی موشکافانه و دلنشین نوشته شده است. بخشی از این تجربه مربوط به تجربه تشکیل شورا در سال ١٩٠۵ در پترزبورگ روسیه است که ترتسکی همانند سال ١٩١٧ رهبری آن را به عهده داشت و خلاقانه شورا را هدایت مینمود. این کتاب در ایران چاپ شده و در دسترس فعالین کارگری قرار دارد. خواندن این کتاب مانند خواندن کتاب تاریخ انقلاب روسیه ترتسکی برای فعالین کارگری و سوسیالیستها ضروری و درس آموز میباشد. محمود قزوینی
------------------------------------------------------------------------------
ترتسکی در سال ١٩٠۵
من ٦ صفحه اول این بخش را که مربوط به تجربه تشکیل شوراها نبوده است را تایپ نکردم
-------------------------------------------------------
اعتصاب با خواست کارگران چاپخانه ها که طالب ساعات کار کمتر و دستمزد بیشتر بودند آغاز شده بود. سپس به صنایع دیگر در پترزبورگ و شهرستانها رسید. و در اثر خصلت موکدن سیاسی خود، رهبران جنبش زیرزمینی سوسیالیستی را غافلگیر کرد. کارگران خواهان آزادیهای مبتنی بر قانوان اساسی ، و نیز دستمزد بیشتر و ساعات کار کمتر بودند. هنگامی که اعتصاب درگرفت نهادی پدید آمد که کاملا فرزند انقلاب روس بود. نخستین "شورا" یا "سوویت" نمایندگان کارگران. سوویت یک اختراع بلشویکی نبود، برعکس، بلشویکها، که در پترزبورگ به وسیله بوگدانف و کنونیانتس - رادین رهبری میشدند به شورا بسیار بدبینانه مینگریستند و آن را برای حزب رقیبی به شمار میاوردند. فقط در نخستین هفته ماه نوامبر ( سومین هفته برطبقه تقویم جدید) هنگامی که سوویت بر قله قدرت و نفوذ خود ایستاده بود، لنین که در استکهلم اقامت داشت، کوشید پیروانش را بر آن دارد که با شورا بیشتر همکاری کنند. هسته سوویت به وسیله کارگران پنجاه چاپخانه اعتصابی تشکیل شد، که نمایندگانی انتخاب کرده و به آنها اختیار تشکیل شورایی داده بودند. دیریی نکشید که نمایندگان دیگر شاخه های صنعتی بدانان پیوستند. طرفه آنکه این فکر، نامستقیم و ناخواسته، از طرف خود تزار القاء شده بود که، پس از حوادث ژانویه، کمیسیونی به ریاست سناتوری به نام شیدلوفسکی تشکیل شده بود تا مامور رسیدگی به ناآرامیها گردد. کمیسیون به کارگران دستور داده بود که در کارخانه ها نمایندگانشان را تعیین کنند تا بتوانند شکایتهای خود را مطرح سازند. و اکنون اعتصاب کنندگان در ماه اکتبر بدین امر که سابقه ای پیدا کرده بود متوسل گردیدند. هنگامی که سوویت در ١٣ اکتبر برای نخستین بار تشکیل شد، فقط نمایندگان یک ناحیه ( ناحیه نوا) حاضر بودند. به انگیزه ای لازم بود تا ناحیه های دیگر نیز همبستگی خود را اعلام دارند. این انگیزه از سوی منشویکها فراهم آمد که خود روزی دشمن خونی این نهاد شدند که اینکه پدر تعمیدی آن بودند.
سوویت بیدرنگ دارای اقتداری خارق العاده شد . این نخستین هیئت انتخابی بود که نمایندگی طبقات کارگری داشت که تا آنموقع از حق انتخابات محروم بودند. در حکومتی که به اصل نمایندگی مردم با بیشترین حد حقارت مینگریست، نخستین نهادی که تجسم آن اصل بود فورا ادارات موجود را از حیث اخلاقی تحت شعاع قرار داد. سوویت در دم به صورت عاملی انقلابی و اهمیت درجه اول در آمد.
ترتسکی برای نخستین بار در ١۵ اکتبر، روز رسیدنش در فنلاند، یا یک روز پس از آن، در شورایی ظاهر شد که در موسسه فناوری (تکنولوژی) جلسه داشت. نمایندگان چندین ناحیه در آنجا حضور داشتند، در حدود ٢٠٠ هزار نفر، تقریبا نیمی از کارگران پایتخت در انتخابات شرکت داشتند. بعدها پس از چند انتخاب، تعداد نمایندگان فزونی یافت و به ۴٠٠ تا ۵٦٠ رسید. شورا تازه تصمیم گرفته بود که روزنامه خاص خود ایزوستیا (اخبار) را انتشار دهد و با شهرداری و برای گرفتن محل کار و تهیه وسائل لازم سرگرم مذاکره بود. در تالارها و راهروهای موسسه تکنولوژی هیجانی تب آلود حکمفرما بود. کارگران اعتصابی میامدند و در انتظار رهنمود بودند- و این پیشدرآمدهای شورای ١٩١٧ بود.
اما احزاب و گروههای سوسیالیستی هنوز در برابر شورا موضعی یکسان نداشتند. منشویکها و انقلابیون اجتماعی تصمیم گرفته بودند نمایندگانشان را بی درنگ بدانجا بفرستند. بلشویکها درنگ کردند و از شورا خواستند که نخست رهبری حزب را بپذیرند تا آنان پیوستگی خود را اعلام کنند. ترتسکی که از طرف کراسین برای شرکت در یک جلسه کمیته مرکزی بلشویکها دعوت شده بود، از اعضای کمیته خواست که بی هیچ شرط قبلی به شورا بپیوندند. وی گفت که هیچ حزب یا گروهی نمیتواند داعیه رهبری انحصاری داشته باشد. شورا باید هیات نمایندگی گسترده ای باشد که همه طیفهای طبقه کارگر را در بر گیرد، زیرا فقط شوراست که میتواند در اعتصاب عمومی و موقعیتی انقلابی که شاید از پی آن فرا رسد رهبری متحدی داشته باشد.
نزاع در این باره هنوز پایان نیافته بود که تزار در ١٧ اکتبر از ترس اعتصاب عمومی بیانیه ای صادر کرد و در آن وعده قانون اساسی، آزادیهای مدنی، و انتخابات عمومی داد. این بیانیه را کنت ویته، نخست وزیر نیمه لیبرال، نوشته بود. دومای بولیگینی سر زا رفته بود، و چنین مینمود که تزار میخواهد از حکومت مطلقی دست بردارد که عمری به اندازه خاندان سلطنت داشت. پترزبورگ از خوشحالی ابتدا منگ و سپس سرمست شده بود. جمعیت با شادی و سرور در خیابان راه افتاده بود و با حیرت بسیار بیانیه را میخواند. اما در حکومت مخالفان اصلاحات همچنان قدرت واقعی را در دست داشتند. ژنرال تریوف، وزیر کشور به پلیس فرمان داد: " در گلوله صرفه جویی نکنید" و این فرمان در کنار بیانیه تزار به دیوارها چسبیده بود. چنانچه قرار بود از " دوران جدید" تفسیری شرورانه بدست داده شود اندکی پیش از آنکه تزار اعلامیه اش را صادر کند، پلیس دست به بازداشتهای متعدد زده بود.
