افق روشن
www.ofros.com

!وقتی که کارگران به « مارین لوپن» رأی می دهند


فعالین لغو کار مزدی                                                                                   یکشنبه ١٠ اردیبهشت ١٣٩١

مارین لوپن رهبر «جبهه ملی»، حزب ناسیونال شووینست یا افراطی ترین جریان راستگری بورژوازی فرانسه در دور اول انتخابات ریاست جمهوری این کشور بیش از ١٨% آراء را کسب کرده است. موفقیت لوپن هیچ رویداد تازه ای در سیر حوادث سال ها یا دهه های اخیر اروپا نیست. ١٠ سال پیش پدر وی که در دهه ٧٠ شمار آراء حزبش هیچگاه مرز یک درصد را پشت سر نمی نهاد، با ١٧% آراء شرکت کنندگان، به دور دوم انتخابات راه یافت. موقعیت و میزان نفوذ حزب راسیستی موسوم به آزادی» در هلند دست کمی از جبهه ملی فرانسه ندارد. یک سال و نیم پیش برای نخستین بار جریان تمام عیار راسیستی « دموکرات های سوئد» با بیش از ٦% آراء شهروندان وارد پارلمان این کشور گردید. در آلمان گروههای نازیستی هر روز بیش از روز پیش حمایت بخش هائی از جامعه را شکار می کنند. در نروژ، فنلاند، انگلیس و جاهای دیگر وضع بهتر از جوامع مورد اشاره نیست.
نکته ای که در این میان از همه چیز حتی از نفس عروج راست افراطی راسیست و نازیست بسیار مهم تر است ترکیب طبقاتی و اجتماعی نیروهائی است که به جریانات مذکور رأی داده اند و هر روز یا در هر دور انتخاباتی بسیار بیشتر از دوره های قبل رأی می دهند. تقریباً همه ناظران، رسانه ها و محافل خبری متفق القولند که درصد بسیار بالائی از آراء هر کدام این جریانات، از جمله آراء « مارین لوپن» در فرانسه توسط توده های کارگر به صندوق ها ریخته شده است!!.
بحث ما نیز دقیقاً حول همین محور می چرخد. چرا کارگران، نه انگشت شمار که در سطحی کاملاً وسیع به این احزاب رأی می دهند؟ چه رابطه ای است بین شرائط زندگی و کار و استثمار، مطالبات و انتظارات توده های کارگر با آنچه که فاشیست ها، راسیست ها، نازیست ها و نوع این ها وعده می دهند؟!! چه شده است و چه حوادثی به وقوع پیوسته است که کارگران به عروج راستگریان افراطی انسان ستیز و ضد بیگانه دل بسته اند و ستاره اقبال خود را در آسمان اقتدار و حاکمیت این بخش از ارتجاع هار و بشرکش بورژوازی جستجو می کنند؟!
همه افرادی که وقایع رأی گیری ها را دنبال کرده اند، به طور معمول در این گذر، در رابطه با پرسش بالا هم بحث نموده اند. نکاتی را پیش کشیده اند، بعضاً دست به تحلیل برده و در باره زمینه های اقتصادی و اجتماعی حادثه، نظرات خویش را اعلام داشته اند. در چپ ترین ریشه یابی ها مسائلی مانند بحران سرمایه داری و تهاجم مستمر دولت ها یا سرمایه داران به حداقل معیشتی توده های کارگر مورد گفتگو قرار گرفته است. به وسعت بیکاریها و بیکارسازیها و فقر و گرسنگی در جامعه اشاره رفته است، عقب ماندگی و بی دانشی لایه ای از کارگران که به جای مبارزه علیه نظام سرمایه داری فریب راست افراطی را می خورند مطمح نظر واقع شده است، به توهم آفرینی و فریبکاری گسترده بورژوازی به طور کلی و منجمله جریانات راسیستی و نازیستی و سوء استفاده آنها از ناآگاهی توده های کارگر اشاره رفته است، راست روی های مستمر احزاب سوسیال دموکرات و طیف چپ که هر سال بیش از سال پیش مایه سرخوردگی و یأس طبقه کارگر شده اند و نور امید به چپ را در زندگی کارگران خاموش کرده اند یا نوع این علل نیز مورد تأکید قرار گرفته اند. مواردی که به طور قطع همگی صحت دارند و در واقعی بودن آن ها جای تردیدی نیست. با همه اینها نفس لیست