کارگر و کارفرما و بورژوازی و پرولتاریا
حتی اگر من هم به کرات و در جزئیات ثابت نمیکردم، این را باید پذیرفت که کارگران انگلیسی در چنین وضعی نمیتوانند احساس آسودگی کنند، وضعیت آنها طوری نیست که در آن یک نفر یا تمام یک طبقه از انسانها بتوانند، آنطور که شایسته انسان است، فکر و احساس و زندگی کنند. بنابراین کارگران ناچارند بکوشند که از این شرایط وحشیانه رهایی یابند و موقعیتی بهتر و انسانیتر برای خود بدست آورند. و آنها بدون حمله به منافع بورژوازی، که همانا استثمار کارگران است، قادر به انجام این کار نخواهند بود. اما بورژوازی با تمام نیرویی که ثروتش و قدرت دولتی در اختیار او میگذارد از منافع خود دفاع میکند. به نسبتی که کارگران عزم به تغییر اوضاع موجود بکنند، به همان نسبت هم بورژوازی مانند یک دشمن قسم خورده در مقابلشان خواهد ایستاد.
بعلاوه در هر لحظه به کارگران این احساس دست میدهد که بورژوازی با او مانند یک کالا، مانند مایملک خودش رفتار میکند و به همین دلیل، اگر هیچ دلیل دیگری هم نباشد، او باید بعنوان دشمن بورژوازی بپاخیزد. من در صفحات گذشته به صد طریق ثابت کردم، و میتوانستم به صد جور دیگر هم نشان بدهم، که کارگر فقط با کینه ورزیدن و شورش علیه بورژوازی میتواند انسانیت خود را حفظ کند. این آموزش کارگران، یا اگر دقیقتر گفته باشیم نیاز آنها به آموزش، و وفور خون گرم ایرلندی در رگهای طبقه کارگر انگلستان است که به آنها توانایی اعتراض با شدیدترین شور و هیجان را علیه ستمگری طبقه متملک میدهد. امروز کارگر انگلیسی دیگر یک انگلیسی، یک انسان پول پرست حسابگر نظیر همسایه متملکش نیست. او احساسات تکامل یافتهتری دارد و شور و هیجان روزافزونی که بر او غالب شده سردی ذاتی مردم شمال را در وی تحتالشعاع قرار میدهد. رشد آن ادراکی، که آنقدر تمایلات خودخواهانه بورژوازی انگلستان را تقویت مینماید، ادراکی که خودخواهی را به خصوصیات غالب او تبدیل کرده و تمام نیروی احساسش را روی یک نقطه، یعنی حرص پول، متمرکز نموده، در کارگر وجود ندارد. کارگری که در عوض شور و هیجانش مانند خارجیان قوی و نیرومند است. ملیت انگلیسی در کارگر از بین رفته است.
اگر، همانطور که دیدیم، برای کارگر جهت متجلی کردن انسانیتش هیچ زمینهای جز مخالفت و مبارزه با تمام شرایط زندگیش نمانده، پس طبیعی است که درست در این مخالفت او انسانترین و شریفترین آدمها بوده و شایسته بیشترین همدردی باشد. ما نشان خواهیم داد که تمام نیرو و همه تلاشهای کارگران متوجه این نکته است و اینکه حتی کوششهایشان برای کسب آموزش عمومی تماما در رابطه مستقیم با آن قرار میگیرد. البته باید به اَعمال خشن و حتی وحشیانه پراکنده نیز اشاره بکنیم. اما همواره باید در نظر داشت که در انگلستان جنگ اجتماعی آشکارا در جریان است، و در حالی که نفع بورژوازی در این است که این جنگ را عوامفریبانه، تحت پوشش صلح و حتی انساندوستی پیش ببرد، تنها نشان دادن اوضاع واقعی و از بین بردن عوامفریبی است که میتواند به کارگران کمک کند. بعبارت دیگر حتی خشنترین حملات کارگران علیه بورژوازی و خادمینش صرفا بروز آشکار آن چیزی است که بورژوازی مخفیانه و حیلهگرانه علیه کارگران مرتکب میشود.
شورش کارگران مدتی کوتاه پس از اولین توسعه صنعتی آغاز گشت و از مراحل مختلفی گذشته است. من در فرصت دیگرى باید به بررسی اهمیت آنها در تاریخ مردم انگلیس بپردازم و در اینجا به حقایق آشکاری که به مشخص کردن شرایط پرولتاریای انگلیس کمک مینماید بسنده میکنم.
اولین، خامترین و بیثمرترین شکل این شورش بزهکاری بود. کارگر در فقر و تیرهروزی بسر میبُرد و میدید که وضع کسان دیگری بهتر از اوست. برایش قابل فهم نبود چرا او، که بیش از فلان ثروتمند بیکاره برای جامعه کار میکند، باید کسی باشد که تحت این شرایط رنج بکِشد. فقر بر احترام موروثیاش نسبت به تقدس مالکیت چیره شد و دست به دزدی زد. ما دیدیم که چگونه با گسترش صنایع جنایت نیز بیشتر شد، و چطور تعداد دستگیریهای سالانه در رابطه مستقیم با تعداد عدلهای مصرف شده پنبه قرار دارد.
اما کارگران بزودی دریافتند که بزهکاری حلّال مشکلات نیست. شخص بزهکار صرفا میتوانست منفردا، مثل یک فرد تنها، علیه نظام موجود در جامعه اعتراض کند. تمام قدرت جامعه علیه هر فرد بزهکار بکار میافتاد و او را با برتری عظیم خود خرد میکرد. مضافا اینکه دزدی ناپختهترین شکل اعتراض بود و به همین دلیل هم که شده، هر قدر هم که کارگران احتمالا در نهان آن را تأیید میکردند، هیچوقت به بیان همگانی افکار عمومی آنان تبدیل نشد. اولین باری که آنها بمثابه یک طبقه مخالفت خود را علیه بورژوازی بیان کردند وقتی بود که در آغاز دوره رشد صنعت به مقاومت در مقابل بکارگیری ماشینآلات برخاستند. اولین مخترعین، اوکرایت و دیگران، درست به همین شکل مورد پیگیرد قرار گرفتند و ماشینهایشان منهدم شد. بعدها به کرّات شورشهایی علیه ماشینآلات اتفاق افتاد که وقایعشان تقریبا موبمو شبیه اغتشاشات چاپچیان "بوهمیا" در سال ١٨۴۴ بود. کارخانهها ویران شده و ماشینها در هم شکسته میشدند.
ولی این شکل از مخالفت هم منفرد بوده و محدود به مناطق خاصی میشد، و فقط یک جنبه از مناسبات اجتماعی کنونی ما را هدف قرار میداد. و به محض اینکه هدف لحظهای حاصل میگشت، تمام سنگینی قدرت اجتماعی بر خطاکاران بیدفاع فرود میآمد و آنها را هر طور که مایل بودند مجازات میکردند. در این ضمن ماشینآلات هم علیرغم همه اینها بکار گرفته میشدند. پس لازم بود تا شکل نوینی برای اعتراض یافته شود.
در این مقطع یک قانون، که در پارلمان دست نخورده الیگارشی محافظهکار قدیمی به تصویب رسید، به کمک آمد. قانونی که بعدها، پس از آنکه لایحه رفرم، تمایزات بین پرولتاریا و بورژوازی را قانونیت بخشید و بورژوازی را طبقه حاکمه گردانید، هیچگاه به تصویب مجلس عوام نمیرسید.