در بامداد 17 اکتبر ترتسکی با جمعیتی عظیم و هیجان زده به سوی موسسه تکنولوژی رهسپار شد که شورا تمام دو روز گذشته را در آن جلسه داشت. پلیس سوار با اسب به جمعیت زد. چنین مینمود که اعلامیه ژنرال ترپوف به مردم هشدار میدهد که خیلی زود شادمانی نکنند. با وجود اسن، مردم، متشکل از کارگران و طبقه متوسط، دل به شادی سپردند. اما کارگران خود قهرمانان روز بودند. این اعتصاب آنان بود که سبب شد تزار وعده قانوان اساسی و آزادی بدهد. خانه ها نخست با پرچم سفید-سرخ-آبی دودمان تزار آراسته شده بود، لیکن کارگران جوان قسمتهای آبی و سفید را پاره کردند و تکه سرخ را برافراشتند. جماعت به نزدیک موسسه تکنولوژی رسید، اما در آنجا با زنجیری از افراد پلیس و ژاندارمری روبرو گردید.
جمعیت به طرف دانشگاه براه افتاد که جلسه هایی در آنجا برگزار شده بود. در این تظاهراتی که مدام متراکم تر و شادمان تر میشد، آن مرد جوانی نیز راه میپیمود که این همه وقت به انتظار این لحظه مانده بود، آن را پیش بینی کرده بود، لیکن اکنون در احاطه این نگرانیها و آرزوی شدید قرار گرفته بود که به مردم هشدار دهد که دچار شادمانی زودرس نگردند. جمعیت به حیاط دانشگاه پیچید. از بالکن چند سخنران سرگرم سخنرانی برای مردم بودند. ترتسکی، دودل اما تحت تاثیر راهپیمایی، راهی از میان جمعیت انبوه به سوی جمعیت انبوه به سوی بالکن گشود. جای او آنجا بود! برگزارکنندگان تظاهرات او را به نام یانوفسکی ( منتسب به یانوفکا روستای زادگاه او) و به عنوان مردی میشناختند که در شورا نمایندگی منشویکها را داشت، عده ای دیگر او را با نام ترتسکی از ایسکرا میشناختند. باری وی اکنون جمعیتی چنان انبوه در برابر خود میدید که تاکنون ندیده بود، و با صدایی که برای خودش هم دور و غریب بود گفت: "شهروندان اکنون که پای بر گرده دار و دسته حاکم نهاده ایم به ما قول آزادی میدهند"
دم در کشید، تو گویی که از خود میپرسد مبادا آب سردی که میخواهد با آن شور و شوق مردم را فرونشاند هر جنب و جوشی را بکوشد، از این رو به دنبال کلمات میگشت که به مردم بفهماند که او نیز در شادمانی آنها شریک است و در عین حال آنها را از خوشباوری بسیار برحذر میدارد.
ادامه داد: " ما این دژخیم سیری ناپذیر بر اورنگ را مجبور کرده ایم که به ما وعده آزادی بدهد. چه پیروزیی! اما - پیروزی را زودرس جشن نگیرید، چرا که هنوز کامل نیست. ایا یک سفته با زر ناب همسنگ است؟ آیا وعده آزادی چیزی همسنگ خود آزادی است؟ ...شهروندان به پیرامون به پیرامون خود بنگرید، آیا از دیروز تاکنون چیزی عوض شده است؟ آیا درهای زندانها باز شده است؟ ...آیا براداران ما از تبعیدگاههای سیبری به خانه بازگشته اند؟ ...."
مردم فریاد برآوردند، "عفو عمومی! عفو عمومی!" ولی او مقصود دیگری داشت و بدین سان بود که مقدمه سخن بعدی را چید:
" ...اگر حکومت صادقانه قصد آن داشت که با مردم صلح کند، نخست عفو عمومی میداد، اما شهروندان، آیا همه اش همین است؟ امروز شاید صدها رزمنده سیاسی آزاد گردند، لیکن فردا دو باره هزاران نفر را بازداشت خواهند کرد. ...آیا فرمان " در گلوله صرفه جویی نکنید" در کنار بیانیه آزادی آویخته نیست؟ آیا ترپوف دژخیم، ارباب
بلامنازع پترزبورگ نیست؟"
جمعیت فریاد برآورد " مرگ بر ترپوف!"
ترتسکی بار دیگر گفت: "مرگ بر ترپوف! اما آیا پرتوف تنهاست؟... او به یاری ارتش بر ما چیره است. تکیه گاه اصلی او آن هنگ ژاندارمری است که در 9 ژانویه دست خود را به خون آلوده است. او به این هنگ دستور میدهد که برای تن شما و سر شما فشنگی صرفه جویی نکند. ما نمیتوانیم و نمیخواهیم در برابر لوله های تفنگ زندگی کنیم"
جمعیت خواستار برچیدن قشون از پترزبورگ شد. سپس سخنران به سخنان خود مانند کسی پایان داد که از عدم پیروزی مردم بتلخی سرخورده، لیکن از واکنش جمعیتی که بر آن مسلط گردیده بر سر شوق آمده است:
" ...شهروندان قدرت ما در خود ما است. ما باید شمشیر بدست از ازادی دفاع کنیم. بیانیه تزار، ......ببینید! یک کاغذپاره است."
وی با حرکتی نمایشی بیانیه را در برابر جمعیت تکان داد و سپس خشمگینانه آن را در دستهایش مچاله کرد: " این را امروز به ما داده اند و فردا دوباره از ما خواهند گرفت و پاره خواهند کرد، همچنانکه من امروز این سند ازادی را در برابر شما پاره میکنم"
بدین ترتیب بود که سخنران انقلاب برای نخستین بار در پایتخت روسیه صدایش را به گوش مردم رساند.
...................
