ماه هاست که شیرازه نظم سیاسی سرمایه بر هم ریخته است. حکومتگران به صورت کم سابقه ای به جان هم افتاده اند و موج شورش و طغیان توده های ناراضی در پاره ای از مناطق کشور، در کوی ها، خیابان ها، میدان ها و بیشتر از همه در دانشگاه ها غلت می خورد و به پیش می تازد. بحث های زیادی در باره طبقه کارگر، اینکه کارگران چه کرده اند؟ چه می کنند؟ کجا هستند؟ و چه خواهند کرد بر سر زبان ها جاری است. عده ای حضور یا حداقل حضور نسبتاً وسیع توده های کارگر در متن این شورش ها و طغیان ها را از بیخ و بن منکر می گردند!! در مورد اینان صحبت نمی کنیم. آنکه کارگر را نمی شناسد و از واقعیت کارگر بودن چیزی نیاموخته است، آنکه کارگر دانشجو، کارگر پرستار، کارگر بهیار و بهداشت، خیل عظیم کارگران معلم، کارگر روزنامه و روزنامه نگار و حتی کارگران کل کارخانه های دنیا را در خارج از مراکز کار و در فاصله چند متری چرخ تولید اصلاً کارگر حساب نمی کنند، چنین کسی و چنین کسانی پیداست که حضور چشمگیر این انسان ها را در لا به لای موج اعتراض و عصیان های جاری خیابانی هم تشخیص ندهند و لمس ننمایند. بحث بر سر این ها نیست. درد واقعی اینجاست که چرا در دل این شرائط اولاً کل یا حداقل بخش وسیع تری از توده های کارگر به پا نمی خیزند و ثانیاً اینکه چرا کارگران اعم از به پاخاسته و بر جای نشسته، با بیرق مستقل و صف متحد طبقاتی خود وارد میدان کارزار نمی شوند. سؤال اساسی این است، این را باید پاسخ داد یا لااقل پی گرفت و به دنبال پاسخش راه افتاد. این سؤال مهم تر و محوری تر می گردد، زمانی که نسل یا نسل های حاضر طبقه کارگر از آنچه ٣٠٠ سال پیش تا حال در دنیا، ١٠٠ سال قبل تا امروز در ایران و از همه این ها عریان تر و بارزتر در انقلاب بهمن و در تمامی طول ٣٠ سال اخیر بر سر آن ها و طبقه آن ها رفته است بی تفاوتی دردناکی از خویش ظاهر می سازند. به هر حال باید سؤال را کاوید و پاسخ را دنبال کرد. استنباط ما به صورت بسیار مختصر این است که چند عامل اساسی در این زمینه نقش دارند. این عوامل عبارتند از:
فشار فرساینده خفقان و دیکتاتوری هار سرمایه
دیکتاتوری فقط زورگوئی، زورمداری، زندان یا شلاق و شکنجه و کشتار نیست. دیکتاتوری هار سرمایه به کارگیری کلیه سلاح ها، ابزارها و ساز و کارهای بالا برای تحمیل رابطه کار مزدی بر توده های کارگر است. شالوده وجودی این رابطه بر استثمار هر چه سبعانه تر نیروی کار و بر ساقط نمودن هر چه عمیق تر کارگر از هر نوع دخالت در کار و حاصل کار و سرنوشت زندگی اجتماعی خویش استوار است. سرمایه برای تحمیل این وضعیت بر طبقه کارگر در هر حال ملزم به اعمال دیکتاتوری است اما این دیکتاتوری گاه زیر فشار مقاومت و تعرض و موج پیکار کارگران تعدیل می شود، پس می نشیند، خود را آرایش می دهد، امتیاز می دهد، امتیازاتی کسب می کند و در نقطه ای از برآیند آرایش قوا شکل و شمایل دموکراسی و جامعه