کردن این علت ها هر چند هم طولانی، گواه دست به ریشه بردن و شالوده را جنباندن نیست، یا حداقل برای شعور و شناخت کمونیستی طبقه کارگر چنین نقشی را حائز نیست. بخش مهمی از این دلائل حکایت تشدید روزافزون استثمار نیروی کار توسط سرمایه و تهاجمات سرمایه داری علیه زندگی طبقه کارگر است. توسعه بی مهار بیکاری، تنزل دستمزدهای واقعی، کاهش نرخ مزدهای رسمی، سلاخی امکانات بهداشت و دارو و درمان و آموزش، بالارفتن سن بازنشستگی، تنزل یا حتی امحاء بیمه های اجتماعی، از بین رفتن مراکز نگهداری سالخوردگان یا پرورش کودکان و مانند اینها در این زمره اند. سؤال اساسی این است که چرا قتل عام های بربرمنشانه ای که نظام سرمایه داری علیه هست و نیست توده های کارگر راه می اندازد، باید پناه بردن مفلوک ترین و گرسنه ترین بخش طبقه کارگر به درنده ترین بخش بورژوازی را به دنبال آرد؟!! مگر نه این است که این کارگران هر چه می کشند و کل سیه روزی ها، حقارت ها و مذلت هائی که تحمل می نمایند همه و همه از سرمایه است، پس چرا دژخیم ترین وحوش پاسدار سرمایه را منجی خود می پندارند؟! وضعیت بخش بعدی استدلال ها هم بهتر از این نیست. احزاب سوسیال دموکرات و چپ پاسخگوی انتظارات توده های کارگر نشده اند، به انتظارات آن ها پشت کرده اند، وعده های زیادی ردیف نموده اند و رؤیاهای فراوانی پیش پای توده های کارگر پهن کرده اند، اما همه آن ها نکول شده است و به هیچ کدام پای بندی نشان نداده اند. بسیار خوب، قطعاً چنین بوده است. اما مگر راسیست ها و نازیست ها و راستگرایان افراطی هار بورژوازی مشکلی را از کارگران حل نموده اند؟!! مگر آن ها سوای ددصفتی و کشتار و ستیز با هر چه انسانی است رفتار دیگری به نمایش نهاده اند؟! و بالاخره به سراغ بخش سوم استدلال ها یا تعیین کننده ترین و مهمترین آن ها برویم، ناآگاهی، عقب ماندگی و توهم زدگی کارگران که به عنوان سرراست ترین دلیل روی آوری آن ها به لوپن ها، هایدرها و همتایان دیگر اروپائی این موجودات اعلام می شود و به طور واقعی نیز چنین است. پیداست که هیچ کارگر دارای حداقل شعور طبقاتی، خود را مرکب راهوار سوارکاری مشتی راسیست، فاشیست یا اصلاً هیچ بخش بورژوازی و هیچ رویکرد اجتماعی مدافع نظام بردگی مزدی نمی کند، این توضیح واضحات است. توهم زدگی، بی دانشی و بی افقی سرچشمه مهم موقعیت ضعیف، فرومانده و مستأصل توده های کارگر دنیا و رکود مبارزه طبقاتی ضد سرمایه داری آنهاست. اما حتی در این مورد هم جای بحث زیاد است. چرا اینان ناآگاهند، چگونه باید آگاه گردند، مراد از بی دانشی آنان چیست؟ این ناآگاهی یا بی دانشی چگونه بر آن ها تحمیل شده است. برای اینکه آگاه شوند چه باید بکنند و در درون چه پراتیکی باید قرار گیرند. آگاهی مشتی معلومات کتابی نیست، دانش طبقاتی کارگر چیزی مترادف یادگیری مکتبی نوشته های مارکس و دیگران، حتی نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی نیست. آگاهی کارگر هستی اجتماعی آگاه اوست. عمل آگاهانه سیاسی اوست که خود را آفتابی می کند و لباس واقعیت می پوشاند. اگر این تعریف را قبول کنیم، آنگاه در مورد کارگرانی که رأی خود را ساز و کار قدرت احزاب راسیست، فاشیست، نازیست یا هر بخش دیگر بورژوازی می سازند نمی توان با گفتن کلمه توهم، بی دانشی و مثل اینها، یخه خود را خلاص نمود. اینان بردگان مزدی سرگردانی هستند که در برهوت وحشت و دهشت سرمایه داری برای زنده ماندن خویش دنبال چه باید کرد و چه نباید کرد، چه راهی را باید رفت و کدام راه را نباید