... قانون در سال ١٨٢۴ به اجرا گذاشته شد و همه قوانینی ک تا آنزمان همیاری بین کارگران را برای اهداف کارگری ممنوع میکردند لغو نمود. کارگران حق تشکل آزادانه را که تا آن زمان به اشراف و بورژوازی اختصاص داشت بدست آوردند. البته این درست است که تشکلهای مخفی در بین کارگران پیشتر هم وجود داشتند، اما هیچوقت به دستاوردهای قابل توجهی نرسیده بودند. همانوط ک "سایمون" شرح میدهد در اسکاتلند در سال ١٨١٢ کارگران بافنده "گلاسکو" به یک اعتصاب عمومی دست زدند که توسط یک انجمن مخفی ترتیب داده شده بود. این کار در سال ١٨٢٢ تکرار شد و به همین علت هم به چهره دو کارگر، که مایل به پیوستن به انجمن نبودند و به همین علت هم از جانب اعضاء اتحادیه بمثابه خائن به طبقه خود تلقی میشدند جوهر گوگرد پاشیدند. هر دوی آنها در اثر جراحات وارده بینایی خود را از دست دادند. و نیز در سال ١٨١٨ انجمن معدنچیان اسکاتلند آنقدر قوی بود که یک اعتصاب عمومی را سازمان دهد. این انجمنها از اعضای خود سوگند وفاداری و رازداری میطلبیدند، لیستهای منظم و مستمر، خزانهدار، حسابدار، و شعبههای محلی داشتند. اما حالت مخفی که در آن همه این کارها انجام میشد مانع از رشد این انجمنها میگشت. ولی در عوض زمانی که کارگران در سال ١٨٢۴ حق تشکل آزادانه را بدست آوردند این تشکلها در سراسر انگلستان بسرعت گسترش یافته و قدرت بزرگی بدست آوردند. در همه شاخههای صنعت اتحادیههای صنفی با هدف آشکار دفاع از کارگران منفرد در مقابل ستم و تسامح بورژوازی شکل گرفتند. اهداف آنها عبارت بودند از مذاکره جمعی، بعنوان یک نیرو، با کارفرمایان بمنظور تنظیم مزد بر اساس سود کارفرما، افزایش آن در فرصت مناسب و حفظ یکنواختی مزد در هر حرفه در سراسر کشور. از اینرو آنها تلاش میکردند با سرمایهداران بر سر یک جدول مزد، که همه جا میبایست مورد استناد قرار بگیرد، به توافق برسند و کارگران تحت استخدام آن سرمایهدارانی را که حاضر به پذیرش این نبودند به اعتصاب فرا میخواندند. بعلاوه آنها میخواستند تا بوسیله محدود کردن تعداد کارآموزان تقاضا برای نیروی کار را بالا نگهداشته و در نتیجه سطح دستمزدها را بالا نگهدارند. حتیالامکان با کاهش غیرمستقیم دستمزدها، که بخاطر بکارگیری ماشینآلات و ابزار کار جدید توسط کارفرمایان رخ میداد، به مقابله برخیزند و بالأخره به کارگران بیکار کمکهای مالی نمایند. آنها این کار را یا مستقیما و یا با صدور کارتی انجام میدهند که حاملش بعنوان "عضو انجمن" برسمیت شناخته شده و کارگر با آن کارت از محلی به محل دیگر میرود، مورد حمایت رفقای کارگرش قرار میگیرد و در مورد بهترین امکان پیدا کردن کار اطلاعات کسب میکند. این کار "خانه بدوشی" و کارگر در جستجوی کار "خانه بدوش" نامیده میشود. برای دستیابی به این اهداف یک رئیس و یک منشی کار میکنند و حقوق میگیرند (چون انتظار نمیرود هیچ کارفرمایی بخواهد چنین کسانی را استخدام کند) و یک کمیته حق عضویتهای هفتگی را جمع کرده و بر خرج شدن این پول در راه اهداف انجمن نظارت میکند. هر وقت ممکن و مفید تشخیص داده میشد صنفهای مختلف یک ناحیه در یک فدراسیون متحد شده و در مواقع معین اجلاس نمایندگانشان را برگزار میکردند. در مواردی کوشش شده که کارگران یک بخش از صنعت در تمام انگلستان در یک اتحادیه بزرگ جمع شوند، و چندین بار تلاش شده (اولین بار در سال ١٨٣٠) تا یک اتحادیه عمومی برای همه حرفهها در سطح کل امپراتوری، با سازمانهای مشخص هر حرفه در درون آن، بوجود آید. ولی این اتحادیهها عمر درازی نداشتند و بندرت حتی برای یک لحظه موجودیت مییافتند، چرا که یک هیجان عمومی فوقالعاده لازم است تا چنین فدراسیونی را ممکن و مؤثر سازد.
شیوههایی که معمولا این اتحادیهها برای دستیابی به اهداف خود در پیش میگیرند عبارتند از: اگر یک یا چند کارفرما از پرداخت مزد تعیین شده توسط اتحادیه خودداری نمایند، آنگاه یک هیأت نمایندگی پیش او فرستاده میشود و یا تومار امضاء شدهای به او داده میشود (میبینید که کارگران بلدند چگونه قدرت مطلق خدای کارخانه را در قلمرو کوچکش مد نظر داشته باشند). اگر معلوم شود که این کار بیفایده است اتحادیه به کارکنان دستور میدهد که کار را متوقف کنند و همه کارگران به خانه میروند. اگر یک یا چند کارفرما از تنظیم مزدها مطابق آنچه که اتحادیه پیشنهاد کرده سر باز زنند، این اعتصاب بخشی خواهد بود، و در صورتی که همه کارفرمایان در یک صنعت چنین کنند آنوقت اعتصاب عمومی میشود. امکانات قانون اتحادیه، با فرض اینکه اعتصاب پس از سر رسید موعد اخطار قانونی صورت بگیرد، تا این حد است. ولی همیشه کار بدین منوال نیست. این امکانات قانونی، در شرایطی که عدهای از کارگران عضو اتحادیه نیستند و یا وقتی که عدهای از اعضای آن بعلت امتیازات موقتی که بورژوازی میدهد از اتحادیه جدا شوند، بسیار ضعیف هستند. بخصوص به هنگام اعتصاب بخشی، کارفرما به آسانی میتواند از بین این گوسفندان سر به زیر (که به اعتصابشکن معروف هستند) عدهای را اجیر کند و تلاشهای کارگران متحد را بیثمر سازد. این اعتصابشکنان معمولا توسط اعضای اتحادیه مورد تهدید، توهین، ضرب و شتم و یا نوعی آزار دیگر قرار گرفته و خلاصه به هر شکل ممکن ترسانده میشوند. متعاقبا پیگرد قانونی شروع میشود و، از آنجا که بورژوازی طرفدار قانون، خود قدرت را در دست دارد، تقریبا هر دفعه با اولین حرکت غیر قانونی اتحادیه و اولین اقدامات قانونی علیه اعضا آن توان اتحادیه در هم شکسته میشود.
