افق روشن
www.ofros.com

ابزاری دیدن انسان

«در مقاله ی " تئوری کمونیسم شورائی" از پیتر راچاف»

کیومرث عزتی                                                                                                   جمعه ٢ خرداد ۱۳۹۳

مقدمه
از هنگامه ی چیره گی محدودی آدم بر اکثریت انسان ها، اقلیت به اکثریت بعنوان وسیله ای برای بهتر زیستن نگاه می کند. ابزار دیدن انسان و ابزاری نگریستن به هر شکل و شمایلی از مناسبات میان انسان ها بازتاب همین دیدگاه سلطه گرانه است. انسان انسان است نه ابزار، انسان هستنده ای ابزار ساز و تولید کننده است ولی خودش نه وسیله است و نه ابزار دست دیگر! چنین دیدگاهی نگاه یک انسان به سایر انسان هاست. اما در جامعه ی طبقاتی هرگز انسان اینگونه در مناسبات تولید حضور پیدا نمی کند بلکه سلطه گران، تولید کننده ها (برده، رعیت و کارگران) را بمنزله ی وسیله و ابزار بخدمت گرفته و می گیرند. بدین جهت چنین دیدگاهی رفته رفته در جامعه نهادینه شده و چنان می شود که اکثریت فروشندگان نیروی کار هم به خودشان اینگونه نگاه کنند. این نهادینه گردیدن زمانیکه اجتماعی می شود حتا در تشکیلات هائی که خود را سوسیالیست می دانند در جریان عمل فونکسیون می یابد. سازماندهی هیرارشیک و هرمی بسیار ساده انعکاسی از همین دیدگاه می باشد. حال موضوع این است که چنین دیدگاهی گذشته از سازماندهی هرمی حتا در برخی کمونیست های شورائی نیز فونکسیون دارد. برای نمونه به نوشته ای از "پیتر راچلف" می پردازم. البته چون من مطلب را به زبان اصلی نخوانده ام لذا اساسن به ترجمه و دریافت مترجم برخورد می کنیم. و بر آنم که شاید یکی از دلایل عدم موفقیت این جریان در جهت سازمانیابی کارگری، حاکمیت چنین نگاهی بوده باشد.

