کشته شدن مهسا امینی به دست اراذل و اوباش حکومت اسلامی تنها به این دلیل ساده که حجابش مطلوب وحوش اسلامی نبوده، جرقه ای شد به انبار باروت خشم فرو خفته مردمی که از فقر و گرسنگی و بی کاری و اختلاس و دزدی های حکومتی و سرکوب سیستماتیک زنان و اجبار در تمام زمینه های زندگی به ستوه آمده بودند. جنبش عمیق اجتماعی که پایه های سست جمهوری اسلامی را به لرزه درآورد. این جنبش با اسم رمز «زن، زندگی، آزادی» چنان تمام اقشار و ملیت های مختلف ایران را در بر گرفته، که بسیاری از تحلیل گران سیاسی بر این باورند که رژیم فاشیستی اسلامی، نمی تواند از آن جان سالم به در برد. با گسترش هرچه بیشتر این مبارزات، هرروز پارامتری جدید وارد عرصه این مبارزه می گردد؛ بنابراین پیش بینی آینده این جنبش بسیار دشوار و شاید غیر ممکن باشد. حال ببینیم چه نیرو هایی سعی در مصادره جنبش آزادی خواهانه مردم در جهت منافع خویشند.
از طرفی امپریالیست های غرب به دنبال نیرویی هستند که بتواند در عین گوش به فرمان بودن، زیر ساخت های پایه ای رژیم کنونی را دست نخورده باقی گذارد. قابلیت و توان سرکوب جنبش های آزادی خواهانه و حق طلبانه کارگران و زحمتکشان را داشته باشد. باید بتواند آرامش و نظم مطلوب سرمایه داران را برقرار نماید. برای دست یابی به این هدف امپریالیست ها گزینه های متعددی را روی میز خویش قرار داده اند. سرمایه داری جهانی، با تجربه ای صدها ساله در به خاک و خون کشیدن قیام های مردم جهان به خوبی براین امر واقف است که نباید همۀ تخم مرغ های خویش را در یک سبد بگذارد.
امپریالیست ها از طرفی ضمن دفاع و تبلیغ وسیع به نفع «شازده» رضا پهلوی برای تحمیل جریان سلطنت به جنبش، و در اختیار قرار دادن وسیع رسانه ها ی غربی برای تبلیغ برای او، هم زمان بر روی سازمان اسلامی مجاهدین خلق نیز حساب باز کرده اند و این سازمان را نیز در سبد انتخاب خویش برای تحمیل آن به زحمتکشان ایران قرار داده اند. هردو این جریانات دارای مزیتها و زیانهایی برای برنامه های امپریالیستی هستند. از طرفی سلطنت طلب ها وجهه بسیار خوبی در سر سپردگی به امپریالیست ها دارند، و هم اینکه جریانی بسیار سرکوبگر، ضد دمکراتیک و ضد کمونیستی هستند؛ که از این جهت برای امپریالیست ها بسیار مطلوب می باشند. ولی از طرف دیگر به هیچ عنوان بین مردم ایران مقبولیتی ندارند و خوش نام نیستند و نمی توان آنها را به آسانی به جنبش مردم ایران تحمیل کرد.
اما از طرف دیگر، نیروی دیگری در سبد سرمایه داری جهانی قرار دارد به اسم سازمان مجاهدین خلق. در رابطه با این سازمان باید گفت، این جریان هم، ضمن اینکه سر سپردگی خود را به امپریالستها به انحاء مختلف ابراز نموده، ولی از آنجایی که تا کنون نتوانسته سهمی در قدرت سیاسی داشته باشد، تجربه مستقیمی در سرکوب کارگران و زحمتکشان، کمونیستها و انقلابیون ندارد و بجز سرکوب معدودی از هوادارانی که مخالف سیاستهای این فرقه بوده اند، عمل خاصی را که سرمایه داران بتوانند روی آن حساب باز کنند در پرونده خود نداشته، ولی در بد نامی در پیشگاه مردم ایران از سلطنت طلب ها دست کمی ندارند. یکی از مزیت های این گروه برای امپریالیستها، اسلامی بودن و همچنین متشکل بودن اینهاست. ده ها سال است، امپریالیستهای غرب با کارت اسلام گرایی در منطقه بازی کرده و تقریباً در همه زمینه ها برنده شده اند. بنیاد گراهای اسلامی را در کشور های مختلف منطقه به جان مردم آزادی خواه اندختتند و هرگونه ندای آزادی خواهی را بدین وسیله در نطفه خفه کرده اند. نمونه های بارز آن، ایران و افغانستان و سوریه هستند. فعلاً حکومت اسلامی بهترین گزینه برای امپریالیستها در منطقه بوده و هست؛ ولی در ایران مبارزات سراسری مردم علیه حکومتی که با این ایدئولوژی، چهل و چهار سال به سرکوب مردم پرداخته، این حقیقت را برجسته کرد که تاریخ مصرف آن حد اقل در ایران به پایان نزدیک می شود. در ایران مردم نشان داده اند که عنقریب توانایی سرنگون کردن این وحوش اسلامی را دارند، خیزش پر شور مردم ایران اینبار، امپریالیستهای غربی و شرقی را به فکر فرو برده است تا شاید طرفند دیگری برای سرکوب مردم بیاندیشند.
