افق روشن
www.ofros.com

چرا کارگران شکست می خورند و چرا بورژوازی عقب نمی نشیند؟


فعالین جنبش لغو کار مزدی                                                                                       جمعه ٢٦ آذر ١٣٨٩

آنچه در انگلیس روی داد نمود کوچکی از دنیای حوادثی است که این سال ها هر روز در این یا آن نقطه جهان موجود روی می دهد. هزاران و گاه میلیون ها کارگر و انسان معترض، علیه هجوم هار سرمایه به شیرازه معاش خویش، به خیابان ها می ریزند. دست به اعتراض می زنند، تظاهرات می کنند. خواستار انصراف بورژوازی و دولت سرمایه از سلاخی سفره خالی خود می گردند، همه این کارها را می کنند و چند ساعت بعد یا چند روز بعدتر دست از پا درازتر، مغلوب و مقهور و مستأصل و مآیوس، به قبول تمامی تهاجمات توحش بار بورژوازی تن می دهند. اجتماع دانشجویان انگلیس در مقابل پارلمان این کشور و سرنوشت اعتراض و خیزش و مقاومت آنان تازه ترین حلقه از زنجیره طولانی این نوع کشاکش ها و رویاروئی ها در طول چند دهه اخیر است.
بورژوازی همه جا با توپ پر به میدان می آید، همه جا همه چیز را به هیچ می گیرد، می کوبد، در هم می شکند، در مقابل همه اعتراضات می ایستد، به هیچ خواست هیچ کارگری هیچ وقعی نمی گذارد. عظیم ترین تظاهرات خیابانی را سخت تحقیر می کند و با خونسردی تمام منتظر ختم آن ها می ماند. ابعاد ایستادگی و سخت جانی بورژوازی در مقابل خواسته ها، جنگ و ستیزها، خیزش های وسیع، حتی طوفان خشم و قهر توده های کارگر و انسان های عاصی جهان اصلاً قابل قیاس با گذشته نیست. هیچ اعتراض کارگری به هیچ نتیجه ای منتهی نمی شود، کمتر اعتصابی به کمترین نتیجه دست می یابد. رویدادهای یونان، اسپانیا، ایتالیا، بلژیک، آلمان، انگلیس و عروج میلیونی کارگران خشمگین علیه تهاجمات وحشیانه سرمایه در هیچ کجا هیچ نتیجه ای به بار نیاورده است. صف آرائی های چند میلیونی فوج های عظیم معترضین در مقابل مراکز قدرت سرمایه یا اماکن برگزاری نشست های حاکمان دژخیم سرمایه داری در چهار گوشه جهان، هیچ رعشه ای بر اندام هیچ سرمایه دار و دولتمرد سرمایه داری نیانداخته است. تظاهرات ضد جنگ روزهای متوالی صد میلیون سکنه کره زمین هم نتوانست کمترین تأثیری بر اراده قاهر دولت های جنگ افروز و تهاجم سبعانه ارتش های سرمایه به توده های کارگر این کشور و آن کشور وارد سازد. در نقطه، نقطه جهان سرمایه داران و دولت ها با فراغ بال تصمیم می گیرند. هارترین و خونبارترین یورش ها را علیه زندگی و زنده بودن توده های کارگر سازمان می دهند. همه جا کارگران دست به مقاومت می زنند و فریاد اعتراض سر می دهند و همه جا بدون هیچ استثناء سرمایه است که پیروز می شود و کارگران هستند که شکست می خورند. آنچه در انگلیس رخ داد نیز صحنه کوچکی از همین سناریو بود. در اینجا نیز خیل وسیع دانشجویانی که بخش اعظم آن ها آحاد خانواده های کارگری و افراد طبقه کارگر بودند، به دنبال ساعت ها تظاهرات و جنگ و ستیزهای خیابانی، سرانجام بدون هیچ نتیجه راهی خانه های خویش گردیدند. شکست مقام « امر مقدر» پیدا کرده است! و اعتراض و تظاهرات خیابانی و اعتصاب و اشکال مختلف مبارزه جاری نقش نوعی