در این سخنرانی، ترتسکی به همه ضعفهای مهلکی اشاره کرد که دامی گسترده در راه انقلاب میشدند. در اینجا فقط عتماد به نفس تزار، ونه دستگاه قدرت انبوه او، به تزلزل درآمده بود. در ارتش به ویژه در نیروی دریایی، جوش و خروشی وجود داشت. لیکن قزاقها، پاسداران، صفوف بی پایان پیاده نظام روستایی هنوز از اطاعت کورکورانه ای رهایی نیافته بود که در طی سده ها به آنها القاء شده بود. در پشت سر ارتش، روسیه روستایی قرار ادشت، و دلمردگی و نومیدی آن چون مرزهایش بیکران بود. انقلاب هنوز منحصرا امری مربوط به شهرها بود. و حتی در شهرها نیز ترس با احساس ظفر در می آمیخت. طبقات متوسط و سخنگویان لیبرال آنها، که میکوشیدند به وعده ازادی تزار بچسبند لیکن اندیشناک بودند که این وعده را مدیون اعتصاب همگانی کارگرانند، میخواستند انقلاب را متوقف کنند. انان از شبح " هرج و مرج" عوام الناس میترسیدند و بیم از آن داشتند که تزار در صورت گسترش دامنه انقلاب، گوش به اندرز آن مشاورانی دهد که سختگیری را توصیه میکردند، نه مماشات را. لیبرالها در برابر سوسیالیستها چنین استدلال میکردند: " اگر به نبرد پایان ندهید، ازادی تازه بدست آمده ما پنداری فریبنده خواهد شد." و سوسیالیستها پاسخ میدادند: " این آزادی اکنون هم پنداری فریبنده است" بیانیه اکتبر بیش از آنچه احساس پیروزی در طبقه کارگر ایجاد کند، حس قدرت و نوعی ناشکیبایی از بکار بردن آن قدرت برای وارد آوردن ضربه های تازه بوجود اورده بود. هر طبقه ای هدفهای متفاوتی برای جنبش در نظر داشت. طبقات متوسط، از از سلطنت مشروطه، بیشترین امیدواریها را به خود میدادند. کارگران جمهوریخواه بودند. طبقات متوسط چیزی جز ازادی سیاسی نمیخواستند، کارگران خواستهای اجتماعی نیز عنوان میکردند که بیشتر علیه طبقات متوسط بود تا تزار.
طبقه کارگر، با غیرت تند و هیجان آلودش، حتی روی دست رهبران سوسیالیست بلند میشد. رهبران افراد صفوف را میشمردند، طرح میریختند و جدولهای زمانی ترتیب میدادند. انتظار داشتند که نبرد تا ژانویه ١٩٠٦ سالگرد راهپیمایی به سوی کاخ زمستانی، به اوج برسد. لیکن همه مرحله ها و مهلتها در اثر طبع طوفانی توده هایی که به آسانی برای عملیات سراسیمه وار تحریک میشدند زودتر از موقع پیموده شد. با این همه درماندگی توده ها به همان اندازه بزرگ بود که اعتماد به نفس آنها، و نتیجه فقط میتوانست فاجعه ای باشد. طبقه کارگر غیر مسلح بود، و تا زمانی که ارتش طغیان نمیکرد نمیتوانست سلاح به اندازه کافی بدست آورد. حتی در شرائط ارمانی برای انقلاب، زمان لازم است تا حالت مسلط شورشی سربازخانه ها را فراگیرد. این حالت در ارتش روسیه بستگی به حالت ذهنی دهقانان داشت. تازه در سال ١٩٠٦ بود که روسیه دهقانی جدا ناآرام شد. لیکن در این زمان انقلاب در شهرها به خاکستر نشته بود، و شعله انقلاب را فرزندان متحد روستاییانی فرونشانده بودند که، اگر جنبش شهری شتابزدیگی کمتری داشت، ممکن بود به آن بپیوندند. انقلاب ذخایرش را در در انقلاب تک روانه به هدر داد. طبقه کارگر تجربه ای در قیام نداشت. احزاب سوسیالیست ناتوانتر از آن بودند که بتوانند ناشکیبایی کارگران را مهار کنند. اما در پشت سر همه این چیزها این واقعیت اساسی وجود داشت که نظام کهن هنوز تمامی نیرویش را از دست نداده بود و هنوز میتوانست مخالفانش را، که ممکن بود علیه « با یکدیگر متحد شوند، بر علیه یکدیگر بشوراند.
شورای پتروگراد که کانون این انقلاب محکوم به شکست بود، از همان آغاز در میان همه جریانهای متناقض قرار داشت. و پیوسته در میان تهور و احتیاط، و در میان گرمای آتشفشانی پیرامون و قدرت داوری سیاسی خود پاره پاره میشد. شورا در ١٧ اکتبر هیات اجرایی خود را انتخاب کرد. در این هیات از جمله سه نماینده بلشویک، سه منشویک و سه انقلابی اجتماعی حضور داشتند. سخنگویان اصلی بلشویکها کنونیانتس - رادین و اسورچکوف بودند.( اسورچکوف بعدها تاریخ شوراها را نوشت). ترتسکی مهمترین نماینده منشویکها بود، گرچه در خارجه از گروه جدا شده بود. وی در آن اثناء موفق شده بود که سازمان منشویک را در پایتخت زیر نفوذ خود درآورد و آن را به نافرمانی از رهبران مهاجر وادارد. در این راه کارگری به نام زلیدنیف که از نیکالایف به پترزبورگ آمده بود و در همان آغاز سال نمایندگی همکارانش در کمیسیون سناتور شیدلوفسکی را داشت، به او کمک کرده بود. به ابتکار تروتسکی، در کمیته های بلشویک و منشویک پترزبورگ کمیسیونی فدرال تشکیل شده بود که میبایست راه اتحاد دوباره این دو گروه را فراهم سازد و در آن اثنا فعالیتهایشان را در شورا هماهنگ گرداند. رهبری انقلابیان اجتماعی با آوکسنتیف بود، که در سال ١٩١٧ به عنوان وزیر کشور کرنسکی دستور بازداشت ترتسکی را داد. لیکن در سال ١٩٠۵ هنوز هر سه گروه با یکدیگر کار میکردند. هیچ کس نمیکوشید اراده اش را بر دیگری تحمیل کند، و همه توافق کردند که خروستالیف- نوسار، وکیل دادگستری را به ریاست شورا برگزینند. او به هیچ حزبی تعلق نداشت و به عنوان وکیل کارگران در دعاوی کار، اعتماد آنها را جلب کرده بود. بظاهر خروستالیف نماینده رسمی شورا بود و به همین سبب در آن لحظه شهرتی بزرگ بدست اورد. اما سیاست شورا اصولا به وسیله احزاب بویژه سوسیال- دموکراتها ساخته میشد، و نقش خروستالیف در انقلاب حادثه ای گذرا بود. از حیث سیاسی ، چنانچه از یاداشتها و خاطرات اعضاء برمیاید، ترتسکی روح به حرکت درآورنده شورا بود. در موقعیتهای عمده وی به نام منشویکها و بلشویکها و اصولا تمامی شورا سخن میگفت. اکثر بیانیه ها و قطعنامه ها را مینوشت و ویراستاری ایزوستیا را بر عهده داشت. در پشت پرده ها رقامت صامت میان رئیس رسمی شورا و رهبر معنوی آن در حال برآمدن بود.
