افق روشن
www.ofros.com

فاجعه کشتار کارگران برگی در درسنامه قطور سندیکا بافی و حزب بازی


فعالین لغو کار مزدی                                                                                          جمعه ٢۴ شهریور ١٣٩١

سندیکاسازان به توده های کارگر می گویند که اگر حق ساختن سندیکا و آزادی جنبش اتحادیه ای داشته باشیم همه مشکلات حل خواهد گردید!! پایه استدلالشان هم این است که با داشتن سندیکا و اتحادیه هر گاه بخواهیم، دست به اعتصاب می زنیم و از این طریق همه مطالبات معیشتی و رفاهی خود را بر سرمایه داران تحمیل می کنیم، در چنین وضعی نظام سرمایه داری هم زیبا، انسانی و شایسته زندگی خواهد شد!!
حزب سالاران می گویند حرف های سندیکاسازان بسیار منطقی است اما: « به شرطها و شروطها و انا من شروطها» سرمایه داری تا وقتی که با دست سرمایه داران می چرخد خوب نیست. وقتی زیبا، انسانی و شایسته زندگی می گردد که توسط حزب ما بچرخد و نامش هم تغییر یابد، مثلاً لفظ « سوسیالیسم» بر سردر آن جای گیرد.
تاریخ اما در بند بند خود دروغ بودن و خرافه بودن حرف های هر دو جریان را فریاد زده است. حرف تاریخ این است که کارگران اروپا و امریکای شمالی و امریکای لاتین و استرالیا و پاره ای جوامع آسیائی و افریقائی، از جمله افریقای جنوبی اتحادیه دارند. این آخری به ویژه اتحادیه بسیار عظیم و بسیار خوش سابقه ای هم دارد!! سال های سال در رکاب « مندلا» ها و « کنگره ملی افریقا» علیه آپارتاید جنگیده است. در طول جنگ به کرات و روز به روز از دست تمامی احزاب چپ دنیا مدال افتخار و نشان قهرمانی پیکار « رهائی بخش» دریافت کرده است. اما همه این اتحادیه ها در همه طول عمر خود سوای یک کار هیچ کار دیگری انجام نداده اند. فقط سد راه مبارزه ضد سرمایه داری توده های کارگر شده اند، فقط هر نوع فکر و توان مبارزه ضد بردگی مزدی را از کالبد طبقه کارگر جراحی نموده اند و هر شکل خطر جنبش کارگری را از سر سرمایه رفع کرده اند. این اتحادیه ها همه جا بدون استثنا در بزنگاههای حساس جدال میان کار و سرمایه در کنار سرمایه داران و دولت آن ها ایستاده اند و برای نجات نظام بردگی مزدی هست و نیست کارگران را به آتش کشیده اند. خوش سابقه ترین!!، مفتخرترین!! و مباهی ترین!! این اتحادیه ها با مدالها و نشانهای شکوهمندش!! امروز با کارگران همان می کند که سه دهه پیش رژیم دژخیم آپارتاید افریقای جنوبی می کرد. سران اتحادیه در آن روز به توده های کارگر گفتند و از آنان خواستند تا به جای مبارزه علیه سرمایه داری فقط علیه تبعیضات نژادی مبارزه کنند. پیکار علیه تبعیض نژادی قطعاً مقدس است اما واقعیت این است که این پیکار مثل هر مبارزه دیگر و مثل مبارزه برای هر انتظار و هدف دیگر، در دوره معاصر تاریخ اگر سنگری از جبهه سراسری توفانی پیکار مستقیم علیه اساس سرمایه داری نباشد، نه پیکار مقدس که فریبی کاملاً نامقدس است. کارگران در آن روز به حرف سران اتحادیه پاسخ مثبت دادند. فرجام جنگ مثل روز روشن بود. پیروزی جنگ فقط پیروزی سرمایه داران سیاه پوست بر رقیبان سفیدپوست خویش بود.