به تازگی میر حسین موسوی هم، از ترس همین شورشهای مردمی دوباره ازخاک بیرون آمده می خواهد خود را زنده نشان دهد تا بلکه از این نمد برای خود و دم دستگاه ارتجاعی اش کلاهی بدوزد. مزیتی که میر حسین موسوی به دو رقیب فوق الذکرش دارد این است که از مقبولیت بیشتری در بین مردم برخوردار است و با اینکه جنبش «زن، زندگی، آزادی» تکلیف خود را با حاکمیت روشن کرده و به چیزی کمتر از سرنگونی راضی نمی شود، میر حسین موسوی سعی در تلطیف جنبش دارد تا بلکه مهره های اساسی رژیم کنونی را از زیر ضربات مردم نجات دهد. با اینکه امپریالیستهای غرب در جنبش هشتاد و هشت تمام قد به دفاع از میرحسین موسوی برآمدند، ولی اینبار رادیکالیزم جنبش، امپریالیست ها را در مورد دفاع از میر حسین موسوی هم، مردد کرده است.
بنابراین در حال حاضر سرمایه داری سه آلترناتیو را برای غصب و مصادره جنبش مردم در آستین می پروراند، وهمه اینها در نبود یک آلترناتیو انقلابی و یک برنامه مدون برای انقلاب از جانب کارگران و زحمتکشان یعنی موتور اصلی انقلاب، خطری عظیم تلقی می گردد؛ که رهایی از آن تنها با هوشیاری و رادیکالیزه کردن هرچه بیشتر خواستهای جنبش و ایجاد تشکلات سراسری کارگران و زحمتکشان و آماده شدن برای بدست گیری قدرت امکان پذیر می باشد.
حال چرا ما فقط از آلترناتیو های مورد پشتیبانی امپریالیستها صحبت می کنیم . تنها به این دلیل که متاسفانه هنوز «جنبش زن، زندگی، آزادی» دارای یک رهبری متشکل مردمی نیست و اگر از درون این جنبش رهبری بوجود نیاید و خواسته های اساسی خود را برای حکومت آینده مطرح نکند، این امپریالیستها هستند که برایش تعیین تکلیف خواهند کرد، برایش از بین وابستگان خود رهبری انتخاب می نمایند و آن کنند که در زمان انقلابِ پنجاه و هفت کردند. بجای دیکتاتوری شاه، دیکتاتوری خمینی را به مردم تحمیل نمودند و آن شد که با گذشت بیش از چهل سال مردم هنوز نتوانسته اند سر برآورند و سرنوشت خویش را خود بدست گیرند.
حضور کم رنگ طبقه کارگر در این میان، مزید بر علتی شد تا زمینه را برای هر گونه آلترناتیو ارتجاعی فراهم نماید. طبقه کارگر متاسفانه بجای استفاده از فرصت های بدست آمده جهت متشکل شدنش، هنوز در باغ مبارزات صنفی خود قرار دارد. کارگران هفت تپه که روزی گل سرسبد اعتصابات کارگری بودند، هنوز در بحثهای خودمانی و صنفی گیر افتاده اند. مسلما تا طبقه کارگر مهر خویش را بر این جنبش نزند و خواستهای این جنبش را به خواستهای سوسیالیستی ارتقاء ندهد، درب بر پاشنه گذشته خواهد چرخید و بزرگترین ضرر و زیان آن هم نصیب کارگران و زحمتکشان خواهد شد. تا زمانی که کارگران ثابت نکنند که لیاقت رهبری این جنبش را دارند، سرمایه داران مهر خویش را براین جنبش خواهند زد و آن را به ناکجا آباد خواهند برد. کسی رهبری را دو دستی تقدیم کارگران و زحمتکشان نخواهند کرد. باید این رهبری را با پیشقراول بودن در مبارزه و با از خود گذشتگی و سازماندهی مبارزات بدست آورد.
