در دهه های پیشین و نیز در این دوره، همیشه اشخاصی در دنیا یافت شده اند که برای خوشایند و تأمین رضایت بورژواها، آنچه را که در مارکسیسم برای آنان (طبقات حاکم) غیر قابل قبول و ناپذیرفتنی بوده است، با مهارت و استادی حذف کرده اند. این افراد بقول لنین، به کمک سفسطه های آشکار، مارکسیسم را از روح زندۀ انقلابی آن تهی می سازند، همه چیز را در مارکسیسم تصدیق می کنند بجز طرق انقلابی مبارزه، تبلیغ و تدارک آن، و تربیت توده ها (کارگران) در این جهت بخصوص. در هر دوره ای این تیپ آدمهای باصطلاح مارکسیست، با سفسطه بافی و جعل آموزه های مارکسیسم، به نحوی پیوستن خود را به بورژوازی اعلام داشته، و مایۀ امتنان خاطر طبقات استثمارگر شده اند. اما این قسم از تئوریسین ها چه در گذشته و چه در حال با زرنگی خاصی چنین الحاق و پیوستنی را با سود بردن از جملات و عبارات مارکسیستی پرده پوشی کرده اند.
در اوایل انقلاب اکتبر و حتی قبل از آن، کسانی چون "پلخانف" و بویژه "کائوتسکی" که در زمان حیات اشان دست کمی از نویسندگان، جامعه شناسان و اقتصاددانان بورژوا در تبلیغ مبارزۀ طبقاتی غیر انقلابی (آموزش بورژوا- لیبرالی ) نداشتند و حتی گاهاً از آنان سبقت می گرفتند، نمونه های تیپیک این جنس از باصطلاح مارکسیست ها بودند که لنین با تمام قوا به جنگ اشان رفت. لنین در کنار تکالیف مهمی که انقلاب کارگری به عهدۀ طبقۀ کارگر، بلشویک ها و شخص او گذاشته بود، به مقابله با نظریه پردازان منشویک و سوسیالیست های خرده بورژوا در داخل و خارج از شوروی اهتمام ورزید. نقدهای کوبندۀ وی از آراء و افکار امثال کائوتسکی گنجینه ای برای کارگران کمونیست و مبارزان راه طبقۀ کارگر جهت سازماندهی انقلاب، تحقق اش و رسانیدن آن به پیروزی است. اگر لنین از امر تقابل با آن تئوریسین هایی که از طبقۀ کارگر روی گردان شده بودند - ولی در عالم ظاهر از سوسیالیسم و کمونیسم دم می زنند – غفلت می کرد، چه بسا به سختی می شد علیه عقاید نظریه پردازان گمراه این زمان ایستاد. وجه تمایز لنین با اغلب مارکسیست های عصر خود، و ویژگی برجستۀ وی در اینست که استنباط کاملاً دقیقی از کمونیسم مارکس و ماتریالیسم پراتیک وی داشت و بدین اعتبار پس از مارکس و انگلس توانست شایستگی رهبری فکری و عملی پرولتاریای جهان را کسب کند. لنین در اثر جاودانۀ « انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» ، رسالۀ کائوتسکی تحت عنوان "دیکتاتوری پرولتاریا" (١) را که به مقولۀ دموکراسی می پردازد و برای خرسندی بورژوازی برنکات کنکرت و دقیق مبارزۀ طبقاتی پردۀ تاریکی میکشد؛ درهم شکست، و نشان داد که چگونه کسانی چون کائوتسکی از مارکسیسم دست شسته اند.
لنین در بخش دیگری از همان تألیف درخشان خود بر این واقعیت انگشت گذاشت که هرچند دموکراسی بورژوائی در قیاس با دوران های پیش از سرمایه داری یک پیشرفت تاریخی محسوب می شود، با این وجود یک دموکراسی نیم بند و کاربردش فقط برای طبقات حاکم است. مضاف بر این لنین در پاسخ امثال کائوتسکی که اکلکتیسم (٢) را جایگزین دیالکتیک کرده بودند نوشت: « کائوتسکی ها و واندرولدها (٣) در این باره که مرحلۀ انتقالی بین دولت به مفهوم ارگان سلطۀ طبقۀ سرمایه داران و دولت به مفهوم ارگان سلطۀ پرولتاریا، همان انقلاب، یعنی سرنگون ساختن بورژوازی و شکستن ماشین دولتی اوست سکوت اختیار می کنند». لنین همچنین به کائوتسکی و شرکاء گوشزد کرد: « شما (کائوتسکی)، از مارکسیسم آن چیزی را انتخاب می کنید که برای لیبرالها و بورژوازی پذیرفتنی است یعنی انتقاد از قرون وسطی؛ نقش مترقی تاریخی سرمایه داری بطور اعم؛ و دموکراسی سرمایه داری بطور اخص؛ ولیکن آنچه را که برای بورژوازی پذیرفتنی نیست یعنی اعمال قهر انقلابی پرولتاریا برای نابودی آن کاملاً بدور می اندازید و مسکوت می گذارید و روی آن سایه می زنید».