واکنش جبری بی فرجام یا ادای تکلیف باری به هر جهت یافته است. چنین به نظر می رسد که اساساً مبارزه برای توده های کارگر دنیا مفهوم تازه ای یافته است!! این مفهوم که اولاً هر نوع تعرض به موجودیت سرمایه و حتی وضع موجود سرمایه اکیداً ممنوع است!!! زندگی در گستره قدرت و حاکمیت و ارزش افزائی و استثمار و خودگستری و توحش سرمایه امر مقدر و مفروض است. از این هم وحشتناک تر! حتی در دائره این مفروضات موحش هم مطالبه هر بهبودی در شرائط کار و زندگی سراسر نکبت و ادبار و حقارت و توهین و فقر و ذلت را باید حتماً به کنار نهاد، باید از همه این ها دست برداشت و از هر کاری که کمترین خللی در غرش سیلاب وار سود سرمایه پدید آرد اجتناب نمود. باید هیچ یک از این کارها را نکرد، همه این ها را از پرونده مبارزه طبقاتی شستشو نمود و در بهترین حالت فقط به نقد تهاجمات بسیار هار و درنده سرمایه داران اکتفاء کرد. فاجعه به همین جا خاتمه نمی یابد. حتی در این بخش باقی مانده نیز باید حریم مین گذاری ها را حتماً از جان و دل پذیرا شد. باید در مقابل موحش ترین تهاجم ها و یکه تازی ها فقط تا آنجا پیش رفت که سرمایه اجازه می دهد و انجام آن را مضر حال خود نمی داند!! باید به شکلی، با خواهش، توسل به میانجیگیری اتحادیه ها و سازمان های نظم سرمایه، از طریق تظاهرات و ریختن به خیابان ها، بست نشینی، تهیه طومار و عریضه پردازی و مانند این ها دامن سرمایه را گرفت. از سرمایه داران و دولت آن ها خواست که عجالتاً از تهاجم و تطاول وحشیانه خود منصرف شوند، همین اندازه پا پیش نهاد و بعد فاتحه همه چیز را خواند. قبول یا عدم قبول این خواست، امر سرمایه و دولت سرمایه داری است و به محض این که اینان قبول نکنند، به محض آنکه تهاجم هار سرمایه لباس قانون پوشد، همه چیز تمام است. اعلام تصمیم دولت ها نقطه ختم ماجرا و پایان مبارزه است. هر هجوم طاعونی آکنده از وحشت و دهشت سرمایه در همان لحظه که مهر تصمیم قطعی سرمایه می خورد و همان دم که سرمایه آن را « قانون» اعلام می کند، قانون حیات و صلاح زندگی همگان می شود!! و باید حتماً آن را گردن نهاد!! همه چیز چنین شده است و مبارزه برای کارگران دنیا چنین تعبیر و معنائی یافته است. میلیون ها کارگر به خیابان می ریزند. در بسیاری موارد چرخه تولید سود را متوقف می کنند، خواستار عقب نشینی بورژوازی از یک گوشه ناچیز تهاجمات طاعونی سراسری اش علیه زندگی خویش می گردند اما با مشاهده مقاومت سرمایه و اعلام مخالفت بورژوازی با این درخواست میدان اعتراض را به سوی محیط کار و از سر گیری تولید اضافه ارزش و سرمایه ترک می گویند. بحث بر سر بزرگ یا کوچک بودن خواسته ها نیست. اصلاً هیچ خواست تازه ای در کار نیست. حداکثر آرزو و انتظارات دفع تعرضات مستمر سرمایه است، با این وجود هیچ کارگری و کارگران هیچ کشوری در هیچ یک از میدان های جدال پیروز نیستند، همه جا مقهورند و بورژوازی در همه جا فاتح یکه تاز میدان هاست. همه جا وقتی سرمایه تصمیم نهائی خود را می گیرد کارگران عقب می نشینند و کل فقر و فلاکت و تحقیر و ذلت و خانه خرابی های دستاورد این هجوم ها داربست متعارف زندگی و روال عادی زنده ماندن می شود.