ما کارگران، به عنوان طبقه ای که آیندهای روشن را نوید می دهیم، نه گذشته تاریک را، باید ثابت قدمی و انقلابی گری خویش را برای آرمانهای خویش که همانا محو استثمار و بردگی است، به جامعه ثابت کنیم. جامعه نمی داند که تنها راه رهایی اش به دست کارگران و زحمتکشان خواهد بود و این را ما کارگران باید به جامعه اثبات نماییم. مطالبات صنفی، مسلماً یکی از جبهه های مبارزاتی ما با بورژوازی و سرمایه داری است ولی این جبهه مبارزه، بسیار محدود و کم عمق است. تا کی ما باید برای مطالبات صنفی، دست گدایی به سوی سرمایه داران دراز کنیم. کل ثروت سرمایه دار ها را کارگران و زحمتکشان تولید کرده اند؛ حال چرا برای تکه ای نان باید جلوی این استثمارگران، دست دراز کنیم. در جایی که پاسخ جنایت کاران جمهوری اسلامی به کوچکترین و ابتدایی ترین خواستهای مردم، زندان، شکنجه و اعدام است، تنها با سرنگونی انقلابی این جانیان فاسد می توان به آزادی دست یافت. در جایی که هیچ قشر و طبقه ای از مردم به این حکومتِ دار و درفش اعتماد ندارند، جای آن است که طبقه کارگر همراه با دیگر زحمتکشان آستین بالا بزنند و حکومت خود را بر روی ویرانه های حکومت اسلامی، بنا نمایند. مردم ایران در پیش چشم خود شاهد به غارت رفتن و نابودی ثروت های اجتماعی شان هستند. خصوصی سازی، قرار داد های ننگین با کشور های امپریالیستی و اختلاسهای بی پایان، دخالت های نظامی در منطقه با مخارج گزاف و به یغما رفتن هر آنچه که ثروت عمومی نامیده می شود؛ کشور را در یک بحران عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فرو برده است. بحرانی که خلاصی از آن در این سیستم فاسد و مذهبی، غیر ممکن بوده و این مردم، بخصوص کارگران و زحمتکشان هستند که، هزینه تمام این غارت ها و دزدی ها را با کوچکتر شدن هر روزه سفره خویش می پردازند.
افزایش روز افزون بیکاران، کودکان کار، زباله گردها، گور خواب ها و تن فروشان، همه و همه از وجود فلاکت و بحرانی عمیق در جامعه خبر می دهد. شورش های چند سال اخیر و بویژه قیامی که هم اکنون در جریان است، نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق مردم خواهان سرنگونی این نظام نکبت و فساد هستند. دیگر از امید بستن به اصلاح طلبان، بین مردم خبری نیست و همه دریافتهاند که اصلاحات نمی تواند راه چاره برای برون رفت از این شرایط اسف بار باشد. مردم با تمام وجود خواهان سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی هستند.
ولی سوال اینجاست: با وجود شرایطی که نه مردم خواهان این حکومت هستند و نه حاکمان جامعه توانایی حکومت کردن را دارند، و ظاهراً همه چیز برای انقلاب آماده است؛ چرا طبقه کارگر حضوری کم رنگ دراین قیام همگانی دارد.
بحث بر سر چانه زنی برای دستمزدی بیشتر نیست؛ بحث بر سر گرفتن قدرت سیاسیِ طبقه ای است که طلایه دار رهایی نوع بشر از هرگونه ستم و استثمار است و این انقلابی بزرگ در همه زمینه ها را طلب می کند. برای چنین انقلاب عظیمی تنها شرکت در اعتصابات و اعتراضات کافی نیست. طبقه کارگر به عنوان پیگیرترین، رادیکال ترین و انقلابی ترین بخش جامعه، باید لیاقت خویش را در رهبری این انقلاب نشان دهد.