تاریخ این اتحادیهها یک سلسله طولانی از شکستهای کارگران است که با برخی پیروزیهای منفرد قطع میشود. طبعا همه این تلاشها نمیتوانند این قانون اقتصادی را، که مزد بر اساس رابطه عرضه و تقاضا در بازار کار تعیین میشود، تغییر دهد. از اینرو اتحادیهها در مقابل تمامی نیروهای بزرگی که بر این رابطه اثر میگذارند ناتوانند. در یک بحران تجاری اتحادیه مجبور است یا خود مزدها را کاهش دهد و یا کاملا منحل شود، و زمانی که تقاضا برای نیروی کار بطور قابل ملاحظهای افزایش مییابد اتحادیه نمیتواند سطح دستمزدها را بیش از آن مقداری تعیین کند که بطور خودبخودی در اثر رقابت درونی سرمایهداران بدست خواهد آمد. اما اتحادیهها در مقابله با عوامل منفرد و جزئی نیرومند هستند. اگر کارفرما انتظار مخالفت متمرکز و جمعی نمیداشت، بخاطر منافع شخصی خویش مزدها را به سطح هر چه کمتری کاهش میداد. در حقیقت مبارزه رقابت آمیزی که وی باید علیه کارفرمایان دیگر انجام دهد او را به این کار مجبور مینمود و مزدها بزودی به حداقل کاهش مییافتند. ولی این رقابت درونی سرمایهداران، در شرایط عادی، بعلت مخالفت کارگران بنحوی محدود میشود. هر کارخانهداری میداند، که پیامد کاهش مزدی که بنا به شرایط بر حق نباشد، شرایطی که گریبان رقبایش را هم گرفته، یک اعتصاب خواهد بود که بدون شک به وی ضرر میزند. چرا که سرمایهاش در طول اعتصاب راکد میماند و ماشینآلاتش زنگ خواهند زد، حال آنکه در چنین موقعیتی بسیار بعید است که او بتواند کاهش مزد را بکرسی بنشاند. تازه او مطمئن است که اگر موفق شود رقبایش نیز از او پیروی خواهند کرد، بهای محصولاتی که تولید میشوند را پایین خواهند آورد و بدین سان وی را از ثمره اقدامش بیبهره خواهند نمود. بعلاوه اتحادیهها اغلب بعد از یک بحران موجب میشوند که دستمزدها با سرعت بیشتری، بیشتر از آنچه در غیر این صورت میتوانست رخ دهد، افزایش یابند. آخر نفع کارخانهدار در این است که افزایش دستمزدها را، مادام که رقابت بین کارخانه داران آن را الزامی نکرده، به تعویق بیاندازد. اما اکنون کارگران، بمحض آنکه بازار بهبود مییابد، طالب افزایش دستمزد هستند و، بعلت کاهش عرضه تعداد کارگرانی که تحت چنین شرایطی میتوانند در اختیار وی قرار گیرند، قادرند خواستهشان را به کرسی بنشانند. اما برای مقاومت در مقابل عوامل مهمتری که بازار کار را تحت تأثیر قرار میدهند اتحادیهها توانایی ندارند. در چنین مواردى گرسنگی بتدریج کارگران اعتصابی را وامیدارد تحت هر شرایطی دوباره بکار بپردازند. همین که چند نفر بکار بپردازند دیگر قدرت اتحادیه در هم شکسته میشود، چرا که این چند اعتصابشکن، همراه با ذخایر کالاهایی که هنوز در بازار موجودند، به بورژوازی امکان میدهند که بر بدترین پیامدهای توقف در تولید فایق آید. بزودی صندوق اتحادیهها بعلت کثرت کسانی که محتاج کمک هستند خالی میشود، اعتباری که دکانداران با بهره زیاد میدهند پس از مدتی قطع میگردد، و احتیاج کارگران را وادار میسازد تا باز یوغ بورژوازی را بگردن گیرند. اما اعتصابات اکثرا به ضرر کارگران تمام میشوند، چرا که کارخانهداران بخاطر منافع خودشان (لازم است گفته شود که فقط مقاومت کارگران این را در رده منافع سرمایهداران قرار داده است) ناگزیرند از هر گونه کاهش دستمزد بیفایده اجتناب ورزند، حال آنکه کارگران در کاهش مزد ناشی از وضعیت تجارت، بدتر شدن وضع خودشان را احساس میکنند و مجبورند در مقابل آن، تا آنجا که در توان دارند، به دفاع از خودشان برخیزند.
حتما خواهند پرسد، پس چرا کارگران در چنین مواردی که بیهودگی این اقدامات آشکار است، دست به اعتصاب میزنند؟ به این دلیل ساده که آنها باید علیه هر کاهشی در دستمزد، حتی اگر ضرورت تجاری آن را تحمیل کرده باشد، اعتراض نمایند. چرا که آنها احساس میکنند باید اعلام نمایند که بعنوان انسان نباید مجبور به سر فرود آوردن در مقابل اوضاع اجتماعی باشند، بلکه این اوضاع اجتماعی است که باید در مقابل آنها بعنوان انسان تسلیم گردد. چرا که سکوت از جانب آنها بمعنی برسمیت شناختن این اوضاع اجتماعی، و تأیید این حق بورژوازی خواهد بود که در شرایط مناسب تجاری کارگران را استثمار کند و در شرایط بد آنها را به مرگ ناشی از گرسنگی بسپارد. تا زمانی که کارگران هرگونه احساس انسانی را از دست ندادهاند باید علیه این وضعیت اعتراض کنند. و اینکه چرا بدین گونه و نه بگونهای دیگر اعتراض میکنند به این علت است که مردم انگلیس اهل عمل هستند و اعتراض خودشان را با عمل بیان میکنند و مانند آلمانیها اهل تئوری نیستند که هر وقت اعتراضشان بدرستی ثبت و بایگانی شد سر بر بالین بگذارند و اجازه دهند که اعتراض هم مانند اعتراض کننده در بایگانی به آرامی بخواب برود. مقاومت فعال کارگران انگلیسی این تأثیر را دارد که حرص پول بورژوازی را در حدود مشخصی نگهداشته و مخالفت کارگران نسبت به قدرت مطلق سیاسی و اجتماعی بورژوازی را زنده نگاه میدارد، و البته در عین حال کارگران را وادار به این اعتراف میکند که برای در هم شکستن قدرت طبقه حاکمه چیزی بیش از اتحادیههای صنفی و اعتصاب لازم است. اما آنچه که به این اتحادیهها و اعتصابهایی که برپا میدارند اهمیت واقعی میبخشد این است که آنها اولین کوشش کارگران برای نفی رقابتاند. آنها درک این حقیقت را میرسانند که سلطه بورژوازی تماما به رقابت بین خود کارگران، یعنی بر نیاز آنها به اتحاد، استوار است. و دقیقا به این دلیل که اتحادیهها، هر چند یکجانبه و محدود، عصب حیاتی نظم اجتماعی فعلی را هدف قرار میدهند آنقدر وجودشان برای این نظم اجتماعی خطرناک است. برای حمله کارگران به بورژوازی و همراه آن به تمام نظام موجود جامعه، هیچ نقطهای حساستر از این نیست. اگر رقاتب درونی کارگران از بین برود، اگر همهشان مصمم باشند که دیگر اجازه ندهند بورژوازی آنها را استثمار کند، آنوقت حاکمیت مالکیت بپایان رسیده است. اگر دستمزدها به رابطه عرضه و تقاضا و اوضاع تصادفی بازار کار وابستهاند صرفا به این دلیل است که کارگران تا بحال میپذیرفتهاند که با آنها بمثابه یک کالا، که خرید و فروش میگردد، رفتار شود. هر لحظه کارگران تصمیم بگیرند که دیگر خریده و فروخته نشوند، زمانی که آنها، در تعیین ارزش کار، در مقام انسانی که علاوه بر نیروی کار صاحب اراده هم هست ظاهر شوند، در آن زمان تمام اقتصاد سیاسی امروز به پایان میرسد.
البته اگر کارگران از برانداختن رقابت میان خودشان فراتر نروند، قوانینی که نرخ دستمزد را تعیین میکنند در طول زمان دوباره جان خواهند گرفت. اما اگر آنها حاضر نیستند به عقب برگردند، و اجازه دهند که رقابت از نو در میانشان بوجود آید، باید از این مرحله فراتر روند. بدین ترتیب ضرورت آنها را وادار میکند که پس از پیشروی تا این مرحله، از آن فراتر روند و نه فقط یک شکل از رقابت بلکه نفس رقابت را تماما ملغی نمایند، و چنین هم خواهند کرد. کارگران هر روز به روشنی بیشتری در مییابند که رقابت برای آنها چه معنایی دارد، آنها بسیار روشتنتر از بورژوازی درمییابند که رقابت درونی سرمایهداران با دامن زدن به بحرانهای تجاری به کارگران هم فشار میآورد، و در نتیجه این شکل از رقابت هم باید ملغی گردد. آنها بزودی در خواهند یافت که این کار را چگونه به انجام برسانند.