مدنی به خود می گیرد. گاه چنین نمی شود. سرمایه هر نوع پسگرد را مرگ محتوم خود می بیند، توسل به هر نوع حمام خون را نیاز قهری حیات خود می یابد، دیکتاتوری را با کلیه اشکال بربریت و بشرکشی به هم می آمیزد، به همه این کارها دست می یازد تا هستی خویش یعنی رابطه تولید اضافه ارزش را ماندگار کند و بر هست و نیست زندگی توده های کارگر مستولی گرداند. در مورد اینکه سرمایه، چگونه و در چه شرائطی به حالت نخست تن می دهد و چرا و در چه موقعیت هائی بر پیمودن راه دوم اصرار می ورزد، اینکه چرا و به چه صورت این اشکال مختلف نظم حکومتی سرمایه همدیگر را تکمیل می کنند و چرا همه آن ها به اندازه هم نیاز کل سرمایه جهانی هستند، در جاهای دیگر کم و بیش بحث کرده ایم و بازگوئی آن ها را نه نیاز و نه در حوصله این نوشته کوتاه می بینیم. محور گفتگو در اینجا تأثیر دیکتاتوری هار سرمایه داری بر موقعیت پیکار جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. یک بار دیگر تأکید می کنیم که کاوش درست این تأثیر نه از طریق فرو رفتن در لاک لفظی دیکتاتوری یا مفاهیم مشابه و مترادف آن بلکه فقط از طریق رجوع به رابطه تولید اضافه ارزش یا سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی امکان دارد. بنیاد این رابطه بر استثمار هر چه کشنده تر کارگر و بر مسلوب الحقوق بودن هر چه ژرف تر، هستی کش تر و تباهگرانه تر توده فروشنده نیروی کار استوار است. دیکتاتوری هار سرمایه قرار است این رابطه را پاسداری کند و پابرجا سازد.
فکر، شعور، آگاهی، قدرت، انتظار، امید، نشاط، رشد، بلوغ، بالندگی، احساس، عواطف، ارتباطات و همه چیز طبقه کارگر با مبارزه او علیه سرمایه به هم آمیخته است. زندگی کارگر از روند ستیز و جنگ با نظام بردگی مزدی قابل تفکیک نیست. مبارزه علیه استثمار، شدت استثمار، بی حقوقی ها و اشکال بی شمار ستم سرمایه جبر معیشت و حیات اجتماعی کارگران است و تمامی تظاهرات و فعل و انفعالات و چگونگی ابراز وجود توده های کارگر در فضای همین مبارزات و در کانون همین جدال ها و ستیزها روی می دهد و منحنی فراز و فرود خود را می پیماید. وقتی که اعتراض کارگر سرکوب می شود، هسته واقعی واکنش و جنب و جوش او برای کاهش شدت استثمار است که بمباران می گردد، انتظار او به بهبود شرائط کار و زندگی است که آماج یورش قرار می گیرد، ارتباط گیری و رویکرد اتحادجوئی اوست که مورد قتل عام واقع می شود، قدرت هماوردی و تأثیرگذاری و دخالتگری اجتماعی اوست که با حداکثر سبعیت درهم کوبیده می شود، جوانه های رشد شخصیت و اعتبار و احساس موجودیت انسانی اوست که طعمه آتش می گردد، امیدهای زندگی اوست که مورد هجوم طوفان واقع می شود، افکار، احساسات و عواطف اوست که خفه می شود، امکانات آگاهی و بلوغ و هشیاری و دانش طبقاتی و اجتماعی اوست که بی رحمانه درو می گردد. همه این ها نیاز قهری سرمایه است، همه این ها راه اندازی حمام