افق روشن
www.ofros.com

سمینار بررسی اقتصادی - اجتماعی جنبش وال استریت


مجموعه سخنرانی ها                                                                                         یکشنبه ١٨ دی ماه ١٣٩٠

متن كامل سخنرانی علیرضا ثقفی

سمینار بررسی اقتصادی - اجتماعی جنبش وال استریت ٧ آذر١٣٩٠ دانشكده علوم اجتماعی تهران
خدمت دوستان سلام .چون بسیاری از دوستان ایستاده اند بهتر است بحث را زودتر شروع كنیم تا زودتر هم بتوانیم تمام كنیم. موضوع بحث، جنبش ضد سرمایه داری وال استریت است. من ابتدا از انجمن جامعه شناسی تشكر می كنیم كه به ما فرصت دادند این سمینار برگزار شود. اما در مراكز خبری اعلام شد كه یكی از فعالین كارگری قدیمی در سنندج تقاضا كرده بود یك چنین فضایی در اختیارشان قرار بگیرد و نیروهای امنیتی مخالفت كردند. اگر همبستگی با جنبش وال استریت خوب است و می شود انجام داد، چرا كارگران نباید انجام دهند؟ بخصوص فردی كه تقاضا كرده بود یكی از فعالان قدیمی كارگری است.
وارد بحث می شوم. بحث اصلی وجود جنبش اشغال وال استریت به عنوان یك جنبش همگانی است. چون انجمن جامعه شناسی این برنامه را تدارك دیده ، از این مناسبت استفاده می كنم تا بگویم یك تفاوت اساسی بین جامعه شناسی دانشگاهی و جامعه شناسی علمی وجود دارد. جامعه شناسی ؛علمی بود كه ابتدا از فلسفه جدا شد. ما می دانیم فلاسفه ی قدیم و اسكولاستیك كه قبل از قرن ١٩ می زیستند ،عمدتا تلاش می كردند جهان را تفسیر كنند. فلاسفه از قرن ١٩ به بعد این دستور را در كار خود قرار دادند كه نباید جهان را فقط تفسیر كرد، بلكه باید جهان را تغییر داد. جامعه شناسی از نظر عملی باید به فكر تغییر جهان باشد، در حالی كه جامعه شناسی دانشگاهی ما بیشتر به فكر تفسیر جهان است. یا رشته ی آسیب شناسی های اجتماعی است مثلا چرا مردم شلوغ كردند. برویم راهی بیابیم تا راه حلی بدهیم به حكومتگران كه دیگر مردم شلوغ نكنند، یا اینكه چرا كودك خیابانی زیاد است برویم راه حلی بدهیم كه كودك خیابانی كمتر شود یا جامعه شناسی بازار، كه چه كار كنیم كه فروش زیاد بشود و...
از همین جا وارد بحث می شویم : بنیان جنبش اشغال وال استریت بر تغییر جهان است نه تفسیر آن. یعنی اگر ما جامعه شناسانی داشته باشیم و بتوانیم به آنها لقب جامعه شناس اطلاق كنیم، كسانی هستند كه برای تغییر جهان حركت می كنند. وقتی صحبت از تغییر می كنیم، یعنی آنچه كه داریم و آنچه كه موجود است از نابسامانی ها،‌ازبی عدالتی ها‌، از اختلافات طبقاتی،‌از نابرابری ها، ازكودك خیابانی از بی خانمان ها باید تغییر كند. آنچه كه وجود دارد كه یك اقتصاد انگلی است كه در جامعه ی جهانی امروز وجود دارد باید تغییر كند. جامعه شناسی باید بنیانش را بر بررسی این موضوع بگذارد، از اینجا باید وارد قضیه شود.
حال می خواهم به این مساله بپردازم كه اساسا چه چیزی باعث شد ه كه عده ای خواهان تغییر وضع موجود می شوند. ظاهرا در جنبش ضد سرمایه داری كه به اندازه ی كافی همه ی حضار از طریق اخبار با آن آشنا هستند و به بیشتر كشورها سرایت كرده، مبنای اصلی این است كه سلطه بازار مالی بر جهان باعث بدبختی های موجود در سطح جوامع است. امریكا كه آغازگر این جنبش است بیش از ۴٠ میلیون فقیر دارد. طبق آمار خودشان، نه تنها این عده زیر خط فقر هستند، بلكه حتا عده ای از خود سرمایه دارها هم از وضعیت موجود راضی نیستند، یعنی كسانی كه خودشان هم از این خان نعمت سرمایه داری سود می برند، دریك حالت نا امنی قرار دارند. بازار مالی به اختاپوسی تبدیل شده كه همه ی جامعه را تحت تسلط خودش قرار می دهد.
بیایید به تاریخچه قضیه به طور گذرا نگاهی بیاندازیم.
بعد از جنگ جهانی دوم، امریكا عمدتا بازار مالی جهان را در اختیار داشت. پول به عنوان یك وسیله ی مبادله ، در جوامع بشری از قدیم وجود داشته است. این وسیله مبادله باعث می شد كه جامعه بشری بتواند كالاها را مبادله كند. ابتدا پول جایگزین كالای معادل بود و بعد هم در كسترش مبادلات پولی بانك ها بوجود آمدند و پول منتشر كردند. بعد از جنگ جهانی دوم پول به دست دولت ها منتقل شد ، میزان انتشار و میزان گسترش آن در دست دولت ها قرار گرفت. در حالی كه قبل از جنگ های جهانی پول در دست بانك ها یا صرافهای خصوصی بود و معادل آن طلا وجود داشت. در نظام برتن وودز كه بعد از جنگ جهانی دوم بوجود آمد، امریكا متعهد شد همواره كه در برابر هر ٣۵ دلار یك اونس طلا داشته باشد. در این نظام برتن وودز در حقیقت بانك دار جهان امریكا شد. یعنی در مقابل هر دلار شما صاحب یك اونس طلا بودید. اما به یك باره در سالهای بعد از ١٩٧٣ به علت همین بحران هایی كه سرمایه داری دچار آن شد؛ (كسانی كه تاریخ سرمایه داری را مطالعه كرده اند می دانند كه در این سال بحرانی سراسر جامعه ی سرمایه داری را در برگرفت) به یك باره امریكا اعلام كرد كه دیگر پشتوانه دلار طلا نیست. یعنی در یك شب گویا جیب تمام مردم را در سراسر جهان خالی كردند.
درست در همین چیزهایی كه این روزها می بینید. اگر در دو یا سه سال پیش شما می توانستید با صدهزار تومان یك سكه بخرید، امروز باید ٦٠٠ هزار تومان داشته باشید تا همان سكه را بخرید. یعنی پول جیب شما از سه سال پیش در این بازار مالی به یك ششم تقلیل پیدا كرده است. این یك دزدی اشكار است. تمام دولت های سرمایه داری وقتی احساس كردند می توانند این كار را انجام دهند، آن را انجام دادند. به هر میزان كه خواستند و نیاز داشتند پول منتشر كردند. حتا برخی از اقتصاد دانان طرفدار نظام سرمایه داری می گفتند چرا ما از مردم مالیات بگیریم، هر وقت پول لازم داشتیم چاپ می كنیم. به راحتی جیب مردم را خالی می كنیم. كار به جایی رسید كه خود پول، نه به عنوان وسیله ی مبادله، بلكه به عنوان خودش، دارای ارزش شد و طبق آن اصطلاح عامیانه ای كه "پول، پول می آورد" شروع كرد در سطح جهان حركت كردن. هر گاه كه سرمایه داری با بحران روبرو شد، آن بحران های سه مرحله ای، بلافاصله با تزریق پول سعی كردند بحران را حل كنند. سرمایه داری به هر مشكلی كه میخورد راه حلش را در چاپ كردن پول جستجو میكرد، اگر صنایعی ورشكست می شد یا بازار مالی سقوط می كرد و یا كارگرانی بیكار می شدند، راه حل همه تزریق پول بود. این پول را در بازار تزریق می كردند. اما سیستم ونظام سرمایه داری به راحتی این پول ها را در بازار مالی جمع می كرد. حتا در ایران هم ما این را می بینیم. یارانه های نقدی كه در یك سال گذشته بین مردم پخش شد، به راحتی در بازار مالی جمع شد، یعنی بازار مالی و بورس ما كه قبل از پرداخت نقدی یارانه ها چیزی در حدود كمتر از صد میلیارد دلار در گردش داشت، با گردش یارانه ها ،به ١۴٠ میلیارد دلار رسید . این بازار آنقدر نازك نارنجی هست كه در اثر همین ماجراهای یكی دو هفته ی اخیر، مجددا ۴٠ میلیارد دلار از ارزشش را ازدست داد. این بازار مالی درحقیقت به صورت انگلی در جوامع سر مایه داری درآمده است كه هر چه مردم زحمت میكشند، می بلعد. انگل باید از یك میزبان اصلی ارتزاق كند. اگر در بدنه ی اصلی خونی درجریان نباشد انگل از بین می رود، اكنون آنقدر این انگل از جامعه بلعیده است كه كل بدنه نظام درحال احتضار است ودیگر رمقی ندارد . اما بحث مهم آن است كه نظام سر مایه داری برای حفظ سودهای خودش راهی جز همین انگل پروری یا رشد بازار مالی نداشته است به این معنی كه اگر سر مایه داری را دوباره به همان رقابت آزاد قرن نوزده بر گر دانیم ،و بازهم حاضر نباشد امتیازاتش را ازدست بدهد وهمچنان بر حرص وطمع خود پافشاری كند وبرای حفظ سود هایش حاصر به نابودی كره زمین باشد،مجددا به همین تسلط بازار مالی خواهد رسید .این بحث را در جای دیگر پی میگیرم.
یكی از راه حل های دیگری كه سر مایه داری همزمان با تزریق پول برای حل بحران های خود بر می گزید وسعی می كرد با این مساله مشكلات خود راحل كند، صدور سرمایه بود. از دهه ی ١٩٩٠ صدور سرمایه را به كشورهای دیگر آغاز كرد. از جمله به مناطق آزاد تجاری. طی این مدت ١۵٠٠ منطقه ی ‌آزاد تجاری در سراسر جهان از جمله چین و آسیای جنوب شرقی، مكزیك و حتا ایران مانند قشم وكیش و ... ایجاد شد. كه همه الگویی از بازار آزاد و صدور سرمایه بودند. . می خواست با این صدور سرمایه تورم مالی خود را حل كند.اما با این همه بازار مالی به جایی رسید كه آنقدر بزرگ شد كه دیگر امكان ارتزاق نداشت. آن زرق وبرق هایی كه بوجود آورده بودند، آن حباب قیمتی كه بوجود آمده بودند، به یك باره در ٢٠٠٨ شكست. خانه ای كه ٧٠٠هزار دلار قیمت گذاری شده بود و روی آن وام بانكی داده شده بود به ٣٠٠ هزار دلار رسید. واقعیت قضیه این بود كه حباب قیمتی تركید كه در اثر باد شدن بازار مالی بوجود آمده بود و این تركیدن باعث شد كه بحران خودش را نشان دهد و باز هم نسخه ی قبلی به كار گرفته شد كه بیاییم با تزریق پول این مساله را حل كنیم. اما این بار، این مریض جواب نداد و این تزریق پول جدید نه تنها مشكل را حل نكرد بلكه بیشتر به بحران دامن زد. كاری ایجاد نكرد. كار به جایی رسید كه خود طرفداران نظام سرمایه داری خواهان این شدند كه سرمایه هایی كه خارج شده و رفته اند در چین یا مناطق آزاد تجاری ودرسایر مناطق دنیا مشغول به كار هستند ،برگردند. تمام امید سرمایه داری به این بود كه از نیروی كار ارزان و فراوانی كه در مناطق مختلف جهان است استفاده كند، اما استفاده از این نیروی كار نه تنها دردی از او دوا نكرد، بلكه بر بحران آن افزود.
بازار مالی با این وضعیت مواجه شد. این اولین بار در تاریخ نیست كه نظامی با این وضعیت روبرو می شود. گندیدگی این نظام در حدی است كه بخش هایی از خود این نظام، امروزه باور دارند كه به بن بست رسیده اند. آن بازار رسمی سرمایه كه در دوران بعد از جنگ هم تا مدتی حاكم بود، بازگشت به دوران قبل تنها برای كارگران و زحمتكشان و دستمزدبگیران نیست كه آرزو شده است، اكنون برای خیلی از سرمایه داران نیز آرزو شده است. ما در دهه ی ٦٠ و ٧٠ شاهد این بودیم كه شغل رسمی برای بیش از ٧٠ تا٨٠ درصد از نیروی كار وجود دارد. ولی از سال ١٩٩١ - ٩٢ به بعد ، بعد از پیمان نفتا، ما شاهد هستیم كه تمام شغل های رسمی به قراردادهای موقت تبدیل شده است. بسیاری از امتیازاتی كه سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم مجبور شد به كارگران و مردم در سراسر جهان بدهد، از بیست سال پیش شروع كرد به پس گرفتن. عین همین قضیه در مورد خود سرمایه داری رسمی هم بوجود آمد. یعنی آن اقتصاد بازار رسمی به اقتصاد بازار قاچاق و غیررسمی و بازار مالی و انگلی تبدیل شد. شما اگر دهه های قبل شاهد بودید كه یك نفر با عده ای كارگر می آمد وكالایی را تولید می كرد و استثمار هم می كرد، دراین بازارتولید می كرد، با آن بازار دیگر رقابت می كرد. سعی می كردند بازارها را بگیرند، اما در دوره ی اخیر با حاكمیت این بازار مالی، به طور كامل اقتصاد رسمی تحت فشار و تسلط قرار گرفته است. حرف اول وآخر را بازار مالی می زند و بهترین كالای تولید شده اگر در چرخه بازار مالی قرار نگیرد امكان عرضه ندارد. بازار مالی آنقدر قوی است كه به راحتی وبا تبلیغات وانحصار میتواند كالائی را به بازار وارد كرده ویا از دور خارج كند .
یك اقتصاد انگلی درست شده شبیه آنچه كه اشرافیت دوران فئودالی در اواخر دوران خودش داشت. این اقتصاد انگلی حتا سرمایه داران را هم راضی نمی كند. این ناامنی شغلی، این ورشكستگی واین وضعیتی كه در اثر بحران مالی بوجود آمده است، آنها نه توان آن را ندارند كه مشكلی را حل كنند و نه راه حلی دارند. در مورد كارگران و زحمتكشان هم كه بارها و بارها گفته شده، وضعیت دشواری دارند. سرمایه داران هر روز سعی می كنند با گسترش نا امنی شغلی ، با بیكاری، با گرفتن خانه ها، خانه هایی كه نتوانسته اند وام هایشان را بدهند، آنها را تحت فشار بیشتر قرا دهند.
دومساله دیگر را می خواستم مطرح كنم اما وقت من تمام شده است. اول مبارزات جدید، سازماندهی و حتا خواسته هایش و روش كارش و بسیاری از مسایلی كه در پیش رو دارند با گذشته فرق می كند. امیدوارم كه دوستان به این تفاوتها بپردازند.
مساله دیگر راه حل های موجود هست. آیا راه حلی داریم؟ آیا باز هم سرمایه داری می خواهد پول تزریق كند و با ایجاد یك حباب قیمت مشكل راحل كند؟ تمام شرائط نشان می دهد كه توان این كار را ندارد. سه میلیون نفر در پرتقال بیرون ریخته اند، در یونان همینطور اسپانیا، فرانسه انگلیس، همه مشكل دارند، (خوشبختانه كشور ما كه مشكلی ندارد) این مسایل باید حل شود. راه حل های این بحران باید بحث بشود. چشم انداز های آینده همینطور. این كه ما میگوییم نظام سرمایه داری به بن بست رسیده، باید روشن كنیم كه راه حل ما برای این بحران چیست ؛ به این مسائل بعدا خواهیم پرداخت.........