نیازی به گفتن ندارد که این اتحادیهها چه سهم بزرگی در دامن زدن به نفرت تلخ کارگران علیه طبقه متملک ادا میکنند. از اینرو از این اتحادیهها - با یا بدون اجازه رهبری آنها - در مواقع فوقالعاده هیجانی اقداماتی سر میزند که فقط با نفرتی که به سرحد استیصال رسیده، و با شور و هیجان وحشی که کنترل پذیر نیست، قابل توضیح است. حملات با جوهر گوگرد، که در صفحات پیشین نقل شد، و موارد دیگری که من به چند تایش در اینجا اشاره میکنم از جمله این اقدامات هستند. در سال ١٨٣١ به هنگام یک جنبش خشن کارگری کارخانهدار جوانی بنام آشتن از هاید، در نزدیکی منچستر، در حین گذر از یک مزرعه در وقت غروب مورد اصابت گلوله قرار گرفت و هیچ رد پایی از ضارب بدست نیامد. شکی نیست که این یک اقدام انتقامجویانه از جانب کارگران بود. آتشافروزی و انفجارات عمدی هم خیلی معمول هستند. جمعه ٢٩ سپتامبر ١٨۴٣، تلاشی بمنظور منفجر کردن کارخانه چوببُری پادگین، واقع در خیابان هوارد شفیلد، بعمل آمد. از یک لوله آهنی سربسته پر از باروت برای اینکار استفاده شده بود که خسارت قابل توجهی ببار آورد. روز بعد، ٣٠ سپتامبر اقدام مشابهی در کارخانه چاقو و سوهان سازی "ایتسون" واقع دز "شیلز مور" نزدیکی شفیلد، رخ داد. آقای ایتسون بعلت شرکت فعال در جنبشهای بورژوایی، بعلت سطح پایین دستمزدها، بعلت استخدام منحصر اعتصابشکنان و سوءاستفاده از "قانون مستمندان" به نفع خویش، نفرت همگانی را علیه خود برانگیخته بود. وی در زمان بحران ١٨۴٢، اسم آن کارگرانی که حاضر به قبول مزدهای کاهش یافته نبودند را بعنوان اشخاصی که امکان کار دارند ولی از پذیرفتن آن سر باز میزنند گزارش کرده بود. در نتیجه این اقدام کمکهای ناشی از قانون "مستمندان" شامل این دسته از کارگران نشده و آنها مجبور به قبول مزدهای کاهش یافته گردیدند. انفجار خسارات قابل توجهی ببار آورد و همه کارگرانی که برای تماشا به محل کارخانه میآمدند صرفا از این بابت که تمام کارخانه از بین نرفته است اظهار تأسف میکردند. جمعه ۶ اکتبر سال ١٨۴٣، کوششی برای آتش زدن کارخانه "اینسورث و کرامپتون" در بوستون بعمل آمد که خسارتی بهمراه نداشت. در مدت زمانی کوتاه این سومین یا چهارمین اقدام از نوع خود در این کارخانه بود. در اجلاس انجمن شهر شفیلد در روز چهارشنبه ١٠ ژانویه ١٨۴۴، رئیس پلیس یک وسیله چدنی که آشکارا به منظور ایجاد انفجار ساخته شده بود را بنمایش گذاشت. این وسیله، پر از ٢ کیلو باروت و با فتیلهای که روشن شده ولی عمل نکرده بود در کارخانه آقای "کیچن" واقع در خیابان "ادل" شفیلد پیدا شده بود. روز یکشنبه ٢١ ژانویه انفجاری بوسیله یک بسته باروت در چوببُری "بنتلی و وایت" واقع در "بری-لانکاشایر" رخ داد و خسارت قابل توجهی ببار آورد. پنجشنبه اول فوریه ١٨۴۴، کارخانه "سوهو ویل وُرکس" در شفیلد آتش زده شده و کاملا از بین رفت. اینها شش مورد از این قبیل در چهار ماه میباشند که صرفا از نفرت کارگران نسبت به کارگران مایه میگیرند. اینکه چه وضعیت اجتماعی وقوع چنین چیزهایی را ممکن میگرداند، دیگر نیازی به توضیح ندارد. این حقایق به اندازه کافی نشان میدهند که در انگلستان، حتی در دورههای رونق تجارت مثل سال ١٨۴٣، جنگ اجتماعی به صراحت و آشکارا جریان دارد و بورژوازی انگلیس هنوز که هنوز است به هوش نمیآید. اما موردی که به رساترین وجه گویاست، مورد "تاگسهای گلاسکو" است که از ٣ تا ١١ ژانویه ١٨٣٨، در دادگاه ولایتی محاکمه شدند. از محاکمات چنین برمیآید که اتحادیه پنبهریسان، که از سال ١٨١۶ در اینجا موجودیت داشته، دارای قدرت و تشکیلات استثنایی بوده است. اعضای آن بوسیله سوگندی متعهد میشدند که تابع تصمیمات جمع باشند، اتحادیه در طول هر اعتصاب دارای کمیتهای سرّی بود که بر دارایی اتحادیه کنترل کامل داشت و اعضای اتحادیه افراد این کمیته را نمیشناختند. این کمیته برای سر اعتصابشکنان، کارخانهداران منفور و آتشسوزی در کارخانهها جایزه تعیین میکرد. کارخانهای که بجای مردان عدهای اعتصابشکن زن برای ریسندگی استخدام کرده بود بدین ترتیب به آتش کشیده شد. مادر یکی از این زنان بنام خانم "مکفرسون" بقتل رسید و اتحادیه هر دوی قاتلین را به خرج خود به آمریکا فرستاد. پیشتر، در سال ١٨٢٠، یک اعتصابشکن بنام "مککواری" مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد، و ضارب برای اینکار ٢٠ پوند از اتحادیه دریافت کرد. ضارب بعدا شناخته شد و مادامالعمر به تبعید فرستاده شد. بالأخره، در ماه مه سال ١٨٣٧، بدنبال یک اعتصاب در کارخانجات "اوت بنک" و "مایل اند" اعتشاشاتی بروز کرد که طی آنها حدود ١٢ اعتصابشکن مضروب شدند. اغتشاشات تا ماه ژوئیه آن سال ادامه داشتند و در این ماه اعتصابشکنی بنام اسمیت آنچنان مضروب شد که به مرگش انجامید. در این زمان اعضای کمیته دستگیر شدند، تحقیقاتی آغاز گردید و اعضای رهبری کمیته بجرم شرکت در توطئهها، مضروب کردن اعتصابشکنان، و آتشسوزی در کارخانه "جیمز و فرانسیس وود" به ٧ سال تبعید محکوم گردیدند. آلمانیهای خوب ما در مورد این داستان چه میگویند؟ طبقه متملک، و بخصوص بخش کارخانهدار آن که در تماس مستقیم با کارگران قرار دارد، به خشنترین وجهی علیه این اتحادیهها رجزخوانی میکند و مستمرا تلاش مینماید تا به کارگران بیفایده بودن آنها را با اتکاء به دلایلی ثابت نماید که از نظر اقتصادی کاملا درست هستند، اما درست به همین علت تا اندازهای نامربوط، و کاملا بیتأثیر روی ادراک کارگران میباشند. همین حرارت و تعصب بورژوازی نشان میدهد که در این موضوع ذینفع است، و صرف نظر از خسارات بلاواسطهای که یک اعتصاب ببار میآورد در اینجا مطلب از این قرار است که هر چه به جیب کارخانهدار سرازیر میشود ضرورتا از جیب کارگران بیرون میآید. بنابراین حتی اگر کارگران به نقش اتحادیهها در لگام زدن به رقابت اربابان برای کاهش دستمزدها واقف نبودند، دستکم بطور قیاسی هم که شده، در یک درگیری به این دلیل ساده جانب اتحادیهها را میگیرند که دشمنانشان یعنی کارخانهداران لطمه ببینند. در جنگ ضرر یک طرف منفعت طرف دیگر است، و از آنجا که کارگران در موضعی خصمانه نسبت به کارفرماهایشان قرار دارند آنها صرفا همان کاری را میکنند که سلاطین بزرگ وقتی درگیر جنگ شوند انجام میدهند. دکتر یور ثابت میکند که اختراع ماشینى که با آن در آنِ واحد چهار یا پنج رنگ چاپ زده میشود پیامد ناآرامیهاى کارگران باسمهکار بوده است، و نیز اینکه سرکشىهاى کارگران چلهپیچ در کارگاههاى بافندگى ماشینى منجر به پیدایش یک ماشین جدید و تکمیل شده براى چیدن نخ تار گردید. او چند مورد مشابه دیگر را هم مثال میزند. همین یور در چند صفحه پیشتر براى اثبات اینکه ماشینآلات بحال کارگران مفید هستند زحمت زیادى بخود داده است! اما تنها یور نیست که چنین نظریاتى دارد. آقاى "اش ورث" کارخانهدار، و بسیارى دیگر مثل او، در گزارش مربوط به کارخانهها از هیچ فرصتى براى ابراز خشمشان علیه اتحادیهها نگذشتهاند. این بورژواهاى خردمند، همانند بعضى دولتها، ریشه هر جنبشى را که از آن سر در نیاورند در نفوذ آژیتاتورهاى بد نیّت، عوامفریبان، خائنین، احمقهاى پرحرف و جوانان نامتعادل جستجو میکنند. آنها میگویند که عوامل حقوقبگیر اتحادیهها به چنین تهییجگرى علاقهمندند، چرا که از این راه زندگى میکنند. گویا درست همین بورژوازى نیست که، با استخدام نکردن چنین اشخاصى، ضرورت پرداخت چنین پولهایى را به آنها تحمیل میکند!
