بخش هفتم_جوامع پیشا سرمایه دارای استعماری
_قسمت پنجم ,روسیه,لهستان ,۰۰۰
بادرود به شما دوستان کارگر
روسیه
_ درباره ی روسیه و ساختار پیشا سرمایه داری آن بایدگفت، دارای آنچنان اهمیتی نزد مارکس و انگلس بود,که مارکس در دههی ۱۸۷۰ به فرا گیری زبان روسی پرداخته و در این راستا,دست به مطالعات گسترده میزند۰ آنهم بر پایه ی مدارک رسمی و کتاب های مختلف۰اندرسن، همان منبع
_ روندشکل گیری نظام استبدادی در روسیه ۰۰۰
_مارکس درکتاب ''دیباچه ای بر تاریخ روسیه'',فصل های پنجم و ششم,به نقد نظرات ''شلو تسر''و''فالمیرا'' می پردازد۰ایندوبه ''نقش روریگ ها وآغازسیاست روسیه از سده ی نهم تا یازدهم''اشاره کرده بودند۰ مارکس میگوید''از ویژگی اسلاوها اینکه,تقریبا همه جا خود را محدود به درون بوم کرده وسواحل را به اقوام غیراسلاو می سپردند'' ۰به این صورتیکه،ا قوام قینو و تاتار,ساحل دریای سیاه ,لیتوانی ها,فنلاندی ها,سواحل دریای بالتیک وسفید را در تصرف داشتند هر جا که اسلاو ها به ساحل ,مانند دریای آدریاتیک و بخش هایی از دریای بالتیک دست یافته,خیلی زود به حاکمیت اقوام بیگانه سر تسلیم فرود میآوردند وقوم روس در این ''سرنوشت مشترک نژاداسلاو، سهیم بود''
متن کامل این قسمت را
اینجا مطالعه کنید.
**************
_ بخش هفتم، جوامع غیر اروپایی وروند توسعه ی سرمایه داری
_ قسمت چهارم ،الجزایر ، آمریکای لاتین ،آمریکا
بادرود به شما دوستان کارگر
_ الجزایر
_ بخشی از یادداشتهای مارکس بر نوشته های کوالفسکی، درمورد الجزایر میباشد، که در این یادداشتها، به اشکال اشتراکی پیشااستعماری و دوران مستعمراتی ، الجزایرمیپردازد.
دراین گزیده ها، به قدرت مالکیت اشتراکی در این نقطه از جهان توجه داردآنهم باوجود میزان چشمگیری از مالکیت خصوصی برزمین، که از دوران عثمانی ها بوجود آمده ، اما بخش زیادی از زمین ها مالکیت اشتراکی طایفه ها خانواده های گسترده بود. اندرسن، همان منبع
متن کامل این قسمت را
اینجا مطالعه کنید.
**************
- بخش هفتم- جوامع غیراروپایی و روند توسعه استعماری سرمایه داری
قسمت سوم - سایرکشورهای آسیایی -
جاوه (اندونزی) - چین- ایران
- با درود برشما دوستان کارگر
- مارکس وانگلس درمورد جاوه -اندونزی - یادداشتهایی دارندکه اندرسون، یادداشتهای مارکس درموردهند-1853- پنجاه صفحه ودرباره جاوه ،پنج صفحه دانسته که قرارشده در - MEGA2-انتشاریابد.
- یادداشتهای مارکس برپایه کتاب دوجلدی "جاوه"اثر"استامفوردرافلس" "فرمانداراستعماری" درحکومت کوتاه مدت بریتانیادراندونزی درطول جنگهای ناپلُئونی بوده است،که پس ازان این مستعمره -جاوه-به حکومت هلندسپرده شد،مارکس برآن قسمت ازآثار"رافلس "که به مقایسه وتفاوت بین جاوه وهندپرداخته است ،اشاره دارد. مانند این مطلب ازرافلس "موقعیت نسبی، رده و امتیازات کشاورز روستاورییس بومی جاوه در بسیاری ازموارد بارعیت وزمینداربنگالی متفاوت است"رافلس (1817).
متن کامل این قسمت را
اینجا مطالعه کنید.
**************
- بخش هفتم- جوامع غیراروپایی و روند توسعه استعماری سرمایه داری
قسمت دوم- شرایط و وضعیت هند پیشا استعماری و پسا استعماری
با درود دوستان کارگر
با توجه به نقش پر رنگ هند در آثار و تحلیلهای مارکس و انگلس به انضمام آنچه تا کنون گفتیم. به همین دلیل، نسبت به جوامع بشری پیشا سرمایه داری دیگر، مطالب بیشتری را به هند اختصاص می دهیم.
در مورد هند باید گفت، سازوکاری چند وجهی از تضادهای درونی و بیرونی موجب سرعت بخشی روند تدریجی انحلال و اضمحلال نظام پیشا سرمایه در آن گردید. همان ساختاری که بر پایه ی کمونته های دهکده ای و همبایی بر اساس نظام طبقاتی "کاست"ی موجود در این جامعه بشری آسیایی قرار داشت. چگونه؟
بدینسان که، بطور مشخص جامعه ی هند به عنوان یکی از اشکال ساختار پیشاسرمایه داری با محوریت مالکیت و شیوه ی تولید آسیایی در قرن هفدهم میلادی، میدان جدالهای حاکمان پان اسلامیست مغول تبار و هندوها و سیکهای تحت ستم از یکسو، و از سوی دیگر مورد تهاجم وحشیانه سپاه نادرشاه ایران قرارگرفته که در امتداد این جدالها، تجاوز آشکار کشورهای استعماری در چارچوب رقابتی خونین وددمنشانه در پوشش بنگاه های اقتصادی- تجاری موسوم به «هندشرقی» و به بهانه همیشگی، حفظ منافع کشورهای متبوعشان، قرارگرفت کدام کشورها، کشورهای استعماری مانند پرتغال، هلند، فرانسه، انگلستان و حتی روسیه ...
ما، نیز به همین دلیل ساده با رجوع به یادداشت های مارکس در طول سالهای مختلف از جمله یادداشتهای واپسین سالهای زندگیش (1879-1882) و همچنین نوشته های انگلس، در مورد جوامع بشری پیشا سرمایه، از جمله آسیا، به ویژه در اینجا به هند می پردازیم.
دونایفسکایا می گوید: که این دفاتر به ما اجازه می دهد فکر کردن مارکس را بشنویم. از این دفاتر و رابطه آن با آثار قبلی تر مارکس در مورد شیوه تولیدآسیایی تأکید می ورزد، جیانی سُفری می گوید که در آثار واپسین، از1860 به بعد، مارکس اغلب گرایش داشته، که تفاوتی میان اصطلاحات "مالکیت عمومی" و"آسیایی" به دیگر سخن "شکل مالکیت هندی" نگذارد و به ندرت اصطلاحات "آسیایی" "شرقی" و "هندی" را به کار می برده و به جایش "ازجماعت کشاورز طبیعی" سخن می گفته مخصوصاً در تحقیقاتش بر پایه ی آثار گئورگ لودویک ماورر- لویس هنری مورگان و ماکسیم کوالفسکی.
در این یادداشتها، آنچه را که مارکس مربوط به مناسبات اجتماعی، بویژه "مالکیت اشتراکی جماعات آبادی" بوده را در تمامیت تاریخ هند، کندوکاو کرده و آن را به سه دوره 1- پیش از فتوحات مسلمانان 2- دوره مربوط به سلطه ی مسلمانان 3- دوره استعماری بریتانیا، تقسیم کرده است.
همین تقسیم بندی در مورد هند در "یادداشتهای مارکس بر تاریخ تحلیلی هند" اثر رابرت سِوِل که به چهل و دو هزار کلمه می رسد و شامل تفسیرهای مهمی درباره ی تاریخ هند، پیش از استیلای مسلمانان، بعد از استیلای مسلمانان و دوران استعماری بریتانیا نیز رعایت شده است.
در مورد پیش از استیلای مسلمانان، مارکس از پادشاهی "ماگادا" پادشاهی بودایی و قدرت گسترده ی آنان برای سالیان دراز که به کاست "کشاتریا" تعلق داشتند نام می برد.
اینان توسط فردی از کاست "سودرا" چهارمین و پایین ترین کاست مانو- بنام چاندراگوپتا، به یونانی ساندرا کوتوس- که وی، شاه را می کشد خود حاکم می شود که در زمان اسکندر کبیر زندگی می کرد، بعدها با خاندان "سودرا" روبرو می شویم که با حکمرانی "آندورا" در سال (436) پس از میلاد عمرشان به پایان می رسد (مارکس ]1879-1882[)، اندرسون، همان منبع.
مارکس همچنین توجه خاصی به مقاومت سلاطین دهلی پیش از حمله و اشتغال و غارت دهلی توسط تیمور در قرن چهارده (1351) داشته، بطور مثال "(1351) ... با فروپاشی پادشاهی دهلی محمدبن تُغلق، کشورهای جدید بوجود آمد و زمان اشغال تیمور- (حدود 1398) کل هند از سلطه ی مسلمانان به جز چند مایل پیرامون دهلی، آزاد شد (مارکس]1879-1880[) اندرسون همان منبع.
قابل ذکر است که، سِوِل با فاتحان مسلمان احساس نزدیکی کرده و در ادامه، بریتانیایی های فاتح را که جا پای مسلمانان فاتح می گذارند، ستایش می کند.
موردی دیگر اینکه "در سال (1452) راجای جوانپور، دهلی را تحت محاصره قرار داد که این اقدام منجر به جنگی (26) ساله شد (این موضوع حائز اهمیت است، زیرا نشان می دهد که شاهزاده های بومی هندی در برابر حکومت مسلمانان قدرتمند شده بودند) و به شکست تمام عیار "راجا" و الحاق "جوانپور" به دهلی انجامید. (مارکس ]1879-1880[)، اندرسون، همان منبع.
اندرسون می گوید: مارکس از اصطلاح "نیای طایفه"- Stammrater- بجای "حاکم" که سِوِل در مورد رهبری "ماراتا" استفاده می کرد بهره جست.
در مورد امپراتوری مغولی، اورنگ زیب، که توسط نیروهای "ماراتا"ی هندو در موضع دفاعی ضعیف قرار گرفت؛ مارکس می گوید: "(1704)... در چهار سال پایان زندگیش، کل حکومت دچار اختلال و بی نظمی شده بود. نیروهای ماراتا، شروع به تقویت خویش کردند و نیرو گرد آوردند، قحطی وحشتناک مواد غذایی سپاهیان را به ته رسانده و خزانه را خشک کرده بود. سربازان به علت عدم پرداخت جیره و مواجب سر به شورش می گذاشتند، اورنگ زیب که تحت فشار شدید نیروهای"ماراتا"بود با آشفتگی زیاد به "احمدنگار" عقب نشینی کرد و در آنجا بیمار شد. (مارکس]1879-1880[).
همچنین در مورد امپراتور مغول- اکبر- می نویسد "وی دهلی را به بزرگترین و زیباترین شهری که در آن زمان در جهان وجود داشت تبدیل کرد" (مارکس]1879-1880[)، البته سِوِل، اکبر را، اهل تسامح و مدارا و بی تعصب دانسته، و مارکس، اکبررا، سکولارتر از سِوِل ترسیم کرده و ویژگی اکبر را بی اعتنایی به موضوعات مذهبی و در نتیجه اهل تساهل و مدارا" می نامد. اندرسون، همان منبع.
قطعه زیر را، مارکس از سِوِل یادداشت و خود مطالبی بدان افزوده: در اواخر قرن هجدهم، محمدعلی، مقامی مغولی و مردی زن باره و عیاش و فاسق بود که مبلغ زیادی پول از افراد خصوصی وام گرفت و با انتقال درآمد قطعات بزرگی از یک مزرعه، قرض خود را به آنان باز پرداخت کرد. وام دهندگان (معروف به رباخواران کلاه بردار انگلیسی) این وضعیت را بسیار مساعد ارزیابی کردند. همین امر ناگهان (اراذل و اوباش) را در جایگاه مالکان بزرگ قرار داد و آنها را قادر ساخت که با تحت فشار قراردادن رعیت ها، ثروت عظیمی به چنگ آوردند. از همین جا استبداد- از لگام گسیخته ترین نوع- نسبت به دهقانان بومی، توسط این زمینداران نو کیسه اروپایی (یعنی انگلیسی) اعمال شد! (مارکس]1879-1880[) اندرسون، همان منبع.
مارکس بریتانیایی ها را "کله پوک" "سگ" می نامید که گاهی در مقابل مقاومت هندیان به شدت می هراسیدند. و در سراسر یادداشتهایش با نیروهای "ماراتا" همدردی چشمگیری را نشان می دهد. هرچند که گاهی از جنگ سالاریشان ابراز نفرت می کرد و همچنین در یادداشتهایش، نوشته های سِوِل در مورد "پیروزی نیروهای بریتانیا" در هند به عنوان "نبرد قهرمانانه علیه بربریت آسیایی" را به ریشخند و تمسخر می گرفت.
مارکس درنده خویی "توسعه سرمایه داری در شکل استعماری که منجر به یکی از "تراژدی های وحشتناک بشری- چاه سیاه کلکته- گردیدافشا کرده و "ریاکاری" سِوِل "رذل" در حمایت از "توسعه ی خونبار سرمایه داری انگلیسی ها" را به رسوایی می کشاند و نشان می دهد که چگونه کارگزاران و رباخواران انگلیسی"شکل های باستانی مالکیت ارضی" را به مالکیت خصوصی نامحدود تبدیل می کردند. اندرسون، همان منبع. می پردازیم به یادداشتهای مارکس بر کتاب مالکیت اشتراکی کوالفسکی. مارکس این گزیده از وی را به این مضمون نقل می کند. که "هیچ کشوری" به غیراز هند چنین "تنوعی از شکلهای مناسبات ارضی" را به خود ندیده است و در مورد گونه شناسی صورتهای تاریخی اشتراکی در هند روستایی را شامل سه مرحله دانسته 1-کمونته های متکی بر طایفه که زمین های مشترک را در تملک دارند و کشت می کنند. 2- کمونته های متمایزتر دهکده، که در آنها خویشاوندی کل دهکده ها را در پیوند هم قرار نمی دهد، بلکه در آنها زمین ها تا حدی بر مبنای خویشاوندی تخصیص داده می شدند.
3- کمونته های دهکده که پیرامون خویشاوندی، سازمان نیافته و متناوباً زمین های اشتراکی را بر پایه ای برابر باز تقسیم می کردند "شکل نسبتاً متاخر" درتاریخ شکل های مالکیت زمین در هند است. (مارکس]1879 [1975، 351) کمی بعد مارکس اظهار می دارد که حتی چنین "سهم های فردی از زمین" درون دهکده ی اشتراکی "مالکیت خصوصی نیستند". اندرسون، همان منبع.
مارکس با استفاده از نقل قولی از "کوالفسکی" درباره ی تضادهای اجتماعی درون دهکده ی هندی اولیه و "خطراتی که نظام سهمیه های تعیین شده را بر اساس درجه خویشاوندی با نیاکان دورتر تا ساکنان تازه وارد تهدید می کند. تا حدی که این تضاد در حقیقت نهایتاً به نظام باز توزیع ادواری زمین های اشتراکی با سهم های برابر می انجامد" می نویسد همچنین تکامل قانون هندو از نظام قوانین "مانو" به بعد فروپاشی مالکیت اشتراکی را تسهیل کرده و تأکید مارکس که این قانون از طریق ارث و هدیه به نهادهای مذهبی دوام یافته است.
در این مورد به نقل قول از کوالفسکی و اشارات داخل گیومه از مارکس توجه فرمایید: "به این ترتیب گروه کاهنان نقش مرکزی در فرایند فردیت یافتن مالکیت خانواده ایفا می کنند(113) نشانه ی عمده دارایی خانواده تقسیم نشده واگذار ناپذیر آن است. قانون که در زمان برهمن ها توسعه یافته بود برای دستیابی به این مالکیت باید به این دژ بیشتر و بیشتر حمله می کرد ]]درهمه جا واگذاری مالکیت از طریق هدیه دادن موضوع مورد علاقه روحانیون است[[ در میان مردمان دیگر نیز، مثلاً در دنیای ژرمنیک- رومی (مانند مروانژین ها، کارولنژین ها) همین نظم را نیز می توان یافت. دادن هدیه به کاهنان مقدم بر هر شیوه ی دیگر واگذاری مالکیت نامنقول است. . (مارکس]1879 [1975-366-67).
اما در مورد این جمله ی کوالفسکی که ظهور مالکیت اشتراکی بر زمین، پایه "بهره برداری اشتراکی از زمین توسط اعضای طوایف است" مارکس می گوید. همیاری (کار مشترک) که "به دلیل شرایط مربوط به شکار و غیره ضروری شده بود" حتی پیش از رواج کشاورزی ثابت و دایمی، میان اقوام کوچ نشین و حتی وحشی (پیشابا سواد) رخ داده بود". (مارکس]1879 [1975-356-357) اندرسون، همان منبع، که در واقع تأکیدی ا ست بر تقدم شیوه ی تولیدی بر مالکیت و نقش همیاری و همبایی برمفهوم تجسم حقوقی مالکیت.
مهمترین نقد مارکس به نظرات کوالفسکی در مورد هند مربوط می شود به تأثیر حکومت مسلمانان بر مناسبات اجتماعی قدیمی تر مبنی بر اینکه "هندپیشا استعماری فیودالی" بوده، فاتحان مسلمان "اقطاع" را باب کردند. شکلی از وقف که به رهبران نظامی در ازای خدمات نظامی، زمین داده می شد. یا از زمین "درآمد" دریافت می کردند. اما برخلاف "تیولداران فیودالیسم غربی" اقطاع معمولاً موروثی نبوده همچنین محدودیتهای جدی در مورد مقدار زمین که می توانست تفویض شود وجود داشت و در بسیاری موارد اتباع هندو، صاحب زمین های خود باقی می ماندند.
اما نقد مارکس به این تفسیر کوالفسکی- فیودالی بودن این مناسبات در هند- اینگونه بوده: "چون موقوفات" "مزرعه داری به واسطه ی داشتن مناصب" ]]اما این به هیچ وجه فیودالی نیست، چنانکه روم نیز شاهد بر این مدعاست[[ و بیعت (2) در هند یافت می شدند، کوالفسکی فیودالیسم را به مفهوم اروپایی غربی در اینجا می بینید، کوالفسکی از جمله فراموش می کند که سرفداری در هند وجود ندارند و یک مؤلفه ی اساسی است ]]اما (ر، ک، به پال گریو(3)) باتوجه به نقش دفاع فردی از نه تنها دهقان آزاد بلکه از دهقانان آزاد متوسط اربابان فیودال 0که نقش سرپرست را ایفا می کنند) این امر، نقش محدودی در هند دارد،جز در مورد وقف(4)[[ ]] در ارتباط با ستایش زمین که ویژگی خاص فیودالیسم رومی- ژرمنی است (ر، ک، به مائورر)، موارد اندکی در هند مانند روم یافت می شود، زمین در هیچ کجای هند، شریف و اصیل نبوده و از همین رو نمی توانسته به عوام واگذار شود[[.(مارکس]1879 [1975-383) اندرسون، همان منبع.
نقش کشورهای استعماری در فروپاشی ساختار اقتصادی اجتماعی هند پیشا سرمایه داری
استعمار در راستای گشایش بازارها و دستیابی غارتگرانه به منابع و کالاهای هندی و تقسیم منافع موجود این کشور، اقدام به گرفتن امتیازنامه ها و اجازه نامه هایی کرد، این موضوع به روند زوال ساختار سیاسی، اقتصادی و در نهایت سقوط امپراتوری مغولهای پان اسلامیست و سایر دهکده های هندوهای بوداییست وسیکها انجامید.
بطور مثال اشاره می کنیم به اجازه نامه ها و امتیاز نامه های کرامول انگلیسی- دوران جمهوری انگلستان- سالهای (1657) و (1661) که منجر به ایجاد پادگان و حضور نظامی، ضرب سکه شده بود و جدال اورنگ زیب سلطان مغول مورد حمایت فرانسویها بابنگاه "هندشرقی" بریتانیایی ها که به جایی نرسید.
اما نخستین کوشش برای ایجاد امپراتوری استعماری، توسط فرانسوی ها در (1664) با تأسیس کمپانی "هندشرقی" صورت گرفت. فرانسویان درسال (1740) با دسته هایی از هندیان به فرماندهی افسران فرانسوی نیروی نظامی ای بنام سپوی ها (سپاهی ها) را ایجاد کردند که این موضوع بعدها مورد تقلید انگلیسیان قرار گرفت. در سال 1748 فرانسه، مدرس و امتیازات معینی در اروپا را طبق قرارداد "رکس شابل" به بریتانیا برگرداند، چرا؟
زیرا دامنه ی جدالهای فرانسه و انگلیس در اروپا به هند کشیده شد و بنگال و مدرس، همواره از مناطق مورد اختلاف و جنگ این کشورهای استعماری بود. با شکست فرانسویان در (1759) توسط بریتانیایی ها، "عهدنامه پاریس" منعقد شد که تنها پنج شهر از قبل متعلق به فرانسه به آنان بازگردانده شد. درسال (1770) نخستین نمایندگی تجاری خصوصی بریتانیا دایر شد. باید گفت، این نمایندگی ها، تبدیل به ابزار بهره کشی و استثمار زارعان و پیشه وران هندی گردید. آنان صادرات و واردات کالاها را در دست گرفته و به رباخواری و مقاطعه ی مالیات و انتقال اشیای قدیمی به بریتانیا پرداختند.
قابل ذکراست در سال (1770) بنگال شاهد قحطی گسترده ای منجر به مرگ صدها هزارنفر گردیده بود.
شدت بخشی استثمار و بهره کشی از پیشه وران، کنترل عرضه محصولات بافندگان در بازار که توسط گماشتگان و نمایندگان شرکتها در خانه ی بافندگان صورت می گرفت. این امر موجب شورش و اعتراضاتِ بافندگان در سال (1775) از جمله شورش بافندگان سانی پور (86-1773)، شکایات بافندگان داکا (1787)، بافندگان سونارگائون (1789) به دلیل بدرفتاری و توهین و ... گماشتگان به دادگاه ها شد.
این وقایع موجب مهاجرت پیشه وران شهری به روستا شد که به وخیم تر شدن وضعیت روستاییان انجامید "کلایو"، نماینده قبلی بریتانیا، شبکه مالیاتی هند و کارگزاران مالیاتی آنرا دست نخورده گذاشته بوداما هستینگر پس از وی، درصد ایجاد یک نظام مالیاتی بروش بریتانیا گردید، او حق مالکیت دولت بر زمین را که در اختیار مالکان بنگال بود. اینک از آن بریتانیا دانسته به گونه ای که درسال (91-1790) میزان مالیات در بنگال، بیهار و اوریسا، دو برابر نسبت به سال (1765) شد که این مسأله موجب گردید در پایان قرن هجدهم ( "1" /"3" ) زمین های بنگال به جنگل تبدیل شود یعنی تکرار همان تراژدی در ایرلند توسط انگلیس در هند. به همین دلیل مارکس هند را "ایرلند شرقی" می نامد.
قانون سکونت دایمی، "توافق نهایی"
می دانیم در قرن نوزدهم، هندوستان شامل، هند، پاکستان و بنگلادش امروزی، که در کل دارای بزرگترین جمعیت مسلمان نیز بوده است و باید گفت مارکس در مورد دوجامعه ی مسلمان اندونزی- جاوه- و الجزایر که توسط هند و فرانسه مستعمره شده بود نیز دارای یادداشتهایی است مانند یادداشتهایی بر کتاب "جاوه، یا چگونه می توان یک مستعمره را اداره کرد و راه حل عملی مسایلی که اکنون بر هند بریتانیا تأثیر می-گذارد" اثر، ج، و، ب، مانی (1861) که به موقع به آنها اشاره می کنیم.
اما در مورد قانون "سکونت دایمی" یا "توافق نهایی"، باید گفت در سال (1793) این توافق توسط "لرد چارلز کورن والیس" و به دستور "ویلیام پیت" نخست وزیر بریتانیا عملیاتی شد.
طبق این قانون در بنگال. زمین دارها -Zaminpars- از مالکیت خصوصی به سبک غربی برخوردار شدند چگونه؟ از طریق خلع ید از رعیت ها (Ryot) اززمینهایی که اجدادشان قرنها در آن کشت و کار می کردند. در گذشته زمیندارها بطور سنتی، صرفاً درآمد دولت را از طریق کار رعیتها تأمین می کرده و بخشی را برای خود نگه می داشتند.
مارکس در این مورد با نقدی گزنده می گوید "زمین داری و رعیت داری، هر دو انقلاب زراعی بودند که به فرمان بریتانیا صورت گرفت و بنا به سرشت شان مغایر هم هستند، یکی مهان سالاری (اریستوکراتیک) و دیگری مردم سالارانه، یکی کاریکاتور مالکیت ارضی کلان انگلیسی، دیگری کاریکاتور مالکیت ارضی قطعه قطعه فرانسوی، هر دو مایه ی تباهی، زیرا هر دو را تناقض های درونی بهم پیوند می دهد، هر دو نه برای مردمی که زمین را می کارند و نه برای مالکانی که زمین بدانان تعلق دارد. بلکه برای حکومتی که از مالیاتها، منفعت می برد، وضع شده است.
با استقرار نظام زمینداری، محصلین مالیاتی پیشین بنگال، یعنی زمینداران، از سوی انگلیسیان به عنوان مالکین و به زیان مالکیت عمومی بر زمین تعیین شدند، دریافت آسان اجاره ی عرصه، بصورت مالیات، روانه ی خزانه ی "کمپانی" گردید که ادعای "9" /"10" کل عایدی زمینداری را داشت.
در نواحی مانند مدرس و بمبئی "مالیاتها بایستی بطور مستقیم به مأمور وصول مالیات کمپانی هندشرقی پرداخت شود و برای پرداخت آسان این مالیاتها، رعیت ها به دارندگان قطعات کوچک بَدَل شدند که سرانجام به وسیله ی تعهد مالیاتی، همچون "زمین وابسته ای" به کمپانی متعهد شدند" (6)
نکته ی قابل توجه اینکه، انگلیسی ها پس از (1875) برای مشروعیت بخشی مصادره کل زمین های کشور به نفع "امپراتور" ترجیح دادند به اصل "فرمانروا" به عنوان یگانه مالک زمین استناد کنند! مارکس بطور مداوم سیاستهای استعماری- استثماری انگلستان در هند و آزمندی کمپانی "هندشرقی" را افشا کرده و بشدت به آن می تاخت به گونه ای که از هند به عنوان "ایرلند شرقی"(7) نام می برد.
در خلال دوره ی (1833-1818) در بخش هایی که از حوزه ایالتی مدرس که هنوز نظام سکونت دایمی برقرار نشده بود نظام رعیت وری برقرار گردید. که می بایست مالیات زمین را مستقیماً به دولت بپردازند و در نظام رعیت وری دولت به سبب مالکیت، از چراگاه ها و زمین های موات- که از گذشته در اختیار جماعت روستایی (کمونته های دهکده ای) بود مالیات دریافت می کرد.
هندجنوبی، دراینجا وضعیت کشاورزی، پیشه وری و بازرگانی تا حدودی با بنگال متفاوت بود. این منطقه (هندجنوبی) دچار آسیب های ویرانگرانه ای جنگ شده بود. سطح زمین های زیرکشت مخصوصاً زمین هایی اختصاص یافته به کشت صنعتی، کاهش یافت. شبکه های آبیاری رو به خرابی گذاشت. در طول سه دهه نخست قرن نوزدهم بازرگانانی گجراتی واسطه فروش کالاهای بریتانیایی، در بازارهای محلی هند شدند. آنان تریاک را از مالوا به چین و پنبه را به بریتانیا صادر می کردند و در کارگاه های خود کشتی می ساختند- در این میان دلالان و کارگزاران بمبئی به سرمایه های هنگفتی رسیدند.
مارکس در یادداشتهای خود به گزیده هایی از کتاب "تاریخ تحلیلی هند" اثر "سول" را در مورد اسکان گزینی دایمی " کورن والیس" می پردازد که موجب گردید، زمین داران سابق را که مالیات بده موروثی امپراتوری مسلمان مغول بودند- به اربابان مالک تبدیل کند و بنابراین زمینداران مالکیت نامحدودی به سبک سرمایه داری به مناطقی کسب کنند، که پیش تر از آنها فقط مالیات می گرفتند و در ضمن از حق خلع ید کسانی برخوردار بودند که اکنون مستاجر، رعیت، آنها شده بودند و حق انتقال زمین به وارثان خود را یافتند.
مارکس ؛ کورن والیس را با عبارتهایی مانند "آدم رذل" توصیف می کند(مارکس [1879] 285) مارکس عبارتهای متکبرانه ی سول مانند " هندوهای خوار وکم جرات که این تغییرات را منفعلانه پذیرفته بودند را در یادداشتهایش نیاورده و با "سگ" "خر" "گاو" "خرفت" نامیدن استعمارگران انگلیسی و نظیر آن " نفرت عمومی از حکومت انگلستان " را بیان می کند.[ (1879) 1975، 390-392]
همچنین، موقعیت رعیت ها را همانند سال 1853 با موقعیت دهقانان ایرلندی مرتبط می سازد.
- کوالفسکی، تداوم اشکال اشتراکی را در دهکده ها، به عنوان زیر ساختار سرمایه داری تشخیص داده بود که در این مورد مارکس میگوید " تحت چنین نظامی، حکومت با تمامیت مالکان اشتراکی دهکده ای معلوم کاری ندارد، بلکه به کاربران موروثی قطعات منفرد کار دارد که حقوق شان به دلیل نپرداختن به موقع مالیات قطع شده بود با این همه، بین این اتم ها پیوند های معینی هنوز وجود دارند و دورادور یاد آور گروههای مالک دهکده ای اشتراکی دوران قدیم هستند." (مارکس[ 1879]1975،388)
- در مورد اثر حکومت استعماری بریتانیا بر دهکده های اشتراکی، مارکس، حمله تندی به " سامنرماین" کرده و او را به جانب داری متهم می نماید" مقامات و روزنامه نگاران هندی انگلستان از این موضوع حمایت می کنند همانطور که آقای " اچ، ماین" و غیره. اضمحلال مالکیت اشتراکی در پنجاب را نتیجه ی محض پیشرفت اقتصادی میداند- با این که عاشق برخورد انگلیسی با اشکال باستانی ست- این درحالی ست که آنها با به خطر انداختن خود، حاملان عمده ی ( فعال) این اضمحلال هستند"
- سیاست گمرکی بریتانیا با تعیین تعرفه های صادراتی ارزان، صادرات بریتانیا به هند را تشویق می کرد و در مقابل با برقراری نرخ های سنگین از ورود مصنوعات هندی به بریتانیا جلوگیری کرده و در نهایت به مرور هند به بازار کالاهای بریتانیا و تامین منبع مواد خام ارزان برای صنایع بریتانیا تبدیل شد. سیاست گمرکی بریتانیا؛ ورود فولاد روسی و سوئدی را به هند سود آور می کرد.
'
- حاصل این عملکرد استعماری- استثماری بریتانیا در هند، کاهش قیمت کالاهای هندی بود. در فاصله ی سالهای (1844-1815) در حوزه ایالتی مدرس، در آمد ناخالص هر بافنده (75) درصد کاهش یافت در دهه (1820) صدور نخ صنعتی بریتانیا به هند آغاز شد در اواسط قرن نوزده ("1" /"6" ) کل واردات کالاهای پنبه ای به هند را نخ انگلیس تشکیل می داد. بازرگانان و رباخواران، انحصار ورود نخ انگلیسی را در دست داشته و به قیمت گزاف به بافندگان میفروختند.
- مارکس و انگلس سلسله تحولات و وقایع درون هند را به صورت مقالات تحلیلی در"نیویورک دیلی تریبون" دنبال کرده و بازتاب میدادند. در مقاله (8، اوت، 1853) مارکس مینویسد؛ هند قربانی مقدر فتوحات " سایر کشورها" بود چرا که بشدت متفرق بود. هند نه تنها بین مسلمانان و هندوها بلکه بین قبایل کاستها تقسیم بندی شده، بنابراین، تاریخ هند" تاریخ فتوحات پیاپی ای ست که دست خوش آن شده، جامعه هند، هیچ تاریخی، یا دست کم ، تاریخ شناخته شده ای ندارد و آنرا "جامعه ای تسلیم طلب و غیر قابل تغییر می نامد.(8) هندی های بر خلاف چینی ها، اجازه داده بودند تا تمدن بزرگ و باستانی شان توسط بریتانیا به شیوه ای" تسلیم طلبانه تسخیر شوند[ اندرسون میگوید دسترسی به این نکته را مدیون دونایفسکایا" ست].
- درتشریح وضعیت نکبت بار"رعیت"هندی و تفاوت آن با دهقان و زارع در اروپای غربی، مارکس میگوید(9) را "رعیت مانند دهقان فرانسوی دستخوش اجحافات رباخوار خصوصی ست، اما مانند دهقان فرانسوی هیچ حق موروثی یا دایمی بر زمین خود ندارد، او مانند سرف مجبورست زمین را کشت کند. اما مانند سرف در مقابل نیازمندی و تنگدستی مراقبت نمی شود. او مانند صاحب نسق می باید محصول خود را با دولت تقسیم کند، اما دولت مجبورنیست که دستمایه و سرمایه ای در اختیارش گذاشته چنانکه در ارتباط با صاحب نسق مجبورست... رعیت ها که ( "11" /"12" ) کل جمعیت هند را تشکیل می دهند به نحو فلاکتباری بینوا شده اند"
- در مورد شیوع وبا در هند و گسترش آن به خارج از کشور، در مقاله ای مارکس این واقعه را " انتقام هند از جهان غرب می داند" و در نامه (18) اکتبر (1853) (10) از سر دبیران "نیویورک دیلی تریبون" به دلیل تغییر کلمه " انتقام" به " بلا" شکایت می کند و این اتفاق - شیوع وبا- را " نمونه چشمگیری جدی همبستگی مصیبت ها و بی عدالتی های انسانی" می-داند. (11)
- در مورد جنگ افغانها با انگلیس و شورش (سپوی ها)
- همزمان مارکس به اشغال افغانستان توسط نیروهای انگلیسی بدلیل شکست انگلیسی ها در سال 1842 اشاره و اعتراض می کند " بومی ها از بالای ارتفاعات به سگهای انگلیسی تیراندازی کرده و صدها نفر را به زمین انداختند تا اینکه، تا انتهای گذرگاه پاکسازی شد و تنها به (500-400) نفر گرسنه و مجروح اجازه دادند به عقب نشینی خود ادامه دهند، آنها را نیز در حال نبرد در حین راه پیمایی به سوی مرز همانند گوسفند کشتند" (مارکس (1879-1880) 1960-136)
- در مورد شورش سپوی ها می گوید "شورش در سراسر هندوستان گسترش یافت در20 منطقه همزمان سپوی ها بر خاسته اند و انگلیسی ها را به قتل می رسانند صحنه های اصلی، اگرا، بارلی، مراد آباد، اما سیندی ها به سگهای انگلیسی وفادار باقی ماندند و نه به سپاهیان خویش، را جای پاتیالا ... شرم بر او باد- گروه بزرگی از سربازانش را به کمک انگلیسی ها فرستاد.... در مینپوری (استانهای شمال غربی) یک ستوان درنده خوی جوان، یکی مانند دوکانتسوف خزانه داری و قلعه را نجات داد [مارکس [1879-1880] 1960-149]
- البته قتل عام چند صد شهروند غیر نظامی و سرباز اروپایی در کوانپور توسط رهبر شورشی ها بنام- ناناصاحب- همدردی را از جانب مارکس بر انگیخته و واژگان تند و عصبی مورخ انگلیسی سول- را مانند شیطان صفتان و دیوهای خیانتکار (خطاب به هندی ها) را حذف کرد و در جاهای مختلف کلمه ی "شورشیان" را جایگزین "یاغیان" سول کرد همدردی مارکس با شورش سپوی ها پس از مقالاتش در تریبون درباره ی این رخداد در اواخر دهه (1850) افزایش یافته بود.
- مارکس در مقاله "حاکمیت بریتانیا در هند در"نیویورک دیلی تریبون" از تیغ دو لبه ی انتقادی خود نه تنها علیه حاکمیت استعماری- استثماری بریتانیا بهره می برد بلکه به ساختارهای سنتی موروثی هند نیز حمله میکند. از یکسو" فرو پاشاندن ساختارهای اجتماعی دهکده ای کمونته های "هندی که محصول هزاران هزار سال پدر سالارانه" و فرو بردن آن "در دریایی از اندوه و بدبختی" توسط" استعمار و حاکمیت جنایتکارانه و بشر سوزانه ی سرمایه داری بریتانیایی را زیر تیغ تند و تیز انتقادی و افشاگرانه ی خود میگیرد و ازسوی دیگر " این جوامع روستایی شاعرانه طبیعت پرست که از دیرباز بنیان مستحکم استبداد شرقی" را تشکیل میدادند با تمامی سنت ها و باورهایشان متلاشی می شدند را به نقد می کشید" که چگونه اینان ناظر شهرهایی بودن که در مسیر تاریخ، جمعیت هایشان دچار سلاخی های مکرر گردید بی آنکه ارزشی بیشتر از حوادث طبیعی برای این وقایع قایل شوند، چگونه از سر عجز خود را چون غنیمت به هر مهاجمی که از سر لطف نیم نگاهی بدانها کرده، تسلیم کردند.
- نباید از یاد برد که این جماعت کوچک بر اثر ناهمسانی کاستی و بردگی، " نجس" قلمداد شدند . بجای آنکه انسانها را به فرمانروایی روزگار برکشند آنها را به زیر یوغ اوضاع و احوال خارجی بردند که شرایط اجتماعی برآمده از تکامل طبیعی را به سرنوشت تغییر ناپذیر مقدر طبیعی بدل کردند. بازیچه خرافات و برده ی چاپلوسی اصول سنتی منجر به سلبیت علو انسانی گشته- به پرستش طبیعت خام ددمنشانه معتقد شدند که تباهی آن در این واقعیت بازتاب یافت که خود یوغ بردگی را تحکیم بخشیده و انسان فرمانروای طبیعت خاضعانه و فروتنانه در مقابل هانومان (12) میمون و سابالای(13) گاو زانو می زنند" و "یگانه انگیزه اصلی انگلستان استعماری را سودجویی شرم آور"دانسته که موجب انقلاب اجتماعی در هند شده هر چند این شیوه پیشبرد منافعش احمقانه بود اما این مساله ربطی به اینجا ندارد" "پرسش آنست که آیا بشریت می تواند بدون دگرگونی بنیادین روابط اجتماعی در آسیا به وظایفش عمل کند و گرنه انگلستان که خود جنایاتی را مرتکب شده، بازیچه ناخود آگاه تاریخ بوده که به این ترتیب این انقلاب را پیش برد".(14)
- مارکس در مقاله ی بعدی نتیجه ی حضور انگلیس در هند را در دو راستای ویرانگری و نوآوری می بیند. نابودگری نظام اجتماعی آسیایی- کمونته های تحت انقیاد استبداد آسیایی- و ایجاد پایه اجتماعی غربی در آسیا که از طریق روابط انزجار آور زمینداری و رعیت واری- مظهر دوشکل مالکیت خصوصی زمین- نیروی همبایی و همکاری و تعاون و کار مشترک را بزیریوغ استثمار شیوه استعماری تولید سرمایه داری کشانده به غارت مازاد محصول و در این راستا به غارت مازاد محصول بردگان مزدی می پردازد. در ضمن با استفاده از پیشینه و بستر اقتصاد استبدادی به پرورش دیکتاتوری اقتصاد سرمایه داری می کشاند.
عوامل اجرایی آن- علی رغم مقاومت سنت ها- از طریق اضمحلال تدریجی نظام کاستی هند و بوجود آمدن طبقه ی جدیدی از بومیان هندی، ابتدا در کلکته تحت نظارت و پرورش کمپانی "هندشرقی" دولت انگلستان صورت گرفت. این طبقه ی نوپا، قدرت جذب دانش اروپایی و ویژگی حکومت کردن- به نمایندگی از حاکمیت سیاسی الیگارشی مالی صنعتی انگستان- را داشت بازتاب این تغییرات ، بهره برداری از نیروی بخار در هندوستان، راه آهن، ارتباط با تمام بنادر جنوب شرقی هند" (15) استفاده از نیروی بخار بطور منظم و سریع جهت اتصال به اروپا و همچنین وصل بنادر جنوب شرقی ( اقیانوس هند) و خروج این بنادر از انزوای تجاری به دلیل اصل ایستایی این جوامع... راه آهن تبدیل می شود به طلایه دار صنعت مدرن هند... که صنعت مدرن پا به پای شبکه راه آهن، تقسیم کار آبا جدادی و بنیاد کاست هندی را به عنوان مانع پیشرفت هند و گسترش قدرتش از بین خواهد برد.(15)
- مارکس در ادامه می گوید "هندیان بذر عنصر اجتماعی جدید را که سرمایه داری بریتانیا در سرزمینشان پاشیده ست برداشت نخواهد کرد" چرا؟ زیرا "مادام که طبقه ی حاکم امروزی در بریتانیا توسط پرولتاریای صنعتی بیرون رانده نشود و یا خود هندیان به حدکافی نیرومند نشده باشند تا خود را از یوغ انگلیس آزاد کنند.(16) و به ضرورت انقلاب اجتماعی در بریتانیا توسط پرولتاریای صنعتی و انقلاب در خود هند توسط هندیهای قدرتمند شده اشاره می کند.. همانگونه که بارها در رابطه با انقلاب در ایرلند، لهستان، روسیه و آمریکا و ... را نیازمند پیوندشان با کارگران انقلابی در اروپا و سایر نقاط تحت هجوم سرمایه داری می بیند.
- البته مارکس با اشاره تلویحی به شورش" سپوی ها " می گوید "بهر حال میتوانیم دیر یا زود شاهد نوزایی این کشور بزرگ و جالب باشیم که مردم نجیب آن ... افسران انگلیسی را با شجاعت خود مسحور کرده از کشورشان که خاستگاه زبان و مذاهب ما شمرده می شوند و"جات" (17) مظهر ژرمنی باستانی و براهمن نمودار یونانی باستانی ست" بیرون کنند.
- اندرسون می گوید که مارکس در اینجا به " بربریت ذاتی سرمایه داری" حمله می کند.(18) باید گفت در دوره ای که از (49-1848) آغاز و امتداد می یابد وقایع مهمی در آسیا اتفاق می افتد . از جمله در پارلمان انگلیس بررسی در مورد سازماندهی نهایی تملک بریتانیا در هند ( سال 1853) موجب وارسی عملکرد سیاست آسیایی بریتانیا گردید. که پیامد آن، شورش سپوهی (sepoy)- سپاهی ها- در هند همچنین حمله ناوچه های توپدار انگلیسی در چین که منجر به جنگ تریاک و نا آرامی های ممتد داخل چین که شورش تای پینگ (taiping) را به اوج خود رساند.(19)
- مارکس میگوید" اسلوب کار ماشین با نابودی تولید پیشه وری سایر کشورها، آنها را به اجبار و زور به قلمرو تولید مواد خام خود تبدیل می کند به این ترتیب " هند شرقی" ناگزیر شد تا پنبه، پشم، شاهدانه، کتان هندی، نیل و غیره ... را برای بریتانیا تولید کند... بدینگونه تقسیم کار بین المللی جدیدی که متناسب با مراکز عمده تولید ماشینی ست پدید میاید که بخشی از کره زمین ترجیحاً به قلمرو تولید کشاورزی، برای بخش دیگری تبدیل می شود که عمدتا قلمرو تولید صنعتی ست.(20)
- در این مورد میتوان به تحلیل مارکس در مورد ایرلند و عملکرد استعماری- استثماری انگلیس اشاره کرد؛ " ایرلند در حال حاضر صرفا یک ناحیه ی کشاورزی انگلستان ست که با باریکه ی گسترده ای از آب از کشوری جدا می شود که برای آن کشور انگستان- غله، پشم، دام، سربازان صنعتی و نظامی تهیه می کند.
- مارکس یک هفته بعد از نگارش مقاله" حکومت بریتانیا در هند" در مقاله مهم دیگری با عنوان کمپانی هند شرقی – تاریخ و نتایج آن" به دوره های گوناگون تاریخ نفوذ بریتانیا در هند پرداخته ، نتیجه می گیرد، سلطه ی فزاینده ی طبقه سرمایه دار در سال(1853) در داخل به تلاش برای اعمال حکومت مستقیم بریتانیا بر هند منجر شده ست و این به معنای " افول نهایی کمپانی هند شرقی" ست که چنان مردم هند را فقیر کرده که " قدرت مصرف کالاهای [ساخت انگلستان] به پایین ترین سطح ممکن نزول کرده ست."(21)
- در این دوره مارکس در مقاله ای، البته گذرا به "جلوگیری قانونی از ساتی [سوتی] " رویه باستانی هندوها در اجبار به خودکشی بیوه ها با مرگ شوهرانشان پرداخته* و نیز " به آزادی مطبوعاتی هند شرقی " اشاره داشته و توضیح میدهد که این اصلاحات نه آشکار را مورد تایید قرار میدهد، در واقع در سطوح بالای حکومت استعماری تقریباً متوقف شد و فقط توسط " برخی فرماندارها که با مسئولیت خودشان عمل می کردند، به اجرا در آمده ست.(22)
- مارکس با اشاره به تجاوزات متعدد به هند و قیاس آن با ایرلند، نتیجه می گیرد" اما شکی نمی ماند که فلاکتی که بریتانیا بر هندوستان وارد کرد اساسا متفاوت و بی نهایت شدیدتر از تمامی مصیبتهایی ست که هندوستان پیش تر کشیده بود"(23) در واقع آنچه را که هند شرقی هلند با بهره کشی آزمندانه در جاوه و اثرات مخرب آن انجام داد مورد بهره برداری و سرمشق بریتانیای کبیر در راستای توسعه سرمایه دارانه استعماری اش قرار گرفت. مارکس در مورد اثرات مدرنیزه کننده استعمار در جامعه هند همراه با نابودی جامعه کهن آسیایی و بنا نهادن بنیاد های مادی پیشین جامعه ی غربی در آسیا تاکید می ورزد.(24)
- در این مورد مارکس می گوید: " فاتحان قبلی جذب تمدن هند می شدند، انگلستان نخستین فاتحانی بودند که نسبت به تمدن هندویی برتر بوده و از اینرو از آن تاثیر نپذیرفته وانگهی این امر ناشی از "قانون ابدی تاریخ" بود."(25)
انگلستان نخستین بار از " سطح ظاهری آن" پایین تر رفته بود زیرا کل چارچوب جامعه ی هندی را در هم شکسته بود" (26) قبل از استیلای بریتانیا، کل ساختار اجتماعی هند" از دیرینه ترین ایام در عهد باستان بدون تغییر باقی مانده بود" بریتانیا اقتصاد و ساختار اجتماعی سنتی هند و صنعت نساجی سنتی را عمدتاً " با کارکرد ماشین بخار انگلیسی و تجارت آزاد انگلیس" کنار زده و نابود کرد و "کشور مادر پنبه را با پنبه اشباع کرد".(27)
- مارکس با اشاره به نماد های سرمایه داری در مدرنیزه کردن هند، مینویسد " انگلستان تلگراف، مطبوعات آزاد که برای نخستین بار در جامعه ای در آسیا راه یافته، "مالکیت خصوصی بر زمین" آموزش علمی جدید، نیروی بخار ، ارتباط مستقیم و سریع، غرب وراه آهن را آورده و...(28)
اما در رابطه با این عناصر و آثار تخریبی عملکرد سرمایه داری استعماری- استثماری انگلستان مارکس می پرسد "آیا [بورژووازی] هرگز بدون آنکه افراد و مردم را از میان چرک و خون و فقر و فلاکت به حرکت وا می دارد موجب پیشرفت شده ست؟(29)
آری دوستان کارگر توسعه و پیشرفت سرمایه داری تنها در مسیری از جنایت و فقر و فلاکت و نکبت کارگران مزدبگیر گذر می کند و تا زمانیکه کارگران با نیروی خود، حاکمان سرنوشت خود از طریق سازمانیابی شورایی ضد سرمایه داری نشوند قادر به نبردهای بی امان علیه سرمایه داری و نظام بهره کشی آن بر پایه کارمزدی نخواهند شد زیرا تنها سلاح مبارزه هر طبقه علیه طبقه دیگر سازمانیابی و سازمان یافتن آنهاست.
توضیح: این مقاله ادامه دارد...
(1) - حدود پنجاه درصد این یادداشتهای مارکس توسط "کرادر" با عنوان "دفاترقوم شناسی" در سالهای (1975-1974) چاپ و منتشر گردید.
(2)- اندرسون، همان منبع، قراردادی که مناسبات مالکیت را از مالکیت آزاد و شفاف به مالکیت مشروط تغییر می دهد
(3)- مقام و منصب انگلیسی کنت پالاتین در امپراتوری مقدس روم- مترجم کتاب (اندرسون، همان منبع)
(4)- وقف (Wakuf) ترجمه متداولتر آن (Wagf) است. زمینی که به عنوان هدیه دینی اسلامی کنار گذاشته می شود. مترجم کتاب (اندرسون، همان منبع)
(6)- سُفری، همان منبع
[B, muffi in: k, marx/ F, engels, India, Russia, Millano, 1960,P,102, Fussnote]
(7)- سُفری، همان منبع، اندرسون، همان منبع
(8) اندرسون، همان منبع (MECW 12,217)
(9) اندرسون، همان منبع (MECW 12,215)
(10),(11) اندرسون ، همان منبع (MECW 39,390)
(12) "هانومان" خدای میمون، مجسمه اش در معابد سراسر ند وجود داشته و خدای زور و قوت ست.
(13) " سابالا" گاو اساطیر در هندوستان متعلق به فرزانگان هندی بنام وایسثتا بوده است.
(14) اندرسون، همان منبع، سفری همان منبع (MEW 9,P,132F)
(15) سفری همان منبع، (MEW9,221F) و اندرسون ، همان منبع (MECW12,217,218, …8)
(16) سفری، همان منبع، (MEW9,224F) و اندرسون ، همان منبع
(17) جات(JAT) اندرسون همان منبع و (Dschat) سفری همان منبع عضو اقوام هند و اروپایی عمدتاً ساکن شمال غربی هند ( میان پشتوها و اوتار پرادش) زندگی می کردند. مترجمان کتابها
(18) اندرسون همان منبع
(19) سفری همان منبع
(20) مارکس، کاپیتال، جلد اول (MEW23,P,473)
(21) مارکس ،(MECW12,155) اندرسون ، همان منبع
* البته بعد ها مارکس در مورد سوتی- ساتی-با استفاده از مطالبی از کتاب " عناصر قانون هند (1853) اثر توماس استرنج-Thomas strange – آنرا " ناشی از سبعیت برهمن ها دانشته که بیوه را همراه باشد شوهر مرده اش می سوزانند که بصورت رویه ست و نه قانون زیا در " وقانین مانو" و سایر منابع هیچ اشاره ای به آن نشده و در این مورد توضیح می دهد" سوتی فقط یک قتل مذهبی ست و تا حدی به این دلیل که اموال شوهر به دست برهمن ها برسد و از طریق برهمن ها به نزدیک ترین فرد تیره خانواده شوهرش برسد" و آنرا ناشی از بقایای سنتی بربرهای قدیمی میداند که مرد را با تمام مایملکش خاک میکردند.(1883-1882) اندرسون همان منبع.
(22) مارکس (MECW12,181) اندرسون همان منبع
(23) مارکس (MECW12,126) اندرسون همان منبع
(24) مارکس (MECW12,217,8) اندرسون همان منبع
(25) در این مورد کرادر مثالهایی از فرهنگ هایی تکامل یافته تر که غالب شدند میاورد که علیرغم پیروزی های اولیه مانند چین فاتحان یعنی منچو ها را مغلوب خود کرد، اندرسون، همان منبع
(26) مارکس (MECW12,126) اندرسون همان منبع
(27) اندرسون همان منبع
(28) مارکس (MECW12,218) اندرسون همان منبع
(29) مارکس (MECW12,221) اندرسون همان منبع
غلطهای چایی یادداشتی بر توسعه بخش هفتم قسمت اول
صفحه سطر غلط صحیح
6 اول ایدیولوزی ایدیولوژی
8 ده ایسایی ایستایی
8 سیزده  در   درد
16 یازده  مقدار  مقداری
19 دو   نظان   نظام
**************
- بخش هفتم- جوامع غیراروپایی و روند توسعه استعماری سرمایه داری
قسمت اول- ردپای جوامع غیراروپایی در آثار مارکس- انگلس
با درود دوستان کارگر
بایدگفت هدف ما از آنچه تا کنون بیان گردید، بیشترین پرداختن به روند شکل گیری طرح تحلیلی مارکس و انگلس درمورد جوامع بشری اروپایی و ساختارهای پیشاسرمایه داری آنها و نقش سرمایه داری در توسعه استعماری خونبار در این جوامع بشری بوده است. چرا؟
زیرا در این راستا این دو اندیشمند و آموزگاران کارگران جهان به تفاوتها و شباهتهایی از روند تکوین اشکال مختلف مالکیت و شیوه تولید در دورانهای مختلف این جوامع پیشا سرمایه داری در اروپای غربی وجوامع غیرغربی آشکارسازی کرده-اند که بی دقتی دراین نکات ظریف ما را دچار نگاه و تحلیل تکراستایی- همان شیوه تحلیل پروروسی و چینی و ... خواهد کرد.
واقعیت هایی که از گرمخانه استعمار در ساز و کار چندوجهی سرمایه داری در جوامع غربی و غیرغربی در راستای تکامل و انکشاف سرمایه داری، از طریق درهم شکسته شدن جوامع پیشا سرمایه داری به شیوه ای جنایت بار و بشرسوزانه سربرکشید چیزی جز تکرار به حریق کشاندن خرمن هستی انسانهای زحمتکش و توده های کارگر نبوده و نیست.