در نوزده اکتبر، دو روز پس از آنکه تزار بیانیه اش را صادر کرده بود، ترتسکی به شورا فشار آورد که اعتصاب عمومی را پس بخواند. ادامه آن دیگر هیچ بخت کامیابی نداشت، و فقط ممکن بود به خونریزی بیشتر بیانجامد. شورا به اتفاق آراء این نظر را پذیرفت و در ٢١ اکتبر اعتصاب پایان یافت. شورا سپس اعلام داشت کارگرانی که در طی اعتصاب کشته شده اند در ٢٣ اکتبر طی مراسمی به خاک سپرده خواهند شد. در ٢٢ اکتبر معلوم شد که ژنرال تریوف میخواهد ژاندارمری را به سرکوبی مراسم بگمارد و اخرانا قصد آهوگردانی یهودیان را دارد. در همان شب ترتسکی در شورا گفت که باید از تشیع جنازه سربازان چشم پوشی شود. شورا در قطعنامه ای که توسط او تهیه شده بود نوشت: "شورا اعلام میدارد که پرولتاریای پترزبورگ آخرین مصاف را با حکوت تزاری نه در روزی که تریوف تعیین کند، بلکه در روزی خواهد داد که پرولتاریای مسلح و سازمانیافته مناسب بداند." شورا غرورش را زیر پا گذاشت و مراسم خاکسپاری شهیدانش را لغو کرد. در این سرشکستگی رنجی بزرگ نهفته بود، و این پرسش مطرح میشدآ ایا پرولتاریا، در روزی که خود تعیین میکند، فقط هنگامی دست به نبرد خواهد زد که سازمانیافته و مسلح باشد؟ چگونه باید مسلح شود؟ در همان روز شورا بر آن شد که به سازماندهی جوخه های نبرد بپردازد، که وظیفه فوری آنها این باشد که مانع آهوگردانی یهودیان گردند. بعدها به هنگام محاکمه شورا، به روشنی ثابت شد که یک آهوگردانی در پیش بوده و فقط دخالت شورا مناع تحقق یافتن آن گردیده بود. لیکن جوخه های نبرد حتی جوخه هایی که از شورا پاسداری میکرد، در بهترین صورت با تپانچه مسلح بودند. و اکثرشان فقط چماق و نیزه داشتند. در هر حال، دعوت به مسلح شدن یکی از موارد اصلی کیفرخواست علیه شورا بود.
لیکن شورا همچنان ابتکار سیاسی نیرومندی داشت، بیانیه اکتبر وعده ازادی مطبوعات داده بود، اما ویته نخست وزیر، این لیبرال دروغین، به سانسور دستور داد که قلمرو حکمروائیش را حفظ کند. از این رو، حروفچینان و کارگران چاپ، که مورد حمایت شورا بودند، اعلام کردند که روزنامه ها و کتابهای سانسور شده را نه حروفچینی و نه چاپ خواهند کرد. بدین ترتیب انان حکومت و ناشران و نویسندگان را به زانو درآوردند و نخستین طعم ازادی مطبوعات را به روسیه چشاندند. سپس خواست هشت ساعت کار در روز عنوان شد، و خود کارگران آغاز آن کردند که هشت ساعت کار در روز را زیر نظارت شورا در کارگاهایشان عملی سازند. در پایان اکتبر دولت در لهستان حکومت نظامی اعلام کرد، و پترزبوگ انقلابی در تب و تاب افتاد. در اول ماه نوامبر شورا از " نمایندگان لهستان زیر فشار" استقبالی پرشور به عمل آورد. در مجلس معارفه همه با حیرت دریافتند که مردانی که به نمایندگی لهستان آمده بودند، عبارت بودند از کنت زامویسکی، کنت کراسیینسکی، شاهزاده لوبومیراسکی، چند کشیش از کلیسای کاتولیک رم و چند بازرگان، و فقط یک کارگر و یک دهقان بدانها تعلق دارند. با این همه ترتسکی به هیات نمایندگی خوشامد گفت، و تاکید کرد که لهستان خود باید سرنوشت خود را به دست گیرد. شورا به نشانه همدلی با لهستان خواستار اعتصاب عمومی تازه ای شد. در همان حال حکومت اعلام داشت که ملوانان کرونشتات که در اعتصاب ماه اکتبر شرکت کرده بودند در دادگاه صحرایی محاکمه خواهند شد، و بدین ترتیب بود که درخواست ازادی ملوانان با شعار ازادی لهستان پیوند خورد.
حالت دلاورانه و قهرمانانه در شورا از یک عنصر نیشخند تهی نبود. ویته نخست وزیر اعلامیه ای خطاب به اعتصاب کنندگان منتشر کرد که چنین آغاز میشد " برادران کارگر، به اندرز مردی گوش فرادهید که از روی دوستی خوبی شما را میخواهد." اعلامیه در بحبوحه یک جلسه توفانی به شورا رسید و ترتسکی بی درنگ پیشنهاد کرد که بی درنگ این پیشنهاد داده شود:
" طبقه کارگر با کنت ویته خویشاوند نیست ....کنت ویته از ما میخواهد که به همسران و فرزاندانمان رحم کنیم. شورا از کارگران میخواهد ببینید ...که پس از زمامداری ویته تعداد بیوه ها و یتیمها در طبقه کارگر چقدر افزایش یافته است. کنت ویته از غمخواری توام با مرحمت تزار برای کارگران سخن میگوید. شورا یکشنبه خوینین ٩ ژانویه را ...از یاد نمیبرد. کنت ویته از ما میخواهد به وی وقت بدهیم. و قول میدهد از هر چه در امکان دارد فروگذار نکند....شورا میداند که ویته وقت آن را یافته استکه لهستان را به دژخیمان نظامی تسلیم کند و شورا تردیدی ندارد که او هر چه را که در توان دارد فرو نخواهد نهاد که طناب دارد را بر گردن کارگران انقلابی بیندازند. کنت ویته ...خوبی ما را میخواهد. شورا اعلام میکند که به محبت نوکران وفادار تزار نیازی ندارد و خواستار تشکیل مجلس نمایندگان بر اساس انتخابات همگانی، برابر، مستقیم و مخفی است."
لیبرالها در تالارها، دانشجویان و استادان در کلاسهای درس، و کارگران در قهوه خانه ها از خنده روبرو شدند، و گفته میشد که خود ویته هنگامی که پاسخ شورا را دریافت کرد، دچار حمله خشم گردید.
در پنجم نوامبر ترتسکی، به نام هیات اجرایی شورا، خواستار پایان دومین اعتصاب همگانی شد. حکومت بتازگی اعلام کرده بود که ملوانان کرونشتات در دادگاههای معمولی نظامی محاکمه خواهند شد و در برابر دادگاه صحرایی قرار خواهند گرفت. شورا اکنون میتوانست، اگر چه نه پیروزمندانه اما شرافتمندانه، عقب بنشیند. شورا البته از عقب نشینی ناگزیر بود، زیرا کارگران، بویژه در ایالتها، از اعتصاب خسته شده بودند. ترتسکی میگفت: "حوادث به سود ما کار میکنند و نیازی به افزایش سرعت نداریم. ما باید دوره آمادگی را برای تصمیم نهایی تا آنجا که میتوانیم، شاید تا یکی دو ماه دیگر، به تعویق افکنیم تا ارتشی فراهم آوریم که تا حد امکان همبسته و سازمانیافته باشد."
اعتصاب عمومی را نمیشد برای مدت نامعلوم ادامه داد. به دنبال اعتصاب عمومی میبایست قیام صورت پذیرد، اما شورا هنوز برای این کار مجهز نبود. کارگران راه آهن و پست و تلگراف روزی که به اعتصاب بپیوندند، " با ریلهای راه آهن و و سیمهای تلفن، همه حفاظهای انقلابی کشور را در یک کل واحد به هم جوش خواهند داد. آنگاه ما خواهیم توانست در صورت ضرورت تمامی روسیه را در اثنای بیست و چهار ساعت به قیام فرا خوانیم."