خون در همه عرصه های حیات اجتماعی توده های کارگر است. سرمایه به همه این توحش ها توسل می جوید تا طبقه کارگر را از کار خود جدا کند، تا محصول کار او را به سرمایه و باز هم سرمایه تبدیل کند، تا کارگر را از هر نوع دخالت در سرنوشت کار و زندگی خود ساقط گرداند. دیکتاتوری هار سرمایه این نقش را ایفاء می کند و دقیقاً اینسان است که جنبش کارگری در زیر چکمه قدرت این نوع دیکتاتوری از کلیه امکانات و شرائط لازم برای رشد، آگاهی، سازمانیابی، اعمال قدرت و مقابله متشکل آگاه با نظام بردگی مزدی محروم می ماند. چنین جنبشی قادر به پرورش نطفه های قدرت خود نمی شود، انتظاراتش ارتقاء پیدا نمی کند، در ورطه تشتت و پراکندگی باقی می ماند، قادر به تشکیل صف مستقل طبقاتی خود نمی گردد، دورنمای شفافی در پیش روی خود قرار نمی دهد، امیدهایش افت می کند، توقعات جاری آن مدام رو به فرسایش و تنزل می رود. طول و عرض حقوق انسانی و اجتماعی در افق زندگی توده هایش آب می رود، آزادی، رفاه و رشد طبیعی انسانی از حیطه انتظاراتش تاراج می شود، سرمایه خود بر اقتضای هستی خود همه حقوق و آزادی ها و امکانات رفاهی و اجتماعی را علیه کارگر و در راستای سود، باژگونه تعبیر می کند و دیکتاتوری هار این باژگونگی را با قهر و توحش و درندگی بر زندگی توده های کارگر تحمیل می کند، سرمایه افکار و فرهنگ و باورها و همه چیز را علیه کارگر و به نفع افزایش سود معماری می کند و دیکتاتوری هار تمامی این وارونه سازی ها را با بربرمنشی و سبعیت بی عنان جریان عادی زندگی کارگران می سازد.
جنبش کارگری ایران از روز ظهور تا لحظه حاضر بار فشار چنین نوعی از دیکتاتوری و خفقان و تعرض را بر سینه خود حمل کرده است، استیصال، فروماندگی و احساس عجز، رضایت به نازل ترین انتظارات و بسنده کردن به حداقل توقعات، تحمل فشارها، انفعال برای همپیوندی ها و سازمانیابی ها، هراس از یورش و تهاجم، تمکین به تجاوزها و تعرضات، پیش گرفتن صبر و انتظار اجباری، دل بستن به قدرت های معجزه گر ماوراء خود، عجز از شناخت راه ها و راهکارهای مبارزه، توهم به دشمن و همه اشکال دیگر آسیب پذیری همه و همه عوارض طبیعی تحمل دیکتاتوری هار سرمایه می باشد. آنچه امروز در واکنش بخشی از توده های کارگر به روند اوضاع روز می بینیم با آنچه که موج سرکش و بدون هیچ مهار خفقان و دیکتاتوری هار در طول سالیان دراز بر سر طبقه کارگر آورده است ارتباط تنگاتگ دارد. پایه اعتماد بسیاری از کارگران به کارائی و کارسازی قدرت پیکار خویش بسیار سست است، وحشت آنان از بی پشتوانه بودن و شکست در شرائط بی پشتوانه ای بسیار وسیع و سهمگین است. همه این ها در کنار هم و در پیوند با همدیگر در بستن راه بر سر خیزش ها و طغیان های گسترده و سراسری توده های کارگر ایفای نقش می کنند و موقعیت جنبش کارگری برای افراشتن بیرق منشور مطالبات پایه ای و آرایش صف مستقل طبقاتی خود را دشوار می سازد.