کارگران جنگیدند و سرمایه داران پیروز شدند. نظام بردگی مزدی از قبل هم مستحکم تر گردید، زیرا که اتحادیه های کارگری به توده های کارگر القاء کردند که دولت سرمایه داران سیاه دولت واقعی خود آنها است!! با این دولت نباید جنگید، باید به حمایتش برخاست و پایه های قدرتش را محکم تر ساخت. اتحادیه خود جزئی از دولت بود و سران اتحادیه در مقام دولتمردان باید که چنین می کردند!! در یک کلام حاصل پیکار ضد تبعیض نژادی اما بدون جنگ مستقیم با سرمایه سرنوشتی جز این نداشت که بورژواهای بدنام معزول، بورژوازی خوشنام!! پیروز، نظام سرمایه داری مستحکم تر و موقعیت طبقه کارگر مفلوک تر، فرومانده تر و سردرگم تر گردد. سرنوشت جنگِ کارگرانی که علیه سرمایه نجنگند، صف مستقل طبقاتی شورائی و ضد سرمایه داری خود را نسازند، شورائی و سراسری متحد نشوند، مطالبات شفاف طبقاتی خود را سلاح جنگ نکنند، دورنمای شفاف محو بردگی مزدی را کیفرخواست جنگ خود ننمایند جز این نمی توانست و نمی تواند باشد. جنگ، هر جنگی، زیر هر نامی، علیه تبعیض نژادی، برای دموکراسی، برای آزادیهای سیاسی و حقوق اجتماعی، علیه نابرابری های هولناک جنسی، علیه دیکتاتوری و گرسنگی و فقر، برای حق تعیین سرنوشت، برای بهبود محیط زیست و شرائط معیشتی، برای هر هدف و انتظار انسانی دیگر در عصر ما بدون اینکه جنگ متشکل، آگاه، شورائی و ضد سرمایه داری توده های کارگر باشد، جنگی یا مبارزه ای محکوم به شکست است. ما کارگران می جنگیم و مبارزه می کنیم اما فاتح آن بورژوازی و نتیجه اش نه تضعیف سرمایه داری که تحکیم پایه های قدرت آن است. کارگران افریقای جنوبی سالیان دراز علیه آپارتاید جنگیدند اما حاصل جنگ همین است که امروز می بینیم. 70 درصد توده های کارگر گرسنه اند، نزدیک 30 درصد بیکارند، فقر و فلاکت بیداد می کند. سرمایه داران اعم از سیاه و سفید در تشدید استثمار کارگران هر چه یکه تازتر پیش می تازند. کوه سرمایه های تولید شده توسط طبقه کارگر به اوج رفته است و گرسنگی و فقر و تحقیر و ذلت کارگران نه فقط تخفیف نیافته که تشدید شده است. از همه این ها موحش تر و فاجعه بارتر پلیس سرمایه در نهایت سفاکی کارگران معترض را کشتار می کند و دولت سرمایه داری، این محصول مبارزه ضد تبعیض نژادی توده های کارگر!! پلیس را تبرئه و کارگران را به اتهام قتل همزنجیران متحد همرزم و هم پیکر خود به زندان می اندازد!! آش تا آنجا شور شده است و نفرت باری جنایت تا جائی اوج گرفته است که از میان مزدوران حاکم سرمایه هم مزدوری با هدف فریب کارگران، فرصت طلبانه و برای برائت دولت سرمایه صدای تعجب خود را بلند کرده است!!!
یک سؤال اساسی در پیش روی ماست. سؤالی که اگر بدان پاسخ ندهیم تاریخ ما را به بدترین وجهی تنبیه خواهد کرد. به همان سیاق که تا حال به همین جرم به دردناک ترین شکلی تنبیه کرده است. سؤال این است. کارگران افریقای جنوبی از دیرباز اتحادیه داشته اند. به فرمان همین اتحادیه در رکاب کنگره ملی افریقا علیه آپارتاید جنگ کرده اند. آنان حزب هم داشته اند. حزب کمونیست آنها جزئی از کنگره ملی افریقاست. این کارگران در پشت سر اتحادیه و حزب به زعم خود که البته سخت واهی است جنبش ضد آپارتاید را به « پیروزی» رسانده اند!! آن ها همه این چیزها را داشته و همه این کارها را کرده اند اما درست اسیر همان وضعی هستند که در عصر حاکمیت آپارتاید بودند. حتی برخورد سیستم حقوقی با آنها میراث دست نخورده دولت آپارتاید است. چرا؟ و هزاران چرا؟ این همان سؤالی است که فرار از جوابش تاریخ را بر سر ما خراب خواهد کرد و تا همین حالا به اندازه کافی خراب کرده است.