او حتی هنگامی که میکوشید همه عنصرهای خروشان قیام را حذف کند، خود به صورت مظهر مقاومتی بی امان و مصممانه در برابر شورا قرار میگرفت. وی از گفتگویی یاد میکرد که با یکی از لیبرالهای مشهوری داشت که اعتدال را توصیه میکرد:
من پیشامدی را از انقلاب کبیر فرانسه به او یاداور شدم ، که مربوط به زمانی میشد که مجلس ملی( کنوانسیون) گفت که "مردم فرانسه در خاک خود با دشمن مذاکره نخواهند کرد" یکی از نمایندگان مجلس گفت:" آیا با پیروزی پیمانی بسته اید؟ جواب شنید، " نه با مرگ پیمان بسته ایم" رفقا، اگر بورژوازی لیبرال از بابت خیانت خود احساس طلبکاری هم میکند و به ما میگوید: شما تنهایید، فکر میکنید میتوانید بدون ما به مبارزه ادامه دهید؟ آیا با پیروزی پیمانی بسته اید؟" ما بی درنگ به او پاسخ میدهیم " نه، با مرگ پیمان بسته ایم."
چند روز بعد وی دوباره مجبور شد که ضعف شورا را به رخ آن بکشد و از آن بخواهد که از به کرسی نشاندن موضوع هشت ساعت کار در روز چشم بپوشد: کارفرمایان با اخراج بیش از صد هزار کارگر واکنش نشان داده بودند. در شورا اختلاف عقیده پیدا شد، اقلیتی خواستار اعتصاب عمومی بود، ولی ترتسکی که از حمایت کارگران صنایع فلزی برخوردار بود، برنده شد. مساله این بود که این نشانه های ضعف که از زودجوشی توده ناشی میشد، اغلب پدیدار میگردید. حیرت آسا فقط این بود که ضعف شورا نتایج فاجعه آسا به بار نمیاورد، خاصه آنکه در نظر آوریم که طراحی که در راس شورا قرار داشت جوانی بود که هرگز یک جنبش توده ای به این عضمت را رهبری نکرده، یا حتی در آن سهیم نشده بود. هنگامی که همه نارساییها را در نظر آوریم که این انقلاب در زیر آنها جان میکند، آنگاه تاکتیک شورا مبنی بر اینکه دشمن را به سطوح آورد، بی آنکه خود را در نبردی عمومی با او درگیر سازد، تقریبا بی نقص جلوه میکند. نتیجه هایی که شورا توانست بدست آورد، یعنی اقتدار خود را استوار نگاه دارد و از دشمن امتیازاتی بستاند، نمایان و درخور ستایشند. تازه بیست سال بعد، در طی مبارزه میان استالین و ترتسکی، بر اعتدال ترتسکی در سال ١٩٠۵ برچسب سرزنش امیزی خورد. در طی این فاصله بیست ساله هرکز چنین سرزنشی عنوان نشده بود. بلشویکها برعکس در اعمال شورا فصل غرورامیزی در گاهنامه میدیدند. بلشویکها هرگز راه دیگری به شورا پیشنهاد نکرده و حتی سخنی از آن به میان نیاورده بودند. در ادبیات سیاسی که به این موضوع اختصاص دارد ناکامییهای انقلاب ١٩٠۵ همواره به شرائط عمومی و عینی نسبت داده میشد که در کشور وجود داشت و هرگز اشتباهات یک رهبر، و مهمتر از آن ترتسکی را، موجب آن نمیدانستند.
شورا با سرعتی چنان نفسگیر به صورت کانون اصلی انقلاب درآمد که گروهها و دسته ها نتوانستند در باره اهمیت آن تعمق کنند و یا فرصت آن را بیابند که خود را با این نهاد تازه تطبیق دهند. تا حدود اواسط نوامبر سرانجام همه رهبران آن از اروپای غربی بازگشته بودند و با حیرت و انتظار بسیار شاهد این جلسات بحث و مناظره بودند که به کنوانسیون روسی شباهت بسیار داشت. اما اینان خود را بیشتر از آن مهاجر احساس میکردند که بتوانند در آن ریشه ای بدوانند، در هر حال شورا سه یا چهار هفته ای پیش از رسیدن آنان تشکیل شده بود. باری فقط ترتسکی بود که به نام پرولتاریای پترزبورگ در شورا به جانبازی و قهرمانی مهاجران سالمند ارج می نهاد. در اوائل سال، هنگامی که او مهاجران را بدرود گفته بود، آنان در وی با دیده ای آمیخته به تحسین و تحقیر مینگریستد، همانطور که انسان به بچه ای نابغه و استثنایی نگاه میکند. اکنون در وی به دیده احترام مینگریستند، رفتار مسلط او را بر کرسی خطابه میدیدند، و در چهره های زمخت و جدی کارگران مشاهده میکردند که حیثیت او و شمار پیروانش چه قدر افزایش یافته است. لوناچارسکی بیاد میاورد که خطوط صورت لنین، هنگامی که پس از بازگشتش در ٨ و یا ١٠ نوامبر شنید که " مرد نیرومند شورا ترتسکی است، برای یک لحظه درهم رفت، ولی سپس گفت " خوب ترتسکی این مقام را در اثر کار خستگی ناپذیر و عالی خود بدست آورده است." چهره لنین درهم رفت زیرا اهانتهایی که ترتسکی به او کرده بود میبایست در ذهنش جرقه زده باشد. این اهانتها دردآور بود همین تازگیها بود که لنین بیش از همه پارووس را سرزنش کرده بود که چگونه با مردی چون ترتسکی، این "ناقوس توخالی" این " یاوه سرا" این " بالالایکین" دمساز است. لیکن اکنون منصفانه قدر شایستگیها و دستاوردهای ترتسکی را میشناخت.
چنین مینمود که ترتسکی به دلیل دیگری نیز در برابر مخالفان پیشین خود حق داشت. هم لنین و هم مارتف اینک اعتراف میکردند که مناقشه های پرشور انان چیزی جز توفانهایی در فنجانهای مهاجران نبوده است. نزاع بر سر امتیازات کمیته مرکزی و شرائط عضویت در سازمان مخفی قابل توجیه بود. ولی اکنون حزب از شرائط مخفی و زیرزمینی بیرون آمده بود و در روز روشن فعالیت میکرد. اعضای ان برای نخستین بار میتوانستند از حق رای استفاده کنند و دستگاه رهبری خود را برگزینن، بی آنکه وحشتی از اخرانا داشته باشند. لنین کمتر از مارتف به این دلبستگی نداشت که کمیته ها انتخابی باشند نه انتصابی. از سوی دیگر اعتقاد منشویکها به رسالت انقلابی طبقه متوسط تزلزل پذیرفته بود- اعتقادی که به دشواری با واقعیات میخواند. پیروان منشویک در پترزبورگ چنان تحت تاثیر تندروی ترتسکی قرار گرفته بودند که رهبران مهاجر مجبور شدند با آن بسازند. بدین ترتیب چنین مینمود که همه اختلافهای عقاید از میان رفته است، و پیش از اینکه سال به آخر رسد، اتحاد دوباره دو گروه، از جمله ادغام دو کمیته مرکزی، صورت میپذیرد. چنین مینمود که متعصبان طرفدار انشعاب حق نداشتنه اند و حق به جانب هواخواهان اتحاد بوده است.
