نوشتهی آقای علیرضا خباز تحت عنوان «كارگران، كجای این جنبش ایستادهاند؟» حاوی نکاتی است که پرداختن بهآنها برای فعالین جنبش کارگری حائز اهمیت است. این نوشته یکی از معدود نوشته هایی است که از طرف فعالین جنبش کارگری با نگرشی انتقادی به جنبش سبزها منتشر شدهاند. قبلاً نیز رضا رخشان در نوشته خود تحت عنوان «جز اتحاد و تشکل راهی نیست» موضعی انتقادی در قبال جنبش سبز اتخاذ کرده بود. گرچه خباز با شک در مورد ماهیت جنبش سبزها و ابراز تردید در مورد رابطهی این جنبش با جنبش کارگری، ضمن اینکه در مقایسه با بسیاری از چپها و کسانیکه خودرا جانبدار جنبش کارگری میدانند، گامِ مثبت و ارزشمندی را رو بهسازمانیابی مستقل و طبقاتی کارگران و زحمتکشان برمیدارد؛ اما شک و تردید فراوانی را بهنمایش میگذارد که نهایتاً ارزیابی انتقادی خود او را اگر نه بیاثرـ لااقل کم اثر میکند.
علیرضا خباز بهدرستی روی نکات مهمی انگشت میگذارد و سؤالات کلیدیای را طرح میکند. ازجمله اینکه او بهدرستی بر نقطه عزیمت کارگران از زاویه تأمین منافع طبقاتی خود تأکید نموده و در بارهی تاریخ شکلگیری جنبش سبز حقایقی را بیان میکند که جایی برای دفاع از این جنبش باقی نمیگذارد. او مینویسد: «سوال كارگران از این جنبش اساسی است. این جنبش چه چیزی را برای ما بهارمغان دارد. اگر این جنبش، جنبش اصلاحطلبان است كه ما نیش آنها را از همان بهقدرت رسیدن خاتمی كه با رای ما بهقدرت رسید تجربه كردهایم. آن زمانی كه خاتمی رئیس جمهور بود و مجلس نیز در دست اصلاحطلبان، قراردادهای سفید امضا را تجربه كردیم. قلع و قمع فعالین كارگری را شاهد بودیم و اخراجهای دسته جمعی، تعدیلهای گسترده و تصویب و اجرای قانون خروج كارگاههای زیر ده نفر از شمول قانون كار را هم شاهد بودیم. اگر این جنبش طرفداران رفسنجانی هستند كه ما در اوج قدرت ایشان -در زمان رئیس جمهوری او- شاهد تصویب بخشنامههای قرارداد موقت بودیم كه زندگی طبقه كارگر را بهنابودی كشاند و بازخریدهای گسترده و اجباری و تعدیل نیروی ده هزار نفری را تجربه كرديم. مالیاتهای سنگین و دستمزدهای حداقلی و...». این جملات صرفنظر از «اگر»هایش چیزی کمتر از یک ادعانامهی کامل و تام و تمام علیه جنبش سبزها نیست. خباز در این عبارات ماهیت طبقاتی جنبش سبزها را کاملاً عریان میکند. او بهدرستی ظهور موسوی را نیز در امتداد همین خط ضدکارگری اصلاحطلبان میبیند و مینویسد: «در كل مناظرههای تلویزیونی انتخاباتی، آقای موسوی چند بار از حق و حقوق كارگران صحبت كرد؟ آیا درمورد قراردادهای موقت كار كه عامل بدبختی كارگران ایران بوده و هست، سخنی بهمیان آورد؟ آیا در مورد افزایش حقوق كارگران حرفی زد؟ نباید هم میزد! چون ایشان نماینده قشر [و طبقه] خود بودند و هستند، نه كارگران». همهی این اظهارات از زاویه منفعت جنبش کارگری و طبقه کارگر فقط و فقط میتواند بهاین نتیجه منجر شود که جنبش سبزها نه در راستای تأمین منافع کارگران، بلکه برعلیه این منافع قرار دارد. کسی که این احکام قاطع و جدی را درباره جنبش سبزها بیان میکند، باید بهصراحت این را نیز اعلام کند که کارگران نباید در این جنبش شرکت کنند و چرخ و دنده گیرپاچ کردهی آن را روغنکاری کنند. اما با اینهمه و با توجه بهدریافت این نکات درست، خباز بدینباور استکه «ما كارگران اگر در این جنبش شركت كنیم، بهامید نشانه رفتن بهقلب نظام سرمایهداری است و با پرچم مستقل خود و مطالبات طبقاتی خود مشاركت كرده و هزینه خواهيم داد»[تأکید از من است]. سؤال من از این دوست و فعال کارگری این استکه چرا با پیش کشیدن شرط «اگر» خودش را بهدغدغه میاندازد و «امید» واهیای را پیش میکشد که خود او هم باوری بهآن ندارد؟ آیا این «اگر» ادامهی همان «اگر»های بالاتر نیست؟ اگر این جنبشی است که در امتداد سالها سیاست حکومتی مبتنی بر بیحقوقی کارگران و «کارگرسیتزی» آشکار شکل گرفته است، چگونه خباز میتواند هنوز این امید را داشته باشد که با شرکت در این جنبش میتواند «قلب نظام سرمایهداری» را هدف بگیرد؟ مگر اینکه خباز آن اما و «اگر»ها را بهاین منظور آورده باشد که خودرا از موضعگیری روشن معاف کند. در اینصورت مفروض باید گفتکه دوران کنونی، دوران اما و «اگر»ها نیست و جنبش کارگری موضعگیری شفاف و روشن را میطلبد.