در پاسخ به سوال ها:
سوال: آقای ثقفی ،شما میگوئید گسترش نظام مالی وگردش پول باعث به وجود آمدن این بحران شده است لطفا به زبان ساده بفرمائید جامعه بدون پول چگونه خواهد بود و تصور شما از آن چیست؟
جنبش اشغال وال استریت اساسا می گوید بنیان را بر انسان بگذارید. برای انسان ارزش قائل بشوید. چه آنهایی كه مخالفند و چه آنهایی كه موافقند، ما همه در درجه ی اول انسان هستیم. سعی كنیم در فضای آكادمیك، ژورنالیستی و در هركجا كه هستیم، انسان وانسانیت حاكم باشد. برای هر كس هم كه مخالف ما هست این حق را قائل شویم كه حرفش را بزند. تقریبا سوال هایی كه شد كم وبیش یكسان است: شمایی كه می گویید نظام سرمایه داری فاسد است، نظام سرمایه داری از پول سوءاستفاده می كند، كارگر را استثمار می كند، می گویید چه كار باید كرد؟اصل سوالات این است.
بحثی كه در اینجا مطرح است ١- برای هر سوالی كه مطرح می شود ، دو جواب وجود دارد: یكی جواب نفی ودیگری جواب اثبات. این بخشی ازتفكر اسپینوزا است. وقتی می گوییم دیوار سفید است معنی اش این است كه آبی نیست، زرد نیست. درست است كه گفته ایم سفید است ولی درعین حال هم گفته ایم كه قرمز و سبز و... هم نیست. اگر با ابتدایی ترین استدلال‌ها آشنایی داشته باشیم می دانیم كه یك تعریف سلبی داریم ویك تعریف ایجابی. تعریف سلبی ما از نظام سرمایه داری روشن است. این نظام الان حداقل با توجه به آمار جاهایی كه معتبر هستند مانند سازمان ملل این نظام یك میلیارد و دویست میلیون نفر گرسنه دارد. این نظام با آمارمعتبری كه خودش اعلام می كند حداقل سه میلیارد نفر زیر خط فقر دارد. این آمار را من نمی دهم سازمان ملل می دهد. من می گویم هر انسانی كه به دنیا می آید حق زندگی دارد به اندازه ی بقیه . شما با این مخالفید؟ من می گویم هر انسانی كه به دنیا می آید حق دارد غذا بخورد، شغل مناسبی داشته باشد، مسكن داشته باشد، محل گرمی و سردی در حد استانداردها برای زندگی داشته باشد ،از پوشاك و آموزش و بهداشت به اندازه ی كافی و به اندازه ی دیگران بهره مند باشد، شما با این مخالفید؟
-حضار: كی مخالف است...
بسیاری از نظریه پردازان سرمایه داری میگویند این وضع نه تنها خوب است بلكه ضروری هم هست ،شما به گفته ها ونوشته های آنها توجه كنید .....
اجازه بدهید. من اكنون در زمینه جواب سلبی دارم صحبت می كنم. هگل استدلالی داشت. هگل كه یكی از بزرگترین فلاسفه است. می گفت: همه برسیم به آنجایی كه روی آن توافق داریم، برسیم به كف توافقات، آن وقت بحث را از آنجا شروع كنیم. ما همه با این موافقیم كه در جهان نابرابری هست، ظلم هست، كودك خیابانی هست و ... هست و اینكه باید این ها از بین برود. حالا می رسیم به بخش دوم. باید چیز دیگری غیر از این ساخته شود. آفرین. سر این بحث داریم. سر این بنشینیم صحبت كنیم. انگ نزنیم به هم، كه تو كمونیستی، تو آنارشیستی ، تو فلانی، پس تو چی می گویی؟
بحثی را آقای مالجو اشاره كردند كه بزرگان سوسیالیسم ماركس و ... گفته اند كه نظام آینده ، یا بدیل باید در نظام قبلی شكل بگیرد. . من این را در نوشته هادیده ام كه نظام آینده پس از سرمایه داری تفاوتی با نظام های قبلی دارد و ان این است كه نظام آینده ابتدا در اندیشه شكل می گیرد بعد در اقتصاد، برخلاف نظام سرمایه داری كه ابتدا علیه فئودالیسم در اقتصاد شكل گرفت و نظام پس از سرمایه داری، به دلیل اینكه سرمایه داری تمام مسامات زندگی را مسدود كرده است و سرزمین كشف نشده ای باقی نمی گذارد، نظام آینده ابتدا در فكر شكل می گیرد. یعنی من و شما بنشینیم فكر كنیم حالاكه سرمایه داری به این بن بست رسیده است چه كار كنیم كه این بن بست ها نباشد. نه اینكه من بگویم شما بیایید حرف مرا قبول كنید و شما بگویید نه همه حرف مرا قبول كنند. نه. بیاییم ببینیم این مشكلات را چگونه می شود حل كرد و از درون این نفی ها ایجاب بوجود می آید.همین سوالی كه شده می خوانم:
"شما به ما تصوری از پول بدون پشتوانه داده اید. آیا می توانید بگویید آن گردش مالی سالم كه در آن فساد نباشد چگونه است؟ لطفا به زبان ساده بگویید.
پول اساسا برای چه ایجاد شد؟ پول تاریخچه ای دارد. پول وسیله ی مبادله ی كالاست. پول كالای معادل بوده است. این تاریخچه پول را نمی خواهد چپ ها بگویند، راست ها بگویند، آدم اسمیت می گوید كه یك اقتصاددان است. ابتدا این كالای معادل كیسه های نمك بود. بعد پوست می شمردند و می دادند. یك زمین برابر با چند پوست. یك من گندم برابر با چند كیسه نمك. بعدها تبدیل شد به كیسه های زر و... یعنی كالایی تولید می شد و فردی می آمد آن كالا را می گرفت و به جای آن پول می داد و از آن دست آن را می داد و كالایی دیگر می گرفت.
اكنون این مفهوم اصلی پول دگرگون شده است. الان شما هزار تا اوراق بهادار دارید. این اوراق صد هزار تومان می ارزد. فردا این ناگهان ده هزار تومان می شود. پس فردا می شود دویست هزار تومان. پول دیگر خاصیت اصلی خودش را كه وسیله ی مبادله بوده از دست داده است. پس اولین كاری كه می شود كرد این است كه این خاصیت فعلی اش را از بین ببریم كه عمدتا فساد آور است و آن را وسیله ی مبادله كنیم. من یادم هست صحبت هایی در این زمینه شده است. یكی از افرادی كه در همین جنبش اشغال وال استریت بود گفته بود: باید سیستم تعاونی را رشد بدهیم. نمونه ای هم آورده بود كه مثلا دركانادا یك ساختمانی درست كرده اند. همه این سیستم را اجرا می كنند اگر اجاره ای ، درآمدی هست آن را به صندوق آن تعاونی می ریزند و ... این یك پیشنهاد است. من نمی گویم پاسخ درست این است. می شود چیزهای ایجابی را در موردش صحبت كرد. اما همه ی ما در مورد مسایل سلبی با هم توافق داریم. فكر می كنم این می شود گامی برای اینكه بیشتر صحبت كنیم. ونظام آینده را نه بطور دستوری بلكه از میان مبارزات واقعی معترضین به نظام موجود بیرون آورد....