کمبود تشکلات کمونیستی در میان کارگران و متعاقب آن نبود یک تشکل سراسری کارگری، سبب شده تا کارگران به خرده کاری و پراکنده کاری دچار گشته و پتانسیل عظیم انقلابی خود را در این خرده کاری ها محصور نمایند، تا این غول همچنان در چراغ خویش اسیر بماند.
کمونیستها چه می گویند؟
مدتهاست که وقت آن فرا رسیده است که کمونیستها اهداف و نظرات و برنامه های خود را آشکارا و به روشنی بیان دارند. این کمونیسم که بورژوازی با نفرت و ترس از آن یاد می کند و تمام هیئت حاکمه بر علیه آن بسیج شده اند؛ چه می گوید؟ این وحشت از کجا نشئت می گیرد؟ چرا مردم را از آن می ترسانند؟
کمونیستها می گویند: ما برای دنیایی مبارزه می کنیم که با دنیای کنونی که سرمایه داری ساخته است تفاوت کیفی دارد. دنیایی که نه بر مبنای خیال پردازی های مشتی روشنفکر انسان دوست و یا مصلح اجتماعی، بلکه برعکس دنیایی واقعی که با نقد انقلابی جامعه کنونی و بر مبنای حل تضادهای جامعه سرمایه داری باید بنا شود. کمونیستها، نقد انقلابی جامعه کنونی، که کارگران و زحمتکشان با بدست گیری قدرت سیاسی جامعه، در جهت محدود کردن و سپس نابودی و محو هرگونه ستم و استثمار را سوسیالیسم می نامند.
"این سوسیالیسم (انقلابی)، اعلام انقلابی مداوم، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه نقطه گذار ضروری برای محو اختلاف طبقاتی به طور کلی ، برای محو مناسبات تولیدی ای که این اختلاف بر آنها بنا شدهاند، برای محو کلیۀ مناسبات اجتماعی که متناسب با این مناسبات تولیدیاند، برای دگرگونی تمامی ایده هایی، که منتج از این مناسبات اجتماعی است."
(کارل مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه)
دولتِ این جامعه سوسیالیستی، دیکتاتوری پرولتاریاست. دولتی که برای محو خویش و محو هرگونه دولت در جامعه قدم بر می دارد و وظیفه فوری آن واگذاری هر چه بیشتر قدرت به اهالی و کمک به ایجاد کمون های انقلابی خود گردان در تمام زمینه های فعالیت اجتماعی مردم است. دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی به دست گیری قدرت توسط شوراهای کارگران و زحمتکشان. این دیکتاتوری برای محو آن مناسباتی است که سعی دارد جامعه را مانند گذشته بر مبنای استثمار و ستم و نابرابری قرار دهد. دیکتاتوری بر علیه کسانی که قصد دارند با استثمار دیگران زندگی و ثروت اندوزی کنند. این دیکتاتوری بر علیه آن روابط پدر سالارانه و مردسالارانه ای است که نیمی از جامعه یعنی زنان را در غل و زنجیر می خواهد. این دیکتاتوری بر علیه کلیه روابط عقب افتاده ای است که مانع از بروز و شکوفایی استعداد ها می شود. بنابراین دیکتاتوری پرولتاریا بالاترین و کامل ترین دمکراسی است که در یک جامعه طبقاتی می تواند وجود داشته باشد. زیرا قدرت در دست اکثریت اهالی یعنی کارگران و زحمتکشان قرار دارد.
کمونیستها می گویند: آزادی که ما از آن سخن می گوییم با آزادی که اکنون بورژوا های روشنفکر از آن سخن می گویند تفاوت ماهوی دارد. این آزادی، آزادی از بند ستم و بندگی است. آزادی تصمیم تولید برای نیاز جامعه نه برای سود کارفرما است. همه در بیان عقاید خویش آزادند مگر نفرت پراکنی های جنسی، قومی و نژادی. همه در داشتن و یا نداشتن هر دینی آزادند. هیچ کس به صِرف داشتن یک ایدئولوژی خاص بر دیگری برتری نخواهد داشت.