تاریخ تجربه های تشکیلات
برای درک و فهم فونکسیون تشکیلات هرچند کوتاه به گونه های متفاوت تشکل به لحاظ تاریخی نگاهی می اندازیم. تشکل ها را می توان به سازمان های درون محیط کار و خارج از محیط کار خلاصه نمود. تشکل های محیط کار در سراسر تاریخ بر مبنای نیازمندی های کارکنان و همکاران شکل می گیرند. منافع واحد در محیط کار، انسان ها را وامی دارد تا با همکاران شان سازمانی برای رسیدن به درخواست ها و خواست هاشان ایجاد کنند. یعنی هر گونه تشکل چه در محیط کار و چه خارج از آن رابطه مستقیم با درخواست و خواست شرکت کنندگان آن دارد و رویکردی است بسوی منافع معینی. انجمن ها و سازمان های صنفی شاید جزو اولین تشکل های اجتماعی ای باشند که مبتنی بر درخواست ها تشکیل شده اند و منافع صنوف مختلفی را دنبال نموده اند. در ارگان های صنفی همیشه کسانی نقش مهمتری داشته اند که در میان صنف شان از امکانات مالی و موقعیتمندی اجتماعی بهتری برخوردار بوده اند. مثلن در صنف فلزکاران استاد کاری که کارگاه بزرگتر و کارگران بیشتری داشته زیر ِاتوریته هم صنف های ضعیف تر نمی رفته، بلکه بطور اتوماتیک در سندیکا یا انجمن صنفی نیز موقعیت بالا دست داشته است. این موضوع بتبع موقعیتمندی های اجتماعی قابل فهم می باشد.
با شکل گیری فرماسیون سرمایه داری برای اولین بار دو حزب در انگلستان سازمان داده می شوند. و سال ها بعد در دیگر کشورها از جمله فرانسه و سایر کشورهای اروپائی احزاب مختلف پا به عرصه ی فعالیت سیاسی می گذارند. ولی آنچه قابل توجه می باشد همه احزاب سیاسی خارج از محیط کار، برخی با «درخواست های » سیاسی، فعالیت خود را سازمان داده و برخی هم با «خواست» طبقاتی فعالیت نموده اند. احزابی که با «درخواست» فعالیت کرده از تاریخ طولانی تری نسبت به سایرین برخوردار هستند.
مبارزات کارگری نخست بخاطر تحمیل فقر و فلاکت، فشار بیش از حد سرمایه و نیز تحت تأثیر مبارزات علنی بورژوازی نوپا علیه سلطه سیاسی ِ فئودالیسم به سرعت رشد و نمو پیدا کرده و به اشکال مختلف خودنمائی داشته است. چنین مبارزاتی کارگران را بسمت متحد شدن سوق می دهد. رفته رفته کارگران مبادرت به ایجاد تشکل های خاص خود نموده و با سرکوب شدید رویارو شده اند. ولی در پروسه ای طولانی تر چون طعم اتحاد را چشیده بودند بالاخره سندیکا ها و اتحادیه خود را ایجاد کرده و مبارزات شان صورتی جمعی برای «درخواست» و «خواست» ها پیدا کرد. در سندیکا و اتحادیه نخست بدنه و کله ای وجود نداشت، فعالین کارگری برای سامان دادن به مبارزه همراه با توده های کارگر حرکت می کردند. اما از هنگامیکه این تشکل ها به لحاظ قانونی پذیرفته شدند و ملزم شان کردند که خود را با قانون وفق دهند رفرمیسم در آنها قدرت گرفت و فونکسیون بالا و پائین به امری بدیهی در اینگونه تشکل ها نیز مبدل گشت. زیرا برای پیشبرد مقاصد خود محتاج قانون دان«وکیل»، حسابدار و در یک کلام تکنوکرات شده و بر این بنیاد دیگر از «خواست»ها در گذشته و به «درخواست»ها اکتفا می شود. با همه اینها از آنجا که سرمایه داری و تشکیلات ها در همه کشورها همزمان رشد نکرده و کامل تر نشده اند مبارزه ی کارگری در هر دوره در کشورهای مختلف تجارب تازه ای بدست داده است. از جمله کمون پاریس تجربه «عمل مستقیم توده ها بجای پارلمان» را آشکار می سازد. و انقلاب ١٩٠۵ روسیه، تجربه ی «شوراهای کارگری» را بمنزله برگی تازه به تاریخ مبارزات اجتماعی می افزاید.
حال با توجه به پدیده تشکل بعنوان تجربه هائی تاریخی به تشکیلات هیرارشیک و شورا می پردازیم.