نیروی شخصیت و عقاید ترتسکی در آن روزها در فراسوی مرزهای شورا و احزاب سوسیالیست احساس میشد. در سال ١٩٠٦، هنگامی که انقلاب رو به افول داشت، میلیکیوف در برابر حمله راستها چنین از خود دفاع کرد: " کسانی که اکنون حزب ما ( دموکراتهای مشروطه طلب) را سرزنش میکنند که علیه توهمات انقلابی ترتسکیسم...به اعتراض نپرداختند..حالتی را که آن روزها در جلسات در میان شرکت کنندگان دموکراتیک وجود داشت را نمیشناسند یا نمیفهمند." میلیکیوف میگفت کسانی که در سال ١٩٠۵ میکوشیدند علیه " توهمات ترتسکیسم" اعتراض کنند، فقط خود را بی اعتبار میکردند. این نکته بیشتر از آن رو در خورد توجه است که " مردم دموکراتیکی" که میلیکیوف در ذهن داشت، یعنی متخصصان هر حرفه و بازرگانان فرهیخته، با ترتسکی تماس مستقیم نادشتند. به نردت پیش میامد که او از میان توده مردم در شورا به محیطهای بورژوایی برود، و اگر هم میرفت تنها به عنوان نماینده شورا به این کار میپرداخت. ترتسکی در یادداشتهایی از سال ١٩٠۵، مینویسد که چگونه در طی اعتصاب ماه نوامبر، به خانه بارونس اوکسکول فون هیلدبرانت وارد شد، تا در آنجا در یک جلسه مهم سیاسی شرکت کند. . " نوکر منتظر بود تا کارت ویزیت مرا برای معرفی بگیرد، ولی، وای بر من، انسانی که از نام مستعار استفاده میکند چه کارت ویزیتی میتواند داشته باشد؟....در اتاق پذیرایی نخست یک دانشجو، سپس یک معلم تندرو دانشگاه، آنگاه سردبیر مجله ای "معتبر" و سرانجام خود بارونس وارد شدند. ظاهرا آنان منتظر شخصیتی هراس انگیز از سوی کارگران بودند." به هر حال، ترتسکی در این سال توفانی چنان بورژواماب و خوب لباس میپوشید که باعث ناراحتی چند تن از دوستان سوسیالیست خود او شد. باری این فرصت به میهمانان بارونس داده نشد که با یک عوامفریب زبر و زمخت انقلابی اشنایی حاصل کنند. " من نام خودم را گفتم و انگاه مرا به مودبانه ترین وجه به اتاق راهنمایی کردند. هنگامی که پرده را کنار زدم، جمعیتی شصت یا هفتاد نفری دیدم ...در یک سو، سی نظامی بلندپایه و در میانشان افراد گارد مزمن به نشانها، و در سوی دیگر، خانمها نشسته بودند. در قسمت جلو تنی چند تن از مردان، یعنی روشنفکران لیبرال، با فراک سیاه نوشته بودند." پتر استرووه مارکسیست سابق، با حرارت خطاب به افسران گارد میگفت که از بیانیه تزار در برابر حمله های چپ و راست دفاع کنند، و ترتسکی هنگامی که این سخنان را میشنید به یاد جمله هایی افتاد که استرووه فقط هفت سال پیش نوشته بود: " هر قدر که به طرف شرق اروپا جلوتر میرویم، به همان اندازه رفتار سیاسی بورژوازی بنده وارتر، بزدلانه تر، وقیحانه تر میگردد." سپس نوبت ترتسکی رسید که خطاب به افسران سخن گوید. وی به آنان گفت که طبقه کارگر، و به همراه آنان خود آزادی غیرمسلح بوده اند. و آنان یعنی افسرانف کلیدهای انبار اسلحه ملت را در دست دارند و وظیفه آنان است که در لحظه تصمصم این کلیدها را به صاحبان برحق آنها، یعنی مردم بسپارند. اینکه افسران بلند پایه گارد اصولا چنین سخنرانیی میشنیدند خود حکایت زا عدم تعادل سیاسی میکرد. خطابی که ترتسکی به انان کرد، لابد به نظرشان چون شوخی نومیدانه ای آمد. اگر قرار بود که هرم حکومت تزاری فرو ریزد، این کار میبایست از قاعده فرو ریزد، نه از راس.
وی از این جلسه ها به اداره روزنامه ها میشتافت، زیرا- تنها یا با دیگران- امور تحریریه ای سه روزنامه را میگرداند. ایزوستیا که متعلق به شورا بود، به طور متناوب چاپ میشد و کار بودن دوز و کلکهای سادهلوحانه نمیگذشت. هر شماره ای در در چاپخانه روزنامه دست راستی و تندرو حروفچینی میشد، و برای تحقق این منظور گروه ضربتی از شورا به چاپخانه مربوط میریخت و آن را ضبط میکرد. از این گذشته، ترتسکی، به یاری پارووس، که به پترزبورگ آمده بود، کوشید روزنامه لیبرالی به نام روسکایا گازتا( روزنامه روسی) را بدست گیرد و آن را به روزنامه ای عامه فهم با گرایش به سوسیالیسم نظامی مبدل سازد. کمی بعد به یاری پارووس و مارتف، روزنامه ناچالو( آغاز) را بنیاد نهاد که اسما ارگان منشویسم بود. در حقیقت روزنامه ناچالو اساسا ارگان ترتسکی بود، زیرا وی در اینجا شرائطش را به منشویکها دیکته میکرد. روزنامه میباید نظریه او و پارووس را در باره " انقلاب مداوم" تبلیغ میکرد، و نمیخواست تن به خواستهای دموکراتهای مشروطه خواه (لیبرالها) بدهد. مارتف به اکسلروت نوشت: " ما باید با تبلیغ اندشته ای بسیار خطرناک بسازیم، بی آنکه بتوانیم به نوبه خود انتقادی بکنیم" در میان همکاران این نشریه، نامهای بزرگ سوسیالیسم اروپایی دیده میشدند: ویکتور ادلر، آگوست ببل، کارل کائوتسکی، روزالوگزامبورگ، فرانتس مرینگ، کلارازتکین. ترتسکی این خرسندی را بدست اورد که در میان همکاران ناچالو به چلخانوف نیز خوشامد گوید. همان پلخانوفی که یکسال پیش منزجر بود از اینکه در کنار ترتسکی در ایسکرا کار کند. روزنامه ترتسکی به مراتب کامیابتر از نوایاژیزن، روزنامه بلشویکی، بودند که بوسیله لنین، گورگی، لوناچارسکی و بوگدانوف گرداننده میشد. اگر به دوره های قدیمی این روزنامه نگاه کنیم و به مقایسه بپردازیم، از این بایت شگفت زده نخواهیم شد: روزنامه های ترتسکی جنب و جوش بیشتری داشتند. این روزنامه ها، به رغم همه رقابتهای حرفه ای، متقابلا از یکدیگر حمایت میکردند و مشترکا در پشت شورا قرار داشتند.
