افق روشن
www.ofros.com

یک حزب کارگری


فردریش انگلس - ناصر                                                                                  جمعه ٢٧ اردیبهشت ۱۳۹٢

چه قدر دوستان و علاقه­مندان ما هشدار دادند که: «از سیاست های حزبی دور بمانید.» و تا حدی که قضیه مربوط به سیاست های حزبی کنونی انگلستان می شود، کاملاً حق با آن ها بوده است. یک حزب کارگری اجازه ندارد که نه از ویگ ها و نه از توری ها*، نه از محافظه کاران و نه از لیبرال ها، طرف داری کند و حتی اجازه ندارد که به مفهوم حزبی امروزی، رادیکال هم باشد. محافظه کاران، لیبرال ها، رادیکال ها، همۀ این ها مدافع منافع طبقات حاکمه می باشند و نظریات گروه های مختلفی از مالکین زمین، سرمایه داران و تجار کوچک بر آن ها مستولی است. اگر آن ها نمایندگی طبقۀ کارگر را به عهده بگیرند، به طور مسلم، به غلط و به نحو بدی آن ها را نمایندگی خواهند کرد. طبقۀ کارگر چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی دارای منافع خاص خود می باشد. تاریخچۀ اتحادیه های کارگری و جنبش تقلیل ساعات کار، نشان دهندۀ آن است که چگونه کارگران برای این منافع خاصِ طبقۀ خویش کوشش می کنند و چه چیزهایی را مصالح اجتماعی خود تلقی می نمایند. ولی مصالح سیاسی خویش را تقریباً به طور کامل به دست توری ها، ویگ ها، و رادیکال ها یعنی وابستگان به طبقۀ بالا می سپارند. از تقریباً یک ربع قرن پیش، طبقۀ کارگر انگلیس فقط به این قناعت کرده است که به اصطلاح دنباله رُوی «حزب بزرگ لیبرال» باشد.
چنین روش سیاسی ای برازندۀ طبقۀ کارگری- که بهترین تشکیلات را در اروپا دارا می باشد- نیست. در سایر کشورها، کارگران به مراتب فعال تر بوده اند. آلمان از ده سال پیش دارای یک حزب کارگری می باشد. سوسیال دموکرات ها- که در رایشتاک ده کرسی دارند- با رشد خود، بیسمارک را به حدی دچار وحشت کرده اند که او مجبور شده است به ننگین ترین اقدامات ظالمانه- که ما در مقالۀ دیگری در باره آن گزارش دادیم- دست بزند. اما علی­رغم بیسمارک، حزب کارگر آلمان مرتباً پیشرفت می کند. از جمله، همین هفتۀ قبل در انتخابات انجمن شهر مانهایم (شهری در جنوب غربی آلمان) شانزده کرسی به دست آورد و یک نماینده به مجلس ایالتی ساکسن فرستاد. در بلژیک، هلند و ایتالیا، به نمونۀ آلمان تأسی جسته اند و در هر یک از این کشورها یک حزب کارگری وجود دارد. گرچه آراء انتخاباتی این کشورها به قدری بالاست که در حال حاضر شانسی برای اعزام نمایندگانی به هیئت های مقننه موجود نمی باشد. در فرانسه، در وضعیت کنونی، جریان ساختمان حزب کارگر به شدت ادامه دارد و اخیراً در چندین انتخابات محلی، حائز اکثریت شده است و در انتخابات عمومی اکتبر آینده نیز بدون شک تعدادی کرسی به دست خواهد آورد. حتی در آمریکا نیز که انتقال افراد از طبقۀ کارگر به طبقۀ کشاورزان، تجار و یا سرمایه داران هنوز نسبتاً به سادگی صورت می گیرد، کارگران لازم مى دانند که در یک حزب مستقل متشکل گردند. در همه جا کارگران برای به دست آوردن قدرت سیاسی و برای نمایندگی طبقۀ خود در هیأت های مقننه مبارزه می کنند. در همه جا، به جز بریتانیای کبیر. با وجود این در انگلستان، آگاهی هرگز به اندازۀ امروز که احزاب قدیمی محکوم به زوال شده و شعارهای قدیمی بی معنی گشته و وسایل جهان شمول قدیمی تأثیرات خود را از دست داده اند، اشاعه نیافته است. مردان خردمندِ تمام طبقات، شروع به درک این مطلب کرده اند که راه جدیدی باید طی شود و این راه فقط می تواند در جهت دموکراسی باشد. البته در انگلستان که طبقۀ کارگر صنعتی و کشاورزی، اکثریت عظیم خلق را تشکیل می دهد، دموکراسی چیزی جز حکومت طبقۀ کارگر نیست.