برای همگان روشن است، اگر مادیت یافتن استراتژی انقلاب کارگری و استقرار حکومت کارگری در گرو آگاهی، تشکل، سازماندهی و اتحاد مبارزاتی پرولتاریا علیه نظام سرمایه داری است؛ بنای سوسیالیسم هم در گرو استمرار قهر انقلابی توسط دولت پرولتری شکل یافته از انقلاب، بهدف برچیدن طبقات و تحول سوسیالیستی در اقتصاد جامعه است. این درس مهمی است که از این اثر جاودانه گرفته میشود.
اینک در عصر حاضر نیز، در این گوشه و آن گوشۀ دنیا منجمله در ایران، تعدادی از این تیپ انسانها با استفاده از شرایط اقتصادی و سیاسی حاکم بر محل مبارزۀ خود که در ایام گذشته بر اکثر ممالک چیرگی داشتند و در زمان حال کماکان بر بسیاری دارند، همان خط و خطوط اپورتونیستی را در پیش گرفته اند که دیگران می پسندیدند. اینان در ازای تقویت جدال ها و مبارزات طبقات پرولترعلیه روابط و مناسبات اقتصادی- سیاسی کنونی، انرژی خود را مصروف ارایۀ نظریاتی کرده اند که متأسفانه به مثابه ترمز مبارزۀ طبقاتی انقلابی، عمل می کنند. تفکرات و تئوری هائی که فرسنگ ها با ماتریالیسم تاریخی فاصله دارند. این مغلطه ها و تحریفات در مارکسیسم آنهم با الفاظ ظاهراً مارکسیستی و پیراسته به عقاید انقلابی دیر یا زود نتایج زیانبار فکری خود را درپی خواهند داشت. فهم تأثیرات منفی این تئوریها، و پند گرفتن از رخدادهای آموزندۀ قرن بیستم در شوروی سابق، چین و برخی دیگر از نقاط جهان، نسل های قدیمی و جوان کارگران کمونیست و مارکسیست های انقلابی را به تداوم برخوردی همه جانبه با صاحبان این نظرات انحرافی مکلف می سازند. تکلیفی که تا آخر بر ذمۀ تک تک آنهاست.
بنابراین انتقاد از بینشی که سود بردن طبقۀ کارگر از تنش ها و تضادهای گوناگون در بین طبقات دارا را در ممالکی که دارای حکومت های استبدادی و دیکتاتوری اند و انکشاف کافی اقتصاد سرمایه داری در آنها روی نداده، اشاعه می دهد و بر این مبنا می خواهد تا با مؤانست و ائتلاف طبقۀ کارگر با بخش هائی از "بورژوازی ملی و لیبرال" بر چنین دولت های استبدادی و استثنایی - به امید منطبق گردیدن روبنای سیاسی آنها با زیر بنای سرمایه داری اشان - فشار آورد تا ضمن حاصل آمدن درجۀ معینی از رشد اقتصاد کاپیتالیستی و نیز جا افتادن یک وضعیت سیاسی دموکراتیک، سرانجام در این رهگذر، و در قبل این تحولات راه پیشبرد مبارزۀ طبقاتی هموارتر گردد، بسیار لازم است. در صورتی که این نظریه توفیق فراگیر شدن بیابد، مابازاء آن در ایران و یا کشورهای همردیف برابر با به صف شدن طبقۀ کارگر در پشت سر طیف های متنوع اپوزیسیون لیبرال و تبدیل شدن این طبقه به ابزاری جهت وادار کردن رژیم به تسلیم در برابر خواست های بورژوازی مخالف و یا در بهترین حالت کنار زدن آن خواهد بود. پیداست در هر حالتی (اصلاح یا تغییر روبنای سیاسی) از این دو حالت، زیر بنای اقتصادی از تعرض مصون می گردد و برای دوره ای نامعلوم بخش دیگری از بورژوازی بر توده های کارگر حکومت خواهند کرد.