مقدر بود که دوره آزادی پابرهنگان، که شورا و احزاب سوسیالیست و مطبوعات در برابر چشم همگان از آن برخوردار بودند، نابهنگام به پایان رسد. حکومت توانست طغیانهایی را که جای جای در ارتش روی داده بود سرکوب کند. در طبقه کارگر، از یکسو پیامدهای فرسایش نمایان شد، و از سوی دیگر غیرتش برای دست بردن به اسلحه میجنبید. کنت ویته دوباره سانسور مطبوعات را برقرار کرد. شورا مقاومت کرد. ترتسکی شعار داد " از آزادی بیان دفاع کنید، ازادی بیان برای طبقه کارگر در حکم نان و هوا است. حکومت از این امر هراسناک است، همانطور که انسان از چاقویی سیقل خورده هراسناک است" ضربه بعدی بر خود شورا وارد آمد. در ٢٢ نوامبر خروستالیف- نوسار و چند رهبر دیگر بازداشت شدند، حکومت منتظر شد ببیند شورا چه میکند. شورا دوباره در مخمصه آشنا قرار گرفت. انقلابیون اجتماعی بر انتقامجویی از وزیران تزار اصرار میورزیدند. دیگران ترجیح میدادند که با برگزاری یک اعتصاب عمومی پاسخ بدهند. سوسیال- دموکراتها بر حسب اصول، مخالف انتقامجوییهای تروریستی بودند و برای دعوت به اعتصاب عمومی دیگری جانب احتیاط پیش میگرفتند. بار دیگر قرعه به نام تروتسکی پر جنب و جوش افتاد که از اندیشه گری خونسردانه جانبداری کند. و زورآزمایی تعیین کننده نهایی را بار دیگر به تعویق افکند. وی پیشنهاد کرد که شورای نمایندگان کارگران موقتا رئیس تازه ای برگزیند و خود را همچنان برای قیام مسلحانه آماده سازد. شورا توصیه ترتسکی را پذیرفت و یک هیات رئیسه سه نفری مرکب از یانوفسکی( اسم مستعار ترتسکی)، اسورچکوف، و زلیدنیف برگزید. تدارک برای قیامی که ترتسکی از آن سخن میگفت هنوز از مراحل بسیار ابتدایی فراتر نرفته بود. دو نماینده اعزام شده بودند تا با شوراها در شهرستانها تماس بگیرند. پول هم برای قیام وجود نداشت. حکومت مصمم بود که به شورا برای تدارکهای بعدی فرصت ندهد. دیری نکشید که یک گروه پلیس در برابر " کانون آزاد اقتصاد" قرار گرفت که شورا جلسات خود را در آنجا تشکیل میداد.
روشن بود که عمر شورا به سر رسیده است و فعالیت آن دیگر جنبه نمایشی دارد. برنامه کار این بود که اصول و روشهای انقلاب به نحوی موثر در مردم رسوخ کنند. ترتسکی هنگامی که به شورا پیشنهاد کرد که از خواست هشت ساعت کار در روز چشم بپوشد، گفت ما هشت ساعت کار در روز را برای کارگران بدست نیاورده ایم، اما موفق شده ایم که کارگران را برای هشت ساعت کار در روز به سوی خود جلب کنیم" و به راستی نیز خواست هشت ساعت کار در روز تا چندی پیش از آن برای کارگران روسیه و حتی اروپای غربی، امری غیرواقعی مینمود. لیکن این خواست از آن زمان تا سال ١٩١٧ در راس خواستهای کارگران روس قرار داشت. به همین گونه سرنوشت ترتسکی در سال ١٩٠۵ این بود که در هیچ قیام کارگری پیروز نشود، اما موفق گردد که کارگران را برای قیام آماده سازد. وی در فرصتهای گوناگون توضیح میداد که چرا اعتصاب عمومی، که برخی کسان آن را وسیله ای معجزه آسا برای برافکندن حکومت تزاری می انگارند، نمیتواند تغییری بنیادی در جامعه ایجاد کند، مگر اینکه اعتصاب به قیام تبدیل گردد.هم چنین میگفت برای پیروزی قیام چه چیزهایی ضروری است. او این سخنان را بر نیمکت متهمتن نیز بیان میداشت، و حوادث ماهها و سالهای آینده سبب گردید که توجه لازم به آن معطوف گردد. کسانی که انقلاب را توطئه چینی هوشمندانه بینگارند و جریان دراز انباشته شدن رنجها، تجربه ها، و اندیشه های تاکتیکی در ذهن مردم را پس آن توطئه نبینند، به این آموزش و پرورش انقلابی وقعی نخواهند نهاد، آنان قطعنامه های شورا برای قیام را نیز تهدیدهای توخالی خواهند دانست، که در کوتاه مدت چنین نیز ممکن است بوده باشد. لیکن آموزشهای ترتسکی و روشهای شورا به آینده وابسته بود. انقلاب ١٩١٧ میبایست اندیشه ای را تحقق بخشد که از ١٩٠۵ به میراث رسیده بود. نخستین حرکت آن آمیزه ای بود از اعتصاب عمومی و قیام مسلحانه، که کامیابی آن بر همان کارگران پترزبورگ و فرزندان آنها روا شد که ترتتسکی در سال ١٩٠۵ برایشان سخنرانی کرده بود.
آخرین حرکت شورا این بود که تزار را از حیث مالی تحت فشار قرار دهد. شورا مردم را فراخواند که از پرداخت مالیات خودداری کنند، فقط سکه طلا بپذیرند نه اسکناس و سپرده های خود را از بانکها بیرون بکشند. در بیانیه مالی که توسط پاوروس نوشته شد، فساد اداری، ورشکستگی مالی، ترازنامه تقلبی و بیش از همه خصلت غاصبانه حکومت برملا گردید. " ترس از ممیزی مردم که ورشکستگی مالی حکومت را به همه جهانیان اعلام خواهد داشت، حکومت را بر آن میدارد که فکر تشکیل مجلس مردمی را به یک سو نهد. ..حکومت هرگز از اعتماد مردم برخوردار نبوده است و قدرت خود را از آنان نستانده است. حکومت اکنون کشور را چون سرزمینی بیگانه اداره میکند..." در این بیانیه آمده بود که مردم روسیه بدهیهای تزار را نخواهند پرداخت. و این هشداری بود که روزی حکومت شوروی به یاد بستانکاران اروپای غربی و تزارهای آنان آورد. برهانهای اخلاقی و سیاسی بیانیه لحنی قانع کننده داشت. لیکن این تحریم از حیث خط مشی عملی فقط به تسریع دعوایی کمک میکرد که شورا مایل بود آن را به تعویق افکند. هر دو طرف این نکته را - نه بدون دلیل- جانشینی برای قیام میدانستند. شورا صرفا بدان سبب این راه را پیمود که نمیتوانست از عهده قیام مسلحانه برآید. در بیانیه آمده بود که "..فقط یک چاره، ...یک راه وجود دارد تا بتوان حکومت را سرنگون کرد و آن بستن راههای درآمد است." و این امر آشکارا متضاد با این سخن بود که اغلب اعلام شده بود و دلالت بر آن داشت که " یگانه راه برای برافکندن حکومت تزاری قیام مسلحانه است. از سوی دیگر، حکومت شاید از خودداری مردم از پرداخت مالیات همان قدر لطمه میدید که از قیام. از این رو میبایست در همان لحظه دست به عمل بزند.