دراین راستا، سازوکار چند راستایی نفوذ و سیطره ی استعماری سرمایه منجر به درهم شکستن ساختارهای پیشا سرمایه داری جوامع بشری چه در اروپا، ایرلند، اسکاتلند و... چه در آمریکای شمالی و جنوبی و همچنین آسیا و آفریقا و استرالیا .... گردید. در نهایت ساختار این جوامع بشری در تعدیلی فراگیر به عنوان ضمیمه تبدیل به چرخ دندانه ها و منابع معدنی و منبع انرژی سوخت و ساز ماشین استعماری سرمایه در تقسیم کار جهانی جغرافیایی سرمایه گردید با محوریت رابطه ی خرید و فروش نیروی کار و حاکمیت سرمایه ی متجسد بر سرمایه ی زنده زیر شلاق استعمار با کشیدن تسمه استعمار از گرده ی کارگران به تولید ارزش اضافی این منبع سود لایزال تاکنون ادامه داده شد.
و اکنون بر ما- کارگران آگاه- این وظیفه است که با تکیه بر تجربیات تاریخی کارگران جهان و تحلیلهای مارکس و انگلس به احیای جنبش ضدسرمایه داری که در غبار رفرمسیم های اتحادیه ای و چپ نمایی ها فرورفته، بپردازیم آن هم از طریق افشای نسخه های به خطارفته از تحلیل مارکس به خروج از گمراهی و بیراهه ها همت کنیم. که در این زمینه از کلیه دوستان کارگر میخواهیم همانطور که بطور شفاهی و مکتوب برما نقد داشته اند. نقد و انتقاد خود را ادامه دهند تا در بازخوردی فراگیرهرچه بیشتر به واقعیت مبارزه جنبش ضد سرمایه درعمل نزدیکتر شویم. باتشکر.
جامعه چیست؟ مارکس پاسخ می دهد(1) به هر شکلش که می خواهد باشد، جامعه، محصول کنش متقابل انسانهاست" و می پرسد "آیا انسانها آزاد هستند که این یا آن شکل جامعه را انتخاب کنند؟" و پاسخ می دهد "به هیچ وجه، سطح مشخصی (وضع معینی) از تکامل نیروهای مولده (تولیدی) انسانها را درنظر بگیرید، آنوقت به سطح مشخصی از تجارت (مبادله) و مصرف خواهید رسید" "مراحل (مرحله معینی) مشخصی از تکامل در تولید راه تجارت و مصرف را در نظر بگیرید و آن وقت به یک نظام اجتماعی منطبق با آن، به یک بافت سازمان خانوادگی (یک سازمان خانوادگی اشتاندی)2 وطبقه ای، گروه ها و طبقات اجتماعی مطابق و همساز با آن و در یک کلام و خلاصه، به یک جامعه مدنی مطابق با آن سطح تکامل نیروهای مولده- خواهید رسید" "چنین جامعه ای را فرض کنید، آنگاه به نظام سیاسی- که فقط مظهر رسمی جامعه ست- دست خواهید یافت" در این نامه، مارکس"نیروهای مولده فعلی را ناشی از کارکرد و محصول انرژی و فعالیت نیروهای پیشین "می داند و به تبع، آن "شکل اجتماعی را که توسط پیشینیان آنها ساخته شده اثر گذار"دانسته. مارکس "انرژی نیروهای مولده قبلی" راکه "به تصرف نسلهای بعدی درآمده را به عنوان موادخام اولیه می داند که برای تولید جدید" بکار می رود و "به شکوفاتر شدن نیروهای مولده انسانی در ارتباط و پیوند با تاریخ بشری و رشد بیشتر مناسبات اجتماعی آنها هرچه بیشتر به تکوین تاریخ بشری منجر می گردد" مارکس در اینجا به این نتیجه گیری می رسد که "تاریخ اجتماعی انسانها همیشه انکشاف فردی آنهاست چه به آن آگاه باشند و چه به آن آگاه نباشند- طعنه ی مارکس به فلسفه ی تاریخ هگل- مناسبات مادی آنها شالوده ی تمام روابط آنهاست و تنها در درون این مناسبات مادی ست که فعالیت های مادی و فردی انسانها واقعیت می یابند".3
مارکس در "کارمزدی و سرمایه" به نقش و تکامل ابزارهای تولید و روابط اجتماعی تولید، که براثر تغییر و تکامل ابزارهای مادی تولید، یعنی نیروهای تولید را تغییر می دهد و دگرگون می سازد، اشاره می کند و در این رابطه می گوید "مناسبات تولید در کلیت خود آنچه را که مناسبات اجتماعی، جامعه و یا بطور دقیق تر جامعه در مرحله معینی از تکامل تاریخی می نامیم تشکیل می دهد" "جامعه با خصلت ویژه و معین باستانی، جامعه فیودالی، جامعه سرمایه داری، کلیت هایی از روابط و مناسبات تولید هستند که هریک مرحله خاصی از تکامل در تاریخ بشر را نشان می دهد".4
و در ادامه می گوید"نیروهای تولید مادی جامعه در مرحله ی مشخصی از تحول خود با روابط تولید موجود با آنچه که تنها بیان حقوقی برای آن است، یعنی روابط مالکیت، که تا آن هنگام در درون آن روابط عمل کرده بودند، در تناقض قرارمی گیرد، این روابط بنا به صورتهای تکامل نیروهای تولید، آن دیگری را تغییر می دهند. بدین نحو، یک دوره انقلاب اجتماعی پیش می آید"5
و یا اینکه "روابط تولیدی سرمایه داری، آخرین شکل متخاصم فرایند تولید اجتماعی است... اما نیروهای تولیدی متحول در بطن جامعه سرمایه داری، همزمان شرایط مادی رابرای رفع این تخاصم ایجاد می کند".6
"کلیت این روابط تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه، یعنی آن بیان واقعی را می سازد که یک روبنای حقوقی و سیاسی برفراز آن سر بر میاورد که با شکل اجتماعی مشخصی مطابقت می کند"5- مارکس، مقدمه نقد اقتصاد سیاسی، سُفری همان منبع
و نیز انگلس در این رابطه می گوید"ما- مارکس و انگلس- تحت عنوان مناسبات اقتصادی که به نظر ما اساس و پایه ی تعیین کننده ی جامعه را می سازند، نحوه ای را می فهمیم که در آن انسانهای یک جامعه ی معین اسباب معیشت خود را تولید و تولید خود را بین خود مبادله می کنند (در صورتیکه تقسیم کار وجود داشته باشد) بنابراین مجموع تکنیک (فن آوری) تولید و حمل و نقل نیز مشمول این معنا می شود بر اساس فرضیه های ما، به نظرما، این تکنیک (فن آوری) نحوه ی مبادله را هم تعیین می کند" "همینطور تقسیم محصولات همراه با آن- بعد از متلاشی شدن جامعه ی طایفه ای، تقسیم بندی طبقات- همراه با این مناسبات، حاکمیت و نوکری، خدایگان و بردگی، و به تبعیت آن دولت، سیاست، حقوق و غیره" "علاوه بر این عنوان مناسبات اقتصادی، شامل پایه های مبانی این مناسبات هم می شوند و همینطور بقایای انتقال یافته ی مراحل تکامل انکشاف قبلی را که غالباً در اثر سنت یا بی تحرکی حفظ گردیده اند و یا قدرت، تکامل و دوام یافته را دربرمی گیرند البته، همینطور، محیطی که این شکل اجتماعی را نسبت به خارج محاط می کند". 7
در آنتی دورینگ در مورد بینش ماتریالیستی تاریخ می گوید: از این حکم حرکت می کند که تولید و بعد از تولید، مبادله تولیدات اساس تمام نظامات اجتماعی را تشکیل می دهند، و اینکه در هر جامعه ای که در عرصه تاریخ پدید می آید، تقسیم تولید و همراه با آن تقسیم اجتماع به طبقات و اشتاندها (استاندها) تابع آن هستند که چه چیز و چگونه تولید می شود و به چه طریق، تولیدات مبادله میگردند و این نکاتی بود که وی در نامه ی خود به بورگیوس نیز بر آن تأکید داشت.
در گروندریسه، مارکس نیز به تناسب نیروهای مولده و شیوه های بازرگانی- واژه آلمانی (Verkeher) مبادله و داد وستد تأکید و اشاره دارد که اگر این تناسب وجود نداشته باشد آنها برای آنکه از ثمرات تمدن محروم نگردند مجبورند شکلهای سنتی اجتماعی خود را- این جوامع بشری- تغییر دهند و به عنوان مثال به "تناسب، امتیازات و اصناف و مؤسسات و تمامی مقررات موجود قرون وسطا با نیروهای مولده شان» اشاره کرد که ناشی از شرایط اجتماعی پیشین که موجب بوجود آمدن آن مؤسسات و نهادها گردیده بود که "تحت حفاظت آن مؤسسات و مقررات بود که سرمایه ها، انباشته شده، تجارت با ماورای دریاها بوجود آمده و مستعمرات تأسیس گردید"8
البته مارکس در"مقدمه ای بر نقد اقتصاد سیاسی "می گوید" زیربنای اقتصادی واحدی میتواند در اثر شرایط مختلف تجربی- امپریک- و طبیعی، مناسبات نژادی، تأثیرات خارجی، تاریخی، و غیره... اساس انواع و درجات بیشماری از پدیده های روبنایی را تشکیل دهد" این تنوع و این درجات را فقط به کمک مطالعه تجربی شرایط مؤثر در تنوع می توان شناخت..."9
عین این مفاهیم را در ایدیولوزی آلمانی نیز شاهدیم که "مشاهده تجربی (آمپریک) باید در هر مورد جداگانه ارتباط بین ترتیب اجتماعی و سیاسی را با تولید بطور تجربی و بدون هر نوع اوهام و خیالبافی نشان بدهد" و انگلس می گوید"قبل از اینکه بکوشیم که جهان بینی های سیاسی، حقوقی مدنی، زیبایی شناسی ای فلسفی و غیره متناسب با صورت بندی های اجتماعی مختلف را از آنها مشتق بکنیم (بگیریم) باید شرایط زیست آن صورت بندی ها را جداجدا بررسی کنیم"10
و خلاصه اینکه مارکس در نامه اش به آننکف "می گوید"فرمهای اقتصادی که در درونشان انسانها، تولید ومصرف و مبادله می-کنند، اشکالی تاریخی وگذرا هستند که با بدست آوردن نیروهای مولده جدید، انسانها نظام تولیدیشان را تغییر می دهند" و"با تغییر نظام تولیدی تمام روابط اقتصادی که صرفاً روابط متناسبی با یک نظام تولیدی مشخصی هستند تغییر می یابند" که "نفهمیدن آنرا ناشی از عجز درک پرودون از"حرکت تاریخ" و آنرا"زباله پوسیده ی هگلی" یعنی"تاریخ مقدس" یا تاریخ ایده ها "میداند زیرا "پرودون" تقسیم کار را مطلق و ناشی از "خردازلی" هگلی می دانسته.
مارکس در نقد پرودون در ادامه می پرسد "آیا نظام طبقاتی کاست نیز نوعی تقسیم کار به حساب نمی آید؟ و آیا نظام تعاون- همبایی- یک نوع تقسیم کار نبود؟ آیا تقسیم کار در نظام تولید مانو فاکتور در انگلستان از اواسط قرن هفده آغاز و اواخر قرن هجدهم پایان یافت با تقسیم کار در نظام تولید بزرگ صنایع مدرن کاملاً متفاوت نبود؟ "مارکس در ادامه با مقایسه ی تقسیم کار اجباری در قرن هفدهم همزمان با تسلط نظام استعماری را با بازرگانی قرن چهارده و پانزده می پرسد" آیا این دو تقسیم کار با یکدیگر فرق ندارند؟ "درحالیکه پرودون ماشین را بطور کلی نتیجه ی تقسیم کار دانسته! مارکس در مورد به کارگیری ماشین در روند تولید پس از بحران (1825) آنرا نتیجه گسترش تقاضا برای مصرف رشد سریعتر از تولید و ناشی از جنگ و رقابت بین کارفرمایان و کارگران دانسته و در مورد انگلستان آنرا صادق و درباره سایر کشورهای اروپایی، آنرا نتیجه ی رقابت با انگلستان در بازارهای داخلی و خارجی است که آنان- کشورهای اروپایی- به ماشین روی می آورند و در مورد آمریکای شمالی، کار ماشین را به دلیل کمبود کارگر، بوده".
و در ادامه ی نقد به پرودون، مارکس می گوید "این کاملاً احمقانه است که ماشین را همانند تقسیم کار، رقابت، اعتبار و غیره به عنوان یک مقوله اقتصادی معرفی کنیم و "تقسیم کار و همه مقولات- اعتبارات انحصارات، مالیات ها، وام دادنها ... همگی مناسبات اجتماعی هستند که در مجموع و با هم آنچه را که امروز بنام تملک معروف است
تشکیل داده اند" و "در ضمن خارج از محدوده ی این مناسبات، تملک (سرمایه داری) چیزی جز یک توهم متافیزیکی (ماورای طبیعی) و قانونی نیست".11
آنچه گفته شد (دراین بخش و قسمت) تعاریف و تحلیل کلی مارکس- انگلس در مورد روش شناسی جوامع بشری بود و اما نقش آسیا و جوامع غیرغربی در آثار مارکس- انگلس، که ابتدا به آسیا می پردازیم. اکثر مارکس پژوهان در اینمورد متفق القولند که اشاره مارکس به آسیا، باید رد آنرا، ابتدا در نوشته ی «نقدفلسفه حق هگل»12 یافت. مارکس در این مقاله بطور ضمنی از "استبداد آسیایی" نام می برد که "درآن حکومت سیاسی جز، خودکامگی شخصی یک فرد نیست یا حاکمیت سیاسی، همچون مال، برده است" که منشای آنرا کتابی می دانند حاوی کنفرانسهایی درباره ی فلسفه تاریخ از هگل، که در سال (1837) توسط شاگردانش و سپس در سال (1840) توسط پسرهگل بنام "کارل" بطور کامل انتشار یافت.
آسیا از نظر هگل :
هگل آسیا را این گونه تعریف می کند که "گهواره ای دیرپای خدایگان سالاری" است که در"چین این خدایگان سالاری به خوبی سازمان دهی شده. مشروع با مدارا و خردمندانه" در اینجا "امپراتور، فرماندهی درمقام پدرسالار"ست که حقوقش را "طبق روال پدری بر فرزندانش" اعمال می کند. "هیچ طبقه یا پایگان مستقلی، همچون هند، وجود ندارد تا بتواند فی نفسه از منافع شان حمایت کند، زیرا همه چیز از بالا هدایت و نظارت می شود" "امپراتور سزاوار بالاترین ستایش است، او به دلیل موقعیتش، ناگزیر است، خود حکومت کند" کارگزاران امپراتوردر حکومت دیوان سالار یش عبارت بودند از ماندارین ها (mandarin) "در واقع هیچ پایگان در خور توجهی، هیچگونه اشرافیتی در میان چینیان وجود ندارد" و بدین نحو" دور اندیشی پدر سالارانه ی امپراتور که چون پدری به طور یکسان از زیر دستانش مراقبت می کند" بر فراز همگان گسترده ست.
در این نظام هر گونه منزلت فردی غایب ست، در اینجا ظاهر پرستی و بردگی، بر طبق " مقررات کهن امپراتوری"یکنواختی" ایستایی" در تمام روابط خانوادگی و اجتماعی حکمفرماست. سفری ، همان منبع.
از نظر هگل"هند" نیز کمتر از چینی ها در ایسایی بسر نمی برد" گذشته از این" خود سرانه ترین، شوم ترین، شرم آورترین استبداد به هند تعلق دارد" اما این جباریت در هند " سامان مندست زیرا در آنجا هیچ خود آگاهی وجود ندارد که با استبداد همتراز باشد و احساس را به غلیان وادارد، آنچه باقی می ماند، تنها در جسمانی ست، محرومیت از شروری ترین نیازها و اشتیاقی که در بردارنده ی احساس منفی بر علیه آنست" کاست ها" یکی از ناب ترین عناصر" تحجر" این نظام سیاسی اجتماعی هستند.13
اما نظر هگل در مورد "کاست" که بصورت پرسشی مطرح می-کند"... که این نظام کاستی از نظر تاریخی چگونه پدید آمده ست؟" و خود پاسخ می دهد"... معمولاً عنوان می شود که نا همسانی قبیله ها منجر به گوناگونی وظایف شده ست... کلیتی را پیش بایسته می گذارد که در کاست از هم متمایز شده اند" "ویژگی خاص در میان هندیان تنها آن ست که این ناهمسانی ها موجب یک ثبات طبیعی شده اند و وابسته به تبار هستند" " افزون بر این ، جای پرسش ست که آیا "سروری"، این ناهمسانی را وضع کرده است؟ یا اینکه " ناخودآگاه شکل گرفته اند؟ امکان اولی محتمل تر است، سرور، به چیزهایی نیاز دارد، او موارد گوناگونی را وضع می کندو می تواند آنان را برای همیشه به آن کار مقید کند.(13)
دراینمورد اندرسون می گوید(14): هگل در فلسفه تاریخ از فرهنگ و جامعه هند انتقاد شدید می کند، او نظام کاستی را "پست کننده ترین سرف داری معنوی" نامیده و خودکشی آیین بیوه ها (ساتی- Sati) را که اغلب داوطلبانه است مورد تأکید قرار می دهد. هگل، هند را به عنوان جامعه ای که "راکد و ثابت باقی ماند". کنار می گذارد و به نظر هگل "به دلیل سلطه ی فرضی ابدی برهمن ها" بنابراین "تمام انقلابهای سیاسی برای هندوی معمولی بی اهمیت است چرا که سرنوشت او بی تغییر باقی می ماند" و به عنوان جامعه ای بدون تغییر یا توسعه ی واقعی، تاریخی ندارد. هگل می افزاید حتی در جایی که مذاهب هندی مانند بوداییسم گسترش زیادی می یابند اشاعه ی فرهنگ هندی گسترشی خاموش و بی عمل یعنی هیچ عمل سیاسی ارائه نمی کند" آن هم "با اینکه روشنفکران هندی کشفیات بزرگی در دستور زبان و هندسه و نجوم و جبر کرده اند"
نبود آگاهی و خودآگاهی فردی "آنها را از نگارش تاریخ ناتوان کرد "جامعه ی هند برای هگل اساساً منفعل بود. چرا؟ زیرا"به هیچ فتوحات خارجی دست نیافته" و پیوسته"فتح شده بود" هگل با حمایت از استعمارغربی به عنوان محصول ضرورتی تاریخی، با سبک و سیاقی غایت شناسی نتیجه می گیرد که "سرنوشت ضروری امپراتورهای آسیایی این بود که تابع اروپایی ها شوند" "این انفعال همچنین، استبداد داخلی را تقویت کرد، درسایرکشورها. "خودکامگی، انسانها را بیدار و دستخوش خشم و نفرت می کند... اما این موضوع در هند عادی ست زیرا در هیچ جا مفهومی از استقلال شخصی وجود ندارد که بتوان حالت استبداد را با آن مقایسه کرد"هگل به عرفان هندویی به عنوان شکلی از "ایده الیسم ناب انکار خود"حمله می کند که"جهان رویایی" آفریده و در آن "شهوات شریرانه در اوج فعالیت های خود هستند" این عرفان، این تأثیرات اضافی را نیز دارد که استبداد و سرکوب کاستی را تحمل پذیر کند". اندرسون- همان منبع
از نظر هگل، تقسیم کار و بصورت قانون درآمدن آن، مقدم بر شیوه مادی تولید بوده است و کاست را نتیجه ی تقسیم کار جامعه از بالا (سروری و خدایگان سالاری) دانسته در حالیکه برعکس، مارکس و انگلس. تقسیم کار را ناشی از شرایط تولید مادی جامعه دانسته که مقدم بر قانون گزار بوده که بعداً اشکالش را می گذارند.
همچنین هگل تمامی مسایل را به "روح محض" "خردازلی" و... حوالت می دهد که در مقابل، مارکس و انگلس آنرا "ناشی از تکامل مادی تاریخ نیروهای مولد" و در این راستا "مراحل تحول انواع تقسیم کار را با انواع اشکال مالکیت و انواع مبانی سازمانهای اجتماعی" منطبق می دانستند.
بقول میشل لووی و سفری " در واقع این افکار و تحلیل هگل در فلسفه تاریخ" متأثر از آرای رایج زمان از ماتئوریسی(Matto Ricci) منتشر شده در اروپا بود که بطور فشرده در آثار هگل مشاهده می شود"
درمورد چین وهند، انگلس در دستنوشته ی "اصول کمونیسم" (1847) اینگونه اشاره می کند"ورود کالاهای ارزان قیمت که نتیجه ی کار ماشین است" را "موجب از میان رفتن نظام کهنه مانوفاکتور و یا صنعت متکی به کار دستی" می داند. و حاصل آنرا در آمدن از انزوای کشورهای نیمه بربر و برکنارمانده از تحول تاریخی چنین صنایعی می باشد" دانسته، کدام کشورها؟ "کشورهایی که از هزاران سال پیش تاکنون هیچ پیشرفتی نکرده اند" بطورمثال"کشورهایی مانند چین و هند" که "با کشف (اختراع) هر ماشینی در انگلستان ظرف یکسال در چین. میلیونها کارگر بیکار می شوند" و نتیجه می گیرد "صنعت کلان تمامی اقوام زمین را با یکدیگر مراتب ساخت و تمامی بازارهای محلی را به بازارهای جهانی پرتاب می کند و همه جا تمدن و پیشرفت و آثار آنرا بر کل کشورها اثرگذار" می داند. اصول کمونیسم15
این دیدگاه سپس توسط مارکس و انگلس در"مانیفست کمونیسم" اینگونه نوشته می شود آنهم با تغییراتی "... قیمتهای ارزان کالاهای بورژوازی (سرمایه داری) توپخانه سنگینی ست که با آن "دیوارهای چین" را در هم می کوبد و نفرت به شدت لجوجانه "بربرها" را از بیگانگان، وادار به تسلیم می کند، تمام ملت ها را مجبور می کند از بیم نابودی، شیوه ی تولید سرمایه داری را بپذیرند، آنها را مجبور می کند "آنچه را تمدن" می-نامد میان خود رواج دهد، یعنی خود، بورژوا، شوند، خلاصه جهانی مطابق نقش خویش می آفریند"
در ایدیولوژی آلمانی به این مطلب اینگونه اشاره شده " هنگامی که شکل نارس تقسیم کار که آنرا می توان در میان هندیان و مصریان یافت، نظام مبتنی بر کاست در دولت و مذهب آنان را بوجود میآورد تاریخ نگاره 16فکر می کند که نظام مبتنی بر کاست. قدرتی ست که این شکل نارس اجتماعی را ایجاد کرده است" "درحالیکه فرانسویان و انگلیسیان، دست کم به توهم سیاسی خود، که بهر تقدیر به واقعیت نزدیکتر است می چسبند" آلمانها در قلمرو "روح محض" حرکت می کنند و"توهم مذهبی را نیرو محرکه تاریخ می سازند" "فلسفه ی تاریخ هگل" آخرین نتیجه ای که به واضح ترین بیان ، آن و به کل این تاریخ نگاری آلمانی تنزل می یابد که برای آن، مسأله نه بر منافع واقعی و نه حتی سیاسی، بلکه بر سر اندیشه های محض است".
مارکس و انگلس، از این پس جهت شناخت هر چه بیشتر، ساختارهای جوامع پیشا سرمایه داری بشری و اشکال مختلف مالکیت و سازمان اجتماعی کار و تقسیم کار در آنها ، به مطالعات گسترده کتابخانه ای و میدانی دست زدند مکاتباتشان با یکدیگر و سایر پژوهندگان در این زمینه و همچنین مقالاتشان در روزنامه ها و نشریات آن دوران شاهد این مدعاست.
مارکس پس ازسال(1849)همزمان با اقامت در لندن در مورد مسایل اقتصادی و اجتماعی دست به پژوهش زد. بطور مثال میتوان به آثار این نویسندگان اشاره کرد مانند، علل ثروت ملل، آدام اسمیت درسنامه مقدماتی درباره اقتصادی سیاسی ریچارد جونز/ اصول اقتصادی سیاسی، استورات میل/ تاریخ هند بریتانیا جیمزمیل/ سفرهایی درشرح حکومتهای مغول بزرگ، هندوستان و دیار کشمیر، اثر فرانسوابرنیه/ و.../.... که حاصل این پژوهش ها، یادداشتها و دستنوشته های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی.... در این دوران بود آنهم با وجود پرداختن ناقص این نویسندگان به خصوصیات و ویژگی "جوامع غیر اروپایی و شرقی"
سفری در این مورد می گوید" زمانیکه آدام اسمیت از چین، مصر قدیم و هند سخن می گوید، بر اهمیت وظایف عمومی در این کشورهای بزرگ از قبیل، نگهداری راههای ارتباطی، و به ویژه شبکه ی آبیاری مصنوعی تأکید می کرده که منبع عظیم درآمد این کشورها، نوعی مالیات یا اجاره عرصه؛ تشکیل و اینکه بر خلاف کشاورزی و مانو فاکتور، در مورد تجارت کوتاهی شده است، او علایق ماندارین ها (کارگزاران امپراتوری چین) و محصلان مالیاتی در حفظ "نظام حاکم" را دو سویه دانسته که از یکسو روستاییان سرکوب شده و از سوی دیگر بر سر قدرت مرکزی کلاه می گذاشتند. در این میان "جیمز میل به ناهمسانی میان" شکل حکومت آسیایی" و فیودالیسم اروپایی پرداخته، همچنین ریچارد جونز و استورات میل برخی از خصلتهای "جامعه شرق" ازجمله مالک انحصاری بودن فرمانروا (ریچارد جونز) یا خصلت "دیوان سالاری" "استبداد شرقی" را ( جیمز میل) نشان داده بودند. 17
آغازگاه تحلیلهای عمیق تر از جوامع غیر اروپایی و شرقی را می توان در نامه ی مارکس18 به انگلس در (2ژوئن– 1853) دانست که ما نیز با توجه به آنچه تاکنون گفته شد این روند را باز پی می گیریم. مارکس نامه ی(2 ژوئن -1853) را در جواب نامه ی انگلس می نویسد که "... در رابطه با عبری ها و عربی ها نامه ی تو برای من بسیار جالب بود. ضمناً وجود یک رابطه ی کلی را بین تمام قبایل شرقی می توان اثبات نمود و آن رابطه ای است بین اسکان بخشی از این قبایل با ادامه زندگی بدوی بخش دیگری از آنها، از آغاز این فرآیند.. "مارکس تغییرات مهم تجارت آسیا و اروپا در زمان "محمد" * را مورد توجه قرار داده مانند تجارت عربستان با هندوستان که بعدها دچار زوال گردید. همچنین در مورد تاریخ شرق نفوذ مذهب را به صورت تاریخ نگاری مذهبی، بشدت اثرگذار دانسته، در مورد ساخت شهرهای شرقی با اشاره به نوشته ی "فرانسوا برنیه ی کهنسال" که "در حقیقت شهر را بیشتر اردوگاه نظامی یافته و در مورد مالکیت، شاه، به تنهایی مالک کلیه ی زمین های قلمرو می-باشد" مارکس در ادامه به این نکته قابل توجه اشاره دارد که" برنیه بدرستی این واقعیت را که در شرق مالکیت خصوصی بر زمین اساس تمام پدیده ها نیست-را- مورد توجه قرارداده" که در این مورد مارکس به عنوان مثال به ترکیه، ایران، هندوستان اشاره کرده که "این نکته را کلید واقعی حتی برای بهشت شرق است" دانسته.
درجواب انگلس(19) به مارکس می نویسد"... عدم وجود مالکیت بر زمین حقیقتاً کلید تمامی شرق است، تاریخ سیاسی و مذهبی آن ]شرق[ نیز در همین مسأله نهفته است" و سؤال می کند "دلیل آن چیست؟ که شرقی ها حتی به شکل فیودالی مالکیت زمین دست نیافته اند؟ و خود انگلس اینگونه پاسخ می دهد که "من فکر می کنم عمدتاً به دلیل آب و هواست، با در نظرگرفتن آن با نوع خاک، به ویژه با گستره ی بزرگ کویر که مستقیماً از دشت صحرا ]آفریقا[ تا سراسر عربستان، ایران، هندوستان و تاتاری- قرن نوزده آسیای مرکزی و بخشی از ترکستان تاتاری نامیده می شد- تا بلندترین نقاط فلات آسیا ادامه دارند" "در اینجا آبیاری مصنوعی پیش شرط کشاورزی است، یک حکومت شرقی هرگز بیش از سه وزارتخانه نداشته است" "دارایی (غارت در داخل)، جنگ (غارت در داخل و خارج) و کارهای عمومی (زمینه ساز برای تجدید تولید)" "حکومت انگلستان در هند]وزارتخانه های[ اول و دوم را بطریقی تنگ نظرانه اداره کرده و شماره سه را کاملاً رها نمود. بطوریکه کشاورزی هندوستان درحال نابودی ا ست""درآنجا رقابت آزاد کاملاً از اعتبار افتاده است، حاصل خیز نمودن مصنوعی زمین، که با سرعت به همراه اضمحلال سیستم آبیاری به نابودی کشانده شد، این حقیقت تعجب آور و باورنکردنی را توضیح می دهد که چرا مناطقی که در گذشته به طرز درخشانی کشت می شدند (مانند پالمیرا، هنرا، خرابه های یمن و مناطق بی شماری از مصر، هندوستان و ایران) هم اکنون خشک و ویران هستند، این امر نشان می دهد که یک جنگ ویران کننده می تواند به تنهایی کشوری را برای قرن ها از سکنه خالی کرده و تمامی تمدنش را نابود نماید..."
بقول سُفری، و این "...نخستین طرح عمومی در خصوص ویژگیهای "جامعه ی آسیایی" بود البته مارکس یکبار دیگر در ژوئن و ژوییه ی (1853) به این موضوع و در مقاله ی خود در تاریخ 22 ژوئیه با عنوان "درباره ی نتایج بعدی فرمانروایی بریتانیا در هند پرداخت"20
مارکس در14 ژوئن (1853) نامه ای(21) به انگلس مینویسد که نکات مشابه آنرا در کاپیتال نیز تأکید می کند آنهم به این مضمون که مسأله مالکیت، موضوع جدلی نویسنگان انگلیسی درباره هند است، (البته"به نظر می رسد" در زمین های جنوبی کریشنا (Krishna) مالکیت بر زمین وجود داشته باشد" سپس در این نامه مارکس با اشاره به کتاب "سراستامفورد رافلس" فرماندار انگلیسی جاوه بنام "تاریخ جاوه" می نویسد" برخلاف این، درجاوه- اندونزی- فرمانروا، اجاره ده مطلق کل زمین های کشور بود" که "اجاره دادن آن ها به هر قیمتی قابل حصول بود" به هرحال"به نظر می رسد"مسلمانان برای نخستین بار "فقدان مالکیت" بر زمین را در کل آسیا تشخیص داده اند".(21)
پراکندگی هزاران آبادی خود بسنده و مستقل که در رأس آن، حکومت مرکزی مستبد نیرومندی قراردارد. در این مورد به نقل قول سُفری از مارکس می پردازیم "چیزی که بطور کامل ویژگی ایستایی این بخش از آسیا را با وجود تحرکات بیهوده در روبنای سیاسی توضیح می دهد دو واقعیت متعاقباً تقویت کننده ست" 1- کارهای عمومی که برعهده ی حکومت مرکزی ست 2- علاوه بر حکومت مرکزی، مجموعه ی کشور، صرفنظر از تعدادی از شهرهای بزرگ متفرق در آبادی هایی که سازمان دهی کاملاً خاصی داشتند و جهان کوچکی را برای خود تشکیل می دادند..."به گمان من" برای ایستایی و استبداد آسیایی، اساسی محکمتر از این نمی توان یافت"(22)
به قول اندرسون "فراموش نکنیم دفاترگزیده ی (1853) مارکس، پنجاه صفحه یادداشت درباره ی هند و پنج صفحه درباره اندونزی نوشته، مطالبی که قرار است نهایتاً در (MEGA^2IV/11) انتشار یابد" (23)
جای تذکر دارد که اندرسون و سُفری اعتقاد به نگاه تردید آمیز مارکس در تحلیلهایش در این دوره به دلیل استفاده از کلماتی مانند "به گمان من" "به نظر می رسد" "شاید" و... اشاره کرده اند که البته ما آن را ناشی از وسواس و دقت نظر دراستفاده از اطلاعات موجود در منابع مورد استناد مارکس و حتی انگلس می دانیم و برای این ادعا، نقدهایی که بر هگل. ماورر، بودفیر، ماین، کوالفسکی و ... داشته اند را که به مروز نقل قول می کنیم، گواه می گیریم.
اما در مورد نقش کارهای گسترده عمومی- همبایی- به ویژه تأسیسات آبیاری و نقش آن در تمرکز قدرت بیش از اندازه حکومت مرکزی، بصورت "استبداد آسیایی" را مارکس اینگونه تحلیل می کند که "طغیان آب را، هم درمصر و هند و هم در میان رودان24- بین النهرین- ایران و سرزمینهای دیگری مهار می-کردند تا حاصل خیزی زمین را ارتقاء دهند. از ارتفاع سطح آب، برای آبگیری آبراه های آبیاری بهره می بردند" این"ضرورت مطلق استفاده مقتصدانه و دسته جمعی از آب در باختر زمین - غرب- بطور مثال در فنلاند و ایتالیا به توافق آزادانه ی همکاری و تعاون خصوصی انجامید و در خاور زمین- شرق- آنجا که تمدن بسیار نازل و گستردگی قلمرو بسیار وسیع بود. برای اینکه مشارکت آزادانه ای را پایه گذاری کنند، دخالت قدرت اجرایی حکومت متمرکزی را ایجاب کرد" که" به این ترتیب وظیفه-ی اقتصادی به تمامی حکومتهای آسیایی تخصیص یافت وظیفه ی تأمین کارهای عمومی ..." 25
مارکس همچنین بر اساس گزارش رسمی مجلس عوام بریتانیا در خصوص مسایل هند، روستای هندی (آبادی جماعتی زراعت هندی) را اینگونه توصیف می کند. سُفری و اندرسون با مقدار تفاوت به این گزارش "رافلس" اشاره می کنند.
"یک روستا از نظر جغرافیایی، قطعه زمینی شامل چندصدهزار آکر(Acer) زمین زراعی و بایر. که از نظر سیاسی، شبیه یک شکل (Korporation) کئوپراسیون شهری، یا بخش- شهرست- " "مدیریت روستا عبارتند از کارکنان عملی روستا، یا مأمورین رسمی و دستیاران وی عبارتند از 1)پُتیل (Potail) که معمولاً سرپرستی مسایل آبادی را بر عهده داشته با وظایف حل و فصل منازعات محلی و دارای اختیارات نیروی پلیس و متصدی گرفتن مالیات در روستا، به دلیل آشنایی به منطقه و روستای محل سکونتش. 2) کورنوم (Kurnum) که به حساب کشت و زرع رسیدگی و تمامی کارهای مربوط به آن را ثبت می کند. 3) تالی (tailler) با وظیفه تحقیق در امور جنایی و اعمال خلاف و حمایت از افرادی که از روستایی به روستای دیگر آمد و شد می کنند و 4) توتی(Totie) که میدان فعالیت وی بطور مستقیم محدود به آبادی از جمله مراقبت از محصول و شرکت در حفظ مرز و حدود آبادی و دادن شهادت هنگام بروز اختلاف و مسئول آب انبار و تقسیم آبهای جاری برای مقاصد کشاورزی، در این میان، برهمن ها در روستا مسئول برگزاری مراسم مذهبی و آموزش- خواندن و نوشتن- به کودکان با استفاده از شن و ماسه و همچنین برهمن ها مسئول گاه شمار و طالع بینی و غیره و... می باشند"باید گفت" البته در بعضی از مناطق روستاهای کشور، بخشی از این وظایف بر عهده یک نفر گذارده می شود... محدوده های آبادی به ندرت تغییر کرده، علیرغم درگیری در جنگ و قحطی و بیماری های همه-گیر، حتی انهدام، نام روستا، همان نام مرزها، علایق روستاییان نسل به نسل منتقل شده، فروپاشی و تقسیم قلمرو پادشاهی ها، موجب نگرانی روستاییان نگردید" "و تا زمانی که روستاها یکپارچه باقی می ماند برایشان مهم نیست که آبادی تحت کدام قدرت و پادشاه، اداره می شود. پُتیل هنوز که هنوز است سرپرست روستا و مسئول جمع آوری مالیاتهاست و به وظایفش در مقام قاضی مسایل جزیی و وضع اختلاف و دریافت کننده ی اجاره بها عمل می کند".26
"تمامی این مقامات سنتی تا برهمن و نجار و آهنگر همگی به هزینه ی کل کمونته زندگی می کنند" مارکس- سرمایه
مارکس، همیاری دهکده ی هندی و سایر جوامع مشابه که با «مالکیت اشتراکی بر شرایط تولید و فقدان فردیت اجتماعی- همراه است- مشخص می کند، بطور نمونه"، کمونته های کوچک و بسیار کهن هندی را که برخی از آنها تاکنون پابرجا هستند متکی برتملک اشتراکی زمین، استخراج کشاورزی و پیشه وری، و تقسیم کار تغییرناپذیرهستند... بیشتر محصولات، برای مایحتاج بی واسطه ی خود کمونته درنظر گرفته می شود و کالا محسوب نمی-گردد. فقط مازاد محصول به کالا بدل می شود و بخشی از آن مازاد تا زمانی که به دست دولت نرسد تبدیل به کالا نمی شود زیرا، از زمانهای قدیم مقدار معینی از محصول کمونته به عنوان بهره جنسی به دولت داده می شود. کمونته در نواحی مختلف هند شکلهای متفاوتی دارد در ساده ترین شکل کمونته ها، زمین را مشترک، کشت و محصول را میان اعضای آن تقسیم می-کنند در همان حال، ریسندگی و بافندگی در هر خانواده به عنوان کارخانگی جنبی انجام می شود". مارکس- سرمایه
درمورد تقسیم کار پیشه وری در کمونته ها نیز مارکس می-گوید" ... قانون حاکم بر تقسیم کار در کمونته با قدرت خطا ناپذیر قانون طبیعی عمل می کند. این درحالی است که هرپیشه ور، آهنگر، نجار و غیره در کارگاه خود تمام عملیات حرفه ی خود را بطور سنتی اما مستقلاً و بدون رسمیت شناختن هیچ اقتداری پیش می برد". مارکس- سرمایه جلد یکم
مارکس نشان داد اضمحلال وحشتناک تدریجی بافندگان دستی انگلیس". ناشی از تخریب صنایع دستی ایرلند و اسکاتلند" از "طریق خلع یدشدن" به پیامدهای وحشتناک سرمایه داری منجر شد و تولید "ماشین آلات پنبه بافی انگلستان در هند و فلاکت ناشی از تجارت" طبق گزارش فرماندار کل در سال (35-1834) "استخوانهای پنبه بافان دشت های هند را سفیدپوش کرده است" به عملکرد چرخه سرمایه داری در ساز و کار چند راستایی- استعماری، استثماری- در تکوین تاریخی سرمایه و منتهی شدنش به انباشت سرمایه، می پردازد و افشا می سازد که چگونه در این روند سرمایه داری، ازهیچ جنایتی- حمله به هندوستان، جنگ بنگال و جنگ علیه چین- جنگ تریاک- جنگ علیه ایران، ابایی نداشته ادامه سیاست کنترل روسیه و قتل عام بومیان آمریکا درحمایت از دولت برده دار جنوب- که همه و همه حول محور "توسعه سرمایه داری" تولید و باز تولید می شود... قرار داده است.
در این راستا اساس و"رشته پیوند کشاورزی و پیشه وری" که در گذشته مشخصه ی ویژه ی"نظام روستایی" "کمونته ای" بود رو به نابودی گذاشت و در پی آن- مناسبات مالکیت ارضی نظان زمینداری- رعیت واری؛ بطور کامل تغییر داده شد و بطور مثال در هند بصورت کاریکاتوری از "مالکیت ارضی کلان انگلیسی" و کاریکاتوری از "مالکیت قطعه قطعه ی فرانسوی" در آمد.
مارکس با چیندمان عناصر و مطالب و یافته های پژوهشی با کمک انگلس و... به شفاف سازی و ارائه طرح واره ای در مورد جوامع شرقی، توانست از شناخت محدود پیشینیان خود از جمله، منتسکیو، روسو، هگل و... فراتر رفته و تحلیل خود را برپایه تکامل مادی تاریخی این جوامع قرار دهد.
تمرکز مارکس بر هند و ساختار جامعه ی کاستی آن، در مقایسه با سایر جوامع شرقی و تفاوتهایشان از یکسو و برجسته سازی خصوصیات و سرشت عام این جوامع، مانند کمونته ها، آبادی های جماعتی، مالکیت عمومی، مالکیت جماعتی جوامع پیشا سرمایه غیرغربی و همچنین نقش سیستم نظارتی سرکوبگرانه ی حکومت های مستبد و خودکامه در کارهای عمومی از جمله سازه های آبی، دهکده های اشتراکی، راه ها و جاده های ارتباطی و... همچنین تفاوتشان با فیودالیسم در اروپای غربی را می توان دید. مهمترین مسأله در این روند وجود مالکیت خرد دهقانی به صورت مالکیت خصوصی بر زمین در کنار مالکیت متمرکز فیودالها در فیودالیسم اروپای غربی و نبود "مالکیت خصوصی" و یا بشدت کمرنگ و نازل و کم اثر در جوامع شرقی و غیر غربی، مورد بحث، که به قول مارکس و انگلس "کلید شناخت جوامع شرقی" گردید و..
توضیح: این مقاله ادامه دارد ...
3و1- نامه مارکس به آننکف در نقدپرودون، تاریخ (28 دسامبر 1846) ترجمه خسروپارسا و ه- ت، شیوه تولید آسیایی،
2 - (Stand) به معنای طبقه در دوره های ماقبل سرمایه داری و بخصوص دوران فیودالی اروپای غربی، اشتاندها برخلاف طبقات دوره سرمایه داری، حدود و شعور عرضی و یا قانونی معینی هستند. بعضی بطور رسمی و قانونی نسبت به دیگران حقوق بیشتری و حق سروری دارند به مانیفست کمونیسم و ایدیولوژی آلمانی مراجعه شود. ه- ت- همان منبع
4 - مارکس، کارمزدی و سرمایه، ترجمه میرجواد سیدحسینی، نفیسه نمدیان پور
5- ]سفری، همان منبع،(MEW13, P, 8F) [
6 - ]سفری، همان منبع،(MEW13, P, 9) [
7 - نامه انگلس به، و، بورگیوس w, Borgius (25 ژانویه 1894) ترجمه – ه- ت- همان منبع و ترجمه خسرو پارسا
8 - مارکس، گروندریسه، ترجمه پرهام و تدین و ترجمه پارسا، همان منبع
9 - مارکس "مقدمه ای بر نقد اقتصاد سیاسی" ه- ت- همان منبع
10 - نامه انگلس به کنراداشمیت ( 5 اوت 1890) ه- ت- همان منبع
11 - نامه مارکس به آننکف (28 دسامبر 1846) ترجمه ه-ت، همان منبع و پارسا، همان منبع
12 - مارکس ابتدا «گامی در نقد فلسفه هگل" و سپس " نقد فلسفه ی حق هگل"را نگاشت.
K, Marx, Zur kritik der Hegel schen Rechtshphilo sophie, Zit, Nach, Marx/Engeles Werke (MEW), Berlin/1975 II, Nd, I, P,
13 - به نقل از جیانی سُفری از هگل، همان منبع و اندرسون ، همان منبع
13- G,w:hegel, vorlesungen uber die philosophi, derGe shichatm surkamap-werk ausgabe bd12,ffm 1970, pp,124-208
14- اندرسون، همان منبع
14- G, w:hegel, vorlesungen uber die philosophi, derweltge shichte, II, die oriental ischawelt,Vollst, Neue Ausg abe Von Ge 8 lasson, Leipzig 1923, pp, 374- 375
15 - [F, Engels, Grundsut ze des kommunismus, New4, P, 367]
16 این فکر هاریسون در توصیف انگلستان، اولین و دومین شرح وقایع// نخست توسط رافاییل هالینشد، ویلیام هاریسون و دیگران جمع آوری شد- این مطلب را مارکس در کاپیتال ج یکم، فصل 28 نیز مطرح کرده ست.
17- سفری- "مارکس، انگلس و جامعه آسیایی"
18 - نامه مارکس به انگلس در منچستر، ترجمه پارسا و نقل از اندرسون، همان منبع(334-333-332-39 MECW)
*- نویسندگان مقاله- 1- در این مورد می توان به تلاشهای بازرگانی اجداد محمد مانند قصی بن کلاب، هاشم، عبدالمطلب و سفرهایشان به امپراتوری بیزانس، ایران، حبشه اشاره کرد.
19 نامه انگلس به مارکس لندن (6ژوئن 1853) ترجمه خسروپارسا- مارکس از این نامه در مقاله اش "حاکمیت بریتانیا در هند (حکومت انگلستان در هندوستان) [The British Rule in india] استفاده کرد.
20- (1853) و اگوست ژوئن 1853)) درنیویورک دیلی تریبون (MEW9 P, 127 ff, MEW9p, 220ff)
21 – (NEW 28, p, 268 ff), درکاپیتال (MEW23, p, 378, 193 f)
22- سُفری، همان منبع (NEW 28, 267, ff)
23- کوین، ب، اندرسون، قومیت و جوامع غیرغربی
24 - دراین مورد می توان به آثار سازه های آبی باقیمانده از تمدنهای باستانی، آشوریان، کلدانیان و... در کنار رودخانه های دجله و فرات و سازه های آبی تمدنهای ایلامیان تمدنهای باستانی ایرانیان و سیستم قنات ایرانی وسیستم های آبیاری در مصر، چین و هند و... اشاره کرد. (نویسندگان مقاله)
25 - سُفری، همان منبع [NEW 9, p, 129 ff]
26 - سُفری، همان منبع و اندرسون، همان منبع
26- [K, mark, Die britische Herrschaft in india, NEW, p, 129 ff]
[Kapital, BdI, MEW23, P, 376 ff]
نکات مشابه در نامه انگلس تاریخ 14 ژوئن (1853) و "سرمایه، مارکس" وجود داشته نظیر چنین مطالبی در کنفرانسهای هگل را در مورد روستای هندی می توان دید.
[hegel vor lesungen uber die philosophie der Geschichte, aa, o, p, 193 f]
مارکس در همین سال (1853) اُبشچینای (obshina) روسی و کلان اسکاتلندی را با نظام روستایی آسیایی مقایسه کرد بطور مثال در مقاله ای با تاریخ 9 فوریه (1853) در نیویورک دیلی تریبون (MEW8, p, 499 ff) و همچنین در سپتامبر 1854 در همین روزنامه (نیویورک ...) نوشت "به این ترتیب، یکه شاهی مطلقه اسپانیا بیشتر با اشکال فرمانروایی آسیایی در یک ردیف قرار می گیرد تا اینکه بتوان آنرابا دیگریکه شاهی مطلقه دراروپا که شباهت اندکی بدانان دارد، مقایسه کرد.
(Das. Revolution are spanien, I, 9 september 1854, NEW10, 440)
**************
- بخش ششم، استعمار، جوامع پیشا سرمایه داری
قسمت سوم- ساختار های جوامع پیشا سرمایه داری و روند فروپاشی آنها
با درود دوستان کارگر
- فیودالیسم پایه و اساس آن در اروپای غربی
- دانستیم جوامع اولیه بشری- پیشا با سواد- دارای ریشه مشترکی با پایه ی مالکیت عمومی بر مبنای ساختار اجتماع- قبیله- بوده اند. "مالکیت قبیله ای" در جوامع مختلف بشری به شکل" وحدت اصلی" بین اشکال خاص اجتماعی و مناسبات اعضای اجتماع و جماعت زراعتی را در ارتباط با ملک- زمین و تمامی فراورده ها و شرایط طبیعی اش به عنوان موضوع و آزمایشگاه و زرادخانه وسیله معاش، ادامه ی هستی غیر انداموار بشر و... - به وجود آمده است.
- بشر به عنوان "تولیدکننده" یا کارورز" و به عنوان " یک جزء از اعضای یک خانواده، یک قبیله، یا یک گروه مردم و غیره ..." که "بطور تاریخی و در نتیجه ی کنش متقابل، اختلاط و کشمکش با دیگران، شکلهای مختلفی به خود گرفته" و از این طریق به عنوان " جزء طبیعی اجتماع" " در ملک اجتماعی سهیم شده و قسمت جداگانه ای از آنرا در تصاحب خود می گیرد او با آن قسمت تعیین شده طبیعت ( زمین و خاک و گل) نه تنها" به عنوان هستی غیر انداموار خودش" و بلکه به عنوان " شرایط تولید و تجدید تولید خودش مناسبت خود را بوجود آورد.
( مارکس- گروندریسه- ترجمه- پرهام، تدین- پارسا همان منبع)
- و"مالکیت" به معنای تعلق به یک قبیله ( اجتماع)، که به دلیل ذهنی شرایط وابستگی به اجتماع می تواند، بطور مثال" مانند یک شهروند رومی به هنگام تولد، به صورتی ایده آل (لااقل) حتی به زمین زراعی عمومی و بصورت واقعی، حقی به فلان اندازه ( Jugger، واحدسطح زمین) و غیره دارد" مارکس – گروندریسه- ترجمه – پارسا- همان منبع
- تضاد میان افراد و شرایط زندگیشان به عنوان تضاد میان نیروهای مولده و شکل مراوده ای منجر به تکامل نیروهای مولده و تغییر شکل های مراوده ای آنها میگردد. مانند مبادله شبانان چادر نشینی که در مبادلات شان باسایر جوامع قبیله ای از گله در مبادله و در حاشیه جماعت استفاده می کنند که این مبادله منجر به تکوین فردیت یابی عضو جماعت شبانان کوچنده می شود.
- تمایز میان فرد به عنوان یک شخص و آنچیزی که نسبت به او بیگانه است. تفاوتی معنایی و مفهومی نیست بلکه خود واقعیتی ست تاریخی. بطور مثال "زمره" به عنوان چیزی خارجی نسبت به فرد در قرن هجدهم، همچنین کم و بیش نسبت به خانواده، این تمایزی نیست که بایستی برای هر سده ای قایل شد، بلکه تمایزی ست که خود در هر عصر و دورانی در میان عناصر مختلف بوسیله تصادفات مادی زندگی مجبورست قایل شود. گروندریسه و ایدیولوژی آلمانی
- اما آنچیزی که برای عصر بعدی، بر خلاف گذشته تصادفی می نماید. این مطلب درباره ویژگی هایی که از عصر گذشته به ارث رسیده - نیز صدق می کند- و آن شکل مراوده ای ست که با مرحله معینی از تکامل نیروهای مولده وفق می یابد و در این راستا رابطه ی نیروهای مولده، به شکل مراورده، همانا رابطه ی شکل مراوده با اشتغال با فعالیت افرادست (بطور طبیعی شکل اساسی این فعالیت مادی ست و همه ی فعالیت های فکری سیاسی و مذهبی و غیره بدان وابسته است) و همینطور در این راستا شکلهای مختلف زندگی مادی، درهرحالتی بستگی و وابسته به نیاز های از پیش تکامل یافته ست و هم تولید و هم برآوردن این نیازها روندی ست تاریخی که در نزد هیچ گوسفند یا سگی یافت نمی شود گرچه گوسفندان و سگان در هیئت کنونی شان، و بر غم خودشان، محصول روند تاریخی اند. ایدیولوژی آلمانی
- دانستیم کشمکشها در بین قبایل با تقدم جنگ بر صلح منجر به شیوه تولید برده داری در اروپای غربی- یونان و روم- گردید اما در مورد متلاشی شدن نظام برده داری توسط حمله ژرمنها که منجر به زوال امپراتوری روم گردید شورشهای بردگان، نظام مالکیت خصوصی بر زمین، کلونهای رومی، تصرف زمینهای وابسته به امپراتوری و سازمان نظامی فاتحان ژرمن ها بر پایه مرده ریگ به ارث رسیده از روم منجر به ایجاد مناسبات فیودالی گردید.
- ژرمنها قبل از اشغال متصرفات امپراتوری روم، هنوزمالکیت خصوصی دهقانی– یا خرده مالکیت دهقانی- را نمی شناختند. گرچه تا مرحله تصرف ارثی سابق، بدون حق خرید و فروش و واگذاری رسیده بودند.
- پس از اشغال سرزمینهای رومی- جایی که مالکیت ارضی خصوصی تا مرحله مالکیت متمرکز تکامل یافته بود- روند تکوین مالکیت ارضی ژرمنی سرعت می یابد.