علیرضا ثقفی - هفتم آذر ١٣٩٠

*******************

تعمیق بحران سرمایه داری، تشدید منازعه طبقاتی و تشکیل نظام بدیل

متن سخنرانی محمد مالجو در میزگرد تحلیل اجتماعی- اقتصادی جنبش اشغال وال استریت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران هفتم آذر ١٣٩٠
از زمانی که جنبش اشغال وال استریت شروع شد، سه مضمون بیش از پیش شنیده می شود: تعمیق بحران سرمایه داری، تشدید منازعه طبقاتی و تشکیل نظام بدیل.
با اتکا بر این یا آن تبیین، به درستی گفته می شود که نظام سرمایه به بحرانی عمیق فرو رفته است. هم چنین با استفاده از شعار بسیار ساده ای که جنبش وال استریت باب کرد، از رویارویی ٩٩ درصدی ها، در برابر یک درصدی ها، به منزله تشدید منازعه طبقاتی دم زده می شود. نهایتا در این اثنا نیز، تکیه کلام خیلی ها امکان پذیر بودن جهانی دیگر است، نظام بدیل برای سرمایه داری.
مارکسیسم ارتدکس در زمینه گذار از سرمایه داری به کمونیسم، درباره همین سه مضمون اتفاقا سه ادعا داشت. در مورد مضمون اول، یعنی تعمیق بحران نظام سرمایه، مارکسیسم ارتدکس از این گرایش می گفت که سرمایه داری الزاما بذرهای نابودی خودش را می افشانَد، یعنی رقابت میان سرمایه داران منفرد، به مهارت زدایی و نو آوری تکنولوژیک و از این رو، اخراج کارگران و رشد ارتش ذخیره بیکاران و کاهش دستمزدها و نهایتا حرکت به سوی بحران های اضافه تولید از سویی و نرخ نزولی سود از دیگر سو، می انجامد. در مورد مضمون دوم، یعنی تشدید منازعه طبقاتی، ادعای مارکسیسم ارتدکس از این قرار بود که به موازات تعمیق بحران ها، تجمع ثروت در یک قطب جامعه و تجمع فقر در قطبی دیگر به وقوع می پیوندد و دو قطبی شدن جامعه، به تشدید تضادهای طبقاتی می انجامد: ابتدا در منازعات پراکنده بر ضد سرمایه داران منفرد، سپس در ائتلاف های اتحادیه های کارگری در کارخانه ها، سرانجام نیز در سطح سیاست ملی با تأسیس حزب کارگران. نهایتا در مورد مضمون سوم، یعنی تشکیل نظام بدیل نیز، مارکسیسم ارتدکس مدعی بود شرایط مادی کمونیسم، در زهدان سرمایه داری زاده می شود و تحقق نظم کمونیستی، فقط اقدام نهایی برای تسخیر قدرت دولتی را می طلبد. کم نبوده اند مارکسیست هایی که این واقعیت سرسخت را تبیین کردند که چرا این سه فرایند، یا به وقوع نپیوستند یا دست کم، با هم مصادف نشدند. با صعود به چند قله از قلل رفیع اندیشه مارکسیستی، از آغاز سده بیستم تا کنون، در اینجا می کوشم مناسبات متقابل میان سه مضمون بحران سرمایه داری و منازعه طبقاتی و نظام بدیل را استخراج کنم تا مبنایی برای ارزیابی انتقادی نقاط قوت و ضعف جنبش اشغال وال استریت، فراهم کرده باشم.

***

لنین درباره مضمون اول، یعنی تعمیق بحران سرمایه داری، به بحران نهایی نظام سرمایه، اصولا باور نداشت. معتقد بود سرمایه داری رقابتی در آستانه سده بیستم، به سرمایه داری انحصاری جای سپرده است و خود را به شکل امپریالیسم تحت تسلط سرمایه مالی به طرزی ناموزون در سراسر جهان بسط داده است. آن چه موجب وقوع بحران می شود، سرمایه مازاد است، اما سرمایه داری در مرحله امپریالیسم می کوشد همین سرمایه مازاد را به کشورهای عقب مانده صادر کند. نظام سرمایه به مدد سیاست امپریالیستی از بحران می گریزد. دیگر هیچ قوانین ثابتی در بین نیست که فاجعه نهایی سرمایه داری را رقم بزند. این نتیجه گیری را مارکسیست های امروزی، به شکل روشن تر و مدون تری بازگو کرده اند. اگر بحران سرمایه داری از مازاد سرمایه یا مصرف ناکافی نشأت می گیرد، نظام سرمایه می تواند از راه هایی بسیار متنوع، با تعمیق حاکمیت منطق سرمایه در جغرافیاهای گوناگون، از عهده حل چنین مشکلی برآید. کالایی سازی هرچه بیشتر حیات اجتماعی جوامع گوناگون در جغرافیاهای گوناگون، در حقیقت هم خلق فرصت های سود آور برای سرمایه گذاری سرمایه مازاد است و هم ایجاد تقاضای مؤثر برای رفع مصرف ناکافی. دیوید هاروی با وارد کردن بیش از پیش عنصر جغرافیا به فرایند انباشت سرمایه، همین نتیجه را اخذ می کند. نظام سرمایه جهانی فقط هنگامی منطقا به مرزهای نهایی خود می رسد که همه چیز به معنای دقیق کلمه به کالا بدل شده باشد. نظام سرمایه به این معنا هنوز به مرزهای نهایی خود نرسیده است و منطقا می تواند از عمیق ترین بحران ها سربلند بیرون آید. در عین حال، هر بحرانی هر چقدر هم که سطحی باشد، منطقا می تواند بحران نهایی نظام سرمایه باشد. نکته این است: عمق بحران نیست که عامل تعیین کننده بقا یا نابودی نظام سرمایه است. عامل تعیین کننده بقا یا امحای نظام سرمایه را باید در مضمون دوم جست: در تشدید منازعه طبقاتی. اگر نظام سرمایه تاکنون توانسته است از همه بحران ها به سلامت عبور کند، علت را نه در قوت سرمایه داری، بلکه باید در ضعف منازعه طبقاتی جست.
چرا منازعه طبقاتی در حدی که مارکسیسم ارتدکس در نظر داشت، شکل نگرفت؟ رُزا لوکزامبورگ که اعتقاد داشت بحران سرمایه داری فرا رسیده است، مشکل را در سیاست های رفرمیستی سوسیال دموکرات ها می دید و بر سیاست انقلابی تری اصرار می ورزید. برنشتاین معتقد بود منازعه طبقاتی اصلا تشدید نمی شود، چون ساختار طبقاتی به وضعیتی دوقطبی بدل نشده، بلکه با ظهور طبقه متوسط، هرچه مبهم تر شده است. لنین بر این باور بود که منازعه طبقاتی، به طرزی خود به خودی تشدید نمی شود، زیرا امپریالیسم، نوعی اشرافیت کارگری در کلان شهرها پدید آورده است، یعنی در جایی که کارگران و سرمایه داران، در استثمار مستعمره ها نفع مشترکی دارند. لوکاچ علت را در شیء وارگی می جست که آگاهی کاذب را در کارگران سبب می شود، چندان که در نمی یابند نفع جمعی شان در کمونیسم است و از این رو، موقتا به طور ذهنی از درک عینی رسالت تاریخی شان بازداشته می شوند. مکتب فرانکفورت به تأسی از لوکاچ معتقد بود عقلانیت ابزاری، اصولا ذهنیت انقلابی را نفی می کند، ولو اینکه انقلاب به طرزی عینی، هرچه امکان پذیرتر و حتی ضروری تر شود. گرامشی برای پاسخ به این پرسش کوشید مفهوم هژمونی را بپروراند، یعنی نشان داد که در جامعه مدنی بورژوایی، چگونه معانی و ارزش هایی تولید می شوند که رضایت خودجوش اقشار مختلف جامعه از وضع موجود را به بار می دهند. آلتوسر از نقش ساز و برگ های ایدئولوژیک دولت گفت که پروسه تبعیت استثمار شدگان و استثمار کنندگان از ایدئولوژی غالب را تحقق می بخشند. اما، به قول فوکو، هرجا که قدرت هست، مقاومت هم هست. اگر گرامشی و آلتوسر، نظریه های مجاب کننده ای درباره قدرت سرمایه داری در استفاده از ایدئولوژی و سیاست برای تخفیف منازعه طبقاتی ارائه دادند، اما هیچ کدام اصلا نظریه قانع کننده ای درباره پروژه ضدهژمونی نداشتند. گویی بر عهده کارل پولانی گذاشته شده بود که پروژه ضدهژمونی را بپرورانَد. پولانی نشان داد که طبقات و اقشار گوناگون جامعه مدنی، چگونه ضدجنبشی حمایتی را به طرزی خودجوش از پایین بر ضد نظام سرمایه راه می اندازند و در مقابل مخاطره های ذاتی نهفته در نظام سرمایه، از خودشان حفاظت می کنند. نکته این است: عمق بحران سرمایه داری نیست که تعیین می کند آیا بحران نهایی نظام سرمایه فرارسیده است یا خیر. عامل تعیین کننده عبارت است از چگونگی توازن قدرت میان پروژه های هژمونیک و ضدهژمونیک. هر چقدر کفه ترازو به نفع پروژه ضدهژمونیک سنگین تر باشد، صرف نظر از عمق و گستره خود بحران، بحران نهایی سرمایه داری نیز محتمل تر است. اما نیروی محرکه تقویت پروژه ضدهژمونیک و تضعیف پروژه هژمونیک را باید در سومین مضمون جست، در پرسش های مربوط به تشکیل نظام بدیل.
بر خلاف پیش بینی مارکسیسم ارتدکس، شرایط مادی تشکیل نظام بدیل تاکنون به طرزی خودجوش در زهدان سرمایه داری فراهم نیامده است. اگر چنین شرایطی به طرز خودجوش فراهم نمی شود، پس دو پرسش در این زمینه اهمیت می یابد. پرسش اول درباره چیستی نظام بدیل است. بدیل سوسیال دموکرات هایی مثل جوزف استیگلیتز یا پل کروگمان؟ بدیل اینوایرومنتالیست هایی چون جیمز لاولاک؟ بدیل آنارشیست هایی مثل جیمز اسکات یا نوآم چامسکی؟ بدیل اتونومیست هایی مثل آنتونیو نگری یا فلیکس گاتاری یا مایکل هارت؟ بدیل پساتوسعه گرایانی چون آرتورو اسکوبار یا مجید رهنما؟ بدیل سوسیالیست هایی چون دیوید هاروی؟ یا بدیل کمونیست هایی چون مایکل لبوویتز یا مایکل آلبرت ؟ کدام بدیل؟ پرسش دوم درباره راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل است. آیا، به قراری که برنشتاین می گفت، راه مناسب برای دستیابی به بدیلِ مثلا سوسیالیستی، از مبارزات پارلمانتاریستی می گذرد؟ یا، به قراری که لنین می گفت، ابتدا باید دولت سرمایه دارانه را تخریب کرد و سپس شکل جدیدی از دولت را ساخت؟ راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل کدام است؟ اصلاح یا انقلاب؟ مبارزه پارلمانتاریستی یا مبارزه فرا پارلمانتاریستی؟ نکته اصلی این است: اگر فرا رسیدن بحران نهایی سرمایه داری، نه به عمق بحران، بلکه به قوت منازعه طبقاتی بستگی دارد، نیروی محرکه منازعه طبقاتی نیز از حداقل هایی از اجماع بر سر نوع نظام بدیل و شیوه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل سرچشمه می گیرد.
جنبش اشغال وال استریت، هم در زمان مناسبی آغاز شده است و هم در مکان مناسبی: در زمانی که نظام سرمایه به عمیق ترین بحران دهه های اخیر فرو رفته است و در مکانی که گرچه علت اصلی بحران نیست، اما سرچشمه اولین نشانه های بحران جاری بوده است. با این حال، عمق بحران نیست که نظام سرمایه را تهدید می کند. تغییر در نظم موجود، در گرو تغییر در توازن قدرت میان هژمونی سرمایه و پروژه رهایی بخش ضدهژمونیک است. دهه هاست که منطق سرمایه در حکم منطقی تمامت خواه، از دیوار کارخانه ها عبور کرده و همه عرصه های حیات اجتماعی را تحت حاکمیت خود در آورده است. پروژه ضدهژمونیک نیز، فقط به شرطی می تواند با تهاجم بی امان سرمایه هماوردی کند که از خیابان ها فراتر رود. حداقلی از اجماع بر سر تعریف نظام بدیل و تعیین راه سیاسی مناسب برای دستیابی به بدیل، در این میان مهم ترین نیروی محرکه گسترش دامنه پروژه ضدهژمونیک است. استمرار جنبش اشغال وال استریت، در گرو هم فراتر رفتن از خیابان ها و رسوخ به سایر پهنه های حیات اجتماعی معاصر است و هم بر قراری اجماعی ولو حداقلی بر سر تعریف نظام بدیل و راه سیاسی مناسب برای دستیابی به آن، در سطوح گوناگون محلی و ملی و منطقه ای و بین المللی.

