هر انسان شریفی با دیدن بپاخیزی دوبارۀ فرانسه به وجد آمده است، نسلی از کسانی که قهرمانی های کمون پاریس را آفریدند، مجددأ و اینبار در قامت تمام فرانسه، قد برافراشته اند.
کسانی که خود را مارکسیست می نامند هم از گوشه و کنار دنیا مراتب شعف و همدلی خود را با طبقۀ کارگر فرانسه به روشهای مختلف اعلام کرده اند. کسانی فقط پیام تبریکی فرستاده اند و ابراز شادی کرده اند، کسانی کمی فراتر رفته اند و در نقش خبررسانی هم عمل میکنند و در بهترین موردش معدودی هم تلاش کرده اند که تحلیلی از اوضاع بدست دهند. اما آیا این کافیست؟ آیا حتی تنها همین نقش تحلیل اوضاع را هم که در نظر بگیریم، کمونیستها به نقش خود عمل کرده اند؟
مسلمأ نه. کمونیستهای انقلابی میبایست اوضاع را تحلیل طبقاتی کنند. تحلیل مشخص از اوضاع مشخص. طبقۀ کارگر باید در همین بررسی ها دریابد که فقط میتواند به کمونیستهای انقلابی اعتماد کند. فقط اینها هستند که واقعأ خواهان بجلو سوق دادن مبارزۀ طبقاتی کارگرانند. اینانند که قادرند صف دوست و دشمن را به طبقۀ شان نشان دهند و در پیچ و خم مبارزه وسعت دید خود را که میبایست تمام طبقۀ کارگر را شامل شود، از دست ندهند.
حال این اوضاع چه هستند؟
اوضاع اقتصادی جهانی متأثر از یکی از عمیق ترین بحرانهایی بوده که سرمایه داری در طول عمر خود به چشم دیده است. هیچ کشوری از مضرات این بحران در امان نبوده است. چه بخشهای مالی و چه شاخه های مختلف صنعتی و کشاورزی هیچ کدام از لرزه های آن در امان نبوده اند.
در عرصۀ سیاسی در اکثر کشورهای غربی دهه ای از تسلط دولتهای نئولیبرال را شاهد بوده ایم. توجه به اپوزیسیون این دولتها هم بسیار حائز اهمیت است، چرا که اکثرأ متشکل از سوسیال دمکراتها میباشد، که خود در دوره های قبلی دولتهای رفاه را در دست داشتند و لیبرالها را در اپوزیسیون.
دولتهای سرمایه بدون هیچ تردید و دودلی پولهای بسیار هنگفتی را به حساب بانکها و شرکتهای بیمه و شرکتهای صنعتی در حال ورشکستگی ریختند تا آنها را از این وضع نجات دهند. این بدین معنی بود که بانکهایی که در اثر قماربازی در حال زوال بودند و شرکتهایی که در رقابت در بازار جهانی محکوم به شکست شده بودند، با پول مالیات مردم، که بودجۀ دولت چیزی بجز آن نیست، قادر به ادامۀ حیات شدند. تأثیر این معامله از سویی دیگر این بود که کفگیر این بودجه های دولتی به ته دیگ خورد و برای حفظ دولتهای سرمایه میبایستی دوباره بازسازی میشدند.
جنبش کارگری سالیان سال است که در وضعیتی تدافعی بسر میبرد، و در ابتدای این اوضاع و احوال هم هیچ حرکت قابل توجهی از خود نشان نداد. دلایل این رخوت بسیارند و تحلیل آن در حوصلۀ این نوشته نیست، اما عدم تشکل عنصر آگاه و عدم کار منسجم و منضبط آن در بین طبقه از دلایل مهم میباشد.
دولتهای سرمایه برای برون رفت از این وضعیت بحرانی ــ جهانی هر کدام با برنامه ای جلو آمده اند. نقطۀ مشترک این برنامه ها البته این است که همه در این توافق دارند که این طبقۀ کارگر است که باید عواقب این بحران را بدوش بکشد. اما در این بین رقابت این دو گروه بزرگ سیاسی، لااقل در اروپای غربی، نیز که به نوبت تسلط بر دولت سرمایه را در دست داشته اند، به چشم میخورد. مخرج مشترک برنامۀ لیبرالها بطور کلی در سطح اروپا در این بوده که باید هجوم بسیار وحشیانه ای برای بازپس گیری دستآوردهای کارگران در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و ... صورت گیرد. اینها در این راه از بکارگیری هیچ ابزاری شرمی از خود نشان نداده اند (مثلأ بکارگیری لولوی ناسیونالیسم و راسیسم در پارلمانهایشان و براه انداختن امواج ناسیونالیستی به عنوان نیروی مادی پشتوانۀ دولتهایشان). سوسیال دمکراتهای در اپوزیسیون هم از طرف دیگر برنامۀ خود را بر مبنای شعار کار بیشتر بنانهاده اند و البته بازهم نوکری به درگاه سرمایه را از این طریق به نمایش گذاشته اند، اما نیروی مادی پشتوانۀ اینها سنتأ سندیکاهای کارگری میباشند و خصیصۀ دوره ای که در آن بسر میبریم، بکارگیری این پشتوانه بطور وسیع تری از گذشته میباشد( چون مدتها به دست فراموشی سپرده شده بود).