- در ابتدا فاتحان- ژرمنها- وارث تمام خرابی ها و نابسامانیهای ناشی از جنگ و زوال اقتصادی امپراتوری فتح شده گردیدند. ابتدا به ساکن ترمیم خرابیها، تکوین و تکامل نیروها و مناسبات تولیدی ویژه اش در دستور روز قرار گرفت. که در نتیجه ژرمنها یک سوم زمین های فتح شده را در بین طوایف ژرمنی تقسیم کردند. این تقسیم بندی بر حسب طایفه دیرپا نبوده زیرانظام فاتحان بر اثر فتح قلمروی وسیع امپراتوری روم و تداوم جنگها منجر به پراکندگی اعضای طوایف شده رو به زوال می رود. در نتیجه ی آن تقسیم طایفه ای زمینهای فتح شده، جای خود را به تقسیم زمین بر حسب خانواده ها می دهد که منجر به گسترش ملک خصوصی- خانوادگی دهقانی که با تاخیر در سرزمین های اصلی ژرمنی موثر شده و خرده مالکیت دهقانی متداول می شود. - هـ- ت - همان منبع
- آلودآلمانی- ملک آزاد خصوصی- نیز از وضعیت تساوی ابتدایی مالکیت ارضی ژرمنی به حالت عکس آن در آمده تبدیل به ملک رومی که مدتها در مجاورت ژرمنها وجود داشت گردید. بنابراین از همان لحظه ای که آلود- ملکی که آزادانه قابل فروش بصورت کالا بود- پدیدار شده و از همان لحظه پیدایش مالکیت ارضی بزرگ دیگر یک مساله زمان شده بود. - هـ- ت - همان منبع
- در این راستا دوران فیودالیسم به دوره های مختلف ترمیم، تثبیت، شکوفایی و استحکام، زوال و انتقال به دوران سرمایه داری، تقسیم شد که در مورد زوال و انتقال به دوران سرمایه داری ما قبلاً مطالب زیادی را گفته ایم در اینجا به ضرورت به روند شکل گیری و تکوین شیوه فیودالیسم می پردازیم.
- در اوایل فیودالیسم درجامعه قرون وسطایی مخصوصاً در سده های اولیه آن، تولید بیشتر متوجه مصرف خصوصی بود و بطور غالب تنها، ما یحتاج تولید کننده و خانواده اش را تامین می کرد. ودر جاهایی که در روستا ها مناسبات تقید مشخصی وجود داشت تولید، وسیله ی ارضای نیازمندیهای فیودالها هم بود.
ولی در این رابطه مبادله صورت نمی گرفت و به این دلیل محصولات به شکل کالایی در نمی آمد"خانواده ی دهقان تقریباً هرچه را مورد نیازش بود خود تولید می کرد. اما با رشد روابط فیودالی، انگلس صحبت از مازادی می کند که دهقان اضافه بر مصرف و استخراجات اربابی تولید نموده و با مصنوعات پیشه وری شهری مبادله می کند7. پیشه ور شهری هم با اینکه خود در باغ کوچک خانه اش زراعت مختصری داشته و دامش را به چرا فرستاده و زنان خانه اش را به بافتن وا می دارد در حرفه اصلیش که اصولاً از ابتدا برای مبادله تولید می کند8 و همین مطلب در مورد پیشه ور روستایی هم صدق می کند.
آهنگرگاری ساز، خیاط و کفاش روستا برخلاف پیشه ور شیوه تولیدآسیایی- که به حساب جمع، بنه وخانواده و همیشه در ازای بخشی از محصول تولید می کند- محصولات خود را در یک رابطه خرید و فروش به دهقانان انتقال می دهند 9 ه- ت- همان منبع
- نتیجه اینکه در شیوه تولید فیودالی ما شاهد تفکیک پیشه و زراعت که بصورت جدایی شهر از ده و تقسیم کار هستیم این جدایی هرچه به مراحل آخر قرون وسطا نزدیکتر می شود عمیق تر می شود. از نظر سیاسی روستای دوره ی فیودالی، که مقر فیودالها و تابعان وملازمانشان است، برشهر که مأمن و مسکن استادکاران می باشد تسلط دارد10. در"قرون وسطی (عصر ژرمنی) که از ده به معنای مقر تاریخی که تکاملش" در روند تاریخ بعدها بصورت تضاد بین شهر و ده انجام می گیرد11 یاد می شود وتقسیم کار بین شهرها و جدایی تجارت از تولید- باتوجه به تکامل آنها در شهرهای دوران باستان- درمراحل اولیه فیودالیسم هنوز پیشرفت چندانی ندارد. بموازات پیدایش شهرهای جدید و ترمیم شهرهای قدیمی و برقراری ارتباط بین شهرها، است که تفکیک تجارت از تولید- به عنوان تقسیم کار- بطور تدریجی عمیقترمی شود12 ه- ت- همان منبع
- دراین میان همانگونه که استبداد شرقی برپایه مالکیت جماعت زراعی (عمومی) و جمهوری و امپراتوری روم برپایه برده داری و مالکیت خصوصی و مالکیت متمرکز بزرگ بر زمین استوار بود. مالکیت فیودالی نیز پایه و اساس نظام سلطنتی و پادشاهی فیودالی را تشکیل می دهد. ه- ت- همان منبع
- کالاشدن زمین، واگذاری آن از دست دهقان مقروض و فقیر به چنگ مالکان بزرگ، یکی از راه های تشکیل مالکیت بزرگ بود. روش دیگر، تصاحب زمین های عمومی توسط شاه بود. شاه که از مرتبه فرماندهی قبایل فاتح برپایه ارکان نظام طایفه ای به قیصر تبدیل می شود. ارکان نظام طایفه ای وی در این روند به ارکان دولت و حکومت تبدیل می شود آن هم در راستای اداره دولت روم و ایجاد یک دولت جدید. نظام مالکیت هم در این راستا از وضعیت مالکیت جمعی زمینهای عمومی درآمده و شاه جهت جذب متحدان بیشتر، زمینهای بدست آمده را به ملازمان و متابعان خود هبه می کند- می بخشد- و شاه واسطه ی انتقال بخش زیادی از زمین های عمومی به ملک خصوصی خدمتگذاران
نفوذدارخود می گردد که موجب تمرکز مالکیت ارضی خصوصی می گردد طریقه سوم و نوع دیگری از تمرکز مالکیت خصوصی، پناهندگی است که در گذشته بدان اشاره کردیم. که به دلیل اثرات ناشی از جنگ و بی امنیتی دهقانان آزاد را وادار کرده که برای نجات جان و معاش خود به قدرتمندان بزرگ عرفی و کلیسایی پناه ببرند و طلب حمایت کنند که در نهایت منجر به از دست دادن ملک دهقانان آزاد می گردد13که این مطلب مورد استقبال بزرگان زمیندار و کلیسا قرار گرفت. ه- ت- همان منبع
- درنتیجه 4 قرن بعد ازتصرف روم (قرن نهم میلادی) بطور مثال درگالین14 قسمت اعظم املاک آزاد بدست کلیساها و بزرگان افتاد و قدری دیرتر، دربرخی از ایالات دیگر از ملت دهقانی اصلاً خبری نیست15 ه- ت- همان منبع
- جنگهای داخلی خاندان ژرمنی مروینگها و تداوم آن جنگها در زمان کارولینگرها، روند انتقال مالکیت دهقانی به مالکیت اربابی و کلیسایی و پیدایش تقید دهقانی را سرعت بخشید و مسیر چیرگی فیودالیسم را هموارکرد16 ه- ت- همان منبع
- این روند در مناطق واقع در شرق رود راین بیشتر طول کشید بگونه ای که مصادره املاک دهقانان توسط کلیساها و اشراف هنوز در قرن 12 در جریان بود 17
- درپایان این روند انواع مالکیت های ارضی به اشکال زیر بوجود آمد:
1)- املاک سلطنتی، شامل زمین های عمومی نواحی متصرف شده و بومی و املاک مصادراتی (مصادره املاک مالکان رقیب و یاغی)
2)- املاک کلیسایی، از طریق پناهندگی، وقف، هدیه، تقلب در اسناد، تهدید و انواع حیله ها جمع آوری شده گفتنی است تا قبل از کارل بزرگ (813-724) میلادی تا یک سوم جمع زمینهای منطقه فرانسه، این املاک چنان قدرتی به کلیسا دادند که همه جا اعتبار و نفوذ شاه را به خطر انداخته و تضعیف می کند. بگونه ای که بعضی از شاهان مثل پیپین (714-635) برای جلوگیری از این وضع، دست به مصادره ی بعضی از زمینهای کلیسا می پردازند و یا کلیسا را وادار به واگذاری زمینها می کنند.
3)- زمینهای اشرافی، که درنتیجه پناهندگی و التجاء دهقانان، غصب زمین های عمومی و دهقانی و هدایای شاهانه و زمینهای متصرفی در جنگلها می باشند 18
تمامی این اشکال مالکیت بزرگ از طریق نفی مالکیت ملک خصوصی دهقانان آزاد بوجود آمده همچنان این حکم در مورد زمینهای عمومی صادق است. ه- ت- همان منبع
- در مورد بخشش زمینهای سلطنتی که با هدف تقویت قدرت سلطنتی بود، نتیجه برعکس شده و موجب قدرتمند شدن گیرندگان زمین گردید، به گونه ای که شاهان کارولینگرها تصمیم گرفتند بجای بخشش زمین، آنرا بطور مشروط واگذار کنند، این واگذاری در ابتدا بصورت محدود به حق بهره برداری از زمین بود. ه- ت- همان منبع
- بنفیس چیست؟
بنفیس(Ben ficium) یا (Bene Fiz) واگذاری حق انتفاع و بهره برداری از زمین به ماموران لشکری، دیوانی و کلیسا است که ابتدا از نظر زمانی محدود و موسوم به طول عمر دهنده و گیرنده و بعدها، موروثی شد. بنفیس با مشخصات اروپاییش قابل ترجمه به اقطاع، نوعی از اقطاع است. در تاریخ فیودالیسم مرحله ی بنفیس داری مقدم است بر"Feudum" لاتینی و یا (Lehn) آلمانی. فیودوم که فیودالیسم از آن مشتق میشود عبارت است از واگذاری حق انتفاع و بهره برداری زمین توسط مالک زمین بدیگران در ازای خدمات لشکری، دیوانی و اداری. گیرنده، در مقابل حق انتفاع به خدمت واگذار کننده در می-آید با او عهد خدمت و دریافت حمایت می بندد.
- خدمتگزار (گیرنده فیودوم)پس از انعقاد چنین عهدی با ارباب فیودال در ازای خدمت و وفاداری زمین، دژ، خانه می گیرد. او، خدمتگزار و ملازم و تابع ارباب و در خدمت سینیورست که هم می تواند یک پادشاه، یک امیر و یا یک سینیور خصوصی باشد.
- واگذاری زمین در عین حال با امتیازات و حقوق دیگری همراه بود مثل حق حاکمیت قضائی، معافیت گمرکی و تعهد گرفتن بهره و بیگاری از دهقانان، "فیودم" نیز ابتدا محدود به عمر دهنده و گیرنده است ولی از قرنهای 8 و 9 به بعد در اروپا به تدریج ارثی می شود و اساس استقلال نسبتاً وسیع دارندگان فیودوم می گردد امری که مساوی با ضعف دهندگان و مخصوصاً حکومت مرکزی است به عنوان دهنده ی فیودوم، حاکمیت قضایی(Patrimonial gerichtsbarkeit) عبارت است ازحاکمیت قضایی (قضاوت و اجرای حکم) دارنده فیود در مسایل حقوقی سر نشینان منطقه حاکمیت او، حاکمیت قضایی پدر سالاری، محدود به مسایل قضایی درجه دوم (مسایل ارثی دارایی مالی و شخصی) است و حاکمیت در مورد مسایل مربوط به قتل و... این قبیل را شامل نمی شود حق حاکمیت بهمراه اعطای بنفیس و یا فیود (فئود) به گیرنده این امتیازات را می دهد. ه- ت- همان منبع
- حال اگر بنفیس گیرنده تخلف می کرد زمین از گیرنده مصادره و پس گرفته می شد. البته این موضوع (بنفیس داری) خود بهانه ای برای شاهان گردید که زمینهای هبه (بخشش) کرده را حتی به اتهام یاغی گری پس گرفته و آنرا بصورت "بنفیس داری" تبدیل کنند و در جایی که قدرت خانواده گیرنده بنفیس زیاد باشد این بنفیس موروثی می گردد.(19) ه- ت- همان منبع
- هر اندازه که واگذاری بنفیس بیشتر به انجام خدمات مختلف ومخصوصاً خدمات نظامی مشروط می شود، بنفیس به "فیودم" نزدیکتر گردیده به فیودوم تبدیل می شود که این روند در قرن نهم میلادی سرعت بیشتری گرفت در ابتدا فیودم نیز مانند بنفیس محدود به عمر دهنده و گیرنده بوده و در عمل به میزان نفوذ و قدرت شخصی خانوادگی آنها بستگی دارد.
- دارنده ی بنفیس فقط دارای این محدودیت، حق استفاده از بهره زمین واگذاری شده را داشته است این محدودیت بدو طریق برداشته شد؛
- یکم- از راه اعطای بنفیس به گرافها و هرسوگها و موروثی شدن آن
- دوم- از طریق دادن (تفویض) اختیارات دیوانی و قضایی به بنفیس داران.
- در صورت اول، ماموران حکومت در داخل قلمرو حکومتی با سد مستحکم قدرت اربابان (سینیورها) روبرو می شوند که در این صورت او بدون تکیه به نوعی از زمینداری مداوم و منافع حاصل از آن قادر به تنفیذ حکم خود و یا سر به سر شدن با سینیورها نیست دولت به او و منصب او زمینهایی به بنفیس می دهد تا انجام این عمل را مقدور سازد. بنابراین بین اختیارات دیوانی و قضایی از یکسو و بنفیس داری از سوی دیگر تقارن بوجود آمده و بنفیس در این روند به فیودم نزدیک می شود.
ضرورت دوم را باید در نیاز دولت به متعهد کردن و وابسته نمودن هر چه بیشتر بنفیس داران و مالکان به حکومت دید و در نتیجه اعطای اختیارات لشکری ، قضایی و دیوانی به بنفیس داران و مالکان به معنای قبول حاکمیت آنها بر دهقانان املاک خصوصی و واگذار شده هم هست. ه- ت– همان منبع
- در نتیجه دهقانانی که تا دیروز از لحاظ حقوقی با مالکان بزرگ مساوی الحقوق بودند به زیر دستان این دریافت کنندگان اختیارات دیوانی تبدیل می شوند آنها تا دیروز از نظر اقتصادی تابع مالکان و بنفیس داران بودند. امروز بطور ضروری به تبعیت سیاسی از زیر دستان شان هم منقاد می شوند. به عبارتی تبعیت اقتصادی تأیید سیاسی می یابد، مالک، سینیور می شود و تبعه او به زیردست (هوسینس) مبدل می-گردد".(20) اینها همه از لوازم تبدیل بنفیس به فیودم و فراگرد نظام ملکداری فیودالی می باشند. ه-ت-همان منبع
- درساختار سلسله مراتبی جامعه فیودالی، سینیورها و درجات متعاقب فیودداران در مجموع تشکیل دهنده طبقه حاکم و غالب این جامعه را بوجود می آورند. در این نظام و سیستم نه تنها شاه و زمینهای سلطنتی و به واگذاری زمین به فیود را مشمول می شدند بلکه سینیورها و کلیساها هم به این کار می پرداختند. گیرندگان حقوق واگذاری گاهی خود مالک هم می باشند. آنها آنرا به دیگری فیود داده و از دیگری می گیرند. فیودگیرندگان بزرگ، اراضی فیودالی خودشان را به نوبت به زیردستان و ملازمان و متابعانشان واگذار می کنند این رسم واگذاری سلسله وار تا سطح دهقانان آزاد و یا غیر آزاد ادامه می یافت در رأس این سلسله مراتب نظام، شاهان، امیران ، سینیورهای مالک و در انتهای (این هرم) دهقانان ساده قرار دارند. (21)
- نکته قابل توجه دیگر، وجود "واسالها"ست، که در اصل آزادگان فقیر می باشند اینان در ازای دریافت وسایل معیشت خود به خدمت و ملازمت بزرگان در میابند. این کار از طریق سوگند خوردن متقابل و تعهد و وفاداری انجام می گیرد. از این راه تمام متعلقان به طبقه اشراف، سینیورها و صاحبان بنفیس و فیودم دارای خدمتکاران و متابعان و ملازمانی می شوند. این پدیده مخصوصاً در دوره ی کارولینگرها رواج زیادی پیدا کرد و متابعان پرشماری به عناصر دایمی مهمتر جامعه و دولت فیودالی تبدیل می شوند. ه- ت- همان منبع
- رابطه ی ملازم و خدمتگزار با حامی و ارباب (در اینجا به معنای انواع زمیندار، سینیور مالک و گیرندگان حقوق فیودمی و بنفیسی) در سرسپردگی و تبعیت نسبت به دیگری در محدوده ی آزادی شخصی ملازم - خلاصه می شود و ملازم دار به ترتیب خود درمقابل شاه متعهد می شود که توانایی های نظامی خدمتگزارانش را در اختیار وی قرار می دهد. بدین ترتیب بین شاه و ارباب ، ملازمت نوعی رابطه ی تعهد و خدمت واسالیته وجود دارد. ه-ت- همان منبع
- در این روند، بتدریج متابعان مسکین و فقیر (ملازمان) خدمتگزار بزرگان، تبدیل به دهقانان می شوند چرا؟ زیرا برای تأمین معاش این ملازمان پرشمار، چاره ای جز واداشتن شان به کار زراعت نبود و این تأثیری متقابل داشت تبدیل ملازمان به دهقان و در مقابل تبدیل دهقانان به ملازم گردید.(22) در نتیجه بین واسالیته و مالکیت ارضی رابطه بوجود میاید.
- در روند تبدیل بزرگان به ملازمان و متابعان شاه به عنوان یکرویه قضیه، منجر به تقویت قدرت بزرگان در مقابل شاه به عنوان رویه ی دیگر قضیه گردید. رابطه بین شاه و توده دهقانان تبدیل به اهرمی در دست بزرگان و متابعان گردید حتی تفویض قدرت بیشتر به گرافها – از طریق واگذاری زمین – منجر به استقلال آنان از شاه و تبدیل به سینیورشدنشان شد. گام بعدی، ارثی شدن حقوق فیودالی و مناصب حکومتی گرافها و تبدیل زمینهای واگذاری به ملک خصوصی گرافها و گیرندگان فیودم شد که حاصل آن تقویت قدرت بزرگان و تضعیف مرکزیت شد و در رأس سلسه مراتب فیودالی بوجود آمده، اشخاص و خانواده هایی قراردارند که با اتکا به انواع زمین دارای و مناسبات متابعیت و خدمت بین آنها و زیردستانشان، صاحب قدرت حکومتی هستند این حکومت گاهی بصورت مستقل از شاه و گاهی به مقدار کم و بیش مشروط است که درکل مطلبی است که در میدانهای جنگ بین شاه و اربابان فیودال روشن می شود در واقع، زمینداری و قدرت سیاسی مبتنی بر آن درجامعه ی فیودالی هیچگاه منحصر به دولت و شاه نمی شود در کنار شاه، صف بزرگی از اربابان زمیندار کم و بیش بزرگ با قدرت سیاسی کم و بیش بزرگ مستقل قرار دارند و هیچ قدرتی قادر به از بین بردنشان نیست آنان عناصر مستقل طبقه حاکم را می سازند و درآن سهیم هستند. ه- ت- همان منبع
دوره ی اول تقید دهقانان به زمین:
- دانستیم، با روند فروپاشی نظام برده داری، سرنوشت دهقانان اقوام فاتح- ژرمنها که از شرایط تساوی حقوقی و مالکی برخوردار بودند با سرنوشت دهقانان بومی سرزمینهای فتح شده که در انتهای برده داری به تقید زمین رسیده بودند گره می خورد.
- درمناطقی که ژرمنها به زمینهای مالکان رومی سرزمین گالین رسیدند آنها را با مالکیت سابقشان دست نخورده باقی گذاشته و تغییری در رابطه ی اربابان با دهقانان بوجود نیاورده، در این املاک دهقانان بطور شخصی آزادند ولی می بایست به ارباب بهره بپردازند.(23)
- در سرزمینهای رومی که قبل از تصرف توسط ژرمنها، کولونها، و بردگانی که به تدریج به کسب تخفیفاتی دست یافته بودند و وضعیتشان برای دهقانان ژرمنی آزاد که ابتدا صحاب آلود خود بودند، ناآشنا و غریب بود(24) اینان نیز سرنوشتشان دچار تغییر گردید.
- درگام اول تبدیل دهقانان مستقل آزاد به دهقانان و زارعان بهره پرداز متساوی الحقوق ورای با مالک در جوامع مارک، برروی زمینی که قبلاً ملک خود آنها بود مشغول بکار شدند ولی می بایست بهره مالکانه به مالک و یا صاحب بنفیس می پرداختند(25). با تمرکز مالکیت بر زمین و انتقال قدرت اداری و قضایی به دست بنفیس دارها و مالکان، دهقانان متساوی الرأی و حقوق با مالک، تحت انقیاد سیاسی و قضایی بنفیس دار در آمده و در نتیجه آزادی این دهقانان سلب و وابستگی شان به زمین و ارباب نزدیک شد.
- مناسبترین بستر این انقیاد محیط آلوده ی جنگهای مروینگها و کارولینگها بود که در منطقه گالین در قرن نهم میلادی و در قرنهای ده و دوازده در سرزمینهای شرقی راین، این توده های دهقانی بطور عملی به قید وابستگی شخصی به زمین و مالک زمین در می آیند.(26)
- البته این روند در قرن دوازده مدتی، یکی به دلیل جنگهای صلیبی متوقف می شود در این راستا بسیاری از اربابان راهی جنگ صلیبی، دهقانان را آزاد می کنند و یا در اثرجنگ وجدال و مرگ ومیر خاندانهای فیودالی منجر به آزادی دهقانان وابسته به این خانواده ها می گردد و دلیل دیگر تصرف و خارج کردن ایالتهای براندنبورگ وشلزین از دست اسلاوها توسط آلمانها بود و دهقانانی که حاضر به سکنا در این نواحی می شدند صاحب یک خانه وحیاط متعلق به آن می گردیدند و در مزرعه در حصه های مساوی با حصه های دیگران کار کرده و دارای حق بهره برداری به تساوی از جنگل و مرتع روستا می شدند این خدمات و بهره پرداختی نسبت به سایر مناطق آلمان موجب مهاجرت دهقانان از نواحی شمالی و شرقی آلمان به این نواحی گردید وضع این دهقانان موجب اثرگذاری در موقعیت دهقانان سایر نواحی وحتی بهبودهایی گردید(27) بزودی بهبودها دیرپا نبوده و شرایط بدتر گردید. ه- ت- همان منبع
- دوره دوم تقید دهقانان به زمین، زمین وابستگی
- به علت رشد روز افزون شهرها، افزایش فزاینده ی نیاز فیودالها به مصنوعات شهری و همچنین به پول که گرفتن پول از طریق وام و بطور طبیعی با افزایش بهره زمین و عوارض که با محصولات دهقانان قابل تحصیل نبود. موجب تشدید فشارهای شدید به دهقانان و این امر منجر به شورشهای دهقانی در قرن شانزده در آلمان این قیام دهقانی و انقلاب سرکوب گردید.
- "از این پس کشت اربابی نیز رواج یافت این نوع از کشت (کشت اربابی) که لازمه اش ترویج بیگاری و شدت بخشی تقید (زمین وابستگی) است گردید. (28) کشت اربابی که در گذشته فقط در اراضی (فورست) دردیرها رایج بود اینک توسط فیودالها در مقیاسی گسترده رواج یافت که با رواج این نوع کشت (کشت اربابی) در این دوره در واقع یکی از قدمهای نخستین گرایش زراعت فیودالی به زراعت سرمایه داری برداشته می شود. درنتیجه زراعت کوچک دهقانی مقید ویژه ی فیودالیسم به تدریج به زراعت بزرگ اربابی مبدل می شود و این منجر به خرابی هرچه بیشتر وضعیت دهقانان گردید که این خرابی ها در اثر جنگهای سی ساله (1648-1618) شدیدتر می شود از ویژگی های دیگر این دوره برقراری حاکمیت قضایی فیودال بر دهقان بود که دهقانان شکایت ارباب را فقط نزد ارباب می برده اند.(29)
-
رواج کشت اربابی برپایه ی اخراج دهقانان از زمین کشاورزی و یا لااقل بخشی از زمینهایش قرارگرفت که این خود بستری از گرایش زراعت فیودالی در جهت مالکیت زمینداری سرمایه دارانه بود که در این راستا همانطور که درهمین سلسله مقالات گفتیم "دهقان بیگارده به کارگر بیگارده ارباب سرمایه دار تبدیل می شود این بیگاری با بیگاری کاملاً فیودالی این فرق را دارد که دارای نشانه هایی از نظام مزدی و گرایش به جانب نظام کارمزدی است.(30) نظام تقید در آلمان بعد از انقلاب فرانسه و حتی تا سال 1848 ادامه یافت (31) درحالیکه عملاً در انگلیس در اواخر قرن چهارده از بین رفته است.(32)
دوره اول فیودالیسم با تقید دهقان بر زمین با مشخصه ی مالکیت آزاد و کامل دهقانی، منجر به سلب مالکیت از تولید کننده شده که در نتیجه ی این عمل، دو شقه شدن مالکیت آزاد وکامل به مالکیت واقعی (رابطه مستقیم بین زمین و تولید کننده) و مالکیت اسمی می شود.
چه چیزی برای تولید کننده باقی می ماند؟ حق تصرف که مساوی با مالکیت واقعی نسبت به زمین.
در مراحل اولیه مصادره ملک، تولید کننده بر روی همان ملک، این بار بدون داشتن حق مالکیت اسمی، به زراعت ادامه می دهد و در جاهایی که این مطابقت وجود نداشته باشد، دهقان نسبت به زمین نا آشنا و غیر، حق تصرف "ثابت" دارد که این ترتیب برخلاف رسم "جماعت زراعتی" زمینهای روستا در هر دوره سالی یکبار و یا چند سال یکبار مجدداً تقسیم نمی شود.
- درمورد تفاوت این دو حق تصرف (حق تصرف دهقان فیودالی) و حق تصرف دهقان (جماعت زراعتی) باید گفت، حق تصرف دهقان فیودالی مظهر پیدایش ابتدایی مالکیت خصوصی و تغییرات کیفی تاریخی آن است و همچنین مظهر پویایی تاریخی، تحول حرکت و تکوین تکامل فردی است.
درمورد حق تصرف دهقان و زارع (جماعت زراعتی) نشانگر رکود مالکیت عمومی ابتدایی و عدم تغییر کیفی آن، ومعرف ثبات و سکون و درجان زدن انسان دریک پیوند طبیعت زاد وغیر مختار ابتدایی میباشد.
- مارکس در این مورد می گوید؛ اینکه در فیودالیسم آنچنان تقید دهقان شدت می یابد که وجود هرگونه رابطه ی تصرفی بین دهقان و زمین را منسوخ کرده و تولید کننده تا حد وسیله ی تولید تنزل می یابد.(33)
ویا در ادامه" به اخراج او(دهقان در فیودالیسم) از زمین می انجامد منافی با اصل وجود رابطه (طبیعی و واقعی) تصرف بین دهقان و زمین نیست (34) بلکه این تحولات یک استثنا است که از قرن چهارده به بعد با روند سرمایه داری شدن زراعت- که جدایی تولید کننده از شرایط طبیعی تولید یکی از لوازم آن است- همراه و همزاد می شود. هـ ،ت- همان منبع
- " جدایی این تصرف و مالکیت در فیودالیسم همزاد جبر اقتصادی و برقراری مناسبات حاکمی و نوکری بین دهقان و تولید کننده ست" (35) که این شبیه رابطه مالک و رعیت نوع شرقی ست، که در نوع شرقی آن در یک طرف مناسبات، مالک کل، دولت و شاه قرار داشته و در مقابل جماعت روستایی زراع و نه فرد دهقان. در حالیکه در جامعه فیودالی مناسبات شخصی ست به جز حق تصرف، تولید کننده ی جامعه فیودالی مالک ابزار کار، خانه و حیاط خود هم هست" نباید فراموش کرد که حتی دهقان مقید نه تنها مالک- گرچه مالک خراج گذار- حصه زمین متعلق به خانه اش بلکه در مالکیت زمینهای جمعی متعلق به جماعت هم سهم داشت (36)
- بهره زمین فیودالی
- بهره زمین فیودالی به سه صورت در آمد.1) بیگاری 2) بهره جنسی 3) بهره نقدی
در هر یک از دوره ها شکل متداول و اصلی بهره وجود داشته و سایر انواع دیگر در کنارش وجود دارد.
1) بهره بیگاری، بهره به صورت کار، که ساده ترین شکل بهره زمین ست، تولیدکننده در طول هفته بخشی از روزها را با ابزار کاری که عملا و حقوقاً به او تعلق دارد (خیش، گاو، و غیره) بر روی زمین خویش کار می کند و در روزهای دیگر هفته در زمین ارباب بطور مجانی و کار اضافی جبری که حاصل آن بصورت اضافه ارزش از تولید استخراج می شود میزان بهبود وضع تولید کننده بستگی به کار اضافی او دارد که ارباب از او طلب می کند و میزان مطالبات اربابان به عوامل گوناگونی از جمله به سنت بستگی دارد. "بیگاری بهر حال کمتر از هر شکل دیگر بهره به تولید کننده اجازه بهبود وضع خود و افزودن تولید را میدهد"
2) بهره جنسی، آنزمان بوجود میاید که اضافه کار بصورت اضافه تولید یعنی شکل محصول را گرفته و به تصاحب ارباب در میاید در این حالت زراعت جداگانه اربابی وجود ندارد، بهره جنسی به عنوان شکل مسلط و متداول بهره زمین نماینده رشد بیشتر و تکامل کار و جامعه فرهنگی تولید کننده ست از مزایای بهره جنسی نسبت به بیگاری، اینکه، کار متناوب در زمین دهقانی و اربابی، دیگر روند تولید در این یا آن زمین را قطع نمی کند و بهره بطور الزامی تمامی اضافه کار تولید کننده را نمی بلعد بلکه به او امکان میدهد که گاهی بخشی از اضافه کار خود را جهت بهبود زندگی خویش به مصرف برساند و امکان پیدایش مال و ثروت را در بین دهقانان فراهم سازد.
- این امکان برای دهقان موجب بهره کشی از زارعان دیگر را نیز فراهم می آورد در این شرایط (بهره جنسی) به عنوان منشای جبری استثمار و تصاحب اضافه تولید دهقان کمتر آشکار و قابل مشاهده ست در تمام هفته دهقان درزمینی که درتصرف اوست کارکرده، زمین اربابی وجود ندارد، اضافه کار بصورت جنسی تصاحب می کرد و این امر بیشتر توسط قوانین و عادات بصورت تایید در می آید. (37)
3- بهره نقدی ویژه فیودالیسم، شکل تغییر یافته ی بهره جنسی ست در اینجا با وجودیکه بهره بصورت پول در آمده اما هنوز با بهره زمین ویژه ی سرمایه داری( مالکیت سرمایه داری زمین) فرق دارد زیرا هنوز تمام اضافه تولید بدون واسطه سرمایه دار تولید کننده به مالک زمین میرسد بهره نقدی پیشرفته شکل بهره زمین، رواج آن نتیجه و مشوق رواج تولید کالایی ست دهقان در اینجا برای پرداخت بهره نقدی (پول) باید برای بازار تولید کند.
در نتیجه خصلت شیوه ی تولیدی دستخوش تغییر می شود ، تولید در رابطه با بازار و جامعه ست.
"رواج بهره نقدی منوط ست به رشد فزاینده صنعت، تولید کالایی و تجارت و اقتصاد پولی و تحت تاثیر این تحولات بوجود میاید و همراه با آن در دگرگون سازی شیوه ی تولید فیودالی و فراز آمدن جامعه کاپیتالیستی (سرمایه داری) موثر می شود. معهذا بین فرایند سلطه بهره نقدی و سرمایه داری زراعی و تبدیل بهره مالکانه به مازاد سود کشاورز سرمایه دار هر چند هنوز چند مرحله باید طی شود بعضی از این مراحل بینابینی هستند عبارتند از تبدیل دهقان به مستاجر و یا حتی خرده مالک، شرکت نیمه سرمایه دارانه ی مالک و دهقان در تولید ( نظام متری) و غیره(38) طبیعی ست که سرمایه داری شدن کشاورزی همراه با روند غلبه شیوه تولید سرمایه داری در بقیه بخش های تولیدی جامعه ی فیودالی را دیدیم که از قرن 14و15 شروع میشود و شالوده فیودالیسم را درکشورهای اروپایی غربی- درجایی زودترو درجایی دیرتر- نابود میسازد.(39)
بطورکلی مارکس در مورد جنگها و کشمکش ها و "جهانگشایی ها" و اثرات فتح بر ساختار و اشکال مالکیت جوامع "و اثرات "فتح" برساختار و اشکال مالکیت جوامع مختلف بشری و شیوه های تولیدیشان سه وضعیت را مطرح می کند.
- "یکم" یا فاتحان، مغلوبان را تابع شیوه ی تولیدی خود می سازند. مانند آنچه انگلستان قرن نوزده در ایرلند و تا حدی در هندوستان انجام داده "دوم" یا فاتحان، شیوه ی قدیمی را دست نخورده باقی می گذارند و به خراج، بسنده می کنند( مانند ترکها و رومی ها)، "سوم" یا کنش دو جانبه ای روی می دهد و یک چیز نو، یک ترکیب تازه پدید میاید( تا حدی فاتحان ژرمن)" که در همه ی این موارد، شیوه ی تولید خواه از آن فاتحان و یا مغلوبان و یا آمیزه ای از هر دو باشد، در هر حال برای توزیع جدیدی که پیش میاید تعیین کننده است، گرچه توزیع جدید (در این مرحله) به منزله پیش فرض دوره جدید تولید نمودار می شود"اما" خود به خود یا به نوبه خویش آفریده تولید (قبلی) ست نه تنها فرآورده ی تولید بطور اعم، بلکه فراورده (شیوه) تولید خاص تاریخی ست " گروندریسه- ترجمه پرهام و تدین.
- در مورد " مالکیت اجتماعی" که بطور مثال در پرو دیده می شود " بطور آشکار" شکل ثانوی ست که توسط قبایل فاتحی منتقل شد که در وطن اصلی خود با مالکیت عمومی و تولید اجتماعی در اشکال قدیمی تر و ساده آن مانند اشکالی که در هند و اسلاو، وجود داشته آشنا بودند " همینطور" مثل شکلی ست که در میان سلت ها (celts) در "ولز" (weles) وجود داشته که توسط فاتحین پیشرفته بدانجا وارد شده ست" مارکس، گروندریسه، ترجمه پارسا، همان منبع
-" جامع بودن و کمال سیستماتیک این نظام ها تحت (هدایت) یک ابر قدرت نشانه ی منشای دیرتر آنهاست، درست همانطور مانند فیودالیسمی که به انگلستان وارد شد از نظر صوری کامل تر از فیودالیسمی بود که بطور طبیعی در فرانسه رشد یافته بود" گروندریسه- ترجمه پارسا
- و یا "مغولان که به روسیه خرابیهایی وارد کرده اند شیوه تولیدیشان دامداری بود که برای دامداری نیاز به مساحت گسترده ای از اراضی خالی از سکنه بوده" و یا در مورد ژرمن ها "بربرهای ژرمن، که در انزوا ، از زمین، گذران می کردند و کشاورزی با زمین بندگان شیوه تولید مرسومشان بود- توانستند این شرایط را به نحو ساده تری بر ایالتهای روم تحمیل کنند" چرا زیرا تمرکز مالکیت زمین" در آنجاها مناسبات پیشین کشاورزی را از قبل زیر رو کرده بود. به همین دلیل مارکس می گوید "برای آنکه چپاول و دزدی و غارت وجود داشته و ممکن باشد باید چیزی یا تولیدی وجود داشته باشد". "شیوه ی تاراج خود نیز به نوبه ی خود بوسیله ی شیوه ی تولید تعیین می شود" بطورمثال" نمی توان، یک ملت بورس باز را با همان روش غارت کرد که یک ملت گاو چران را". یا "دزدیدن یک برده یعنی دزدیدن ابزار تولید بطور مستقیم" اما "تولید کشوری که به برده گیری می پردازد باید دارای چنان ساختاری باشد که کاربردگی را اجازه دهد و نه (مانند آمریکای جنوبی و غیره) یک شیوه تولید منطبق با بردگی ناگزیر ایجاد می گردد" گروندریسه، ترجمه تدین و پرهام
- دانستیم حاصل کشمکشها و فتوحات و جدالها بین قبایل و تبدیل شدن قبایلی مغلوب به جزئی از شرایط غیر انداموار و به عنوان "مال" قبایل غالب در اروپای غربی منجر به "برده داری و فیودالیسم" گردید که "صرفا" تکامل بیشتر مالکیت بر اساس قبیله گرایی هستند. آنها لزوماً تمام این اشکال را تعدیل می کنند" اما "این عمل را در شکل آسیایی مالکیت کمتر از همه میتوانند انجام دهند " چرا؟ زیرا در شکل آسیایی مالکیت که بر مبنای تولید خود بسنده ی مانوفاکتور و کشاورزی بنا شده، "فتح" آنچنان شرط اصلی – مثل جایی که مالکیتِ زمین کشاورزی تفوق دارند- نیست و از سوی دیگر چون در این شکل فرد هیچگاه (مالک) نشده بلکه فقط صاحب شده، بنابراین خودش در واقع (در بطن) ملک ست. برده چیزی ست که وحدت اجتماع را تجسم می کند، و در اینجا برده داری نه شرایط کار را پایان می بخشد و نه مناسبات اصلی را تغییر می دهد". مارکس – گروندریسه
- مارکس در گروندریسه به نقش قانون در امکان تثبیت مالکیت می پردازد" قوانین ممکن ست به تداوم بخشیدن تملک یک ابزار تولید، بطور مثال زمین در خانوارهای معینی بپردازد" "این قوانین تا زمانی معنای اقتصادی واقعی خواهند داشت که مالکیت بزرگ زمین با تولید جامعه هماهنگی داشته باشد" چگونه؟ بطور مثال " انگلستان" " در فرانسه کشاورزی در مقیاسی کوچک بر غم وجود مالکیت های بزرگ باقی می ماند تا آنکه مالکیت های بزرگ در اثر انقلاب فرانسه در هم شکسته می شود" آیا می شد قانونی گذراند که این تقسیم زمین به قطعه های کوچک را جاودانه سازد؟ " برغم این قانون ها " "مالکیت دوباره تمرکز یافت" "تاثیر قانون در تثبیت مناسبات توزیع و در نتیجه، اثرات آن بر تولید را باید از موضع خاص جداگانه تعیین کرد" از کدام موضع؟ " از موضع تامین منافع طبقاتی حاکم و شیوه ی غالب تولید در اجتماع، معین... کرده بودند. " گروندریسه- ترجمه پارسا
توضیح، این مقاله ادامه دارد ....
1- انگلس-عصر فرانکی ها(82-1881) ، مارک، منشای خانواده و ... نامه مارکس به انگلس (25 مارکس 1868)
2- انگلس، منشای خانواده ، مارک، مسایل اجتماعی از روسیه
3- انگلس، مارک، منشای خانواده ...
4- انگلس، عصر فرانکی ها
5- تقید (Leibeigen schaft)
6 و7 - انگلس، تکامل سوسیالیسم از تخیل به علم / 8 - سرمایه و ایدیولوژی آلمانی
9 - سرمایه 10و11 و12- ایدیولوژی آلمانی
13- انگلس، منشاء خانواده و.../ 14- گالین منطقه ای در قرن 5 تا هشتم که شامل فرانسه، بلژیک، ایتالیای شمالی امروز و نواحی شرق رود راین می شد. 17و15- انگلس، عصر فرانکی ها / 16- مروینگها Merowinger- سلسله ای فرانکی ژرمنهایی که بین (448 تا 751 میلادی) در منطقه گالین حکومت می کردند که توسط Karolinger سلسله کارولینگرها منقرض شدند و خود اینها در قرنهای 12 (ایتالیا) و 10 (آلمان و فرانسه) کارشان به پایان رسید.
18- انگلس، درباره تاریخ دهقان پروس
19- انگلس ، مارک، منشاء خانواده و ...
21و20 – انگلس، عصر فراتکی ها
22- انگلس، عصر فرانکی ها
23 - انگلس، عصر فرانکی ها
24 و 25و 26- انگلس، عصر فرانکی ها
27- آنتی دورینگ
28 - مارکس- سرمایه
29 - انگلس، مارک
30 - انگلس، تاریخ دهقانان پروس
31 - انگلس، مارک
32- مارکس، سرمایه
(33) گروندریسه
(34) سرمایه، ایدیولوژی آلمانی
(35)و(36) مارکس، سرمایه
36- مارکس، سرمایه
(37) مارکس، سرمایه
(38) مارکس، سرمایه
(39) انگلس،" درباره روال فیودالیسم و فراز آمدن بورژوازی" 1884 در آلمان و در مورد انگلیس به "سرمایه- مارکس" مراجعه شود.
**************
- بخش ششم، استعمار، جوامع پیشا سرمایه داری
قسمت دوم- ساختارهای جوامع پیشا سرمایه داری و روند فروپاشی آنها
با درود دوستان کارگر
شکل دوم مالکیت- [شکل باستانی یا کلاسیک]- شکل (یونانی- رومی)
در گروندریسه، مارکس، شکل دوم باستانی را که مانند"شکل اول به صورتهای مختلف محلی، تاریخی و غیره ... درآمده" معرفی می کند و آن را "حاصل یک زندگی تاریخی پویاتری (Bewegten) "نسبت به شکل- آسیایی- میداند که "محصول سرنوشت و تغییرات قبایل اصلی ست".
درشکل باستانی "نخستین شرط مقدماتی وجود آبادی جماعتی- اجتماع- می باشد" ولی"برخلاف مورد اول- شکل آسیایی مالکیت- در اینجا اجتماع یا جماعت جوهر نیست" که "افراد در حکم صرفاً عَرَض (Akziden Zen) آن باشند و یا اینکه بطور خودبخودی اجزای سازنده ی طبیعی آنرا تشکیل بدهند".
"درشکل دوم" زمین و روستا، پایه نیست" بلکه "این شهر است که به عنوان جایگاه و قرارگاه و یا مرکزسکنه ی روستا زمین داران" می باشد، یعنی "برخلاف شکل آسیایی که در آن ده- روستا- بصورت یک زایده ی زمین بود"دراینجا"این حوزه زراعی ست که بصورت قلمروی شهر درمیاید".
باوجود تمامی موانعی که زمین، برسر راه آن کسانی که آن را کشت کرده- کشت کاران- و واقعاً تملک می کنند، می گذارد، بزرگ باشند بازهم مشکل نیست که با آن زمین-"مناسبتی" به عنوان "طبیعت غیر ارگانیک- غیر انداموار- فرد زنده" به عنوان "کارگاه هستی" وسیله و موضوع کارش و وسیله ی معاش این فرد زنده- یعنی عامل یا کارورز- برقرار نماید".
- این "اجتماع یا جماعت آبادی سازمان یافته" با مشکلاتی روبرو می شود که از جانب اجتماعات دیگر بر می خیزد" چگونه و به چه دلیل؟ به این دلیل که یا "قبلاً زمینی را تصرف کرده اند" و یا "مزاحم اشتغال آن زمین توسط این اجتماع می شوند" و ممانعت ایجاد می کنند. که این علت موجب می شود جنگ بصورت کاربزرگ همگانی و تکلیف اجتماعی" در آید که "برای تصرف شرایط عینی موجود زنده" و یا حفظ و ادامه و تداوم تصرف "ضرورتی" حیاتی می یابد.
- که در راستای آن "اجتماع" ترکیبی"مرکب از گروه های خویشاوندی در درجه اول بر اساس خطوط نظامی و به منزله ی یک نیروی جنگی نظامی، سازمان بندی می شود" و این یکی "از شرایط موجودیت آن به عنوان یک مالک است" و در امتداد این تحول و پویایی "تمرکز و سکونت در شهر" سامان و "پایه ی این سازمان جنگی است". تنش های بوجود آمده در میان مناطق- خواه شهر، خواه روستا- در می گرفت که به اشکال گوناگون اشتراکی سازمان یافته بودند.
- از سوی دیگر" ماهیت ساختاری قبیله ای" موجب می شودکه "گروه های خویشاوندی به صورت گروه های برتر و گروه های پست تر از یکدیگر تفکیک شوند" که این انفکاک و تمایز اجتماعی "بوسیله ی آمیزش قبایل فاتح و قبایل مغلوب و غیره تشدید یافته و تکامل بیشتری می یابد" "برده داری می تواند با این نظام اجتماعی توامان شده و در بیشتر آن گسترش یافته همانگونه که در رومیان بوقوع پیوست و بعدها موجب تکامل و تحول شکل باستانی مالکیت شد"
- در اینجا مالکیت عمومی یا جماعت به عنوان"مالکیت دولت"، "املاک عمومی، "زمین زراعی عمومی" تلقی می شود و "ملک دولت" از "ملک خصوصی" و "مالکیت خصوصی" "مالکیت فردی" جداست. در حالیکه برخلاف "شکل آسیایی" مالکیت، در اینجا "ملک فرد" دیگر ملک اجتماعی مستقیم نیست" که "در آن فرد جدا از اجتماع نه مالک، بلکه اشغال کننده زمین- متصرف زمین- به شمار می رفت"
- از ویژگی "مالکیت باستانی" این است که "وضعیتی بوجود می آید که در آن ملک فردی برای ارزش یافتن– آنهم برخلاف سیستم های آبیاری شرقی- نیاز به کار اجتماعی ندارد". مارکس، گروندریسه،ترجمه ی پارسا، همان منبع
- "ممکن است خصیصه ی کاملاً بدوی قبیله در حرکت تاریخ و مهاجرت در هم بریزد" و یا ممکن است"قبیله از محل سکونت اصلی خود مجدداً حرکت کرده و در خاک بیگانه استقرار یابد" و بدین ترتیب "در شرایط نوینی قرار گرفته و انرژی های فرد تکامل بیشتری یابد" هر اندازه "این عوامل بیشتر به کار افتند" و "هرچه خصلتهای اجتماعی و جماعتی قبیله بیشتر آشکار شود- و بایستی به عنوان یک وحدت منفی در مقابل دنیای خارجی پدیدار شود- به همان اندازه و بیشتر، شرایطی بوجود می آید که شخص بتواند مالک خصوصی زمین – یک قطعه ی مشخص همان ملک رومی- شود" که "کشت خاص و مخصوص آن متعلق به او و خانواده ی او است" مارکس- گروندریسه، ترجمه پارسا، همان منبع
اجتماع- "در اینجا به عنوان دولت"- از طرفی به دلیل مناسبت این مالکین خصوصی آزاد و برابر با یکدیگر، مجموعه ی آنها در مقابل دنیای خارج و در عین حال محافظ آنهاست". "اجتماع" به این دلیل و استناد برپاست که "اعضایش از مالکین کارکن زمین (Working owners of the land) و دهقانان خرده زارع تشکیل شده" ولی به همین قیاس "استقلال دومی، عبارت است از مناسبات متقابل آنها به عنوان اعضای اجتماع و نگه داری از زمین زراعی عمومی (زمین همگانی) برای رفع نیازهای عمومی و غیره ... "اجتماع" به عنوان پیش شرط تملک زمین باقی می ماند".
- اما رابطه دوگانه و متقابل فرد و اجتماع بصورت زیراست که:
- "فرد در مقام خود"به عنوان"عضو اجتماع" یک "مالک خصوصی" است، مناسبت او با ملک خصوصی اش هم "یک مناسبت با زمین است" و هم ]یک مناسبت[ با وجود خویشتن به عنوان یک عضو اجتماع" است و بقای او "به عنوان یک عضو" بقای اجتماع است و برعکس و غیره.... مارکس، گروندریسه-
- از آنجا که "اجتماع، گرچه در اینجا هم یک محصول تاریخ بالفعل است و هم چیزی ست که افراد از آن بدان شکل آگاهی دارند" بنابراین "دارای منشاء می باشد". "ماپیش شرط مالکیت برای زمین را داریم". یعنی اینکه "برای مناسبت عامل کارکن- کارورز- با شرایط طبیعی کارش به عنوان متعلق به او" اما ...
- اما این "تعلق" چگونه بوجود می آید؟ "این تعلق از طریق موجودیت او به عنوان "یک عضو دولت" از طریق موجودیت دولت اعمال می شود" چگونه؟ از طریق یک پیش شرط که الهی تلقی می شود و غیره..."
- در این شکل مالکیت- باستانی و کلاسیک- "تمرکز در شهر" است، "زمین" در اینجا زایده و قلمرو شهر است" "کشاورزی کوچک" به خاطر مصرف مستقیم تولید می کند، "مانو فاکتور" تحت عنوان"کارفرعی خانگی" کار زنان و دختران (ریسندگی و بافندگی) یا "کسب موجودیت مستقل در برخی مشاغل (Fabri و غیره) پیش شرط ادامه ی حیات اجتماع، بقای تساوی بین دهقانان خود بسنده است"
- در شکل باستانی مالکیت، کار فردی آنان، به عنوان شرط ادامه ی وجود مالکیت آنان و مناسبت آنها با شرایط طبیعی کار مالکانه است "ولی" کار شخصی بطور دائم" باید این شرایط موجود را به عنوان شرایط واقعی و عنصر عینی شخصیت فرد، کار شخصی او، مسجل نماید" مارکس- گروندریسه- ترجمه خسرو پارسا- همان منبع
از سوی دیگر تمایل این اجتماع کوچک جنگی، آنرا از این حدود فراتر راند و غیره (یونان، روم و یهود و غیره...)
- در شکل باستانی و کلاسیک مالکیت، همانطور که در بخش سوم، قسمت یکم این سلسله مقالات بطور گذرا اشاره کردیم؛ حق استفاده از زمین در اصل به پاتریسینها1 تعلق داشته که امتیاز آن را بعدها به تابعین خود می دادند و همچنین "انتقال مالکیت اراضی خارج از املاک عمومی در انحصار پلبین ها بود" که در واقع "پایه ی مالکیت رومی به عنوان کلیت کشاورزان در همین مالکیت ساکنان رومی نهفته است"قوانینی که"قانون- گذاران کهن، از جمله "نوما" که وی عبادت ترمینوس (terminus- خدای سنگهای مرزی) را پایه ریزی کرد فقط ناشی از تقسیم زمین بود" و نه پرداختن به مفاهیم صرف مذهبی و پرستش خدایان و...
- و یا بدتر از آن را بیش از همه موسی، موفقیت "دساتیر" خود را برای "تقوی"! "عدالت و اداب اجتماعی "! (Sitte) نیک،"فقط و فقط "برپایه ی تملک زمین" یا "لااقل برپایه ی تصاحب ارثی مطمئن زمین برای بیشترین تعداد ممکنه از شهروندان گذاشتند" مارکس- گروندریسه
- "فرد در چنان شرایطی برای تأمین زندگی اش قرار داشت که هدفش نه جمع آوری ثروت بلکه بدنبال خود بسندگی، تجدید تولید خود به عنوان عضوی از اجتماع و جماعت است" "تجدید تولید خود به عنوان مالک یک قطعه زمین، و در آن مقام به عنوان یک عضو کمون" "ادامه ی کمون، تجدبد تولید تمام اعضای اش به عنوان دهقانان خود بسنده است که اضافه وقت آنها، دقیقاً به کمون، کار، برای جنگ و غیره تعلق دارد"که در این میان "تملک کار شخصی از طریق تملک شرایط کار، اعمال می شود" چگونه؟
- بدینگونه که "همان قطعه زمینی که خود بوسیله ی وجود اجتماع تضمین می شود". کدام اجتماع "(اجتماعی) که به نوبه ی خود بوسیله ی کار اضافی اعضایش به صورت خدمت نظام و غیره حفظ می شود".
- این فردعضو اجتماع به منظورحفظ همبستگی دربازتاب خارجی و داخلی اش (nach aussen und inneh) ازطریق همکاری نه در کار ثروت زا بلکه برای منافع (حقیقی یا خیالی اجتماع) دست به تجدید تولید می زند. ملک بطور رسمی متعلق به شهروند رومی است، مالک خصوصی زمین، فقط به دلیل رومی بودن مالک است، ولی هر رومی، یک زمین دار خصوصی است. مارکس- گروندریسه- ترجمه، پرهام، تدین و پارسا
- جدایی میان کار آزاد و شرایط عینی تحقق آن وجود ندارد جدایی که فقط در رابطه ی کار به صورت کارمزدی در قبال سرمایه میبینیم که بر خلاف آن در مورد جوامع برده داری و سرواژ..." بخشی از جامعه، بخشی دیگر از خود جامعه را در حکم وسیله ی غیرالی و طبیعی باز تولید خودش میبیند"، "برده از هرگونه رابطه با شرایط عینی کار خودش محروم است و خودِ کار، چه در شکل بردگی و چه در شکل رعیتی آن نظیر سایر موجودات طبیعی، مانند دام به عنوان ضروریات غیرالی تولید، از لوازم زمین داری محسوب می شود" مارکس- گروندریسه- ترجمه ی پرهام، تدین-
- و این در حالیست که "طایفه های آسیایی اساساً پیشدادی بودند، طایفه های "یونانی، رومی" پیرامون یک "محل و منطقه" ایجاد می شدند- اشاره به نقش شهر در جوامع یونانیف رومی که در این میان طوایف شکلهای "تداوم یافته" طوایف پیشداری اشاره می کند" اندرسون- همان منبع
- مالکیت خرده دهقانی بصورتیکه در مراحل اولیه جامعه باستانی دیده می شود از دوام زیادی برخوردار نیست، و شرایط از دست دادن مالکیت فراهم می شود(1- ) و بقول انگلس "معنای مالکیت ارضی آزاد و کامل شامل فروش زمین هم می شود. زمین به موضوع خرید و فروش و تسلیم به رهن و حتی الامکان از دست دادن آن تبدیل می شود. (2-4) وام داری از ابتدای تاریخ روم جزیی از نتایج خرده مالکی است (3-4) و در عین حال وسیله ی بهره وری اوست.