محمد مالجو - هفتم آذر ١٣٩٠

*******************

در وال استریت، بحران توفان زایید

متن سخنرانی فریبرز رییس دانا در میزگرد تحلیل اجتماعی- اقتصادی جنبش اشغال وال استریت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران هفتم آذر ١٣٩٠
بر روی یکی از پلاکاردهای معترضان وال استریت نوشته شده بود:
جهان به اندازه نیاز هر کس دارد، به اندازه حرص هر کس ندارد
در همه جای امریکا، شرکت کنندگان در جنبش وال استریت، اندیشه مند، آگاه و هوشیارند؛ گرچه به طور متوسط، از متوسط جامعه کم درآمدتر اند، اما از متوسط جامعه، درد آشناتر و هدفمندتر اند. آنها نه جامعه ای خیالی را در سر می پرورند و نه در نوستالوژی بازگشت به گذشته اند. آنها نقطه ی مقابل تی پارتی محافظه کار اند، زیرا به آینده ای شدنی، بهتر و مطمئن تر می اندیشند. ایدئولوژی برای آنان، نظریه را نمی سازد و نظریه، زندگی را فدا نمی کند. بر عکس، آنها به زندگی شادکامانه، مردمی و آزاد می اندیشند و از آنجا نظریه می گیرند و از آن نظریه هاست که می روند تا به ایدئولوژی مقاومت و مبارزه، دست یابند.
تی پارتی، آن قدر مغشوش و در عین حال آن قدر خواهان نظام راست گرای کهن است که فریاد می زند دست دولت را از سیستم درمانی کوتاه کنید. یعنی بگذارید این نظام کور و کر و بیرحم بازار، این بار همه شمول تر، تمامی سرنوشت سلامت و پزشکی جامعه را در هم نوردد و بگذارید در این راه، اقلیت ها و محرومان قربانی شوند، قربانی رقابت خیال و جامعه ی آرام صد سال پیش.
اما جنبش وال استریت، خواهان دولتی دموکراتیک، صلح طلب و پاسخگوی نیازهای انسانی، از جمله بیمه های اجتماعی و درمانی همگانی است که از قید ظاهر سازی دموکراسی دروغین، رهیده باشد. نماد و چکیده تی پارتی، سارا پیلین، این عروسک خوش ساخت اولترا محافظه کاری بود که می خواست معاون کاندیدای ریاست جمهوری، مک کین، در انتخابات ٢٠٠٨ باشد و با سرکوب اقتصادی گسترده تر مردم فقیر و تصاعد جنگ در جهان، نگرانی مساله ی اقلیت نخبه، زبده، موفق و برجسته ی آمریکایی را حل کرده و راه ادامه ی سلطه را هموارتر کند. البته اوباما نقطه ی مقابل او نبود، فقط چیزی بود که در راه آرمان امریکای برتر، به گونه ای دیگر می اندیشید و می اندیشد.
جنبش وال استریت، خواهان رسیدگی به حساب های فدرال است، مبارزه با فساد و مداخله ی رانتی را در سر می پرورد، خواهان جدی و سرسخت قطع سیستم تامین رفاهی برای شرکت ها و قطع کمک مالی به بانک هاست (که تاکنون در زمان بوش و اوباما، هر دو، به بیش از سه هزار میلیارد دلار رسیده است). شگفت آن که راست پوپولیستی، یعنی تی پارتی نیز، این حرف ها را تکرار می کند، اما هدف، بازگشت به یک فضای سیاسی اقتصادی است که تغییرات اخیر را برای بازگشت به فضای دهه های میانی قرن بیستم می خواهد که به ویژه، پیش از جورج بوش حاکم بود، اما منهای برخی مداخله های رفاهی دولت کلینتون. اما جنبش وال استریت، قاطعانه خواهان تجدید نظر اساسی در همه ی سیاست های آغاز شده از زمان ریگانومیکس است که در آن، سرمایه درای به رهبری ریگان و تاچر، با بیشترین قوا به حیطه ی محرومان، نیروی کار و جهان کم توسعه و فقیر حمله ور شد و جهانی هرچه ناعادلانه تر و سیاست های نظم نوین جهانی، تعدیل ساختاری و نو راست گرایی را تثبیت کرد.
جنبش وال استریت، بیانگر خشمی است که بخش اعظم مردم امریکا، و بنا به قول هایی، بالای نود درصد از مردم، نسبت به قدرت ویرانگر وال استریت، به ویژه در سه چهار سال اخیر، پیدا کرده اند. اوباما که با شعار "تغییر" پا به عرصه ی رقابت های انتخاباتی گذاشته بود و پیروز هم شد، در واقع کاری که کرد، همانا جلوگیری از تغییر بود، زیرا از یک سو اعلام می کرد که جنبش، بیانگر اعتراض به بد کارکردی های سرمایه مالی و بانکی است، اما از سوی دیگر، تعهدی به وال استریت برای پول سازی بیشتر را در سر می پروراند و این یعنی تعهد اساسی و محافظه گری نسبت به قدرت پولی و مالی. او با سیاست ضد مردمی، حفظ منافع طلبکاران سیستم مالی را، به هر قیمت، پیش گرفت و ورشکسکتگانی که به واقع مقصر و دشمن اصلی عدل و رشد و منافع کارگران، فقیران و کم درآمدها بودند، در معرض بیشترین حمایت از محل مالیات و منابع ملی قرار گرفتند.
جمهوری خواهان اما، سیاست نعل و میخی اوباما را ندارند. آنها همان رفتاری را پیش گرفته اند که زمان جنگ ویتنام داشتند و آن ادامه ی جنگ به بهانه ی حضور کمونیسم و سوسیالیسم و چپ و استقلال طلبی در آسیای جنوب شرقی بود. در گذر زمان، هم تی پارتی غیر مردمی تر می شود و هم ذره ذره ی جامعه می فهمد که چگونه توسط یک نفر دیوانه، یعنی رییس جمهور پیشین، هدایت می شدند و اکنون چگونه اسیر محافظه کاری و سیاست دو پهلویی شده اند که در تحلیل نهایی، در جست و جوی بقا و تقویت ساختار وال استریت است.
جنبش وال استریت اگر ادامه یابد، ناگزیر از روش تهاجمی در عرصه ی آگاهی رسانی اجتماعی است. اکنون کسانی از پافشاری بر وجوه مشترک راست میانه نوستالوژیک (که همان تی پارتی باشد) و جنبش چپ پیشینه دار وال استریت صحبت می کنند و تظاهرکنندگان را بر ارائه ی برنامه ی عمل مشترک فرا می خوانند. من گمان نمی کنم که اولی بتواند اساسا احیا شود و بتواند به آرمان های مردمی جنبش وال استریت وفادار بماند. جنبش وال استریت باید به جمع آوری تجربه، سازماندهی، نگاه بلند مدت و تهاجم آگاهی بخش و تداوم مبارزه در لایه های زیرین، میانی و پایین و تبعیض دیده های جامعه بپردازد. تی پارتی کاملا با حزب جمهوری خواه و بیشتر جناحی از آن حزب همساز است، اما جنبش وال استریت، از حزب دموکرات و وعده ها و جهت گیری های متناقض این حزب و رییس جمهور اوباما سر خورده است. دموکرات ها برای نفوذ و بهره برداری انتخاباتی، البته به شدت کار می کنند، اما اساس جنبش وال استریت، متعلق به حزب دموکرات نیست. اخیرا برخی از روزنامه نگاران، مطالبی درباره ی وابستگی جنبش وال استریت به جناح اوباما منتشر می کنند. این چیزی نیست جز فتنه و بدخواهی و تردید افکنی. آنها تمامی جنبش خاورمیانه را نیز توطئه قلمداد می کنند. این خودش در واقع اصلی ترین توطئه برای خلع سلاح ذهنی و ایجاد بی اعتمادی در صفوف جنبش است. جریان های آگاه در جنبش وال استریت، ساده انگاری نمی کنند که در اولویت شان، تی پارتی را دشمن اصلی تلقی کنند. اما آنها می دانند باید چه نیرویی را در کجا و در کدام مسیر به کار گیرند و چگونه به تکفیک خواست های مردمی و دموکراتیک ناراضیان تی پارتی بپردازند.
در جنبش وال استریت، به جز مارکسیست ها، سوسیالیست ها، آنارشیست ها، رادیکال ها، لیبرال های سیاسی، دموکرات ها و تی پارتی هم حضور دارند. تدیبر برای همکاری و سازماندهی مستقل، کار دشواری است. اما خیلی ها به این اندیشه اند. جریان های راست مانند تی پارتی، در واقع از مشکلات و نابسامانی های اقتصادی و از نابرابری نژادی بهره گیری می کنند تا به آنچه برسند که تضعیف دولت می نامند. اما همین دولت در همان حال از جنبه ی دفاع از محرومان و رفاه اجتماعی تضعیف می شد و نه در حراست از نابرابری ها و نظام بهره کشی و نو امپریالیستی. این دولت برای تقویت سرمایه داری بزرگ تضعیف نمی شود. جنبش وال استریت به درستی قدرت غول های مالی را نشان گرفته و به درستی خواهان دولت دموکراتیک و پاسخگوی مردم است.
درخواست عدالت، شغل عادلانه، جلوگیری از اسراف، انهدام، مخالفت با جنگ طلبی، مخالفت با نابود کردن مواد غذایی و مخالفت با خانه خراب شدن های ناشی از بدهی ها، همه و همه خواسته های جنبش وال استریت است که با آگاهی خوب و رشد یابنده، دانسته است نظام بهره کشی ای که آریستوکراسی و الیگارشی غول آسای مالی جدید بر روی آن مستقر شده است، مانع تحقق آزادی و رفاه و عدالت می شود. جنبش بر آن است که سیستم اقتصادی موجود و بازار گرایی، امور طبیعی نیستند، بلکه ابزار تسلط و تبعیض اند. برای حل مسایل موجود، باید آنها را به طور ریشه ای شناخت و نباید مانند راست گرایان، پاسخ های از پیش موجود از درون کیسه بیرون آورد. باید به خرد و مشارکت جمعی اندیشید.
راستی اسلاوی ژیژک چه گفته بود که پر و پا قرص ترین نماینده ی سرمایه داری ایران، یعنی سردبیر مهرنامه، این چنین او را آماج حمله و فحاشی و استهزا می کند: "پیام سرهنگ (قذافی) اما مانند همه ی پیام هایش در چهل سال گذشته، به سخره گرفته شد و او را دیوانه ای بیش نخواندند. اما بیچاره سرهنگ، این تنها او بود که به سخره گرفته می شد، در حالی که او به جنون شهره بود، پس خیل عظیم روشنفکرانی را که در وال استریت قدم می زنند (صادق زیبا کلام گفت: آنها چیزی در حد همان خس و خاشاک، یعنی عاملان سد معبر اند) و خود را رهبر انقلاب ضد سرمایه داری می دانند،‌ چه باید نامید؟"
ببینید این قلم به مزد مدافع جباریت و فساد "نئوکانی"، روشنفکران معترض را بدتر از نظامی می داند که سال ها جنایت و غارت و بهره کشی و حمایت از جبارانی چون قذافی و صدام و سلاطین سعودی را، در پیشینیه خود داشته است؛ بدتر و حتا پست تر و دیوانه تر از آنان می داند و مدعی است که آنها دیوانه اند، چون خود را رهبر دانسته اند و در آن میان، اسلاوی ژیژک را (تنها کسی از میان خیل اندیشه مندان و تحلیل گران، که سردبیر تنها ترجمه ی فارسی بخشی از سخنرانی هایش را در یکی از مطبوعات ایرانی خوانده است) نشانه می گیرد؛ در حالی که اصلا نه او را و نه نظریه ها و روش هایش را می شناسد. ژیژک یک کلام هم از رهبری سخن نگفت و بر عکس، در آن سخنرانی اش گفت:
"ما نباید به خودمان غره شویم". او گفت: "ما فقط جانمان به لبمان رسیده است از این جهان پر از ظلم و ستم." ( و نمونه های طنز‌آلودی را به تلخی بیان کرد) سردبیر مامور گفته بود که روشنفکران، "روح القدس استبداد مدرن" بوده اند. این بی نوای فلاکت زده ی وابسته به عقب مانده ترین سرمایه داری سوداگری ایران، این واژه ها را از خود ژیژک دزدیده بود، در حالی که ژیژک گفته بود: "روح القدس در این مکان حاضر است و آن چیزی جز جماعتی از مومنان برابر و برادر نیست که به واسطه ی عشق، به یکدیگر پیوند خورده اند." ژیژک گفته بود: "ما را کمونیست می خوانند، اما دارای مشترکاتی هستیم که همانا همیاری ها برای زندگی بهتر است." و شما ببینید که سردبیر مامور ارگان سرمایه داری سوداگر و نظامی و عقب مانده ی ایران، که حتا اوباما را هم چپ و سوسیالیست می خواند، آشکارا و صریح چه کابوس وحشتناکی برای سرکوب تا حد انهدام جنازه ها برای هر نوع منتقد و مخالف و ناراضی نظام اقتصادی موجود، دیده است. کابوس او همانا رویای بازگشت کسانی چون جرج بوش پسر است، یعنی همان دیوانه ای که جهان و امریکا را به این روز و فلاکت انداخت. تازه ژیژک گفته بود که اگر کمونیسم، به معنای آن دم و دستگاه عریض و طویلی باشد که در سال ١٩٩٠ فرو پاشید، ما کمونیست نیستیم. اما آن سردبیر ارگان سرمایه داری مفلوک ایران می گوید همه ی روشنفکران ناراضی در ایران و جهان، دروغ می گویند و ملاک نارضایتی، همانا باید تدبیر و رفتار هاشمی رفسنجانی و مهدوی کنی باشد، وگرنه همه ی آنها همان چیزی اند که توده ای نام دارد و از مشروطه تا به حال بلای جان ایران و جهان بوده است!