خیلی ها و صریح تر بگوئیم همه سندیکا دوستان، سندیکالیست ها، حزبیون و حزب سالاران برای این پرسش، پاسخ لاک و مهر شده ای دارند، با داشتن این پاسخ خدادادی (خدای سرمایه) نیازمند اندیشیدن نیستند، اگر می اندیشند با سر سرمایه این کار را انجام می دهند و لاجرم یکراست به قالب همان جواب آماده خود می افتند. پاسخ این دو جماعت یا دو پیکر دارای یک روح چیست؟ پاسخشان این است که ایراد در حزب و اتحادیه نیست، بلکه در چند تا رئیس اتحادیه و در انحراف احزاب است!! همان پاسخی که با فرمولبندی دیگر ورد زبان « مراجع عظام دینی» برای استتار ماهیت گندیده و متحجر و ارتجاعی مذهب خویش است. آن ها نیز از 1400 سال پیش تا امروز با فریبکاری تمام گفته و می گویند که « اسلام به ذات خود ندارد عیبی – هر عیب که هست در مسلمانی ماست» اما بالاتر تصریح شد که هر مبارزه طبقه کارگر و هر جنگ کارگران جهان برای تحقق انتظارات روزشان به ویژه در شرائط موجود دنیا، اگر از دل جنبشی سازمان یافته و ضد سرمایه داری بر نخیزد و اگرقدرت متشکل سرمایه ستیز توده های کارگر را پشتوانه خود نداشته باشد هیچ شانسی برای پیروزی یا لااقل پیروزی با ثبات و مستدام ندارد. این یک اعتقاد نیست، یک تئوری و نظریه بافی نیست. چشم هر کارگری که قصد فریب خویش و فریب همزنجیرانش را ندارد هر روز و هر ساعت در شش گوشه دنیا واقعی بودنش را نظاره می کند. حقیقت این است و ادعای حزبیون و سندیکاچیان را باید با رجوع به این حقیقت کنکاش کرد. تمام بحث اینجاست که اتحادیه و سندیکا و حزب و هر سکتِ در تدارک تشکیل حزب نه ساز و کارهای مبارزه ضد سرمایه داری که همگی و هر کدام از دیگری بدتر، سد محکمی بر سر راه هر میزان سازمانیابی توده های کارگر علیه سرمایه هستند. بحث مطلقاً بر سر خوب و بد بودن، رادیکال یا رفرمیست بودن، طول و عرض انتقادات آن ها از رفرمیسم، عمق و ارتفاع دعوی خویشاوندی آن ها با مارکس و آموزش های مارکسی نیست. سخن بر سر نفس وجود این نهادهاست که با برداشتن هر گام برای سازمانیابی ضد سرمایه داری کارگران مانعة الجمع می باشند. چرا؟ این پاسخ را ما در کتابها، مقالات مفصل و نوشته های مختلف به تفصیل توضیح داده ایم اما این از موضوعاتی است که باید هر روز چند بار با توده های همزنجیر در میان نهاد. معضل بسیار پیچیده است و برای غلبه بر آن باید خستگی ناپذیر، مصمم و با اراده ای راسخ کار کرد. پس جواب را بگوئیم.
تا جائی که به اتحادیه ها و سندیکاسازان مربوط است تکلیف روشن است و نیاز به بحث خاصی نیست. هیچ اتحادیه ای در هیچ کجای دنیا دعوی مبارزه ضد سرمایه داری ندارد، اتحادیه ها اگر نه در حرف اما در عمل نظام بردگی مزدی را منزلگاه آخرین تاریخ آن هم منزلگاهی بسیار زیبا، آراسته، انسانی و حتی خیلی بیش از لیاقت بشر می دانند. آن ها سرمایه داری را پرستشگاه ساخته اند و اطاعت از سرمایه یا خدای این پرستشگاه را اوجب الواجبات همه کارگران دنیا می پندارند. حرف اتحادیه های کارگری دنیا این است که باید سیر تا پیاز شروط و مصالح جاودانگی سرمایه داری را میثاق زندگی خود کرد و برای تحکیم پایه های این جاودانگی، باید سرمایه داری را هر چه بیشتر آرایش و پیرایش داد. باید به هر ذلت و خواری و گرسنگی و تن فروشی و اعتیاد و مواد مخدر فروشی را پذیرفت تا این نظام از گزند حوادث در امان ماند. به هر حال در مورد اتحادیه ها جای بحثی نیست. صد البته که از دیرباز تا امروز همواره اتحادیه بازانی وجود داشته اند که مصرانه گفته و می گویند دوستدار سندیکا هستند اما سندیکالیست نیستند!! و دنبال مبارزه ضد سرمایه داری می باشند. این ها از شدت اشتیاق به فریب کارگران خود را هم فریب می دهند. واقعیت این است که سندیکاسازی از هر جنس و قماش و زیر هر نام جزء لایتجزائی از سندیکالیسم است. دعوی مبارزه ضد سرمایه داری اینان دقیقاً مصداق آن شعر معروف سعدی است که یکی از شتری پرسید از کجا می آئی و شتر که سراسر اندامش غرق در گل و لجن بود خیلی پرحرارت جواب داد که از حمام گرم کوی او می آید. فرد نگاهی به شتر انداخت و گفت از زانوهایت هم پیداست!! برویم به سراغ حزب و حزبسالاران. حرف اصلی در مورد این جماعت است. اینانند که خود را شرط و شروط مبارزه ضد سرمایه داری کارگران می دانند!! کمونیسم را علم آفریده دانشوران عالیمقام می پندارند!! لیدرهای حزبی را والیان فقیه امت کمونیستی تلقی می کنند!! اطاعت از حزب را پیش شرط پیروزی هر انقلاب ضد سرمایه داری می بینند!! و تا چشم کار می کند از این رجزخوانی ها بر سر هم می بافند و با شقاوت غیرقابل توصیفی برای شستشوی مغزی بردگان مزدی سرمایه به کار می گیرند. اینانند که تاریخاً