کثرت باورنکردنى این اعتصابات بهتر از هر چیزى نشان میدهد که جنگ اجتماعى تا چه حد بر سراسر انگلستان سایه انداخته است. هفته، یا در حقیقت روزى نیست که بگذرد و طى آن به دلیلى اعتصابى رخ ندهد. اعتصاب زمانى علیه کاهش دستمزدها و زمانى دیگر علیه خوددارى از افزایش سطح دستمزدها پا میگیرد. در بعضى مواقع بعلت استخدام اعتصابشکنان و تداوم سوء استفادهها و مواقعى دیگر علیه ماشینآلات جدید، و یا به صدها دلیل دیگر اعتصاب میشود. این اعتصابات، که در آغاز درگیریهاى جزئى هستند، بعضا به مبارزات پر اهمیتى منجر میشوند. درست است که این اعتصابات کارى را یکسره نمیکنند، ولى وجود آنها قویترین دلیل نزدیک شدن نبرد تعیین کننده بین بورژوازى و پرولتاریا است. آنها آموزشگاههاى جنگى کارگرانند و کارگران در این آموزشگاهها خود را براى پیکار بزرگى که اجتناب ناپذیر است آماده میکنند. این اعتصابها بیانیه پیوستن رشتههاى مختلف صنعت به جنبش کارگرى هستند. با بررسى یک دوره سالانه از روزنامه "ستاره شمال" (Northern Star)، تنها نشریهاى که تمام جنبشهاى پرولتاریا را گزارش میدهد، میتوان دریافت که همه پرولترهاى شهرى و کارگران صنایع خارج از شهر در انجمنهایى متحد شدهاند و هر از گاهى، از طریق یک اعتصاب عمومى، علیه سلطه بورژوازى اعتراض کردهاند. اینها بمثابه آموزشگاه جنگى تأثیر بیمانندى دارند. در آنها دلاورى ویژه انگلیسىها تکامل مییابد. در قاره اروپا شایع است که انگلیسیها، بخصوص کارگران انگلیسى ترسو هستند، آنها نمیتوانند انقلاب کنند چون مثل فرانسویها هر از چندى دست به قیام نمیزنند، و چون رژیم بورژوایى را ظاهرا چنین آرام میپذیرند. این بکلى نادرست است. کارگران انگلیسى از لحاظ تهور چیزى از دیگران کم ندارند. آنها هم به اندازه فرانسویها ناآرام هستند، اما شیوه جنگیدنشان متفاوت است. فرانسویها، که سرشتى سیاسى دارند، علیه مصائب اجتماعى با سلاحهاى سیاسى مبارزه میکنند. انگلیسیها که سیاست برایشان فقط بعنوان امرى مربوط به منافع، آنهم مطلقا در خدمت منافع جامعه بورژوایى، معنى دارد نه علیه دولت بلکه مستقیما علیه بورژوازى میجنگند. و فعلا این کار فقط از راه مسالمتآمیز مقدور است. رکود تجارى و فقر پیامد آن در سال ١٨٣۴، قیامى به طرفدارى از جمهورى در لیون براه انداخت. در سال ١٨۴٢، موضوع مشابهى در منچستر منجر به اعتصاب عمومى بخاطر منشور خلق و دستمزد بیشتر گردید. اینکه براى یک اعتصاب جسارت، آرى حتى اغلب جسارتى بمراتب بیشتر، قاطعتر و عزمى راسختر از یک قیام لازم است بخودى خود روشن است. براى کارگرى که فقر را تجربه کرده براستى چیز کوچکى نیست که بهمراه همسر و بچههایش به پیشواز آن برود، فقر و فلاکت را چندین ماه تحمل نماید و در تمام این مدت استوار و بىتزلزل بماند. مرگ و پارو زدن کشتیهاى جنگى، که انقلابى فرانسوى را تهدید میکند، در مقایسه با مرگ تدریجى از گرسنگى، مشاهده روزمره یک خانواده گرسنه، و اطمینان از انتقام آینده طبقه متملک چیزى نیست. کارگر انگلیسى ترجیج میدهد به همه اینها تن بدهد ولى یوغ تسلیم به طبقه متملک را بگردن نیاندازد. ما بعدا با نمونهاى از این سرسختى و جسارت تسخیر ناپذیر کارگران انگلیسى آشنا خواهیم شد. کارگرانى که فقط زمانى تسلیم زور میشوند که هر گونه مقاومت بىهدف و بىمعنى باشد. کارگر انگلیسى درست در این استقامت آرام، در این استوارى پایدار، که روزانه دهها بار در بوته آزمایش قرار میگیرد، احترامانگیزترین جنبه شخصیت خود را پرورش میدهد. کسانى که چنین رنجى را تحمل میکنند تا یک نفر بورژوا را به تسلیم وادارند، این توانایى را هم خواهند داشت که قدرت کل بورژوازى را در هم بشکنند.