در بعد از ظهر سوم دسامبر ترتسکی ریاست یکی از هیئت های اجرایی را بر عهده داشت که قرار بود دستور جلسه عمومی آینده را تعیین کند. وی در مورد تازه ترین اقدامات حکومت گزارش داد: " استانداران اختیار یافته اند که حکومت نظامی اعلام کنند. در پاره ای جاها هم اکنون چنین کرده اند، اعتصاب کنندگان تهدید به مجازاتهای سنگین شده اند، روزنامه هایی که بیانیه مالی را چاپ کرده اند توقیف شده اند، وزیر کشور ممنوعیت دوباره احزاب سوسیالیستی و بازداشت رهبران آنها را تدارک میبیند. این بار بلشویکها و منشویکها هر دو پیشنهاد اعتصاب عمومی کردند. در گرماگرم جر و بحث خبر رسید که گویا پلیس آهنگ حمله به شورا را دارد. هیات اجرایی بر آن شد که کارش را ادامه دهد، اما چند عضو را بیرون فرستاد تا در صورت بازداشت اعضای شورا اینان بتوانند به نام آن عمل کنند. کسانی که بدینگونه انتخاب شده بودند رفتند، اما دوباره برگشتند. ساختمان توسط گارد قزاقها، ژاندارمری و پلیس محاصره شده بود. هیات اجرایی به اتفاق آراء تصمیم گرفت که بماند، اما به دلیل نابرابری نیروها دست به مقاومت مسلحانه نزند. سپس تبادل نظر ادامه یافت. صدای چکمه ها و بهم سائیدن شمشیرها نزدیکتر میشد. از تالار همکف آنجا که نمایندگان برای مجمع عمومی اجتماع کرده بودند، خشمگینانه صدای اعتراض برخاست. ترتسکی از یک بالکن با صدای بلند خطاب به نمایندگان گفت: " رفقا مقاومت نکنید. ما از هم اکنون اعلام میکنیم که فقط یک عامل محرک یا یک مامور پلیس تیر شلیک خواهد کرد!" وی به نمایندگان دستور داد که ماشه تپانچه ها را پیش از تحویل دادن به پلیس بشکنند. سپس دو باره در صندلی ریاست هیات اجرایی جای گرفت.
سخنگوی یکی از اتحادیه های کارگری تازه داشت اعلام میکرد که اتحادیه او به اعتصاب عمومی خواهد پیوست که دسته ای از سربازها و پلیسها راهروها را محاصره کردند. یکی از افسران وارد تالاری شد که هیات اجرایی در آن جلسه داشت و حکم بازداشت را خواند. اکنون مساله فقط سر این بود که شورا ناتوانی و خفت خود را باوقار تحمل کند. مقاومت جایز نبود اما آنها میبایست سربزیر و اندوهگین و بی هیچ نشانه ای از سرکشی تسلیم شوند؟ ترتسکی، با غرور و همچنین احساسی که برای تاثیرگذاریهای دراماتیک داشت، مرد این بازی مسکینانه و اندوهبار نبود. لیکن چون نمیتوانست کار را به مقاومت جدی و تمرد بکشاند، چاره ای جز این نداشت که این موقعیت غم انگیز را با شوخی و طنز برگزار کند. و بدین ترتیب آخرین صحنه این نمایش را با فکاهه ای خنده دار که دلیرانه اجرا شد مبدل ساخت. هنگامی که افسر پلیس در برابر کمیته اجرایی شروع به خواندن حکم بازداشت کرد، ترتسکی به تندی کلام او را برید: " خواهش میکنم کلام سخنران را قطع نکنید، اگر میخواهید صحبت کنید اجازه بگیرید. اگر میخواهید صحبت کنید باید اسمتان را به من بگویید و آنگاه من از حاضران خواهم پرسید که آیا میل دارند حرف شما را بشنوند" افسر مبهوت که نمیدانست دارند مسخره اش میکنند یا پای مقاومت مسلحانه در میان است، منتظر ماند تا نماینده سندیکا کلامش را به پایان برساند. سپس ترتسکی با حالتی ظاهرا جدی از هیات اجرایی پرسید که آیا میتواند "به خاطر یک اطلاعیه" رشته کلام را به دست آن افسر بسپارد. افسر حکم بازداشت را خواند و ترتسکی پیشنهاد کرد که هیات اجرایی رسید این دستور را اعلام کند و آن را جزو دستور جلسه بعدی قرار دهد. سخنران بعدی از جا برخاست.
افسر پلیس که به خاطر این رفتار بی سابقه دست و پایش را کاملا گم کره بود با لکنت گفت: " معذرت میخواهم" و رو به ترتسکی کرد، گویی از وی یاری میطلبید. ترتسکی با لحنی شدید به وی گفت: خواهش میکنم وارد کلام او نشوید. شما حرفتان را زده اید، حکم را خوانده اید، ما هم آن را تصدیق کرده ایم. آیا اعضای جلسه مایلند گفت و گوی بیشتری با پلیس داشته باشند؟"
" نه!"
"پس خواهش میکنم تالار را ترک گویید"
افسر برگشت و چند کلمه زیر زبان گفت و بیرون رفت. ترتسکی از هیات اجرایی خواست که همه اسناد را نابود کنند و خود را به پلیس نشناسانند. میشد شنید که چگونه در تالار ماشه تپانچه ها شکسته میشد. نمایندگان دستور ترتسکی را اجرا میکردند.
افسر پلیس این بار با یک دسته سرباز وارد شد. یکی از اعضای کمیته اجرایی برخاست و برای سربازان سخنرانی کرد. گفت که تزار در این لحظه قولی را که در بیانیه اکتبر داده بود شکسته است و شما سربازان میگذارید که از شما به عنوان حربه ای علیه مردم استفاده کنند. افسر که از تاثیر این سخنان بیمناک شده بود، سربازان را به سرعت دو باره به راهرو برد و رد را پشت سر آنها بست. سخنران با صدای بلند گفت " حتی از پشت درهای بسته ندای برادارانه کارگران به گوش سربازان خواهد رسید."
سرانجام یک گروه نیرومند پلیس وارد شد و ترتسکی اعلام کرد " جلسه کمیته اجرایی به پایان رسید"
بدین ترتیب پس از پنجاه روز حماسه نخستین شورای تاریخ پایان گرفت.
نویسنده: ایزاک دویچر - مترجم: محمد وزیر - انتخاب و بازنویسی: محمود قزوینی