مناسبات درون تشکیلات های هیرارشیک
رابطه ی انسان هائی که در تشکل های هرمی فعالیت می کنند بطور خود بخودی بر مناسبات ابزاری استوار است زیرا بالائی ها و پائینی ها موقعیتمندی همسان ندارند. ناهمسانی انسان ها مناسبات درون تشکیلاتی و نیز برون تشکیلاتی را بر بنیاد نابرابری سازمان می دهد. برای روشن شدن مطلب مناسبات اجتماعی را بطور کلی مورد سنجش قرار می دهیم زیرا بالا و پائین، درون تشکیلات بازتاب مناسبات طبقاتی حاکم بر جامعه می باشد. پدر و مادر بچه هایشان را برای دست یازیدن به موقعیتمندی برتر در جامعه "تربیت!" می کنند چون زندگی بهتر را در کسب موقعیت بالاتر ارزیابی می نمایند. معنای واقعی این نگاه چنان است که درآمد بیشتر زندگی انسان را سامان می بخشد، یعنی پول بیشتر زندگی بهتر را همراه می آورد. البته با پول بیشتر انسان می تواند وسائل بیشتری را بخدمت بگیرد ولی پرسش این است که آیا وسائل بیشتر زندگی را بهتر می کند؟ چنین دریافتی نه موضوعی اندیشیده نسبت به زندگی که درکی ساده از آن است، زیرا با توجه به جمعیت کره ی زمین، مصرف بیشتر تنها می تواند زندگی جمعی انسان ها را بخطر بیندازد زیرا زمینه ی از هم پاشیدن نظم طبیعت را سرعت می بخشد. اینها از سوئی، از سوی دیگر این امر رقابت بینا انسانی را آشکار ساخته و رقابت، مناسبات انسانی را به فراگشت دچار می آورد. بدینگونه سایرین به پله های ترقی «من» مبدل می شوند و این دقیقن همان ابزاری دیدن دیگران در مناسبات کنونی اند. اما واقعیت این است همه ی رقابت ها و فرهنگ مصرف بیشتر محصول نظم طبقاتی اند. اگر دقت کنیم متوجه خواهیم شد که مصرف در جامعه ی امروز را انسان ها رأسن تعیین نمی نمایند که تحت فرمان نظام حاکم به آن مبتلا می شوند. چنانکه مصرف خیلی مواد غذائی، تن پوش، وسائل الکتریکی، ابزار آلات و وسائل بازی و... را بازار برای ما مشخص می کند نه خودمان. از اینها در می گذریم تا بازگردیم به مناسبات هیرارشیک.
هر جامعه ی معینی در حقیقت نشانه های نوعی تشکیلات را آشکار می سازد و امروز جامعه ی جهانی تیز به دهکده ای کوچک مبدل شده است. از این رو هر گونه تشکیلاتی درون این دهکده به منظور خاصی شکل می گیرد و در این ارتباط خود را به اندازه نیاز گسترش می دهد. ادارات مختلف خود نوعی از تشکیلات اند. تشکل های سیاسی نیز بر بنیاد نیازها، اهداف و منظورهای خاص همیشه توسط عده ای مشخص سامان می گیرند. تشکلات مبارزاتی و اجتماعی در دوران معاصر را می توان تحت عنوان: احزاب، سازمان ها، سندیکاها و اتحادیه های کارگری، کمیته های کارخانه در زمان حاد شدن مبارزات کارگری و شوراها خلاصه نمود. این تشکل ها در فرایندهای معین و بگونه های متفاوت سامان یافته اند.
برخی از اینگونه تشکل ها محصول مستقیم مبارزات کارگری اند از جمله سندیکاها و اتحادیه کارگری، کمیته های اعتصاب و شوراها؛ و سایر تشکیلات ها مربوط به سایر طبقات و اقشار اجتماعی بوده و هستند. تاریخن این دو دسته تشکل ها یک تفاوت بنیادی داشته اند:
تشکیلات های برخاسته از نیازهای کارگران از روز نخست بدون سلسله مراتب سامان یافته اند و برخی شان به ارگان های بوروکراتیک مبدل گشته و کارآئی خود را از دست داده اند.
برخلاف جریانات کارگری همه ارگان های دیگر از روز نخست با سلسله مراتب شکل گرفته و چنین فونکسیونی برای دائم در آنها دوام می آورد. همچنانکه هیچ حزبی را در تاریخ نمی توان دست نشان کرد که اینگونه نبوده باشد!
اما از این موضوع درمی گذریم و به سراغ اصل قضیه "راچلف" می رویم.

راچلف و انسان ابزاری
سه مطلب در ارتباط با "انقلاب ١٩١٧ روسیه"، "انقلاب ١٩١٨ آلمان" و "تئوری کمونیزم شورائی" از آثار راچلِف توسط "وحید تقوی" به فارسی ترجمه شده که در سایت "کاوشگر" در دسترس می باشد. در اینجا من سعی خواهم کرد از زاویه مشخصی به وجهی از دیدگاه حاکم بر "تئوری کمونیسم شورائی" راچلف بپردازم. "مناسبات تشکیلاتی" و چگونگی رفتار راچلف با آن در مقاله ی مزبور مرا وادار به واشکافی می نماید. جمله ی زیر را با دقت بخوانیم و ببینیم ما را با خودش بکجا می برد.

"... یکی از درک های پایه ای کمونیسم شورائی این است که ابزار و اهدافِ فرآیند انقلابی بطور تفکیک ناپذیری به یکدیگر گره خورده اند و مسیر انقلاب به ناگزیر سرشت جامعه ی نوین را تعیین می کند. بنابراین، آنها آن اشکال سازمانی ای که شایسته ی فرآیند انقلاب است را مورد بحث قرار می دادند و به عنوان مبانی سازمانی جامعه ی نوین در نظر می گرفتند."١