با تمامی توان ممکن تلاش کرده اند تا خود را و دکه حزبی خویش را آلترناتیو سازمانیابی آگاه شورائی سراسری ضد سرمایه داری توده های کارگر سازند، برای تزریق این خرافه مسموم به ذهن کارگران زمین و زمان را از وارونه سازی ها و جعل و مسخ واقعیت های اجتماعی و تاریخی آکنده اند، در هر گام تلاش ارتجاعی خود شکستی عظیم را بر این یا آن بخش طبقه کارگر دنیا و در مجموع بر کل جنبش کارگری جهانی تحمیل نموده اند اما بازهم گستاخ و سرسخت، بدون آوردن هیچ خم بر ابرو، بسیار طلبکارتر از سابق جنجال ها به پا داشته اند که اشکال در حرف ها، تحلیل ها، ایدئولوژی ها، سیاست ها، تاکتیک ها، راهبردها و استراتژی این یا آن حزب بوده است، هر چه عیب است از ناخالصی ایدئولوژیک احزاب بر می خیزد!! در اساس حزب سازی جای ایرادی نیست!! حزب قطب عالم امکان است، واسطه غیب و شهود است، همه چیز است، تعیین کننده سرنوشت کارگران است و به فحوای طنز بسیار زیبا و نغز « برشت»، « اگر طبقه به حرف حزب گوش نکند، حق بدیهی و بدون چون و چرای حزب است که طبقه را منحل سازد» اینکه هر چه حزب در طول حیات جنبش کارگری زیر نام کمونیسم و طبقه کارگر ساخته شده است، به لحاظ برنامه، دیدگاهها، مبانی نظرات، راهبردها و استراتژی مبارزه، سر بورژوازی بر تن داشته است و همه چیز را از منظر بورژوازی نظر انداخته است، برای ما بیش از هر رویکرد دیگری عریان و توضیح واضحات است. نکته اساسی این است که حزب بازان همه رطب و یابس های دنیا را به هم می بافند تا یک واقعیت بدیهی، بسیار اساسی و تعیین کننده را از انظار پنهان دارند. این واقعیت شفاف که نفس حزب سازی مستقل از تمامی پیرایه های خوب، بد، رادیکال، رفرمیست یا هر چیز دیگر فقط نوعی آلترناتیو سازی در مقابل جنبش آگاه کمونیستی و شورائی و ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. نکته اصلی اینجاست و باید گره مسأله را حتماً در اینجا دید.
قدرت طبقه کارگر در سازمانیابی رادیکال و آگاه ضد کار مزدی اوست. کارگران ممکن است به طور سراسری متشکل شوند اما این تشکل نه تجسم ظرفیت و توان طبقاتی آنها بلکه صرفاً ظرفی برای پاشیدن، فرسودن، نابود شدن و انحلال کل این ظرفیت و توان در قدرت نظام سرمایه داری باشد. جنبش اتحادیه ای دقیقاً مصداق همین نوع متشکل بودن است. آنچه قدرت واقعی طبقه کارگر را متجلی می سازد فقط سازمانیابی ماهیتاً ضد سرمایه داری اوست. نوعی سازمانیابی که توده های کارگر یک جامعه را به صورت یک نیروی زنده تعیین کننده در ساختار معادلات اجتماعی روز در مقابل قدرت اقتصادی، سیاسی، مدنی، فرهنگی و اجتماعی بورژوازی قرار دهد. این قدرت مادام که سرمایه داری حاکم است مسلماً در موقعیت فرودست و ضعیف به سر می برد، اما در همان حال موجودی زنده، بالنده، اثرگذار و در حال جنگ است. به صورت مستمر معادلات آرایش قوای طبقاتی درون جامعه حاضر را زیر فشار خود قرار می دهد و در همین راستاست که می بالد، قدرت طبقه متخاصم را می کاهد و به سمت جنگ نهائی تعیین سرنوشت پیش می تازد. روایت مارکسی و واقعی قدرت متشکل آگاه ضد سرمایه داری طبقه کارگر این است. حزب نه فقط نمی تواند و به هیچ وجه و تحت هیچ شرائطی نمی تواند ظرف این قدرت باشد که در جمیع جهات و همه وجوه سد راه پیدایش، رشد و قوام گرفتن آن است. حزب حول یک برنامه، ایدئولوژی، مجموعه ای از اصول و اهداف و سیاست ها و راهبردها تشکیل می شود. عده ای دور هم جمع می شوند و منشور و مانیفست و مرامنامه ای می نویسند. این عده متشکل از هر آدم هائی می تواند باشد که معمولاً عناصری خارج از جنبش کارگری و بیگانه با آن بوده اند، عده ای که عموماً نخبگان دانشور طبقات بالا هستند اما بحث ما در اینجا مطلقاً جا و مکان طبقاتی و اجتماعی این افراد نیست. فرض را بر این می گذاریم که پاکترین، صادق ترین، مبارزترین، دلسوزترین و شایسته ترین فرزندان طبقه کارگر پیشگام انجام این کار شوند. این فعالین زبده و نخبه بهترین نسخه ها را هم برای کارگران بپیچند. همه حرف های درست دنیا را کشف و به توده های کارگر پیشنهاد کنند تا دستور مبارزه خود سازند. با همه این مفروضات سخاوتمندانه آنچه بالاخره در عمل روی می دهد این است که جمعیتی از آدمها برنامه ای می نویسند، اصولی طرح می نمایند، اهدافی را مشخص می کنند. سیاست ها و راهکارهائی را پیش می کشند، با طرح این اصول و اهداف از کارگران می خواهند که به آنان بپیوندند و با شرکت پیوستگان یا حتی بدون پیوستن آن ها حزب خود را بر پای می دارند. همه حرف ما این است که این حزب نه ظرف قدرت طبقه کارگر که دقیقاً سد سر راه ظهور، سازمانیابی و اعمال این قدرت علیه سرمایه است.