چرا کارگران برای طرح مطالبات خود باید در این جنبشی شرکت کنند که در بهزعم خود خباز «کارگر ستیزی» رهبریاش شکی وجود ندارد و بدنهی آن هم ـدر خوشباورانهترین تصور ممکنـ از زمین سخت و ملموس نان و یک سرپناه ساده تا آسمان آزادیخواهی انتزاعی با جنبش کارگری فاصله دارد؟ کدام نیروی واقعی این آزادیخواهی انتزاعی را بهانضمام اجتماعی تبدیل خواهد کرد؟ پاسخ ساده و روشن است: مناسبات اقتصادیـسیاسی موجود که جنبش سبزها نه تنها هیچ ایرادی بهآن ندارد، بلکه تظاهر بهعدالتخواهی از طرف بلوکبندی مقابل جریترش هم میکند.
آیا همین مناسبات موجود اقتصادیـسیاسی بستر مادی عدم تحمل تشکل مستقل کارگری، بگیروببند فعالین آن و ایجاد قرارداد موقت نبوده است؛ و همین رهبران معنوی جنبش سبزها سیاستگذاران سرکوب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کارگران نبودهاند؟ اگر پاسخ همهی این سؤالات مثبت است (که هست)، پس چرا فعالین کارگری دست از «اگر»ها و «امید»های واهی برنمیدارند و این تخم لق و نازا و ابهام برانگیز را بهزبالهدانی پراتیک مستقل و همبستهی طبقاتی پرتاب نمیکنند؟
علیرضا خباز ضمن اینکه پاسخی نسبتاً روشن بهاین سؤال میدهد، اما ـنمیدانم بنابر کدام ملاحظهایـ بازهم با اضافه کردن قید «اگر» تردید میکند و نمیگوید که جنبش سبزها نه تنها هیچگونه ربطی بهجنبش کارگری ندارد، بلکه بهعنوان یک جنبش ارتجاعی و دست راستی بیش از هرچیز در مقابل جنبش کارگری هم قرار دارد. او مینویسد: «واقعیت این است كه جنبش سبز باید پاسخگوی سوالات اساسی كارگران باشد. آیا آن آزادی و دموكراسی كه نویداش را میدهد، در زندگی كارگران تغییری ایجاد خواهد كرد؟ آیا این آزادی كه مد نظرشان است، تحمل وجود تشكلات مستقل كارگران را خواهد داشت؟ آیا بهلغو هرگونه قرارداد موقت رای مثبت خواهد داد؟ ما میگوییم نه! اگر این جنبش بهاصلاحطلبان، اصولگرایان و لیبرالها تعلق خاطر دارد، برای ما چيزی ندارد. چراكه تجربه بهما نشان داده است كه همه اين گرايشها دشمن قسم خورده طبقه كارگر هستند»[تأکیدها از من است]. بازهم آن «اگر» لعنتی! در یک نگاه سطحی چنین بهنظر میرسد که قید «اگر» در این عبارت نقش چندانی بازی نمیکند و انگشت گذاشتن روی آن نوعی مته بهخشخاش گذاشتن بیهوده است؛ اما حقیقتاً چنین نیست. چراکه آخرین پاراگراف «فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟»، علیرغم مقدمهی نسبتاً درستاش بهنتیجهای ختم میشود که ضمناً این معنی را نیز میدهد که جنبش سبزها بار ترقیخواهی دارد و کارگران باید در آن شرکت کنند: «این جنبش بدون حضور طبقه كارگر و حذف مطالبات كارگران تبدیل بهابزار سهمخواهی جریانات درون حكومتی و در بهترين حالت افتادن در دامان سرمايهداری ليبرال خواهد شد».