پیتر بر آن است درک پایه ای کمونیست های شورائی از فرآیند انقلابی ابزار و اهداف تفکیک ناپذیر و بهم گره خورده اند. نخستین پرسش: این ابزار چیست که با اهداف گره خورده و با آن تفکیک ناپذیر می باشد؟ ابزاری که در این ارتباط برای من قابل تصوراند؛ روزنامه، رادیو و دستگاه های تصویری هستند که در جهت پیشبرد فرایند انقلاب می توان بخدمت شان گرفت. ولی آیا اینها به اهداف گره خورده و از آن غیر قابل تفکیک اند؟ بدون شک چنین نیست، چون اینگونه وسائل به اهداف گره نخورده اند. پس منظور راچلف از ابزار همان تشکیلات شورائی است که با اهداف تفکیک ناپذیر و به آن گره خورده است. دو سطر پائین تر نیز مجددن می نویسد " آنها آن اشکال سازمانی ای که شایسته انقلاب است را مورد بحث قرار می دادند..." تأکیدها از من است.
پس تشکیلات نزد راچلف بمنزله ی ابزاری قلمداد می شود که با اهداف گره خورده و تفکیک ناپذیر اند. آیا "تشکیلات شورائی" مثل همه ی تشکل های سلطه گرانه ابزار و تنها یک شکل است؟
فراروئی " تقسیم کار اجتماعی" بجای " تقسیم ِاجتماعی کار" مناسبات بینا انسانی را به هم ریخته است. فعالیت شورائی برای بازگرداندن ِاین امر الزامی است که دوباره تقسیم کار به اجتماع واگذار شود، نه اینکه محدودی تصمیم گرفته و کار را میان اجتماع تقسیم کنند. اینها دو پدیده ی بنیادن متفاوت اند، پایگانبندی یکی از این تقسیم کارها همسانی و کوشش برای همسان سازی است در حالیکه پایگانبندی دیگری ناهمسانی و فعلیت نابرابری را سازمان دهی کرده و تلاش برای بردوام کردن طبقات می باشد. فعالیت برای ناهمسانی، انسان را ابزار و مناسبات انسانی را ابزاری می کند. در حالیکه پایگانبدی همسانی انسان ها و فعالیت برای برابری به هیچوجه نمی تواند به انسان و مناسبات انسان ها بگونه ای ابزاری نگاه کند. بنابراین در شورا انسان وسیله و ابزار نیست و تشکیلات شورائی هم ابزار نیست که با هدف گره بخورد یا نخورد. فعالیت شورائی کوشش بنیادی برای ایجاد برابری و بر قراری مناسبات انسانی می باشد از این جهت علیه پدیده " انسان ابزاری" است. ولی جناب راچلف مناسبات شورائی را بعنوان یک تشکیلات نوین ابزاری ارزیابی می کند آنهم در جهت مسیر انقلابی با سرشتی نوین در اجتماع. حقیقت اینکه چنین دیدگاهی بنیادن علیه فعالیت شورائی و تشکیلات شورائی است. در فعالیت شورائی برای عمل جمعی و مشترک مدام تأکید بر انسانیت انسان بمنزله ی کوششی نوین ضروری است. کوشش برای فاعلیت بر سرنوشت خود و جامعه، بدون تأکید مدام بر این امر، انقلاب اجتماعی امکان پذیر نیست و لذا نقد جدی به نگاه انسان ابزاری و تقلیل گرایانه ی راچلف و امثال وی ضرورتی تاریخی ـ پراتیکی است، در غیر اینصورت نمی توانیم در جهت فاعلیت تاریخی خویش بعنوان انسان، عمل جمعی مان را سامان بخشیم. فاعلیت انسانی یعنی مبارزه علیه سلطه ای که قرون متمادی از جانب طبقه ی حاکم انسان را از خود بیگانه و رفته رفته بی هویت ساخته است. بنابراین الزامی است فهم تازه ای از شکل و مضمون در ارتباط با تشکیلات پیدا کنیم.