بگذارید طبقۀ کارگر خود را برای وظایفی که در انتظار اوست آماده سازد، آماده برای حکومت بر امپراتوری بزرگ بریتانیا. بگذارید آن ها با مسئولیتی که اضطراراً به عهده شان خواهد بود، آَشنا شوند و بهترین راه برای این امر قدرتی است که در اختیار دارند، یعنی این که اکثریت واقعی اى را که در هر شهر بزرگ امپراتوری سلطنتی دارا می باشند، برای آن مورد استفاده قرار دهند که افرادی را از میان صفوف خود به مجلس بفرستند. با حق انتخاباتی که در حال حاضر برای اولیاء خانواده ها وجود دارد، به سهولت می توان چهل یا پنجاه کارگر را به مجلس- که نیاز مبرمی به چنین خون حیات بخش تازه ای دارد- فرستاد. تنها وجود همین تعداد کارگران در پارلمان، کافیست که تبدیل تدریجی لایحۀ ارضی ایرلند به یک غول ارضی ایرلند را- منظور تشابه کلمات بیل (لایحه) و بول (غول) در زبان انگلیسی است - همان طور که در حال حاضر جریان دارد، غیرممکن سازد، یعنی آن که نگذارد به صورت یک قانون جبران خسارت برای مالک ایرلندی در آید و هم چنین غیر ممکن خواهد شد که با مطالبات مربوط به تقسیم جدید کرسى های پارلمان، مجازات شدید رشوه دادن های انتخاباتی، تأمین مخارج انتخابات به وسیلۀ دولت، همان طور که همه جا در خارج از انگلستان مرسوم است، و غیره غیره، مخالفت گردد.
از این گذشته، به جز حزب کارگر، هیچ حزب دموکرات واقعی ای نمی تواند در انگلستان وجود داشته باشد. افراد آگاه طبقات دیگر- که ضمناً تعدادشان به هیچ وجه به آن اندازه که می خواهند به ما به قبولانند، زیاد نیست- می توانند به این حزب ملحق شوند و بعد از آن که شواهدی برای صداقت خود ارائه دادند، آن وقت حتی می توانند نمایندۀ آن ها در پارلمان بشوند. این در همه جا مصداق دارد، مثلاً در آلمان نمایندگان کارگران، در تمام موارد کارگر واقعی نیستند. اما هیچ حزب دموکراتیکی نمی تواند در انگلستان یا هر جای دیگر، چنان چه یک حزب کارگری موجود نباشد و خصلت طبقاتی قاطع نداشته باشد، به موفقیت های مؤثری نایل آید. تخطی از این امر نتیجه ای جز گروه گرایی و حقه بازی در بر نخواهد داشت.
این موضوع در مورد انگلستان حتی بیش از خارج مصداق دارد. متأسفانه از زمان از هم پاشیده شدن اولین حزب کارگری در تاریخ - یعنی حزب چارتیست ها- رادیکال ها به اندازۀ کافی حقه بازی کرده اند. البته چارتیست ها با ناکامی مواجه شدند و موفقیتی کسب نکردند. ولی آیا واقعاً چنین است؟ از شش مادۀ چارت (منشور) خلق، دو مادۀ آن- یعنی حق رأی مخفی و سرشماری اى که بر اساس وضع مالی افراد نباشد- اکنون در این کشور به صورت قانون در آمده اند و مادۀ سوم، یعنی حق رأی عمومی- به صورت حق رأی برای اولیاء خانواده ها- لااقل تا حدودی تحقق پذیرفته است و مادۀ چهارم، یعنی برابری حوزه های انتخاباتی به عنوان یکی از رفرم هایی که دولت کنونی وعدۀ آن را داده است، در شرف اجراست. به این ترتیب، از هم پاشیده شدن جنبش چارتیستی با تحقق نیمی از برنامۀ آن توأم بود. وقتی صرفاً خاطرۀ تشکیلات سیاسی قبلی طبقۀ کارگر، توانسته است موجب این رفرم های سیاسی و علاوه بر آن یک ردیف رفرم های اجتماعی بشود، پس در این صورت اگر یک حزب کارگری سیاسی واقعی وجود داشته باشد -که چهل یا پنجاه نماینده در مجلس داشته باشد- آن وقت چه تأثیراتی باقی خواهد گذاشت؟ ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن هر کس باید زندگی خودش را اداره کند، ولی طبقۀ کارگر انگلیس به طبقات مالکین، سرمایه داران و خرده فروشان و وابستگان آن ها، یعنی وکلای دادگستری، روزنامه نویسان و غیره، اجازه می دهد که نمایندۀ منافع او باشند. اگر رفرم های متضمن منافع کارگران-فقط با این کندی و فقط با این وضع فلاکت بار- قطره قطره به وجود می آیند، جای تعجبی وجود ندارد. کارگران انگلستان فقط باید بخواهند- و آن وقت است که قدرت آن را خواهند داشت- که هر رفرم سیاسی و اجتماعی اى را که وضع آن ها ایجاب می کند، به مورد اجرا در آورند. پس چرا این کوشش به عمل نمی آید؟