کمونیستها می گویند: ما برای محو اختلافات طبقاتی مبارزه می کنیم. جامعه بشری به انتها و پایان راه طبقاتی خود رسیده است. دولت سوسیالیستی که همان دیکتاتوری پرولتاریا ست باید زمینه به خواب رفتن دولت را به طور کلی فراهم نماید. بدین معنی که وقتی تمام امتیازات طبقاتی در جامعه محو گردید، دولت که محصول جامعه طبقاتی است نیز خو بخود از بین می رود. وقتی کسی نبود که بخواهد و یا بتواند به واسطه ثروت و یا قدرت خویش دست به ستمگری و استثمار بزند دیگر نیازی به دیکتاتوری پرولتاریا نخواهد بود و لذا آن نیز محو می گردد.
کمونیستها می گویند: ما برای دگرگون کردن و نابودی کلیه مناسبات تولیدی که بر مبنای این اختلافات طبقاتی بنا گشته است، مبارزه می کنیم.
کمونیستها می گویند: ما برای به قدرت رسیدن طبقه ای مبارزه می کنیم که تولید کننده مستقیم نعمات و ثروت های جامعه است و این در حالی است که خود این تولید کنندگان مستقیم، سهم ناچیزی از این نعمات مادی جامعه دارند. سوال اینجاست مگر می شود طبقه ای که در فقر و فلاکت و نداری به سر می برد؛ طبقه ای که در اداره کردن و کنترل جامعه هیچ تخصصی ندارد؛ طبقه ای که بجای تحصیل در دانشگاههای گران قیمت، همیشه مجبور بوده است که کار کند و زحمت بکشد تا بلکه لقمه نانی به کف آورد، قدرت را در دست گیرد؟
در پاسخ به این پرسش، ابتدا باید پرسید: مگر هم اکنون که سرمایه داران و تئوریسین های آنان که قدرت را قبضه کرده اند و با دزدی از دسترنج کارگران و زحمتکشان روزگار می گذرانند، با تمام این دم و دستگاه عریض و طویل حکومتی که تمام هزینه آن را کارگران و زحمتکشان باید از دسترنج خود بپردازند، آیا نقشی بجز توطئه و دسیسه بر علیه آحاد جامعه دارند آیا این به اصطلاح تحصیل کرده ها چیزی جز فقر و بدبختی برای جامعه به ارمغان آورده اند؟ طبقه کارگر هیچ احتیاجی به تئوری ها و دکترین آنان مبنی بر اینکه چگونه با کمترین هزینه، بتوان بیشترین غارت و چپاول را انجام داد را ندارد. سیاستمداران زبده آنان همواره در پی آن هستند که چطور می توان توده ها را به بهترین شکل فریب داد و نقش توده های زحمتکش را در اداره جامعه هر چه بیشتر کم رنگ و محو کرد و در صورت اعتراض چگونه آنان را یا فریب داد و یا سرکوب کرد؟ نقشه می ریزند که چطور می شود بیشترین دزدی را از دسترنج طبقه کارگر و زحمتکشان کرد.
جامعه سوسیالیستی احتیاج به چنین برنامه ریزان و مدیرانی برای دسیسه و اختلاف افکنی بین مردم ندارد. سوسیالیسم بر مبنای خرد جمعی مردم استوار است. بر مبنای قدرت شورا های کارگران و زحمتکشان بنا می گردد. البته حزب کمونیست که متشکل از روشنفکران و پیشروان طبقه کارگر است در اینجا نقشی اساسی بازی می کند. حزب کمونیستی که در جریان مبارزات طبقه کارگر برای بدست گیری قدرت سیاسی به اندازه کافی آبدیده شده باشد. باید دانست بدون یک حزب کمونیست واقعی که ریشه محکمی درون طبقه کارگر داشته باشد، هیچ انقلاب سوسیالیستی نمی تواند به پیروزی رسد. البته این حزب کمونیستی باید از درون مبارزات طبقه کارگر جوشیده باشد.