- در اثر رشد جمعیت، فتوحات، تولید کالایی و مبادله نیز به روند مصادره ای مالکان عامل و تمرکز مالکیت ارضی سرعت بخشید دیری نمی پاید که از دهقانان آزاد و زمینداری رومی بصورت اولیه آن دیگر خبری نخواهد بود (4-4 ) ه- ت- شیوه تولید آسیایی
- مبارزه بین خرد مالکیت آزاد و مالکیت بزرگ، یکی برای حفظ خود دیگری برای توسعه ی خویش، سراسر تاریخ روم باستان را تحت تأثیر می گذارد(5-4). نتایج آن درقرن 6 قبل از میلاد بصورت قانون اساسی روم با تمام اصلاحاتی که در دوره ی زمامداری "تولیوس" به نفع آزاد مردان زیردست. در آن می شود، قانونی است متکی به تفاوت وسعت املاک اعضای جماعت رومی (6-4). در سال 367 قبل از میلاد وسعت مالکیت بزرگ بدآنجا رسید که محدودیتش غیرقابل تعویق به نظر می رسد این الزام در قوانین ارضی لیسینوس و سکتیوس منعکس می شود (7-4). ه- ت- شیوه تولید آسیایی
این قوانین منجر به جلوگیری از روند تمرکز مالکیت زمین در قرنهای بعدی می شود. اوخر دوره جمهوری (قرن اول قبل از میلاد) زمیندارهای بزرگ تقریباً تمام سطح روم را دربر می گیرند.
- باید گفت تمرکز مالکیت بطور عمده ازدو راه انجام می گیرد. یک راه از تخصیص زمینهای دولتی توسط پاتریسینها (روسای طوایف رومی)- بیشتر از طریق جنگ و فتوحات مرتب وسیعتر می شوند و... دیگری از طریق خرید و غصب زمین های خرده مالکان توسط ثروتمندان (8-4).
- کار بر روی زمینهای بزرگ، توسط بردگان که در مقیاسی بزرگ به دامداری و زراعت و باغداری اربابی می پرداختند. انجام می گرفت. کار بصورت دسته جمعی سازمان داده می شد. در اوج جامعه ی برده داری، روم مملو از بردگان بود که تمامی تولیدات در دستانشان بود (9-4)، به نحوی که برای دهقانان ازاد رومی، مشغله ای جز جنگ باقی نماند، جنگ موجب کاهش تعداد آزادان فقیر وکشانده شدنشان به فقر بیشتر گردید.
- آزادان بی چیز در هنگام صلح بجز بیکاری و امرار معاش از طریق مستمری و وظایف، راهکار دیگری نداشتند بدین ترتیب تولیدکنندگان سابق به بی چیزان (پرولترها)ی امروز تبدیل شدندچرا؟ زیرا به عنوان شهروند رومی کارهایی مانند پیشه وری و داد و ستد را پست و خوار می شمردند و از نظر اجتماعی بین ثروتمندان و بردگان قرار داشتند و هیچ روزنه سیاسی و استقلالی نداشتند(10-4). ه، ت- شیوه تولید آسیایی-
- دراواخر دوران روم به علت عدم تناسب تولید بزرگ بر اساس کار بردگی، کاهش بهره وری، کاهش تقاضا، محدودیت بازار خرید از یکسو و شورش بردگان از سوی دیگر دچار بحران شد. زمینداران در اثر فشار این شرایط، تصمیم گرقتند که زمینهایشان را تقسیم کرده و به اجاره ی موروثی به بردگان که دسته دسته آزاد می شدند بسپارند و یا اینکه به "کولونها" بدهند.
- کولونها موظف بودند به پرداخت بهره ثابت سالانه، آنها وابسته به زمین بوده و مالک می توانست همراه با زمینشان آنها را بفروشد، نه برده و نه آزاد بودند و حق ازدواج با آزادان را نداشتند و ازدواج شان با همنوعشان رسمیت حقوقی کامل نداشت. بدین ترتیب و با این مقدمات و مشخصات "کولون" ها پیشقدمان دهقانان مقید قرون وسطا هستند(11-4). ه- ت- شیوه تولید آسیایی
- قبل از سقوط روم، بردگی به مقیاسی وسیع جای خود را به نظام "کولونات" می دهد، در این دوران بازهم در بعضی از مناطق امپراتوری روم اشکال مالکیت دهقانی آزاد وجود داشت بطور مثال در "گالین" در کنار کولونها، هنوز بعضی از دهقانان آزاد هم مشاهده می شوند، که برای فرار از تجاوزات مأموران، قضات و رباخواران به قدرتمندان پناه آورده، و به این وسیله به از دست دادن زمینهایشان محکوم می شوند یعنی زمینی را که تا دیروز متعلق به خود او (دهقان آزاد) بود با این شرایط جدید (پناهنده شدن) از دست می دهد. (12-4 )
- آنچه درروم اتفاق افتاد روندی است که از تجزیه ی مالکیت خصوصی آغاز و پس از طی چند مرحله به نظام کولونی ها منتهی شد، تولید متکی بر بره داری از مشخصات عمده این روند است ولی آن تولید نیز دیرپا نبود، برده دراین نظام استثماری در زمره ی وسایل تولید شمرده می شود (13-4)
- برده داری تجسم زنده عدم علاقه تولید کننده به تولید می باشد و نظام متکی به این شرط نمی تواند جانی طولانی داشته باشد وگام بسوی کولونی، قدمی ست کوچک و کوتاه برای اصلاحی مختصر برای این رابطه، که از طریق برگرداندن حق تصرف به تولید کننده صورت می گیرد. ه- ت- شیوه تولید آسیایی
- درعهدباستان ابتدا فرد به تفاوت از جماعت و مستقل از آن بوجود آمد و از این رو به خصلت پویایی رسیده، علیرغم پیدایش برده داری بر پایه ی مالکیت بزرگ و زوال خرده مالکی و پایه های ازادی فردی مالکیت آزاد دهقانی، اما ... این زوال بطور کامل اتفاق نمی افتد. بلکه بصورت آزادی و قدرت مالکان بزرگ و استقلال نسبی آنها در سطحی نازل تر بصورت ازادی عوام بی چیز وی ادامه می یابد. برده ها عموماً "غیررومی" بودند. از این رو موقعیت اجتماعی برده ها برای رومی ها، بی اهمیت بود. آنچه مهم بود اینکه آزادی و استقلال فرد رومی، فرد آزاد رومی، هیچگاه منتفی نمی شود. و در سطح طبقه اشراف باقی می ماند و در سطح عوام بصورت نوری نیمه مرده. اینها عمده عناصری هستند که جامعه رومی را از جامعه شرقی متمایز می کند و به آن پویشی می دهند که انتقالش را به جامعه ی بالاتر ممکن و موجب می سازد. ه- ت- شیوه تولید آسیایی.
- شکل سوم مالکیت - شکل ژرمنی (Germanic)
- این نوع از مالکیت- شکل ژرمنی- "افراد کارکن" اعضای خودبسنده ی اجتماع در شرایط طبیعی کارشان شکل می گیرند.
- هرعضوی از اجتماع" دراین شکل- بر خلاف شکل خاص شرقی(آسیایی)- شریک ملک اجتماعی نیست" در این شکل از مالکیت- مالکیت ژرمنی- به نظر میرسد املاک عمومی" بیشتر مکمل مالکیت فردی ست" (1-5 )سُفری، همان منبع
- به این معنا که تک تک مالکان می تواند بطور مشترک و همراه با دیگران از این اراضی عمومی و یا قومی، به شکل شکارگاه چراگاه، زمین بیشه زار و غیره ... استفاده کند در اینجا" مالکیت فردی منوط به مالکیت جمعی نیست" و این یکی فقط تشکیل شده از ترکیب" مالکین خصوصی سازنده ی آن ست که از تبار، زبان و تاریخ مشترکی حاصل می شود" چگونه و چه سان؟
- بدینگونه که در میان ژرمن ها که هر یک از سران خانواده ها در جنگلها می زیسته و از هم مجزا بوده، اجتماع، حتی از نگاه خارجی، صرفاًناشی از اقدامات همبستگی اعضای اش وجود داشته است، درنتیجه، پایه وحدت اقتصادی را نه شهر و نه روستا، بلکه هر واحد خانوادگی می-سازد.(1-5 )
- در نتیجه تمرکزی از مالکان متعدد وجود ندارد، و به همین دلیل" اجتماع در اینجا به عنوان کل، متشکل از اجزای مجزای خود نیست" بلکه "یک شکل انداموار مشتقل ست" گرچه " وحدت آنها موجود درخود" بوده و همانطور که گفته شد ریشه ی در زبان و تاریخ و گذشته ی مشترک و غیره داشته و به این دلیل"متجسم (gestit)است" و همبستگی در شهر به اجتماع" یک نوع "موجودیت اقتصادی" می دهد. صرف وجود شهر، چیزی غیر از صرفاً تعدادی ازخانه های جداگانه ست". گروندریسه- ترجمه خسرو و پارسا، همان منبع . زیرا در میان قبایل ژرمنیک اولیه با توجه به پراکند گی شان در مسافتهای بزرگ از یکدیگر، کمون دائمی نبوده و بیشتر جنبه ی یک گردهمایی دوره ای بوده ست". سفری همان منبع.
بنابراین اجتماع بصورت یک انجمن (association)ست. نه یک اتحادیه(union)، به صورت یک توافق (einigung) ست که عامل های مستقل آن زمین داران هستند و نه بصورت یک وحدت". مارکس- گروندریسه- ترجمه ی خسرو پارسا ، همان منبع
- بنابراین در حقیقت اجتماع بصورت یک دولت ، یک وجود سیاسی، آنطور که در عهد کهن بوده، وجود ندارد". چرا؟ زیرا "بصورت یک شهر موجودیت ندارد" یعنی شهر بصورت "دولت- ملت" تجسم نیافته و زمانیکه " اجتماع بخواهد موجودیت واقعی یابد، زمین داران آزاد بایستی یک مجلس همگانی تشکیل دهند". در حالیکه بطور مثال " در روم " اجتماع" صرف نظر از این نوع مجلس، در وجود خود شهر و مامورینی که بر راس آن گماشته شده اند و غیره، " موجودیت دارد" مارکس- گروندریسه، ترجمه خسرو و پارسا همان منبع. گفتیم - " زمین زراعی عمومی"، در بین ژرمن ها " به صورت یک ضمیمه و مکمل فردی جلوه می کند" که غیر قابل تقسیم می باشد". از آن " به عنوان ملک عمومی قبیله در مقابل قبایل متخاصم دفاع می شود" و در ضمن" تملک فرد از طریق اجتماع ظاهر نمی شود" بلکه " وجود اجتماع و تملک اجتماعی، از طریق یعنی بصورت مناسبات و روابط متقابل- افراد زمیندار به عنوان عاملهای مستقلی"- هرخانواده یک واحد اقتصادی منتقل- "پدیدار می شود". یعنی در شکل ژرمنی ، مالکیت فردی صورتی متضاد با مالکیت اجتماعی ندارد و از طریق اجتماع اعمال نمی شود" بلکه مساله بر عکس ست.
- به همین دلیل در "شکل ژرمنی- بر خلاف شکل رومی- کشاورز "شهروند نیست" یعنی مقیم شهر نیست، بلکه" پایه اش مسکن خانوادگی مستقل و منفردست" که وثیقه اش، آمیزش با سایر مسکن های مشابه مردمانی از همان قبیله" و همچنین تشکیل گاه گاهی مجالس همگانی– برای امورجنگ، حل فصل دعاوی قانونی و غیره ست که ضامن متقابل آنهاست".
پس دراین شکل- ژرمنی– مالکیت، "اجتماع نه جوهرست" که "فرد صرفاً به صورت عَرَض آن باشد"، و نه عام است که " در ذهن بشر و در واقعیت شهر و ضرورتهای مدنی آن مجزا از هستی اقتصادی جداگانه ی اعضایش، وجود و هستی داشته باشند" بلکه بر عکس، "عنصر مشترک زبان و همخونی و غیره ازیکسو" به عنوان "مقدمه (premise) لازم برای فرد مالک ست، و از سوی دیگری فقط " وقوع در مجالس همگانی با اهداف مقاصد اجتماعی ست که هستی واقعی وجود دارد" و ازآن جایی که "در شکار گاه و مراتع و غیره ی مورد استفاده اجتماع یک موجودیت مجزا دارد" توسط هر فرد به عنوان مالک و نه در مقام نماینده ی دولت (مانند روم) مورد استفاده قرار می گیرد.
همانطورکه گفتیم، "این نوع مالکیت نه از اتحاد دارندگان ناشی می شود" بلکه " این ملک عمومی افراد دارنده ست که وجودی برای خود در شهر بصورت مجزا از افراد عضو، دارد".
- نکته ای دیگر، اینکه" در دوران قدیمی تر و در جهان باستان هیچ نهادی عمومی تر از نهاد گروههای خویشاوندی(تیره –Gentes ) نبود. در این راستا " اعضای گروه اعقابی متعهد به تحمل زحمت اضافی برای تامین نیاز نیازمندان گروه خود بودند " که در آغاز در بین ژرمنها همه جا معمول بود و بیش از همه در بین دیت مارسن ها
(ditmarsen,dithmarschen) ادامه یافت" در واقع ژانتها (یا گروههای اعقابی در حکم نوعی) کورپوراسیون و یا گروههای صنفی بودند" مارکس- گروندریسه. ترجمه- پرهام، تدین و ترجمه خسرو و پارسا، همان منبع
- در واقع باید گفت" قبایل (stamme) دولتهای کهن به دو طریق تشکیل می شدند یا از طریق خویشاوندی و یا بر حسب منطقه، قبایل خویشاوندی از منظر تاریخی قبل از قبایل منطقه بوجود آمد و بعدها تقریباً در همه جا، جای خود را به آنها دادند که افراطی ترین و سر سخت ترین شکل آن نهاد کاست هاست، که بصورت جدا از یکدیگر ، بدون داشتن حق ازدواج بایکدیگر و با منزلت اجتماعی کاملاً متفاوت وجود دارند، هر یک شکل انحصاری و غیر قابل تغییر خویش"6 .
- قبایل منطقه ای در اصل منطبق بر تقسیم ناحیه به بخش ها ((caue و دهات بودند بطوریکه در آتیکا(Attica) در زمان کلایستن (kleisthened) هر مردی که ساکن یک ده بود به عنوان دموتس(Demotes) (دهاتی) آن ده و به عنوان یک عضو فیل (phyle- قبیله) ناحیه ای که ده متعلق به آن بود ثبت می شود. به هرحال اخلاف او صرفنظر از محل سکونتشان، در همان فیل و همان دِم باقی می ماندند و بنابراین براین تقسیم بندی ظاهرِ انشقاق از ریشه ی جد وآبایی می دادند. گروههای خویشاوندی (تیره- Gentes) رومی از خویشاوندان خونی تشکیل نمی شدند.
انگلس در مورد مالکیت جمعی و مالکیت مستقیم جماعت که بر پایه ی یک جامعه طبیعت زاد(1-7) و خود رو بوده ست را " مارک"(2-7 ) دانسته که بصورت اشکال مختلف تظاهر کرده است. یکی از این اشکال مالکیت، اختصاص دارد به مارکهای ژرمنی. انگلس در مقاله " مارک" و در بعضی مقالات دیگر بدان پرداخته. تقسیم بندی نظام مارک مبتنی بر پیوند خونی قوم و اقوام که به ترتیب به قبایل، طوایف و دودمانها تقسیم می شوند. هـ- ت- شیوه تولید آسیاسی
- درسرزمین اقوام ژرمنی درجات تقسیم بندی اجتماعات هر کدام بتدریج در بخش کم و بیش مشخص، مسکن گزیده اند، اسکان قبایل تقسیم بندی جدیدی را که بر حسب ولایت (Gau) صدگانها و دهات (hundertschafe) (صدگان واژه ی ست که تقسیم بندی صرفاً قبیله ای و نظامی قوم هنوز اسکان نیافته را بخاطر می آورد موقعی که تقسیم بر حسب تعداد مردان جنگلی قبیله و یا ناحیه انجام می گرفت) صورت گرفته. همراه میاورد. در دهات خانواده های متعلق به یک دودمان مسکن دارند. پیوند خونی، بعد از اسکان در سطح دهات هنوز مدتها بعد از اینکه در سطح بالاتر اعتبار خود را از دست داده، باقی می ماند. هـ- ت– شیوه تولید آسیایی
- هردهی مالک زمینهایی ست که مسکن و مزرعه و جنگل و مرتع مورد استفاده اهالی ده را در بر گرفته به مجموع این زمینها مارک گفته می شود در هر صدگان تمام زمین هایی که در مالکیت مارکهای داخل صدگان قرار ندارند، متعلق به واحد صدگانی محسوب می شود و در هر ولایتی که مجموع زمین های ملک صدگانها نیست از آن ولایت بحساب میاید و همینطور در سطح قوم- هـ- ت- ، شیوه تولید آسیایی
- در ابتدا زمینهای هر ده بطور مشترک کشت شده بعد ها کشت اشتراکی جای خود را به کشت فردی و خانوادگی میدهد(قرن اول میلادی ) بدون اینکه هنوز مالکیت عمومی از بین رفته باشد زیرا مزرعه روستا هر سال از نو بین خانواده ها تقسیم می شود. بگونه ای که حصه های خانواده ها مشخص و ثابت نیستند و هر سال تغییر می کنند. مالکیت فردی فقط در رابطه با خانه و حیاط متعلق به آن بوجود میاید این وضع مدتها دوام می یابد ، تا زمانی که مهاجرت اقوام ژرمنی و تصرف روم آخرین ضربه را به آن میزند و گذارش را به مالکیت کامل فردی سرعت می بخشد8 . مالکیت جماعت زراعی روسی و بعضی جماعات زراعی هندی با مالکیت مارکها از بعضی جهات شباهت کامل دارد وتفاوتشان دراین است که جماعت روسی وهندی دارای خصلت غیر دموکراتیک و پدرسالاری هستند و در رابطه با دولت تعهد به ضمانت جمعی پرداخت مالیات دارند9
این شکلهای متفاوت مناسبات (آسیایی، باستانی، ژرمنی) جماعت ها و اجتماعات قبیله ای یا روابط اعضای قبیله، با زمین یا خاک متعلق به قبیله ای که در ان سکونت داشته و استقرار یافته اند" در وهله اول" تا حدودی وابسته به آمادگی و خصیصه ی طبیعی (naturanatagen) قبیله ست" و در وهله دوم" قسمتی هم بستگی به شرایط اقتصادی ارتباط واقعی آن به عنوان مالکیتش بر زمین دارد" و این وجه دوم" به معنای بستگی به شرایطی ست که " قبیله" از راه و بوسیله کار خویش تملک می کند یعنی ثمره های آن را به توسط کار خویش متملک می شود" که تازه خود این وابسته و بستگی دارد به " آب و هوا، خصوصیات فیزیکی خاک و در مجموع شرایط اقلیمی و نحوه و شیوه ی بهره برداری از شرایط موجود خارجی، مناسب با قبایل متخاصم یا همسایه و تعدیلات دیگری که در اثرمهاجرت، وقایع تاریخی و غیره بوجود می آید وشکل می-گیرد" مارکس- گروندریسه.
در شیوه های کهن تولیدی هم فی نفسه، بقا و تجدید تولید خود اعضای قبیله" نیز "تابع باز تولید اعضای آن "قبیله" در همان شرایط عینی موجود و ضروری ست که " داده شده است" به این معنا که " خود تولید و پیش رفت و ازدیاد جمعیت (که این نیز مربوط به تولید می شود) بطور ضروری و الزاماً، این شرایط را به تعلیق در آورده و بجای تولید کردن موجب و سبب اضمحلال و انهدام و متلاشی شدن وغیره آنها می گردد. که با این عمل و در طی آن نظام جماعتی و اجتماعی همراه با مناسبت مالکیتی که بنیاد جماعت بر آن استوارست به انحطاط و سقوط و زوال کشانده شده و میمیرد و از بین میرود". اما ... از اینجاست که "شکل آسیایی" لزوماً از همه بیشتر و لجوجانه تر برای مدت زمانی طولانی تر دوام میآورد و استوار و پایدار باقی می ماند" چرا؟ زیرا" در این شکل [شکل آسیایی] بدلیل اصل اساسی که این شکل بر آن پایه قرار گرفته" ست کدام اصل اساسی ؟ یعنی اینکه " فرد از اجتماع مستقل نمی شود و در برابر جماعت مستقل نیست و دایره ی بسته ای از خود بسندگی تولید که در واقع همان وحدت کشاورزی و حِرَف مانوفاکتور و صنایع دستی و غیره ست، وجود دارد10
به دلیل فقدان شرایط طبیعی تملیک فردی و وابستگی تولید به کار عمومی، یعنی در شکل آسیایی با مالکیت عمومی جماعت روبه رو هستیم که در این شکل، مالکیت بر شرایط طبیعی تولید تجزیه نشده و بصورت عمومی خود باقی می ماند. در شکل آسیایی تنها حقی که برای فرد باقی می ماند حق تصرف، حق انتفاع یا نسق زمین ست انتفاع از زمینی که به جماعت متعلق ست و این حق تنها با بیرون راندن فرد از جماعت و روستا از وی گرفته می شود". هـ- ت- شیوه تولید آسیایی
- برقراری رابطه ی مالکیت آنگونه که در اشکال مالکیت فردی- یونانی، رومی، ژرمنی- به عنوان پیش شرط پیدایش مالکیت ارضی وجود داشته برای زارع شرقی بوجود نیامد تا بتواند به عنوان مالک خصوصی حق فروش داشته باشد. هـ- ت- شیوه تولید آسیایی
- این نوع از تصرف را نباید با شکل دوم آن اشتباه گرفته و مخلوط کرد. صورت دیگر تصرف ناشی از مناسبات حاکمیت و نوکری بطور قهرآمیز ست که تولید کننده مالک- جماعت دهقانی یا فرد دهقانی- آنرا از دست داده- اما با پرداخت بهره ارضی، حق بهره برداری و انتفاع از آنرا حفظ می کند. که مانند گذشته بر روی زمین تولید مشغول شود این نوع از تصرف را مارکس در جلد سوم سرمایه توضیح داده.
- تصرف به معنای دوم آن، "در شکل آسیایی"، نماینده ی انتقال مالکیت جماعت به مالکیت دولتی در اثر برقراری مناسبات حاکم و نوکری، بین جماعت و ماموران سابق آن، بین جماعت و دولت ست. در اشکال پیشرفته ی باستانی و ژرمنی بیانگر مالکیت فردی دهقانی به مالکیت اربابی است.
- در مجموع، تصرف در معنای دوم، یعنی غیر ابتدایی، و در عین حال به دلیل رابطه ی حاکمیت و نوکری مناسبات قهر آمیز بین تولید کننده بلافصل بصورت غیر آزاد، صرف نظر از اینکه این تابعیت و محرومیت از آزادی در تقید همراه با بیگاری انعکاس یابد و یا فقط در خراج گذاری11 که شکل بهره دهی مخصوص تولید کننده آسیایی ست". به هرحال در هر دو حالت این تولید کننده بلافصل... متصرف و وسایل تولید خود است، متصرف شرایط کارمادی برای تولید وسایل معاش، زراعت و صنعت خانگی روستایی وابسته به زراعت را که بطور مستقلانه انجام میدهد" این استقلال همانگونه که در هند، دهقانان بین خود جماعت تولیدی کم و بیش طبیعت زادی را بنا می کنند از بین نمی رود. چرا؟ زیرا در اینجا فقط در رابطه با مالک اسمی از استقلال صحبت می شود. اضافه کاری در این شرایط برای مالک اسمی از دهقانان فقط توسط جبر غیر اقتصادی حاصل میشود صرفنظر از هر شکلی که این جبر داشته باشد.
- درشکل فیودالی، حق تصرف دهقانان در انقیاد، ناشی از حق مالکیت دهقانی منسوخ شده و در شرایط طبیعی امکان کشت و مالکیت فردی وجود دارد، که معمولاً به یک قطعه زمین معین، ابتدا به ساکن ملک سابق او، تعلق می گیرد. در شکل آسیایی حق تصرف معمولاً نامعین نسبت به قطعات زمین جماعت متصرف می باشد. در مورد مالکیت اسمی12 . به نظر مارکس، این نوع مالکیت، ناشی از رابطه ی فرد با زمین نبوده بلکه، در اثر جبر یا جبر پنهانی،که جبر قانونی شده بوجود آمده است.
- تولید کننده در چنین حالتی، به عنوان تولید کننده، همچنان مالک واقعی ست، گرچه از حق مالکیت چیزی جز تصرف برایش باقی نمانده، ولی نسبت به زمین اختیارات مالک را ندارد.
- باید توجه داشت در رابطه با شکل آسیایی، صحبت از مالکیت واقعی، مالکیت جماعت ست و نه مالکیت دهقان. بهرحال شرایط مالکیت اسمی به عنوان یک واقعیت تاریخی، سپری شده ست. واقعیتی که مقهور مناسبات حاکمی و محکومی گردیده و امکان تحقق خود را از دست داده. هـ - ت، شیوه تولید آسیایی
- تفاوت تصرف نوع دوم با تصرف ابتدایی آسیایی در این ست که تصرف نوع دوم، نتیجه ی یک روند بهره برداری و انتفاعی مالکیت ارضی عاملان ست- فرد یا جماعت- در حالیکه در تصرف شکل آسیایی، به معنای غیبت مالکیت فردی بطور کلی ست- بنابراین در کل، در جامعه آسیایی، تصرف به معنای 1) غیبت مالکیت فردی و عدم تجزیه مالکیت عمومی. 2) به معنی پدیده حاصل از انتقال مالکیت جماعت به تنها مالک (مالک الرقاب) مالک اعظم، دولت یا پادشاه مستبد ست. فرد عضو جماعت هم، متصرف و یا سهیم در تصرف، همانگونه که در گذشته سهیم در مالکیت جمعی نیز بوده ست. هـ- ت شیوه تولید آسیایی
- حال اگر فرد مناسبات خود را با اجتماع و جماعت عوض کند " او" هم اجتماع و هم مقدمه ی آنرا تغییر داده و بی پایه می کند برعکس" تعدیل این مقدمه ی اقتصادی- بوسیله دیالکتیک خودش، بی مایه شدن خودش و غیره- حاصل می شود" مخصوصاً به تاثیر جنگ و فتوحات" در این فرایند و دگردیسی توجه شود بطور مثال در حالیکه در روم، یک قسمت اساسی شرایط اقتصادی " خود اجتماع" ست، خود رشته واقعی که" اجتماع" برآن قراردارد درهم می شکند" مارکس ، گروندریسه
- مارکس "در تمام این اشکال، که اساس تحول تجدید تولید مناسبات بین فرد و اجتماع است را داده فرض شده" دانسته که ممکن است "این مناسبات کم و بیش بدوی باشند و یا کم و بیش نتیجه ی تاریخ باشند" ولی "در سنت تثبیت شده اند و یک موجودیت عینی قطعی از قبل معین شده، هم از جهت مناسبات با شرایط کار و هم مناسبت بین شخص و همکارانش و هم قبیله ای هایش و غیره، یافته اند". مارکس- گروندریسه- ترجمه خسرو پارسا- همان منبع
- که بنابراین "چنین تحولی از همان آغاز محدود است، ولی وقتی که از حدود فراتر رفت به زوال و تلاشی می انجامد" مانند چه؟ "مانند تحول برده داری، تمرکز مالکیت زمین، مبادله، اقتصاد پولی، فتوحات و غیره در میان رومیان" با این حال"همه ی این عناصر تا حدی با پایه سازگارند و تنها ادامه ی (Exten sion) بی ضرر و صرفاً سوء استفاده از آن به نظر می رسند" بدین ترتیب" در یک حوزه معین تکامل قابل ملاحظه ای میسر است، افراد ممکن است بزرگ به نظر برسند" ولی "در این حالت تکامل فرد یا جامعه غیر قابل تصور است" زیرا "چنین تحولی با مناسبات اصلی در تضاد است" مارکس- گروندریسه- ترجمه خسرو پارسا، همان منبع
- پس بطور چکیده می توان گفت"در اقتصاد جوامع آسیایی "به دلیل مشخصات اقتصاد طبیعی و محدود در چارچوب تنگ خودکفایی و خود بسندگی "ناشی ازرسوب" وحدت خودبسنده پیشه و زراعت" که با وزن مخصوص سنگین خود "اساس و بنیاد این جوامع را می سازد " از یکسو و از سوی دیگر به دلیل "عدم استقلال مالکیت فردی- بصورت مالکیت
خصوصی- بر زمین و لجاجت شکل آسیایی با تاکید بر مالکیت عمومی که مظهر آن وحدت جماعت بصورت ساتراپ، شاه و مالک الرقاب و... بوده "درچنین جوامعی عوامل متحرک تجزیه وگذار به مراحل عالی تر و بالاتر، غایبند" و در سایه ای تاریخی بسر می برند و یا به تحلیل میروند "فرد در برابر جامعه استقلال نیافته" و"تولید در دایره بسته ی خود کفایی "مزمن" "محدود باقی می ماند" از "مبادله" که "یکی از اهرمهای تلاشی جماعت ابتدایی است" خبری و اثری "تعیین کننده" نیست. "اقتصاد طبیعی و خودکفا، انزوای جماعت روستایی شرقی و بی تفاوتی آن نسبت به دنیای خارجی را تأیید و تقویت می کند و با این عوامل اصلی، "رکود و ایستایی" جماعت را استحکام می بخشد"- مارکس و انگلس- سرمایه، ایدیولوژی آلمانی، گروندریسه و آنتی دورینگ. در دو شکل- باستانی و ژرمنی- به عنوان اشکالی پویاتر و بیرون آمده از شرایط طبیعی ابتدایی و اولیه، پس از پشت سر نهادن فرایندی طولانی و فراز و فرودهای فراوان همراه با تحول خود به اشکال برده سازی انسان به گذار برده داری و زمین بستگی سرعت بخشیدند و به تمایز و تفاوت خود با شکل آسیایی شیوه تولید که به صورتهای (اسلاوی، سلتی، هندی و غیره و...) بودند، پرداختند" و...
و "به عبارتی برده داری منتج از شکل باستانی و فیودالیسم و"زمین بستگی" از شکل ژرمنی تکامل یافت "نظر کلی مارکس در این مورد این است که "درکل شیوه های تولید آسیایی، باستانی، فیودالی و مدرن بورژوایی، می تواند به عنوان دوره هایی پیش رونده ی صورت بندی های اجتماع اقتصادی نامیده شود" 14
- مگر مالکیت چیست؟
- مارکس در گروندریسه می گوید: " بنابراین در اصل مالکیت چیزی نیست جز نحوه ی برخورد بشر به شرایط طبیعی تولید به عنوان مال او "به عنوان پیش ضرورتهای موجودیت خود او، طرز برخورد او با آنها به عنوان پیش ضرورتهای طبیعی خودش، که به مثابه ی امتداد بدنش هست".
- "شرایط اصلی تولید15 نمی تواند در ابتدا خودبخودی تولید شوند- آنها نتیجه ی تولید نیستند" "چیزی که نیاز به توضیح دارد وحدت موجودات بشری زنده و فعال با شرایط طبیعی و غیرانداموار و سازو کار سوخت و ساز آنها با طبیعت" است و بنابراین "تملک طبیعت نیست و نتیجه یک روند تاریخی نیست" و...
- "آنچه را که ما باید توضیح دهیم "چرایی"جدایی این شرایط غیرانداموار موجودیت بشر از این موجودیت فعال است" "جدایی که فقط در مناسبات بین کارمزدی و سرمایه به حد کمال میرسد".
- "چنین جدایی در مناسبات" برده داری و سرواژ"وجود ندارند"، آنچه دراین مناسبات رخ داده و واقع می شود این است که "قسمتی از جامعه" با " قسمت دیگر جامعه" بصورت "شرایط غیر انداموار و طبیعی تجدید تولید خود رفتار می کند" یعنی چه؟ یعنی اینکه "برده همراه با شرایط عینی کارش، هیچگونه مناسبتی ندارد" بلکه"خودش کار است، هم در شکل برده و هم در شکل سرو" که"در میان چیزهای دیگر (natur wesen) به عنوان شرایط غیرانداموار تولید در کنار گله و یا به عنوان زایده ی زمین قرار می گیرد". مارکس-
گروندریسه- ترجمه خسروپارسا- همان منبع
توضیح، این مقاله ادامه دارد ...
.
1 - ] سُفری- همان منبع- پانویس 53 و 54 (Grundrisse, P, 378 , 389) [
2 - ] سُفری- همان منبع- پانویس 53 و 54 (Grundrisse, P, 378 , 389) [
3 -"پاتریسین ها (Patricians) با توجه به در نظر گرفتن دوره تاریخی و روابط تولیدی عهد باستان می توان پاتریسینها را اشراف و "پله بین ها" (Ple bians) را عوام تعریف کرد. پس از انحلال این مناسبات در دوره ی اگوستین ثروتمندان را پاترون (Patron) و کسانی را که تحت نظر پاترونها قرار داشتند"کلیانت" (Clients) می گفتند. معیار پاترون و کلیانت بودن میزان ثروت بود، نه اصل و نسب- توضیح خسروپارسا- مترجم بخشی از گروندریسه (صورت بندی های اقتصادی پیشاسرمایه داری)
پانویس های 4- ه- ت- شیوه تولید آسیایی
(1-( مارکس، گروندریسه/ (2-4) انگلیس، منشأ خانواده و.../ (3-4) نامه مارکس به انگلیس (18 مارس 1855)
پانویس های 4- ه- ت- شیوه تولید آسیایی
(4-4) نامه مارکس به انگلس (18 مارس 1855) / (5-4) (6-4) انگلس منشاء خانواده و.../ (7-4) مارکس، انگلس- ایدیولوژی آلمانی
(8-4) مارکس، سرمایه و نامه به اوتچستو و نیچه اسپایسکی و نامه و طرح های آن نامه به ورا ساسوکیچ/ (9-4) انگلس، منشاء، خانواده و... و مارکس، سرمایه
پانویسهای 4، ه- ت، همان منبع
(10-4) مارکس، گروندریسه و نامه به مجله اوتچستواسپایسکی و وراساسولیچ و مارکس و انگلس، ایدیولوژی آلمانی/ (12 و 11-4) انگلس، منشاء خانواده و... (13-4) مارکس ، گروندیسه
(1-5 ) سفری همان منبع(Grunrisse,p,383)
(1- 5) سفری، همان منبع (Grundrisse, pp,383,384)
6 این نقل و قولها را مارکس از کتاب نی یبور به اسم تاریخ روم نقل کرده ست" مارکس-گروندریسه - ترجمه – پرهام و تدین- و ترجمه خسرو و پارسا-همان منبع
1- 7 مارکس- گروندریسه،
2- 7 انگلس، (Die Mark)- نامه مارکس به انگلس (25 مارس 1868)، منشاء خانواده و ... مسایل اجتماعی از روسیه
8 انگلس (DieMARK)- نامه مارکس به انگلس (25 مارس 1868) منشای خانواده و…و مسایل اجتماعی از روسیه انگلس
9 انگلس (DieMARK)- نامه مارکس به انگلس (25 مارس 1868) منشای خانواده و... و مسایل اجتماعی از روسیه انگلس
10 مارکس- گروندریسه- سفری- پانویس 62 همان منبع (Grundrisse,P,385f) و گروندریسه ترجمه– پرهام، تدین- ترجمه خسرو پارسا همان منبع
11 مارکس - سرمایه جلد سوم
14-]سفری- همان منبع- پانویس 64- [(Zurkritik der politischen okonmic, vorwort, MEW, 13, p, 9)
15- توضیح مارکس- بجای شرایط اصلی تولید می توانیم بگوییم ، زیرا اگر این تجدید تولید از یک طرف به صورت تملک شئ توسط عامل- کارورز- جلوه کند، به همین ترتیب از طرف دیگر به عنوان قالب گرفتن و انقیاد و شیئ به وسیله و به خاطر یک هدف ذهنی جلوه می کند؛ تبدیل شکل شئ به منتجه ها و مدافن فعالیت ذهنی). زیرا شرایط اصلی تولید از ابتدا محصول طبیعت است.... (همانگونه که انسان محصول طبیعت است همانطور که ابتدا به ساکن ذهن و شعور محصول ماده است و نه بر عکس که به معنای تقدم ماده بر شعور است. نویسندگان مقاله ...)
**************
- با پوزش از دوستان کارگر بخش ششم، استعمار، جوامع پیشا سرمایه داری
قسمت اول- ساختار های جوامع پیشا سرمایه داری و روند فروپاشی آنها
- با درود دوستان کارگر
- یک پیش زمینه
به دلیل طولانی شدن این سلسه از مقالات، باید گفت، اصرار و پافشاری ما ناشی از حساسیت خود موضوع از نگاه چند راستایی مارکس در تحلیل از این جوامع می باشد و بس.
- تا کنون ما روند توسعه سرمایه داری و ساز و کار چند وجهی آثار آنرا در اروپا، که درون رقابتی خونبار، از ایتالیا آغاز و سپس به اسپانیا، پرتغال، هلند، انگلستان، ایالات متحده ی آمریکا(هند غربی) و ... کشانده شد تا قرن نوزدهم پی گیری کردیم. لذا از این پس ابتدا به ساکن، به ترکیب و اشکال و ساختار های جوامع پیشا سرمایه داری در مستعمرات اروپایی و غیر اروپایی و متلاشی شدن این جوامع توسط سازوکار چند وجهی و چند راستایی سرمایه داری از نگاه چند راستایی مارکس و انگلس و آثارشان در این مورد خواهیم پرداخت.
- می دانیم که مارکس و انگلس در تحقیقاتی گسترده بصورت کتابخانه ای و میدانی و در مکاتبات با یکدیگر و همچنین انقلابیان و پویندگان هم عصرشان، نه تنها به تحلیل ساختارهای جوامع بشری پیشا سرمایه داری در اروپا بلکه در آسیا، آمریکای لاتین، استرالیا، آفریقا و ... پرداختند.
- حاصل این تلاشها؛ استخراج یادداشتها و آثار ایندو دانشمند در روند نظریه پردازی و تیوری کال از یکسو در پیوند فعالیت علمی شان در عرصه ی جنبش کارگری و ضد سرمایه داری در راستای لغو کارمزدی و ضد استعماری از سوی دیگر بود.
- ما شاهد آثار ارزشمند و اثر گذار این دو انسان فرهیخته و فرزانه و تحلیلهای موشکافانه و نقادانه شان بر آثار و نوشته های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فلسفی هم عصرانشان و ما قبل معاصرانشان بودیم که نتیجه ی آنها تأثیر شگرف و حیرت انگیز و ژرفی ست که بر تحولات اجتماعی بشر باقی گذاشته و می گذارد.
- البته بی انصافی ست که نقش دوست و رفیق و همرزم و همراه مارکس تادم مرگ یعنی" انگلس" فداکار و بی ادعا و کمک های وی به مارکس را در این میان نادیده بگیریم.
- مارکس در پیش گفتار" بر نقد اقتصاد سیاسی - 1859 میگوید: من نظام اقتصاد سرمایه داری را به ترتیب زیر بررسی می کنم. سرمایه، مالکیت ارضی، کارمزدی، دولت، تجارت داخلی، بازار جهانی" و همین نظم و ترتیب را در اثر بزرگش - کاپیتال- نیز رعایت کرد"
- اما در مورد اهمیت گروندریسه در " تحلیل جوامع پیشا سرمایه و سرمایه داری .
- هابسبام مورخ انگلیسی می گوید: گروندریسه به ما فرصت می دهد که مارکس را در هنگامی که عملا می اندیشد تعقیب کنیم" و یا دونایفسکایا- منشی تروتسکی- میگوید" گروندریسه از بسیاری جهات حاوی برداشت کاملتری از کتاب منطقی و دقیق سرمایه ست، گروندریسه دیدگاه تاریخی سترگی را ... نشان میدهد... نه تنها جامعه ی موجود بلکه برداشتی از جامعه ی نوین را مورد تحلیل قرار می دهد" (اندرسون همان منبع و فلسفه و انقلاب دونایفسکایا) و شفاف تر اینکه مارکس می گوید: " تشریح بدن انسان کلیدی برای تشریح بدن میمون است.خصوصیات بالقوه ی تحول عالی تر در میان حیوانات پست تر را تنها پس از شناخت تاریخی تحول عالی تر میتوان فهمید" گروندریسه-" ترجمه باقر پرهام و احمد تدین".
- به عبارتی برای شناخت و تحلیل جوامع" پیشا سرمایه داری" ابتدا باید جامعه ی سرمایه داری را تشریح و کالبد شکافی کرد. آنهم به روش "کمونیسم مارکسی" و ابزار روشمند دیالکتیک "استقرایی"- رسیدن از جزء به کل- همچنین "قیاس" در نشان دادن تفاوتها و شباهتها و دیدن تمامی فرایند و فراگرد و فراشدها، به عنوان حرکتی پویا بر مبنای تضادهای واقعی اجتماع بر پایه ی نگاهی عمیق و آشکار ساز در فرایند از خود بیگانگی انسان که در طول تاریخ تکامل مادی جوامع بشری قراردارد.
- ما نیز در این راستا در تلاشی مداوم، در سلسله مقالات" چرا ضد سرمایه داری" – موجود در آرشیو سایت افق روشن- به این مهم در حد بضاعتمان پرداختیم و در ادامه اکنون به بهانه بررسی مفاهیم "توسعه" توسعه سرمایه داری و شناخت این فرایند از درون " جوامع پیشا سرمایه داری" و تحولات آن در اثر هجمه شیوه تولید سرمایه داری در چارچوب ساز و کاری چند وجهی" استعماری" و" استثماری" می پردازیم.
- در این تلاش، سعی کردیم از حداکثر ترجمه های فارسی آثار"مارکس- انگلس" و سایر مارکس پژوهان مختلف در دسترس چه مستقیم و چه غیر مستقیم و چه بصورت نقل به مضمون و یا نقل به معنا بهره ببریم که امیدواریم مورد عنایت شما دوستان کارگر قرار گرفته و در ضمن از نقد و انتقاد و پیشنهادات شما با روی گشاده در بهبود محتوای آن بهره می بریم.
- لازم به ذکرست که مارکس در ادامه مطالعات و تحقیقات گسترده ی خویش، در مورد "ساختارهای پیشاسرمایه داری جوامع بشری" مجموعه ای از یادداشتها را بجا گذاشت از جمله،" یاداداشتهای واپسین" وی که مربوط به سالهای (82-1879) می باشد که برخی از آنها به هیچ زبانی ترجمه نشده و بالغ بر سیصد هزار کلمه هستند" که در این باره اندرسون می گوید"دیوید ریازانف که نخستین(MEGA) را دردهه1920به قصدجمع آوری مجموعه ی آثار "مارکس- انگلس" را شروع کرده بود" به این یادداشتهای مارکس اشاره می کند" لارنس کرادر" در سال 1972 رونوشتی دقیق با عنوان " دفاتر قوم شناسی کارل مارکس" را منتشر ساخت، " کرادر یادداشتهای مارکس را بر کارهای انسانشناسی لویس" هنری مورگان" درباره ی آمریکایی های بومی، یونان و روم باستان، "هنری سامنرماین" در باره ی"مناسبات اجتماعی در ایرلند باستانی" - "جان بودیفر" درباره ی "دهکده های روستایی" "جان لوبوک" درباره ی "شماری از جوامع بدوی" یا "پیشا باسواد" منتشر ساخت.
- " با این همه ویراست دفاتر قوم شناسی کرادر فقط شامل نیمی از یادداشت های (82-1872) مارکس می باشد" اندرسون. همان منبع
- باید گفت، یادداشت های مارکس بر پایه ی" تحقیق ماکسیم کوالفسکی روس، در مورد مالکیت اشتراکی در قاره ی آمریکا، هند و الجزایر- "تاریخ هند" بر اساس کتاب"رابرت سیویل" کارگزار حکومت استعماری و نوشته های " کارل بوشر" لودویک فریدلند" ، " لودویک لانگه"
همچنین- "رودولف یارینگ" و رودولف زوم- مورخان اجتماعی آلمان در مورد طبقه، وضعیت اجتماعی و جنسیت در روم و اروپای سده های میانه، و تحقیق، "ج، و، ب، مانی" وکیل دعاوی بریتانیا درباره ی اندونزی- جاوه- به انضمام، آثار جدیدی را در انسانشناسی، دیرین شناسی جسمانی، تحقیقات در مورد روسیه روستایی به زبان روسی، و " اقدامات بریتانیا در مصر" دهه (1880) که در این یادداشتها به انضمام یادداشتهای قبلی منتشر شده توسط کرادر " بالغ بر هشتصد صفحه چاپی می شوند. در این زمینه "هانس پترهارستیک"، مورخ آلمانی که یادداشتهای (1879) مارکس بر کتاب کوالفسکی در مورد " مالکیت اشتراکی" را انتشار داد. میگوید "نگاه مارکس از صحنه اروپا .... به آسیا، آمریکای لاتین و آمریکای شمالی معطوف شده بود" و "دونایفسکایا"بر توجه این دفاتر بر مسأله جنسیت و تفاوت بین یادداشتهای مارکس درباره ی "مورگان" و آنچه انگلس از آنها در "منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" (1884) بسط داده تاکید می ورزد این اثر دونایفسکایا که توجه شاعر فمنیست" آدرین ریچ" را به خودش جلب کرده بود برای نخستین بار " دفاتر قوم شناسی" را در معرض توجه عمومی قرار دارد" اندرسون، همان منبع.
- ساختارهای پیشا سرمایه داری – "صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری".
مارکس می گوید: "مقوله هایی که بیانگر نوع مناسبات تولید همه ی صورت بندی های اجتماعی گذشته را که جامعه ی بورژوایی، بر اساس مواد و مصالح بازمانده از آنها بنا شده است، نیز به ما میدهند و ثابت می کنند که برخی از بقایای آن صورت بندی های اجتماعی که دوران تاریخی شان هنوز سپری نشده است در درون جامعه ی بورژوایی به حیات خود ادامه می دهند" گروندریسه.
- مارکس در فقر فلسفه میگوید" که تقسیم کار در رژیم های پدر سالانه، کاستی، نظام فیودالی و صنفی بر اساس قواعد خاصی در کل جامعه وجود داشته "ومیپرسد" آیا این قواعد از سوی قانونگذار مقرر شده اند؟ "و پاسخ می دهد "نه، در آغاز از شرایط تولیدی مادی پدید آمده و بعدها به قانون ارتقا داده شده" بدین نحوست که "این اشکال مختلف تقسیم کار، به همان تعداد، زمینه ساز سازمانهای اجتماعی شدند" فقر فلسفه
- البته از منظر مارکس "تقسیم کار، سطح آن به تکامل قدرت تولیدی در هر عصر معینی وابسته ست" و در راستای آن انواع رابطه ی مالکیت را بصورت زمینداری، مالکیت مشاع، فیودالی، معاصر نوین، مالکیت ملکی، مالکیت مبتنی بر مانوفاکتور، سرمایه صنعتی" را در ایدیولوژی آلمانی قبلاً مطرح کرده بود. که در ضمن در امتداد آنها سه مرحله تحول تقسیم کار، به همان تعداد اشکال مالکیت ماقبل سرمایه داری را بصورت "مالکیت قبیله ای" "مالکیت جماعتی و دولتی باستان" (با پیدایش مالکیت خصوصی و رشد فوق العاده بردگی مشخص می شود" و سر انجام "مالکیت فیودالی" را عنوان کرده بود.
- ما در نوشته های قبلی خوددر سلسله مقالات " یادداشتی بر توسعه" بدانها در حد ضرورت پرداختیم.
اما از این بخش به بعد به جوامع پیشا سرمایه داری، حضور و اثر استعمار در متلاشی ساختن فرماسیونها- صورت بندی های آنها در آسیا، آفریقا، بخش هایی از اروپا، آمریکا، خواهیم پرداخت. و در این راستا ما روند رمز گشایی مارکس و انگلس از DNAاین جوامع بشری و ویژگی های ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی شان را دنبال خواهیم کرد.
- مالکیت، مالکیت ارضی
- در مورد مالکیت ارضی" از آن جهت دارای اهمیت مرکزی ست که در تمام شیوه های تولیدی مورد مطالعه، زراعت و مالکیت ارضی، در واقع اساس نظام اقتصادی جامعه را می سازند"... "وقتی که از مالکیت زمینی صحبت می شود مقصود زمین و تمام متعلقات آن، مثل آب، منابع معدنی، جنگل و دیگر محصولات خودروی آن نیز هست" اصولاً مالکیت زمینی شامل تولیدات ارگانیک عالی آن نیز می شود" گروندریسه- ترجمه- هـ- ت- جلد سفید
- مارکس می گوید" مالکیت... در ابتدا به معنای چیزی جز رابطه ی انسان با شرایط تولید طبیعی او، به مثابه ی متعلق به او مال و مشروط به وجود خود او نیست" شرایط تولید طبیعی متعلق به او مفروضات طبیعی خود انسان و به عبارتی جسم ادامه یافته او هستند" " مالکیت بدواً و اینطور در اشکال آسیایی، اسلاوی، باستانی و ژرمنی آن" به معنای رابطه "فاعل کارورز (تولید کننده) و یا کسیکه خود را تجدید تولید می کند) با شرایط او و یا تجدید تولید او به مثابه ی مال اوست" (گروندریسه- هـ - ت)
- همانطورکه در بخش پنجم قسمت سوم یادداشتی بر "توسعه" بطور گذرا مطرح کردیم، مارکس در آغاز مقاله" صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری" - بخشی از گروندریسه
برای کارمزدی و شرایط تاریخی تولید سرمایه داری، از دو پیش نیاز نام می برد. یکم" کارآزاد و مبادله ی کار آزاد با پول" که از طریق تجدید تولید پول" آنرا به عنوان ارزش مبادله ها مبدل می سازد.
دوم- "جدایی کار آزاد از شرایط عینی تحقق اش- جدا شدن از وسایل و مواد کار و جدا شدن کارگر از زمین به عنوان آزمایشگاه طبیعی اوست- "که مارکس آنرا معادل و به معنای انحلال زمین دارای کوچک آزاد(Free petty landowner ship)- و همچنین انحلال مالکیت های اجتماعی زمین 5 (communal landed property) که بر اساس "کمون های"6 شرقی ست) دانسته ست.
- مارکس در ایندو شکل-"زمین داری کوچک آزاد" و "مالکیت های اجتماعی زمین" رابطه ی کارگر با زمین رابطه ای تملکی با شرایط عینی کارش می داند" "رابطه ای ناشی از پیش نیازهای مادی کارگر بر پایه ی وحدت طبیعی کار" و از همین روست که " کارگر یک موجودیت عینی ای دارد که مستقل از کار اوست" فراموش نکنیم کارگر در اینجا مفهوم عام دارد. (کارکن یا کارورز) در روند کارورزی اش در نظر گرفته می شود.
"رفتار فرد با خودش به عنوان یک مالک یعنی رفتار کسی که حاکم و آقای شرایط واقعی معیشت خویش ست مناسبت دارد" همین مناسبت بین یک فرد و در مقابل با دیگران نیز وی- مالک- همین رفتار را داشته و صدق می کند" یعنی بسته به اینکه " این رابطه ناشی از ساخت، "جماعتی آبادی" و "اجتماع" و یا از خانواده های خاصی که "جماعت آبادی" را تشکیل می دهند باشد" رفتارچنین فردی بدو صورت با دیگران خواهد بود" یا "در حکم رفتار جمعی از شرکای ملکی، جمعی از کسانی که مظهر "مجسم مالکیت جماعتی" و (تجسم های ملک اشتراکی)5-2 هستند، خواهد بود و یا بشمار می رود" و یا "درحکم رفتار با مالکان مستقل بمانند خودش یعنی مالکان خصوصی مستقل خانواده های تک تکی که مجموع آنها (اجتماع)5-3 را می سازند" " دیگران (زمین داران) مستقلی هستند که با او همزیستی می کنند" " در این صورت مالکیت جماعتی گذشته که سابقاً همه چیز را در بر می گرفت و بر همه چیز احاطه داشت خودش به صورت املاک عمومی ویژه ای زمین زراعی عمومی(5-4) (Ager publicus) زمین همگانی در کنار و جدا از مالکیت های ارضی خصوصی وجود خواهد داشت"مارکس- گروندریسه با استفاده از دو ترجمه ی - پرهام و تدین- خسروپارسا
- در ادامه" در هر دو شکل فوق افراد نه به عنوان کارگر، کارورز، بلکه به عنوان مالک - و اعضای جماعت آبادی که در عین حال کار هم می کنند - رفتار می کنند"
در مورد اینکه خود "زحمتکش از موجودیتی عینی برخوردارست" بطور مثال ]دهقان زمیندار کوچک و خرد یا دهقانی که به عنوان "رعیت نسق دار روی زمین خود کار می کند[، موجودیتش به عنوان فردی زحمتکش بر روی باغ و مراتع اش از جانب همگان پذیرفته می شده ست.
- اما هدف این جماعت بشری چه بوده ؟ "هدف از کارشان نه ایجاد ارزش– گرچه ممکن ست قادر به کار اضافی بوده تا بتوانند آنرا با کار اضافه ی غیریعنی مازاد محصول مبادله کنند - بلکه هدفشان تأمین معیشت و بقای مالک فردی و خانواده و در امتداد آن تمامی آبادی ست" در این راستا "تثبیت فرد در مقام کارگری– کارورزی- عاری از هر خصوصیت دیگر، امری ست که بعدها درجریان – تکامل مادی- تاریخ صورت می گیرد" مارکس در اینجا به "آبادی جماعتی6 بیشتر معمول در شرق اشاره دارد که ما در توضیح مترجمان شماره ی 6 اشاره کردیم.