رفت، می چرخند. طبقه ای که به آن تعلق دارند اسیر وضعی است که پرسش ها را بلاجواب می گذارد، چه باید کرد و چه نباید کردهائی پیش می کشد که التیام بخش دردها نیست. این جماعت در پروسه کارزار روز طبقه اش راه حصول انتظارات خود را پیدا نکرده اند، لاجرم به بورژوازی می آویزد. به کارگاه چاره پردازی و نسخه پیچی سرمایه رجوع می کند و در این وادی سراغ بدترین ها را می گیرد. می خواهد از آزمون آزموده ها بپرهیزد و در پیچ و خم همین کنکاش است که اسیر متعفن ترین و مهلک ترین مرداب ها می گردد. ریشه واقعی مشکلات وی نه کسر و کمبود باورهای عقیدتی، مرامی و حزبی، نه سواد مکتبی و سیاسی، نه مبارز نبودن و فرار از جنگ و ستیز، نه فقدان حزب و اتحادیه و تشکل که خموشی آتشفشان جنبش ضد کار مزدی طبقه اوست. او سرخورده واقعی زندگی گورستانی رفرمیسم اتحادیه ای، حلق آویزی حزبی و ساز و کار دموکراسی است. افزون بر یک قرن است که زیر نام مبارزه طبقاتی فقط دو چیز آموخته است، سرنگونی طلبی حزبی دموکراتیک و شاخ و شانه کشیدن های فرساینده و تباهگر اتحادیه ای و این هر دو سوای شکست هیچ نتیجه ای برای او به بار نیاورده است. در طول سالیان متمادی، نسل بعد از نسل در گوش وی آهنگ انتخابات ساز شده است. او به جای همه چیز این را آموخته است که چاره دردهایش را باید در واگذاری سرنوشت زندگی کار و حتی مبارزه اش به دست این حزب و آن حزب جستجو نماید. رمز واقعی رجوع کارگران به لوپن ها در اینجا قرار دارد. وقتی که کارگر تعیین سرنوشت زندگی خود را در لا به لای آراء صندوق های رأی می کاود، هنگامی که انتخابات و تفویض قدرت به برگزیدگان، فصل الخطاب زندگی او می شود، زمانی که توده های کارگر اصل حکومت شوندگی و برنامه ریزی کار و تولید اجتماعی توسط نیروهای ماوراء قدرت خویش را صحه می گذارند. موقعی که اتحادیه ها و احزاب موسوم به چپ و کارگری! دنیا حتی چپ ترین آن ها، شالوده کارشان را بر تربیت کارگران به عنوان انسان های مسلوب الاراده، قائم به رهبران و صفه نشینان ماوراء خود و ساقط از امکان دخالت آزاد، خلاق، آگاه و نافذ حتی در تعیین راه و رسم و افق پیکار خود قرار می دهند، در یک کلام وقتی کارگران قبول می کنند که سکان زندگی خود را به ناخدایان بالای سر خود بسپارند رأی دادن آنان به لوپن، نازیست ها یا هر جرثومه جنایت و سبعیت دیگر امری طبیعی می گردد. مسخره است اگر اصل آویختن کارگر به نظم سرمایه، به دولت، به احزاب، اتحادیه ها یا هر قدرت غیرخود را قبول داشته باشیم و آنگاه از پناه بردن این یا آن بخش توده های کارگر به لوپن ها، هایدرها، هیتلرها یا خمینی ها دچار شگفتی گردیم. کارگری که بناست برای حل مشکل زندگی خود دنبال برگزیده ای چرخد، نمی توان از روی نهادن او به هیچ ملجائی ابراز تعجب کرد. او وقتی ببیند که برگزیدگان «سوسیالیست»، « کمونیست» یا سوسیال دموکرات گرهی از کوه مشکلاتش باز نمی کنند، راه خانه دیگران از جمله راه خانه حزب لوپن را می گیرد. ریشه ماجرا در اصل خط گرفتن خود، گم کردن توان طبقاتی ضد سرمایه داری خویش، انصراف از اعمال این قدرت و تمرین حلق آویزی به اراده های ماوراء خود به جای دخالتگری آگاه و نافذ در پیشبرد پروسه پیکار خویش علیه سرمایه است. برای اینکه کارگران به لوپن ها رأی ندهند، باید شناگر سیلاب مبارزه ای گردند که بنیادش بر دخالتگری هر چه ژرف تر، آگاه تر، متحدتر، متشکل تر همه آحاد کارگران در تعیین تمامی اهداف و دورنما و خطوط کار این پیکار باشد.

فعالین جنبش لغو کار مزدی - آپریل ٢٠١٢