قدرت ضد سرمایه داری طبقه کارگر مبارزه ای است که در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی علیه سرمایه و علیه همه مظاهر موجودیت و نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی، اخلاقی، حقوقی، فکری، فرهنگی، قانونی و اجتماعی سرمایه راه می افتد. قدرت ضد سرمایه داری کارگران قدرت منشور و اصول و مرامنامه و اهداف و تشکیلات سازی نیست. همه اینها به طور قطع بسیار مهمند اما همگی فقط وقتی حقیقت خود را برملا می سازند یا وجود واقعی می یابند که تار و پود و ملاط و مصالح و ترکیبات و ظرف کارزار روز پرولتاریا علیه استثمار سرمایه داری و علیه همه مظاهر قدرت و موجودیت سرمایه باشند. در غیر این صورت الفاظ و فرمولبندی های مکتبی بی روحی هستند که هر دار و دسته دلال و دزد و کاسبکاری می تواند بار و بنه عوامفریبی ها، دزدی ها و کسب و کار و تجارت خود را در زوایای آن پهن کند. مبارزه طبقاتی مبارزه واقعی، زمینی، مجسم، زنده، اثرگذار، سرنوشت ساز، جاری و ساری توده های طبقه استثمار شونده علیه پایه های هستی طبقه استثمارگر، علیه شیوه تولید و مناسبات اقتصادی و اجتماعی مسلط جامعه است. این مبارزه را با نوشتن نسخه اصول، راهبردهای مبارزه، تنظیم لیست اهداف، جدول تاکتیک ها و ساختن سکتی از مشتی آدم حتی اگر این آدمها مبارزترین و صادق ترین کارگران باشند، نمی توان نمایش داد.
قدرت ضد سرمایه داری توده های کارگر جنبش آگاه ضد سرمایه داری آن هاست. سازمانیابی ضد سرمایه داری فقط سازمانیابی جنبش ضد بردگی مزدی توده های کارگراست و حزب در هیچ تعریفی، در تعریف هیچ مبدع و مبتکر حزبی یا حزب آفرینی، حتی در تعریف دو آتشه ترین متعصبان حزبی و حزب سالار هم چنین نیست و قرار نیست چنین باشد. برای اینکه تشکیلاتی یک جنبش واقعی متشکل شده را به نمایش گذارد باید موجودیتش تجلی موجودیت زنده و حاضر آن جنبش باشد. مسأله حزب دقیقاً خلاف این و نقطه متضاد آن است. در اینجا عده ای آدم حول اصول و اهداف جمع شده اند. هویت خود را از همین احکام و اعتقادات گرفته اند، منشور کار خود را با فرض اینکه همه حرفهایشان راست باشد که نیست، رفتن به سمت جنبش کارگری و تقلا و جان کندن و تعزیه گردانی برای جلب توجه و اعتماد این جنبش قرار داده اند!! حزبیون در این راستا شروع به کارهائی می کنند، قبل از هر چیز به طور معمول یک ساختار اداری باتلاقی که « رونوشت مصدق اصل » ماکتی زشت و چندش بار از جامعه سرمایه داری است بر پای می دارند. تا چشم کار می کند اداره می سازند و نام این ادارات را کمیته می گذارند. کمیته ها هر کدام برای خود دفتر و دستک و تقسیم کار و مشاغل و مناصب و هیرارشی و کادر و عضو و هوادار و سمت های گوناگون دارند. عده ای رئیس و جمعیتی مرئوسند. شماری سیاست گذار و گروهی مجریان سر به زیر سیاست ها هستند، برخی برنامه نویسند و سایرین برنامه پذیرند. آدم هائی اندیشه پردازند و بسیاری ملزم به استماع و آموزش اندیشه ها هستند. کسانی رهبر و مابقی توده همج الرعا هستند. عناصری تصمیم گیرنده اند و خیل وسیعی پادو تصمیمات می باشند. حزب در عین حال و بدون تردید بسیار هم « دموکراتیک» است و بر اساس « سانترالیسم دموکراتیک» می چرخد. معنای این گونه چرخیدن آن است که هر چند سال یا چند وقت یک بار، جمعیت وسیع فاقد نقش تصمیم گیری و اندیشه پردازی و رهبری و مفتی گری و ریاست و ولایت و سیاست گذاری و تئوری پردازی و فکر آفرینی به طور خیلی « دموکراتیک» دور هم جمع می شوند و با استفاده از « آزادی های» نامحدودی که