آنچه گفتیم چند سؤال اساسی را بر پیشانی خود دارد. دسته نخست این پرسش ها را می توان چنین فرمولبندی کرد. چرا این گونه است؟ چرا کارگران علیه اساس سرمایه داری و برای نابودی بردگی مزدی نمی جنگند. چرا حتی خیال تحمیل بهبود معیشت روز خود بر این نظام گند و خون و دهشت و وهشت را از سر بیرون نموده اند. چرا سرنوشت روز همه جنگ و ستیزهای میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار به شکست حتمی اولی و پیروزی محرز دومی حواله شده است؟ چرا قبول شکست ها تا این حد متعارف و روتین گردیده است؟ چرا جنبش کارگری در مدار این شکست ها به دور خود چرخ می خورد و راهی به خروج از این وضع نمی جوید؟ چرا تصمیم نهائی تمامی کشاکش های فیمابین را حتماً سرمایه داران می گیرند و هر گونه بخواهند می گیرند؟ چرا توده های کارگر دنیا این تصمیمات را پایان اعتراض و ختم ماجرای مبارزه روز خود محسوب می کنند؟ این همه فروماندگی و ضعف و شکست پذیری از کجا جوشیده است؟ تا به کجا قرار است تداوم یابد. آینده این وضع چیست و راه تغییر آن در کجا قرار دارد. لیست این سؤالات مسلمآً طولانی است اما همگی درونمایه واحدی دارند. گروه دوم پرسش ها به احزاب، محافل، کمیته ها، جماعات و سندیکاهای طیف چپ مربوط است. این ها چند نسل متوالی است که به اعلامیه دادن، اطلاعیه صادر کردن، بیانیه نویسی، راه حل یابی، شعاردادن، انتشار ارگان و خبرنامه، اداره سایت و وبلاگ، ساختن حزب و تشکیل سندیکا، تکه تکه کردن احزاب قدیمی و برپائی محافل جدید، توسعه دامنه انشعابات و اشاعه اهمیت وحدت پرداخته اند. هر روز هزاران صفحه در این گذر سیاه کرده اند، دنیائی اخبار و گزارش منتشر ساخته اند، صدها آکسیون چند نفری، چند ده نفری و گاه چند صد نفری برگزار نموده اند. طومارهای فراوان با امضاء شمار کثیر افراد به همه جا ارسال داشته اند. از همه رؤسای اتحادیه ها، دولتمردان، سیاستمداران سرمایه، سران احزاب بورژوازی طیف چپ یا راست درخواست حمایت نموده اند، توصیه ها و نامه های این شخصیت های خیر!! و متعهد!! و سرشناس حقوقی و حقیقی را به گوش همه حاکمان وقت سرمایه در ایران و هر کجای دیگر رسانده اند و فراوان کارهای دیگر از این دست انجام داده اند و می دهند.
اگر از دهه های بسیار پیش تر بگذریم، حداقل در همین چند دهه اخیر آنچه تا این جا تیتروار بیان کردیم، خواه در مورد جنبش کارگری و خواه طیف وسیع فعالین متفرق، متشکل، متشتت، منفرد، متحزب، سندیکائی، چپ و در هر حال مدعی سنگربانی و پیشقراولی مبارزه طبقاتی توده های کارگر به طور واقع مصداق دارد. بسیار بعید است انسانی حتی با کمترین میزان ممکن صداقت، دست به کار دخالت در سیر رویدادها یا حداقل شاهد جریان حوادث باشد و وجود چنین وضعی را منکر گردد. با همین حساب گروه دوم سؤالات این خواهد بود که محصول این به اصطلاح کارها و تلاش ها یا مبارزات چه بوده است؟ با انجام این کارها چه خاکی بر سر طبقه کارگر بیخته شده است که بدون انجام آن ها بیخته نمی شد. چرا باید نام این جست و خیزها را فعالیت مربوط به مبارزه طبقاتی کارگران گذاشت؟ و چرا انجام دهندگان آن ها را باید فعالین جنبش کارگری نامید؟ کدام کارگر به کدامیک از این پیام ها پاسخ مساعد داده است؟ چند تا کارگر در انتظار صدور این فراخوان ها بوده اند. کارگران کدام کارخانه، مدرسه، بیمارستان، بندر، اتوبوس رانی، راه آهن، کمترین و نازل ترین تأثیر را از این هزاران تن اطلاعیه و اعلامیه و تراکت و شبنامه و روزنامه و سایت از خود بروز داده اند و در مبارزات روز خود به کار گرفته اند. اساساً چرا و بر پایه کدام منطق انسانی باید کارگران به احزاب، محافل، سندیکاسالاران و گروهبانان نویسنده، گوینده، صادر کننده، انتشار دهنده و توزیع کننده این اوراق اعتماد بنمایند. مگر نه این است که عده ای با هزاران کبکبه و دبدبه و جنجال و شعار و غوغا حزبی بر پا می کنند. زمین و زمان را از حرافی پر می نمایند، کارگران منطقه ای را از حوزه مبارزه و اعتراض و جنگ طبقاتی ضد سرمایه داری خود خارج می سازند. آن ها را لباس افتخار سربازی برای جنگ تعیین حق سرنوشت ملی بر تن می کنند، بعد از چندی خودشان به جان هم می افتند، عده ای شرکای دیروز خود را ناسیونالیست و دومی ها نیز اولی ها را بزدل و ترسو و پاسیفیست نام می گذارند. مگر نه این است که هر کدام این دو دار و دسته شریکان سابق، چند ماه بعدتر باز هم دو شقه می شوند. باز هم اتهامات هولناک را علیه هم لیست می کنند. همه آن ها در تحلیل ها، نقدها و ادبیات فیمابین، بورژوا و مرتجع و ضد کارگر و ضد کمونیسم و ضد انقلاب و ضد انسان و انسانیت و مانند این ها ارزیابی می گردند. مگر نه این است که این بازی هر روز توسط همه این دار و دسته ها تکرار و باز هم تکرار می گردد. حزب هر روز انشعاب می زاید و با هر انشعاب چندتا کارگر سمپات هم به دشمنان خونی همزنجیران خویش بدل می گردند. کار واقعی این جماعت ها این است و سؤال ساده از آن ها نیز این است که چرا هیچ گاه هیچ تعمقی در کارنامه خود نمی کنند و هیچ نیازی به حساب و کتاب آنچه کرده اند و می نمایند به نظرشان نمی رسد. مگر نه این است که آدم های جدی دنیا خود را موظف می بینند به مخاطبان فراخوان های خویش، به افراد طرف گفتگوی خود، به توده انسان های محل رجوع خود، پاسخگو باشند و حاصل تلاش و تأثیر مبارزات خود را به آنان گزارش بنمایند. اصلاً گزارش به توده های کارگر پیشکش! چرا خودشان از خودشان، اعضای هر حزب از رهبران خود و رهبران هر حزب از اعضای خود هیچ سؤالی نمی کنند که سرنوشت فعالیت ها و کار و پیکار آن ها در عرصه کارزار طبقاتی میان کارگران و سرمایه داران چه بوده است و به کجا منتهی شده است یا نشده است؟ از این مهم تر و بدتر مگر نه این است که همه اینان به شمار چند نسل کل بگو و مگو و ابراز حیات اجتماعی خود را به انجام همین کارها و با روایت خودشان پیشبرد مباررزه کارگران اختصاص داده اند، چرا این واقعیت سیاه که جنبش کارگری هر روز دچار وضعیتی بسیار وخیم تر، رقت بارتر، شکست پذیرتر و فرومانده می شود اصلاً مسأله هیچ کدام آن ها نیست، چرا حتی این وضع فاجعه بارتر و اسفناک تر و هولناک تر در هیچ کجای هیچ نوشته آن ها انعکاس نمی یابد؟ دامنه این چراها طولانی است اما اجازه دهید در این جا نکته ای را اضافه کنیم و بعد سراغ مسائل دیگر رویم. نکته ای که بیشتر به طنز، اما طنزی بسیار چندش بار می ماند. طیف دار و دسته هائی که از آن ها سخن می گوئیم اخیراً بساط تحلیل پهن کرده اند و گفته اند و نوشته اند که بزرگترین دلیل بی ثمری و شکست مبارزات ماه های اخیر فرانسه، اسپانیا، یونان و جاهای دیگر فقط نبود حزب بوده است!!!! منظور آن ها از حزب طبیعتاً احزابی از نوع خودشان است. احزابی از سلسله بسیار طویل احزاب مادر و اولاد و نبیره و نتیجه و نسل های چندمی و چند دهمی که هر کدام آن ها حاصل انشعابی از سلسله انشعابات طولانی حزب اول است. احزابی که در زمان همراهی و وحدت، کارگران کردستان را ارتش جنبش ناسیونالیستی و تعیین سرنوشت ملی کردند تا از طریق این ارتش راه تسخیر قدرت سیاسی و نوعی از برنامه ریزی کار و تولید سرمایه به جای نوع دیگر را، برای خود هموار سازند. احزابی که با شروع انشعاب و انشعاب و انشعابات متعدد، هر کدام شماری کارگر را در صف مقابل و متخاصم سایر کارگران قرار دادند. هر کدام آن ها چند کارگر را وسیله آرایش ویترین کارگری حزب ساختند و در جریان همه این ماجراها توده های کارگر کرد را از ریل هر نوع مبارزه ضد سرمایه داری دورتر و دورتر ساختند. بخش هائی از همین کارگران را سپاه جنبش سبز موسوی کردند. این هم یک طنز تلخ و زشت تاریخ است که همین احزاب وقتی هم که خواسته اند در باره علت شکست ها حرفی بزنند، وقتی که مترص نسخه پیچی راه خلاص طبقه کارگر فرانسه و یونان و اسپانیا و ایسلند و ایرلند از تحمل شکست شده اند!!! قلم اول و آخر نسخه خویش را فقدان احزاب نوع خود اعلام داشته اند!!! دنیای سرمایه داری مالامال از بیهوده ترین و مبتذل ترین حرف هاست اما راستش ادعا و تحلیل و سخن اینان در زمره بیهوده های طنزآلود قرار می گیرد. به بحث اصلی باز گردیم.
از دید ما هر دو گروه سؤالات فوق به صورتی اندرونی و ارگانیک به هم تنیده اند و پاسخ آن ها نیز همگن و همراز و هم سنخند. جنبش کارگری بسیار ضعیف و فرتوت و فرومانده و در حال شکست و شکست و شکست های سهمناک تر است زیرا این جنبش در موقعیت اعمال قدرت متحد و متشکل علیه سرمایه و حتی علیه تهاجمات هار سرمایه نمی باشد. برای اینکه جنبشی تسلیم شکست نشود باید توان اجتناب خویش از تحمل شکست و ظرفیت تحمیل شکست بر دشمن را در همه وجوه موجودیت خود تولید و بازتولید کند، جنبش کارگری باید نظام بردگی مزدی را منزلگاه اول و آخر هستی خود نداند تا در تدارک نابودی آن باشد. شعور و شناخت و دانش و باور به امکان نابودی سرمایه داری، عقب راندن بورژوازی و تحمیل اراده خود بر سرمایه داران و دولت ها گردش مبارزات جاری هر روزش گردد تا این مبارزات محتوای عینی و عملی تعرض به سرمایه و اعمال قدرت علیه بردگی مزدی را نیز احراز نماید. به صورت مدام خود را در حال جنگ علیه رابطه خرید و فروش نیروی کار بیند، تا قدرت مقاومت در مقابل هر تهاجم هار سرمایه در او بارور گردد. باید الگوی سازمانیابی او تشکل ضد کار مزدی، افق پیکارش برون رفت از سیطره استثمار و قدرت و قانون و مدنیت و حقوق و حاکمیت سرمایه، رژیم ستیزی وی شلیک تیر از عمق سنگر ضد سرمایه داری و در یک کلام همه چیز و همه اشکال جنگ و ستیز او علیه هستی سرمایه باشد تا قدرت هماوردی فاتحانه با بورژوازی نیز در او بپرورد و رشد یابد و شکوفا بشود.