- در ضمن "مارکس مالکیت آزاد دهقانی و مالکیت مشاع دهقانی مبتنی بر آبادی های شرقی را همردیف قرار داده ست او ایندو شکل مالکیت را که ناشی از اصطلاح خویشاوندی و هم پیوندی هستند دانسته که در اثر "توسعه سرمایه و نظام مزد بگیری به سرنوشت مشابهی دچار شده اند مارکس در نامه ی (14مارس 1868) میگوید "فرضیه ی من مبنی بر اینکه شکل های مالکیت آسیایی و بویژه هندی در آغاز در همه جای اروپا وجود دارند بدینسان یکبار دیگر تأیید می گردد" توضیح مترجمان گروندریسه - پرهام و تدین مارکس میگوید: اولین پیش نیاز در نخستین شکل این نوع مالکیت ارضی، پدید آمدن اجتماع انسانی - نوعی جماعت آبادی نشین ناشی از تحولی خود بخودی برخاسته از طبیعت (Naturwuchsig) به عنوان شرط مقدماتی می باشد که همان خانواده و خانواده گسترش یافته تا حد امکان بر اثر ازدواج داخلی خانواده ها یا با اتحاد و اختلاط با قبایل و کلانها بوجود می آید "گروندریسه ترجمه- پرهام، تدین - خسروپارسا
- مارکس؛ آبادی نشینی کلانی (هم تباری) یعنی آبادی جماعتی را "ناشی از استقرار کوچ نشینانی که نخستین شکل معیشت شان شیوه معاش شبانی "ست دانسته"، که آنان پس از "در نوردیدن چراگاههای مسیرشان در محیطی حاصل خیز اسکان یافته اند" آبادی جماعتی را ناشی "از شرط مقدماتی تملک (موقتی) استفاده جماعتی مشاع از زمین دانسته" در این مورد توضیح می دهد. "وجود جماعتی اردو مانند آدمیان، بر پایه ی اشتراک خونی، زبان ، عادات و غیره... نخستین شرط مقدماتی تملک و فعالیت باز تولیدکننده وعینی (در امور شبانی، شکار، کشاورزی و غیره) "ست"Vergegenstandlichen اما "زمین، آزمایشگاه بزرگ و زرادخانه ای ست که هم وسیله و ماده ی کار و هم قرارگاه یا پایه ی جماعت آبادی نشین را تأمین می-کند" در این حالت "اعضای جماعت ساده لوحانه به زمین، به عنوان ملک جماعت آبادی نشین می نگرند، آنهم جماعتی که وسیله ی تولید و بازتولید وی در کار زنده ی اوست" و "فرد" از آنجا " مالک و دارنده ست" که عنصر یا عضوی از جماعت به شمار می رود" "باید توضیح داد که "فرد" ، مالک و دارنده ی حق تملک عملی - از طریق کاروری - جماعت آبادی نشینی نبوده اما می تواند به شیوه های گوناگون آن را تحقق بخشد. " گروندریسه
- "رابطه ی تملک بی واسطه ربطی به یک فرد منزوی ندارد که او به همان اندازه اندک می توانست بر طبیعت مسلط شود که به تنهایی سخن گوید. رابطه ی انسانها با زمین از طریق تعلق شان به یک جماعت فراهم می شود. این شرط تملک و استفاده ی زمین ست" جیانی سُفری- اشکال اجتماعی پیش سرمایه داری
"از اینجا مارکس در واقع به سه شکل متمایز از مالکیت ارضی اشاره می کند" جیانی سفری - همان منبع
یکم- شکل آسیایی مالکیت در این زمینه به مالکیت جماعتی در آسیا و نماد آن به عنوان وحدت برتر مستبد اشاره دارد.
دوم- شکل باستانی مالکیت، یا کلاسیک - که به میزان گسترده ای به شهرهای یونانی و روم پیش از تحول به جامعه ی برده داری استناد می کند.
سوم- مالکیت ژرمنی به نظر میاید در این شکل، املاک عمومی "بیشتر مکمل مالکیت فردی ست" که ما به ترتیب به تمایزات و ویژگیها و اشتراکات این جوامع می پردازیم.
- مارکس در نقد اقتصاد سیاسی اینگونه اشاره می کند که:
"این امر پیش داوری مضحکی ست که در عصر جدید اشاعه می یابد که شکل مالکیت عمومی طبیعی، شکلی بالاخص اسلاوی یا حتی منحصراً روسی ست. این همان شکل اولیه ای ست که می توان آنرا در میان رومیان، ژرمن ها، سلت ها به اثبات رساند. هنوز هم آن صورت مجسم، با نمونه های متنوع ، هر چند تا حدودی منقرض شده، در میان هندیان یافت می شود. مطالعه ی دقیق تر شکل های مالکیت عمومی آسیایی ، به خصوصی هندی می تواند به اثبات رساند که چگونه از شکل های مختلف مالکیت عمومی طبیعی ، شکل های مختلف انحلال آنها بروز می کند برای مثال نمونه های اصلی گوناگون مالکیت خصوصی رومی و ژرمنی می تواند از شکل های مختلف مالکیت عمومی هندی حاصل شود."
-شکل آسیایی مالکیت:
مارکس نخستین شکل را تحت عنوان "مالکیت جماعتی" چنین توضیح می دهد: "شکل اخیر هر چند پایه اش بر رابطه ی بنیادی واحدی قرار دارد اما می تواند به شیوه های گوناگونی تحقق یابد" و"بطور مثال در بیشتر شکل های آسیایی بنیادی، هیچگونه"بعدگستری که وحدت در برگیرنده ی مسلطی بر تمامی واحدهای جماعتی کوچک به صورت مالک برتر یا مالک یگانه در آید مشخص نیست" در حالیکه "اعضای جماعات واقعی، چیزی جز دارندگان موروثی]حق تملک عملی زمین[ نیستند"
- بنابراین "عنصر وحدت یعنی پیوندهای واقعی خانوادگی یا قبیله ای پایه ی اتحاد افراد و- مالک حقیقی- شرط مقدماتی حقیقی مالکیت مشاع جماعتی ست" که "شخصیتی خاص و متمایز یافته و مافوق جماعات واقعی قرار می گیرد" که "در این صورت فرد عملاً فاقد مالکیت است" و در توضیح مالکیت مارکس تأکید می کند "منظور ما، از مالکیت، عبارتست از نحوه ی رفتار فرد به عنوان مالک در برابر شرایط طبیعی کار و یا تولید است" به این معنا که "وی - فرد - آنها را چون شرایط عینی متعلق به خودش یا چون عامل عینی شخصیت خویش در طبیعت غیرزنده - شی ایت یافته - تلقی میکند" و یا امکان دارد که مالکیت قائم به وحدت برتر – که شخص جبار یا سلطان مستبد به عنوان پدر واحدهای جماعتی متعدد مظهر مجسم آنست - از طریق یک واحد جماعتی معین به فرد تفویض یا اعطا -Albassen - می شود".
- نتیجه اینکه "در این صورت مازاد تولید، که البته قانونا بر مبنای تملک واقعی بوسیله ی کار تعیین می شود - Infloge - خودبخود به این وحدت برتر ]یعنی به شخصیت خاصی که ما فوق جماعات آبادی قرار گرفته[ تعلق می گیرد ]هرچند افراد از خلال جماعت کلانی یا جماعت آبادی دارای نوعی تملک عملی اند[.
- مارکس نتیجه می گیرد "در بطن استبداد شرقی" "که ظاهرا خصلت ویژه اش فقدان مالکیت از نگاه حقوقی ست" در واقع "با مالکیت کلانی و جماعتی روبرو هستیم" که "اساساً در بیشتر اوقات حاصل ترکیب تولید کارگاهی و کشاورزی در درون آبادی کوچک مطلق خود بسنده ست که تمامی شرایط بازتولید و تولید اضافی را در خود تجمیع کرده ست" که " بخشی از کار اضافی این آبادی به اجتماع برتر که به صورت مشخص- مانند رییس قبیله، ساتراپ شهرنشین، سلطان - تعلق می گیرد" بهره برداری از این کار اضافی ، یا بصورت خراج و امثال آن ست و یا بصورت کار مشترک برای بزرگداشت وحدت جماعت انجام می گیرد" کدام وحدت؟ «وحدتی که مستبد واقعی یا ذات تصوری کلان یا قبیله که همان خداوند گارست (Imagined tribalentity of the God)، مظهر مجسم آن ست". مارکس - گروندریسه
- در ادامه مارکس میگوید" اگر تحقق این نوع مالکیت جماعتی واقعاً از طریق کار باشد" بدین صورت درمیاید، اولاً "آبادی های جماعتی کوچک در کنارهم ولی مستقل از هم در امتداد زندگی نباتی فرد همراه با خانواده ، مستقل از دیگران بر روی قطعه زمینی دریافتی به کار مشغول ست" که بخشی از محصول کار وی به "ذخیره مشترک "- نوعی بیمه- و بخش دیگربرای تأمین مخارج آبادی جماعتی- مخارج عمومی- تأمین مخارج جنگ، معابد مذهبی و غیره از سوی دیگر اختصاص پیدا می کند به گونه ای که حلقه ی اتصال و حمایتی وی به آبادی جماعتی "در قلمرو اربابی" در می آید.
- در این مورد مارکس " آبادی های اسلاو و رومانی و غیره را - در انجام این اشکال بیگاری - به عنوان " مثال آورده و در ادامه میگوید: ثانیاً "گسترش وحدت تا بدانجا پیش می رود که خودِ "کار" نوعی سازمان جماعتی می یابد" یعنی چه؟ ]یعنی بجای آبادی های جدا از هم و یا افراد مستقل از یکدیگر با نظامی از آبادی ها و افراد همبسته که بصورت جماعتی کار می کنند سر و کار داریم[ که در این صورت "با نوعی نظام رسمی مانند نظامهای موجود در مکزیک و بویژه در پرو و در نزد اقوام قدیم سلت و یا در برخی از قبایل هند روبرو هستیم" و در این مورد " این خصلت جمعی- communality- کار درون ساخت و پیکر کلانی - قبیله ای- به شیوه ای دیگر میتواند ظاهر گردد " چگونه ؟ " آن وحدت در وجود یک رییس خانوادگی- ریش سفید کلان یا قبیله - بیان گردد و یا در مناسبات روسای کلانها با هم- شورای ریش سفیدان کلان یا قبیله ست" که در حالت اول " مستبدانه تر" و در حالت دوم - شورای ریش سفیدان ... - دموکراتیک می باشد" " شکل جماعتی آبادی از اینجا ناشی می شود" که " در این صورت شرایط تملک واقعی از طریق کار، ]مثلاً[ شبکه های آبیاری که در نزد اقوام آسیایی اهمیت دارند. "وسایل ارتباطی و غیره و کار وحدت برتر- حکومت مطلقه ای که مافوق اجتماعات کوچکتر قرار دارد - جلوه می کند" "شهرها به معنای واقعی کلمه. فقط در نقاطی در جوار دهکده هایی بر پا می شوند که موقعیت آنها بطور خاص برای تجارت خارجی مناسب ست، و یا در مکانهایی که رییس دولت و فرماندارانش (Satrap) درآمدهای خود (اضافه محصول) را با کار، که به عنوان کار مایه ها (Laboure-funds) خرج می کنند ، مبادله نمایند" مارکس- گروندریسه
- اما از ویژگیهای دیگر در جوامع آسیایی برای مثال اینکه "تاریخ آسیایی نوعی وحدت نامتمایز
- انفکاک نیافته - شهر و روستاست- شهرهای واقعاً بزرگ در اینجا صرفاً به عنوان اردوگاههای سلطنتی زایده های مصنوعی نوعی سازمان خاص اقتصادی تلقی می گردند. "
مارکس در اینجا از بردگی عام شرقی" سخن می گوید که منتها نمی تواند با بردگی یا زمین بستگی یکسان گرفته شود"
"توضیح" این مقاله ادامه دارد...
1- کوین، ب، اندرسون- قومیت و جوامع غیر غربی، ترجمه حسن مرتضوی MECW,29,267]]
- توضیح اینکه، مارکس بخش کوچکی از دستنوشته های خود بنام "مبانی نقد اقتصاد سیاسی یا گروندریسه" را تحت عنوان "دربابر نقد اقتصادسیاسی" در سال 1859 منتشر کرد.
2 - لازم به توضیح اصطلاح پیشا با سواد جایگزین " بدوی" یا "طایفه ای" به دلیل تحقیر آمیزبودنشان برای جوامع بی دولت و بی طبقه پیشا مدرن که معمولاً متکی بر طایفه بودند استفاده شده- توصیح مترجم کتاب" قومیت و جوامع غیر غربی" اندرسون، حسن مرتضوی"
3- ترجمه عبارت "صورت بندی های..." توضیح خسروپارسا مترجم این کتاب به عنوان بخشی از گروندریسه
"Formen die der kapitalistichen production vor heyhen"
4 - بطور مثال می توانید به- بخش سوم قسمت یکم.... که به مالکیت در جوامع غربی بصورت" اشکال رومی- یونانی، ژرمنی و به ساختار های کلانها و قبایل دولتهای باستان- بر پایه ی تباری و مکانی) اشاره کرده ایم.
- نقل و قول از گروندریسه ترجمه-هـ-ت جلد سفید توسط گروهی از فعالان سیاسی تحت عنوان(شیوه تولید آسیایی)
5 توضیح خسروپارسا مترجم"صورت بندی ها اقتصادی پیشا سرمایه داری"
5-1 در ترجمه های فارسی عبارت communal landed property) ( را به صورت "مالکیت اشتراکی زمینی آورده شده که هم از نظر معنای لغوی و معنای واقعی (communal) نادرست ست فقط در اجتماعاتی که بصورت "کمون اولیه" بوده اند می توان لفظ مالکیت اشتراکی را بکار برد در این کتاب در مقابل (communal property) مالکیت (ملک) اجتماعی را میآوریم بدیهی ست زمانی که از اجتماعات اولیه سخن می رود این لفظ معادل مالکیت اشتراکی ست.
5-2- در مورد " ملک اشتراکی" آنرا ترجمه همان (common property) دانسته در مورد جوامع اولیه و در مورد جوامع تحول یافته با بحث انتزاعی بوده و یا از جامعه مشخصی سخن نرفته این نوع مالکیت بصورت عمومی یا همگانی ترجمه شده ست.
5-3- در مورد اجتماع یا جماعت معادل(community) ترجمه شده و واژه جامعه منحصراً برابر (society) آورده شده که بیانگر دورانهای متفاوت تصور مناسبات جماعت بشری هستند مشخص شده
5-4- در مورد(putlicus) همه جا عمومی ترجمه شده
6- ترجمه لغات (commune= commune) که معادل لغات زیر است مارکس در اینجا آبادی جماعتی که بیشتر در شرق معمول بوده است اشاره می کند. توضیح مترجمات گروندریسه- پرهام و تدین (Gemeinwesen= community, communate m Gemeinde)
- رعیت نسق دار ترجمه لغت Possesseur=Possessor=Besitzer که تقریباً همان رعیت صاحب نسق ما - در ایران - بوده که صاحب نوعی تملک عملی مشاع بر زمین در داخل واحدهایی نظیر "بنه" بود گروندریسه توضیح مترجمان (باقر پرهام ، احمدتدین) - توضیح خسرو پارسا در مورد واژه های زیر
الف- در مورد واژه ی (property) مالکیت (و نیز ملک) ترجمه شده و بنابراین مشتقات آن proprietor مالک، Appropriation تملک و Appropriator تملک کننده ترجمه شده.
ب - possessor "صاحب" ترجمه شده و possession تصاحب (ولی گاه ضرورتاً به علت واژه ی مناسب ملک ترجمه شده
ج- owner " ترجمه شده و در پاره ای موارد که بکار بردن owner ship (دارندگی) رسانیسیت و از مالکیت آمده، در موارد ضروری اصل لغت در پرانتز یا به صورت پاورقی آمده، ... تفاوت طرز برخورد با زمین ، در نظام های مختلف ست که منجر به تفاوت مفاهیم می شود. به علت تفاوت برخورد انسانها به مسأله ی مالکیت در جوامع مختلف به نقطه ای می رسیم که با وجود قراری که می گذاریم که مثلاً واژه ی (property) به معنای ملک باشد، لغت Appropriation که از همان ریشه ست با لغت تملک که از ریشه ی ملک ست دقیقاً یک مفهوم را نمی رساند. این مسأله با هیچ قراردادی قابل حل نیست و بدین جهت ترجمه ی این واژه ها بطور اخصی نمی تواند خالی از نقص باشد خسرو پارسا مترجم "صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری" از کتاب گروندریسه مارکس.
8 - دراین مورد نکته قابل توجه اینکه در جوامع آسیایی، بخشهایی از اروپا، آمریکا و غیره، مارکس پژوهان از کلمه (کمونته) که بصورت تمام به مفهوم مالکیت (اشتراکی) عنوان مهره جسته اند.
9 - انگلس بر پایه ی مطالعات مورگان و تحلیل نظریات وی این نظر در مورد تشکیل قبیله را که مارکس ابراز کرده تصحیح کرد وی نظر خود را در این مورد در منشای خانواده و مالکیت خصوصی و دولت" آورده است توضیح خسرو پارسا
10 - به توضیح (7) در این مقاله مراجعه شود. در اینجا از اصطلاح ] Possesseur=possessor=Besitter [ استفاده می شود.
11 - سُفری- همان منبع- پانویس 59
[k, Marx, Zurkritik der politischen economic, MEW, 13, P,12, fuss note [s, a, MEWBD, 23, P,92]]
12 - "ذخیره مشترک" ترجمه ی اصطلاح روبروست
(fonds communed reserve= communal reserve= gemeinschaft lichen vorra)
13 - برای قلمرو و اربابی اصطلاح روبه رو معادل سازی شده
14- توضیح مترجمان-پرهام، تدین) lordly do minium= da scherrsch a flich he do minium
در اینمورد مترجمان گروندریسه- پرهام، تدین- ما را به نامه های مارکس و انگلس به تاریخ 18 مه 1853، 2 ژوئن 1853 و 14 ژوئن 1853، ارجاع می دهند که ما به موقع آنها را توضیح می دهیم.
15- و2 گروندریسه ترجمه- پرهام، تدین- و سفری؛ همان منبع، پانویس های (49 و50) (Grundrisse, Eineitung,p,382,395)
**************
بخش پنجم- انباشت بدوی سرمایه. انباشت عام سرمایه
قسمت چهارم چرخه ی تولید، استثمار و استعمار
- با درود دوستان کارگر
- "شکل اجتماعی تولید هرچه می خواهد باشد. این نکته مسلم است که روند تولید مزبور می بایستی استمرار داشته باشد" مارکس- کاپیتال. چرا؟ و به چه دلیل؟
- زیرا همانطور که یک جامعه نمی تواند از مصرف کردن دست بکشد به همین دلیل ساده و روشن نمی تواند از تولید دست بکشد و در نتیجه هر روند تولید اجتماعی اگر بطور دایمی ادامه یابد به عبارتی در روند تجدید تولید قرار دارد.
- مارکس می گوید" در راستای تولید اجتماعی"شرایط تولید" خود نیز "شرایط تجدید تولید" می باشد و در این مسیر "جزیی از محصول از نو" تبدیل به "وسایل تولید یا عوامل تازه" می شود. اگر تمامی شرایط تولید "پابرجا فرض شود" "آنگاه جامعه فقط زمانی می تواند ثروت خودش را در مقایسه با گذشته تجدید تولید کند" یا اینکه "به همان حال نگه دارد" که بطور مثال "وسایل تولید مصرف شده ی سالیانه ی خود" را "مانند کارافزار، مواد خام و مواد کمکی را، عینا به وسیله ی مقادیر برابری از همان اقلام از نو جبران نماید" پس از آن "مقدار مشخصی از محصول سالیانه به تولید تعلق دارد"- کاپیتال.
- بیایید دوستان کارگر یک مثال ساده بزنیم " رعیت بیگار دهی را در نظر می گیریم و فرض می کنیم از شش روز هفته، او سه روز با وسایل تولید خودش بر روی مزرعه ی خودش کار می کند و سه روز باقیمانده را در ملک ارباب بیگاری می کند" یعنی اینکه " در مقابل مصرف" کارمایه اش برای ارباب، "مزدی" دریافت نمی کند و در ضمن "کار اجباری" وی- رعیت- که بی اجرت است شکل داوطلبانه و کار اجرت یافته به خود نگرفته" است. مارکس- کاپیتال.
- تا اینجای مطلب همه چیز روشن است نیازی به توضیح بیشتری ندارد اما ...
- اما ... " اگر فرد ارباب زمیندار، مزرعه، دام، بذر و خلاصه "وسایل تولید" این "رعیت بیگارده" را غصب کند "چه می شود؟" این رعیت بیگارده به ارباب" چگونه زندگی کند؟ این رعیت مجبور است برای زنده ماندن آنچه را که دارد- نیروی کارش- را به "ارباب" بفروشد، حال اگر شرایط مانند گذشته باقی بمانند رعیت بیگارده مجبور است مانند گذشته هفته ای 6 روز کار کند که 3 روز برای خودش و تأمین معاش خانواده اش و 3 روز دیگر را برای ارباب بیگارگیر سابق که حالا تبدیل به ارباب مزد بده شده است، کارکند" مارکس- کاپیتال
- او- این انسان شریف و زحمتکش و ستمدیده"- می بایست" مانند گذشته از وسایل تولید استفاده کند و ارزش انها را به محصول انتقال دهد" و مثل گذشته" جزء مشخصی از محصول صرف تجدید تولید خواهد شد" به همان دلیل که بیگاری، شکل "کارمزدی" را به خود گرفته "کارمایه" ای که توسط رعیت بیگارده سابق تولید و تجدید تولید می شد اینک "شکل جدیدی" بنام "سرمایه" بخود گرفته است که "از جانب ارباب بیگارگیر سابق جزیی از آن را بصورت "مزد" "پیش پرداخت" شده است و یعنی در این فراگرد رعیت بیگارده" نیز تبدیل به "کارگر مزدی" شده است.
- در این فرایند چه اتفاقی افتاد؟
رعیت بیگارده تبدیل به" کارگر مزدی" نزد ارباب جدید- سرمایه دار زمیندار- شد اما... سوی دیگر این فرایند چیست؟ فرار سرفها... و ....
- مارکس می گوید "سرفهای فراری، با آمدنشان به شهر، دیگر خود را نه به عنوان طبقه بلکه به عنوان "فرد" آزادساختند" "آنان بردگی گذشته خودشان را به عنوان چیزی بیگانه با شخصیت خود تلقی می کردند" نباید فراموش کرد که "نیاز خاص سرف برای زندگی و عدم امکان اقتصاد کلان که متضمن توزیع سهمیه در میان سرفهاست، بسیار زود خدمات سرفها را به ارباب سابق شان به پرداخت متوسط جنسی و خدمات کاری تقلیل داد". این امر" این امکان را بوجود آورد "تا سرف مالکیت منقول را متراکم کند"- با فروش کارافزار و محصولات پیشه فرعی اش، ریسندگی و بافندگی و یا تکه زمینش " واز این طریق زمینه ی فرار خود از نزد ارباب را آسان سازد"- با خریدن بهای آزادی خود، از قید ارباب. "و با دورنمای شهر نشینی" شهروند آزاد شود." آنان در شرایط جدید گریبان خود را هنوز از نظام ملکی رها نکرده بلکه فقط"زمره ی" جدیدی را تشکیل دادند" شیوه های سابق کار خود را حتی در موقعیت جدید حفظ کردند و آنرا با رهایی از قید و بندهای قبلی- که دیگر با تحولی که از قبل بدست آمده بود منطبق نبود" یعنی- شرایط جدید کارمزدی- تکامل بخشیدند." به عبارتی "بدین ترتیب سرفهایی که در پیشه ای خرد، ریشه داشتند" این "فرصت را یافتند که برای رشد و تکامل خود از طریق کار آزادانه به پرولتارها بپیوندند. آخر"او جوانی اش را در این مسیر- سرواژ- فداکرده بود"
- همراه و به موزات این تحولات و فرایند، دگردیسی دیگری رخ می داد و آن اینکه" رسته ها به عنوان زمره شهروندان شهری مالکیت منقول و کار پیشه وری شان- همان مالکیت خصوصی بر ابزار و وسایل تولید و شرایط تولید شان را- که از گذشته بطور پنهان قبل از جدایی از نهادهای فیودالی وجود داشت، اینک به عنوان یک چیز مثبت که علیه مالکیت فیودالی داشت- بصورت بورگ اتحادیه شهرهای آزاد صنعتی تولید کالایی در دل و تحت نظام فیودالی و سازمانهای بازرسی شان- اینک در مسیرتکاملی خود گام بر می داشت". از تمامی آنچه تاکنون گفته ایم نتیجه می شود] دستنوشته ی خط خورده ی مارکس- افرادی که خود را در هر دوره تاریخی آزاد می سازند، صرفاً شرایط هستی ای که از قبل وجود داشت و آنرا در قید حیات می یافتند را بیشتر تکامل می دادند.[ چه چیزی نتیجه می شود؟ نتیجه می شود که ...
- سرمایه دار به دلیل مالکیت بر وسایل تولید- از طریق غصب مزرعه، دام، بذر و...
- مالک بخش "ثابت سرمایه شده است" اما از سوی دیگر بخش "متحرک سرمایه"
- توان کارگر مزدی- را باید بخرد تا بتواند روند تولید سرمایه دارانه خود را استمرار بخشیده و سرپا نگهدارد.
- با وجود این سرمایه متغیر- توان کارگر- فقط زمانی معنای ارزشی را بخود می گیرد که گویی سرمایه دار آنرا از مایه ی خودت جیب خودش- پرداخت می کند. درحالیکه اگر روند تولید سرمایه داری بطور مداوم و در تجدید تولید مستمر آن در نظر بگیریم متوجه خواهیم شد، که در این روند "دستمزد پرداختی" توسط سرمایه دار از سرمایه ی تولید شده توسط کارگر- بخش اضافی کار- نه تنها جبران شده بلکه به حجم سرمایه ی اولیه پیش ریخته نیز اضافه می گردد که راز شیوه ی خود افزایی سرمایه داری در تصاحب کار بی مزد کارگر- کار اضافی کارگر- است.
- این کار اضافی، ارزش اضافی تولید کرده که تبدیل به "انباشت سرمایه" می شود.
- اما در آغاز فرض ما این است که سرمایه دار برای سرمایه گذاری، از یک " انباشت بدوی" بصورت " ثروت پولی" برخوردار است. چگونه؟ از چه راهی صاحب چنین " ثروت پولی" شده ست؟ مثلاً از راه تجارت و ربا خواری و ... همانطور که قبلاً گفته شد.
- در ضمن دانستیم اگر تولید" شکلی سرمایه دارانه" داشته باشد در روند تولید و تجدید تولید نیز همان شکل را خواهد داشت. یعنی چه؟ یعنی اینکه" روند کار" در شیوه ی تولید سرمایه داری فقط و فقط " وسیله ای" ست برای ارزش افزایی و در این راستا تجدید تولید نیز، وسیله ای است برای تجدید و تولید ارزش پیش ریخته- که شامل ارزش وسایل تولید و مزد کارگر- می شود این روند بصورتی خود افزا تبدیل به " انباشت سرمایه" شده و آنرا در صورت استمرار گسترش و توسعه می دهد.
بطور ساده تر " در واقع نقاب اقتصادی خصلت نمای سرمایه دار بدان دلیل و جهت به کسی – بنام سرمایه دار- می چسبد که پولش بطور مستمر مانند"سرمایه" وارد عمل می شود" . مارکس سرمایه.
- دوستان کارگر برای روشن تر شدن مطلب بیایید یک مثال بزنیم:
- فرض کنید، سرمایه داری، 1000 واحد پولی را مثلاً (دلار، ین، یورو، پزو، کرون، تومان و ...) تبدیل به سرمایه می کند که شامل، 500 واحد مواد خام یا اولیه، 100 واحد ابزار کار، 400 واحد مزد می شود. در روند تولید با 8 ساعت روزانه کار در نهایت عین این سرمایه به محصول منتقل شده به اضافه ی 400 واحد ارزش اضافی. همانطور که در مثال گذشته گفتیم. کارگر در مقابل 8 ساعت کار، 4 ساعت برای خودش کار می کند "کار لازم". و 4 ساعت بدون مزد برای سرمایه دار. که به آن " کار اضافی" میگویند این کار اضافی بدون مزد منشای ایجاد ارزش اضافی و سرمایه برای سرمایه دارست.
- این روند در صورت تکرار پیوسته، بطور ادواری- روزانه، هفتگی، ماهیانه، سالیانه، به آن تجدید تولید گویند.
- حال اگر سرمایه دار به این 400 واحد پولی- ارزش اضافی تولید شده- به عنوان " درآمد" ! ناشی از سرمایه ی پیش ریخته نگاه کند و آنرا وارد چرخه ی تولید نکند و یا مصرف کند و در ضمن اگر سایر شرایط مقیاس گذشته ی تولید هم ثابت بماند. آنچه اتفاق می افتد را " تجدید تولید ساده" می گویند.
البته قابل ذکر ست که " تکرار روند تولید در ادامه ی خود خصلتی تازه و مشخص به روند تولید تحمیل می کند و خصلتهای به ظاهری را که در این روند در جریان منفرد خود داشت از میان می برد" مارکس- سرمایه"
- در ضمن در تولید کالایی که از گذشته وجود داشت اکنون فقط فروشندگان و خریداران مستقل از هم بوده که در مقابل و برابر هم قرار می گیرند و پایان قراردادشان از هم جدا می شوند.
- به عبارتی سرمایه دار منفرد نیروی کار کارگر منفرد را برای مدتی خریده و روند تولید آغاز میگردد که به محض پایان یافتن فروش کار، این روند به پایان می رسد که می توان آنرا دوره مشخصی " از تجدید پیوسته تولید دانست.
- اما کارگر منفرد زمانی اجرت خودش را می گیرد که نیروی کارش فعال شده و ارزش و ارزش اضافی اش را بصورت عینی به کالا در آید. در نتیجه کارگر تا زمانی دستمزد می گیرد که به کار مشغول و ارزش و ارزش اضافی تولید کند.
- به عبارتی آنچه را که همواره به نام" دستمزد" بصورت حواله ای " به شکل پول" به سوی کارگر بر می گردد جزئی از محصولی ست که پیوسته و مدام توسط کارگر تجدید تولید می شود. و در واقع " دستمزد" از "کارگذشته ی کارگر " به وی پرداخت می شود.
- حال اگر به جای سرمایه دار منفرد و کارگر منفرد، طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر را در نظر بگیریم توگویی، مداوم به طبقه کارگر حواله ی به " صورت پول" به روی قسمتی از محصولاتی میدهد که توسط خود طبقه ی کارگر تولید شده و توسط طبقه سرمایه دار تصاحب گردیده ست. در مقابل ، کارگر، این حواله را پیوسته به طبقه سرمایه دار بر میگرداند. زیرا، تا بتواند با جزیی از حاصل دسترنج خود – دستمزد- وسایل معاش خود و خانواده اش را تامین کند.
- شکل کالایی محصول و شکل پولی کالا، جریان این معامله – بین کارگر و سرمایه دار- را از نظر پوشانده در این میان" روند تولید سرمایه داری به وسیله ی همان حرکت خاص خود همواره جدایی بین نیروی کار و شرایط کار را از نو تولید کرده و به جاودان سازی شرایط استثمار کارگر تبدیل می کند." مارکس- سرمایه".
- یعنی" کار مایه ی کارگر به این دلیل پیوسته، به صورت وسایل پرداخت کارش بسوی او بر می گردد که محصول کار کارگر مداوم به صورت سرمایه از او دور می شود." مارکس - سرمایه
- به همین دلیل ست که " سرمایه ی متغیر- توان کار کارگر- فقط شکل پدیده ای تاریخی ویژه ای ست از مایه ی وسایل معیشت" یا به عبارتی" کار مایه ای که کارگر برای حفظ و نگهداری خود و خانواده اش، تجدید نسل خودش به آن نیازمند ست و در هر سیستم اجتماعی تولید مجبور است خود پیوسته آنرا تولید و تجدید تولید کند". مارکس- سرمایه.
- بر گردیم به مثال خودمان با ترکیب وترتیب زیر، گفتیم از 1000 واحد پولی پیش ریخته توسط سرمایه دار شامل- 500 واحد مواد خام یا اولیه، 400 واحد دستمزد، 100 واحد ابزار کار- در نتیجه محصول به دست آمده شامل 1000 واحد ارزش پیش ریخته با اضافه 400 واحد ارزش اضافی ناشی از محصول کار بی اجرت غیر- کار اضافی کارگر- می باشد.
- حال اگر شرایط- مقیاس تولید- ثابت باشد پس از دو نیم دوره- مثلاً سالیانه- گردش و چرخه روند تولید، سرمایه بدوی پیش ریخته سرمایه دار به وی باز میگردد و مابقی آنچه به عنوان سرمایه در گردش ست همان " ارزش اضافی " تجدید تولید شده توسط کارگر می باشد و لاغیر.
- اگر سرمایه دار این 400 واحد پولی ارزش اضافی- را دوباره سرمایه گذاری کند این سرمایه به سرمایه ی الحاقی معروف ست- که با ثابت ماندن مقیاس و شرایط تولید- معادل همان نسبتها در تولید محصول ، تاثیر داشته و باز توسط کارگر معادل 40% ارزش اضافی تولید می کند یعنی 160 واحد پولی که به این دومی در صورت بکارگیری در روند تولید سرمایه ی الحاقی ثانویه گفته می شود و همین طور الی آخر... با هر تجدید دوره تولید...
- " بنابراین قطع نظر از هر گونه انباشت، ادامه ی روند تولید و تجدید تولید ساده پس از دوران کوتاه یا درازی، ضرورتاً هر سرمایه را به سرمایه ی انباشته یا ارزش اضافی سرمایه شده تبدیل می سازد" مارکس-کاپیتال.
- یا به عبارتی پس از دورانهای تجدید تولید یعنی " پس از سپری شدن آنها، سرمایه ی بدوی پیش ریخته توسط سرمایه دار مصرف می گردد و لذا ناپدید می شود" و این" تصور سرمایه دار که وی محصول کار بی اجرت غیر- ارزش اضافی- را مصرف می کند و ارزش سرمایه یدوی اش را نگاه میدارد" ." مطلقاً نمی تواند این واقعیت را تغییر دهد" که " پس از انقضای چند سال معین ارزش سرمایه ای که وی صاحب آن بوده، برابر با مجموع ارزش اضافی ای گردیده که وی طی همین سالها بلاعوض تصاحب کرد و مبلغ ارزشی که سرمایه دار مصرف کرده ست مساوی با ارزش – سرمایه ی بدوی - وی گردیده ست". مارکس- سرمایه
- از یکسو، درواقع این" توان کار کارگر" به عنوان گوهر ارزش آخرین ست که سرمایه را تولید و باز تولید می کند.
توان کارگر- در روند تولید و باز تولید - بطور پیوسته ثروت مادی را به سرمایه یعنی به وسیله ی بهره مندی و برخورداری سرمایه داری تبدیل می کند. از سوی دیگر ، کارگر بطور پیوسته همانگونه که بود از این روند خارج می شود. یعنی چه؟ یعنی اینکه ، محصول کارش به شکل کالا- یعنی کار مجسم و عینیت یافته – از او دور می شود. یعنی اینکه، کارگر، پیوسته ثروت عینی را به صورت سرمایه یعنی" مانند قدرتی که از او بیگانه شده بر او حکومت می کند، شیره ی جانش را میمکد، او را مورد بهره کشی قرار می دهد" را تولید و باز تولید می کند و در نتیجه.... سرمایه با تمامی روابط اجتماعی و شرایط تولیدش گسترش یافته، توسعه یافته رشد می کند و بهمراه خود طبقه کارگر را و شرایط بردگیش را توسعه و رشد می دهد و انسانهای بیشتری را به زیر یوغ بردگی مزدی می کشاند.
- این در حالی است که، اقتصاددانان سرمایه داری با بلاهت کامل معتقدند، تیوریزه می کنند، و ... که اگر سرمایه دار و ثروتش نباشد کارگر نمی تواند کار کرده به حیات خود ادامه دهد و ما بر عکس می گوییم، اگر کارگر کار نکند ثروت سرمایه دار به چه دردی می خورد حتی اگر گنج قارون داشته باشد.
اما مطلب دیگر- مصرف دوگانه ی کارگر-
- " مصرف کارگر دوگانه ست، درخود تولید، به وسیله کارش، وسایل تولید- مواد خام و ابزار تولید و... را مصرف کرده آنرا به محصولاتی تبدیل می کند که ارزش آنها از سرمایه ی پیش ریخته، - بیشترست این نوع از مصرف را " مصرف بارآور" می نامند از سوی دیگر کارگر پولی را که در ازای فروش نیروی کارش- دستمزد بهای بخش کار لازم- دریافت کرده تبدیل به وسایل معیشت خود و خانواده اش می کند، که آن را مصرف شخصی کارگر می نامند". این دو مصرف با یکدیگر اینگونه تفاوت دارند که "در مصرف بارآور کارگر به مانند نیروی محرکه ی سرمایه عمل می کند و متعلق به سرمایه دار است. در مصرف شخصی کارگر به خودش تعلق داشته و وظایف حیاتی خارج از روند تولید را انجام می دهد" نتیجه ی اولی- مصرف بارآور- زندگی سرمایه دار است و نتیجه دومی- مصرف شخصی- حیات کارگر است". مارکس- کاپیتال.
- حال اگر ما توجه خود را از "سرمایه دار و کارگر منفرد" برگیریم و "طبقه سرمایه دار" و "طبقه کارگر" را مورد نظر قرار دهیم و به عبارتی "روند تولید منفرد کالا" را مدنظر نگرفته بلکه تولید توسعه یافته ی سرمایه داری "در حال سیلان و در دامنه ی اجتماعی" آن مورد توجه قرار دهیم. مسأله شکل دیگری خواهد بود.
- یعنی در واقع شرایط تولید شیوه سرمایه داری است که اینگونه کارگر را به بند می کشد و شرایط هستی او را مقید به بخش بارآور مصرف او دانسته و شرایط زیستن نکبت بار جهنمی جامعه سرمایه داری را به او تحمیل می کند. زیرا.... هدف سرمایه دار از تبدیل سرمایه ی خود به نیروی کار، "چیزی جز بارورسازی سرمایه اش" نیست. وی با این تیر دو نشان می زند. همزمان نه تنها"از گرفتن نیروی کار بهره ور می شود" بلکه " از ان چیزی هم که به کارگر می دهد- وسایل معیشت- استفاده می برد" زیرا "این وسایل معیشت در راستای، تجدید قوا، اعصاب، استخوان، عضله، مغز کارگران موجود به ایجاد کارگران آتی منجر می شود".
به همین دلیل "نگهداری و تجدید مستمر طبقه ی کارگر شرط دایمی تجدید و تولید سرمایه است". مارکس، کاپیتال.
- به همین دلیل است که به نظر مارکس، سرمایه داران و اقتصاددانان اندیشه پردازشان تنها آن جزیی از مصرف انفرادی کارگر را بارور می دانند که برای جاودان ساختن طبقه کارگر لازم است.
و آنچه را که کارگر برای خوشایند خود مصرف می کند غیر بارور می دانند.
- بنابراین از نقطه نظر اجتماعی، حتی خارج از روند مستقیم کار، طبقه کارگر عیناً مانند" کارافزار بیجانی، یکی از ادوات و ابزارآلات سرمایه" بشمار می رود و به همین دلیل مارکس می گوید "بنده رومی را زنجیر به خواجه اش- مالک یا صاحبش- وابسته می ساخته" و "کارگر مزدی" با نخ هایی نامرئی به صاحب خویش بسته است" "تغییر دایمی در شخص کارفرما و فرض حقوقی قرار داد، صورت ظاهری استقلال "کارگرمزدی" را حفظ می کند". کاپیتال.
- اما در این فراگرد، روند تولید و تجدید تولید، ابتدا به ساکن ارزش پیش ریخته به عنوان سرمایه شکل پولی داشته و بر عکس آن" اضافه ارزش" از ابتدا بصورت ارزش بخشی از محصول ناخالص می باشد، "حال اگر این محصول به فروش رود و تبدیل به پول شود. آنگاه ارزش سرمایه به شکل بدوی خود یعنی "پول" بازگشته ولی ارزش اضافی صورت وجودی ابتدایی خود را تغییر می دهد. از این لحظه به بعد ارزش- سرمایه و ارزش اضافی- هر دو مبلغی پول هستند و تبدیل مجدد آنها به سرمایه عیناً به همین شیوه انجام می گیرد".مارکس- کاپیتال.
- "پس برای انباشتن لازم است که جزیی از محصول به سرمایه تبدیل شود" و ... "آنچنان اشیایی را می توان به سرمایه تبدیل نمود که در روند کار قابل استفاده باشند" بطور خلاصه یعنی" وسایل تولید از یک سو و اشیایی که کارگر بتواند با آن خود را حفظ و نگهداری کند یعنی وسایل معیشت". به عبارتی "ارزش اضافی فقط به این دلیل قابل تبدیل شدن به سرمایه است" که اضافه محصول یعنی ارزش آن، خودش عناصر سرمایه ی نو و جدیدی را دربر دارد". مارکس- سرمایه.
- و برای این کار سرمایه داری نیازمند آن است که "به شدتِ بهره کشی از کارگران مشغول به کار" بیفزاید و اگر نتواند، آنگاه نیروی کار بیشتری را استخدام می کند، که این روند در راستای توسعه و ادامه ی روند ساز و کار سرمایه، تولید ارزش اضافی بیشتر، ایجاد انباشت سرمایه و تجدید تولید و انباشت سرمایه با به کارگیری مجموعه ی سرمایه های الحاقی و تبدیل به وسایل تولید جدید، نیروی کار جدید و سرمایه ی الحاقی جدید می باشد.
- "این همان چیزی است که آفرینش سرمایه بوسیله سرمایه خوانده می شود." و در اینجا مارکس به "ویک فیلد " اشاره دارد که گفته "کار سرمایه می آفریند، پیش از آنکه سرمایه کار را استخدام کند" و در ادامه "وسایل تولیدی که با نیروی کار اضافی درمی آمیزند و معیشتی که با آن نیروی مزبور، کارگر نگاهداری می شوند چیزی جز اجزای کلمه اضافه محصول یعنی "خراجی"، "ارزش اضافی ای" نیستند که هر سال طبقه سرمایه داراز طبقه کارگر بیرون می کشد". مارکس- کاپیتال.
- و دیگر اینکه "هنگامی که طبقه سرمایه دار با قسمتی از این خراج- ارزش اضافی حاصل استثمار کارگر- از طبقه ی دیگر نیروی کار اضافی می خرد، اگر هم بر فرض محال آن ار به قیمت کامل خریداری کند! به گونه ای که معادل در برابر معادل- به معنای مبادله دو کالای هم ارزش- مبادله شود تازه این همان عمل کهنه ی فاتحین مناطق دیگر را تکرار می کنند که با پول ربوده شده از خود مغلوبین کالاهای انها را می خرند". مارکس، کاپیتال. - نقل قول مارکس از سیسموندی "مبادلات، پی در پی هرچند فقط موجب آن می شوند که آخری نماینده ی اولی گردد".
- حتی امکان دارد، سرمایه دار "سرمایه ی الحاقی" را به ماشین تبدیل کند و "تولیدکنندگان سرمایه الحاقی را به خیابانها ریخته" – بیکارسازی کند- و بجای شان چندین کودک و زن را به کارگیرد. درکل "طبقه کارگر" با "کار اضافی" خود "سرمایه ای" را فراهم می آورد که سال بعد کاراضافی بیشتری استخدام می شوند.
- بنابراین، "تبدیل اولیه ی پول به سرمایه به دقیق ترین وجهی با قوانین اقتصاد تولید کالایی و حق مالکیتی که از ان منتزع می گردد انطباق دارد" با این وجود نتایج زیر از آن بدست می آید:
"1- محصول بدست آمده متعلق به سرمایه دار است و نه کارگر
2- ارزش این محصول، علاوه بر "ارزش سرمایه ی پیش ریخته" حاوی "ارزش اضافی" است، که " کارگر برای آن، کار مصرف کرده، ولی برای سرمایه دار خرجی نداشته، به هر حال مالک مشروع سرمایه دار بشمار می آید.
3- کارگر نیروی کارش را پابرجا نگه داشته و می تواند در صورتی که خریدار دیگری بیابد آنرا از نو بفروشد". مارکس- کاپیتال.
در واقع- تجدید تولید ساده فقط تکراریست ادواری از همین عمل اولیه که هر بار پول باز از نو به سرمایه تبدیل شده و می تواند طولانی تر عمل کند. "با تجدید تولید در مقیاس گسترش یافته تر یعنی اینکه "انباشت" جانشین تجدید تولید ساده می گیرد" زیرا که دیگر" ارزش اضافی ملک طلق سرمایه دار است". مارکس- کاپیتال
- تولید کالایی از گذشته وجود داشت بگونه ای که ارزش مبادله ای آن در حاشیه ی ارزش مصرفی آن بوده اما در مسیر تکاملی خود طبق قوانین ذاتی خود به شیوه ی تولید سرمایه داری تبدیل می شود. قوانین مالکیت تولید کالایی نیز به قوانین مالکیت سرمایه داری بدل می گردد.
- چنانکه دیدیم حتی در "تجدید تولید ساده" هر "سرمایه ی پیش ریخته" اعم از "هر منشایی که داشته باشد".
- تجاری، ربایی، ارثیه... – تبدیل به "سرمایه ی انباشته" یا به عبارتی "ارزش اضافی سرمایه" می شود. ولی بطور کلی در جریان "تند آب و سیلاب تولید" " هر سرمایه پیش ریخته بدوی"، در نسبت با سرمایه ی مستقیماً انباشته یعنی "اضافه ارزش" یا "اضافه محصولی" که از نو به "سرمایه" تبدیل شده است و در دست خود کسی که "انباشت" بوسیله ی او انجام گرفته یا در دست دیگری به کار افتاده، مقدار بی نهایت کوچکی است در معنای ریاضی آن، به همین دلیل است که "علم اقتصاد سرمایه داری" بطور کلی "سرمایه" را مانند "ثروت انباشته"- اضافه ارزش یا درآمد تبدیل یافته میبیند و تفسیر و معرفی می کند، که از نو" برای تولید اضافه ارزش به کار می رود" در اینجا مارکس از آنها به دو نقل قول در کاپیتال می پردازد ("سرمایه ثروت انباشته شده ای که به منظور سود آوری بکار می رود" مالتوس و "سرمایه عبارت از ثروتی ست که از پس انداز درآمد ناشی شده و به منظور سود آوری بکار رفته R-Jones) و سرمایه دار را صاحب اضافه محصول می داند.
- همین نظریه شکل دیگری هم دارد و اینگونه بیان می شود که "گویا هر سرمایه ی موجود عبارت است از سرمایه ی انباشته یا بهره سرمایه شده است. (بهره در اینجا به معنای اصطلاحی آن یعنی نفع پول و فرع است و نه سود کلی سرمایه دار و به همین جهت است که در ادامه متن "تکه پاره ای" از اضافه ارزش خوانده می شود توضیح مترجم کاپیتال) زیرا بهره خود "تکه پاره ای" از اضافه ارزش" است. نقل قول دیگر از اکونومیست توسط مارکس که "با بودن ربح مرکب برای هریک از اجزای سرمایه پس انداز شده، سرمایه چنان همه چیز را به سوی خود می کشد که مدتهاست تمام ثروت درآمد جهان سرمایه "بهره" شده است" لندن، اکونومیست، 19 ژوییه 1859)
- پس دانستیم انباشت سرمایه در واقع به کار بردن قسمتی از ارزش اضافی تولید شده و تبدیل آن به سرمایه است.
- روند انباشت سرمایه، بدینگونه است که، مبلغی پول به وسایل تولید و نیروی کار تبدیل می شود که ابتدا به ساکن اولین حرکت مقداری ارزشی است که می بایست به عنوان سرمایه عمل کند. این تبدیل و دگردیسی در بازار، در محیط دوران و گردش روی می دهد.
- مرحله ی دوم حرکت- یعنی روند تولید- زمانی پایان می گیرد که وسایل تولید در مصرف خود تبدیل به کالایی می-گردند که این کالا ویا کالاها، ارزششان بیشتر از ارزش اجزای تشکیل دهنده ی آن می شود.
- "نخستین شرط انباشت سرمایه دار در فروش کالاهاست و تبدیل بخش بزرگی از پول بدست آمده بطور مجدد به سرمایه می باشد". مارکس- کاپیتال
- دیگر اینکه، "اولین تصرف کننده ی ارزش اضافی- کار بی-مزد تولید شده توسط کارگر- سرمایه دار تولید کننده ست، اما آخرینش نیست" به چه معنا؟ به این معنا که او سرمایه دار تولید کننده صنعتی، "ارزش اضافی تولید شده توسط کارگر مولد" را، با سرمایه داران دیگر تقسیم می کند که آنان وظایف دیگری در مجموع تولید اجتماعی دارند- یعنی مثلاً با مالک زمین والخ ...". مارکس- کاپیتال.
- ارزش اضافی به قطعات مجزا و مستقل مختلف مانند سود، بهره، سود بازرگان، بهره زمین و غیره که اشکال دگرسان شده ی ارزش اضافی می باشد تبدیل می شود".
- و در اینجاست "که انباشت وقوع یافته، سرمایه دار موفق می شود کالاهای تولید شده را بفروشد و پول های بدست آمده از فروش کالاها را از نو تبدیل به سرمایه کند" بطور مثال" وسایل تولید مصرف سالیانه ی خود، از قبیل- کار افزار، مواد خام و اولیه، مواد کمکی و... را از نو می بایست جبران نماید و در روند تولید جایگزین گرداند"
و در نهایت اینکه "اضافه ارزش فقط بدین دلیل به سرمایه تبدیل می شود که اضافه محصول یعنی ارزش آن، خودش عناصر مادی سرمایه نویی را دربر دارد" مارکس- کاپیتال.
در روند تولید، سرمایه تبدیل به اضافه ارزش و در امتداد این دگردیسی، اضافه ارزش تبدیل به سرمایه می شود، که موجب توسعه، افزونگری، رشد روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... سرمایه داری می گردد.
نباید فراموش کنیم که در کنار سرمایه ی تازه بوجود آمده سرمایه اصلی به تجدید تولید خویش و ایجاد ارزش اضافی ادامه می دهد و این امر در مورد هر سرمایه ی انباشته شده نسبت به سرمایه ی فرعی شده از سرمایه ی اصلی صادق است این چرخه و دوران و دگردیسی برپایه ی خرید و فروش دایمی "توان و نیروی کار کارگر" و مصرف آن در روند تولید، و تولید اضافه ارزش که بنیان استثمار سرمایه دارانه است بطور پیوسته و مستمر ادامه دارد.
- این نیروی کار زنده- توان کارگر- توسط سرمایه دار تصرف گردید و از نوبه مقدار بیشتری کار زنده ی غیر، تبدیل می شود. استخدام و یا بکارگیری کارگران بیشتر در راستای تولید ارزش اضافی بیشتر. این ساز و کار و حاصل کارکرد آن، جهنمی از فقر و بیکاری و جدال بر سر دستمزد و اولیه ترین حقوق انسانی تحقق نیافته اکثریت کارگر مزدی از یک سو در طول تاریخ تکوین شیوه تولید سرمایه داری است و رفاه و ثروت و سرمایه و دولت خدمتگزار و پاسداران سرمایه، و تیوری پردازان خرافه و اوهام در شبکه هایی پیچیده در خون پیسه هایی از جنایت از سوی دیگر برای اقلیت سرمایه دار می باشد...
"مناسبات همبایی- همکاری و تعاون"- که افراد یک طبقه در آن وارد می شوند و بوسیله ی منافع مشترکشان در مقابل شخص ثالثی تعیین می شد. همواره جامعه ای بود که این افراد، تنها به عنوان افراد عادی تا جایی که در محدوده ی مناسبات هستی طبقه ی خود زندگی می کردند بدان متعلق بوده اند. مناسباتی که در آن نه به عنوان افراد، بلکه به عنوان اعضای یک طبقه شرکت می کردند" حال این مطلب از طرف دیگر در مورد جامعه ی پرولتاریای انقلابی برعکس است چرا؟ زیرا جامعه ی پرولتاری انقلابی، که شرایط هستی خود و کل اعضای جامعه را تحت نظارت خود می گیرد، به همان اندازه که افراد در ان شرکت می کنند فردی است، زیرا همانا گردهمایی افراد است، (طبعاً با پیش فرض مرحله ی پیشرفته ی نیروهای مولد امروزی) که شرایط تکامل آزاد و فعالیت افراد تحت مراقبت آنان- پرولتاریا- قرار می دهد" همان" شرایطی که قبلاً به تصادف واگذار می شد و در برابر افراد به دلیل جدایی شان به عنوان افراد و به دلیل گردهمایی گریزناپذیرشان که توسط تقسیم کار معین می شود"، خود، هستی مستقلی می یافت" " ودر نتیجه جدایی شان به قید و بند - قرارداد و قانون و... - تبدیل می گردید" "تاکنون گردهمایی (مطلق نه گردهمایی دل بخواهی آنگونه که بطور مثال در قرارداد اجتماعی "روسو" تشریح شده) بلکه گردهمایی ضروری، بطور ساده توافقی درباره ی این مناسبات بود" که "افراد برای لذت بردن از بازیهای سرنوشت، آزاد بودند. (بطور نمونه مقایسه شود با تشکیل دولت آمریکای شمالی و جمهوری آمریکای جنوبی) این آزادی شخصی نامیده شده است، این مناسبات هستی، به طبع فقط نیروهای مولده و اشکال مراوده در هر زمان خاص می باشد". به عبارتی "تفاوت کمونیسم" با کلیه "جنبشهای" گذشته در این است که اساس مناسبات پیشین تولید و مراوده را باژگون می سازد. "و برای نخستین بار با کلیه ی مقدمات طبیعتاً نضبح یافته، بطور آگاهانه به مثابه ی آفرینش های انسانهای موجود کنونی برخورد می کند. از خصلت طبیعی آنان پرده برمی گیرد و تحت قدرت افراد متحد در می اورد"... "از این رو سازمان آن یعنی، تولید مادی شرایط این وحدت اساساً اقتصادی ست "واقعیتی که کمونیسم می آفریند، همانا پایه واقعی ناممکن ساختن هر آن چیزی است که می بایست مستقلانه از افراد وجود داشته باشد، تا آنجا که این واقعیت، چیزی جز حاصل مراوده تاکنونی خود افراد نباشد". "به این ترتیب کمونیستها به مناسبات تولید و مراوده تا کنون، عملا بسان چیزی غیر ارگانیک برخورد می کنند، بدون اینکه دچار این توهم گردند که گویا این نقشه یا سرنوشت نسلهای تاکنونی بوده که مصالح تحویل آنان دهد و بدون آنکه معتقد باشند که این شرایط برای افراد سازنده ی آن نیز غیر ارگانیک بوده است". مارکس. ایدیولوژی آلمانی
- توضیح این مقاله ادامه دارد ...