دارند تصمیم بگیران و اندیشه پردازان و رهبران و فتوا دهندگان و رؤسا و والیان و سیاست گذاران و فکرآفرینان و تئوری پردازان را انتخاب می کنند و در بالای سر خود قرار می دهند. این توده وسیع، بسیار دموکراتیک و آزادانه این کارها را انجام می دهد و بعد از کمیته های متبوع و مافوق دستور می گیرد که به سراغ کارگران رود و جنبش کارگری را متشکل کند و علیه سرمایه داری وارد میدان سازد!! اما این افراد مأمور اوامر نخبگان مافوق حزبی، این مأموریت را چگونه پیش خواهند برد؟ اینجاست که هیجان ماجرا افزون می گردد. حزب در هستی خود فقط مشتی اصول و اهداف و منشور و فرمولبندی هاست. این ها معجزه نمی کنند و سحر و افسون و جادو و جنبل هم نمی شوند که به محل کار و خانه کارگران روند و آن ها را مطیع و منقاد به آستان حزب آرند. آنچه میثاق هستی حزب است هیچ کاره است. مجریان هستند که باید به سراغ کارگران بروند و حداکثر کاری که می توانند انجام دهند این است که باید به هر طریقی، به خواهش، به زور، به حالت یا به حیلت راهی در دل سنگ تعدادی فعال کارگری باز کنند. این فعالین را از بدنه طبقه و جنبش طبقه خویش جراحی نمایند و به بدنه حزب وصله و پیله کنند. حاصل این پروسه روشن است. حزب در صورت موفقیت عناصر اجرائی و جوخه های کارکشته عملیات، تعدادی کارگر را به خود حلق آویز می کند و جنبش کارگری عده ای از فعالین اندرونی خود را از دست می دهد. درست مانند اینکه کلیه و قلب و کبد انسان محتاجی را از او بگیرند و در پیکر آدم پولداری جای دهند. ماجرای بسیاری از احزاب یا شاید هم غالب آن ها به همین جا ختم می گردد، اما ما با مفروضات بسیار سخاوتمندانه و احتمالات مبتنی بر بذل و بخشش های زیاد، آن را به نفع پدیده حزب دنبال می کنیم. فرض کنیم همه چیز بر وفق مراد چرخ خورد و سیر رویدادها مو به مو با رؤیاهای حزب بازان جور باشد. مأموران اعزامی مبلغ و مروج تئوری ها و راهبردهای حزب با استفاده از تمامی شرائط، دور از چشم بورژوازی و بدون تحمل هیچ تهاجم دولت سرمایه به درون جنبش کارگری نفوذ کنند و در قلب این جنبش جای گیرند. امت کارگر یک کشور هلهله کنان به استقبال نمایندگان اعزامی حزب و امام حزبیون بشتابد و در یک چشم به هم زدن میلیونها کارگر دست بیعت سران حزب را بفشارند. حزب پیشوای طبقه کارگر گردد و کارگران در پشت سر حزب انقلاب کنند. به نظر نمی رسد که راهروان وهم نیز بیشتر از این بتوانند برای حزب شانس و اقبال و میمنت و شگون و رؤیای پیروزی جعل کنند، اما ما این کار را انجام می دهیم و قبول می کنیم که واقعاً حزب تا اینجا پیش می تازد. بسیار خوب! انقلاب هم روی می دهد. آنچه اینک ما داریم برهوت استثمار و وحشت و دهشت و گرسنگی و فقر و محرومیت ها و بی حقوقی های سرمایه داری، یک حزب متشکل از رهبران و نخبگان و افاضل دانشور و دهها میلیون توده کارگر است که حزب را ناجی خود پنداشته اند و در پشت سر آن به صف شده اند. حزب دانای کل است و تمامی اسرار تغییر جهان را هم از سیر تا پیاز می داند. سؤال این است که چه روی خواهد داد؟ مسخره است اگر کسی جواب این سؤال را نداند!! یک جنبش کارگری آویزان به یک سکت تشکیلاتی بالای سر خود که اولی به دومی حلق آویز است و دومی خود را به مشتی اصول و اهداف آویخته است. در آن سوی میدان هم رابطه کار و سرمایه با ساختار اقتصادی و سیاسی و مدنی و فرهنگی و اخلاقی و ارزش ها و معیارهای اجتماعی و همه چیزش بر همه چیز شلاق می کشد. این نظام قرار است تغییر کند و تمامی حرفها بر سر این تغییر است.