جنبشی که سرنوشت کار و زندگی و همه وجوه هستی خود را به چرخه بازتولید و ارزش افزائی سرمایه گره زده است، قانون سرمایه را قانون زندگی خود، حقوق سرمایه را حقوق خود، دولت سرمایه داری را دولت خود، نظم بردگی مزدی را نظم زندگی خود، برنامه ریزی کار و تولید سرمایه داری را داربست حیات خود، تلاش برای سودآوری بیش و بیشتر سرمایه ها را چشم انداز بهبود زندگی خود، اصلاح این یا آن قانون و قرار سرمایه را ضامن زندگی بهتر خود پندارد، چگونه می خواهد با سرمایه و با تهاجمات هار سرمایه بجنگد؟!! برای این جنبش تصمیم نهائی سرمایه به اعلام مخالفت نقطه پایان مبارزه است. زیرا شورش علیه این تصمیم، نیازمند تدارک قوا برای زیر پا نهادن قدرت سرمایه و کشیدن مهمیز تعرض علیه اراده و حکم و قانون و حکمرانی سرمایه است، از دید چنین جنبشی استدلال سرمایه داران در باره ناممکنی پسگرد از تهاجماتشان نسخه کفایت پیکار و ختم تظاهرات خیابانی است. قدرت نمائی سرمایه دلیل کافی یأس از پیروزی و عقلانی شمردن اجتناب از تداوم مبارزه است. در سرزمین رفرم خواهی و مطالبه اصلاح نظام سرمایه داری سکوی قدرت ضد سرمایه داری معماری نمی شود. در کارگاه سندیکالیسم و سندیکاسازی، قرار نیست سلاح قدرت جمعی و طبقاتی کارگران علیه سرمایه تولید شود و تیز و برا گردد، کاملاً بالعکس بناست که هر احساس نیاز به این سلاح به طور کامل ذوب گردد و خمیر متعفن تمکین و تسلیم و مماشات و عبودیت در مقابل سرمایه شود. هر کجا که در سندیکائی باز می شود، در برپائی یک شورای اعمال قدرت ضد کار مزدی بر روی کارگران بسته می شود. جنبش کارگری به این دلیل در دالان تاریک بی انتهای شکست ها می چرخد، که دهه هاست ریل پیکار مستقیم افق دار و آگاه ضد سرمایه داری را از دست داده است، این ریل را زیر پای آن خراب کرده اند. نوع خواست هایش، تحقق هر خواستش را، راهکار اعتراضش را، نوع متشکل شدنش را، دورنمای جنگش را و همه چیزش را به چرخه بازتولید و به دار ماندگاری نظام سرمایه داری میخکوب کرده اند.
پرسش بعدی آن است که این وضعیت از کجا ناشی گردیده است. جواب این سؤال را ما در طول چند دهه اخیرهر روز از لا به لای نوشته های متعدد مطرح کرده و توضیح داده ایم. وضع حاضر جنبش کارگری قبل از هر چیز معلول حاکمیت سالیان دراز دیکتاتوری هار و حمام خون های لحظه، لحظه سرمایه علیه جنبش کارگری است. این مسلماً اساسی ترین و اثرگذارترین عامل در پیدایش این وضع است اما تنها عامل نیست. میدان داری رفرمیسم راست و چپ در سطح جهانی نیز نقشی بسیار عظیم در این گذر ایفاء کرده است. سوسیال دموکراسی، رفرمیسم راست اتحادیه ای، همه اشکال کمونیسم بورژوائی، احزاب اردوگاهی سابق و هنوز موجود کشورها، رفرمیسم چپ میلیتانت و محافل سرنگونی طلب غیر کارگری، حزب سالاری و سندیکالیسم و سندیکاسازی مکمل حزب پردازی ها همه و همه در تحمیل این وضعیت بر جنبش کارگری جهانی نقش کارساز داشته اند. این رویکردها در طول سالیان دراز برای توده های کارگر نسخه سندیکاسازی پیچیده اند و هنوز هم می پیچند. قرنی است به کارگران می گویند که به حزب بالای سر خود بیاویزند و کل قدرت خود را نردبان عروج احزاب به اریکه قدرت سیاسی سازند. از کارگران خواسته و می خواهند که برای مبارزات روز خود سندیکا درست کنند و برای آتیه خویش به حزب بیاویزند و در این میان یک کار را هیچ گاه و در هیچ شرائطی نکرده و ننمایند. هر نوع اندیشه متشکل شدن ضد کار مزدی توده های طبقه خویش را از سر به در کنند، هر شکل و هر میزان و هر سطح اعمال قدرت متحد و سازمان یافته خود علیه سرمایه را در گورستان فراموشی به خاک بسپارند. از زمین و آسمان به کارگران درس می دهند که حزب ماوراء آن ها همه چیز و خودشان هیچ چیز هستند. تشکل سندیکائی زیر هر نام، سندیکا یا « شورا» یا کمیته یا مجمع بسیار بسیار خوب و پربرکت و منطبق با موازین شرع است، اما سازمانیابی شورائی ضد کار مزدی حتماً حرف شیطان و توطئه خرابکاران و راهبرد مفسدان و باغیان است. آنچه اینان در پیش روی توده های کارگر باز کرده اند نسخه سندیکاسالاری، کمیته چی بودن، شمشیر زدن برای حزب، انصراف از محاسبه قدرت طبقاتی خویش و کفن و دفن کامل این قدرت در گورستان رفرمیسم راست یا در آستان اقتدار و استیلای حزب بوده است.