نقش رفرمیسم چپ و راست
دیکتاتوری هار سرمایه با همه قدرت استهلاک، فرسایشگری و تخریبش به هر حال قادر به جلوگیری از راه افتادن موج مبارزات توده های کارگر، حتی قادر به مهار و کنترل این امواج نیست. تاریخ، زنده ترین و گویاترین سند صحت این مدعاست. طوفان اعتراض ها و خیزش های کارگری در کشورهای زیر استیلای هارترین دیکتاتوری های نظام بردگی مزدی هیچگاه کم سرعت تر و کم توان تر از مبارزات کارگران جوامع دیگر نبوده است. دلیل این امر روشن و شاید هم توضیح واضحات باشد. پیش تر تأکید کردیم که جنگ و ستیز علیه سرمایه برای کارگران به همان اندازه حیاتی است که نفس کشیدن یا غذا خوردن و لباس پوشیدن و مانند این ها برایشان الزامی و گریزناپذیر است. اساساً بدون جنگ علیه سرمایه زندگی و امکانات زنده ماندنی برای توده های کارگر قابل تضمین نیست. به همه این دلائل دیکتاتوری با هر درجه از شدت و قدرت و یکه تازی قادر به تعطیل یا مهار مبارزات کارگران نمی باشد. تا اینجا جای تردیدی نیست اما قدرت سرمایه برای قلع و قمع جنبش کارگری نیز به هیچ وجه در دیکتاتوری هار، یا دموکراسی و حکومت قانون و امثال این ها خلاصه نمی شود. سرمایه از ابزارها و عوامل بسیار نیرومند و کارساز دیگری هم برخوردار است. افکار، فرهنگ، اخلاق، حقوق، عادات، اعتقادات، و باورهای مستمراً در حال تولید و بازتولید شیوه تولید سرمایه داری نه فقط از دیکتاتوری هار پلیسی و نظامی سرمایه کمتر علیه جنبش کارگری کارآمد نیست که در مواردی و درجاهائی کارسازتر از آن هم عمل می کند و تأثیر می گذارد. این افکار و فرهنگ و حقوق و رسوم و عادات و اخلاق همه جا، در همه قلمروهای فکر و اعتقاد و خواست و انتظار و امید و حتی اعتراض و مبارزه و راهکارهای مبارزه ما حضور دارند و همه این ها را به نفع سرمایه و مطابق مصالح و شروط لازم بقای سرمایه داری معماری می کنند. این افکار و باورهای مسلط چشم ما را چشم سرمایه، عقل ما را عقل سرمایه، معیارهای داوری ما را معیارهای سرمایه می کند، انتظارات ما را متأثر از انتظارات سرمایه و افق زندگی ما را مطابق الگوی سرمایه تنظیم و قالب ریزی می نماید و در همین راستا مبارزه ما علیه بردگی مزدی را به کژراه هائی سمت می دهد که برای این نظام هر چه کم خطرتر باشد. در این باره باید و می توان بسیار به تفصیل صحبت کرد اما قرار ما در اینجا پرداختن به چنین بحث تفصیلی نیست. آنچه می خواهیم بر آن تأکید کنیم این است که این بخش از سازو کارهای سرمایه، شکل و شمایل و چگونگی ابراز وجود یا محتوای خطاب و پیام و نوع صف آرائی آن ها واحد نیست، همه جا لباس حرمت سرمایه بر تن ندارند، همه جا حقانیت سرمایه را تبلیغ نمی کنند، همه جا مدافع استثمار سرمایه و بی حقوقی های نظام بردگی مزدی نیستند، همه جا به ستایش رابطه خرید و فروش نیروی کار نمی نشینند و همه جا تسلیم و تمکین و اطاعت از نظام سرمایه داری یا قدرت سیاسی سرمایه را وعظ و اندرز نمی دهند. این ساز و کارها و نیروها کاملاً بالعکس در مواردی و دقیق تر بگوئیم در موارد بسیار زیادی واقعاً مدعیان چند آتشه و پرجوش و خروش و حاملین خشم و دشمنی و قهر و نفرت علیه سرمایه داری هستند. بخش عظیمی از این نیروها در حمل این دشمنی و کینه و ضدیت علیه سرمایه مطلقاً اهل خدعه و ریا و نیرنگ هم نمی باشند، نیروهای زیادی از آن ها عناصر اندرونی طبقه ما هستند، در کنار ما کار می کنند و استثمار می شوند و در مبارزات و مشاجرات ما علیه سرمایه داران حضور دارند. شمار قابل توجهی از آن ها اساساً فعالین درون جنبش طبقه ما می باشند، مابقی نیز عموماً با آسمانکوب ترین و پرهیجان ترین شعارها و الفاظ، خود را حزب طبقه ما، نماینده راستین بدون هیچ چون و چرای توده های طبقه مان قلمداد می کنند. جمعیت اخیر از همه این ها پا فراتر می گذارد و اساساً همه توده های طبقه ما را عناصر عقب مانده، ناآگاه، مستضعف، مؤمن به استثمار سرمایه داری، اهل عبادت سرمایه و تمکین به نظام بردگی مزدی و خودشان را بالعکس نمایندگان آگاه، دانشور، متعهد، مسؤل، جانباز، پیشرو، فداکار، منجی، رهبر، ستاره تابان هدایت و قافله سالار راستین کاروان مبارزه طبقاتی ما معرفی می کند و هر نوع ایراد به این تعریف یا ادعا را کفر محض تلقی می نماید. مراد ما از رفرمیسم راست و چپ کل این نیروهاست و پیداست که آنچه در سطور آخر گفتیم بیشتر به وصف حال دومی می ماند.