ساختار و مضمون تشکیلات
مضمون و محتوا در همه ی پدیده ها دارای صورت، فرم و ساختار و شکل معینی هستند بتبع آن تشکیلات هم چنین است. ساختار تشکیلات هرمی، مضمون مشخص ِخاص خود را ایجاب و ضروری می سازد. رابطه ی شکل و مضمون در تشکیلات را اراده گرایانه نمی توان تغییر داد. مضمون مناسبات تشکیلات حزبی را رهبری کننده ها و رهبری شونده ها به ما نشان می دهند. در سراسر تاریخ احزاب خود را با بالا و پائین، بدنه و کله، سطح هرم و نُک یا مغز آن سازمان داده اند. بعبارت دیگر هنگامی که از حزب سخن گفته می شود بلاواسطه بلحاظ شکل هرمی برای مان مجسم می شود که رأس آن محدودی قرار دارند و سلسه مراتب تا قاعده ادامه می یابد، این شکل دارای مضمون مشخصی است. مضمون آن چنان است که در رأس هرم نشسته گان به سایرین حکومت می کنند و بدینگونه نه تنها شرایط را برای فاعلیت انسانی آنان فراهم نمی آورند که بلعکس حتا کوشش برای فاعلیت یابی از آنان را سلب می نمایند زیرا فاعلیت انسانی علیه سروری است، علیه رهبری و باند بازی های تشکیلاتی می باشد. زیرا هرکسی با توانائی هایش در مناسبات تشکیلات شورائی حضور می یابد و فونکسیون جمعی و مشترک با سایرین پیدا می کند. بر این بنیاد زمانیکه انسان موقعیتمندی های متفاوتی در تشکیلات را برسمیت نمی شناسد علیرغم سطح توانمندی ها بجای جهد در جهت استیلا و کسب موقعیتمندی، کوشش برای تقسیم توانائی با همراهان اش را به امری بدیهی مبدل خواهد کرد. مناسبات هیرارشیک اتوماتیک خودش را تولید و بازتولید می کند بدینگونه که جملگی کوشش می نمایند تا مدارج ترقی را بپیمایند. ولی در مناسبات شورائی چیزهائی بمرور نهادینه خواهد شد که دیگر هیچکس کسی را بمنزله ی رهبر، برتر، تواناتر و خود را بعنوان رهبری شونده و محتاج قیم نخواهد یافت.
پس بسادگی می توان درک کرد هر یک از مناسبات هرمی یا شورائی در عین حال که دارای شکل خاصی هستند دارای مضمونی همخوان با آن نیز می باشند. لذا شکل ها و مضامین همیشه همراه با هم فونکسیون می یابند و جدای از هم وجود ندارند و گذشته از این تولید و بازتولید در تشکل های هرمی و شورائی هرگز نمی تواند همسان فونکسیون یافته و به پیش برده شوند. همچنانکه بالاتر اشاره شد مناسبات هرمی چیزی را تولید و بازتولید می نماید که به آن نیازمند است (بالا و پائین، رهبر و رهبری شونده) و مناسبات شورائی نیز مضمون برابری و همسانی را تولید و بازتولید می کند. در مناسبات حزبی و هرمی همه ی کوشش ها می تواند در جهت به سمت رأس خزیدن فعلیت یابد در حالیکه در شورا بالائی وجود ندارد که برای آن جهدی صورت گیرد.

پانه کوک و «انسان ابزاری»
                     انسان/ ذهنیت یا " سوبزه ـ ابژه "