***

فقط از ١٩٢٩ تا ٢٠١٢ (یعنی در فاصله ی ٨٣ سال) تعداد ١۴ رکود اصلی (صرف نظر از رکودهای مقطعی و کوتاه مدت) بخش عمده ی جهان سرمایه داری صنعتی را فرا گرفته است و انبوهی از جماعات را به قعر فقر و ناکامی و ویرانی و مرگ، کشانیده است. دوره ی متوسط رکودها ١٦ ماه بوده که برخی از آنها، مثل اولین و آخرین رکود این دوره، ٣ تا ۴ برابر متوسط بوده اند. متوسط دوره ی رونق، البته بیشتر است، اما این تفاوت دوره ی آماری، نباید ما را فریب دهد، گرچه مبلغان اقتصادی سرمایه داری، روی آن خیلی حساب باز می کنند. واقعیت این است که بیدادگری رکودها، گسترده و انهدام گر و ماندگار؛ اما آثار مثبت رونق ها، معمولی، محدود و گذرا و متوجه ثروتمندتر شدن ثروتمندان بوده است.
آخرین رکود که به بحران انجامید و پس از یک دوره ی تنفس کوتاه، دوباره آغاز شد، زخم های بسیار عمیقی بر پیکر و روح جامعه به جای گذاشته است. این رکود از حیث ماهیت اصلی، همان رکود ناشی از ناموزونی و رشد بیش از اندازه ی سرمایه، در مقابل محدودیت قوه ی خرید و ضعف تقاضاهای ناشی از آن بود که در جنبه های مالی و بدهی ها تبلور یافت. سرمایه داری برای ابقای رونق و پاسخ به نارسایی و ناموزونی عمیق بازار در فرایند تولید و مصرف (یعنی همان چیزی که راست افراطی می گوید بگذارید ادامه یابد، به جهنم که میلیون ها تن به دلیل فقر و بیکاری می میرند و له می شوند، اوضاع خودش، خود به خود جور خواهد شد) به بالا بردن و تقویت مالی و پولی و استقراض نظام بانکی، که متعلق به لایه ی بسیار ثروتمند امریکا، اروپا، کانادا، استرالیا، ژاپن و کره و تا حدی چند کشور دیگر است، ‌اقدام کرد. این اقدام برای افزایش تقاضا و جذب مازاد انباشت شده بود، اما به افزایش غیرعادی مطالبات (و بدهی ها) انجامید که حاصل آن، ترکیدن حباب های مصنوعی ای بود که سرمایه داری، خودش به دست خودش ایجاد کرده بود.
وال استریت، نماد اعتراض ریشه ای علیه نظامی است که این ستمگری ها را ذاتا ایجاد می کند، اما تی پارتی احتمالا از مداخله هایی که به قول راست افراطی موجب اختلال در بازار شده است، می هراسد.
جنبش وال استریت به واقعیت های یاد شده در زیر توجه می کند:
در سال ٢٠١٠ در امریکا، یک درصد از جمعیت، ٤٢ درصد از ثروت را در احتیار داشتند، در حالی که ٨٠ درصد از جمعیت، فقط ١٣ درصد از ثروت ملی را دارا بودند. به بیان دیگر، این بی عدالتی سهمگین، چنان است که ثروت ١١ هزار نفر، معادل ثروت ٧٦ میلیون نفر از جمعیت است. اما ثروت ۴٠٠ نفر آدم جادویی (که می توان آنها را تاحدی، آدم نما تلقی کرد) معادل ثروت نزدیک به ۵٠ میلیون نفر جمعیت است. این ۴٠٠ نفر جادویی، که بالاترین های جامعه هستند، بی برو برگرد، طرفدار قدرتمداری جاودانی امریکا و سلطه امپریالیستی و صهیونیستی اند و البته انواع و اقسام دارند و فقط به اندازه ی تعداد انگشتان دست و پا در میان آنان، آدم های ملایمی می یابید که از ادامه ی سلطه های خونبار، کمی خم به ابرو می آورند. این ۴٠٠ نفر، ثروتشان در طول ٨ سال ریاست جمهوری بوش پسر، معادل ٧٠٠ میلیارد دلار افزایش یافت و حالا اوباما آمده است و با طرح مالیات های بیشتر، تعداد اندکی از آنها و البته هزار نفر ثروتمندان پایین تر از آنها را تهدید می کند.
این اعتراض کنندگان به ستم اجتماعی، از نظر مدافعان سرمایه داری سوداگر ایران شده اند "روح القدس استبداد" و این آقای اوباما هم شده است سوسیالیست. این بی شرم ها، خدمات اوباما در ترمز زدن به روند تغییر واقعی و اساسی مورد نیاز جامعه؛ در ریاکاری در برابر اعترض های مردم؛ در ادامه ی جنگ و در همین سیاست صرفه جویی سال گذشته اش (که شامل تامین اجتماعی نیز می شد و از این جهت، او را در سمت راست جمهوری خواهان و محافظه کاران قرار داد) را از یاد می برند. هر اعتراض علیه عالی ترین مصالح سرمایه داری برتر، از سوی هر کس و به هر شکل؛ کمونیستی، خطرناک و مخالف موازین تبلیغ شده و وجدان شده ی رسانه ای تلقی می شود و "توده ای" خوانده می شود! و البته باید تا مغز استخوان، قلع و قمع شود!
باری؛ متوسط ثروت آن ۴٠٠ نفر غنی و غنی تبار و غنی مقام و غنی پایه ی امریکایی، در سال ١٩۵۵ چیزی معادل ١٢.۴ میلیون دلار بود. این متوسط ثروت آن ۴٠٠ نفر، در سال ٢٠١٠ به 3450 میلیون دلار رسید، یعنی 275 برابر افزایش یافت. در همان حال، افزایش ثروت توده ی مردم و محرومان، یا منفی و یا بسیار محدود بوده است.
در سال ١٩۵۵ آن ۴٠٠ نفر غنی جایگاه، چیزی در حدود ۵١ درصد از درآمد خود را مالیات می دادند. این میزان در سال ٢٠١٠ به حدود ٧.۵ درصد (و شاید کمتر) رسیده است. کوشش نوکینزی اوباما از راه افزایش مالیات، به منظور نجات سرمایه داری و جلوگیری از سیلاب تغییر، از سوی نوفاشیست های وطنی، شده است کار سوسیالیستی! اکنون شرکت های زیادی، غوطه ور در فسادی اند که در بحران اخیر، عاملیت اصلی را در تصاحب ثروت های مالی داشته اند. می توان نشان داد مالیات غول های نفتی، شرکت ها صنعتی با ماشین آلات راه سازی و لوازم خانگی، شرکت های مالی، بانک ها، خودروسازی و قطعه سازی، نزدیک به صفر است. اما ۵٠ میلیون امریکایی که مالیات هم می دهند، هیچ پوشش بیمه ی بهداشتی ندارند. کارگزاران سرمایه داری سوداگر ایران و امریکا، که هر دو خواب حضور قهرآمیز یا نیرنگ آمیز امریکا را در همان شب هایی می بینند که خواب قلع و قمع آخرین معترض، آخرین چپ، آخرین فلسطینی و آخرین عدالت خواه را؛ با پاداش هایی که می گیرند- و ما آمارش را در حوالی خودمان داریم- خیالشان برای هفت پشت راحت است، اما بیش از ۴٦ میلیون امریکایی و ٢٠ میلیون ایرانی، زیر خط بیداد فقر اند. صادق زیبا کلام گفته بود: "بحران فعلی چیزی اضافه بر بحران قبلی نیست. و یقینا نظام سرمایه داری، بحران اخیر را هم پشت سر خوهد گذاشت." اما این استاد دانشگاه، که اقتصاددان هم نیست و شاهد اخراج ده ها تن از همکارانش بوده است که فقط مثل او حرف نزده یا سکوت کرده بودند، شیفتگی مثال زدنی ای به اقتصاد سرمایه داری و بوروکراسی آن دارد که جز مجیزگویان و آرایه بندان قدرت، در آن مانورهای موفقیت آمیز نمی توانند بدهند. ایشان هرگز نمی تواند زیر نقاب موازین به اصطلاح بی طرفی سیاسی پنهان شود. بدین سان او نمی گوید که چگونه این بحران را با بحران های قبلی، که البته همه شان هم بحران نبوده است، مقایسه کرده است و دانسته است که چیزی اضافه بر آنها نیست. در واقع، بحران حاضر در ٨٠ سال گذشته از حیث فشاری که بر بنیه ی اقتصادی و رفاه اجتماعی مردم آورده است، بی سابقه است و چیزهای بسیار اضافه تری دارد.
١۴میلیون نفر اکنون در امریکا بیکار اند. بیکاری پنهان به ٣٠ میلیون نفر می رسد. در مجموع ۴٠ تا ۵٠ میلیون نفر دچار تزلزل شغلی اند. انبوه کارگران و مردم طبقه ی متوسط، متوسط پایینی و حتا طبقه ی متوسط بالایی، در عرض چند شبانه روز، بخش اعظم دارایی های خود را از دست دادند و در عوض، مفسدان، خر پول ها، مرتجعان و زد و بند چی ها، ثروت های کلان مالی به جیب زدند و اکنون هم، از حمایت مالی دولت برخوردار اند. زیباکلام، هم صدا با مرتجعان بنیادگرای مسیحی، اسلام ستیزها، دشمنان طبقه ی کارگر، پیر و پاتال های غوطه ور در فساد و ثروت های باد آورده ی مالی و بیماران تبختر طبقاتی در امریکا، سعی می کند نشان دهد که غرب، روش های مقابله و جایگزینی دارد و می تواند از پس این ناراضیان بر آید، بی آنکه معترضان مورد ضرب و جرح قرار گیرند. او نمی خواهد و نمی تواند در مورد خشونت در لیبی، افغانستان، عراق، ویتنام و...، برخوردهای خشونت آمیز پلیس در تظاهرات علیه جهانی سازی، اول ماه مه و ‌اعتراض به خشونت پلیس در کالیفرنیا (و موارد زیاد دیگری را یادآور می شوم) چیزی را ببیند. استاد در مورد حمله پلیس با اسب و باطوم و گاز اشک آور به تظاهرات اکلند و نیویورک در همین جنبش اخیر، طوری حرف می زند که گویا قرار است جایگزین نظام ستمگر امریکا، چیزی مانند نظام ایران باشد که او، از برخی از رفتارهایش شکار است و البته اساسا با آن مشکلی ندارد. البته ایشان مختار است که بین این و آن نظام، امریکایی ها را انتخاب کند، اما قرار نیست نیروهای چپ و مستقل، به تبعیت مطلق و انفعال دچار شوند. در جهان دو خط نداریم؛ سه خط داریم. جهان دوآلیستی نیست. جهان دیگری ممکن است.
استاد امریکا گرای ما، در حالی چنین چیزهایی را می گوید که اوباما، خود گفته بود اعتراض هایی که٨٠٠ شهر امریکا را فرا گرفته است، در واقع صدای اعتراض به نحوه ی کارکرد نظام مالی ایالات متحده به شمار می آید. خیلی ها مانند دیوید کامرون، نخست وزیر انگلستان، که معترضان لندن را اراذل و اوباش خواند، آنها را با همین نام می خوانند. خیلی ها آنها را خس و خاشاک پیش پا افتاده یا ناچیز می خوانند. اما در واقعیت، این تظاهرات به دلیل استمرار، شعارها و قابلیت گسترشی که دارد، بی سابقه و ریشه دار است. عدد واقعی معترضان در اروپا و امریکا را می توان بیشتر از آنچه که نمایان است، دانست. وحشت چهره های مبلغ نظام های بهره کشی و آریستوکراتیک، مانند نشریه مهرنامه و اقتصاد دانان مواجب بگیر، که مردانی برای همه ی فصول اند و استادان ایرانی طرفدار غرب نیز، از همین قابلیت گسترش است و این که بالاخره مردم می دانند نظام های امریکایی و اروپایی که در خیال آنان جا افتاده است، کعبه ی آمال توده های آگاه و به پا خاسته نیست، بلکه عامل گرفتاری، جنگ ، فقر و نا امنی جهانی است.
بله! درست است که وال استریت، امن تر از میدان انقلاب و میدان التحریر است و درست است که نظام سرمایه داری، اجازه اعتراض را بیشتر از نظام های خودکامه می دهد و قدرت تحملش بالاتر است، اما اینها همه اولا به دلیل همان مبارزه ی طولانی توده های مردم برای دموکراسی، عدالت، آزادی بیان و تشکل بوده است که اکنون نیز برای بقیه ی خواست ها ادامه دارد و ثانیا همین لیبرال دموکراسی غرب؛ وقتی ببیند کار چالش توده ها دارد بالا می گیرد، به سبعانه ترین و ریاکارانه ترین تدبیرهای ضد انسانی، دست خواهد زد. نمونه های زیادی را در تاریخ معاصر دیده ایم.
اکنون ایالات متحده، سالانه بیش از هزار میلیارد دلار هزینه ی نظامی دارد. این یعنی ۴٠٠ دلار برای هر امریکایی. این رقم در چند سال می تواند فقر را در افریقا ریشه کن کند و می تواند بیسوادی را محو کند. این رقم می تواند کودکان جهان را از فقر و کار و شکنجه برهاند. اینها را جنبش وال استریت می داند، اما نولیبرال های وطنی، به طرز غیرانسانی و هدفدار، ناتوان تر از آنند که بدانند. اگر فقط آن یک میلیون نفر بسیار بالا نشین در امریکا بدانند که جنگ را نمی توان با اجیر کردن بیکاران و مهاجران مفلوک و نیازمندان با ظاهرسازی داوطلبانه، مداخله ی بشردوستانه و حذف نظام اجباری پیش برد، بلکه باید با نظام وظیفه ی عمومی شامل حال خانواده های خود آنان انجام داد، انگاه این چنین پرده دری نوفاشیستی- نولیبرالی- نومحافظه کاری بی شرمانه شان را علنی نمی کردند.
می دانیم در امریکا همگان، و از جمله و خطرناک تر از همه، نوجوانان و جوانان، حق حمل اسلحه را دارند- آن هم در سرزمینی که پر از تولید آثار رسانه ای خشونت بار و خونبار است- و آزادی جنسی هم در حد بهشت همیشه برهنه ها وجود دارد، اما حق بیمه اجتماعی و حق رها شدن از ننگ فقر و تنگدستی و بیچارگی، تقریبا هیچ کجا رعایت نمی شود. باج هایی که تحت عنوان آزادی، حقوق همجنس گرایان، روابط خصوصی، اجازه ی فعالیت اقتصادی،‌حقوق زنان و حقوق اقلیت ها داده می شوند، در واقع چیزهایی نیستند که در آماج حرکت اجتماعی اصیل قرار دارند، بلکه حرکت هایی اند فرد گرایانه و برای خدشه دار کردن حقوق اجتماعی و منحرف ساختن آن از آنچه به نیاز واقعی بشری مربوط می شود.