**************
بخش پنجم- انباشت بدوی سرمایه
قسمت سوم- کالا و گردش کالا، پول
- " کار آزاد و مبادله ی کار آزاد با پول یکی از پیشنیازهای کارمزدی و یکی از شرایط تاریخی برای سرمایه ست تا اینکه بتواند پول را تجدید تولید کرده و آنرا به ارزش های مبادله مبدل کند"
به عبارتی " از ملزومات شرایط تاریخی برای تشکیل سرمایه، نظام کارمزدی، اول وجود نیروی کار آزاد مبادله آن با پول و باز تولید و بهره وری آن می باشد" چرا؟" برای آنکه کار آزاد نه به عنوان ارزش مصرفی برای استفاده ی شخصی بلکه آن ارزش مصرفی پول ساز را تولید کند که مورد استفاده ی پول قرار می گیرد"
" جدایی کار آزاد از شرایط عینی تحقیق اش- از وسایل و مواد کار- یک پیش نیاز دیگر ست، و این بدان معناست که مهم تر از همه باید کارگر را از زمین که به مثابه ی آزمایشگاه طبیعی اوست جدا کرد. این همه به معنای انحلال زمین داری کوچک آزاد. Free petty landownership- و هم انحلال "مالکیت های اجتماعی" – مالکیتهای جماعتی-communal land property- بر اساس کمون های شرقی است."
- چرخ دودم شیوه ی تولید سرمایه داری مداوم و پیوسته "کارگر" را به عنوان فروشنده ی " نیروی کار" و " سرمایه دار" را به عنوان خریدارِ- این منبع منشای ارزش اضافی و سود و توسعه و تکثیر سرمایه- در بازار مقابل هم قرار میدهد.
- بازار به مفهوم محل مبادله ی کالا- چرا؟ زیرا" صرف تولید کارگر، تولید ارزش مبادله ای است و گرنه " ارزش " تولیدی نمی یافت ، این شکل از ارزش به نوبه ی خود لازمه ی آنست که بشر به سطح تاریخی معینی از لحاظ تولید اجتماعی رسیده باشد، یعنی اینکه خود آن در حکم رابطه ای تاریخی ست" مارکس- گروندریسه.
در ضمن برخی از عناصر سازنده ی ارزش به عنوان یک کلیت متعین- قابل رویت- در مراحل پیشین فرایند تاریخی تولید اجتماعی پیدا می شدند و نتیجه ی همان مراحل هستند". مارکس-گروندریسه.
- پس در چارچوب نظام جامعه سرمایه داری- سرمایه جانشین بلافصل پول ست" البته لازم به ذکر ست " در تاریخ نظام های متعددی داریم که پایه های مادی گسترش تاریخی مفهوم" ارزش" منتها به شکل ناقص آن بوده اند تا " زمانیکه" ارزش مبادله ای" در کنار " ارزش مصرفی" نقش فرعی دارد. پایه واقعی آن نه در سرمایه بلکه در مناسبات آن با مالکیت زمین نهفته ست". در عوض مالکیت زمین به شکل جدید آن بدون وجود سرمایه قابل درک نیست" مارکس- گروندریسه
چرا؟ زیرا" شکل جدید مالکیت زمین مستلزم وجود سرمایه می باشد، در واقع سرمایه ست که پس از دگرگونی " شکل مالکیت زمین" شکل جدید آنرا ایجاد می کند" از این رو پیروزی تدریجی و تشکیل سرمایه را دقیقاً در تحول مالکیت زمین می توان دید." مارکس- گروندریسه.
-" شکل جدید مالکیت زمین- نظام اجاره داری- مناسبات سرمایه دار صنعتی با مالکیت زمین رابطه ای خارج از نظام اجاره داری ست اما به منزله ی رابطه ی بین مزرعه دار مدرن و زمیندار ، که مستقیماًتحت تاثیر سرمایه ست در هر حال رابطه ای ست موجود در بطن نظام زمیندار"." تاریخ تکوین سرمایه داری جدید همان تاریخ دگردیسی و تحولات مالکیت زمین یعنی تبدیل تدریجی ارباب فیودال به مالک زمیندار ، و تبدیل مزرعه نشین موروثی عملا وابسته به زمین به مزرعه دار جدید و رعیت بیگارده به کارگر کشاورزی مزدی ست". مارکس- گروندریسه.
" تاریخ مالکیت زمین ضمناً با سرمایه ی شهری، با تجارت و غیره هم رابطه ای دارد. اما تکرار این مطلب بی فایده نیست که ما در اینجا جامعه بورژوایی به شکل تکامل یافته اش و با بنیاد های کنونی اش سر و کار داریم." مارکس - گروندریسه.
اما مطلب چیست؟ باید گفت ابتدا به ساکن" سرمایه از گردش ناشی می شود و نقطه ی عزیمتش مخصوصاً پول ست ورود پول به گردش و برگشت آن به شکل پولی مستقل، آخرین دایره ی حرکت پیش از نفی شکل پولی و در آمدن آن به شکل سرمایه ست.
پول با انحلال خود در گردش و در عین حال با استقلال خود در برابر گردش به عنوان پول نفی می شود." مارکس- گروندریسه.
- این نفی، اگر ما نقاط مثبت انرا در نظر بگیریم در برگیرنده ی نخستین عناصر لازم برای وجود سرمایه ست، نفی به عنوان یک کل واحد در جنبه های اثبات کننده اش . یعنی چه؟ یعنی در حالی که نیروی کارِ کارگر را می خرد و مبادله می کند از سوی دیگر با این خرید، کالایی تولید می کند که با فروش آن کالا دوباره به شکل پولی خود در میاید. آری" پول نخستین شکلی ست که سرمایه بدین عنوان در آن ظاهر میگردد" یعنی " پ-ک-ک-پ" که در این چرخه، پول با کالا و کالا با پول مبادله می شود." این حرکت یعنی خریدن به منظور فروختن خود شکل مخصوصی از داد و ستد سرمایه که به شکل تجاری آنرا تشکیل می دهد حرکتی ست بسیار قدیمی" . مارکس- گروندریسه.
- "این حرکت" متکی بر : مازاد تولید مستقیماً مفید" آنهاست و تنها " در نواحی مرزی و حاشیه ای اقوام گذشته" اتفاق می افتد. بطور مثال می توان از " یهودیان در جامعه ی قدیم لهستان" یا بطور کلی" در سده های میانه تمامی مردمان سوداگر" عهد باستان- و بعد لمباردها- را نام برد- یعنی در واقع در بین مردمانی رایج بود که شیوه ی تولید آنها" هنوز به مرحله تولید " ارزش مبادله ای" به مفهوم " تمام کلمه" نرسیده بود که به کار خرید و فروش، داد وستد می پرداختند. مارکس- گروندریسه
- و اما... " سرمایه تجاری" فقط" سرمایه در گردش" ست و " سرمایه در گردش" نخستین شکل سرمایه ست" که در آن " سرمایه هنوز به هیچ روی " اساس تولید" را تشکیل نمی دهد." سرمایه ی پولی و بهره پولی" از شکل های " توسعه یافته ی ربا" هستند که خیلی زود به صورتی مستقل پیدا شدند. مارکس - گروندریسه.
- و سرانجام به شکل " ک – پ – پ- ک "میرسیم که در آن " پول در گردش بطور عام فقط وسایل ساده ای در خدمت کالاهایی" ست که بالاخره" به منظور رفع مستقیم نیازها" " از گردش " خارج می شوند. این شکل" شرط لازمی برای پیدایش سرمایه ی تجاری ست". مارکس - گروندریسه.
- درون جامعه، " سرمایه تجاری" تحت این عنوان که مبتنی ست بر گردشی " که صرفاً" به مصرف معطوف ست".
در ضمن" کالای درگردش" خود" کالایی" ست که تنها با درآمدن " به شکل کالای " دیگر تحقق می یابد و آنهم برای" نیازهای فوری" " از گردش خارج" می شود. همچنین باید دانست که: "نخستین شکل سرمایه" یعنی" سرمایه ی کالایی" ست وانگهی روشن است که" حرکت ساده ی ارزش های مبادله ای" به نحوی که" در گردش ساده" می بینیم هرگز" نمیتواند تحقق بخش سرمایه" باشد. مارکس- گروندریسه
- " این حرکت"- گردش ساده ی ارزش های مبادله ای میتواند به بیرون کشیدن "پول" از گردش و " ذخیره کردن" آن بینجامد. اما به محض آنکه" پول" به گردش" درآید دوباره در یک "رشته از فراگردهای مبادلات کالایی" به " مصرف" رسیده حل می شوند یعنی چه؟ یعنی با از دست دادن " قدرت خریدش" از دست می رود. مارکس- گروندریسه
- در عمل ساده مبادله"، هر یک از دو طرف" به مجرد تحقق یافتن" در دیگری، در وجود دیگری حل می شوند"
هیچیک" نمی تواند " نقش خود را در ضمن رفتن به " جلد دیگری نگاه دارد. چه پول و چه کالا
- ابتدا به ساکن،" ارزش های مبادله ای" مقید و مشروط بودند به " تولید اجتماعی". اما به مرور " ارزش های مبادله ای" به "عامل تعیین کننده" در گردش تبدیل شدند. و در این میان " گردش تبدیل به حرکت کاملا "توسعه یافته ی" ارزش های مبادله ای فیما بین خود شد. اکنون" خودِ گردش" فعالیت آفریننده ارزش مبادله ای ست یعنی" توگویی" به " بنیاد" یا " زمینه ی " خود بر می گردد. اشاره ی مارکس در اینجا به جمله ای از "دانش منطق هگل" به این مضمون ست که" آن چیزی که حرکت به عنوان بنیاد یا زمینه ی خود بر می گردد نتیجه هم هست" مارکس - گروندریسه.
- یعنی چکیده ی نقل قولهای فوق از مارکس را می توان به بیان مارکس اینگونه در آورد که:
- این کالا ها هستند که به شکل "خاص" کالا و یا به شکل " عام" پول، مقدمه ی لازم برای گردش را بوجود می آورند. کالا ها در نمودار " مقدار معینی از " زمان کار" یعنی ارزش اند.
پس مقدمه ی لازم برای گردش، هم " تولید کالا ها" از طریق کار و هم تولید آنها به منزله ی ارزش مبادله ای" ست این" نقطه عزیمت گردش ست" و گردش در حرکت تکاملی اش به تولید ، ایجاد کننده ی" ارزش های مبادله ای" می انجامد که " نتیجه اوست" . مارکس- گروندریسه.
این حرکت" توسعه " می یابد که مداوم از " گردش " به خود بازگشته تا دوباره به " گردش درآید و تبدیل به " فرایندی پیوسته" می گردد. اما ..." گردش" خود در واقع فراگردی" صوری" برای وضع " ارزش های مبادله ای" ، گاه به " شکل کالا" و گاه " به شکل پول" ست. مارکس- گروندریسه.
- گذار از گردش به تولید سرمایه داری.
- این حرکت از لحاظ تاریخی به : کار" تولید کننده ی " ارزش" منتهی می شود و به" صورتهای گوناگون" در چارچوب " نظام سرمایه داری" به " آن تولیدی" می انجامد که " اساسا" مبتنی بر " مفهوم ارزش مبادله ای" ست.
- مبادله ی مازاد ها، داد و ستدی ست موکول به شناخت امر مبادله و مفهوم ارزش مبادله ای، اما ... در مراحل نخست تنها محدود به مازاد تولیدست که در کنار تولید اصلی جامعه نقشی فرعی داشته. اما با ظهور مجدد اقوام سوداگر- لمباردها، نورمن ها و غیره، تقریبا در قرون وسطا این نقش را در بیشتر مناطق اروپاایفا می کردند- در نتیجه نوعی تجارت منظم توسعه یافت. گرچه در این میان خود قوم تولید کننده نقشی پذیرا و غیر فعالی در این میان داشت چرا؟ زیرا انگیزه ی لازم برای پرداختن به ارزش های مبادله ای هنوز انگیزه ای خارجی ست و در ساخت تولید داخلی مبنایی ندارد. با این همه مازاد تولید داخلی دیگر تصادفی نبوده و به مرور دارای اهمیتی می شود که پیوسته تکرار شد. آنهم با هدف اصلی گردش فراورده های تولید و ایجاد ارزش های مبادله ای. مارکس- گروندریسه.
- با " توسعه حوزه ی نیاز" ، با هدف " ارضای نیاز های تازه" " نظم بیشتر"، افزایش تولید" ، " تغییر و تاثیری" پذیری " سازمان تولید" از گردش و ارزش مبادله ی ، هر چند هنوز واقعیت گردش و ارزش مبادله ای هنوز در ابعاد جامعه رسوخ نکرده، اما اثر تمدن بخش سوداگری خارجی همان چیزی ست که نامیده می شود. میزان تاثیر حرکت به سوی استقرار ارزش مبادله ای" در کل تولید به " شدت" این تاثیر خارجی و به "حدود گسترش عوامل تولید داخلی- تقسیم کار و غیره- بستگی دارد" مارکس- گروندریسه.
- بطور مثال در انگلستان با ورود کالاهای هلندی در سده ی 16 و آغازسده ی 17 نقش قاطعی در افزایش تولید پشم داشت که انگلستان، زمینهای زراعتی را به منظور تولید پشم بیشتر به چرا گاه گوسفندان تبدیل کرد و در نتیجه نظام اجاره داری- خرده مالکی در هم شکسته شده و دهقانان از مزارع رانده و اراضی به دست مالکان بزرگ افتاد. مارکس- گروندریسه.
- کشاورزی با این ترتیب آن خصلت سنتی خود را به عنوان منبع تولید ارزش های مصرفی از دست داد و مبادله ی مازاد کشاورزی دیگر از صورت حاشیه بدر آمد و جزئی از ساخت درونی کشاورزی می شد.
- کشاورزی در بعضی نقاط حتی منحصراً تابع گردش شده به صورت منبعی برای تولید ارزش اضافی درآمد و به این وسیله نه تنها" شیوه ی تولید دگرگون " شده بلکه تمامی " مناسبات قدیمی تولید و جمعیت" تغییر کرده و مناسبات اقتصادی منطبق با آنها رو به اضمحلال" رفت. مارکس- گروندریسه.
- در تولید جدید که ارزش مبادله ای و گردش به شکل پیشرفته ی آن مبنای اصلی تولید را تشکیل می دهد. از یکسو قیمتها بر تولید اثر می گذارند و از سوی دیگر خود تولید عامل تولید کننده ای برای قیمتهاست.
- نقل قول مارکس از گانیل"... پس از آنکه تقسیم کار از هر کسی یک سوداگر ساخت و جامعه تبدیل به جامعه تجارت پیشه شد، دیگر هیچکس حاضر نبود از فراورده های خود دست کشیده مگر آنکه معادل آنها را به عوض دریافت کند، از اینجا اهمیت دانستن ارزش اشیای دریافت شده برای تعیین معادل آنها آشکارشد" و در تکمیل تعریف این اقتصاددان توسط مارکس،" یعنی سرمایه یک رابطه تولید اجتماعی میان افراد ست". مارکس ، کار مزدی و سرمایه.
- یعنی مبادله در مرحله صوری ارزش های مبادله ای درجا نزده بلکه با گسترش یافتن به جایی می رسد که خود تولید را تابع ارزش مبادله ای میکند. مارکس -گروندریسه
- دوستان کارگر بیایید از آنچه تاکنون در این بخش گفتیم یک جمع بست بزنیم.
- ما دانستیم که سیر تحولات درونی و زوال فیودالیسم در اروپا همراه بود با خلع ید سرفها و دهقانان خرده پا که بدنبال خویش شکلی از " سرمایه داری زمین دار" را به وجود آورد و در ضمن با خلع ید صنعتکاران رسته ها و پیشه وران و در راستای رقابت با آنان، شکلی از تولید صنعتی- مانوفاکتورها- را براه انداخت. البته باید گفت " پیدایش سرمایه دار صنعتی همان مراحلی را که باعث پیدایش فارمدار شده را طی نکرد" و در ضمن اینکه" فارمدار- سرمایه دار زمیندار- خود نیز در معنای تلقی «مقوله ای» مانند کارخانه دار سرمایه صنعتی محسوب می شود." مارکس- سرمایه.
- در ضمن باید گفت " قرون وسطا دو شکل از سرمایه را به دست داد که در متنوع ترین ساختار اقتصادی – اجتماعی رشد یافته و قبل از دوران" شیوه ی تولید سرمایه داری" به هر صورت جنبه ای سرمایه ای را داشته ست و این دو شکل مزبور عبارتند از سرمایه ربایی و تجاری" مارکس، کاپیتال
- مطلب دیگر اینکه در این میان بودند تعدادی از استاد کاران رسته ها . خرده پیشه وران مستقل که از استثمار کارگران مزدی و انباشت متناسب با آن تبدیل به سرمایه دار کوچک شده بودند.
- اما حرکت" کند" و حلزونی این روش از تولید به هیچ وجه پاسخگوی احتیاجات بازرگانی آن بازار جدید جهانی نبود که کشفیات بزرگ آخر قرن پانزدهم پدید آورده بود." مارکس- سرمایه.
- همزمان با تبدیل سرمایه نقدی ناشی از رباخواری و تجارت به سرمایه صنعتی، تولید کنندگان خرد در مقابل آنها دست به مقاومت میزدند بطور مثال " تقاضای هیئت نمایندگی ماهوت بافان کوچک شهر لیدز از پارلمان جهت تصویب قانونی برای ممانعت از سرمایه دار صنعتی شدن ربا خواران" مارکس- سرمایه
- در این میان این سرمایه داران ربا خوار و تاجر اقدام به ایجاد مانوفاکتورهایی در بنا در صادراتی و مناطقی که خارج از بازرسی سازمانهای فیودالی بود کردند. حتی در انگلستان این مقاومت منجر به درگیری بین بورگها- شهرهای صاحب امتیاز صنعتی و خود گردان- با آنها گردید.
- اما... از سوی دیگر سلب مالکیت عرصه و عیان از توده های مردم برای تکامل شیوه تولید سرمایه داری به تنهایی کفایت نمی کرد. در اینمورد مارکس میگوید" تنها کافی نیست که در یک قطب ، شرایط کار به مانند سرمایه گرد آید" و" در قطب دیگر انسانهایی قرار گیرند که جز نیروی کار چیزی برای فروش نداشته باشند و نیز وادار کردن آنان به فروش داوطلبانه نیروی کارشان کفایت نمی کند" بلکه در روند تکامل شیوه ی تولید سرمایه داری ست" که " طبقه کارگری رشد می باید که از حیث تربیت، سنت، عادت خواسته ها و توقعات" این شیوه تولید- سرمایه داری- را مانند نوامیس طبیعی مسلم تلقی میکند" و در این میان" سازمان روند تولید سرمایه داری رشد یافته هر مقاومتی را در هم می شکند" و در ضمن " ایجاد دایمی اضافه جمعیت نسبی از قانون عرضه و تقاضای کار نگه داری می کند" و در نتیجه" دستمزد را در حدی به مقتضیات احتیاجات ارزش افزایی سرمایه ست نگه می دارد" و همچنین " فشار گنگ و پنهانی مناسبات اقتصادی و سیادت- برتری- سرمایه دار برکارگر را مسجل می سازد" البته باز بطور فوق العاده و مستقیم نیز اعمال قهر و فشار می شود ولی این امر نیز جنبه ای استثنایی دارد" کاپیتال.
- با نقل قول طولانی از مارکس ، دوستان کارگر، در واقع، ما به فرایند چند وجهی بنیان شیوه ی تولید سرمایه داری پرداخته ایم که نه تنها ، در روند توسعه و خود گستری خویش به تولید و باز تولید کارمزدی می پردازد. چرا؟ به این دلیل روشن که برای حفظ" انباشت سرمایه " همیشه نیازمند یک اضافه جمعیت نسبی – لشکر بیکاران- می باشد تا در کنار آن ساز و کار استثمار کارگران را همواره بر پا داشته باشد. چرا؟
زیرا تا بتواند نوسانات " هزینه ی دستمزد" ! را با بهره کشی سرمایه دارانه در چارچوب قانون " عرضه و تقاضا" به نفع خویش مهار کند و باز هم چرا؟ تا بتواند" وابستگی گریز نا پذیر" کارگر به سرمایه دار را تضمین کند. تا بتواند با توسل به تیوری های اقتصاد دانان سرمایه داری، استثمار را در چارچوب و پوشش " قرار دادها" ی آزاد بین خریدار و فروشنده ی کالا- یعنی توان کارگر تحت عنوان مبادله- معاوضه ی دو کالای هم ارزش- تفسیر و تبیین کند. که چه بشود؟ تا چرخه و گردش و پویه" مستمر استثمار کارگران" منجر به انباشت سرمایه گردد زیرا این گرایش تاریخی انباشت سرمایه داری ست با محوریت مالکیت خصوصی سرمایه دارانه بر ابزار تولید .
- آنچه که در این میان اتفاق می افتد، عبور و چرخه ی ثروت جامعه از دستان سرمایه دار ست. سرمایه دار بهره مالکانه ارباب زمین دار را داده، به کارگر مزدی، دستمزد، به تحصیل دار، مالیات و عشریه پرداخته، و در نهایت بقیه ی محصول که بزرگترین قسمت آن که هر روز در حال افزایش ست را به خودش اختصاص می دهد".
مارکس- سرمایه
- " برای تحلیل و چگونگی گسترش مفهوم سرمایه نباید از کار شروع کرد باید از ارزش یا دقیق تر بگوییم از ارزش مبادله ای گسترش یافته در جریان گردش شروع کرد". چرا؟ زیرا" گذار مستقیم از کار به سرمایه به همان اندازه ناممکن ست که بخواهیم از نژاد های گوناگون انسانی و یکباره، به بانکدار، یا از طبیعت به ماشین بخار برسیم" . مارکس- گروندریسه.
- پول نخستین شکلی ست که در آن ارزش مبادله ای کیفیت سرمایه را پیدا می کند و به همین دلیل نخستین شکلی ست که سرمایه در آن ظاهر شده و غالباً با خود سرمایه عوضی گرفته می شود و یا " به عنوان تنها شکل مناسب سرمایه تلقی می شود از لحاظ تاریخی امری مسلم ست که نه تنها با تحلیل ما تناقض ندارد بلکه تایید کننده ی آن ست". مارکس- گروندریسه.
ارزش- ارزش مبادله ای واقعی- همه کالاها منجمله کار، با هزینه ی تولیدشان، یعنی زمان کار لازم در تولید شان تعیین می گردد . قیمت آنها، همین ارزش مبادله ای شان" ست که به پول بیان می شود" مارکس - گروندریسه.
کالا- پس، بطور خلاصه ، دانستیم، هر کالا و یا فراورده و یا ابزار تولید... کلاً، مقدار معینی از زمان کار عینیت یافته می باشد. اما در مورد ارزش کالا، یعنی رابطه ای که در آن ، کالاهای مورد نظر با کالاهای دیگر، مبادله می شود و یا برعکس ، آن کالاها با این کالای مشخص مبادله می شوند. همان مقدار زمان کار تجسم یافته ی آنهاست و لاغیر.
مالکیت خصوصی- پول - کار کل مجموعه شرایط هستی، محدودیت ها و غرض ورزی های افراد در این دو ساده ترین شکل با یکدیگر ادغام شده اند. مالکیت خصوصی و کار و پول همراه با هر شکل مراوده و خود مراورده برای افراد چیزی تصادفی از آب در میاید.
- بنابراین پول نشانگر آن است که کل مراورده ی تاکنون ، فقط مراورده افراد در لوای مناسبات خاص و نه افراد به عنوان افراد بوده.
-" این مناسبات بدو چیز تقلیل می یابد؛ کار انباشته یا مالکیت خصوصی و کار واقعی".
- هر گاه یکی از ایندو متوقف شود در نتیجه داد و ستد هم دچار وقفه می گردد." در این زمینه" حتی اقتصاد دانانی مانند سیسموندی و شربولیه، تجمع افراد را در مقابل تجمع سرمایه قرار می دهند - ثروتمند یا مستحق
- از طرف دیگر خود افراد کاملاً تابع تقسیم کار بوده و از اینرو در وابستگی کامل با یکدیگر قرار می گیرند.
- "مالکیت خصوصی" تا جایی که در درون کار" مقابل کار " قرار می گیرد، از ضرورت انباشت بر می خیزد و در آغاز، هنوز بیشتر تکامل همبایی- همکاری و تعاون - دارد. اما... در تکامل بعدی خود بیش از پیش به شکل مراورده امروزین مالکیت خصوصی نزدیک می شود."
- تقسیم کار از آغاز تقسیم مناسبات کار، افزار ها و مصالح و از اینرو پراکندگی میان سرمایه و کار و اشکال مختلف خود مالکیت را ایجاب می کند، هر اندازه تقسیم کار بیشتر تکامل بیابد و هر چه انباشت بیشتر رشد کند به همان میزان نیز این پراکندگی گسترش می یابد. کار خود تنها می تواند تحت فرض این پراکندگی وجود داشته باشد.(انرژی شخصی افراد ملل مختلف- آلمانها ، آمریکایی ها- انرژی حتی به مثابه ی پی آمد ازدواج- و از اینجا اختلال دماغی آلمانها، در فرانسه، انگلستان و غیره) خلقهای بیگانه که به سرزمینی از قبل متکامل کوچ نموده اند، در آمریکا به سرزمین کاملاً جدیدی، در آلمان سکنه ی بومی بدون دغدغه خاطر در همانجایی که بودند باقی ماندند. مارکس- ایدیولوژی آلمانی.
پول و مفهوم آن.
- گفتیم کالا ها برای مبادله شدن با یکدیگر نیازمند کالایی دیگر"بصورت کالای معادل" می باشند به مفهوم پول، چرا؟ زیرا که، به عنوان معیار سنجش ارزش مبادله ای شان دخالت کند. در روند تاریخی تکاملی خود- پول- به مفهوم ارزش معادل عام شناخته شد. به مرور بر اساس خواص پول وظایف دیگری بر عهده ی وی نهاده شد.
لازم به ذکر است ما در سلسله مقالات "چرا ضدسرمایه داری" موجود در آرشیو سایت افق روشن به تفصیل در مورد پول و روند تکاملی تاریخی و.. گفته ایم. اما در اینجا بنا به ضرورت بطور گذرا و خلاصه اشاره ای خواهیم داشت.
خواص پول:
"1- پول به عنوان معیار مبادله کالاها. 2- پول واسطه ی مبادله ی کالا. 3- نماینده ی کالاها و (ازاین جهت موضوع قراردادهاست). 4- پول کالایی است که دو شادوش کالاهای خاص قرار دارد". مارکس- گروندریسه.
-"پول به خاطر خاصیت اش به عنوان "کالای عام" در مقابل "کالاهای دیگر" به عنوان "تجسم یافتگی ارزش مبادله ای سایر کالاها" می باشد. در ضمن "شکل تحقق یافته و غالباً تحقق پذیر سرمایه" "شکل نمودی همیشه معتبر سرمایه" است. خاصیتی که در جریان فلزات قیمتی- سکه های نقره ای و طلایی- به خوبی به چشم می خورد و از این رو است که "سرمایه" در تاریخ "نخست" تنها به "شکل پول" ظاهر می شود. "پیوند پول با نرخ بهره و تأثیر آن بر نرخ بهره "از همین جاست". مارکس- گروندریسه.
بقول مارکس- "پول جوهر بیگانه شده کار و هستی انسان است و این جوهر بیگانه بر او چیره شده و آن را می پرستد" درباره مسأله یهود.
اما ... در فعالیت تولیدی، کارفرد در حکم پول اوست یعنی کارگر، "ارزش مصرفی توان کارش" را، به عنوان "ارزش مبادله ای" در روند تولید با "کالای سرمایه دار" یعنی "پول" "مبادله" می کند. چرا؟ زیرا این خصلت اجتماعی تولید است که به فرآورده ی تولید، خصلتی عام و جمعی می بخشد ... این پول-"کارفرد کارگر- برای آنکه بطور مستقیم تبدیل به "پول عام" شود از ابتدا به ساکن باید یک "کارعام"باشد... یعنی اینکه از آغاز باید حلقه ای از زنجیره ی عام تولید باشد.
گردش کالا و پول
گردش کالاها مقدمه ی آغازین گردش پول است. با این همه این نکته را هم باید در نظر داشت که گردش پول به نوبه ی خود تا چه حد بر گردش کالاها مؤثر است...
در واقع آنچه با پول به گردش در می آید چیست؟ همان "ارزش مبادله ای" یا "قیمتها" است. پس در گردش پولی کالاها، نه تنها "حجم آنها" بلکه "قیمت شان" را نیز باید در نظر گرفته شود.
کالا وقتی قیمت پیدا می کند تبدیل به "ارزش مبادله ای محض" یعنی "پول" می شود.
کالاها را باید به پول برگرداند چون پول "مخرج مشترک" همه ی آنهاست.
پول وسیله ی گردش کالاها.
"پدیده ی قیمت در واقع دگردیسی معنایی ارزش های مبادله ای پول است. در حالیکه در "مبادله واقعی" یعنی "خرید و فروش" ارزش های مبادله ای واقعاً به پول تبدیل می شود و پول حاصل از مبادله هم دوباره به مصرف خرید کالای دیگری می رسد. پول چرخ و ابزار گردش کالاهاست". مارکس- گروندریسه.
گردش پول از بی نهایت نقطه شروع شده و به بی نهایت نقطه برگشت می کند.
حجم پول در گردش
کالاها زمانی بطور واقعی با پول مبادله می شوند که "قبلاً قیمت پیدا کرده باشند، مبادله و تولید ارزش های مبادله ای یعنی گردش، زمانی معنا پیدا می کند که در فرآیند مبادله یعنی با مجموعه ای سیال و شناور از خرید و فروش روبرو باشیم. که نخستین مقدمه ی آن گردش طبیعی خود کالا از مبادی گوناگون است و "گردش کالا" هم این است که "کالاها" به عنوان "ارزش مبادله ای" نه به عنوان "ارزش های مصرف فوری تولید شوند". مارکس- گروندریسه.
پول به خودی خودش کاره ای نیست، به واگن، اسب، جاده و... احتیاج دارد.
"ارزش واقعی کالاها در مکان و زمان از طریق پول انجام شدنی نیست" بلکه "تنها تحقق بخشنده ی قیمت است" و "با این کار عنوان "مالکیت کالا" را به خریدار که "ابزار مبادله" را عرضه کرده است منتقل می کند". "پول" نه "خود کالا" بلکه "مالکیت" آنرا به گردش در می آورد". مارکس- گروندریسه.
"آن چیزهایی هم که در این گردش، اعم از خرید و فروش در برابر پول، مبادله شده باز هم کالاها نیستند. بلکه قیمتهایشان است. مقدار پول لازم برای چنین گردشی 1-باسطح قیمت کالاها 2- با حجم کالاهای درگردش با قیمت معین 3-کمیت پول لازم برای گردش نه تنها بستگی به جمع قیمتهای لازم برای معامله دارد بلکه با سرعت گردش پول و انجام معامله بستگی دارد" مارکس- گروندریسه.
جدایی فروش از خرید
مبادله به خرید و فروش امکان جداشدن شان را می دهد یعنی خرید بدون فروش به معنای ذخیره کردن کالاها و فروش بدون خرید تبدیل به انباشت پول می شود و با این عمل یعنی- احتکار- مبادله تبدیل به حرفه ی خاصی می شود از اینجا سلک بازرگانان به وجود می آید و جدایی این دو عنصر خود بوجود آورنده بسیاری از واسطه بازی ها خواهد شد قبل از آنکه مبادله ای واقعاً صورت بگیرد.
جنبه ی کمیت پول
کالا این امکان را دارد در نقطه ای از مسیر گردش خارج شده مصرف شود یا در روند تولید و یا توسط مصرف کننده صرف شود اما برعکس وظیفه ی پول در این میان این است که به عنوان چرخ گردش در گردش بماند.
یکی از مراحل وجودی گردش، مرحله مبادله کالا بواسطه ی پول با کالاهای دیگر است.
(کالا← پول← کالا) و (پول← کالا←پول)، مرحله ی دیگری دیگر کالا با پول و پول با کالا و کالای حاصل با پول مبادله می شود در واقع پول در برابر پول قرار می گیرد و واسطه ی این فرآیند کالاست که در این مسیر پول وسیله نیست هدف است.
جنبه ی کیفیتی پول
پول نه تنها معیار و نه تنها وسیله مبادله، یا هر دوی اینها می باشد بلکه کیفیت سوم پول عبارت است از :
1- پول به خودی خود هدف است و تجارت و مبادله کالا وسیله ی رسیدن به این هدف
2- چون مسیر گردش یعنی آغاز و انجام آن پول است پول در اینجا دیگر عامل ساده گردش نبوده
از مسیر خارج شده و موجودیت مستقل از گردش می یابداین جنبه سوم هم جنبه ی معیار مبادله و هم جنبه وسیله عام مبادله کالاها برای نقد کردن قیمت کالاها را دربر دارد. مارکس- گروندریسه.
(1)- در شکل گردش "ک-پ و پ-ک " پول نقش واسطه و میانجی را دارد در واقع کالا با کالا مبادله می شود که در امتداد تکاملی خود بصورت ک-پ - پ-ک- در میاید.
(2)- و پول در کارکرد پ-ک-ک-پ- در اینجا پول نه تنها به صورت وسیله و معیار بلکه به منزله هدفی فی نفسه نمودار می شود و به همبن دلیل است که در پایان مراحل گردش، از گردش خارج می شود.
-پول به عنوان سرمایه خصایص زیر را دارد
1) مقدمه و در عین حال نتیجه ی گردش است. 2- استقلال (ظاهری) اش نسبت به گردش حاکی از رابطه ای، هرچند منفی با گردش است. 3- نوعی ابزار تولید است چون گردش دیگر آن گردش ساده ابتدایی که نوعی مبادله کمی بود نیست بلکه نوعی حرکت تولید، نوعی سوخت و ساز واقعی است و بدین ترتیب پول خود دیگر از عوامل فرایند تولیدی است. تولیدی که دیگر در آن بحث بر سر ایجاد ارزشهای مبادله ای کالاها به یک واحد مشترک نیست، بلکه بر سر ایجاد ارزش های مبادله و ایجاد شرایط ویژه ی تعیین قیمتهاست. مارکس- گروندریسه.
-"پول ثروت عام متبلور و چکیده ای در برابر ثروت پراکنده و گسترده ی عام کالاهاست. ثروت از عناصر سازنده ی کالا و کالا از عناصر خاص ثروت است" مارکس- گروندریسه.
"همه خصایص ویژه ی کالاهای دیگر در جوهر پول وجود دارد"
-"پول از نقش خدمتگزاری اش به عنوان ابزار گردش صرف ناگهان مقام خدایی پیدا می کند و فرمانروای دنیای کالاها می شود. پول نماینده ی هستی آسمانی کالاهاست ضمن آنکه کالاها نماینده ی هستی خاکی پول اند" مارکس- گروندریسه.
-"پول فقط یکی از وسایل دولتمندی نیست، بلکه وسیله ی اعلای دولتمندی یا ذات دولتمندی ... بلکه سرچشمه ی عطش دولتمندی است ... پول اساساً همان عطش لعنتی طلاست... پول در مسیر تکامل و تحولات اقتصادی در مرحله معینی به عنوان نقش معادل عام کالاها تبدیل می شود..." مارکس- گروندریسه.
-" پول در جوامع باستانی در تمرکز و انباشت خود بصورت ثروت موجب انحطاط جماعتهای باستانی گردید اما... پول فقط درجایی می تواند از عناصر توسعه یافته ی تولید شود که کار به صورت مزدی در آنجا قبلاً وجود داشته باشد که در این صورت ... از شرایط توسعه آن جامعه و موتور محرکی برای تکامل همه نیروهای مادی و معنوی تولید است" مارکس- گروندریسه. کار باید مستقیماً ارزش مبادله ای یعنی پول تولید کند و ... از این رو است کار باید مزدی باشد.
-"پول به عنوان ارزش مبادله ای فردیت یافته و مظهر مجسم ثروت، همان چیزی است که کیمیاگران- طلا- در جستجویش بودند به همین دلیلِ نقش پول دوره ای را در اقتصاد شاهد مرکانتلیسم - سوداگری- بودیم دوره ی پیدایش جامعه صنعتی مدرن، سرآغاز دولتی عمومی افراد و دولتها به پول بود.
- به همین دلیل جستجو برای طلا و کشف آن در قاره ها و کشورهای جدید در تاریخ ارزش گذاری مجدد(طلا) نقشی بزرگ ایفا می کند زیرا استعمار در این میان پا می گیرد و در گلخانه گرمی که بدینسان فراهم می شود به سرعت شکفته می شود جستجوی همه جانبه به کشف کشورهای جدید و تشکیل دولتهای جدید می انجامد" مارکس- گروندریسه.
- این جریان نخست به افزایش میزان فرآورده های در گردش و آنگاه به بالا رفتن تولید مواد مصرفی یا ارزاق عمومی جدید برای پاسخگویی به نیازهای تازه می انجامد و بدین سان اقتصاد نقاط جهان به جریان مبادله ی کالا ها کشیده می شود. مارکس- گروندریسه.
- پس پول به عنوان نماینده ی عام ثروت و ارزش مبادله ای فردیت یافته، هم وسیله گسترش همگانی ثروت و هم وسیله ی رساندن ابعاد مبادله به تمامی جهان ست. مارکس- گروندریسه.
- کارمزدی و سرمایه-
- "لازمه بنیانی جامعه سرمایه داری این ست که کار باید مستقیماً ارزش مبادله ای یعنی پول تولید کند و به همین روال پول مستقیماً خریدار کاری ست که کارگر در جریان مبادله ی عرضه می کند". مارکس- گروندریسه.
- پس کارمزدی از یکسوو سرمایه از سوی دیگر شکلهای باقی مانده ی ارزش مبادله ای در وجه توسعه یافته آن، و مظهر مجسم این ارزش یعنی پول هستند... پول نقش یک ابزار نیرومند را در توسعه واقعی نیروهای تولیدی بازی کرده ست. ... پول مستقیماً مظهر ذات اجتماعی واقعی همه ی افراد ست چرا؟ چون که جوهر آنها و فراورده ی مشترک همه ی آنهاست . موجودیت پول در شکل مسکوک آن موجودیتی نمادین ست که با ماده پول - طلا و نقره- ارتباطی ندارد.
در ضمن، پول خصلت جهانشمول خود را از دست می دهد و ممیزه ملی و محلی پیدا می کند.
پول همچنین عنوان سیاسی هم پیدا می کند... با ذوب شدن سکه های طلا و نقره ارزش پول برابر وزنی اش - فلان مقدار طلا و یا نقره مشخص می گردد در چنین حالتی تبدیل به وسیله ای بین المللی مبادله می شود و خصلت ملی و محلی خود را از دست داده و... وسیله ی بین المللی مبادله به شکل اخیر خصلتی جهانشمول دارد.
- در ادوار بحرانهای عمومی مثلاً در 1857، طلا و نقره، دقیقاً همان نقش را دارند که در سال 1600 داشتند . این خصیصه طلا و نقره، نقش مهمی در ایجاد بازار جهانی ایفا می کند. مثلاً جریان نقره آمریکا از غرب به شرق یا مبادله فلزات ما بین آمریکا و اروپا از یکسو و دوقاره ی مذکور با آسیا از سوی دیگر آغاز عصر جدید ست.
- داد و ستد طلا و نقره مانند امر مبادله بطور کلی در جوامع بدوی تنها یک امر حاشیه ای که به مازاد تولید مربوط می شد.
- اما در مرحله تکامل یافته تجارت مبادله طلا و نقره دیگر و سیله ی مبادله مازاد تولید نیستند.
بلکه وسیله ی تسویه و موازنه حسابهای در جریان کلی و بین المللی تجارت کالاها هستند. درست ست. که هنوز شکل سکه را دارند. اما این سکه دیگر به معنای جهانشمول کلمه ست از این لحاظ شکل ویژه ی آن به عنوان وسیله ی گردش چندان مهم نیست ماده ی آن مهم ست در این معنا طلا و نقره به کالایی که مقبولیت جهانی دارد. یعنی کالایی به معنای خاص کلمه ست- مارکس- گروندریسه.
" مبارزه ی آشتی ناپذیر میان سرمایه دار و کارگر، مزد را تعیین می کند - در این مبارزه تاکنون- پیروزی ناگزیر از آن سرمایه دار ست. سرمایه دار بدون کارگر بیشتر می تواند زندگی کند تا کارگر بدون سرمایه دار، اتحاد میان سرمایه داران، امریست متداول و کار آمد در حالیکه اتحاد کارگران ممنوع و عواقبی دردناک برایشان دارد". مارکس- دستنوشته اقتصادی و فلسفی.
توضیح، این مقاله ادامه دارد...
(1و3) ترجمه ی بخشی از گروندریسه تحت عنوان " صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری" توسط خسرو پارسا . همیچنین توضیح مترجم در مورد کمون های شرقی" که به مفهوم و معنای مالکیت اشتراکی یا کمون اولیه نبوده بلکه به مفهوم مالکیت های اجتماعی زمین بوده که ایندو با یکدیگر تفاوت دارد.
ترجمه کامل گروندریسه توسط باقر پرهام و احمد تدین بوده که در مقابل عبارت فوق از معنای " مالکیت جماعتی" استفاده شده. که در بخش ششم به این مهم خواهیم پرداخت.
**************
بخش پنجم- انباشت بدوی سرمایه
قسمت دوم- رابطه ی انباشت بدوی سرمایه با استثمار و استعمار
با درود دوستان کارگر
- مارکس درمورد "انباشت بدوی" سرمایه می گوید "تا جاییکه انباشت بدوی سرمایه" ناشی از تبدیل مستقیم بردگان و سرفها به «کارگران مزدی» نمی شود صرفاً تغییرشکل نیست و معنای آنرا تنها و تنها ناشی از خلع یدشدن تولیدکنندگان مستقیم به معنای خلع ید مالکیت خصوصی مبتنی برکار شخصی تولید می داند.
- و در ادامه می گوید: "شیوه ی تولید که در مرزهای محدود خود رویی تولید خویش و جامعه گنجیده است " در-مرحله ی معینی از تکامل ابزار مادی، انهدام خودش را فراهم می سازد" و "نیروهای محبوس در این شیوه ی تولید از این مرحله دست به کارگسستن زنجیرهای این شیوه تولید میشوند" و "دست به کارِ گردآوری و تراکم و تمرکز وسایل تولید پراکنده و متفرق منفرد و تجمیع آن به وسایل اجتماعی متمرکز شده اند". مارکس- کاپیتال
- نتیجه چیست؟ نتیجه ی این فراگرد، تبدیل شدن مالکیت های خرد جمعیتی زیاد، به مالکیت عظیم عده ای قلیل و اندک، سلب مالکیت توده های عظیم مردم از عرصه و عیان زمین و همچنین از وسایل تولیدیشان.
- چگونه با چه کیفیتی؟ به قول مارکس به بیرحمانه ترین شیوه ی واندالیسم و تحت تأثیر ننگین ترین و مسکین ترین امیال شهوانی نفرت رخ می دهد. در اینجا مارکس نقل قولی از اوژیه می آورد که "پول از بارویی پر از خون پیسه های طبیعی بدنیا آمده است" و می گوید که جدایی مالکیت خصوصی برمبنای کار شخصی، از شرایط کار، توسط مالکیت سرمایه دارانه" و با نقل قول از سیسموندی اقتصاددان ادامه می دهد که آن را "جدایی هرنوع مالکیتی از هرنوع کاری" دانسته که صورت می گیرد. مارکس- سرمایه.
- البته فراموش نکنیم که این روند تبدیل مالکیت خصوصی پراکنده بر مبنای کار شخصی و انفرادی به مالکیت خصوصی سرمایه دارانه به مراتب طولانی تر و سخت تر و دشوارتر از تبدیل مالکیت خصوصی سرمایه دارانه به مالکیت اجتماعی است. چرا؟ زیرا، مالکیت سرمایه دارانه بر اساس کارو شیوه ی اجتماعی تولید قرارداشته اما "مالکیت خصوصی بر مبنای کار شخصی"، بودند که خلع یدکنندگان وغاصبان این نوع از مالکیت در مقابل توده های کثیری از مردم قرار داشته اند، در مقابل برای خلع ید "مالکیت خصوصی سرمایه دارانه"که متعلق به اقلیتی سرمایه دار است، "خلع یدکنندگان" اکثریت توده های کارگر می باشند.
- سهم و نقش مستعمرات در تشکیل و ترکیب "انباشت بدوی سرمایه" و توسعه سرمایه داری مارکس می گوید"در عصر مرکانتلیسم- سوداگری- سده های شانزده و هفده. استعمار فقط یکی از عوامل گوناگونی بود که در مدرنیته سرمایه داری نقش داشت. این امر در ناکامی اسپانیا و پرتغال در مسیر مدرنیزه شدن خود را نشان داد".... "گسترش ناگهانی بازار جهانی، افزایش کالاهای درگردش، رقابت میان ملتهای اروپایی برای تصاحب محصولات آسیایی و گنجینه های آمریکایی، نظام استعماری، همگی نقش بنیادی درخردکردن موانع فیودالی تولید داشته اند". "با این همه، شیوه های مدرن تولید در نخستین دوره ی خود، یعنی دوره ی مانوفاکتوری، فقط درجایی رشد کرد که شرایط برای آن در سده های میانه خلق شده بود مثلاً هلند را با پرتغال مقایسه کنید". سرمایه- جلد سوم
توسط سرمایه داری در مسیر فرآیند و فراشد تشکیل "انباشت بدوی سرمایه" به موازات خلع ید تولیدکنندگان مبتنی برکارشخصی و تصرف شرایط تولید و غصب ابزارتولیدشان همچنین ما شاهد جنگ و جدالها ی بازرگانی در میان ملتهای اروپایی در خارج از مرزهایش به وسعت کره زمین می باشیم. چرا؟ در راستای طی کردن مراحل تکمیلی روند اصلی "انباشت بدوی". مانند "عصیان هند علیه اسپانیا همراه با جنگ ضدژاکوبی انگلیس علیه انقلاب فرانسه و یا جنگلهای تریاک علیه چین و غیره..."
- این جنگ های بشرسوزانه در چارچوب سیستم استعماری منجر به "تشکیل و تقسیم مراحل مختلف "انباشت بدوی" سرمایه بترتیب در بین کشورهای اسپانیا، پرتغال، هلند، فرانسه و انگلیس گردید".
- "درپایان سده ی هفدهم این مراحل- انباشت بدوی سرمایه- با سیستم و نظم استعماری، سیستم قرضه ی دولتی، سیستم جدید مالیاتی و سیستم حمایت گمرکی به عنوان راهکار و روشمندی متصل به هم گردید.
- "قهر متمرکز در جامعه از طریق اهرم اجرایی خود- قدرت دولتی- با خشونت آمیزترین روشها بکار گرفته شد. تادرچارچوب استمرار و پیوستگی نظم استعماری شیوه تولید سرمایه داری را جایگزین نظام پوسیده ی فیودالی کند". بقول مارکس "زور، مامای هرجامعه کهنِ آبستنِ جامعه ی نوست، زور به خودی خود، نیرویی اقتصادی است". سرمایه.
- توسعه و افزونگری، تنها هدف بشر توسط سیستم مستعمراتی اعلام شده است و در کنار آن و همراه با آن، "سیستم اعتبارات عمومی" "قرضه های دولتی" با "منشای قرون وسطایی در ژن و ونیز در عصر مانوفاکتور سراسر اروپا را فراگرفت" و اگردر"دوران ما برتری صنعتی، برتری تجاری را به همراه دارد، در دوران مانوفاکتور به معنای خاص برعکس این موضوع "برتری بازرگانی" موجب سیادت صنعتی می گردد "به همین دلیل است" در آن زمان "سیستم مستعمراتی" نقشی درجه اول داشته است". مارکس- سرمایه.
- سرمایه داری رو به توسعه با بهره بردن از"سازو کار چندوجهی" استثمار و استعمار با تسریع تمرکز سرمایه، گامهای غول آسایی را در مسیر "انباشت" برداشته و با تولید و باز تولید این انباشت ازطریق استثمار شدید نیرو و توان کارگران، به خودگستری و توسعه ی خود پیوسته ادامه می دهد.
- پایه ی این انباشت سرمایه در" رشد ورود انسانهای مهاجر و رسوب آنها در منطقه ی غرب آمریکا"، "اشباع بازارکار" به دلیل "جذب پایین آنها". "جنگ داخلی در آمریکا"، افزایش دیون عمومی"، "افزایش مالیاتها"،"تشکیل الیگارشی مالی"، "هدیه ی بخش بزرگی از اراضی عمومی" به "شرکتهای محتکر جهت راه آهن" و"معادن و غیره"..... موجب سریع ترین تمرکز سرمایه ها گردید". مارکس- سرمایه.
- "درآمریکا بزرگترین جمهوری زمین- که با حمایت کارگران ایرلندی مهاجر از بردگان سیاهپوست به دلیل دهن کجی به الیگارشی مالی سلطنتی انگلیس در سرکوب و خالی از سکنه سازی که قرن ها در ایرلند شکل گرفته بود- سرمایه داری با گامهای غول آسا و همراه با "تنزل دستمزد" با فاصله- بدنبال اروپا به پیش می رود". مارکس- سرمایه.
- از سوی دیگر"واگذاری شرم آور زمین های بایر مستعمراتی به اشراف و سرمایه داران از طرف حکومت انگلیس بویژه در استرالیا- طرح سیستماتیک مستعمراتی ویک فیلد-" "همراه با امواج انسانی جویندگان طلا و رقابت" ساختار شکنانه "ورود کالاهای انگلیسی" با "صنایع کوچک پیشه وری" موجب "سرریز شدن نیروی کار ارزان به مستعمرات- استرالیا- گردید" "به گونه ای که این اضافه جمعیت، فحشا را در بعضی نقاط به اندازه ی هی مارکت لندن توسعه داد". این مسیر توسعه شیوه ی تولید سرمایه داری از دالان تروریسم بیشرمانه و هولوکاستهای پیوسته چه در اروپا و چه در مستعمرات به برپایی امپراتوری الیگارشی مالی بازرگانی، صنعتی سرمایه داری از طریق گسترش و توسعه و رشد اعتبارات و بازارهای داخلی و بین المللی گذر می کرد.
- دراین میان تیوری پردازان اقتصاد سرمایه داری در خدمت اربابانشان در جستجو و اثبات نقطه ی تعادل در "قانون طبیعی- الهی" "عرضه و تقاضا" بدنبال کشف و اثبات دستان نامرئی بازار بودند. و بدین گونه بود که "سیستم مستعمراتی" ابتدا" در هلند مستقر شد". در این میان" دیوان دولتی- به معنای خودفروشی دولتها چه استبدادی، مشروطه و یا جمهوری- نشان و مُهر خود را برعصر سرمایه داری کوبیده" و "سیستم مستعمراتی با تجارت دریایی، جنگهای تجارتی به منزله ی گرمخانه"به "توسعه آن کمک کرد". مارکس- سرمایه.
- سرریز ثروت های غارت شده در خارج از اروپا به کشورهای اروپایی به سرمایه تبدیل می شد، در این میان "آنچه را که ثروت ملی خوانده می شود- تنها سهمی که واقعاً در دارایی جمعی ملتهای جدید وارد می شود- عبارت از دیون دولتی آنهاست" و جالب تر اینکه"طبق نظریه ی جدید- هرقدر بدهی یک ملت بیشتر باشد آن ملت ثروتمندتر است- که از لحاظ منطق خود کاملاً قابل پیگیری است"!- مارکس- سرمایه.
- "اعتبارات عمومی"،"شعار سرمایه" گردیده و با "استقرار دین عمومی" گناه عدم اعتماد" به قرضه ی دولتی هم، گناهی غیرقابل بخشش" آن هم "درحد انکار روح القدوس" دانسته می شود!- مارکس- سرمایه
- اما"دیون دولتی" خود بصورت حساسترین اهرم "انباشت بدوی" در می آید مانند عصای سحرکننده به یک ضرب "پول عقیم" را دارای قدرت زاد و ولد کرده بدون آنکه آن را در معرض زحمات و مخاطرات قرار دهد که لازمه ی به کارانداختن پول در صنعت و حتی در رباست، پول را به" سرمایه" تبدیل می کنند". مارکس- کاپیتال.
- درواقع طلبکاران از دولت، چیزی نداده چون مبلغ موردنظر قرضه خود به صورت سفته هایی است که به آسانی قابل انتقال به دیگری است و سفته ها دردست صاحبان، همان وظیفه پول نقد را ایفا می کند. اما در این میان علاوه به بوجود آمدن طبقه ی انگلی از رباخوران تنبل و ثروتهایی باد آورده و همچنین دلالان و واسطه هایی که دربین دولت و ملت نقش تنخواه گردان را داشته بوجود آورده همچنان طیفی از پیمانکاران مالیاتی، بازرگانان وکارخانه داران بخش خصوصی که قرضه های دولتی برایشان لقمه های چرب و نرم است دراین میان حضور دارند.