انتقادات خباز بهجنبش سبزها ممکن است که با هدف روشنگری در میان کارگران طرح شده باشد؛ اما اینگونه برآوردها و ابراز نگرانیهای مشروط به«اگر» و مگرها ـعملاًـ نتیجهای معکوس بجا میگذارند. چراکه مسئلهی جنبش سبزها ـاز همان ابتداـ نه «حذف مطالبات کارگران»، بلکه مقابله با طرح اینگونه مطالبات بوده است. اما امروز که این جنبش بهدستانداز افتاده و موسوی هم کلمهی «کارگر» را در بیانیه شماره ١٧ خود جاسازی کرده است، زمزمههای مراجعه بهطبقه کارگر و استفاده از بازوی اجرایی این طبقه در ابعاد آشکار و پنهان درحال شکلگیری است. بیجهت نیستکه از رادیوها گرفته تا صدها شبکهی اینترنتی ـکه همگی از حامیان پروپا قرض جنبش سبزها و بلندگوهای آن بودهاندـ دفعتاً بهیاد طبقه کارگر افتاده و دَم از لزوم کارگران در این جنبش میزنند!؟
حقیقت این استکه حضور طبقه کارگر در جنبش سبزها (با طرح مطالبات یا بدون آن) کوچکترین تغییری در مقابل خطر افتادن این جنبش بهدامان سرمایهداری بهاصطلاح لیبرال ایجاد نخواهد کرد. مسئلهی اساسی این است که جنبش کارگری بنا بهامکان وجودیاش و بنا بهضرورت تداوم و گسترش خویش باید بتواند خود را به«سبز» و «سیاه» و هر رنگ دیگری تحمیل کند؛ و برای این کار هیچگونه نیازی بهحضور در این جنبشها ندارد. بههرروی، این طبقه اگر نتواند جنبش مستقل خود را شکل بدهد، روزهای سیاهتری را درپیش خواهد داشت.
گرچه شک در مورد راهکارهای مربوط بهمبارزهی طبقاتیْ بهطور طبیعی بازبینی شیوهها و امکانات مبارزاتی را پیشنهاده دارد و گذرگاه مناسبی برای دریافت حقیقت و در عینحال پراتیک در راستای سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان است؛ اما آنگاه که این گذرگاه بهایستگاه تبدیل و شک (بهمنزلهی واکنش عاطفی) جایگزین تردید میشود و فعال جنبش کارگری ـبههردلیلیـ در آن متوقف میماند، کلیت حقیقت در پس انبوه روبهافزایشی از جزئیات منفرد بهقربانگاه ناباوری کشیده میشود و پراتیکِ طبقاتی بهتسلیم ظاهراً فعال کاهش مییابد. در واقع، بههمان نسبت که عدم گذر از ایستگاه شک (در محدودهی معرفتی) زمینهساز دگماتیزم و ذهنیگرایی ماجراجویانه است؛ توقف در این ایستگاه نیز زمینهساز بیعملی و تردید است. ازاینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که شک ـبهمثابهی گذرگاهـ ابزار اندیشه و عمل طبقاتی است؛ و شک ـبهمثابه توقفگاهـ زمینهساز تردید و توجیه وضعیت موجود.
آن کسیکه در امر مبارزهی طبقاتی بیخیال است و دغدغهی سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان را ندارد، غرق در روزمرهگیها خوش و ناخوش، همچنانکه از شعفِ گذر از شک بهیقین و عملْ بیگانه است، از شکِ ماندگار هم عذابی نمیکشد. اما تردید برای کسیکه دغدغهی کارگری و طبقاتی دارد؛ جانکاه، فرساینده و عذابآور است. او اگر زمینگیر نشود (همچنان که بسیاری از سیاسیون در جریان وقایع پساانتخاباتی زمینگیر شدهاند)، سنگینی گامهایش ـهمانند کسی که کفشهای آهنی بهپا داردـ ضمن اینکه بهکندی و با اتلاف انرژی بسیار راه میپیماید، شعفِ و شادی حرکت و پیمایش مسیر را نیز در خود بازنمیآفریند. اما در مورد علیرضا خباز مسئله این استکه آیا او میتواند از شک و تردیدهای خود گامی بهجلو بردارد و توقفگاه شک را بهگذرگاه یقین تبدیل کند؟
اگر «كارگر ستیزی اين آقایان برای ما كارگران، حال بههر رنگ و لباسی كه در بیایند، شناخته شده است»؛ پس، «كارگرانی كه علیرغم دشواری كار و امكان بیكاری و دادن هزینههای زیاد [در این جنبش] شركت داشتهاند»، ناخواسته توان و نیروی فردی و طبقاتی خودرا در اختیار کسانی گذاشتهاند که «كارگر ستیزی» آنها « برای ما كارگران ...شناخته شده است»! بنابراین، ضرورت سازمانیابی طبقاتی کارگران بهطور قاطع چنین حکم میکند که بهکارگران بگوییم: بهجای شرکت در این جنبشْ صف مستقل خودرا ـهمانند اول ماه مهـ دوباره سامان بدهند و مطالبات خویش را بهطور مستقل در برابر دولت و صاحبان سرمایهها قرار بدهند.
چپ خردهبورژوایی با تعلق خاطر عمیقی که بهخردهبورژوازی در «صحنه» دارد، دائم براین طبل توخالی میکوبد که باید حساب دارودستهی رفسنجانیـموسویـکروبیـ... را از حساب تودههایی که در خیابانها تظاهرات میکنند، جدا کرد. اگر از این عالیجنابان سؤال کنیم که چرا باید چنین انشقاقی را جدی بگیریم و باور کنیم، جواب میدهند که مردم با شعار «مرگ بردیکتاتور» و «مرگ برولایت فقیه» از رهبران اولیه خود عبور کرده و رادیکال شدهاند! براساس این منطق سادهلوحانه، ادامه و گسترش خیابانی مسئلهی تعویض ولایت فقیه که یکی از پایههای اساسی ستیز بلوکبندیهای قدرت را تشکیل میدهد، بهامری مترقی تبدیل شده است! این شیفتگان خردهبورژوازی در صحنه لحظهای بهاین واقعیت نگاه نمیکنند که شعارهای سَلبی (البته اگر حقیقتاً سلبی باشند) از ابتدا تا انتها معنای دیگری جز تمکین بههمین روابط و مناسبات موجود اقتصادیـسیاسی ندارد؛ و هرگونهی متصور و محتملی از تحول اجتماعی بههمان دارودستهای محدود میگردد که ـدر واقعـ صاحب این جنبش بهحساب میآیند و روح هژمونیک آن را کنترل میکنند. اگر چنین نبود، پس از حدود 8 ماه که از وقایع پساانتخاباتی میگذرد و این ادعا که مردم از رهبران اولیه خود عبور کردهاند، میبایست در داخل کشور مطالبات فراگیر و معینی پیش کشیده میشد که مطالبات پانزدهگانهی تشکلهای کارگری در اول ماه مه امسال را نیز در درون خود میگنجانید. اما نه تنها چنین مطالباتی پیش کشیده نشده، بلکه عنوان کارگر و زحمتکش هم از ادبیات این جنبش (حتی از طرف مدعیان سابق چپ) نیز حذف گردیده است.
بدینترتیب، وقتی علیرضا خباز مینویسد: «ما كارگران بهتمامی شهدای این جنبش درود میفرستیم»، دریافت کارگری و انسانی خود را از کشته شدگان این جنبش بیان میکند؛ و آنگاه که بلافاصله ادامه میدهد که «و امید داریم كه آرمان این شهدا، دستمایهای برای معاملات پنهانی بین كسانی كه خود را رهبر این جنبش مینامند نشود»، دغدغه و ظنی را در مورد «معامله»ی بلوکبندیهای قدرت پیش میکشد که ـمتأسفانهـ هنوز بهیقین او تبدیل نشده است. این دغدغهای فرساینده است؛ چراکه همهی شواهد، فاکتورها و سازوکارها نشان از این دارد که کشتهشدگان جنبش سبزها، در واقع، قربانی جدال قدرت بودهاند و هماکنون رهبران آن ـ آشکارا و بیش از آن بهطور پنهانیـ بهمعاملهی نهایی نزدیک میشوند. شاید (گرچه احتمال آن کمتر شده است) این معامله جوش نخورد و جدال قدرت دوباره شعلهور گردد؛ اما در اینصورت مفروض، فقط برتعداد این قربانیان افزوده خواهد شد. زیرا این جنبش ـبنابر جوهرهی وجودی، ذات هژمونیک و زاویه نگاهش بهزندگی و سیاستـ جنبش معامله است و هرقطره خونی که از بینی هرانسانی ریخته شود، بهدستمایهای برای دور دیگری از معامله تبدیل خواهد شد.