* * *

منبع: مجموعه آثار «مارکس - انگلس» از متن آلمانی، «یک حزب کارگری» انگلس، جلد نوزدهم، صفحات ٢٧٩- ٢٧٧.

فردریش انگلس - ترجمه: ناصر

http://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1881/engels-hezbe-kargari.pdf

توضیحات:

* انگلس در مقاله ای زیر عنوان «موقعیت احزاب سیاسی» (١٩ دسامبر ١٨۴٢) توضیح می دهد که در انگلستان تنها سه حزب مهم وجود دارد: آریستوکراسی زمین دار، آریستوکراسی پولدار و دموکراسی رادیکال. اولی، حزب توری (Tory) ماهیتاً و بنا به توسعۀ تاریخی، یک حزب تماماً قرون وسطایی، ارتجاعی و مربوط به نجیب زادگان گذشته است که رابطۀ دوستانه ای با مکتب «تاریخی» حقوق در آلمان دارد و ستون فقران دولت مسیحی را شکل می دهد.
هستۀ دومین حزب، ویگ ها (Whigs) شامل تجّار و پیشه وران (مانوفاکتورها) می شود که اکثریت آن ها را به اصطلاح طبقۀ متوسط تشکیل می دهد. به گفتۀ انگلس، این طبقۀ متوسط، یعنی افرادی که از درآمد مناسب برخوردارند، اما بیش از اندازه ثروتمند نیستند، تنها در مقایسه با نجیب زادگان ثروتمند و سرمایه داران، طبقۀ متوسط محسوب می شوند؛ موضع آن نسبت به کارگران، همان موضع یک آریستوکراسی (اشرافیت) است. و مردم در کشوری مانند انگلستان که حیات آن بر پایۀ صنعت و در نتیجه تودۀ عظیمی از کارگران قرار دارد، بیش از مثلاً آلمان از این امر آگاه هستند. چرا که در آلمان طبقۀ متوسط از صاحبان صنایع دستی و دهقانان تشکیل می شود و چنین طبقۀ گسترده ای از کارگران ناشناخته است.
انگلس در ادامه می گوید که اصول دموکراسی رادیکال چارتیسم روزانه هر چه بیش تر و بیش تر در طبقۀ کارگر رسوخ می کند و طبقۀ کارگر به طور فزاینده ای این اصول را به مثابۀ بیان آگاهی جمعی خود می شناسد. اما این حزب، در دورۀ کنونی (یعنی زمان نگارش مطلب) تنها در پروسۀ شکل گیری قرار دارد و بنابراین نمی تواند با قدرت تمام عمل کند. (میلیتانت) http://www.marxists.org/archive/marx/works/1842/12/19.htm