ولى بجز اینهم کارگر انگلیسى بکرّات شجاعت خود را نشان داده است. اینکه اعتصاب ١٨۴٢ نتایج دیگرى ببار نیاورد بعضا به این دلیل بود که بورژوازى کارگران را به آن سوق داد و بعضا هم به این دلیل که آنها در مورد اهداف اعتصاب روشن نبوده و اتفاق نظر نداشتند. اما از اینها گذشته کارگران هر وقت که مسألهاى مشخصا اجتماعى مطرح بوده به اندازه کافى از خود تهور نشان دادهاند. صرف نظر از قیام ولز در سال ١٨٣٩، یک جنگ تمام عیار در سال ١٨۴٣ در منچستر، زمانى که من در آنجا اقامت داشتم، درگرفت. یک کارخانه آجرپزى بنام "پاولینگ و هنفرى" بدون آنکه دستمزدها را بالا ببرد اندازه آجرها را بزرگتر کرده و بالطبع آنها را به قیمت بیشترى میفروخت. کارگران که درخواست افزایش دستمزدشان رد شده بود دست از کار کشیدند و اتحادیه آجرپزان علیه این شرکت اعلام جنگ کرد. در این بین شرکت با مشکلات زیادى موفق شد از مناطق مجاور و از بین اعتصابشکنان کارگر پیدا کند. در ابتدا آنها مورد تهدید واقع میشدند و صاحبان کارخانه ١٢ نفر را، که همگى سابقا سرباز و پلیس بودند، مسلح به تفنگ به حفاظت از محوطه کارخانه گماردند. زمانى که معلوم شد تهدید اثرى ندارد محوطه کارخانه، که کمتر از چهارصد قدم از یک پادگان پیاده نظام فاصله دارد، یک شب ساعت ١٠ مورد حمله جمعى از کارگران آجرپز، که با آرایشى نظامى حرکت کرده و در ردیفهاى اول مسلح به تفنگ بودند، قرار گرفت. آنها وارد کارخانه شده و به محض دیدن نگهبانان برویشان آتش گشودند. کارگران آجرهاى خیسِ چیده شده را له کردند، ردیف آجرهاى خشک و روى هم چیده شده را خراب نمودند، هر چیزى که سر راهشان قرار داشت را داغان کردند، وارد ساختمانى شده، اثاثیه آن را در هم شکسته و زن سرایدار کارخانه را که در آنجا زندگى میکرد مورد آزار قرار دادند. نگهبانان در این بین پشت حصارى سنگر گرفته بودند و از آنجا میتوانستند بدون خطر و مزاحمت شلیک کنند. مهاجمین در مقابل یک کوره آجرپزى روشن ایستاده بودند که آنقدر به رویشان نور میانداخت که همه گلولههاى دشمنانشان به هدف مینشست، حال آنکه تمام گلولههاى خود آنها به خطا میرفت. با این وجود تیراندازى نیم ساعت ادامه یافت تا آنکه گلولهها ته کشید و هدف تهاجم، که داغان کردن هر چیز قابل تخریب در کارخانه بود، حاصل گشت. آنگاه ارتش سر رسید و کارگران آجرپز به اکلس در سه مایلى منچستر عقبنشینى کردند. آنها مدتى کوتاه قبل از رسیدن به اکلس حاضر و غایب کردند، هر کس طبق شماره خودش در قسمت مربوطه فراخوانده شد و سپس متفرق شدند. این کار باعث شد که کارگران آسانتر بدست پلیس، که از همه سو نزدیک میشد، بیفتند. تعداد زخمیها میبایست خیلى زیاد بوده باشد اما فقط آنهایى که دستگیر شدند قابل شمارش بودند. یکى از آنها سه گلوله خورده بود (در ران، ساق پا و شانه) و با همه اینها بیش از چهار مایل راه را پیاده آمده بود. این جماعت نشان دادهاند که آنها هم داراى تهور انقلابى هستند و از رگبار گلوله نمیهراسند. ولى وقتى تودهاى از مردم بىسلاح که هدف مشخص و مشترکى ندارند در یک میدان تحت محاصره، که راههاى خروجىاش توسط چند پلیس و سواره نظام تحت نظر قرار دارد، مثل سال ١٨۴٢ منکوب میشوند به هیچ وجه معنایش فقدان شجاعت نیست. حتى اگر مأمورین نظم عمومى (یعنى مأمورین بورژوازى) هم حضور نداشتند این توده مردم باز بدون جُنب و جوش باقى میمانند. هر جا که کارگران هدف معینى را دنبال کنند به اندازه کافى از خود تهور نشان میدهند. مورد حمله به کارخانه بیرلى که بعدها میبایست توسط توپخانه محافظت شود، نمونهاى در این باره است.
در این رابطه چند کلمهاى هم در مورد احترام به قانون در انگلستان بگوییم. قانون براى بورژوازى البته که مقدس است، چرا که ساخته و پرداخته خودش بوده، با رضایت او و براى منفعت و حفاظت او به اجرا در میآید. او میداند که حتى اگر یک قانون مشخص به ولى لطمه بزند ترکیب مجموعه قوانین از منافع او پاسدارى میکنند. او میداند که تقدس قانون، قدوسیت نظامى که با اراده فعال یک بخش از جامعه و تمکین پاسیو بخش دیگر برقرار گشته قویترین پشتیبان موقعیت اجتماعى اوست. چون بورژوازى انگلیس در قانون خود، همچنانکه در خداى خود، خویشتن را مییابد، باتون مأمور پلیس که بدرجه معینى چماق خود او هم هست برایش یک نیروى آرامبخش جادویى دارد. اما براى کارگر قضیه کاملا برعکس است! کارگر بخوبى میداند و از تجارب مکررى آموخته است که قانون چماقى است که بورژوازى براى او تدارک دیده است. کارگر، مادام که مجبور نباشد، هیچوقت به قانون توسل نمیجوید. در حالى که مأمورین پلیس هر هفته در منچستر کتک میخورند و سال گذشته اقدامى به منظور تسخیر یک پاسگاه پلیس، که در و پنجرههاى آهنى داشت، صورت گرفت مسخره خواهد بود که کسى بگوید کارگر انگلیسى از پلیس میترسد. همانطور که پیشتر هم گفتم قدرت پلیس در اعتصاب ١٨۴٢ در فقدان یک هدف واضحا تعریف شده از جانب خود کارگران نهفته بود.
از آنجا که کارگران براى قانون احترامى قائل نیستند و صرفا زمانى که نتوانند آن را تغییر دهند به قدرتش تمکین میکنند، بسیار طبیعى است که حداقل تعدیلاتى را در قانون پیشنهاد نمایند و خواستار جایگزینى مجموعه قوانین بورژوازى با یک قانون پرولترى باشند. این قانون پیشنهادى همان منشور مردم میباشد که شکلى کاملا سیاسى دارد و خواستار مبنایى دمکراتیک براى مجلس عوام است. چارتیسم شکل فشرده مخالفت و مبارزه آنها با بورژوازى است. در اتحادیهها و اعتصابها مخالفت و مبارزه همیشه منفرد میماند. این کارگران منفرد یا بخشهایى از آنها بودند که علیه یک فرد بورژوا مبارزه میکردند. به ندرت مبارزهاى بدلیل خواست کارگران همگانى میشد، و اگر هم مبارزهاى آگاهانه تعمیم مییافت، آنگاه چارتیسم اساس آن بود. و در چارتیسم این تمامیت طبقه کارگر است که علیه بورژوازى بپا میخیزد و قبل از هر چیز قدرت سیاسى و حصار قانونى را که او بدور خود کشیده مورد حمله قرار میدهد. منشاء چارتیسم حزب دمکرات است که بین سالهاى ١٧٨٠ و ١٧٩٠ به همراه و در درون پرولتاریا رشد کرد، در زمان انقلاب فرانسه قدرت یافت و پس از برقرارى صلح تحت عنوان حزب رادیکال به صحنه آمد. این حزب، که مقر مرکزیش آن موقع در بیرمنگام و منچستر بود و بعدا به لندن انتقال یافت، در اتحاد با بورژوازى لیبرال قانون اصلاح انتخابات را به الیگارشى مجلس سابق تحمیل کرد و از آن به بعد پیوسته خود را بیشتر و بیشتر بمثابه یک حزب علنا کارگرى و در تقابل با بورژوازى تثبیت کرده است. در سال ١٨٣٨ یک کمیته جامعه عمومى کارگران لندن[١] تحت رهبرى ویلیام لووت را تدوین کرد که شش ماده آن به قرار زیر هستند:
١.حق رأى همگانى براى همه مردان بالغ، از لحاظ عقلانى سالم و فاقد سوء پیشینه جنایى،
٢. انتخابات سالیانه براى مجلس،
٣. پرداخت حقوق به نمایندگان مجلس، تا تهیدستان هم بتوانند خود را کاندید بکنند،
۴. رأى گیرى مخفى باشد تا جلوى رشوه دادن و تهدیدات بورژوازى گرفته شود،
۵.حوزههاى انتخاباتى مساوى باشند تا نمایندگى برابر تضمین شود، و
٦. الغاء قانونى که حق کاندید شدن را مشروط به داشتن ٣٠٠ پوند ملک غیرمنقول میکند تا همه افراد صاحب رأى امکان کاندید شدن را داشته باشند، هر چند این قانون همین الآن هم چندان اعتبارى ندارد.