صحبتم را با قطعه شعری پایان می دهم:
زلال آب از آوند کوه
تا به نای چشمه سار
دوباره جاری شد
بوی خاک، رطوبت سبزه زار
عشق بازی گنجشکان
سر به هوایی آهوان
خیز خرگوشان
شوخی گل نقش پوشان
همه بی درنگی
از کمون ِ صحرا بیرون شدند.

با سپاس از شکیبایی شما

فریبرز رییس دانا - آذر ١٣٩٠

*******************

جنبش تصرف وال استریت: نقاط قوت و ضعف

(متن سخنرانی محسن حکیمی در انجمن جامعه شناسی ایران در تاریخ ٧/٩/١٣٩٠)
بیش از دو ماه از عمر«جنبش تصرف وال استریت» می گذرد. البته عمر این جنبش بسی بیش از دو ماه است. اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم باید بگوییم که بیش از دو ماه است که نوک این کوه یخ عظیم از زیر آب بیرون زده و، به همین دلیل، امکان مشاهده و ارزیابیِ آن فراهم شده است. در اینجا و در این وقت محدودی که به من اختصاص داده شده می کوشم به نقاط قوت و ضعف این جنبش، این که این جنبش به کجا می رود و سمت و سوی آن کدام است، و سرانجام به راهکارهای پیشنهادیِ خود به این جنبش اشاره کنم. این بحث را از تعریفی که این جنبش از خودش کرده است شروع می کنم، تعریفی که بر سر درِ وب سایت این جنبش نصب شده و در واقع نقش مانیفست یا پرچم آن را ایفا می کند:
«جنبش تصرف وال استریت یک جنبش مقاومت بدون رهبری است با مردمی از رنگ ها، جنسیت ها و باورهای سیاسیِ مختلف. تنها نقطه ی مشترک همه ی ما این است که 99% از مردم هستیم که دیگر نمی خواهیم حرص و آز و فساد ١% دیگر را تحمل کنیم. ما برای رسیدن به اهداف خود از راهکار انقلابیِ بهار عربی استفاده می کنیم و برای به حداکثر رساندنِ ایمنی تمام شرکت کنندگان کاربرد عدم خشونت را در پیش می گیریم. این جنبش به مردم واقعی اختیار می دهد که جامعه را از پایین تا بالا تغییر دهند. ما می خواهیم در هر خانه و هر گوشه از خیابان مجمع عمومی تشکیل شود، زیرا نه به وال استریت نیاز داریم و نه به سیاستمدارانی که می خواهند برای ما جامعه ی بهتری بسازند. تنها راه حل، انقلاب جهانی است.»
نقاط قوت جنبش تصرف وال استریت : ١- براساس آنچه در جملات بالا آمده است، این جنبش را می توان یک جنبش ضدسرمایه داری نامید ( و نه فقط ضدجنگ یا ضدامپریالیستی یا ضدجهانی سازی و نظایر آن ها) به دلایل زیر:
الف - وال استریت مهم ترین مرکز داد وستدِ مالی سرمایه داری جهان است و اعلام صریح این که ٩٩% جمعیت جامعه نه به وال استریت نیاز دارند و نه به سیاستمداران به معنای ضدیت آشکار با سرمایه داری است.
ب - بدنه ی فعال این جنبش عمدتاً از بیکاران، زنان، دانشجویان و هنرمندان ناراضی و معترض تشکیل شده است. ستم بر این اقشار طبقه ی کارگر- ستمی که آن ها را به جنب و جوش واداشته است - ناشی از سرمایه داری است. از بیکاران شروع می کنم. بیکاری معلول نظام سرمایه داری است. یک ویژگیِ بنیادیِ این نظام تلاش برای افزایش سوداندوزی طبقه ی سرمایه دار به شیوه های مختلف است. یکی از این شیوه ها، که عمدتاً در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری همچون آمریکا و کشورهای اروپایی انجام می گیرد، ارتقای بارآوریِ کار از طریق استفاده از آخرین دستاوردهای تکنولوژیکی و علمی است. اما در چهارچوب سرمایه داری، به کارگیری تکنولوژی و ماشین آلات پیشرفته به بیکاری و در واقع به زائدشدنِ کارگران می انجامد. مثلاً، تکنولوژی ربات در خودروسازی ها، که به جای کارگر زنده نقطه جوش می زند، نیاز کارخانه به کارگر زنده را کاهش می دهد و از این رو کارگران زیادیِ این قسمت را یا یکراست اخراج می کنند یا - در صورتی که تولید کارخانه رونق داشته باشد - به قسمت های دیگرِ تولید می فرستند و آن ها را به کارهای دیگری می گمارند. اما حتی رونق تولید نیز در سرمایه داری امری موقت است و شتر بحران بالاخره دمِ درِ هر کارخانه و هر مرکز کار و تولیدی می خوابد. مسئله ی سرمایه داری این است : این نظام تکنولوژی پیشرفته را برای سودآوری بیشتر به کار می گیرد. اما این کار، با زائد کردنِ کارگر زنده، سرمایه داری را از منبع واقعی تولید سود - که همان کارگر زنده است – محروم می کند و بدین ترتیب گرایشی را در سرمایه داری به وجود می آورد که به آن «گرایشی نزولیِ نرخ سود» می گویند و پیدایش بحران در سرمایه داری نتیجه ی بالفعل شدن همین گرایش است. اما صرف نظر از آن که این گرایش بالفعل شود یا نشود، یک پیامد اجتناب ناپذیر سرمایه داری بیکاری است. در همین سال ٢٠١١، خودِ نهادهای بین المللی سرمایه داری مثل سازمان جهانی کار و صندوق بین المللی پول درصد بیکاری جوانان در آمریکا را ٧/١٧ اعلام کرده اند (نک به جدول شماره ١ ضمیمه) که به این معنی است که فقط از جوانان آمریکا بیش از ١٠ میلیون نفر بیکارند. بنابراین، روشن است که مبارزه علیه بیکاری مبارزه ای ضدسرمایه داری است.
یک پایه ی مهم دیگر این جنبش، زنان هستند. زنان در آمریکا، با آن که از نظر حقوقی و قانونی با مردان برابرند، در واقعیتِ جامعه در معرض تبعیض و نابرابری قرار دارند. دستمزد زنان در ازای کار مساوی با مردان کمتر از دستمزد مردان است، چیزی حدود ٧٠ تا ٨٠ درصدِ آن. عرصه ی دیگر ستم بر زنان آمریکا و به طور کلی کشورهای سرمایه داری غرب، اِعمال خشونت بر آنان از سوی مردان و نهادهای مردسالار است. وجود خانه های امن برای زنان در این کشورها از وجود خشونت گسترده بر ضد آنان حکایت می کند. و سرانجام عرصه ی دیگر ستم بر زنان در آمریکا و اروپا محرومیت آنان از اختیار بر بدن خویش است. بر اساس گزارش های مطبوعات، هم اکنون شماری از زنان آمریکا به خاطر سقط جنین و به جرم آسیب زدن به جنین ( که در بسیاری موارد بدون این که زن بخواهد در رحم او شکل می گیرد) در زندان به سر می برند. بدیهی است که ستم بر زنان قدمتی به مراتب طولانی تر از عمر نظام سرمایه داری دارد. اما سرمایه داری این ستم عتیق را حفظ می کند زیرا از آن سود می برد، به این دلیل ساده که وجود این ستم باعث می شود سرمایه داران در ازای کار برابر با مردان دستمزد کمتری به زنان بپردازند. به این معنا، مبارزه علیه ستم بر زنان مبارزه ای ضدسرمایه داری است.
و بالاخره باید از دانشجویان به عنوان قشر دیگری که بدنه ی جنبش تصرف وال استریت را می سازند، نام برد. یک علت عمده ی حضور فعال دانشجویان در این جنبش، بدهکاری دانشجویان به دانشگاه ها و ناتوانی آنان از بازپرداخت وام هایی است که برای تحصیل در دانشگاه گرفته اند. و این خود یکی از پیامدهای سرمایه داری نئولیبرال است که از دهه های ٧٠ و ٨٠ قرن بیستم بر دنیای سرمایه داری حاکم شد و عرصه های بسیاری از زندگی انسان از جمله تحصیل در دانشگاه را به قلمرو سوداندوزی سرمایه داران بدل کرد. پس، مبارزه ی دانشجویان برای عدم بازپرداخت بدهی خود به دانشگاه ها نیز مبارزه ای ضدسرمایه داری است. پ - اقشار فوق در جنبش های ضدسرمایه داریِ پیشین نیز موضوع فعالیت سیاسی بوده اند. ویژگی جنبش تصرف وال استریت فراتررفتن از این اقشار و نفوذ بیش از پیش به اعماق جامعه است. این جنبش علاوه بر مخالفت با سرمایه ی مالی و سیاستمداران با تکیه بر اقشار فوق، مشکلات اجتماعیِ زندگی روزمره ی انسان را به عرصه های دیگری از مبارزه ی ضدسرمایه داری بدل کرده است، مشکلاتی چون بیماری (مثلاً ایدز و سرطان)، بی خانمانی و مرگ ناشی از بیماری و تنهایی که در جنبش های پیشین و تحت رهبری احزاب و اتحادیه ها مبارزه بر ضد آن ها به حاشیه رانده شده بود. جنبش تصرف وال استریت با دخالتگری در این مشکلات می کوشد در مقابل رقابت و تبعیض در رابطه ی انسان ها بین آنان همبستگی و همیاری و برابری به وجود آورد. علاوه براین، مواردی دیده شده که بین همسایگان و یا زنان و مردانی که با هم زندگی می کنند مشکلاتی پیش آمده و آن ها تحت تأثیر این جنبش به جای رجوع به پلیس به اهل محل (community) مراجعه کرده و مسئله را حل کرده اند، و این خود نشان می دهد که از نظر مردم وجود دولت به ویژه در جوامعی چون آمریکا زائد است و دوام و بقای آن صرفا برای حفاظت و نگهبانی از سرمایه داری است.
ت - به این ترتیب، فعالانی که در پارک ها و میدان ها تحصن می کنند فقط نوک آن کوه یخ را تشکیل می دهند که بدنه اش در اعماق جامعه قرار دارد. به این معنا، می توان گفت که صف آرایی ضدسرمایه داریِ ٩٩% در مقابل ١% یک صف آرایی واقعی و حقیقی است و شعار صرف نیست.
ث - اما صف آرایی ٩٩% جامعه در مقابل 1% آن یک صف آرایی طبقاتی است و هیچ معنایی جز صف آرایی طبقه کارگر در مقابل طبقه سرمایه دار و سرمایه ستیزی این جنبش ندارد. در واقع، معنای این صف آرایی آن است که این جنبش اقشاری از جامعه را در صف طبقه ی کارگر قرار می دهد که پیش از این در این صف قرار داده نمی شدند. و این خود به معنای پذیرش تعریفی از طبقه ی کارگر است که از زمان مارکس به بعد زیر آوار نگرش های سرمایه دارانه به ویژه دیدگاه های پسامدرنیستی یا رفرمیستی یا سکتاریستی رفته است. برای مثال، یکی از دیدگاه هایی که پسامدرنیست ها آن را تبلیغ می کردند آن بود که جمعیت کارگران صنعتی - که به زعم آنان منظور مارکس از «پرولتاریا» را تشکیل می دادند - کاهش یافته و به جای آنان بخش خدمات گسترش یافته است. آن ها به این ترتیب کارگران غیرمولد - کسانی که به عنوان فروشنده در مراکز توزیع و فروش کالا کار می کنند، کارگران بخش حمل و نقل، معلمان، پرستاران و نظایر آنان - را از صفوف طبقه کارگر خارج می کردند و به طبقه ی کارگر هویت بس ضعیفی می دادند که به زعم آنان روز به روز ضعیف تر هم می شود. بیرون کشیدن تعریف مارکس از کارگر از زیر این آوار و صحه گذاشتن بر این که کارگر نه فقط کارگر صنعتی و به طور کلی کارگر مولد بلکه کسی است که جز فروش نیروی کارش به صاحبان وسایل تولید و توزیع و مبادله هیچ راه دیگری برای امرار معاش ندارد یک نقطه ی عطف، یک دستاورد بزرگ و یک نقطه قوتِ ضدسرمایه داری است.