- این قرضه های دولتی منجر به تأسیس و راه اندازی شرکتهای سهامی و نقل و انتقال هرگونه سهام و سفته بازی گردید. این معاملات سهام، بازار بورس سهام. گشایش سیستم بانکی با هدف خلق پول بود. آن هم با استفاده از اعتبارات "دولت و حاکمیت"، ایجاد شبکه های گسترده بانکی و مؤسسات مالی اعتباری با وظیفه ی اعتبار بخشی به پول کاغذی و گرفتن مساعده های نقدی و وام های سنگین که در نتیجه برای اندازه گیری میزان دیون دولتی، ترقی مداوم سهام بانکها در راستای شبکه ای گسترده و پیچیده ی روبه توسعه نظام سرمایه داری در حال تولید و باز تولید گردیدند.
- بطور مثال "بانک انگلستان را می توان نام برد که در سال 1694 با اهداف چند منظوره بالا گشایش می یابند این بانک با نرخ 8% تنزیل به دولت پول قرضی داده و همزمان پارلمان- مجلس- بانک را مجبور به زدن سکه معادل همان حجم پول- خلق پول- نموده تا باردیگر این پول به شکل اسکناس به مردم قرض داده شود" و در ضمن بانک "با همان پول به تنزیل سفته و برات پرداخته" و همچنین "فلزات گرانبها- طلا و نقره- خریداری کرده و دوباره با خلق پول به دولت قرض داده به حساب و اعتبار اسمی دولت- منافع دیون عمومی را پرداخته و بیشتر از قرض داده شده" دریافت می کرد. نتیجه این امر، "تبدیل شدن بانک انگلستان به طلبکار همیشگی مردم و با دسترسی به گنجینه ی پایان ناپذیر فلزات گرانبها آنرا به مرکز ثقل اعتبارات بازرگانی مبدل ساخته". مارکس- کاپیتال.
- در این دوران همزمان با قطع شدن "سوزاندن جادوگران" بجای آن "به دار آویختن" جعل کنندگان اسکناس در انگلستان آغاز شد- به قول مارکس" پیدا شدن و تهاجم این جماعات بانکوکرات - بانک سالار- تنخواه گردان، رباخوار، دلال؛ صراف، گرگان عرصه ی بورس بازی و... به آنچنان خرابی و غارت هستی و معیشت مردم توسط اینان انجامید" که به نقل قول مارکس از "بولینگ بروکس" (1851-1678) "دست کمی از حمله و آسیب تاتارها نداشته است". کاپیتال.
- آثار این چپاول و غارت وحشیانه در چه راستایی می توانست باشد؟
- این دیون عمومی خود، سیستمی از اعتبارات بین المللی را بوجود آورد که در دل خود "منابع انباشت بدوی سرمایه" را تشکیل می داد.
- دولت برای پرداخت قرضه های خود به بانک و پرداخت ربح و بهره آن احتیاج به درآمد داشت و تنها پایه ی این منبع درآمد، گرفتن "مالیات" از کارگران مزدی و مردمان زحمتکش مزدبگیر بوده. راه اندازی سیستمهای مالیاتی و فشار و افزایش نرخ مالیاتی، به بالا رفتن قیمت کالاهای اساسی و مصرفی و کاهش سطح معیشت کارگران مزدی و سایر مزدبگیران منجر می شود.
- روی دیگر این ماجرا، از این دیون عمومی و سیستم مالی بوجود آمده دولت به حمایت از ساختن کارخانه ها پرداخته و به روند سلب مالکیت و خلع ید، از دهقانان، سرفها، پیشه وران و کارگران تولید کننده ی مستقیم که مالک ابزار تولیدند سرعت می بخشد. سرمایه داری با تبدیل تولید ملی وسایل معیشت توده های مردم و درآوردن آن را بصورت سرمایه، به گسترش و توسعه شیوه تولید سرمایه دارانه می پردازد.
- از سوی دیگر دولت سرمایه داری، از طریق "کنترل عوارض گمرکی و اعطای جوایز تشویقی صادراتی" درسرزمین های دیگر با توسل به "زور و قهر" هرگونه صنعتی را در این کشورها برانداخت" مانوفاکتورها ابریشم بافی ایرلند توسط انگلستان" یا "سیاستهای حمایتی و تدابیر مالی زمان لویی چهاردهم توسط کولبر- وزیر دارایی وقت- که بعدها به کولبرتیسم معروف شده و به تحکیم زیر ساختهای سرمایه داری صنعتی فرانسه گردید" و یا "دراین بخش از اروپا، "سرمایه ی بدوی" صاحبان صنایع تا حدودی مستقیم از منابع مالی خزانه دولتی تأمین می شد مانند رشد صنایع ایالات ساکس آلمان". مارکس- سرمایه.
- دانستیم، سازوکار سیستم استعماری با تکیه بر "دیون دولتی، نظام مالیاتی سنگین، حمایتهای متفاوت از سرمایه دار وطنی" را با "جنگ تجاری" و "خلع ید عرصه و عیان مردم روستا و استقرار کشاورزی سرمایه داری و خلع ید و انحلال مالکیت خصوصی و ورشکستگی پیشه وران و تولیدکنندگان خرد" و روند تولید مانوفاکتوری بر پایه ی استثمار کارگران مزدی بنا نهاد.
- روند و تحولاتی که از ثلث آخر قرن پانزده آغاز شد و تا پایان قرن هجده ادامه داشت. این روند "توسعه سرمایه داری" گامهای غول آسای خود را در چرخه ی تولید و باز تولیدی ناشی از تند آبی از جنایات بشر سوزانه و خونریزی ها ادامه یافت که شامل، کودک ربایی ها و بردگی کودکان و زنان و مردان در بستری از فساد هرزگی و فقر تا مغز استخوانسوز می شد چرا؟ تا حاصل استثمار بردگان مزدی تبدیل به "انباشت سرمایه" و این سرمایه در چرخه خود با تجدید تولید و تجدید انباشت، ادامه یابد. به نقل قول مارکس از "فیلدن" می پردازیم/ کارخانجات و ماشین های جدید چسبیده به رودخانه ها در، درپی شایر، ناتینگهام شایر، لانکاشایر، نیازمند هزاران بازو و مهمتر انگشتان کوچک و فرز کودکان (14-13-7) ساله- کودکان کار- شده بود که به-زور ربوده شده و به شمال انگستان فرستاده می شدند.
چرا؟ زیرا تا زیر "ضرب تازیانه و وحشیانه و شدیدترین وجهی، از گرده هایشان تسمه استثمار بکشند" "به گونه ای که این پوست و استخوان های متحرک در پاره ای موارد از شدت رنج" این جهنم سرمایه داری " دراین شکنجه گاه ها دست به خودکشی می زدند" در "لانکاشایر شدت استثمار به گونه ای بود که این کودکان، بخشی صبح تا شب و بخشی شب تا صبح کار می کردند بطوریکه رختخوابهایشان هرگز سرد نمی شد" این"سرمایه داران به اصطلاح شرافتمندانه انگلیسی!" "هزاران کودک (14-7) ساله را از دارالتادیب ها بیرون کشیده و در صنایع مانوفاکتورها استثمار می کردند". مارکس کاپیتال.
- البته لازم به ذکر است "باورود ماشین بخار، کارخانه ها از کنار رودخانه ها در جوار روستاها- که نیروی ماشین آلات بوسیله ی چرخابهایی توسط رودخانه ها تأمین می شد اینک به شهرها منتقل می شدند" و در ضمن هنگام ورشکستگی "کودکان کار همراه با شرایطی که به کار گماشته شده بودند و اسباب و اثاثیه کارخانه ورشکسته، در مزایده ها، "یکجا" به خریدار و یا مالک بعدی فروخته و منتقل می شدند". مارکس- سرمایه.
- همچنین در مسیر توسعه و اقدامات غارتگرانه و راهزنانه ی مستعمرات، با استفاده از همان سیستم اعتبار بین المللی، کشورهای استعماری به همپالگی های ورشکسته و در ضمن رقیب خود "وام و اعتبار بصورت قرض" داده تا به ورشکستگی و عقب ماندگی یکدیگر کمک کنند.
- بطور مثال" هلند در طول سالهای(1776-1701) به رقیب خود انگلستان، سرمایه و وام پرداخت کرده و در مقابل "هلند پس از ورشکستگی- به دلیل عقب ماندگی مانوفاکتورهایش و از دست دادن برتری در حوزه روابط تجاری صنعتی و بحران- مجبور به دریافت قرض از انگلستان گردید همانگونه که در قرن نوزدهم چنین مناسباتی بین انگلیس و ایالات متحده اتفاق افتاد و چه بسا سرمایه هایی حاصل غارت توان کارگران و نیروی کار کودکان انگلیسی که در اختیار دولت امریکا و سرمایه داران و بانکدارانش قرار گرفت". مارکس - کاپیتال.
- اما منابع دیگری که سوخت این گرمخانه ی استعماری "تجمیع و تمرکز و انباشت سرمایه و توسعه و رشد" آن را تأمین می کرد "تجارت بردگان" و ربودن و زنان و مردان از اروپا و آسیا، گرفته تا آفریقا بود.
- به نقل قول مارکس از گولیش بپردازیم "هلند در سال (1648) در اوج قدرت بازرگانی خود بود" و "انحصار تجارت با هندشرقی و معاملات بین جنوب غربی و شمال شرقی اروپا را در دست داشته" و در ضمن "از نظر ناوگان و تعداد مانوفاکتورهایش سرآمد کشورهای اروپایی بوده" به گونه ای که "سرمایه های این جمهوری شاید از مجموعه سرمایه های دیگر کشورهای اروپایی مهمتر بوده". اما ... مارکس در مقابل این اظهار نظر گولیش، می گوید" گولیش فراموش می کند که این مطلب را اضافه کند"! کدام مطلب؟ اینکه "توده مردم هلند در سال (1648) مشقت و ستم کشیده تر، فقیرتر، از دیگر کشورهای اروپایی در مجموع بوده و خشونت آمیزتر از آنها، تحت ستم و فشار قرار داشتند". کاپیتال.
- دوستان کارگر اگر موافقید به گوشه ای از سیاستهای استعماری جنایتکارانه هلند در قرن هفده، نیم نگاهی داشته باشیم.
- هلند در راستای سیاستهای استعماری- استثماری خود، با پرورش آدم ربا، سیستمی از آدم ربایی در قرن هفدهم بوجود آورد. این سیستم شامل سه حلقه می شد و کارش تجارت ننگین برده بود. این سه حلقه عبارت بودند از – دزد، مترجم و فروشنده. هلندی ها در سِلِب جاوه- اندونزی- نوجوانان را دزدیده و در زندانهای وحشتناک مخفی سلب نگهداری کرده سپس، در کشتی های بردگان در حالیکه غل و زنجیر به دست و پایشان بود برای کار در مانوفاکتورها به اروپا منتقل می کردند. هلندی ها با وعده رشوه، حکمران پرتغالی مالاکا درسال (1641) را فریفته ودروازه های شهر را گشودند سپس برای نپرداختن رشوه ی (21875) لیره استرلینگی، حکمران پرتغالی را کشتند. در"بان یووانگی" ایالتی درجاوه- سال (1750) بیش ازهشتاد هزارسکنه زندگی می کرد و در اثر جنایات استعماری این استعمارگران این جمعیت در سال(1810) به هشت هزار نفر رسید و بقول مارکس" این است آن تجارت شیرین"!
- "کمپانی هندشرقی انگلیس در رقابت خود با کمپانی هندشرقی هلند" "توانست سیادت سیامی خود را بر هندشرقی– هندوستان- اعمال کرده" و "در ضمن انحصار تجارت چای، بازرگانی با چین و حمل و نقل کالا به اروپا و برعکس" "کشتیرانی در سواحل هندوستان و ما بین جزیر" "تجارت داخلی هندوستان را نیز در انحصار مأموران عالی رتبه کمپانی قرار دهد". مارکس- سرمایه.
- باید گفت وظیفه ی این مأموران کمپانی، قیمت گزاری نازل کالاهای هندی از طریق اعمال انحصار برنمک، تریاک، فلفل و سایر منابع بود که از این به ثرتهای افسانه ای دست یافتند. از جمله این مأموران کمپانی هندشرقی، "وارن هیستینگ" اولین حکمران هند بود که در اثر شدت چپاول و میزان فساد در هند درسال (1786)توسط دولت انگلیس محاکمه شد به 9 سال زندان محکوم شده که سپس تبرئه گردید.
- و یا نمونه دیگر "فردی بنام سولیوان" با "قراردادی برای کشت تریاک در یکی از مناطق دور افتاده هند، که این قرارداد را به مبلغ 000/40 لیره استرلینگ به فردی بنام- پین- فروخته و پین آنرا به مبلغ 000/60 لیره واگزار کرده و آخرین خریدار منافع گزافی برده". مارکس- کاپیتال.
- طبق لیست ارائه شده به پارلمان انگلیس، "در طول سالهای (1766-1757) کمپانی هندشرقی و کارمندانش مبلغ شش میلیون لیره استرلینگ از هندیان به عنوان هدیه! اخاذی کردند." همچنین "انگلیسی ها در طول سالهای (1770-1769) با خرید تمام برنج موجود باعث قحطی و مرگ بیش از یک میلیون نفر در ایالت اوریسا شدند" چرا؟ زیرا "تابتوانند برنجها را به قیمتهای گزاف بفروشند". مارکس- کاپیتال
- سیستم استعماری با رشد و پیشرفت درتجارت دریانوردی و با ایجاد "شرکتهای انحصاری" و استفاده از این "شرکتها" و این امکانات به عنوان "اهرمهایی نیرومند" در" تجمیع و تمرکزسرمایه" توانست مانوفاکتورها را به سرعت رشد داده و به تسخیر و ایجاد بازارهای مطمئن و انحصاری در مستعمرات بپردازد.
- کلیه این عملکرد و سازو کار چند وجهی در خدمت "شتابان انباشت سرمایه" موجب رشد و توسعه سرمایه داری گردید.
- استعمارگران با غارت منابع بومیان هند غربی- آمریکای جنوبی مانند مکزیکو، پرو و... و کشتار بومیان آنان به "انباشت بدوی سرمایه" خصلتی مسیحی دادند. چگونه؟ کافیست بدانیم که در " ایالت نیوانگلند یا انگلستان جدید- شامل شش ایالت در امریکا- شورای پروتستانیسم این ایدیولوژی سرمایه داری حاکم- پیوریتن ها- در سال 1703 تصمیمی به غایت ضدبشری گرفتند" البته پس از کافر خواندن بومیان، به این معنا که " تعیین جایزه ای معادل چهل لیره استرلینگ برای پوست سرهر بومی- سرخپوست و یا اسارت شان، این جایزه در سال (1720) به 100لیره و در سال (1744) در ماساچوست پس از یاغی! اعلام کردن قبیله ای، برای پوست سر مردان 12 سال به بالاتر صد لیره استرلینگ جدید و در مقابل اسارت شان 105 لیره، برای زنان و کودکان اسیر و یا پوست سر آنان 50 لیره، "جالب است"! چند دهه بعد با تحریک و پول انگلستان، فرزندان همین شورای پروتستانیم به ضرب تبرزین های هندیان ساطوری شده و پارلمان انگلستان، سگهای درنده و پوست سرکن را وسایلی که خداوند و طبیعت در دست او نهاده- اعلام نمود ". مارکس- سرمایه
- درمورد جنایات استعماری هلند، مارکس به کتاب، "تاریخ اقتصاد استعماری هلند"، اثر "توماس استامفورد رافلس" اشاره کرد می گوید: تابلوهایی نادیده از خیانت، فساد، آدمکشی و شناعت را می گسترد"- کاپیتال.
- درکاپیتال همچنین مارکس به نقل از هاویت، نویسنده انگلیسی (1879-1791) و تحقیقاتش از بومیان استرالیا اشاره می کند. وی که از مسیحیت، تخصصی برای خود ساخته اعتراف می کند "بربریت وفجایع بیشرمانه ای که نژادهای به اصطلاح مسیحی درهر نقطه جهان و علیه مردم هر کشور تسخیر شده انجام داده اند در بیرحمی و بیشرمی در هیچ عصرو زمانه ای از دوران تاریخ نظیر ندارد".
- مارکس با اشاره به سالنامه های بازرگانی نوشته ی "آ، آندرسون" به جنگ های تجاری و نظامی منجر به قراردادها و پیمانهایی در راستای تقسیم بازارهای مستعمرات در بین کشورهای استعماری اشاره می کند از جمله به بستن پیمان "صلح اوترشت"، که بین "انگلستان و هلند" از یک سو و "اسپانیا و فرانسه" از سوی دیگر گردید. دراین پیمان که "برتری ناوگان دریایی انگلیس مسجل و به جنگ وراثتی اسپانیا خاتمه داده شد" درنتیجه "انگلستان، اراضی فراوانی از جمله جبل الطارق، مینورک و ارض جدید را از تصرف اسپانیا خارج گردانید" و طبق پیمان "آزینتو" "امتیاز فروش" بردگان سیاه پوست" در فاصله ی بین آفریقا و آمریکای اسپانیولی از دست اسپانیا خارج گردید تا ان زمان این معاملات "کثیف" فقط بین آفریقا و هند غربی انجام می شده" و در ضمن "انگلستان حق یافت تا سال (1743) سالیانه (4800) برده سیاه پوست به آمریکای اسپانیولی تحویل دهد". از این به بعد "انگلیس از تجارت بردگان به سودهای کلانی دست یافت" به گونه ای که "در سال (1792) صدو سی و دو کشتی به تجارت برده مشغول بودند" "دولتها در پوشش این قراردادها به قاچاق بردگان و کالا پوششی قانونی! داده و "لیورپول" براثر درآمدهای سرشار از فروش برده رونق یافته، بزرگتر شد". مارکس- کاپیتال
- دوستان کارگر، کافی ست به آمار زیر توجه کنیم " در سال (1730) شهر "لیورپول" 15 کشتی را به تجارت برده اختصاص داد این رقم درسال (1751) به (53) کشتی و در (1760) به 74 کشتی و در سال (1770) به (96) و در سال (1792) به (132)کشتی بالغ گردید". مارکس- کاپیتال
- روند فرستادن این بردگان به آمریکا در تداوم همان بردگی کودکان در صنایع پنبه ریسی انگلستان بود. این امر موجب دگرگونی اقتصاد پدرشاهی در آمریکا به یک سیستم بهره برداری و تجارت پنبه از مزارع به عنوان مواد خام و اولیه ی صنایع نساجی انگلستان گردید. به قول مارکس گویی "بردگی نهانی کارگر مزدی در اروپا، نیازمند تکیه گاهی از بردگی آشکار سیاهپوستان در آمریکا شد". سرمایه.
- مارکس در این مورد به نقل اماری از قول Menry Brougham"" می پردازد "نسبت جمعیت بردگان در سال 1790 اینگونه بود که، در هندغربی انگلیس، در مقابل یک نفر آزاد! ده برده، و در هند فرانسه این نسبت (14) برده در مقابل یک فرد آزاد! و در منطقه هلندی (23) برده در مقابل یک نفر آزاد! وجود داشت". کاپیتال.
- مارکس با حمله به ارکان دولت سرمایه داری می گوید"نمام ترین و سفاک ترین کارگزاران سرمایه مانند "ادموند برک" در هیئت دولت و پارلمانش به تصویب "قوانین تجاری" آن هم به عنوان "قوانین آسمانی" به "خدایان و حاکمان سرنوشت" این "بردگان مزدی" تبدیل گشته و به جیره خواری الیگارشی انگلیسی مشغول بودند". کاپیتال. در مورد بی شخصیتی ننگ آور "ادموند برک" لطفاً به نوشته های کشیش طرفدار حزب توری در کاپیتال مراجعه فرمایید.
- دوستان کارگر، مارکس در انتهای این بخش از نوشته هایش در کاپیتال اینگونه جمع بندی می کند که "حاصل این دگرگونی ها و دگردیسی ها، در واقع زمینه ی این سلب مالکیت، از مسیر عملکرد قوانین ذاتی سرمایه داری بر پایه ی رقابت و تمرکز سرمایه هاست که انجام می گیرد: در این راه "سرمایه داران یکدیگر را به تدریج نابود ساخته و به سلب مالکیت آنها توسط عده ای کمتر از سرمایه داران می انجامد" چگونه؟ بدینسان که "سرمایه داران با استفاده از فن آوری و دانش بهره برداری منظم از زمین، تبدیل وسایل کار به وسایل کاری با کاربرد جمعی – یعنی ماشین آلات صنعتی- صرفه جویی در مصرف و استفاده از تمامی وسایل تولید بصورت بهم پیوسته ی اجتماعی درآوردنشان" موجب"پیوستگی تمامی ملتها در شبکه های بازار جهانی و خصلت یابی بین المللی نظام سرمایه داری تکامل می یابد و انحصاری تر می گردد". کاپیتال.
- در عمل، تمرکز شدید سرمایه بالا رفته که در مقابل آن، شدت استثمار و حجم فقر افزایش می یابد. رقیت و فشار به توده های کارگر منجر به اعتصابات، اعتراضات و عصیان های طبقه کارگر و در نهایت انقلابات کارگری می گردد. آن هم "همزمان با عدم سازگاری پوسته ی انحصار سرمایه داری با خصلت اجتماعی تولید کارگر مزدی، ناقوس مرگ مالکیت خصوصی سرمایه داری به صدا در می آید، تا خلع یدشدگان- کارگران مزدی- به خلع یدِ، خلع یدکنندگان - سرمایه داران- آن هم به سود مالکیت اجتماعی "درمسیری" ضدسرمایه داری و در راستای لغوکارمزدی" "در عرصه ی عمل و کارزار وارد شوند".
- همانگونه که در مانیفست کمونیسم، مارکس می گوید: سرمایه داری مقدم برهمه چیز گورکنان خود را بوجود می آورد با رشد صنعت بزرگ، "پرولتاریا" به منزله ی "یگانه طبقه " واقعاً انقلابی ست که قادر است به باژگونی شیوه تولید سرمایه داری و همراه با آن به نابودی نظام طبقاتی و سایر طبقات بپردازد" اما... "طبقات متوسط، صنعتگر کوچک، خرده بازرگانان، پیشه وران و کشاورزان نیز همگی علیه بورژوازی می جنگند آن هم تنها به دلیل اینکه تا از نابودی خود به مثابه ی طبقه جلوگیری کنند ... اینان ارتجاعی هستند زیرا خواستار بازگرداندن چرخ تاریخ به عقب می باشند".
- آری دوستان کارگر، کافیست خودمان را باور کنیم و در بستر مبارزه ی "ضد سرمایه داری" و جنبش "لغو کارمزدی" به ایجاد "شوراهای ضدسرمایه داری" به عنوان ملزومات سازمان یابی و سازماندهی جنبشی خود بپردازیم و "تنها به خود تکیه کنیم" همانگونه که در خطابیه ی بین الملل اول در افتتاحیه چنین گفتند و در عمل "کمونیسم لغو کارمزدی" مارکس بدان وفادار ماند و فریب سندیکالیست ها، اتحادیه گراها و احزاب سوسیال دموکرات و... بورژوا را نخورد.
که آثار مارکس و انگلس سرشار از بازتاب این مرزبندی های عملی و نظری ست
توضیح: این مقاله ادامه دارد...
فعالان کارگری ضد سرمایه داری "گیلان"
1 - واندالها اقوامی بربر و وحشی مخلوطی از ژرمنها و اسلاوها بودند که به خونریزی و غارت مشهور و در قرن پنجم میلادی، فرانسه، اسپانیا و بخشی از آفریقا را تصرف کردند.
2 - "اوژیه"، روزنامه نگار فرانسوی مؤلف کتاب اعتبارات عمومی
**************
بخش پنجم
- انباشت بدوی سرمایه - قسمت اول
با درود دوستان کارگر
دانستیم کلیه ی تضادهای جوامع بشری بر پایه ی تقسیم کار قرار دارد. تقسیم کار که برپایه ی تقسیم کار طبیعی در خانواده و جدایی جامعه به خانواده های مجزایی قرار دارد که در ضدیت با یکدیگرند.
در مسیر تکاملی تقسیم اجتماعی کار در جوامع بشری، تقسیم کار و مالکیت خصوصی به عبارتی اصولاً یکسان تبدیل شدند و بقول مارکس"دریکی همان چیز از نظرفعالیت صراحت پیدا می کند که در دیگری از جهت نتیجه ی فعالیت" چراکه "تقسیم عیناً لازمه ی تضاد میان "منافع" افراد جداگانه با افراد خانواده و "منافع مشترک" کلیه ی افرادی ست که با یکدیگر دارای مناسباتند" کدام منافع مشترک؟ در واقع همان "منافع مشترکی که صرفاً نه در خیال بمانند "منافع کلی" بلکه "قبل از هرچیزی در واقعیت بمانند وابستگی" و همبستگی "متقابل افراد" وجود دارد. کدام افراد؟ "افرادی که در میانشان کار تقسیم شده ست" افرادی که دارای منافع خاص" و "عام" هستند.
از "خود همین تضاد میان منافع عام و خاص"، است که "منافع عام شکلی مستقل به خود میگیرد" این شکل مستقل چیست؟ این شکل مستقل منافع عام، همان عنوان "دولت" است که به خود میگیرد" مفهومی که از" فرد واقعی و منافع دسته جمعی جدا شده و در عین حال به عنوان جماعتی واهی" و موهومی "همواره بر پیوندهای واقعی موجود در جماعت خانوادگی و قبیله ای قرار میگیرد..." البته بعدها با تشکیل طبقات اجتماعی درجوامع بشری- استثمارگر و استثمارشونده دولت نماینده ی سرکوبگر طبقه ی مسلط جامعه- طبقه ی استثمارگر- می شود. مارکس در این مورد می گوید "درست به این خاطرست که افراد فقط به دنبال منافع خاص خودشانند" کدام منافع خاص؟ " همان منافع خاصی که با منافع عام و مشترکشان یکسان نیست" و "این منافع مشترک به مثابه ی منافع "کلی" وخاص و متمایز، برای آنان عرضه اندام می کند" یا "خود باید در این محدوده ی
ناسازگاری بمانند، همانگونه که در دموکراسی باقی می مانند" درحالیکه " ازسوی دیگر نیز، مبارزه عملی این منافع ویژه و خاص که در واقع- بطور دائمی با منافع مشترک و مشترک واهی در تضاد قرار می گیرد- مداخله و ممانعت عملی آنرا توسط منافع "همگانی" واهی به شکل دولت ضروری می سازد" در نتیجه "تا زمانیکه جدایی میان منافع خاص و عام وجود دارد" این "عمل خود انسان" است "که" به نیروی بیگانه ای در مقابل او قرار می گیرد به صورت مذهب، سیاست، دولت، سرمایه ... تبدیل می شود" عوض آنکه این نیروی از خود بیگانه- عمل خود انسان- توسط انسان کنترل شود او را اسیر خود می کند" چرا؟ زیرا "با ظهور تقسیم کار حوزه فعالیت هر کسی مشخص شده و به وی تحمیلی شده" که "او نمی تواند از آن بگریزد" و حاصل آن سلطه ی افراد طبقه حاکم جامعه بصورت دولت ست که درظاهر از منافع طبقاتی مشترکشان دفاع می کند. مارکس- ایدیولوژی آلمانی
این نتیجه که «نهادهای متعارفی- نهادهای قانونگزار، اجرایی، قضایی- که به کمک دولت بوجود آمده و شکل سیاسی یافته» نتیجه این فکرست که گویا «قانون بر اراده ای – آنهم جدا از مبنای واقعی– بر اراده ای آزاد بنا شده به همین ترتیب، عدالت نیز به ضوابط قانونی تنزل می یابد" ! ایدیولوژی آلمانی
بطور مثال می توان گفت نتیجه " این پندار قضایی که قانون را به اراده ی صرف تنزل میدهد و در تکامل بعدی مناسبات مالکیت به آنجا ختم می شود که کسی می تواند قباله و سند قانونی «چیزی» را داشته باشد بدون آنکه دارای آن چیز بطور واقعی باشد" ایدیولوژی آلمانی. شاید سوال شود که چگونه چنین چیزی ممکن است؟ دوستان کارگر خیلی ساده ست "بطور مثال اگر در آمد قطعی زمینی در اثر رقابت از بین رفته باشد"- مثلاً به دلایل عرضه فراوان محصول، کاهش شدید قیمتها – حالا "مالک آن زمین سند و حق دخل و تصرف را دارد" تا اینجا درست است؟ اما " با آن کاری نمی تواند انجام دهد" چرا؟ زیرا "اگر سرمایه به اندازه ی کافی برای کاشت بروی زمین نداشته باشد" " به عنوان مالک زمین " "مالک هیچ چیز نیست " به همین سادگی «همین مطلب نیز در مورد کتاب قانون و مفاد درونش صادق ست"چگونه؟ دراین مورد نیز مثالی می زنیم "مثال کوچک در این مورد قراردادهاست" که همه ی ما کارگران قراردادی با این مطلب کم و بیش آشنا هستیم که "به نظر مالکان- در اینجا مالکان نظام سرمایه داری- به ظاهر افراد آزاد و براساس میل و اراده خودشان می توانند در آن – قراردادها– ورود و خروج نمایند" حال "هرگاه" با "تکامل صنعت و بازرگانی شکلهای جدیدی از مراوده– دادو ستد – تکامل یابد" مانند شرکتهای بیمه و غیره «قانون همواره ملزم به پذیرفتن آنها در چارچوب سایر اشکال مالکیت دارد» مارکس- ایدیولوژی آلمانی.
و"به همین دلیل"است که"دولت به عنوان ابزارسرکوب در دست طبقه حاکم– سرمایه دار– میبایست "فریبکارانه" به خودش درقوانین نقش و مظهری همگانی بخشد" و"باز هم به همین دلیل آنچه را که به عنوان تاریخ، سیاست، حقوق، علم و هنر و مذهب و غیره عنوان می شود وجود ندارد" وآنچه برای جماعت در دوران باستان و فیودالیسم و سلطنت مطلقه پدیدار گشته به همین دلیل با مفاهیم مذهبی وخرافه پیوند و تطابق داشته. چرا؟ زیرا اندیشه پردازان، پندارگرایان همه چیز را باژگونه می سازند، اینان آخوند جماعت، قانوندانان، سیاستمداران، دولتمردان، عالمان اخلاق و خادمان دین، وهمه با هم درخدمت طبقه حاکمندچون، حرفه اینان چیزی جز باژگونه سازی مفاهیم ماده درشعورست و در این میان، سیاست، قانون، دین، دولت در خدمت کیست؟ در خدمت مالکان بر ابزار تولید قرار دارد چرا؟ چون منافع خاص طبقه حاکم را "منافع همگانی" معرفی و سعادتشان را تثبیت کنند.
انباشت بدوی سرمایه همراه با زوال فیودالیسم در اروپا
- در فرایند و فراشد خونبار زوال فیودالیسم، سرمایه داری که ابتدا بصورت زمره و سپس به مرور به طبقه تبدیل شد و مناسبات جدیدی را بر مبنای مراوده و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بنیان نهاد.
- این روند– نطفه بندی سرمایه و رشد جنینی در بطن فیودالیسم، در مسیر خود بشدت نیازمند "انباشت " بود کدام "انباشت"؟ "انباشت بدوی سرمایه" از چه مسیری؟ از مسیر و روند خونبار و جنایت پیشگی خلع ید تولید کنندگان مستقیم که مارکس آنرا اینگونه بیان می کند" انباشت بدوی سرمایه جز خلع ید تولید کنندگان مستقیم یعنی انحلال مالکیت خصوصی مبتنی بر کار مشخصی، معنای دیگری ندارد" ویا اینکه"شیوه تولید و انباشت سرمایه داری و لذا مالکیت خصوصی سرمایه داری ...مستلزم نابودسازی مالکیت خصوصی ای است که بر پایه ی کار شخصی قرار گرفته و یا به دیگرسخن سلب مالکیت کارگر است" کاپیتال
- البته ضمن انحلال و زوال "فیودالیسم" دراروپا، شکل گیری ساختار سرمایه داری در واقع از ساز و کاری چند وجهی چه در بستر اروپا، چه از طریق غارت وحشیانه کشورهای مستعمراتی عمل می کرد، اما چگونه؟ دانستیم، افزایش جمعیت ، تقسیم کار را تکامل بخشید و تقسیم کار، نیروهای مولده را در چنبره و یوغ خود در نهایت به بردگی مزدی کشانید. در این فرایند و فراشد، تقسیم کار از لحظه ای حقیقتاً تقسیم کار می شود که تقسیم کار یدی و فکری به منصه ی ظهور میرسد. البته نخستین نوع ایدیولوگها– اندیشه پردازان– کشیشها دراین رابطه قرار می گیرند مارکس میگوید " از این پس آگاهی در وضعی ست که خود را از جهان برهاند و به ایجاد نظریه"محض" الهیات، فلسفه، اخلاقیات و غیره دست زند" اما "حتی اگر این نظریه، الهیات، فلسفه، اخلاقیات و غیره با مناسبات موجود مغایرت یا بد این عمل فقط به این سبب رخ می دهد که مناسبات موجود اجتماعی با نیروهای مولده موجود دچار تضاد شده به علاوه درحیطه ی مناسبات ملی و پراتیک سایر ملل بوجود میاید" یعنی از میان آگاهی ملی و عمومی یک ملت " آنگونه که اکنون– قرن نوزده– در آلمان رخ میدهد" " اما از آنجاییکه چنین می نماید که این تضاد تنها به مانند تضادی در محدوده ی "آگاهی ملی" وجود دارد. چنین به نظر می رسد که مبارزه نیز محدود به این "پلیدی ملی" ست همانا به این خاطر که این ملت، این پلیدی بدین مثابه را نشان می دهد وانگهی، اینکه آگاهی چه می کند بطور کلی بی اهمیت ست" و" از تمامی این لا طائلات فقط به این نتیجه میرسیم که این سه برهه، نیروهای مولده وضع جامعه و آگاهی می توانند و بایستی با یکدیگر در تضاد قرار گیرند" مارکس – ایدیولوژی آلمانی
نتیجه ی تقسیم اجتماعی کار، مالکیت خصوصی، دولت، غیریت – بیگانگی- فعالیتهای اجتماعی بوده ست" و تقسیم کار که کلیه این تضادها در آن پنهان ست به نوبه خود بر تقسیم کار طبیعی در خانواده وجدایی جامعه به خانواده های مجزایی قرار دارد که در ضدیت با یکدیگرند بطور همزمان توزیع و در واقع توزیع نابرابر، چه از لحاظ کمی – مقداری – و چه از لحاظ کیفی، کار و محصولات آنرا ایجاد می کند." مارکس- ایدیولوژی آلمانی. «تقسیم کار و مالکیت خصوصی اصولاً عباراتی یکسان هستند در یکی همان چیزی از فعالیت صراحت می یابد که در دیگری. از سوی دیگر نتیجه ی فعالیت" کل مبارزه در محدوده ی دولت، مبارزه میان دموکراسی، اشرافیت، سلطنت، مبارزه برای حق رای و غیره و غیره صرفاً اشکالی واهی اند... رویهمرفته "منافع کلی" شکل واهی منافع عام ست که در آن مبارزات واقعی طبقات مختلف با یکدیگر انجام می گیرد" و "به علاوه از اینجا چنین بر می آید که هر طبقه ای که خواستار سیادت ست حتی هنگامیکه سیادتش همچون پرولتاریا، منجر به نابودی کل شکل کهنه جامعه و سیادت بطور کلی می شود نخست می بایست قدرت سیاسی را تسخیر کرده تا منافع خود را باز به مثابه منافع همگانی بنمایاند امری که از همان لحظه نخست به انجام آن مجبور می شود" مارکس - ایدیولوژی آلمانی
می بایست از خود سوال کنیم برای مثال "مالکیت اصولاً چگونه می توانست دارای تاریخ و اشکال مختلفی باشد"؟ مثلاً "زمینداری، طبق مقدمات متفاوتی که ارائه شده در فرانسه از خرده مالکی به تمرکز در دست عده ای معدود و در انگلستان از تمرکز در دست عده ای معدود به خرده مالکی، همانگونه که امروزه ست روی آورد"
و یا اینکه "چگونه تجارت که اصولاً چیزی بیشتر از مبادله محصولات افراد و کشورهای مختلف نیست بر تمام جهان" آنهم" از طریق رابطه ی عرضه و تقاضا حکم میراند– رابطه ای که بقول اقتصاددانان انگلیسی همچون سرنوشت مردمان باستان برفراز زمین در گردش ست و با دستی نامریی نیکبختی و نگون بختی را در میان انسانها سرشکن می کند، امپراتوریها بر پا و یا منقرض می سازد و باعث پیدایش و انقراض ملل می شود"؟
- اما سرنوشت کارمزدی و کارگران مزدی چگونه رقم خورد؟ سرفها و دهقانان در این فراگرد چگونه دچار هجمه ی جنایت و مستمندی گردیده و درگریز از ستم و استثمار چگونه به سیاهچاله های اتهام و احکام جنایت پیشه گان طبقات حاکم دچار می گشتند؟ و راستی چرا؟
- مارکس می گوید"طبقه مزدور در آخر نیمه قرن چهارده بوجود آمد در آن هنگام و طی قرن بعد – پانزدهم– جزیی بسیار کوچک از توده مردم را تشکیل می داد توده های زحمتکش در روستا از راه دهقانی مستقل و درشهر به وسیله ی سازمانهای "رسته" ای وضعیت محفوظ و محکمی داشتند. در روستا و شهر استادکار و کارگر از لحاظ اجتماعی بهم نزدیک بودند" کاپیتال
- «تابعیت کار به سرمایه هنوز جنبه ی صوری داشت یعنی شیوه تولید هنوز خصلت خاص سرمایه داری را نداشت» و بنابراین" نسبت به کارمزدی تقاضا با هر انباشت سرمایه سریعاً نمود میکرد درحالیکه عرضه ی "کارمزدی" آهسته بدنبال آن می رفت هنوز در آنزمان بخش بزرگی از محصول ملی– که بعدها تبدیل به انباشت سرمایه گردید– وارد ذخیره مصرف کارگر می بود" مارکس - سرمایه
در ضمن– "در انگلستان از نیمه دوم قرن چهارده فارمداری – زمینداری سرمایه دارانه – بصورتی نارس جانشین دهقان زمین دار گردید. با این تفاوت که بذر ، دام ، ادوات کشاورزی را از مالک زمین دریافت میکرد" مارکس - سرمایه
- مزارع تبدیل به نیم فار مداری شد یعنی اینکه "مباشر- سرف سابق- نخستین شکل فارمدار انگلیسی با مقامی شبیه ویلیکوس در روم باستان که خود برده ای آزاد شده بود و سایربردگان تحت نظارت وی قرار داشتند البته- ویلیکوس روم باستان محدودیت عمل بیشتری داشت– قسمتی از سرمایه زراعتی را در آورده و بخش دیگری را به مالک میداد مجموع محصول طبق قرارداد و نسبتی که توافق کرده بودند بین طرفین تقسیم می شد" مارکس - سرمایه
مارکس در سرمایه می گوید:
- دیدیم چگونه، سرمایه داری نوپا عرصه و اعیان توده دهقانان را به زور از آنها گرفته و از خانه و زمینشان بیرونشان کرده در این مسیر آنان به ولگردی کشانده شده و از سوی دیگر با وضع قوانین، قوانینی وحشیانه و مجازاتهای ددمنشانه از تازیانه گرفته تا مُثله و داغ و درفش و شکنجه و زندان و اعدام، سعی کردند انضباط سرمایه داری خود را برای برپایی سیستم کارمزدی برپا کنند و در ایجاد پرولتاریای بی نوا، زحمتکشان کارمزدی– و برپایی این نظم خونین و به منظور بالا بردن درجه بهره کشی کار تحت حمایت دولت و سلطنت و دستگاههای سرکوبگر و قانونگزار و قهر پلیسی تنها و تنها در راستای تشکیل و ایجاد انباشت بدوی و اولیه و بازتولید آن انجام می گرفت و حاصل این خلع ید مردمان روستا، سرفها و خرده مالکان و روندی که چند قرن بطول کشید ظهور زمین داران بزرگ بود. البته در انگلستان شکل نارس و ابتدایی فارمداری – مباشری– به سرعت از بین رفته و جای خود را به فارمدار واقعی داد، کسیکه سرمایه خاص خود را با "استثمار کارگران مزدی" بارور کرده و بخشی از " اضافه محصول" خود را به صورت نقد یا جنسی به عنوان " بهره زمین" به مالک می پردازد.
- جالب ست بدانیم در قرن شانزدهم بیشتر قرادادها 99 ساله شد و در ضمن با سرازیر شدن فلزات گرانبها – در اثر غارت کشورهای مستعمراتی در آمریکا و هند شرقی و ... – حجم پول در اروپا افزایش و ارزشش کاهش یافته و با متورم شدن سرمایه پولی ، ارزش پولی اجاره بهای 99 ساله در واقع کاهش یافت و در این میان با بالا رفتن دایمی قیمت گندم ، پشم ، گوشت و سایر محصولات از یکسو به کاهش دستمزد واقعی منجر گردید.
- دراین مورد "فرانسه" مستثنا نبود "مانند انگلیس قرن چهارده منجر به پیدایش فارم دارها گردید – بیش از صد هزار فارم – اینان مال الاجاره خود را بصورت جنسی یا نقدی به نسبت - از "1" /"5" تا "1" /"12" محصول می پرداختند" و"تریه ها بر حسب ارزش وسعت فارمها به اقطاع ، خرده اقطاع و گاه بیش ازچند آرپان– آرپان کمترازنیم جریب حدود 4200 مترمربع– تقسیم شده بودند"مارکس- سرمایه." این کارگزاران، خرده ستمگران در"تریه ها"ی خودحق قضاوت و برگزاری دادگاه نسبت به ساکنان قلمرویشان داشتند" مارکس به نقل از الکس مون تی – انقلابی اندیشمند فرانسوی (1850- 1769) اینگونه می گوید: درفرانسه آنزمان 000/160 دادگاه وجود داشت درحالیکه امروزه چهارهزار دادگاه - که شامل محاکم صلح نیز می باشد– کافیست" سرمایه
- ما هرچه پیشتر می رویم آثار جنایت بارانه این خلع ید دهقانان و سرفها و سپس کارگران مستقل رسته ها را بیشتر شاهدیم ، مارکس نتیجه ی خلع ید و بیرون راندن بخشی از زحمتکشان روستا را "فرایندی گسترده می داند که نه تنها کارگران و وسایل زندگی و کارشان را برای سرمایه صنعتی آزاد ساخته بلکه بازار داخلی را نیز بوجود می آورد" و در ادامه " همانگونه که روند شکل گیری فارمدارهای بزرگ ناشی از خلع ید و تصرف زمینهای کوچک خرده مالکان گردید، در واقع «همین روند خلع ید و انهدام تولید کنندگان کوچک در کارگاههای خانگی و صنایع فرعی بافندگی و ریسندگی در روستا و اطراف شهرها منجر به ایجاد مانوفاکتورهای بزرگ گردید" مارکس- سرمایه. حتی در این مورد به نقل از نوشته های میرابو "شیرانقلاب" اشاره می کند و همچنین به اثر دیوید، ارکوارت نیز با مضمون زیر اشاره دارد «خلع ید و انهدام شرایط تولید صنعت خانگی روستایی موجب رشد و گسترش داد و ستد، معامله و مراوده در سطح بازارهای بزرگتر گردید منجر به ایجاد روابطی از دلالی و معاملات بازرگانی و افزایش حجم سرمایه اسمی وارده در چرخه گردش کالا و پول ناشی از غارت دسترنج زحمتکشان که برپایی طبقه طفیلی از دکانداری و سیستم دروغین بازرگانی پولی و مالی گردید"
(David Urquhart: Familiar words, P, 120…)
- خلع ید و توسعه سرمایه داری
"تنها انهدام صنعت خانگی روستایی ست که می تواند به بازار داخلی یک کشور، چنان توسعه و قوامی بخشد که مورد نیاز با شیوه تولید سرمایه داریست" "خلع ید دهقانانی خودگردان از وسایل تولید صنایع فرعی روستایشان و همچنین روند جدایی مانو فاکتور از کشاورزی همراه بود" اما "دوران مانوفاکتوری توان ایجاد یک تحول بنیادی را نداشت" مارکس - سرمایه
- البته مارکس در این مورد به تکت اشاره دارد که "تکت آگاه ست که مانوفاکتور خاص و انهدام مانوفاکتور روستایی و خانگی با به کار افتادن ماشین آلات موجب پیدایش صنعت بزرگ پشم بافی گردیده ست" (A History etc ,t,I, 139,143-144)
" مانوفاکتور در این دوران بصورت جزیی برتولید ملی - به شکل انباشت بدوی و کنترل اضافه محصول تسلط یافت و مدام به خلع ید به گونه ای اساسی بر پیشه های شهری، صنایع فرعی خانوادگی و روستایی قوام گرفته و با انهدام این صنایع در منطقه ای آنرا به شکل جدیدی – برای تأمین و آماده سازی مواد خام مورد نیازش - زنده میکرد" مارکس - کاپیتال
- در این فرایند طبقه بندی تازه ای از خرده روستاییان با وظیفه فرعی کشت و کار تامین مواد خام مورد نیاز صنایع مانوفاکتور شکل گرفت تولید " این مواد خام– کتان ، ابریشم و پشم و...- چه بطور مستقیم یا غیرمستقیم توسط بازرگانان به منظور فروش به مانوفاکتورها تبدیل به کار اصلی شان گردید" مارکس – سرمایه
"در راستای توسعه وخودگستر ی سرمایه در صنعت بزرگ در انگلستان– کشوری عمدتاً و متناوباً غله کار و دامپرور و با به کاراندازی ماشین آلات خود پایه ثابتی برای کشاورزی سرمایه داری بوجود میاورد" و در راستای این فرایند " استیلای اقتصاد سرمایه بر روستا و جدایی بین کشاورزی و صنعت خانوادگی روستایی را ، با ریشه کن سازی بنیان آن ریسندگی و بافندگی به سرانجام میرساند" مارکس– کاپیتال
و در ادامه "انگلستان دراین راستا با هدف در دست داشتن انحصار صنعت می کوشید سایر کشورها را در اقتصادی فلاحتی نگه داشته و آزادی تجارت را در آنها تبلیغ نماید و حتی مانند ترکیه – عثمانی– به ورشکستگی به کشاند... تجارت و ربا خواری سرعت این تحولات را به نفع استیلای اقتصاد سرمایه داری بالا می برد- آنهم علیرغم قوانین ضد ربا خواری مصوب قانونگزاران سراسر اروپا توگویی قوانین مانع از دگرگونی و انقلاب میگردد" مارکس – سرمایه
البته " در این دگرگونی ها مواد خام و ابزار کار و وسایل دهقانان خلع ید شده – که در اوقات فراغت اضافی به ریسندگی و بافندگی خانگی مشغول بودند از دستشان خارج شده ، مواد خام و چرخهای ریسندگی و بافندگیشان تبدیل به سرمایه ثابت در دست سرمایه داران مانوفاکتوری گردید" مارکس – کاپیتال
دگرگونی و انقلاب کشاورزی اثرش "را در صنعت و تشکیل بازار داخلی برای سرمایه صنعتی علیرغم کاهش نیروی انسانی در محیط کشت و ذرع زمین نسبت به گذشته محصول بیشتری بدست می آمد" چرا؟ زیرا این "دگرگونی و انقلاب در شرایط مالکیت زمین، استفاده از شیوه های بهتر کشت و کار، همکاری بزرگتر و متمرکز تر نیروی انسانی کارگر کشاورزان مزدی، استفاده وسایل تولید، دقت و اصلاح در بذر و کود، بالا رفتن شدت استثمار و کار منجر به افزایش اضافه محصول گردید" درضمن "دهقانان رانده شده نیز ارزش وسایل معیشت خود را به صورت دستمزد – کارمزدی – از ارباب جدید سرمایه دار دریافت میکردند" مارکس – سرمایه
درآلمان منطقه وستفالی، دوران فردریک دوم "برخی کشاورزان بصورت تولیدکنندگان کوچک کتان کاشته و می ریسیدند– با وجویکه ابریشم نمی ریسیدند– جبراً خلع ید شده از خانه و کاشانه و زمین خود بیرون رانده شده و نزد فارمداران به کارمزدی– روز مزدی- مشغول شدند و بخشی در کتان ریسی ها و بافندگی ها برای صاحبان مانوفاکتور مشغول به کارمزدی شدند" مارکس – کاپیتال.
باید گفت "آنچه که در زمان فردریک دوم بصورت کار فوق العاده در کتان مصرف میگردیدو به صورت درآمد اضافی تعداد بیشماری از خانواده های دهقانی درآمده و به عنوان مالیات به پادشاه پرداخت می شد، اینک به صورت بهره چند سرمایه دار درآمد، چرخهای ریسندگی و بافندگی های دهقانان پراکنده در سراسرزمین درچند کارگاه مانند سربازخانه بزرگی مملو از کارگران همراه با مواد خام گرد آمدند" مارکس – سرمایه
" چرخهای ریسندگی و بافندگی و مواد خام که زمانی مایملک و وسایل زندگی مستقل ریسندگان و بافندگان بود از دستشان خارج و تبدیل به وسایلی و ابزاری به منظور حکومت برآنان جهت بیرون کشیدن کار مفت گردید" مارکس – سرمایه
- به موازات تمامی این دگرگونی ها، فرایند و فراشدها، سیستم استثماری و خلع ید مستمر، کاهش سطح نازل دستمزدها توسط قوانین ضد بشری سرمایه داری نوپا به کمک حاکمیت سلطنت و احکام حکومتی و مجلس و دادگاهها و عمله و اکله هایشان اعلام و اجرا می شد که ما به نمونه هایی از این توحش سرمایه داری نوپا در مسیر "توسعه" و تشکیل "انباشت بدوی سرمایه" در سطح اروپا اشاره می کنیم.
- با توجه "به سرعت آواره گی بیشتر از سرعت جذب این زحمتکشان، در کارگاههای مانوفاکتور جدیدالتأسیس در نتیجه، اینان از موارد عادی زندگیشان خارج شده و براساس منطق فقرو گرسنگی تحت فشار اقتصادی اجتماعی موجود، برخی از آنان، مسیر گدایی و راهزنی، ولگردی را در پیش گرفتند" مارکس- سرمایه.
- در مقابل این رفتارگریز ناپذیر ناشی از مستمندی پدران طبقه کارگر، قوانین کیفری خونینی علیه فقیران در اواخر قرن پانزده و در طول قرن شانزده تصویب شده" مارکس-کاپیتال
- قانون گزاری در انگلستان از سلطنت هانری هفتم آغاز و در زمان هانری هشتم تداوم داشت در سال 1530 به گدایان سالخورده پروانه گدایی داده شده و ولگردان سالم به پشت عرابه بسته، تا زمان جاری شدن خون از تنشان تا زیانه می خوردند و سپس می بایست سوگند خورده که به زادگاه یا محل سکونت سه ساله اخیر خود بازگردند و به "کار مشغول شوند" به قول مارکس چه "شوخی بیرحمانه ای"! این مقررات در سال بیست و هفتم سلطنت هانری هشتم با ملحقاتی تکرار شد" و "وحشیانه تر اینکه اگر کسی برای بار دوم بجرم ولگردی دستگیر می شد به اضافه مجازات تا زیانه نیمی از گوش وی بریده و برای بار سوم مانند جانی اعدام می شد" مارکس– سرمایه
"درزمان ادوارد ششم در انگلیس– سال1547– وی مقرر کرد کسانی که کارنکنند محکوم به بردگی شخصی شده و ارباب وی مجاز به گماشتن وی به هر نوع کار شاق و نفرت انگیز بوده و هر آشغالی را بخورد وی می تواند به عنوان غذا بدهد. البته همراه با زنجیر و تازیانه که در صورت فرار پس از14روز به بردگی در معبد محکوم شده " و وحشیانه تر اینکه "پیشانی و گونه های وی با حرف S داغ می شد و بار سوم فرار به جرم خائن به دولت به اعدام محکوم می شد" و "ارباب می توانست این نگون بخت را خرید و فروش کرده و یا مانند غلامان هدیه کند او مانند "اموال منقول" مالک خویش بوده و در صورت توطئه علیه ارباب و خواجگان خود محکوم به مرگ و اعدام می شد" "به محض اطلاع از ولگردی 3 روزه توسط حکام صلح به زادگاهش بازگردانده و سینه اش با حرف V داغ زده و خودش زنجیر و به بیگاری در جاده ها واداشته می شد" و "اگر برده ای به دروغ زادگاهی برای خود معرفی می کرد، بنده ی کشیش همان محل شده یا به بنده گی در رسته ای مشغول شده همراه با علامت داغ S "در ضمن" هر کسی حق داشت بچه های ولگرد را از پدرگرفته و پسرانش را تا 24 سالگی و دخترانش تا 20 سالگی به عنوان کارآموز سپرده شوند در صورت فرار آنان تا رسیدن به این سنین در بندگی بسربرده، استادان می توانستند آنان را غل و زنجیر کرده تا زیانه بزنند. هر استادی مجاز بود، حلقه ی آهنینی به گردن یا بازو یا پای بندگان خود نصب کرده تاآنها را بهتر بشناسند و ... "مارکس – سرمایه. همان طور که امروزه- قرن بیست و یکم- در اروپا و امریکا از دستبند پلاستیکی برای مشخص شدن مهاجران پناهجو استفاده می شود.