همچنین غافل نشدن از نقد تئوری کهنه ای که تنها رشد نیروهای مولده را عامل اساسی برای دگرگونی و پیشرفت تاریخ می دانست (۴)، و بدین علت پیروان آن (دترمینیست های تکنولوژیک) تداوم بقای مناسبات سرمایه داری در شکل دولتی و کمبودها و نقایص آنرا در جوامع بعد از انقلاب – مثل روسیه – تا گذار به سوسیالیسم توجیه می کردند، و امروزه هم طرفداران این تئوری همین نسخه را برای جوامع در حال توسعه با فرض وقوع انقلاب در آنها می پیچند، اهمیت دارد. آنچه مسلم است این تئوری همان نتایجی را دربر خواهد داشت که در اتحاد جماهیر شوروی تجربه شد. پی آمد عینی این نظریه چه در ایران و چه در جای دیگر مساوی با باز پس گیری پيروزى سياسى طبقه کارگر، تداوم استثمار و کارمزدی و شکل گیری يک رژیم بوروکراتیک است. غیر از این، مقابله با دیدگاهی که بازهم به بهانۀ عدم رشد نیروهای مولده در ممالک موسوم به جنوب همچون ایران، اصولاً انقلاب کارگری و ایجاد سوسیالیسم را زود هنگام و نارس می پندارد و درعوض کارگران و توده های ستمکش را تا زمانی که رشد نیروهای مولده و توسعۀ اقتصادی مورد نظرش تحقق بیابد، صرفاً به مبارزه برای رفع اختناق، اشکال گوناگون ستم و رسیدن به "آزادی" فرا میخواند و معتقد است پس از این تحول باید سراغ سازماندهی و تدارک انقلاب کارگری رفت، بسی ضروریست. « این عقیده هم بخشاً از نظریۀ اولی که مورد اشاره قرار گرفت، تأثیر گرفته است ».
اما از چه روی تقابل با این نظرات لازم است؟ نا گفته پیداست بر اساس این باورها جامعه باید آن "گذارهای" ساختگی را به خود ببیند (گذارهائی که قبلاً در دنیا تجربه شده اند) تا زمینه های مناسب انقلاب کارگری و اقدامات یک دولت کارگری به منظور دگرگونی زیربنای اقتصادی در "آینده" فراهم شود! این در حالیست که مارکسیسم به پرولتاریا نمی گوید که انقلاب و ایجاد دولت طراز کمون، و سپس جهش بطرف اهداف استراتژیک بعدی یعنی سوسیالیسم و در نهایت برپائی جامعۀ کمونیستی، ابتدا به آن گذارها بستگی دارد. تردیدی نیست در آن جامعه ای که این چپ های غیر کارگری، پارلمانتاریست ها و سوسیال دموکرات ها آنرا ترسیم می کنند، حتی اگر حرف ها و خواسته های طبقۀ کارگر شنونده هم داشته باشد، [ولی] معلوم نیست حقوق این طبقه بی کم و کاست در آن جامعه تضمین شود یا کارگران بتوانند تصمیم گیرندگان اصلی در عرصه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی باشند. کارگران در ایران باید متوجه شوند هیچیک از این تئوری ها در حقیقت تغییری در راستای منافع آنان پدید نخواهند آورد و باز استثمار، بهره کشی و بردگی مزدی در جای خود ابقاء می گردد. تنها کاری که در درون اینگونه کشورهای سرمایه داری توسعه نیافته و بحران زده مثل ایران با فرض پراتیک شدن این تئوریها و باورها صورت می پذیرد؛ گذار بسمت تکمیل ماشین دولتی توسط مدیریت جدید است.
مارکسیسم تشخیص و انتقاد از این سیاست های غیر پرولتری را برعهدۀ کارگران کمونیست و مارکسیست های انقلابی قرار داده، و از آنها می خواهد تا با یاری گرفتن از سوسیالیسم و کمونیسم علمی در برابر نظری که رشد نیروهای مولده را شرط هرگونه تغییر و پیشرفت تاریخ یعنی انتقال به سوسیالیسم می داند، استراتژی ای که دست بردن به انقلاب کارگری را همچنان به دلیل عدم رشد نیروهای مولده به تعویق می اندازد و ایجاد سوسیالیسم را هم مثل اولی به زمانی نامعلوم موکول می کند، و استراتژی ای که دنبال این است تا از کانال همکاری و مودت تاکتیکی کارگران با بخش هائی از خرده بورژوازی و بورژوازی لیبرال شرایط حاکم بر کشورهائی شبیه ایران را محو سازد و آشکارا به تکميل دولت بورژوائی چشم اميد بسته، قاطعانه بایستند. این تئوری ها و نظرات راست روانه ای که در مغایرت با آموزش های مارکسیسم هستند؛ یکی از عمده ترین مسائلی است که علی رغم نقدها و برخوردهای تاکنونی به آنها، کماکان باید افشاء شوند و پاسخ های درخورشان را بگیرند. همانگونه لنین با تکیه بر آموزش های مارکس همپای تأکید بر لزوم مبارزۀ طبقاتی انقلابی، به شفاف کردن تکالیف یک دولت پرولتری برخاسته از انقلاب، و تباین و تفاوتش با وظایف رفرم همت گماشت و بریدگان از مارکسیسم را بر صندلی هایشان میخکوب کرد؛ میباید با نشان دادن فرق و تمایز تاکتیک یا برنامه عمل انقلابی با مبارزات رفرمیستی و غیر انقلابی، و روشن کردن نقش محوری طبقۀ کارگر در نابودی سرمایه داری و نظام بردگی مزدی، دارندگان و حاملان این اندیشه هائی را که در گفتار انقلابی اند و مکانی را هم در مبارزۀ پرولتاریا برضد بورژوازی به اشغال درآورده اند، سر جایشان نشاند. نه اکتفاء کردن به اینکه قبلاً آن نظریات بطور ریشه ای مورد نقد قرار گرفته اند جایز است، و نه کارها و مشغولیت های مهم مبارزاتی دیگر را می شود بهانه کرد و از درافتادن با این عقاید کوتاهی بخرج داد.