ج - خواست «تغییر جامعه از پایین تا بالا» که هیچ معنایی جز انقلاب علیه جامعه ی سرمایه داری ندارد یکی از تعیین کننده ترین و مهم ترین نقاط قوت جنبش تصرف وال استریت است. این خواست بر تمام رویکردهای رفرمیستیِ حاکم بر جنبش های ضدسرمایه داری خط بطلان می کشد و نشان می دهد که طبقه کارگر کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری عزم خود را جزم کرده است که خود را از زیر آوار رفرمیسم اتحادیه ای بیرون بکشد، رفرمیسمی که تا مغز استخوان اش منحط و سرمایه سالار است و با هر گونه تغییر انقلابی جامعه و رهایی طبقه ی کارگر از اسارت سرمایه داری سرسختانه مخالفت می کند.
چ - خواست برگزاری مجمع عمومی در سراسر جامعه نیز دال بر آن است که جنبش تصرف وال استریت با تکیه بر وسیع ترین و تحتانی ترین توده های طبقه ی کارگر- بدون توجه به «رنگ، جنسیت و باورهای سیاسیِ» آنان - با تبادل نظر شورایی و تصمیم گیری و دخالتگری از پایین می خواهد جامعه را از پایین تا بالا تغییر دهد، و این بیان دیگری است از این واقعیت که رهایی طبقه کارگر از چنگ سرمایه داری نه با اتکا به این یا آن نیروی «پیشتاز» و «رهبری کننده» و بر فراز سرِ جنبش بلکه فقط و فقط با نیروی خودِ توده های کارگر در گسترده ترین ابعاد آن امکان پذیر است.
ح - طرح «انقلاب جهانی» به عنوان تنها راه حل مشکلات فقط در مقابله و در ستیز با سرمایه داری معنا می دهد، زیرا سرمایه داری فقط مشکل این یا آن کشور نیست بلکه معضلی جهانی است. تنها سرمایه داری آمریکا نیست که به بحران دچار شده و هزینه ی این بحران را بر زندگی مردم سرشکن کرده است و می کند. اکنون سرمایه داری به مثابه یک نظام اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جهانی دستخوش بحران شده و سطح نازلی از زندگی را به همه ی مردم دنیا تحمیل کرده است. کانون های حاد و اصلی این بحران اکنون نه فقط آمریکا بلکه اروپا، خاورمیانه - شمال آفریقا و ژاپن را در نیز می گیرد. دولت آمریکا در سال ٢٠١٠ ، ٦/٩٣ درصد تولید ناخالص داخلیِ خود بدهی داشته و این رقم در سال ٢٠١١ به ١٠٠ درصد رسیده است (نک به جدول های ١ و ٢ ضمیمه). میزان نرمال بدهی دولت در نظام سرمایه داری ٦٠ درصد تولید ناخالص داخلی است. دولت آمریکا برای آن که رقم ١٠٠ درصد را به ٦٠ درصد برساند باید تا سال ٢٠٢٦ هر سال چیزی حدود ٢٠ در صد بودجه ی رفاهی مردم را کاهش دهد. رقم بدهی دولت سرمایه داری ژاپن و بسیاری از دولت های اروپایی بسی بیش از این است. بدهی ژاپن در سال ٢٠١٠، ٧/١٩٩درصد تولید ناخالص داخلیِ آن بوده و در سال ٢٠١١ به ١/٢٣٣ درصد رسیده است. ژاپن برای آن که این رقم را به ٦٠ درصد برساند باید تا سال ٢٠٢٦ هر سال حدود ٣۵ درصد از بودجه ی رفاهی مردم را کاهش دهد. نکته ی مهمی که در اینجا باید در پرانتز بگویم این است که با آن که وضع ژاپن از نظر اقتصادی خراب تر از دیگر کشورهای سرمایه داری است اما سطح مبارزه علیه سرمایه داری در آنجا از همه پایین تر است. و این نشان می دهد که خرابی اوضاع اقتصادی لزوماً به حدت مبارزه ی طبقاتی نمی انجامد. البته در مورد خاص ژاپن باید به یک نکته ی مهم توجه کنیم و آن این است که در ژاپن به رغم بدهی عظیم دولت، میزان بیکاری جوانان کمتر از این میزان در کشورهای سرمایه داری آمریکا و اروپا است، که نشان می دهد ژاپن تا کنون توانسته است از افزایش بیکاری جوانان به علت پیامدهای بحران جلوگیری کند. اما اولاً هیچ معلوم نیست که ژاپن بتواند این موفقیت خود را ادامه دهد یا دست کم حفظ کند و، ثانیا، کاهش سالانه ی یک سوم بودجه ی رفاهی مردم - حتی اگر منجر به افزایش بیکاری جوانان نشود – به فقر بیشتر کارگران می انجامد و علی القاعده باید به مبارزه ی طبقه ی کارگر این کشور حدت بخشد. حال آن که تا کنون شاهد این امر نبوده ایم و به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک نیز نخواهیم بود. این را نیز بد نیست یادآوری کنم که مورد ژاپن علاوه بر این که ثابت می کند خرابی اوضاع اقتصادی لزوماً سطح مبارزه ی طبقاتی را ارتقا نمی دهد، نشان می دهد که سطح بالای رشد نیروهای مولده نیز لزوماً به بالا رفتن سطح مبارزه ی طبقاتی نمی انجامد. از پرانتز بیرون می آیم و به ادامه ی بحث می پردازم. در سرمایه داری اروپا، وضع اقتصادی یونان از کشورهای دیگر بدتر است. بدهی این کشور در سال ٢٠١٠، ٣/١۴٧ درصد تولید ناخالص داخلیِ آن بوده که در ٢٠١١ به ٦/١٦۵ درصد رسیده است. یونان نیز برای آن که این درصد را به ٦٠ برساند باید تا سال ٢٠٢٦ سالانه حدود ١٨ درصد از بودجه رفاهی مردم را کاهش دهد. نگاهی به کشورهای نام برده در جدول های ضمیمه نشان می دهد که همه این کشورهای سرمایه داری به بحران دچارند و، به عبارت دیگر، بحران سرمایه داری بحرانی جهانی است و از همین رو راه حلی جهانی را می طلبد که، همان گونه که جنبش تصرف وال استریت اعلام کرده، چیزی جز انقلاب جهانی نمی تواند باشد.
٢- آنچه در بالا مورد اشاره قرار گرفت ضدیت جنبش تصرف وال استریت با سرمایه داری را به مثابه مهم ترین نقطه ی قوت آن نشان می دهد. یک نقطه قوت مهم دیگر این جنبش، رهایی آن از سلطه ی احزاب و اتحادیه های کارگری سنتی است، که با عبارت «جنبش بدون رهبری» بیان شده است. بی گمان، هیچ جنبش ضدسرمایه داری نمی تواند بدون رهبری باشد. در همین جنبش تصرف وال استریت نیز بالاخره فعال ترین شرکت کنندگان و حاضران به اتکای رابطه ی انداموارشان با بدنه ی جنبش نقش رهبری را ایفا می کنند. به این معنا، این جنبش نیز رهبری خود را دارد. منظور این جنبش از عبارت «بدون رهبری» بی شک تبری جستن از «رهبری» احزاب و اتحادیه هاست و، به نظر من، این جنبش کاملاً حق دارد که چنین کند. زیرا احزاب و اتحادیه ها جنبش های ضدسرمایه داری را به اسارت سکتاریسم و رفرمیسم درآورده اند و حق هم همین است که رهبری آن ها بر این جنبش ها مورد نقد و افشا و طرد قرار گیرد. مسئله ی اصلی و مهم برای احزاب چپ نه هدایت انقلاب اجتماعی طبقه ی کارگر برای الغای رابطه ی اجتماعیِ سرمایه از طریق استقرار و حاکمیت شوراهای ضدسرمایه داری بلکه دست یابی به قدرت سیاسی با تکیه بر مبارزه کارگران برای استقرار نوع دیگری از سرمایه داری یعنی سرمایه داری دولتی بوده است. اتحادیه های کارگری نیز نه تنها نتوانستند مبارزه ی کارگران برای رفرم در چهارچوب سرمایه داری را به سطح مبارزه علیه نظام مزدی ارتقا دهند بلکه خود به عامل اصلی برای سلطه ی رفرمیسم بر جنبش ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر تبدیل شدند و هم اکنون در وجه عمده ی خود به مثابه ی نهادهای سرمایه عمل می کنند و با تقلیل مبارزه ی ضدسرمایه داری کارگران به چانه زنی صرف و بس نازل بر سر دستمزد راه را برای بقا و تداوم نظام انسان ستیز سرمایه داری هموار می کنند. به این معنا، طرد این «رهبری» از جنبش ضدسرمایه داریِ تصرف وال استریت از نقاط قوت این جنبش است.
٣- و سرانجام باید به یک واقعیت درس آموز این جنبش برای ما کارگران ایران به عنوان یک نقطه ی قوت دیگر آن اشاره کنم. اگر تا پیش از ظهور این جنبش، اپوزیسیون لیبرال در ایران می توانست دموکراسی لیبرالی غرب را همچون بهشت موعودی نشان دهد که گویا کارگران ایران باید برای رسیدن به آن مبارزه کنند اکنون دیگر این وارونه نمایی به سختی امکان پذیر است. اکنون دیگر سینه چاکان دموکراسی لیبرال نیز چاره ای ندارند جز این که به معضلاتی که نظام سرمایه داری برای بشریت به وجود آورده است اذعان و اعتراف کنند. آنان در این مورد دیگر نمی توانند خاک به چشم کارگران ایران بپاشند. تلاش آن ها هم اکنون صرف این امر می شود که به کارگران بگویند دنبال بدیل در فراسوی سرمایه داری نگردند و راه نجات خود را فقط و فقط در چهارچوب سرمایه داری و با انجام اصلاحات در این چهارچوب جست و جو کنند. آنان برای اثبات این مدعای خود بر شکست بدیل هایی که تا کنون در مقابل سرمایه داری قرار داده شده است (از جمله سرمایه داری دولتی تحت نام «سوسیالیسم» در کشورهایی چون شوروی، چین، کوبا، کره ی شمالی و نظایر آن ها) انگشت می گذارند. و واقعیت این است که این شکست کارگران جهان را چنان سرخورده کرده که جریان های سرمایه داری به ویژه لیبرال ها حالا حالاها می توانند برای اثبات ناممکنیِ بدیل در مقابل سرمایه داری بر آن تکیه کند و بدین سان بخش هایی از طبقه ی کارگر را به سوی خود بکشند. خطایی بزرگ است اگر فعالان کارگری ایران همان تجربه ی مهلک پیشین را تکرار کنند و در مقابل این ترفند وارونه پردازانه ی سرمایه داری لیبرال چیزی را که تحت عنوان «سوسیالیسم» و «کمونیسم» پیاده شده و به گونه ی مفتضحی شکست خورده است بازهم به مثابه بدیل سرمایه داری مطرح کنند. این امر نه تنها توهم کارگران به سرمایه داری لیبرال را از میان برنمی دارد بلکه آنان را بیش از پیش به سوی لیبرال ها و رفرمیست ها می راند. وقت آن است که یک بار برای همیشه به رویکردی که از نظریه به سوی پراکسیس می رود پشت کنیم و برای طرح بدیل سرمایه داری از پراکسیس طبقه کارگر - و در این مورد معین از جنبش واقعی تصرف وال استریت - عزیمت کنیم و بدیل سرمایه داری را از دل چنین عزیمتی بیرون بکشیم، حتی اگر به بهای زیرسئوال رفتن آیاتی باشد که نظریه ی کارل مارکس را به قالب ایدئولوژی مقدس و لایتغیر «مارکسیسم» درآورده است. بدیل سرمایه داری بدون شک سوسیالیسم است، اما سوسیالیسم نه به مثابه ی نظامی اقتصادی- اجتماعی و سیاسی که اصول آن از قبل تعیین شده است و اکنون باید در واقعیت پیاده شود بلکه به عنوان جنبش واقعی و زنده ی طبقه ی کارگر که نظریه و اصول خود را در طول زمان از دل خود بیرون می دهد و مدام آن ها را در جریان مبارزه با سرمایه داری تصحیح و تکمیل می کند، حتی اگر مستلزم نقد دیدگاه های مارکس باشد، چه رسد به دیگر نظریه پردازان سوسیالیسم.