مگر ما همواره شاهد بحرانهای سرمایه داری که سبب هرچه کوچک تر شدن سفره مردم می شود نیستیم؟ مگر ما نمی دانیم که تمام این بحرانها و فلاکت ها ناشی از ساخت اقتصادی اجتماعی جامعه سرمایه داری است؟ مگر ما هر روزه شاهد از بین رفتن و نابودی محیط زیست خود، تنها به خاطر حرص و طمع مشتی سرمایه دار نیستیم؟ سرمایه داران اینگونه جامعه را مدیریت می کنند. آری این نظام، این سیستم، برای مشتی مرفه و بی درد این جامعه بهشت برین است، ولی جهنمی برای اکثریت اهالی است. پس حال چطور است که طبقه کارگر و زحمتکشان نمی توانند با برداشتن این بختک سرمایه داری از روی جامعه، خودشان را اداره نمایند؟ تاریخ انقلابات پرولتری ثابت کرده، تا زمانی که قدرت در کف شورا ها و کمون های کارگری بوده، جامعه به بهترین شکلی اداره شده است. اقتصاد سوسیالیستی یک اقتصاد رقابتی و تولید برای سود نیست. بلکه هدف تولید، تامین نیاز های جامعه است و این تنها با خرد جمعی کارگران و زحمتکشان امکان پذیر است.
به دنبال تقسیم کار در جامعه بشری و جدایی کار فکری و یدی، شماری از افراد که پیوسته با اندیشه سرو کار دارند به این نتیجه می رسند که اندیشه بر جهان حکم روایی می کند. و این اندیشمند است که موجب تغییرات در جهان می گردد. در صورتیکه کاملا برعکس؛ آگاهی و هوش و استعداد ها بر اثر سرنگونی روابط اجتماعی کهنه شکوفا می گردند و سرنگونی روابط اجتماعی نیز در گرو سرنگونی روابط تولیدی کهنه و پوسیده است.
سرمایه داران و روشنفکران آنان می گویند تا دنیا دنیا بوده است یک عده کار میکردهاند و یک عده که از قضا منوروالفکر هم هستند حکومت می کردهاند و ثروتمندان بدین خاطر ثروتمند شده اند که باهوش تر و تیزبین تر از بقیه هستند. آنها می دانند از پول و ثروت شان چطور و به چه صورت استفاده کنند ولی بی چیزان چون همواره به فکر کارکردن و نان درآوردن هستند، دیگر نمی توانند به فکر ثروتمند شدن باشند و بدین علت قافیه را می بازند.
آنها می گویند: هرکس بخواهد می تواند ثروتمند شود. فقط کافی است اراده کند.
خیلی از اساتید دانشگاهی می گویند اگر زحمت بکشید و درس بخوانید می توانید موفق و ثروتمند شوید. آنهایی که به دنبال درس خواندن نیستند و نمی خواهند زحمت درس خواندن را به خود هموار کنند از قافله عقب می مانند و بنابراین فقیر می مانند.
تمام این سخنان و استدلال ها تنها برای این منظور است که عده ای می خواهند این نظام بردگی و بندگی تداوم داشته باشد. چون خود در استمرار این نظام طبقاتی ذی نفع هستند. چون تمایزات طبقاتی در این جامعه به نفع آنهاست و آنها را در موقعیتی برتر از سایرین قرار داده است. در حقیقت به خاطر این تمایزات طبقاتی است که زندگی راحت و لوکسی دارند. در اینجا ما می خواهیم خیلی ساده مسائل اجتماعی را به صورت علمی و نه تخیلی به صورت واقعی نه صوری، مورد بررسی قرار دهیم.
برای عمیقتر شکافتن این مسائل باید روابط و مناسبات اجتماعی جهان امروزی را دقیقتر بشکافیم. قانونمندی های آن را دریابیم و ببینیم، این روابط و مناسبات اجتماعی، بر چه بنیادهایی استوار شده است. آیا طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه می توانند در آسایش و آرامش زندگی کنند؟
نتیجه اینکه آزادی جامعه در گرو آزادی ستم کشان، آزادی کارگران و زحمتکشان و تمرکز دولت در دست آنهاست. تمرکز قدرت در دست شورا های کارگران و دهقانان. در دست شوراهای شهرها و محلات. یعنی حکومتی خودگردان و همه جانبه.
ما دیگر نیازی به آقا بالا سر هایی نظیر شاه و شیخ و یا هر کسی که بخواهد به نام مردم حکومت کند نداریم. مردم خود باید دست به زانو گیرند و خودشان بر خودشان حکومت کنند و ابزار آن هم شورا های مردمی، تحت رهبری تولید کنندگان مستقیم جامعه یعنی طبقه کارگراست تا مبادا دوباره بساط استثمار و استعمار و دیکتاتوری برپا گردد.
بابک فرزام - هفدهم بهمن ماه ۱۴۰١