امحاء رابطه سرمایه داری یا کار مزدی اولین شرطش این است که به جدائی کارگر از کارش پایان داده شود. معنای این سخن بسیار صریح و حداقل برای یک کارگر آگاه کمونیست غیرقابل تفسیر است. معنایش این است که فروشندگان نیروی کار دیروز اینک بتوانند با نقشی نافذ، آگاه، تصمیم گیرنده، توانا، اندیشمند، چاره گر، خلاق، مسلط در شناخت سرمایه و مسلح به شعور لازم برای لغو کار مزدی، کل کار و تولید و زندگی اجتماعی را برنامه ریزی کنند و این برنامه ریزی را جامه عمل پوشانند. تحقق این امر به نوبه خود در گرو آن است که برنامه ریزی، سیاستگذاری، تعیین اهداف، اینکه چه تولید شود و چه تولید نشود، هر چیزی به چه میزان تولید گردد. از کل تولید و کار اجتماعی چه بخشی به رفع نیازهای معیشتی، درمانی، بهداشتی، آموزشی، تفریحی، زیست محیطی روز اختصاص یابد و چه بخشی صرف استهلاک و توسعه و تکامل و ترمیم ابزار کار و تولید شود و دنیای مسائل دیگر همگی با دخالت مستقیم، آزاد، آگاه و شورائی همه آحاد شهروندان صورت گیرد. توده وسیع کارگران دیروزی به صف شده پشت سر حزب و حلق آویز به فرامین حزبی یا باید با امدادهای غیبی و دخالت نیروهای ساحره ماوراء الطبیعه یکباره و خلق الساعه از این روی به آن روی شوند، تا قدرت ایفای چنان نقشی را به دست آرند و یا در غیر این صورت، حزب باید کاری بکند. چه کاری؟ همان کاری که در متعالی ترین و رؤیائی ترین حالت ممکن حزب کمونیست شوروی سال های 1918 و 1919 و سالهای بعد و بعدتر انجام داد. یک پلیت بوروی شش نفری، بسیار مباهی و سرفراز، برای همه امور جاری و ساری زندگی انسان های ساکن میان دریای اختسک در مرز ژاپن تا کرانه های دریای بالتیک و مرزهای فنلاند در همه قلمروهای اقتصاد و سیاست و فرهنگ و حقوق ملل و انترناسیونالیسم پرولتری تصمیم گیرند. کارگران به مراکز کار و تولید باز گردند و قبول کنند که یکتارئیسی و مدیریت یک نفری و سیستم تایلور و برنامه ریزی کل اقتصاد توسط وزارتخانه مربوطه و دوری گزینی از دخالتگری شورائی و تمامی کارهای این نوعی بهترین و مؤثرترین ساز و کارهای معماری سوسیالیسم هستند!! خرید و فروش نیروی کار با شرائط بسیار شاق تر و مرگبارتر را عین بنای سوسیالیسم تلقی کنند!! بازسازی هر چه پرشورتر سرمایه داری به بهای فرسودن و استهلاک و نابودی نسل خویش و نسل های آتی خود را بلندترین خیز تاریخی برای تسخیر قله جهان موعود پندارند!! و از این کارها تا دلشان می خواهد انجام دهند. توده کارگر حلق آویز به امر و نهی نخبگان حزبی در سپیده دمان روشن پیروزی انقلاب!! اگر خلق الساعه و با « امدادهای غیبی» به موجودات توانای نوع نخست استحاله نگردند!! با دست توانای حزب حتماً و بدون هیچ اگر و اما به برهوت بردگی مزدی دوم گسیل خواهند شد و هیچ چاره ای هم نخواهند داشت جز اینکه هوراکشان، کف زنان، هلهله کنان با جهانی از شور و احساسات و ایمان قلبی به رهبران و سرودن چکامه های مطول در نعت بالانشینان و زنده باد، زنده باد گویان تابلوی نئون بسیار نورانی سوسیالیسم را بر سر در این برهوت سیاه سرمایه داری نصب نمایند. سرنوشت حزب سازی و آویختگی توده های کارگر به حزب این خواهد بود و حال کدام جاعل زبردست قرار است این حزب را جنبش متشکل ضد سرمایه داری کارگران نام نهد!! کدام فریبکار نترس بناست آن را ظرف سازمانیابی ضد سرمایه داری و سوسیالیستی طبقه کارگر نامد!! کدام ترفندباز ماهر می تواند آن را صف مستقل کمونیستی کارگران و مانند اینها خواند!! مسلماً سخت است اما مسلماً هم دنیای سرمایه داری هیچ گاه از این جاعلین، فریبکاران و ترفندبازان خالی نخواهد ماند.