اگر علیرضا خباز کمی بیشتر دقت کند، بهاحتمال قوی متوجه میشود که:
اولاًـ «دروازه اصلاحطلبان» نه شقی دیگر، که فصل دیگری از «حامیان نظام سرمایهداری» است که «زندانهایشان مملو از فعالین كارگری و سیاسی، بوده و خواهد بود».
دوماًـ خاستگاه این اصلاحطلبی نه تنها هیچ شائبهی کارگری و حتی خردهبورژوایی (بهمعنای معمول کلام) ندارد، بلکه اساساً بهجناحی از بورژوازی عقبماندهی ایرانی و سهمخواهی بیشتر آن از قدرت سیاسی و اقتصادی برمیگردد که خیل وسیعی از خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیده، رانتخوار و عمدتاً تهراننشین را با مطالبهی ضمنی نمایش امکانات هالیودی خویش ـو در مقابله با مطالبات و اعتصابات و اعتراضات پراکندهی کارگران و زحمتکشانـ در پس خویش بهصف کرده است.
سوماًـ حضور طبقهکارگر در جنبش سبزها نه تنها نمیتواند روح هژمونیک و ذات واپسگرایانه آن را ـاکسیرگونهـ تغییر دهد، بلکه با قدرت بخشیدن بهاین جنبش ارتجاعی زمینهی گسترش بیشتر آن را در سهمخواهی بیشتر از قدرت و همچنین بهسایه کشیدن جنبشکارگری فراهمتر میکند.
بنابراین، چنین بهنظر میرسد که چارهای جز این نیستکه فعالین کارگری (اعم متشکل یا منفرد، در درون محیط کار یا بیرون از آن) ضمن فاصله گرفتن از جنبش سبزها، همان سازوکار و مسیری را درپیش بگیرند که متحدانه و مستقل در اول ماه مه درپیش گرفتند. آخرین سخن اینکه فراموش نکنیم که جنبش سبزها در کلیت خویش بهمثابهی یک جنبشْ بهجای جذب دستآوردهای مبارزاتی ویا حتی لیبرالی غرب بهجنبهی صرفاً مصرفی و مطلقاً نئولیبرالی و ضدکمونیستیـضدکارگری آن آویزان است؛ و بهواسطهی همین رویکرد هم وسیعاً مورد حمایت مدیای غرب قرار دارد.
ما بهازای عملی تاکنونی جنبش سبزها در رابطه با جنبش کارگری را رضا رخشان از اعضای هیئت مدیرهی سندیکای هفتتپه در نوشته فوقالذکر [«جز اتحاد و تشکل راهی نیست»] چنین بیان کرده است: «اما جنبش سبز چه قرابتی با خواستههای کارگری دارد؟ از قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری، مسئله جنبش سبز در جامعه مطرح بوده است. جدا از رنگها و شعارهایی که در این حرکت مطرح است، آیا جنبش سبز میتواند منافع ما کارگران را تامین کند. با اندکی تحقیق و بررسی میتوان گفت که تاکنون این جنبش هیچ گونه سخن جدیدی در حمایت ازخواستههای ما کارگران نداشته است. آنها حتی آزادی فعالین زندانی کارگران را هم خواستار نشدهاند و اصولا این جنبش برای ما کارگران امکانات جدیدی در نظر ندارد. طرفداران همین جنبش در هفت تپه از فشار دستگیریهای دوستان ما در سندیکا استفاده کرده و با یک نمایش قلابی ایجاد شورای اسلامی را اعلام کردهاند تا ریشه سندیکا را بزنند»[تأکید از من است].
٢۴ ژانویه ٢٠١٠ (چهارم بهمن ١٣٨٨) ـ عباس فرد ـ لاهه