این شش ماده که منحصر به بازسازى مجلس عوام هستند هر قدر هم بىضرر بنظر بیایند کافى هستند تا کل قانون اساسى انگلستان را بهمراه ملکه و لردها براندازند. این عناصر باصطلاح سلطنتى و اشرافى قانون اساسى فقط به این دلیل که بورژوازى در تداوم آنها ذینفع است پا بر جا ماندهاند، و امروزه دیگر هیچکدام چیزى بجز یک موجودیت ظاهرى ندارند. اما به محض اینکه تمام افکار عمومى واقعى به حمایت از مجلس عوام برخیزد و مجلس عوام نه فقط خواست بورژوازى بلکه خواست تمام ملت را منعکس نماید، آنگاه تمام قدرت را چنان تمام و کمال در دست خواهند گرفت که دیگر از آخرین هاله تقدس هم نشانى بر سر سلطنت و اشرافیت باقى نماند. کارگر انگلیسى نه براى لردها احترامى قائل است و نه براى ملکه. بورژوازى، ضمن آنکه در واقعیت براى آنها بجز نفوذ جزئى چیزى باقى نگذاشته، هنوز مشخصا برایشان عبودیتى تصنعى قائل است. چارتیست انگلیسى از نظر سیاسى جمهوریخواه است، حتى اگر بندرت این واژه را بر زبان آورده و یا اصلا از آن سخن نگوید. وى در عین اینکه با احزاب جمهوریخواه تمام کشورهاى دیگر ابراز همبستگى میکند ترجیح میدهد که خود را دمکرات بخواند. اما او چیزى بیش از یک جمهوریخواه صِرف است و دمکراسىاش فقط سیاسى نیست.
چارتیسم از ابتداى سال ١٨٣۵ عمدتا جنبشى در میان کارگران بود، هر چند که هنوز دقیقا از بورژوازى جدا نگشته بود. رادیکالیسم کارگران دست در دست رادیکالیسم بورژوازى پیش میرفت. منشور مردم شعار هر دویشان بود. آنها اجلاسیه ملىشان را همه ساله با هم برگزار میکردند و بنظر میرسید یک حزب باشند. طبقه متوسط پایین، بخاطر نارضایتىاش از قانون اصلاحى انتخابات و تجارت سالهاى ١٨٣٧ تا ١٨٣٩، در آن زمان داراى روحیهاى بسیار مبارزهجو و خشن بود و آژیتاسیون پر سر و صداى چارتیستى را بسیار دلپسند مییافت. کسى در آلمان از شدت این آژیتاسیون خبر ندارد. از مردم خواسته میشد که مسلح شوند و مرتبا دعوت به شورش میشدند. مثل انقلاب فرانسه مردم در تدارک نیزه بودند و در سال ١٨٣٨ یک روحانى متدیست بنام استیفن خطاب به اجتماعى از کارگران در منچستر چنین گفت:
«لازم نیست که از قدرت حکومت، سربازان، سرنیزهها و توپخانهاى که در اختیار سرکوب کنندگانتان هست واهمه داشته باشید. شما اسلحهاى دارید که بسیار قدرتمندتر از همه اینهاست، اسلحهاى که در مقابلش سرنیزه و توپخانه کارآیى ندارند و یک بچه دهساله هم میتواند آنرا بدست بگیرد. کافى است چند تا کبریت و یک دسته نى قیراندود بردارید، و من میخواهم ببینم که حکومت و صدها هزار سربازش در مقابل این اسلحه، بشرطى که با قاطعیت بکار گرفته شود، چه خواهند کرد.»
در همان اوایل سال ١٨٣٨ خصلت اجتماعى ویژه چارتیسم کارگران خود را نشان داد. همین استیفن در یک اجتماع دویست هزار نفره در کرسال مور مکان مقدس منچستر، چنین گفت:
«چارتیسم، دوستان من، یک جنبش سیاسى نیست که هدف اصلىتان در آن گرفتن رأى باشد. چارتیسم مسألهاى مربوط به قاشق و چنگال است. چارتیسم یعنى یک خانه خوب، غذا و نوشابه خوب، رفاه و ساعات کار کوتاه.»
در همان زمان جنبشهاى مخالف قانون نوین مستمندان و جنبشهاى مدافع لایح روزکار ده ساعته پیوند تنگاتنگى با چارتیسم داشتند. در کلیه میتینگهاى آن دوره اوستلر محافظهکار هم شرکت فعال داشت و در کنار تومار ملى در دفاع از منشور مردم، که در بیرمنگام تصویب شده بود، صدها تومار دیگر هم با خواست بهبود وضع اجتماعى کارگران در میان مردم دست بدست میگشت. در سال ١٨٣٩ هم آژیتاسیون با همان شدت ادامه داشت و وقتى در اواخر سال کم کم شروع به فروکش کردن نمود، باسى، تیلور و فراست کوشیدند در شمال انگلستان، در یورکشایر و در ولز بطور همزمان دست به قیام بزنند. فراست، از آنجا که نقشهاش لو رفته بود، مجبور شد زود از موقع مناسب دست بکار بشود. آنهایى که در شمال بودند بموقع از شکست اقدام او مطلع شده و دست نگهداشتند. دو ماه بعد در ژانویه ١٨۴٠ چندین قیام، ظاهرا با تحریک جاسوسان، در شفیلد و برادفورد و یورکشایر رخ داد و سپس هیجان بتدریج فرو نشست. بورژوازى در این میان توجه خود را به اهداف عملىتر و پرمنفعتتر براى خودش، یعنى قوانین غله معطوف کرد. "جامعه ضد قانون غله" در منچستر تشکیل شد و نتیجهاش سست شدن پیوند بین بورژوازى رادیکال و پرولتاریا بود. کارگران بزودى متوجه شدند که الغاى قوانین غله در حالى که براى بورژوازى بس سودمند است، براى آنها چندان فایدهاى ندارد و به این دلیل به پشتیبانى از این مطالبه برنخاستند.