آری پرولتاریای فرانسه موج عظیمی از اعتصابها و تظاهرات را در اعتراض به لایحۀ ضدکارگری دولت سارکوزی در مورد افزایش سن بازنشستگی و افزایش سالهای کار( در ادامۀ سیاست یادشدۀ بالا) براه انداخت و بسیاری از فعالیتهای اقتصای - اجتماعی فرانسه را از این طریق کاملأ فلج کرد. این اعتراضات که با پشتیبانی وسیع دانشجویان و دانش آموزان همراه بوده است، به درخواست اتحادیه های کارگری براه انداخته شده اند.
چیزی که آشکار است این است که بالطبع زمینۀ این اعتصابات و اعتراضات در اوضاع یادشدۀ بالا میباشد و اعتراض به اصلاح لایحۀ بازنشستگی تنها جرقه ای بود برای شعله ور شدن اینها و ذوب شدن یخ خمودگی جنبش کارگری، و اینکه این اعتراضات بدون شک بایست به فراسوی این خواسته های ابتدایی کشیده شوند. نکتۀ بسیار اساسی تر اینکه سوسیال دمکراتهای رانده شده از قدرت سیاسی، که همانطور که در بالا گفته شد پشتوانۀ عملی خود را از سندیکاها تأمین میکنند، سعی خواهند کرد که این مبارزات را به خود نسبت دهند و مهمتر از آن اینکه توسط رؤسای سندیکاهای طرفدارشان آنها را محدود به خواسته های تدافعی و پیش پا افتاده کنند و رامشان کنند، تا اینکه آنها تنها وسیله ای شوند برای بازپس گیری قدرت دولتی توسط سوسیال دمکراتها.
از این جهت کمونیستهای انقلابی موظفند که اولأ طبقۀ کارگر را از خطر تبدیل شدن به آلت دست سوسیال دمکراتهای خائن برای خزیدن مجدد به قدرت سیاسی و نوکری درگاه سرمایه آگاه و برحذر دارند. دومأ باید تلاش شود که طبقۀ کارگر از حالت تدافعی خارج شده و تدارک حمله ای وسیع را علیه سرمایه ببیند. این نکته البته همراهی طبقۀ کارگر لااقل دیگر کشورهای بزرگ اروپای غربی را که نسبتأ در همان وضعیت کارگران فرانسه قرار داشته و میبایست مترصد تهاجمی از همین نوع از جانب سرمایۀ کشورهای خود باشند، می طلبد. سومأ اینکه طبقۀ کارگر میبایست که هر لحظه مراقب سازشکاری سندیکاهای خود بوده، و اجازه ندهد که آنها به عنوان آتشنشان مبارزۀ طبقاتی عمل کنند( چیزی که تاریخأ به اثبات رسیده)، مدام آنها را به جلو سوق داده و در صورت لزوم از محدودۀ آنها فراروند.
آیا طبقۀ کارگر فرانسه کمون دیگری خواهد آفرید؟ این سئوالی است که تمام کمونیستهای انقلابی آرزوی داشتن جوابی مثبت برای آنند، اما واقعیت این است که رخدادی کمون وار این بار نه تنها نمیتواند در محدودۀ پاریس، بلکه حتی نمیتواند در محدودۀ کل فرانسه بگنجد. کمونی دیگر لااقل مستلزم پهنه ای به وسعت اروپاست. وانگهی واقعیتی زمخت تر اینکه طبقۀ کارگر نه تنها در فرانسه بلکه در کل دنیای سرمایه فاقد حزب سیاسی انقلابی خویش است.
پرتوان باد مبارزۀ طبقاتی در فرانسه
پیش بسوی انترناسیونال کمونیستی
۲۴ اکتبر ۲۰١۰
ف. فرخی