رفرمیسم چپ یا حتی راست به ویژه اولی در میان ما و یا خطاب به ما از ضدیت با سرمایه سخن می رانند اما آن ها هم درست و بعینه همان بلائی را بر سر جنبش ما می آورند که نظام سرمایه داری آورده است و می آورد. بنیان نگاه آن ها به طبقه ما و مبارزه طبقاتی ما در مقابل سرمایه همان ساقط ساختن تام و تمام توده های وسیع جنبش ما از هر نوع صف آرائی مستقل و آگاه و شورائی ضد سرمایه داری و برای محو کار مزدوری است. آن ها هم عملاً و در خارج از مدار لفظ بازی ها و به رغم بسیاری جانفشانی ها، فداکاری ها، ایثارگری های بسیار پرشکوه و هیجان انگیز و حماسی که هر کدام به جای خود پر ارج و شایان بیشترین تقدیس هستند به هر حال با جنبش ما همان می کنند و کرده اند که سرمایه کرده است و می کند. شالوده کار برای این رویکردها نیز واداشتن ما به احتراز هر چه عمیق تر و رقت بارتر از اتکاء به قدرت مستقل و آگاه طبقاتی توده های خویش در مبارزه مستقیم سازمان یافته و افق دار و آگاهانه علیه کار مزدی و مناسبات اجتماعی مبتنی بر بردگی مزدی است. جنبش ما در طول تاریخ از دست این رویکردها ضربات بسیار مهیب و ویرانسازی را تحمل کرده است. آویختن ما به دار امپریالیسم ستیزی خلقی و ناسیونالیستی، قربانی کردن ما در پای معبد جبهه واحد ضد استعماری و « ضدامپریالیستی» همراه با وسیع ترین بخش های طبقه سرمایه دار، به صف کردن ما به صورت پیا ده نظام خوار و زبون و بی مقدار جنبش های ارتجاعی سرمایه سالار « رهائی ملی»، خودمختاری طلبی، دموکراسی خواهانه مطیع سرمایه، سرنگونی طلبانه متضمن جا به جائی این و آن دولت سرمایه، سازمان دادن ما برای جاسوسی علیه همزنجیران به نفع این یا آن بخش قدرت دولتی سرمایه، همه و همه از جمله بلاهای سهمگینی است که در طول این صد سال توسط رفرمیسم چپ و راست بر سر جنبش ما نازل آمده است. رفرمیسم چپ حتی اگر به دنبال دنیائی سرخوردگی و نقد خود، آن کارها را کنار گذاشته باشد باز هم به طور مدام از زمین و آسمان در گوش ما خوانده است و می خواند که ما خود هیچ نیستیم، بی شعوریم، مستأصل و محجور و مهجور و مقهوریم، راه ور سم مبارزه نمی دانیم و برای رفع همه این ها باید تسمه نقاله عروج حزب و سازمان او به قدرت سیاسی گردیم، در گوش ما خوانده است که راه رهائی ما در آویختن به حزب ماوراء ماست، به فعالین اندرونی جنبش ما القاء کرده است که باید از ما و از مبارزه جاری و روزمره ما جدا شوند، به حزب بالای سرمان پیوندند و شاخک نفوذی قدرت چنان حزبی در میان ما گردند. رفرمیسم راست هر نوع اتحاد و متشکل شدن ما را برای انحلال کامل قدرت ما در قدرت سرمایه می خواهد و رفرمیسم چپ کل قدرت ما را نردبان عروج خود به قدرت سیاسی سرمایه می سازد.