آن مشی ای که برانداختن روابط و مناسبات تولیدی حاکم بر جهان را از مجرای مبارزۀ طبقاتی انقلابی - از آغاز تا انجام نشانه میرود - هیچگونه راهی غیر از ادامۀ جنگیدن در چندین جبهه را بطور همزمان ندارد. حساسیت امر انتقال آگاهی صحیح بدورن طبقه و جدای از این اهمیت ارتقای سطح تسلط کارگران کمونیست بر مارکسیسم، وظایف خطیری را بر دوش همگان - خصوصاً - آنان که سالهای طولانی در این راه پر افتخار استخوان خرد کرده اند، گذاشته است. واضح و مبرهن است شرط اساسی دگرگونی در روابط و مناسبات تولیدی سرمایه داری، نخست سرنگونی حاکمیت سیاسی طبقات بالادست و انهدام کامل ماشین دولتی و برپائی حکومت کارگری است؛ از این روی اگر کارگران کمونیست و مارکسیست های انقلابی به تقابل با آن انحطاط های فکری و تبیین های سوبژکتیو برنخیزند، و اگر به رو در روئی با این اندیشه های سازشکارانه مبادرت نکنند نخواهند توانست طبقۀ کارگر را برای برداشتن گام های قرص و محکمی به سوی اهداف استراتژیک طبقه در حوزۀ فعالیت اشان و یا در سطح جهان آماده کنند. قد علم کردن در مقابل ابتذال تئوریک اینان و بیان عواقب زیانبار دستگاههای فکری و نظری هر کدام از اینها که راه خود را گم کرده اند، وظیفه ای تعطیل ناپذیر است.
فرشید شکری - ٢٧/١٢/٢٠٠٩
١- کائوتسکی در کتاب خود "دیکتاتوری پرولتاریا" با پرداختن به مقولۀ دموکراسی بطور اعم و دوری جستن از مفهوم طبقاتی دموکراسی بورژوائی، تلاش کرد تا دموکراسی ماقبل سوسیالیسم را تشریح کند و مضمون اصلی انقلاب پرولتری همانا دیکتاتوری پرولتاریا که روش دولت پرولتری نسبت به دولت بورژوایی است زیر سؤال ببرد.
٢- اکلکتیست خواهان احکام بیش از حد مطلق نیست تا بدین وسیله قادر گردد امیال و آرزوهای خرده بورژوائی خود را در مورد تعویض انقلاب با مراحل انتقالی جا بزند.
٣- واندرولد نویسندۀ کتاب "سوسیالیسم بر ضد دولت" است که آراء و تئوری هایش توسط لنین به نقد کشیده شد.
٤- مارکس برعکس این نظرات، کل روابط تولیدی و نیروهای تولیدی را پایه و تعیین کننده می دانست و تأکید کرد که دگرگونی کیفی در زیربنا (انهدام یک شیوۀ تولیدی و شکلگیری یک شیوۀ تولیدی نوین) به هیچ عنوان به رشد نیروهای مولده بستگی ندارد، بلکه منوط به تغییر مناسبات تولیدی در اقتصاد می باشد. بر این اساس طبقۀ کارگر بدنبال انقلاب و تحکیم دولت خود باید فی الفور به مبارزه جهت امحاء روابط سرمایه داری تولید یعنی نابودی کارمزدی و پی افکندن سازمان اجتماعی نوین کار برخیزد.