نقاط ضعف جنبش تصرف وال استریت:
١-این جنبش هنوز یک جنبش متشکل و خودآگاه و پیوندخورده با جنبش کارگران شاغل در قالب شوراهای ضدسرمایه داری و سراسری نیست و، به همین دلیل توان و رزمندگی لازم برای به زانو درآوردن سرمایه و دولت آن را ندارد. لازمه ی پیروزی طبقه ی کارگر در مبارزه ی طبقاتی برخورداری از نیرو و زور لازم برای شکست دادن طبقه ی حافظ نظم موجود است. تجمع و تحصن صرف در پارک ها و خیابان ها و میدان ها هرچند لازم است اما فشار چندانی برطبقه سرمایه دار و دولت آن وارد نمی کند. طبقه کارگر علاوه بر خیابان ها و میدان ها باید گلو و مجرای تنفس سرمایه را ببندد. گلو و مجرای تنفس سرمایه آنجاست که ارزش اضافی تولید می شود، یعنی محل های تولید و کار. طبقه کارگر باید بکوشد که نظام سرمایه داری را در اینجاها زمین گیر کند. فعالان جنبش تصرف وال استریت علاوه بر تجمع و تحصن در پارک ها و سالن ها و خیابان ها باید در مقابل مراکز بزرگ کارگری مجتمع شوند و با مبارزه ی کارگران شاغل - که به علت اشتغال به کار نمی توانند در تجمع های این جنبش حضور مرتب و مداوم داشته باشند – پیوند بخورند و بدین سان این جنبش توانمندی لازم را برای اعمال فشار بر سرمایه داران و دولت به دست آورد.
٢- جنبش تصرف وال استریت هنوز سرمایه را نه یک رابطه ی اجتماعی بلکه یک قدرت صرفا مالی و متمرکز در بانک ها می داند. وال استریت از دل رابطه ی اجتماعی موجود بین انسان ها برخاسته است، رابطه ای که یک سوی آن را صاحبان وسایل تولید و توزیع و مبادله و سوی دیگرش را اکثریت عظیمی از انسان ها تشکیل می دهد که برای زنده ماندن هیچ راهی جز فروش نیروی کار خود به همان اقلیت بس ناچیزِ مالک وسایل تولید و توزیع و مبادله ندارند. بحران کنونی جوامع سرمایه داری بحرانی برخاسته از دل این رابطه است و فقط بحران سرمایه ی مالی نیست. آنچه رسانه ها و نظریه پردازان و تحلیل گران دنیای سرمایه داری از آن به عنوان «بحران سرمایه ی مالی» سخن می گویند چیزی نیست جز نمود بحران سرمایه به طورکلی. بنابراین، مبارزه با سرمایه ی مالی و سیاستمداران اگر به سطح مبارزه با رابطه ی اجتماعی سرمایه یعنی رابطه ی خرید و فروش نیروی کار برای تولید ارزش اضافی ارتقا نیابد نه تنها نمی تواند همان سرمایه ی مالی را نیز تضعیف کند بلکه ممکن است به بسترسلطه و حاکمیت بخش هایی از طبقه ی سرمایه دار تبدیل شود که از زاویه ی منافع بخش های دیگر سرمایه با سرمایه ی مالی مخالف اند و می کوشند با سوار شدن بر امواج مبارزه ی طبقه ی کارگر به اهداف خود برسند.
٣- جنبش تصرف وال استریت هنوز نسبت به دولت سرمایه متوهم است. این جنبش به جای دولتِ نماینده و مدافع نظام سرمایه داری صرفا از «سیاستمداران» سخن می گوید. تقلیل ماشین دولتی سرمایه داری که در تمام زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی رابطه ی خرید و فروش نیروی کار را مدیریت می کند به عده ای «سیاستمدار»، یک نقطه ی ضعف اساسیِ جنبش تصرف وال استریت است که اگر برطرف نشود جا را برای تبدیل این جنبش به زائده ی سیاسی دولت سرمایه داری باز می گذارد.
١ ۴- جنبش تصرف وال استریت فاقد یک منشورمطالبات پایه ای یا حداقل است. ضدیت این جنبش با سرمایه داری اقتضا می کند که توان مادی و فکری آن در همان چهارچوب سرمایه داری افزایش یابد، و این امر مستلزم مبارزه برای مطالباتی از سرمایه داران و دولت است که تحقق آن ها افزایش توان جنبش را تضمین کند. جنبش باید بحث درباره این مطالبات را دامن زند و آن ها را در یک منشور به پرچم مبارزه ی حداقلیِ خود تبدیل کند.

جنبش تصرف وال استریت به کجا می رود؟
پاسخ این پرسش دقیقاً به خودِ این جنبش بستگی دارد. بسته به آن که این جنبش به سوی تقویت نقاط قوت و تضعیف نقاط ضعف خود پیش می رود یا نه مسیرهای متفاوتی در انتظار آن خواهد بود. در این جنبش از فعالان احزاب چپ و اتحادیه ها گرفته تا لیبرال ها و طرفداران حزب دموکرات و حتی هواداران تی پارتی و حزب جمهوری خواه حضور دارند. هرکدام از این جریان های سیاسی به ویژه احزاب حاکم بر سرمایه داری آمریکا ممکن است براین جنبش سوار شوند و آن را به طرف خود ببرند. باید دید که آیا این جنبش می تواند با تقویت نقاط قوت و تضعیف نقاط ضعف خویش استقلال خود را در مبارزه با سرمایه داری حفظ کند و با تکیه بر وسیع ترین توده های طبقه ی کارگر و تشکل شورایی آن ها و بدون سواری دادن به هیچ حزب و دار و دسته ای قدرت سیاسی را به دست آورد و به سوی الغای رابطه ی خرید و فروش نیروی کار پیش رود یا نه. این را آینده معلوم خواهد کرد.

راهکارهای پیشنهادی:
١-تجمع و تحصن در مقابل مراکز کارگری بزرگ به جای پارک و خیابان با چشم انداز برقراری پیوند با جنبش کارگران شاغل و هدف زمینه سازی برای اعتصاب های سراسری طبقه ی کارگر. ٢- تظاهرات و راه پیمایی و حرکت منظم، مثلا ماهی یک بار، در مراکز شهرها و از یک شهر به شهر دیگر با هدف جلوگیری از ریزش نیرو، گسترش رابطه با مردمی که به علت امرار معاش و مشکلات دیگر نمی توانند به طور مرتب و مداوم در تجمع ها و تحصن ها شرکت کنند، و سرانجام تدارک اعتصاب عمومی سراسری.
٣- متشکل شدن در شوراهای ضدسرمایه داری با دورنمای کسب قدرت سیاسی و اداره ی جامعه با هدف الغای رابطه ی خرید و فروش نیروی کار.
۴- حرکت به سوی دستیابی به یک آلترناتیو اجتماعی-اقتصادی و سیاسی در مقابل سرمایه داری از درون خودِ جنبش و با تکیه بر ملزومات آن همراه با نقد و بررسی تجربیات تاریخی جنبش ها و انقلاب های ضدسرمایه داری پیشین.
۵- دو راهکار اخیر مستلزم افزایش توان مادی و فکری جنبش است که نخستین گام آن تدوین منشور مطالبات پایه ای یا حداقلیِ جنبش است.
٦- لزوم درس آموزی و در همان حال حمایت طبقه ی کارگر ایران از جنبش تصرف وال استریت.

محسن حکیمی - ٧/٩/١٣٩٠