بحران سال ١٨۴٢ فرا رسید. یکبار دیگر با همان شدت سال ١٨٣٩ آژیتاسیون آغاز گردید. اما این بار بورژوازى ثروتمند سلطنتى، که مخصوصا در این بحران سخت لطمه میخورد، در آن شرکت کرد. "جامعه ضد قانون غله"، که دیگر در این زمان "اتحادیه ضد قانون غله" نامیده میشد، لحنى قاطعانه انقلابى بخود گرفت. نشریات و آژیتاتورهاى آن آشکارا از زبان انقلابى استفاده میکردند. یک دلیل بسیار مهم این رفتار این واقعیت بود که حزب محافظهکار از سال ١٨۴١ در قدرت قرار داشت. این رهبران بورژوا هم، مانند چارتیستها در گذشته، مردم را به شورش دعوت میکردند و کارگران که از همه بیشتر از بحران لطمه میدیدند بیکار ننشسته بودند. این را تومار ملى همان سال با سه و نیم میلیون امضاء نشان میدهد. خلاصه اینکه دو حزب رادیکال، اگر تا اندازهاى از هم دور شده بودند، یکبار دیگر با هم متحد گشتند. در جلسهاى با شرکت لیبرالها و چارتیستها، که در ١۴ فوریه ١٨۴٢ در منچستر برگزار گردید، بیانیهاى که الغاى قوانین غله و کاربست منشور را میطلبید تهیه گردید. این بیانیه روز بعد به تصویب هر دو حزب رسید. بهار و تابستان با آژیتاسیونهاى خشن و فقر فزاینده سپرى گشتند. بورژوازى مصمم بود تا به کمک بحران، فقر ناشى از آن و هیجان عمومى الغاى قوانین غله را عملى سازد. در این زمان، که محافظهکاران در قدرت بودند، بورژوازى لیبرال قدرى عادات قانونگرایانه خود را کنار گذارد. آنها میخواستند به کمک کارگران یک انقلاب راه بیاندازند. قرار بود بدون آنکه حتى سرانگشتان بورژوازى به آتش نزدیک شود، کارگران به نفع او به کام آتش انقلاب بروند. ایده قدیمى "ماه مقدس"، یا یک اعتصاب عمومى، که نخستین بار توسط چارتیستها در سال ١٨٣٩ مطرح گردید دوباره جان گرفت. ولى این بار کارگران نبودند که میخواستند دست از کار بکشند، بلکه کارخانهداران بودند که میخواستند کارخانههاى خود را تعطیل کرده و کارگران را به نواحى خارج از شهرها و املاک اشراف گسیل دارند و بدین وسیله مجلس و دولت محافظهکار را وادار به الغاى قوانین غله بنمایند. بالطبع این اقدامات منجر به یک شورش میشد، اما بورژوازى در پشت جبهه و در امنیت، بى آنکه در صورت خطرناک شدن اوضاع مجبور به آلوده کردن خود باشد، در انتظار موقعیت نشسته بود. در آخر ژوئیه وضع تجارت رو به بهبود گذاشت و فرصت مناسب بدست آمد. براى آنکه فرصت از دست نرود سه شرکت در استالى بریج تولید را، علیرغم بهبود در کسب و کار، کاهش دادند. من نمیدانم که آنها بطور یکجانبه و یا در توافق با سایر کارخانهداران، بخصوص آنها که عضو اتحادیه ضد قانون غله بودند، دست به این کار زدند. دو تا از اینها بعدا عقب نشستند ولى سومى بنام ویلیام بیلى و برادران محکم ایستاد و به کارگران معترض گفت که "اگر از وضعیت راضى نیستید بهتر است بروید و کمى بازى کنید". کارگران به این بیانات اهانتآمیز با هو کردن پاسخ گفتند. آنها از کارخانه خارج شده، در شهر تظاهرات کردند و از همه همکارانشان خواستند که دست از کار بکشند. در عرض چند ساعت همه کارخانهها تعطیل شده و کارگران به موترام مور رفتند تا میتینگى برگزار نمایند. این در پنجم اوت بود. پنج هزار نفر از کارگران در هشتم اوت بطرف اشتن و هاید رفتند، تمام کارخانهها و معادن ذغال سنگ را به تعطیل کشاندند و اجتماعى برگزار کردند که در آنها، بر خلاف میل بورژوازى، نه الغاى قوانین غله بلکه "یک دستمزد عادلانه براى یک روزکار عادلانه" مسأله مورد بحث بود. در نهم اوت آنها به منچستر پیشروى کردند و بدون آنکه مقامات محلى (که همه لیبرال بودند) مانعشان شوند همه کارخانهها را تعطیل کردند. در یازدهم اوت آنها به استوک پورت رفتند و وقتى میخواستند به انبار کالاها، این جگرگوشه بورژوازى، حمله کنند با اولین مقاومت روبرو شدند. در همان روز یک اعتصاب و اختلال عمومى در بولتون رخ داد که در آنجا هم مقامات دولتى مقاومت نشان ندادند. بزودى قیام به سراسر منطقه صنعتى سرایت کرد و همه مؤسسات بجز کشت و صنعت و تولید غذا به حالت تعطیل درآمدند. ولى کارگران شورشى ساکت بودند. آنها بدون آنکه بخواهند به این شورش کشانده شده بودند. کارخانهداران، به استثناء بیرلى محافظهکار، در منچستر برخلاف عادت همیشگىشان با اعتصاب مخالفت نکرده بودند. ماجرا بى آنکه کارگران هدف معینى در نظر داشته باشند شروع شده بود. آنها فقط روى این نکته توافق نظر داشتند که نباید بخاطر منفعت کارخانهداران، که خواستار الغاى قانون غله بودند، جلوى گلوله بروند. اما از این گذشته، دیگر عدهاى خواستار تحمیل منشور بودند و بعضى که فکر میکردند این مطالبه زودرس است صرفا خواستار رساندن دستمزدها به سطح دستمزدهاى سال ١٨۴٠ بودند. به این دلیل کل قیام در هم شکست. اگر قیام از همان ابتدا قیام آگاهانه و مصممانه کارگران بود مطمئنا به اهداف خود میرسید. ولى این جمعیتى که، علیرغم خواست خودشان و بدون هیچ هدف مشخص، توسط اربابانشان به خیابانها کشانده شده بودند نمیتوانستند کارى بکنند. در این میان بورژوازى، که کوچکترین تلاشى براى عملى کردن توافقات دوجانبه ١۵ فوریه نکرده بود، بزودى دریافت که کارگران خیال ندارند آلت دست او بشوند و اینکه روش غیر منطقى خود او در کنار گذاردن موضع قانون گرایش دارد موجد خطر میشود. از این رو بورژوازى مجددا به موضع قانونگراى خود بازگشت و در کنار حکومت و در مقابل کارگران قرار گرفت. او در سلک پلیس مخصوص سوگند خدمتگزاران مورد اعتماد را یاد کرد (تجار آلمانى منچستر در این مراسم شرکت کردند و به روشى کاملا غیر لازم، در حالى که سیگارهاى برگ بر لب و چماقهاى کلفت در دست داشتند، در وسط شهر رژه رفتند). بورژوازى در پرستون فرمان شلیک به روى جمعیت را صادر کرد و بدین ترتیب شورش ناخواسته مردم به یکباره نه فقط رو در روى تمام قدرت نظامى حکومت بلکه کل طبقه متملک قرار گرفت. کارگران که هیچ هدف مشخصى نداشتند تدریجا پراکنده شدند و قیام بدون آنکه نتایج شومى داشته باشد بپایان رسید. بعدها بورژوازى مبادرت به اقدامات شرمآور بیشمارى کرد. او تلاش نمود تا با زبانى کاملا متفاوت با زبان انقلابیش در بهار نسبت به خشونت مردمى ابراز تنفر کرده و خود را تطهیر نماید. بورژوازى گناه قیام را به دوش محرکان چارتیست انداخت، حال آنکه خود وى بیش از مجموعه آنان براى راه انداختن قیام تلاش کرده بود. او با بیشرمى بینظیرى موضع سابق خود را در تقدیس نام قانون از سر گرفت. چارتیستها که در راه انداختن این قیام کاملا بیگناه بودند و صرفا دست به کارى زدند که مورد نظر بورژوازى بود، و هم او بیشترین استفادهها را از اوضاع پیشآمده کرد، مورد پیگرد قرار گرفته و محکوم شدند. حال آنکه بورژوازى در این ماجرا هیچ لطمهاى ندید، و بعلاوه تمام کالاهاى انبار شده خود را طى دوره توقف در تولید با سود بیشترى بفروش رساند.
کاوه دارالشفاء - ۵/۱٠/۱۳۸٩