در همین جا این سؤال پیش می آید که آیا طیف رفرمیسم راست و چپ موجود در جامعه ما نیز به طور واقعی در تداوم این وضع دینقش است و اگر چنین است پس بخش قبلی صحبت ها در همین نوشته، در رابطه با افلاس و بی تأثیری این احزاب یا محافل و جریانات چه می شود؟ پیش تر گفتیم که اطلاعیه ها، اعلامیه ها، فراخوان ها و همه حشر و نشر احزاب یا گروه های طیف چپ هیچ بردی در میان هیچ بخش طبقه کارگر ندارد، صدای آن ها در هیچ کارخانه و مرکز کار کارگران پژواک نمی شود، اگر این چنین است چرا باید وجود آنان را در پیدایش موقعیت فرسوده و مستهلک و مقهور کنونی جنبش کارگری مؤثر دانست؟! در باره این سؤال می توان به تفصیل بحث کرد، اما پاسخ ما در این جا و در این نوشته کوتاه، در چند نکته قابل تلخیص است. اولاً همان گونه که توضیح دادیم، وقتی از طیف رفرمیسم راست و چپ می گوئیم موجودیت و اثرگذاری تاریخی نیروهای این طیف را مطمح نظر داریم. طیفی که برای خود تاریخی دارد، وجود جهانی داشته است و همچنان دارد. کل جنبش اتحادیه ای در سطح دنیا، سوسیال دموکراسی، کمونیسم بورژوائی، و بسیاری از احزاب و نیروهائی که بعدها به قدرت هار مسلط سرمایه در بخش وسیعی از جهان تبدیل شدند، زمانی دراز تکیه گاه قدرت این طیف بوده اند. این نفوذ در آن روزگاران و حتی دوره های بعد در جامعه ما هم کم و بیش چشمگیر بوده است. کافی است به وسعت میدان داری حزب توده در سال های قبل از کودتای ٢٨ مرداد یا دامنه نفوذ حزب کمونیست ایران در روزهای پیش از دیکتاتوری هار رضاخانی چشم دوزیم تا ابعاد محتمل اثرگذاری ها و اثرپذیری های مورد اشاره را حدس زنیم. ثانیاً رفرمیسم حتی طیف رفرمیست های آماج قهر و خشم دیکتاتوری هار سرمایه در مضمحل ترین و فرسوده ترین حالت هم از یک پشتوانه اثرگذاری مخرب بر جنبش کارگری برخوردارند. این پشتوانه به طور واقعی خود نظام سرمایه داری است. این ها همان را می گویند و همان راه حل ها و راهکارهائی را پیش چشم کارگران قرار می دهند که به طور مدام در چرخه بازتولید سرمایه جهانی به صورت راهبرد، راه حل و راهکار رفرمیستی مبارزه تولید و باز تولید می شود و برای انصراف کارگران از مبارزه ضد کار مزدی به ذهن آن ها القاء و بر جنبش آنان تحمیل می گردد. معضل رفرمیسم چپ و حتی راست، در جامعه ما این است که به رغم اینکه همه راهبردهایش سرمایه سالارانه و بی ربط به جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر است اما خود آماج خشم و قهر و ضربات کوبنده دیکتاتوری هار نظام بردگی مزدی است. در این جا سرمایه حضور هیچ تلاش برای هیچ نوع بهبود در وضع معیشتی و زندگی اجتماعی طبقه کارگر را بر نمی تابد، هیچ شکل سندیکاسازی و حزب سالاری اپوزیسونی و تلاش رسانه ای مخالف را تحمل نمی کند. نه رفرمیسم چپ یا راست که حتی هیچ نغمه مخالف اندرونی خود را مجال هیچ بروز نمی دهد. رفرمیسم در چنین شرائطی تا جائی که به سازماندهی اعتراضات کارگری در مقابل سرمایه داران و دولت مربوط می شود پدیده ای مستأصل و بی تأثیر است و این همان چیزی است که در جائی از نوشته بدان اشاره شد و پاسخ به سؤالی است که آن را مهم و نیازمند بررسی دیدیم. اما این فقط یک رویه ماجراست. رویه دوم آن این است که رفرمیسم راست و چپ و طیف حزب سالاران، سندیکابانان، کمیته چیان، گروه ها، محافل و دار و دسته های متشکله آن برای وارد آوردن ضربه بر هر جنب و جوش ضد کار مزدی طبقه کارگر و هر تلاش سازمانیابی این جنبش، قادر به ایفای نقش هستند، دلیل این امر را نیز بالاتر گفتیم. حرف اینان حرف رفرمیسم در سطح جهانی و حرف بخشی از طبقه سرمایه دار جهانی است. حرفی است که در یک تاریخ طولانی، جنبش کارگری جهانی را زیر فشار تأثیر خود داشته است. افق ها، راهکارها، راهبردها، سنت ها و همه چیزش در مقابل رویکرد ضد کار مزدی طبقه کارگر مستولی تر و جاافتاده تر و آشناتر است.
به آخرین سؤال بپردازیم. اگر رفرمیسم راست و چپ با آنچه کرده است و می کند فقط آب بر آسیاب سرمایه داران و دولت سرمایه داری می ریزد، اگر حتی برای بنای قدرت رفرمیسم هم قادر به گذاشتن سنگی بر روی سنگ نیست. اگر دیکتاتوری هار سرمایه امکان رسوخ حرف های آنان را نیز در میان توده های کارگر سلب می کند، اگر فراخوان ها و جار و جنجال هایشان برای یارگیری از کارگران، برای سندیکاسازی، برای یافتن نردبان قدرت حزب در درون جنبش کارگری هم به هیچ کجا نمی رسد و هیچ کارائی ندارد، پس چرا باز هم در این مدار بی حاصل می چرخند؟ چرا هر روز ره دیروز را از سر می گیرند و به همان نقطه شروع باز می گردند. چرا به نقد ضد کار مزدی رویکرد و فعالیت خود نمی پردازند؟ این پاسخ را البته باید خود آنان بدهند اما تا جائی که به جنبش ضد کار مزدی مربوط است پاسخ این است. احزاب، گروه ها، کمیته ها، سندیکاها و محافل طیف رفرمیسم راست و چپ هیچ تمایلی به انصراف از رفرمیسم و پیوستن به جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر ندارند. رفرمیسم به صورت میلیتانت یا مماشات جو برای آنان خانه امید و بساط کاسبکاری است. وضعیت موجود برای آنان اگر با هیچ چشم انداز بنای قدرت و معراج حاکمیت همراه نیست اما بازار مساعدی برای دکانداری و ادامه حیات تا اطلاع ثانوی هست. اینان نیروهای رو به زوال تاریخند. نه اهل پیکار ضد کار مزدی هستند و نه قدرت سیاسی سرمایه آن ها را جدی می گیرد. روزی که جنبش ضد کار مزدی توده های کارگر قوام و قدرت گیرد اینان شاید به این جنبش پیوندند و شاید با بدترین مدافعان نظام بردگی مزدی علیه این جنبش متحد گردند. این جنبش لغو کار مزدی است که نه فقط تکلیف سرمایه داری که تکلیف رفرمیسم راست و چپ را نیز تعیین خواهد کرد.

فعالین جنبش لغو کار مزدی

دسامبر٢٠١٠