جنبش کارگری ایران صد سال است که شلاق کشنده دیکتاتوری هار سرمایه را بر گرده خود درد کشیده است. این جنبش در همه این صد سال ضربات مهلک ناشی از میدان داری رفرمیسم راست و چپ را نیز بر جسم و جان خود تحمل نموده است، اگر کارگران ایران در شرائط روز در وسیع ترین سطح به خیابان ها نمی ریزند و موحش تر از آن اگر با بیرق مستقل ضد سرمایه داری خود وارد میدان کارزار نمی شوند، اگر منشور مطالبات پایه ای طبقه خود را بسیار سریع سنگر مبارزه روز خود نمی کنند، همه و همه به موقعیت روز پیکار آنان مربوط است و این همان موقعیتی است که در طول صد سال اخیر زیر فشار عوامل ناساز و مخرب و فرساینده و ویرانگر بالا سوخت و ساز شده است. یک نکته مهم دیگر در اینجا این است که جنبش روز طبقه کارگر ایران به ویژه در طول چند دهه اخیر نسبت به آنچه بر سرش رفته است بی تفاوت نمانده است. کورمال، کورمال و بدون یک کالبدشکافی کارساز آگاهانه، خود را کم یا بیش نقد کرده است، دنباله روی های کورکورانه خود از این یا آن بخش طبقه سرمایه دار، از این یا آن حزب و گروه و سازمان، زیر هر نام و نشان را به انتقاد کشیده است. این جنبش در وضعیتی بسیار برزخ وار قدم بر می دارد، مترصد آن است که اشتباهات گذشته را کمتر تکرار کند اما در همان حال از نقد گذشته هیچ طرحی و نقشه ای برای ادامه راه آینده بیرون نیاورده است. مؤلفه اخیر به نوبه خود به جنبش کارگری ایران حالت برزخی ویژه ای داده است. سؤال اساسی برای فعالین راستین و صادق این جنبش آن است که چه باید کرد؟ و پاسخ ما همیشه این بوده است و همیشه این خواهد بود که باید علیه دیکتاتوری و قهر سرمایه قاطعانه پیکار کرد اما این پیکار را باید در سنگر نیرومند مبارزه علیه کار مزدی سازمان داد، باید تمامی آموزش ها، انگاره ها، توهم آفرینی ها، فرقه بازی ها، سازش طلبی ها و همه چیز هر دو رویکرد رفرمیستی راست و چپ را از جریان زندگی و مبارزه روز طبقه کارگر پالایش کرد. باید به فعالین کارگری گفت که از حزب بازی و حزب آویزی کاریکاتوری دست بردارند و فعال واقعی حاضر و عامل و آگاه و اندرونی مبارزات روز طبقه خود باشند. باید توده های کارگر را در بطن جنبش جاری به صورت شورائی علیه سرمایه سازمان داد، باید برای اعمال قدرت متحد و سازمان یافته و آگاه کارگران در مقابل نظام بردگی مزدی به همۀ تلاش ها دست زد. باید کاری کرد که آحاد کارگران احساس قدرت و توانائی اعمال قدرت کنند، باید راه افتاد و برای سازمانیابی هر چه شورائی تر و هر چه سراسری تر و هر چه آگاه تر و هر چه افق دارتر کل توده های کارگر حول منشور مطالبات پایه ای روز و رو به دورنمای سرنگونی دولت سرمایه و پایان دادن به کل موجودیت سرمایه داری به همه اشکال مبارزه دست زد.
فعالین جنبش لغو کار مزدی
٢٩ دسامبر ٢٠٠٩