راچلف برای تأویل نظرات خویش به پانه کوک استناد می کند، توجه کنیم:
"مسأله تاکتیکی شامل یافتن ابزار ریشه کن سازی ذهنیت سنتی بورژوائی است که بر توده ها مستولی است و ضعیف شان می کند. ..."٢
اینجا پرسش های گوناگونی رخ می نماید:
اولن آنچه بر توده ها مستولی است آیا ذهنیت است؟
دومن برای ریشه کن سازی رقابت ها و پذیرش ابزاری ِکارگران حتا در دست اتحادیه ها و احزاب، کمونیست های شورائی نیز باید "ابزاری" پیدا کنند؟ آیا تاکتیکی برای یافتن ابزار الزامی است؟
ابتدا لازم است آنچه عمل اجتماعی و فردی توده ها را سامان می دهد و پانه کوک آنرا "ذهنیت" درک می نماید توجه کنیم.
انسان آیا بر بنیاد ذهنیت اش زندگی می کند؟
انسان پدیده ای تاریخی و اجتماعی است و در عین حال سوبژه ی تاریخ هم هست. انسان هستنده ای است که با همه ی هستنده های دیگر زندگی خود را سامان داده و رویکردی تولیدی دارد. بنیاد تولید وی ابزارسازی است و ابزار سازی محصول فاعلیت تاریخی انسان ِاجتماعی می باشد. فاعلیت تاریخی، «عمل ـ اندیشه ی» انسان را آشکار می سازد، «عمل ـ اندیشه» فعالیت نقشه مند انسان برای زندگی کردن اجتماعی است. اما نکته بسیار مهم این است که «عمل ـ اندیشه»ی انسانی بر بنیاد ِذهنیت سامان نمی گیرد که محصول دیدگاهی کنکرت نسبت به رابطه هاست. از این جهت این سوبژه گانی" subjektiv " است که پایگان بندی دگرگشت و فراگشت ها را فرآوری می کند نه ذهنیت. سوبژه گانی تاریخی انسان درآمیخته گی انسان با همه ی چیزهائی است با آن سر و کار داشته و مبادرت به تغییر آنها نموده و خود نیز با این تغییرات به دگرگشت دچار می آید. اما جناب آقای پانه کوک این موضوع را به "ذهنیت" تقلیل می دهد.
برای روشن تر شدن مسئله از زاویه دیگری به واشکافی ادامه خواهیم داد. فلسفه، ایده ئولوژی و هنر را می توان بمنزله ی "ذهنیت" ارزیابی نمود زیرا جملگی انتزاعی اند و حتمن برای عمل اجتماعی نقش خاصی نباید ایفا کنند. مذاهب و ادیان بعنوان ذهنیتی مجرد در افراد می توانند هیچ تأثیری در زندگی شخصی و اجتماعی نداشته باشند مگر به سیاست گره خورده باشند.
بدینگونه لازم است سوبژه گانی انسان ها را به ذهنیت کاهش ندهیم بلکه آنها را همیشه تفکیک نمائیم. و اما نکته بعدی اینکه آیا بر "توده ها، ذهنیت سنتی" حاکم است؟ فروشندگان نیروی کار و بویژه کارگران سالیانی است بدلیل رشد نرخ بیکاری رقابت با هم طبقه ای های خود را پیشه کرده اند. پیشه کردن را بخدمت می گیرم تا ببینیم که این امر را نمی توان به ذهنیت کاهش داد بلکه با آن بطور واقعی بمنزله ی رفتار اجتماعی و فردی خود رویارو ببینیم. رفتار کارگر (هر انسانی) از جمله رقابت با همکاران اش محصول ذهنیت وی نیست که بازتاب کاراکتر و شخصیت او می باشد. شخصیتی که می پذیرد تنها از طریق فروش نیروی کار می توان به زندگی ادامه داد رقابت نیز امری عادی خواهد بود. قدر مسلم پذیرش خرید و فروش نیروی کار از جانب فروشندگان یعنی تولید و بازتولید سرمایه توسط نیروهای مولده. از این زاویه بساده گی می توان درک کرد که چنین رویکردی بازتاب یک ذهنیت نیست که فونکسیونی کاراکتری ـ تاریخی دارد. پس در این ارتباط نیز پانه کوک درک بسیار ساده انگارانه و فلسفی از چنین رویکردی ارائه می نماید. ولی موضوع به همیجا ختم نمی شود که خیلی عمیق تر از آن است زیرا ایشان به دنبال مسئله ای تاکتیکی و ابزاری می گردد تا این "ذهنیت" [بخوان سوبژه گانی] مستولی بر توده ها را ریشه کن سازد. اینجا نزد پانه کوک هم تشکیلات به ابزار مبدل می گردد ابزاری تاکتیکی برای ریشه کن سازی ذهنیت بورژوازی. یعنی انسان ابزاری گذشته از راچلف در دیگاه پانه کوک هم خودنمائی می نماید.
ما بمنزله ی کمونیست های شورائی علیه انسان ابزاری از نخستین قدم ها برای سازمانیابی تشکیلاتی نوین با مضمونی دیگر فعالیت خواهیم کرد. فعلیت یابی ِکوشش های ما برای آن است تا پراتیک مشترک و جمعی سامان گیرد که هر انسانی بعنوان انسان خود و همراهان اش را به رسمیت بشناسد. اگر ما کمونیست های شورائی در جریان عمل چنین توانمندی ای را بیابیم در حقیقت مفهوم "شورا" را از زندگی پُر کرده ایم.
بهر حال ابزاری دیدن مناسبات شورائی بدان معناست که خودمان را به وسیله ای ساده مبدل خواهیم نمود. برای تدقیق بیشتر بازمی گردیم به صفحه یک پاراگراف سه تا درک کنیم پانه کوک چگونه شورا را می بینید:

" «شوراهای کارگری» بیانگر شکلی از سازمان نیستند که خطوط اش یک بار برای همیشه معین شده و تنها نیازمند گسترش بعدی جزئیات است. این بمعنای یک اصل است ـ اصل خودمدیریتی کارگری در مؤسسات و تولید."