به افریقای جنوبی و سرنوشتی که دامنگیر کارگران آن دیار شده است. سرنوشتی که تمامی کارگران دنیا آن را تجربه کرده اند و جنبش کارگری زیر فشار تحملش به این روز افتاده است باز گردیم. بد نیست به یاد آریم که این جنبش در همه روزگاران چنین نبوده است و در چنین شرائطی از فروماندگی، پاشیدگی، شکست خوردگی، بی افقی، سردرگمی و خفت و ذلت قرار نداشته است. زمانی بورژوازی اروپا که در آن روز قطب قدرت بورژوازی دنیا بود از وحشت شبح کمونیسم پرولتاریا مثل بید می لرزید. با شنیدن نام پرولتاریا و کمونیسم میخکوب می گردید، زبانش به بند می آمد و ترس و دهشت بر سراسر وجودش مستولی می شد. در آن روز کل کارگران دنیا از چند ده میلیون بیشتر نبودند، به لحاظ امکانات موقعیت بسیار اسفبارتری داشتند، فشار دیکتاتوری و سبعیت و قتل عام بورژوازی هم کمتر از امروز نبود. طبقه سرمایه دار و نظام سرمایه داری از آن روز تا امروز مسلماً به موفقیت های زیادی دست یافته است اما واقعیت این است که سرمایه داری هر چه به جلو تاخته است و اختاپوسی تر شده است تضادهای سرشتی سرکش و آسیب پذیریهای ژرف درونی آن هم سرکش تر و ژرف تر گردیده است. سرمایه قدرت دارد اما معضل به طور واقعی قدرت سرمایه نیست. این جنبش ضد سرمایه داری آگاه و بیدار و سازمان یافته و شورائی ماست که به صورت وحشتناکی غیبت دارد. بورژوازی هست زیرا ما نیستیم، سرمایه فعال مایشاء پیش می تازد زیرا جنبش ضد کار مزدی ما در خواب است. یک قرن پیش دنیا را بر سر سرمایه داری خراب می کردیم و اکنون سرمایه داری همه هستی را بر سر ما خراب کرده است. هیچ چیز بدتر و فاجعه بارتر از این نیست که راز این رویداد را نکاویم. جای هیچ شک و هیچ حرفی نیست که سرمایه هر چه توانسته است در تحمیل این وضعیت بر ما برنامه ریزی، توطئه یا هر کار دیگر انجام داده است اما قرار نیست با گفتن این حرف ها یا ذکر مصیبت آنچه سرمایه بر سر ما آورده است یخه خود را خلاص کنیم. این چیزی است که باز هم سرمایه می خواهد. آنچه ما باید انجام دهیم کالبدشکافی آگاهانه مارکسی وضعی است که بر ما رفته است. اینجاست که می توان راز شکست ها را یافت و حاصل کالبدشکافی ها را سلاح کارا و کارآمد پیکار ضد سرمایه داری ساخت. یک چیز روشن است. باید علیه سرمایه بجنگیم، این جنگ نیازمند قدرت ضد سرمایه داری ماست، قدرت ما باید واقعاً و نه لفظاً ضد سرمایه داری باشد، قدرت ضد سرمایه داری ما تنها در وجود جنبش ضد سرمایه داری ماست که متجلی می گردد. این قدرت باید متشکل گردد و متشکل شدن این قدرت در متشکل شدن همان جنبش سرمایه ستیز طبقه ماست که واقعیت می یابد. سندیکاسازی و حزب بازی نه راه و رسم مبارزه ضد سرمایه داری و نه متشکل ساختن این مبارزه که دقیقاً کشیدن شمشیر بر روی هر اقدامی در این گذر و بستن سد سر راه برداشتن هر گامی به سوی این هدف است. باز هم تکرار می کنیم که بورژوازی در قلع و قمع جنبش بین المللی ما کارهای زیادی انجام داده و پیروزی های سترگی به دست آورده است اما باور کنید که شکاف واقعی میان جنبش تعرضی راهوار نیرومند سرمایه ستیز ما در اواسط قرن نوزدهم و موقعیت مستأصل، فرومانده و پاشیده و بی افق کنونی طبقه ما را بیش از هر چیز سندیکالیسم و حزب بازی و حلق آویزی خویش به احزاب پر کرده است. این شکاف باید لایروبی گردد. باید با قدرت متشکل ضد کار مزدی در مقابل قدرت سرمایه ایستاد و میدان نمایش این قدرت شوراهای آگاه ضد سرمایه داری و سراسری توده های طبقه ماست. اگر چنین نکنیم هر روز و هر لحظه بر سر ما همان خواهد رفت که هم اکنون در سراسر دنیا و از جمله در افریقای جنوبی می رود. سندیکا خواهیم داشت، حزب خواهیم داشت، انقلاب خواهیم کرد، دولتی را معزول و دولتی را جایگزین خواهیم ساخت. دولت جدید همراه حزب و اتحادیه و دار و دستک های منتسب به ما نیمی از همزنجیرانمان را خواهند کشت و نیمی از ما را به جرم کشتار آن ها به زندان خواهند انداخت.

فعالین جنبش لغو کار مزدی

سپتامبر ٢٠١٢