در اینجا شوراهای کارگری به شکل تقلیل یافته، شکلی که خطوط اش یک بار برای همیشه معین نشده که "اصل ِخود مدیریتی کارگری بر مؤسسات و تولید" ارزیابی می گردد. حقیقت این است "خود مدیریتی" بهیچوجه شکل نیست که مضمون خاص و نوینی را بر ما آشکار می سازد. بعبارت دیگر خود مدیریتی مضمون همین سازمانیابی است که رویکردی نوین و در عین حال خیلی پیچیده می باشد. پیچیده گی این امر از همان فاعلیت تاریخی کارگران بمنزله ی یک طبقه بر می خیزد که فونکسیونی نوین در تاریخ بشریت است. البته در اینجا پانه کوک نسبت به پاراگراف قبلی که به آن رجوع کردیم بازهم دیدگاه بهتری دارد ولی خیلی ناروشن است و نکات مبهم بنیادی در آن خودنمائی می کند.
کارگرانی که به خود مدیریتی می رسند به فراگشتی دچار آمده اند چنین فراگشتی در بنیان سوبژه گانی آنان رخ داده و مضمونی است. بویژه آنجائیکه پانه کوک فکر می کند برای چنین فراگشتی در "ذهنیت بورژوائی" ابزاری تاکتیکی جستجو می کند. اینجا شاید لازم باشد اشاره ای به آگاهی داشته باشیم. چون ما بسیار سخن از "آگاهی" سر می دهیم. در حالیکه همه ی انسان ها آگاهی دارند و بر مبنای همین آگاهی ـ بخوان شناخت ـ زندگی می کنند، بر همین مبنا کارگران با همکاران هم طبقه ای های خویش رقابت می کنند. و رقابت بینا کارگری امروزه بیشتر از هر زمان فعلیت پیدا می کند، بدلیل اینکه نیروی بارآور کار بیکاری را خیلی گسترده تر نموده است. چنین رویکردی در میان جامعه و بویژه کارگران نشان از تسلیم شدن به آگاهی بورژوازی است. زیرا اگر کارگر منافع طبقاتی خود را بشناسد یعنی مسلح به آگاهی کارگری شود دیگر با هم طبقه های خود رقابت نخواهد کرد. این وضعیت ها را نمی توان به "ذهنیت" تقلیل داد. حال به نقل قولی از گورتر گوش فرا می دهیم:

" آیا شما رفیق لنین متوجه نشده اید که در آلمان هیچ رهبر «بزرگ»ی نیست؟ همه ی آنها آدم های معمولی هستند. این نقدن نشان می دهد که این انقلاب باید مقدمتن کار توده ها و نه رهبران باشد."٣

نکته ی بسیار درست اینکه انقلاب کار خود کارگران است و نه رهبران. اما واقعن در انقلاب آلمان آدم های مشخصی نقش قابل ملاحظه و تاریخی ایفا نکرده اند؟ آیا می توان فعالیت های رزا لوکزابورگ را برای سازمانیابی شوراهای ١٩١٨ آلمان نادیده انگاشت؟ آیا رزا آدم ِمعمولی در جنبش کارگری آلمان بود؟ بزعم من این دیدگاه گورتر در حقیقت بها ندادن به فعالیت کمونیست های شورائی است که در جاهای مختلف تنها به مبارزات خود انگیخته ی توده ها دخیل نمی بندند و فعالیت برای سازمانیابی ِمبارزات را کم رنگ یا بی رنگ می نمایند. چنین دیدگاهی کمونیست های شورائی را بلاتکلیف و چشم در راه انقلاب می نماید.
این کوتاه نوشته، نقد تنها وجهی محدود از دیدگاه سه تن از کمونیست های شورائی بود ولی در آینده بصورتی گسترده تر به این وظیفه ادامه خواهیم داد.

کیومرث عزتی ٢٠١۴/٠۵/٠٧


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

١ـ "تئوری کمونیسم شورائی" از پیتر راچلف ترجمه ی وحید تقوی، صفحه ی اول پاراگراف اول
٢ـ ص ٣ پ ٢ همان منبع
٣ - همان منبع ص ٢ پ ۵