- در زمان الیزابت 1572، ملکه انگلستان، نیز بریدن گوش چپ گدایان و تازیانه خوردنشان در صورت تمرد از کار نزد استاد کار و ارباب و یا داغ کردنشان و در صورت عدم تمایل استاد برای بکار گماردنشان، در صورت تکرار ، بار سوم به عنوان خائن ! به دولت اعدام میگردید" و در ادامه این جنایات در انگلستان زمان "جک اول" توسط قاضی صلح ! از قبیل تازیانه خوردن و زندان 6 ماه و 2سال و درصورت اصلاح ناپذیری شانه چپ با حرفR داغ خورده و به کار اجباری فرستاده می شد و در نهایت در صورت تکرار اعدام می شد و همچنین این مقررات ددمنشانه و بشرسوزانه تا اوایل قرن هجدهم به عنوان قانون باقی ماند طبق فرمان دوازدهم در بیست و سومین سال سلطنت ملغی گردید" مارکس سرمایه
- در مورد آمارهای این جنایات به زیرنویس سرمایه به نقل از کتاب توماس موروس بنام اتوپی در سرمایه مراجعه شود.
- این وقایع جنایت باردرفرانسه، اوایل سلطنت لوئی شانزدهم طبق فرمان-13 ژوئیه1777– اینگونه بود هر شخص تندرست 16 تا 60 ساله در صورت فقدان وسایل زندگی و عدم اشتغال باید به پا رو زنی در کشتی های دولتی فرستاده شود.
- درهلند"نظیر همین مقررات اکتبر1537را "کارل پنجم" وضع نمود همچنین فرمان دولتها وشهرهای هلند ومورخ 19 مارس 1614 و اعلامیه استانهای متحدشده مورخ 25 ژوئن 1649" دراین مورد میباشد. مارکس- سرمایه.
اما درمورد"قوانین "کارمزدی" قوانینی که ذاتاً براستثمار کارگر مبتنی بود سرمایه دار همواره در پس آن دشمنی خود را نسبت به کارگر نیز ادامه داد" مارکس – سرمایه
- در طول این دوران، پادشاهان و حاکمیت سلطنتی با قانونگزاری به کمک سرمایه داران شتافتند." در انگلستان آیین نامه کارگری ادوارد سوم سال 1349 و در فرانسه فرمان پادشاه ژان - ژان دوم- را می توان نام برد" و به این ترتیب" قانون گزاری انگلیس و فرانسه به موازات یکدیگر حرکت می کنند که ازحیث محتوا یکسانند" چرا؟ زیرا تا "طولانی شدن روزانه ی کار را تحمیل کنند"مانند طبق آیین نامه کارگری"! مصوب مجلس عوام و توشیح ملوکانه" "تعرفه ای قانونی! برای دستمزدها در شهر و روستا در مورد "کارمزدی" و "گاه مزدی" مقرر گردید"و "کارگران روستایی می بایستی سالیانه و کارگران شهری– در بازار آزاد– اجیر می شدند" و جالبتر اینکه "پرداخت مزد بالاتر از تعرفه مقرر" در آیین نامه کارگری " مستوجب مجازات میگردد و موضوعی که بندهای 18 و 19 آیین نامه کارآموزی و به توشیح ! ملکه الیزابت رسیده بود اینکه "برای پرداخت کنندگان مزد بالاتراز مقرر ده روز و برای دریافت کنندگان 21روز زندان ! مقرر داشته بود" مارکس- سرمایه. همچنین "آیین نامه ای دیگر درسال1360 به استادکاران اجازه استفاده از زور و تنبیه بدنی برای کشیدن کار از گرده ی شاگردان را می داد و هرگونه قرارداد و زد و بند و ... که بوسیله آن استاد و شاگرد متقابلاً بهم متعهد می شدند را باطل اعلام می کرد"
- در قرن شانزده به ظاهر دستمزد پولی– دستمزد اسمی– بالا رفت در حالیکه همانطور که میدانیم با افزایش حجم پول در گردش، ارزش پول کاهش یافته، قیمت اجناس مصرفی بالا رفته و در واقع – مزد واقعی– کاهش یافت و در همین دوران که "بریدن گوش و داغ و درفش گریبان" توده های زحمتکش مزد بگیر را گرفته بود و "کسی حاضر به پذیرش آنان برای کار نبود" "امنای صلح به موجب آیین نامه کارآموزی- ملکه الیزابت - 05c3- مجاز شدند. برخی از مزدها را خود تعیین کرده و بنا به فصل و بهای اجناس تغییراتی در آن دهند" مارکس - کاپیتال
و همچنین "جک اول نیز این حق را – طبق یکی از مواد آیین نامه 2 C60- قایل شد که برخی از صاحبان پارچه بافی ها خود مانند امنای صلح ! تعرفه رسمی دستمزد را در کارگاهها تحمیل کنند" و همچنین "جرج دوم، قانون ممنوعیت اتحادیه کارگران را به همه کارخانه ها تعمیم داشته، وی مزد روزانه بیش از 2 شیلنگ و "7" "1" /"2" پنس را برای شاگرد خیاطان لندن و اطراف آن ممنوع کرد- مگر در ایام عزاداری عمومی– "و در ادامه"جرج سوم طبق 068 C، امنای صلح را مأمور تنظیم دستمزد کارگران ابریشم باف کرد" در ضمن "درسال 1796 درحکم دادگاههای عالی ضرورت یافت تا معلوم گردد که آیا قرارهای امنای صلح در مورد دستمزد شامل حال کارگران غیرکشاورز می شود یا نه و درسال 1799 در پارلمان، قانونی به تصویب رسید مبنی بر تایید دستمزد معدنچیان اسکاتلند طبق آیین نامه الیزابت و دو قانون اسکاتلند که در- سالهای (1671 و 1661) تنظیم گردید" باید گفت این تلاشها– تدوین قانون پشت قانون– بیشتر از 400 سال ادامه داشته، حتی در سال (1796) تصویب حداقل دستمزد برای روزمزدان کشاورزی در مجلس توسط نخست وزیر مرتجع انگلیسی – پیت – با مخالفت روبرو شد که در نهایت قوانین مربوط به حداقل دستمزد در سال 1813 ملغا شد" مارکس – سرمایه.
- البته "درآلمان نیز چنین آیین نامه ها و فرمانهای مرتجعانه ای علیه کارگران مزدی در روستا وشهر- در جهت نازل نگه داشتن دستمزدها توسط شاهکهای آلمانی تصویب و تحمیل می شد این انگلهای مفتخواره طفیلی، کارگران مزدور را بی سرو پا، زشت خوی جسوری می خواندند که، حاضرنبودند تن به شرایط سخت کار بدهند و به مزد رسمی ! قناعت کنند و در ادامه طبق امتیازات شاهنشاهی و قوانین جزایی سیلزی، مالکان، نالان از زمینهای خالی از سکنه، به علت نبود کارگر و خدمتکار، به روستاها اعلام کرده بودند، که منازل در اختیار زنان و مردان مجرد نگذاشته و اگر این مردان و زنان به کار روزمزدی برای دهقانان یا خرید و فروش غله مشغول بودند بایستی به مقامات دولتی معرفی و به زندان می افتادند" مارکس - سرمایه.
اما در مقابل این جنایات تحت پوشش قوانین و آیین نامه های مرتجعانه و ضد کارگری، کارگران مزدی همواره مبارزه می کردند و بطور خود جوش و خود انگیخته و متحدانه و شورایی دست به ایجاد اتحادیه های کارگری می زدند که همواره سرکوب می شد و باز، کارگران از پا ننشسته به روند مبارزه خود در اشکال قیام و حتی انقلاب ادامه می دادند در این میان "پارلمان انگلستان طی 500 سال با خودخواهی بیشرمانه وظیفه یک اتحادیه دایمی سرمایه داران را علیه طبقه کارگر ایفا نمود و برخلاف میل خویش و تحت فشار توده ها از قوانین ضد اعتصاب و ضد اتحادیه های کارگر صرفنظرکرد" زیرا "از قرن چهاردهم تا سال 1825– سال الغای قوانین ممنوعیت اتحاد کارگران– اتحاد و هم پیمانی کارگران، جنایت عظیمی تلقی میگردید" و "درسال 1825 قوانین ستمگرانه علیه اتحاد کارگران فسخ و سرانجام قانون پارلمانی 29 ژوئن (1871) اتحادیه را شناسایی و درهمان تاریخ با نیرنگی پارلمانی هنگام اعتصاب، کارفرمایان به بستن کارخانه ها پرداخته و کارفرمایان امنای صلح گردیدند" و شنیع تر اینکه "در فرانسه بورژوازی در آغاز انقلاب به موجب تصویب نامه 14 ژوئن (1791) حق اتحادی را که کارگرانی بتازگی بدست آورده بودند سلب کرده و هر گونه اتحاد کارگری را به مانند سوء قصد علیه آزادی ! اعلامیه حقوق بشر دانسته و مستحق 500 لیره جریمه و محرومیت یکساله از حقوق اجتماعی اعلام نمود" حتی " رادیکالترین قشر بورژوازی در دوران حکومت ترور تحت رهبری روبسپیر انقلابی، آنرا – این قانون را– دست نخورده به جا گذاشت " مارکس – کاپیتال "در مورد آیین نامه کار در باب عقد قرار داد بین استاد کار و کارگر مزدی – درباره مهلت فسخ قرارداد- اگر ازجانب استاد کار نقض می گردید به محکمه حقوقی ارجاع می شد و اگرازجانب کارگر نقض می شد تبدیل به دعوای کیفری علیه کارگر می گشت" ! مارکس - سرمایه
- آری دوستان کارگر این بود مفاهیم کاربرد و مصرف قانون ، سیاست، دولت و دین در جهت تثبیت و تحکیم بخشیدنی ددمنشانه ، جنایتکارانه، علیه پدران طبقه کارگر فعلی در اروپا که هنوز ادامه داشته، اروپا، مخصوصاً انگلیس که روند شکل گیری ساختار و سازوکار سرمایه داری بطور کلاسیک از آنجا آغاز و در فراگرد گسترده ی توسعه، در پویش سرمایه، بازارهای جهانی را برروی کالاهایشان گشود که محصول استثمار خونبار بر پایه ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران مزدی بود مسیری خونبار وجنایتکارانه که از خلع ید سرفها و آواره سازی و ولگرد و مستمند سازی شان آغاز و آنان را تبدیل به کارگر مزدی کشاورز بر روی فارمداریها – کشاورزی سرمایه دارانه – وهمچنین به کارگران مزدی مانوفاکتورها گردانیده و همینطور با از هم پاشی هستی کارگران رسته ها و اصناف و خلع ید آنان از محصول و ابزار کارشان تا مبدل ساختن شان به کارگران مزدی مانو فاکتورها، و ... فقط در راستای انباشت بدوی سرمایه بر پایه استثمار کارمزدی و تولید و باز تولید و تجدید انباشت سرمایه بوده...
توضیح این مقاله ادامه دارد....
**************
بخش چهار - قسمت سوم
فیودالیسم اروپا و فروپاشی آن - آغاز رنسانس
درود دوستان کارگر
مارکس میگوید " مبدأ حرکت تحولی که هم کارگر مزدی و هم سرمایه دار را آفرید همانا رقیت کارگر بود" "نقطه عزیمت " هم "عبارت از تغییر شکل این رقیت" یعنی "تبدیل بهره کشی فیودالی به استثمار سرمایه داری بود" سرمایه.
- تغییرات نیروهای مولده را اینگونه مارکس در بطن جامعه فیودالی و مالکیت آن شفاف سازی می کند: "با آنکه پرچم برافراشته فیودالی مالکیت خرده مالکی دهقانان – را از چشم ها پنهان کرده "اما" در املاک بزرگ اربابی، مباشر سابق را که خود نیز سرف بود، فارمداران آزاد به کنار رانده بودند" "بخشی از کارگران مزدور کشاورزی را دهقانانی شامل می شدند که وقت آزادشان را با کار بر روی زمین مالکان بزرگ نتیجه می دادند" و "بخش دیگر مرکب از افراد طبقه مستقل، کارگران مزدور واقعی بود که هم از لحاظ نسبی و هم بطور مطلق کم عده بودند" این "کارگران اخیر در عین حال عملاً دهقانان مستقلی بودند" که "علاوه بر دستمزد، زمینی به مساحت 4 آکر و یا بیشتر در جنب کلبه هایشان داشتند" بعلاوه "اینان با دهقانان حقیقی از زمینهای مشترک، برای چرای دامهای خود، تهیه وسایل سوخت – چوب و ذغال و غیره - استفاده میکردند" سرمایه. به نقل قول مارکس از میرابو،بنگرید: البته " نباید فراموش کرد که حتی سرف با اینکه موظف به پرداخت خراج بوده نه تنها مالک زمین های وابسته به خانه اش بود بلکه در عین حال مالک مشاع زمین های مشترک نیز بشمار میامد- در سیلزی- دهقان ، سرف ست ، معذالک این سرفها مالک زمین مشترکند – تاکنون هنوز موفق نشده اند اهالی سیلزی را به تقسیم زمینهای مشترک متقاعد سازند، در صورتیکه در مارک جدید به زحمت دهکده ای یافت میشود که در آنجا تقسیم با موفقیت انجام نشده باشد" سرمایه
- به همین سبب با اینکه "پس از استیلای نرماندی ها، زمینهای انگلستان به بارون نشینهای عظیمی تقسیم شد که یکی از آنها به تنهایی نزدیک به 900 لرد نشین قدیم آنگلوساکسون را در بر میگرفت" "معذالک آنچنان اقتصاد خرده دهقانی در میان آن پخش بود که فقط گاهی به وسیله ی املاک اربابان بزرگ قطع میگردید این شرایط توامان با شکوفندگی زندگی شهری، که صفت ممیزه سده های پانزدهم ست بوجود آورنده همان ثروت عمومی که دیواندار فورتسکو آنرا در نوشته ای تحت عنوان «Laudibus logus Angliae» توصیف می کند ولی این چنین شرایط، نافی ثروت سرمایه داری ست." "پیش پرده آن دگرگونی هاست که پایه ی شیوه ی تولید سرمایه داری را ایجاد نمود و در ثلث آخر قرن پانزدهم و در دهه های قرن شانزدهم نمایش یافت" که توده ای از پرولتاریایی بی خانمان و از همه جا رانده شدند" مارکس- سرمایه
- مارکس باردیگر تأکید می کند که "آنچه سیستم سرمایه داری نیاز داشت عبارت از رقیت توده مردم" و" تبدیل آنها به مزدوران خویش" و "مبدل ساختن وسایل کار آنها به سرمایه بود" سرمایه
- واین آغاز طوفانی از رانده شدن توده های پرولتاریای بی خانمان شده، طوفانی "ناشی از انحلال روش خدم و حشم فیودالی... و رانده شدن این توده ها به بازار کار بود" "قدرت سلطنت که محصول تکامل سرمایه داری بود در گرایش خود به سوی سلطنت مطلقه، انحلال فیودالیسم را با مصرف قوه قهریه سرعت می بخشید" و در این میان " اربابان بزرگ فیودال در جدال با سلطنت و پارلمان- مجلس شورا- به بیرون راندن دهقانان از ملک و زمین شان و غصب زمینهای مشاع-مشترک- آنان پرداختند" سرمایه
مارکس می گوید" درنزد ملل امروزی که جامعه فیودالی به واسطه ای متلاشی شد در آنجا با پیدایش مالکیت خصوصی و قانون مدنی عصر نوینی آغازگشت که قادر به تکامل بیشتری بود" ایدیولوژی آلمانی
- وضعیت تجارت و صنایع در شهرها و روستاها
- در دوران فیودالیته ی اروپا، جمعیت شهرها چندهزار نفر بیشتر نبود. شهرهای فیودالی به علت استقلال اقتصادی و خودبسندگی محصولات در قلمروی سینیورها، از ورود محصولات، کم و بیش بی نیاز بودند.در ضمن تجارت هم محدود بود. دهقانان معمولاً بطور ماهیانه یک بار به شهررفته و نیازهایشان را تأمین می کردند.
- حجم کالاهای تجاری کم و بیشتر تجار، دوره گرد و خانه بدوش بودند آنان کالاهایشان را از شهری به شهری دیگر حمل می کردند.
- این مطلب بیشتر در سده های دهم تا دوازدهم به چشم می خورد. تجار در مسیر تردد همواره با خطر راهزنی و غارت اراذل و اوباش اجیر شده توسط اربابان و سینیورها روبرو بودند. این مسأله- نداشتن امنیت- موجب جمع شدن تجار دوره گرد حول یکدیگر و براه انداختن انجمن و اتحادیه و شرکت گردید.
- فراموش نکنیم که از قرن دوازده به بعد به دلیل تغییرات شرایط اقتصادی، ترقی سازمانهای صنعتی، تسطیح جاده ها و راهها، استفاده از فانوس دریایی، ساختن پل بر روی رودخانه ها، تأسیس میهمانخانه های بین راهی، بهره بردن از قطب نما، نقشه دریایی و... همگی منجر به رونق کار تجارت و صنایع دستی شد. به گونه ای که در اواخر قرون وسطا به غیراز فیودالها و روحانیون. بازرگانان و دلالان و صاحبان صنایع دستی از طریق غارت دسترنج کارگران و دهقانان به ثروتهای کلان دست یافتند. حتی دراین راستا از قرن 14 به بعد شرکتهای بزرگ تجاری بوجود آمده و تاجران از دفاتری برای تنظیم امور خود استفاده می کردند و در ضمن به گشایش اعتبار می پرداختند اولین بانک در سال 1407 در شهر ژن تأسیس شد.
- البته در این میان، فیودالها و اربابان زمین بیکار نشسته از تاجران و سوداگران "حق العبور" در مسیر راهها گرفته و در مواردی همانطور که گفته شد اموالشان را به غارت می بردند.
اصناف- تاریخ پیدایش اصناف بطور دقیق مشخص نیست اما اساسنامه بعضی از اصناف اواخر قرن دوازده نوشته شد. در فرانسه سده ی دوازده، حدود صدو پنجاه صنف وجود داشت. در همین دوران – قرن دوازده- در شهر میلان شصت هزار کارگر پارچه باف مشغول به کار بودند. در فلاندر در سه یا چهار هزار کارگاه حدود بیست هزار کارگر مشغول به کار بودند به گونه ای که هر کارگاه شامل یک استادکار و چند شاگرد بود. درقرن چهارده در یک کارگاه پارچه بافی کارگران دویست پیشه مختلف زیر یک سقف گرد آمده بودند در حالیکه طبق قوانین فیودالیسم هریک از این مشاغل مانند رنگ زدن، جورکردن، تابیدن و غیره.... باید جدااز هم و در فاصله قرار داشته و عملیاتشان را انجام می دادند و ...
شرایط و قوانین حاکم بر اصناف:
- کسی نمی توانست به دلخواه شغلی انتخاب نماید، زیرا عضویت در اتحادیه های صنفی موروثی بوده، اتحادیه ها هریک جداگانه و در محله ای مشخص وجود داشته است. هر حرفه به چندین صنف تقسیم می شد مانند ریسنده، بافنده، رنگرز، خیاط، دباغ، کفاش، بزازو... در هر صنف شاگرد و استاد با هم عضو که این عضویت اجباری بوده است. هیچ یک از اصناف مشابه نباید در حوزه یکدیگر دخالت می کردند مثلاً، آشپزها می گفتند، پزندگان کباب حق درست کردن خورش را نداشته و بر عکس...
درجات و مراحل صنفی- هر صنف شامل 4 دسته می شد، شاگرد، کارگر، استادکار، ریش سفید.
- تازه واردان یا کاراموزان، با توجه به تفاوت حرفه شان از 3 الی 12 سال شاگردی می کردند و در طول این مدت استاد، خوراک و پوشاک و منزل شاگرد را تأمین و در مقابل به وی کار می آموخت. پس از شاگردی، دوره کارگری شروع می شد و کارگران بطور روزمزد یا هفتگی و یا سالیانه اجیر می شدند. کارآموز پس از دوره شاگردی و کارگری برای رسیدن به مقام استادی، می بایست در امتحان عملی شرکت کرده و پس از اینکه شاهکار صنعتی خود را به داوری ریش سفیدان گذاشته و قبول شد، طی مراسمی مخصوص و با سوگند به درستکاری و رعایت و احترام و اجرای اساسنامه به صنف وارد می شد.
- ساعات کا بر اساس فصل متغیر و معمولاً از صبح تا غروب آفتاب بوده البته شب کاری معمول نبود.
شاگرد را کومپانیون- Compagnon – می گفتند که به معنای هم سفره یا هم کاسه می توان ترجمه نمود.
- اواخر قرن چهارده، کارگرانی که دستیار استاد خود بودند و از نظر سطح زندگی اختلاف زیادی با وی نداشتند کم کم به صورت کارگر روزمزد در آمدند و در مقابل استادکاران تبدیل به کارفرما شدند. کارفرمایان به همراه صاحبان صنایع برای رسیدن به منافع اقتصادی خود از طریق استثمار و حفظ شرایط آن خود را به مراکز قدرت شاهان و اطرافیان وی، سینیورها نزدیک و از قدرت آنها به عنوان تکیه گاه و ابزار سرکوب و کنترل کارگران استفاده می کردند.
حمایت از صنایع داخلی- باید گفت در شهرها با تمام تضاد درون کارگران و کارفرمایان از یکسو اربابان صنایع از سوی دیگر با این "توهم" که منافع عمومی آنها ایجاب می کرد که از طریق تقویت اعضای خود از ورود کالاهای خارجی جلوگیری کنند. چرا؟ زیرا، نرخ دستمزدها و کالاها را تا حدی ثابت و تحت کنترل خود نگهدارند- نوعی عملکرد انحصاری- البته در این میان در اثر رقابت با مؤسسات بزرگ صاحبان بخشی از کارگاههای کوچک محکوم به شکست و خود تبدیل به کارگران روزمزد شدند در ضمن هجوم سرفها به شهرها موجب افزایش بیکاری و افزایش ساعات کار تا بیش از 16 ساعت در روز گردید همچنین شکل گیری مانو فاکتورها به مرور موجب پس راندن اصناف و پیشه وری ها گردید.
تغییرات سیاسی در انگلستان- استبداد مطلق شاهانه، امیران و روحانیان، فیودالها و لردها موجب گردید تا بورژوازی تجاری جوان انگلیس جهت تأمین اهداف اقتصادی- سیاسی خود با طبقات ممتاز بطور محرمانه همدست گردیده و بر علیه استبداد- پادشاه ژان ساتری- در سال 1213 به مخالفت برخیزد.
بورژوازی تجاری با آشکارسازی مخالفتش از سال 1214 در سال 1215 عید فصح شاه را تحریم کرده تصمیم به تصرف قلعه و استحکاماتش گرفت شاه به ناچار تن به خواستشان داده و دستخطی داده مبنی بر آزادی تجارت، نگرفتن مالیات خودسرانه، عدم دخالت در امور مذهبی و انتخابی کشیشها و اسقفها، عدم صدور حکم سلب مالکیت ملک یا هر چیز دیگر و اینکه حکم سلب مالکیت نیز باید بر اساس حکم دادگاه باشد و الخ ...
- در سال 1285 به موجب دستخط اکسفورد، شورایی مرکب از یازده نفر نمایندگان امیران تشکیل شد و از سال 1295 نیز بزرگزادگان درجه دو، روحانیان درجه دو و مردم ایالتها نیز نمایندگان خود را به مجلس شورا فرستادند این مجلس سالی 3 بار تشکیل می شد.
- به قیمت مبارزات گوناگون از قرن 12 به بعد این طبقه تازه بدوران رسیده و با رشد و گسترش تجارت و صنعت و روابط بازرگانی بین شهری و حتی کشورهای گوناگون از "زمره" تبدیل به طبقه اجتماعی تاجر پیشه شده و به مرور بعضی از شهرها را از زیر سلطه ی فیودالیسم رها ساخته و کار صنعت را رونق بخشید.
- تاجران بورژوا به کمک عناصر ذینفع در داخل شهرها به ایجاد شهرهای آزاد- بورگ ها- دست زده و همزمان به نقض قوانین قرون وسطایی پرداختند.
- انگلس در این باره می گوید: هنگامی که نجیب زادگان فیودال مشغول نبردهای وحشیانه بودند در تمام اروپای باختری، کار طبقات زحمتکش با سکوت بی مانند خود پایه های سیستم فیودالی را آرام آرام تخریب می کرد و بتدریج صحنه را بر سینیورفیودال تنگتر می کرد بی شک دردهات، " اصیل زادگان فیودال" سخت بیداد می کردند سرفها را شکنجه، محصولشان را پایمال، زنان و دخترکانشان را به عنف هتک ناموس می کردند. اما در اطراف، شهرها برپا می شد. در ایتالیا، در جنوب فرانسه و ساحل رن، در آلمان، شهرهایی با باروهایی بلند که به منزله قلعه های مستحکمی بودند که تنها در برابر یک ارتش بزرگ امکان تسلیم داشت و از این جهت از قصرهای نجبا و اشراف فیودال ممتاز بودند در پس این حصارها و خندقها بتدریج گروه پیشه وران قرون وسطا "درکوپوراسیونها" رشد می کردند و نخستین سرمایه ها متمرکز می شدند و احتیاج به تجارت بین شهرهای مختلف، با هم و سایر نقاط جهان همراه یا لزوم حمایت از این داد و ستد زاییده می شد" و مارکس می گوید"جنگهای بزرگ فیودالی باعث از بین رفتن اشراف قدیم فیودال و موجب بوجودآمدن اشراف جدید بر پایه قدرت پول – که فراتر از تمام قدرتها بود- گردید که شعارشان تبدیل زمینهای مزروعی به چراگاه گوسفندان بود.چرا؟ زیرا رونق مانو فاکتوری، پشم فلاندر، ترقی قیمت پشم از آن ناشی می شد که انگلستان مشوق مستقیم آن گردید" سرمایه
"انگلیس اولین کشوری ست که رابطه ی کار و سرمایه در آنجا به شیوه تولید مسلط تبدیل گردیده است اما ردپای پیدایش این شیوه تولید را باید در سواحل دریای مدیترانه و به طور مشخص در ایتالیای امروز سراغ گرفت". ناصر پایدار- رفرمیسم میلیتانت لنینی
و مارکس در مورد ایتالیا می گوید که " تولید سرمایه داری در ایتالیا از دیگر کشورها زودتر گسترش یافت" " انحلال مناسبات سرواژ نیز زودتر به وقوع پیوست در آنجا هرچه زودتر سرفها را آزاد می کردند" چرا؟ زیرا " تا سرفها نتوانند بر اساس مرور زمان برای خود حقی در ملک و زمین بدست آوردند" بنابراین" رهایی آنها از قید سرواژ فوراً آنان را به پرولتاریای مسلوب الحقی مبدل کرده بود که اغلب در شهرهای باقیمانده از دوران رومیان، اربابان حاضر و آماده ای بدست می آوردند" اما هنگامی که "انقلاب بازار جهانی در آخر قرن پانزده سیادت بازرگانی ایتالیای شمالی را منهدم ساخت حرکتی در جهت عکس پدیدار شد" " کارگران شهرها به صورت دسته جمعی بسوی روستا رانده شده و آنها در آنجا به کشاورزی کوچک که به صورت باغداری انجام می گرفت چنان رونق بخشیدند که تا آنزمان هرگز دیده نشده بود" سرمایه
- البته همزمان با این تحولات از قرن 13 به بعد کارگران برای تغییر شرایط معیشتی و هستی خود دست به مبارزه زدند. بطور نمونه می توان به، اعتصاب کارگران شهردوئه در شمال شرقی فرانسه در سال 1264 همچنین کارگران دو شهر دیگر فرانسه به همراه کارگران دوئه در سال 1280 که مزایایی بدست آوردند، اعتصاب کارگران پاریس در سال 1277که منجر به کاهش ساعت کار و قدغن شدن کار شبانه شد و اگر کسی شب کارمی کرد به شاه می بایست جریمه دهد. و "اعتصاب کارگران نساجی در ایتالیا-
فلورانس- به رهبری چومبی در سال 1378 که منتهی به یک قیام نیرومند شده و یکی از پیشروان کارگر اعدام گردید مطالبات این کارگران 1- افزایش دستمزد 2- برخورداری از حقوق سیاسی 3- قدرت سیاسی کارگران" بود. ناصر پایدار رفرمیسم میلیتانت لنینی- کارگران چاپخانه های لیون و پاریس سال 1529 دست به اعتصاب ممتد زدند و در خواستهایی از قبیل دریافت وجهی به عنوان نوآوری، حق عروسی و غیره اعلام داشتند.
- "در قرنهای پانزده و شانزده دو کشور انگلیس و فرانسه شاهد عروج جمعیت چشمگیری از بردگان مزدی در عرصه جدال جاری درون این جوامع است. کارگران مانو فاکتورهای نساجی شهرلیون برای 5 ماه تمام بدون انقطاع چرخ تولید را از کار انداختند اعتصابات بزرگی در اغلب کارخانه های پاریس روی می دهد. مانو فاکتورهای تولید سلاح در لندن زیر موج اعتصابات و مبارزات کارگران دچار تعطیلی می شود... قیام گسترده کارگران "میدل سکس" انگلیس در سال 1617 به نوعی جنگ داخلی میان دولت وقت و توده کارگر منتهی می گردد شورش کارگران مانوفاکتورهای نیوکاسل به مسلح شدن وسیع فروشندگان نیروی کار در این واحدها انجامیده و به سوی یک قیام مسلحانه تمام عیار کارگری علیه حکومت روز انگلیس پیش می رود کارگران برای آزادسازی همزنجیران اسیر خود به زندانها حمله کرده و با تسخیر سیاهچالهای مرگ حکومت، رفقای خویش را آزاد می سازند، انواع این خیزش ها در شهرها دیگر بریتانیا و از جمله در ایالت لانکا شایر نیز رخ می دهد" ناصر پایدار- رفرمیسم میلیتانت لنینی
- "سده های 14 تا 18 شاهد وقوع این حقیقت شفاف است که توده های کارگر در ایتالیا، فرانسه، انگلیس هلند، اسپانیا، آلمان، امریکا و جاهای دیگر همه جا دست به کار جنبشی گسترده علیه استثمار کاپیتالیستی، بی حقوقی سیاسی روز و مبارزه علیه قدرت سیاسی مسلط در جامعه می باشند". ناصر پایدار- رفرمیسم میلیتانت لنینی
- درسال 1496- زمان هانری هشتم- اعتراض کارگری منجر به تصویب اساسنامه ای برای کاهش ساعت کار گردید از 5 صبح تا 8 بعدظهر یعنی 15 ساعت ادامه یافته و یکساعت صرف خوردن نهار شود!
- البته در این بین فراموش نکنیم که کودک نوپای بورژوازی در اروپا سعی می کرد با پراکندن اختلافات و تهدید به اخراج در بین کارگران، از سازمانیابی و تشکل یابی کارگران جلوگیری کرده و همچنین از وجود رقابت سرفهای فراری و آزاد شده در شهرها به نفع خود استفاده کند. در ضمن با رشد تضاد و اختلافات بین کارگران و کارفرمایان در کارگاه ها، این کارفرمایان- استادان تاجر پیشه- برای حفظ منافع خویش و مبارزه با کارگران، نخستین اتحادیه کارفرمایی خویش را بوجود آوردند.
مارکس می گوید با وجود "اینکه آغاز شیوه تولید سرمایه داری در برخی از شهرهای مدیترانه- ایتالیا- فلورانس در سده های 14 و 15 جسته گریخته مشاهده شده معذالک عصر سرمایه داری را باید از سده ی شانزدهم تاریخ گذاری نمود". سرمایه
مارکس در ادامه خبر از " از بین رفتن سرواژ در انگلستان در سالهای آخر سده چهاردهم" داده و می گوید: " در آن هنگام و پیشتر در قرن پانزدهم اکثریت عظیم سکنه کشور- انگلستان- را دهقانان آزاد و مستقل تشکیل می دادند خرده مالکین مزارع خود را با دست خود زراعت می کردند و از آسایش مختصری برخوردار بودند. در آن زمان بخشی از ملت، 000/160 مالک با خانواده هایشان بیش از "1" /"7" کل جمعیت آن زمان می شدند" سرمایه
-" نخستین شهری که در قرون وسطا دست به بازرگانی گسترده دریایی زده و قوانین دریایی را وضع کرد آمالفی بود" مارکس- سرمایه
مارکس: "به مجرد اینکه صنعت و تجارت، مالکیت را ابتدا در ایتالیا و سپس در دیگر سرزمینها رشد داد قوانین مدنی پیشرفته رومی مجدداً از نو پذیرفته می شود و بر اعتبار آنها افزوده شد" " بعدها هنگامی که بورژوازی به آن چنان قدرتی دست یافت که شاهزادگان اهمیت و نفوذ او را پذیرفتند تا اشراف فیودال را با کمک بورژوازی سرنگون سازند" "بورژوازی به واسطه صرف این واقعیت که نه دیگر یک زمره بلکه یک طبقه ست الزاماً خود را نه دیگر بطور محلی، بلکه بطور ملی متشکل می سازد و به منافع متعارف خویش شکلی همگانی می دهد" و از قرن شانزدهم " در کلیه کشورها تکامل واقعی حقوق آغاز شد که همگی بجز " انگلستان" شالوده مجموعه قوانین رومی را پذیرفتند" مارکس –سرمایه. البته" در انگلستان نیز، اصولااقتصاد رومی می بایست برای گسترش بیشتر حقوق مدنی- بویژه در حالت مالکیت منقول – مورد استفاده قرار میگرفت.[نباید فراموش کرد که حقوق نیز مانند مذهب از خود تاریخی ندارد] در حقوق مدنی مناسبات موجود مالکیت نتیجه ی اراده عمومی قلمداد می شود. حق مصرف و تصرف Jurutenediet abutemdi-" از یکسو بیانگر این واقعیت ست" که" مالکیت خصوصی کاملاً از جامعه مستقل شده و از سوی دیگر بیان این پندار ست که صرفاً بر اراده خصوصی حق تصرف دلبخواهانه یک شی مبتنی ست" در عمل" برای مالک خصوصی، اگر نخواهد مالکیت و از اینجا حق تصرفش " Jusa butedi" بدست غیر نیفتد این حق محدودیت های اقتصادی بسیار معینی دارد" چرا؟ زیرا "در واقع شی ای ست که صرفاً در رابطه با مالک آن در نظر گرفته می شود"مارکس- سرمایه
البته فراموش نکنیم که[ برای فلاسفه رابطه – ایده آنان فقط رابطه" انسان" بخود را می شناسد و بدین طریق برای انان کلیه روابط واقعی به ایده – پندار- تبدیل می شود]
البته در این مورد انگلس نیز در حاشیه کاپیتال می نویسد" قانون مدنی همزمان با مالکیت خصوصی با تلاشی –متلاشی شدن- همبایی طبیعی رشد می کند. در نزد رومیان تکامل مالکیت خصوصی و قانون مدنی فاقد هر گونه عواقب بعدی صنعتی و تجاری بود زیرا کل شیوه آنان تغییر ننمود" انگلس در حاشیه- رباخواری- لابد دوستان کارگر متوجه شدند که منظور انگلس همانطور که در اوایل این مقاله گفتیم نزد رومیان مشاغلی مانند صنعت و داد وستد تجاری مشاغل پست شمره می شد و این مالکیت خصوصی بر زمین بود که برایشان اهمیت داشت که بر پایه شیوه تولید برده داری و مالکیت منقول برده ها و استثمار بردگان قرار داشت.
مارکس به نقل از تاریخ نویس انگلیسی قرن شانزدهم هاریسون در کتاب "De scip tions of England, pre fixed to Holinshed's chronicles" در سرمایه، از چگونگی خلع ید دهقانان کوچک که موجب ویرانی روستاها گردیده و بزور گرفتن و ویران سازی خانه های دهقانان و کلبه های کارگران روز مزد و نابودی اقتصادی و خرده دهقانان، شهرها و دهکده های ویران و تبدیل به مراتع شده و تنها اربابی باقیمانده ... که در مقابل روند این زوال و متلاشی شدن شهرهای روستایی" شاهد شکوفایی شهرهای جدید –بورگها- هستیم" اما این تحول خود آغاز نهادن نوع دیگری از یوغ بردگی – بردگی مزدی- برکارگران مزدی ست که مارکس به نقل از " تورنتون" اقتصاد دان انگلیسی مکتب جون استوارت میل آنرا اینگونه بیان میکند که " طبقه کارگر انگلیس یکبار و بدون هیچ حد فاصلی از دوران طلایی خویش،- دوران مالکیت خصوصی کارگر بر ابزار تولید- به عصر آهن سقوط می کند" سرمایه
- در آغاز قرن چهارده دروینچستر پایپ رولز ضرب المثلی معروف از سطح نازل دستمزد کارگران مزدی که بروی زمین خالص جات اربابی کار میکردندرایج بود که" کار به اندازه خرج یک صبحانه هم درآمد ندارد".
- بهرحال " این اربابان زمین بودند که شکل پرداخت کار بیگاری و کارمزدی را بر اساس منافع خود و نایابی نیروی کار و ارزانی و گرانی سطح دستمزد وابسته میکردند" کاسمینسکی و م پوستان" داب، همان منبع
مخصوصاً در مناطق بزرگ غرب و شمال انگلستان که پرورش دام و تکامل تجارت پشم، اشراف شکل پرداخت مالی سیستم مزدوری – را به کار گرفتند و طبق اسناد دکتر استارک" نیاز صدور غلات- و تنگی بازار خانگی- کار بیگاری را در گسترش زراعت به شکل مسلط تولید تبدیل کرد" داب همان منبع
- از ابتدای قرن پانزده، دولتها بدنبال حمایت از بورژواها و صنایع داخلی در مقابل صنعت و تجارت خارجی بر آمدند. در این مورد انگلستان طی سده های 15 و 16 با فکر ملی کردن قدرت و توان اقتصاد داخلی در جهت جلوگیری از ورود بی قید و شرط مصنوعات و کالاهای خارجی پرداخت و در این مسیر به بهسازی حمل و نقل و راهسازی و جاده ها پرداخت. اما در این میان گسترش و عقد قراردادهای بازرگانی بین دولتهای اروپایی در دوران مرکانتلیسم- سوداگری تجاری- نیاز شدیدی به پول و فلزات گرانبها- طلا و نقره- و استفاده از اعتبار و اوراق بهادار را بوجود آورد یعنی تامین سرمایه پولی.
- اما بقول مارکس،" سرمایه پولی که بوسیله رباو تجارت بوجود آمده بود در مسیر تبدیل خود به سرمایه صنعتی با دو مانع اساسی رو به رو گردید" اولین مانع" وجود مقررات پروپیچ و خم فیودالیته در روستاها" و دومین مانع وجود مقررات و سازمان های مخصوص صنفی در شهرها بود" " این دو مانع پیشرفت بورژوازی همراه با از بین رفتن مقررات فیودالی و زوال تدریجی سازمانهای صنفی به مرور از بین رفت" سرمایه
- اما در مورد تامین سرمایه پولی همانطور که قبلاً اشاره شد، کشف معادن طلا و نقره در آمریکا که با کشتار مردم بومی آن سرزمین همراه بوده دستیابی به هند شرقی و غارت آن استفاده از نیروی کار ارزان از طریق شکار سیاهپوستان افریقا و بازار برده فروشی، رقابت و مبارزه و براه انداختن جنگ بین کشور های استعماری اروپایی بر سر مستعمرات، صحنه هایی تراژیک از جنایات گسترده علیه بشریت را رقم زد. در این راستا کشورهای اسپانیا، پرتغال، هلند و فرانسه و انگلستان صحنه گردانان اصلی این جنایات ضد بشری شدند.
رنسانس Renaissance
- همزمان با جنگ بورژوازی و سلطنت علیه فیودالیته، جنبش های فرهنگی از 1450 به بعد شروع به گسترش یافت. در نیمه دوم قرن 15 در اروپا، بوژروازی با کمک سلطنت بر علیه فیودالیسم با استفاده از جنبش فرهنگی علمی رنسانس، انتشار افکار لوتروکالوِن و دامن زدن به جنگهای کاتولیکهای متعصب و پروتستانهای اصلاح طلب – به عنوان ایدیولوژی بورژوازی – در راستای تثبیت شرایط اقتصادی و سیاسی خودمی کوشید.
- در اروپا جنگهای شدید مذهبی در قرنهای 16 و 17 همچنان ادامه داشت که در این مورد می توان به، جنگهای سی ساله مذهبی فرانسه(1592-1563) مبارزات سی ساله آلمان (1648-1618) با ریشه های اقتصادی پیچیده که در لفافه تعصبات مذهبی و لجاجت شاهان و رهبران مذهبی کاتولیک همراه بود. اشاره کرد و یا حوادث خونین (24، اوت 1572) در پاریس و قتل عام بیش از دو هزار نفر از پیشوایان پروتستان که میهمان دربار شارل نهم بودند و یا کشتار بیش از ده هزار نفر از پروتستانهای فرانسه بدست کاتولیکها، در انگلستان پروتستانها، کاتولیکها را از خدمات دولتی و نمایندگی مردم محروم کرده و در ایرلند علاوه بر شکنجه و آزار کاتولیکها، اراضی شان را تصرف و حق خرید و فروش املاک را از آنها سلب می کردند.
- مارکس می گوید: "نتیجه رفرماسیون جنبش مذهب پروتستان، آغاز سده شانزده درسراسر اروپا، درآوردن بخش عظیم اروپا از سیطره کلیسای کاتولیک و پاپها به نفع بورژوازی و به ضرر فیودالیسم، با محتوای تغییر شکل کلیسای فیودالی به کلیسای بورژوایی بود" ایدیولوژی آلمانی
- این تمام ماجرا نبود سازو کاری چند راستایی توسط سرمایه داری در مسیر نه تنها خلع ید از فیودالیسم بلکه همراه با آن خلع ید زورمدارانه و جنایتکارانه از مردم زحمتکش به کار افتاد. در این مورد خوب ست به تحلیل و سخنان شفاف مارکس بپردازیم "سده ی شانزدهم، آثارش یعنی دزدی عظیم املاک کلیسا و خلع ید قهرآمیز مردم همراه بود." "کلیسای فیودال کاتولیک در انگلستان مالک قسمت عظیم زمینها بود" و با " حذف صومعه ها و غیره، ساکنان آن زمین ها را به حالت پرولتاریا درآورد" البته " قسمت بیشتر املاک کلیسایی به سوگولی های حریص درباری واگذار گردیده و یا در برابر مبلغ ناچیزی به فار مداران سفته باز و بورژوازی شهری فروخته شد" و "اینان به نفع برندگان موروثی و قدیم، سرفهای زمینهای مزبور را دسته جمعی بیرون کرده و استحصالات آنها را یک کاسه کردند" " حق مالکیت روستاییان بی چیز بر قسمتی از عشریه کلیسایی- سهیم بودن فقیران به عشریه کلیسایی حقی که بر مبنای مقررات کهن استوار شده بود- که به طور قانونی ضمانت شده بود بی سر و صدا ضبط شد" مارکس – سرمایه
- این تحولات منجر به تغییرات گسترده و عمیقی در شرایط مردمان زحمتکش و فقیر- دهقانان، سرفها، رعیتها، کارگران مزدی- در شهر و روستا گردید و پروژه مستمند سازی گسترده ای براه افتاد.
مارکس می گوید" سراسر انگلستان پر از مستمندان گردید به گونه ای که جهت کنترل آنان- مستمندان- بر اساس قانون فقرای الیزابت- عوارضی بنام عوارض فقرا- مستمند بودن را بطور رسمی شناخته شد" و " این قانون در ایام شانزدهمین سال سلطنت چارلز اول دایمی اعلام گردید" ولی در واقع " فقط در سال 1834 شکل تازه سخت تری پیدا کرد" " این آثار مستقیم رفرماسیون پایدارترین آنها بشمار نمی رود. مالکیت کلیسایی، حصار دینی مناسبات قرون وسطایی زمینداری بود" که " با فروریختن آن، نگهداری این مناسبات دیگر امکان پذیر نمی بود" سرمایه
- گفتنی ست، این اوضاع در طول سده ها (16 و 17) ادامه داشت، در مقابل ان فجایع، مقاومتها و انقلاباتی که در بین پروتستانها و کاتولیکها در ایرلند و سایر نقاط انگلستان علیه این ستمها به پا شد. روحانیان و سینیورها جهت ادامه استثمار دست به شکنجه های وحشیانه و قرون وسطایی می زدند. که می توان به نمونه های ددمنشانه زیر اشاره نمود، بستن پاها لای تخت و فشردن توسط پیچ- دریدن شکم- قطع مفاصل-بستن انسان به چند اسب و کشیدن از چند جهت- ریختن آب در دهان متهم تا خفه شدن آن- گذاشتن بادکنک در دهان تا زمان خفگی متهم- سوزاندن متهم روی توده های هیزم – دارزدن- گردن زدن- مثله کردن- کوبیدن سر با گلوله سربی و.... در فرانسه تا آغاز انقلاب کبیر (1789) برای 115 نوع جرم مجازات اعدام قایل بودند.
- در مورد مجازات مستمندان و ستمی که به آنان روا می شد مارکس میگوید" در جنوب انگلستان برخی از ملاکان و فارمداران- مزرعه داران- توانگر بخش، زندانی بنا کرده که هر مستمندی تن به زندانی شدن نمیداد می بایستی از کمک محروم شده و به بخشهای مجاور اعلام می شد اگر کسی مایل به اجیر کردن فقرای ان بخش دارد. بر اساس حداقل قیمتی که می خواهد می تواند وی را اجیر کند" سرمایه
- در اسکاتلند سرواژ چند قرن بعد از انگلستان ملغا شد. در سال 1698 در پارلمان اسکاتلند،
"فلچر سالتونی جمهوریخواه"پیشنهاد" احیای وضع قدیمی سرواژ" داده و گفت، آنها که قادر به معاش نیستند را به بردگی درآورند. همینطور ایدن می نویسد: مستمندی و بینوایی از آزادی کشاورزان شروع می شود... مانو فاکتور و بازرگانی پدر و مادر واقعی فقرای ملت ما هستند". مارکس پس از نقل قول این دو می گوید: " اشتباه" ایدن "و آن" اصولاً جمهوریخواه اسکاتلندی"- فلچر سالتونی- فقط در ان ست که الغای سرواژ را علت مستمندی و بینوایی می شمارند در صورتیکه " این " سلب مالکیت کشاورزان از زمین و ملک بود که آنها را بصورت پرولتر و مستمند در آورد. در فرانسه که خلع ید به نحو دیگری انجامید صدور حکم مولن در سال 1571 و فرمان 1656 با قوانین فقرای انگلستان تطبیق دارد" سرمایه
- همزمان با این تحولات در اروپا، عطش "پول و طلا و نقره" اسپانیایی ها را وادار به طی اقیانوس اطلس و به ساحل آمریکا کشانید. تجارت جهانی رونق گرفته ، ایتالیاییها، مدیترانه و سواحل اقیانوس اطلس را تا فنلاند طی کرده، تجار هلندی و انگلیسی در رقابت تجاری شرکت کرده، شکوفایی عصر تجارت و سوداگری-مرکانتلیسم- آغاز شده بود. بورژواهای ساکن شهر از صورت زمره در آمده تبدیل به طبقه می شدند. " پول" این سلاح برنده در کف بورژوازی بود و توانسته بود قبل از فروپاشی قصرهای با شکوه فیودالها به ضرب گلوله های توپ، پایه های مستحکم این قلعه ها را سست و بی اعتبار سازد... به تدریج ارباب و رعیت اولین گامهای خود را در مسیر تبدیل به مالک زمین و اجاره دار برداشته در نتیجه موسسات فیودالی دردهات پایه های اجتماعی خود را از دست می داد. در اروپای باختری از قرن پانزدهم به بعد زوال و انحطاط فیودالیسم سرعت گرفته ویرانی ها و خرابی های گسترده در روستاها و شهرها به دلیل نزاع فیودالها براه افتاده بود.
- در این دوران شاهان نیز مانند بورژواها کوشیدند در بین حقوقدانها برای خود تکیه گاهی بر پایه ی حقوق و قوانین " روم قدیم" و بر اساس محترم داشتن" مالکیت خصوصی جدید" و نفی مالکیت فیودالی بر اساس حسب و نسب بپردازند. مارکس میگوید" طبق فرمان هانری هشتم در سال بیست و پنج سلطنت" بدلیل " گرد آمدن فارمداری های گله های بزرگ دام و گوسفند در دست عده قلیلی، افزایش یافته و عواید زمین و کشت و کار تنزل بسیار یافته، کلیساها و خانه ها ویران گشته ، توده های عظیم مردم قادر به تامین معاش خود و خانواده هایشان نیستند" لذا وی- هانری هشتم- فرمان داده تا از نو، خانه های ویران شده بناگردد و تناسب بین زمین های مزروعی و چراگاهها و غیره را معین کنند" سرمایه، مارکس ادامه میدهد که " طی این دوران گذار، قانونگزار کوشید تا 4 آکر زمین متعلق به کلبه های روستایی را برای کارگر مزدور کشاورزی حفظ کرده ولی وی را از پذیرش مستاجر در کلبه خویش ممنوع ساخت" و" این قانون 4 اکر در زمان جک اول(1625-1603) و چالز اول(1649-1625-) بزور اعمال می شد" ، البته کرمول ساخت خانه ها را بدون در نظر گرفتن قانون 4 آکر زمین وابسته تا فاصله 4 میلی اطراف لندن را ممنوع اعلام کرد" سرمایه-[ هر آکر acer واحد سطح برابر 4000 متر مربع ست]
- البته "هنوز در آخرین دهه قرن هفدهم- یه اومانر- یعنی قشر دهقانان مستقل، از حیث تعداد بر طبقه فارمدار فزونی داشت این قشر نیروی اصلی کرمول را تشکیل میداد حتی هنوز هم مزدوران کشاورزی در مشترکات بخش، شریک بودند تقریباً در سال 1750یه اومانری از بین رفت و در دهه آخر قرن هجدهم آخرین آثار مشارکت در املاک مشترک نابود گردید" مارکس - سرمایه
- جالب ست بدانیم که اگر کلبه کارگر کشاورز در نیمه اول قرن هجدهم، دارای زمین وابسته به مقدار یک تا دو آکر نبود این مسأله قابل تعقیب بود.
- انقلاب کشاورزی در اروپا
- مارکس می گوید" آنچه که در انگلستان، مالکان زمین توسط قانون بصورت عمل غاصبانه انجام دادند- هنگام استقرار مجدد خاندان استوارت- در حالیکه در سایر کشورهای اروپایی بدون قانون اتفاق افتاد، در اروپا با " اهرمهای قاهرانه، انقلاب کشاورزی عملی شد" مالکان زمین اصول فیودالی زمین را لغو کرده تعهدات و الزامات ناشی از مالکیت فیودالی را به گردن دولت انداختند و جبران خسارت دولت را از طریق بستن مالیات بر دهقانان و سایر توده های مردم زحمتکش عملی ساختند. آنهم" در حالیکه بر زمین ها فقط حق تیولی داشته" دعوی ملک طلق به معنای جدید مالکیت شخصی نمودند" سرمایه
مارکس در ادامه میگوید" سر انجام آن قوانین مربوط به محل اقامت را وضع کردند" که" صرفنظر از شرایط انجام و عملی شدن آن، همان آثاری را نسبت به کشاورزان انگلیسی باقی گذاشت که فرمان بوریس گودونف(1552-1605) تزار روسیه از سال (1598-1605) برای تمرکز قدرت در دستان خود با اشراف زمیندار کلیسا در افتاده و املاک مخالفین را ضبط و غصب کرده و قسمتی را هم به اطرافیان خود واگذار کرد" سرمایه
- دراینمورد مارکس میگوید" با این "انقلاب کشاورزی" در زمان سلطنت ویلیام سوم اورانژ- شاه انگلیس(1689-1702)، مالکان و سرمایه داران سودجو به قدرت رسیده و دوران جدیدی از دزدی آغاز شد" " خالص جات دولتی به مقیاس وسیع زمینها به صورت عطیه به تصرف با، بهای نازلی خریداری یا به صورت عدوانی غصب شد و به املاک خصوصی سرمایه داران و مالکان جدید ملحق گردید این کلاهبرداری بزرگ نسبت به ملت بدون مختصری تشریفات قانونی، تصرف مزورانه املاک دولتی به انضمام غارت آن قسمت از اموال کلیسا که در دوران انقلاب جمهوریت- کرمول- دست نخورده باقیمانده بود" در واقع" اساس مالکیت اربابی" در شکل " الیگارشی کنونی انگلستان را تشکیل میدهد" سرمایه
مارکس: در این راستا" سرمایه داران بورژوا" برای آنکه" زمین و ملک را تبدیل به یک قلم تجارتی خالص نمایند و میدان بهره برداری کشاورزی را وسعت بخشند" و در ضمن" توشه گیری را از حیث تعداد پرولتر های آزاد روستا افزایش داده و غیره" و علاوه بر همه ی اینها " اشرافیت نوین زمین، خود متحد طبیعی بانکوکراسی جدید و سرمایه بزرگ مالی ای بوده که تازه سر از تخم در آورده و همچنین " متعد طبیعی کارخانه داران بزرگی بشمار میامد که در آنزمان بر تعرفه های گمرکی حمایت جویانه اتکا داشتند" سرمایه
- مارکس از شکل نوین مالکیت ارضی آنهم در پناه قدرت گیری اقتصادی سیاسی سرمایه داری در فرایند و فراشد اشکال گذشته مالکیت ارضی در اروپا و تبدیل آن به شکل نوین ساختاری و تثبیت مناسبات جدید استثماری- شیوه تولید سرمایه دارانه نوپا- در مناطق دیگر اروپا مانند فرانسه، سوئد، هلند و ... نقش دولتهای حامی نوکیسه ها را شفاف سازی می کند. در این دگرگونی های ساختاری به زوال " مالکیت ویسی" نیز اشاره میکند.
- مارکس در این مورد میگوید" مالکیت ویسی – که به کلی با مالکیت دولتی ذکر شده در بالا متفاوت ست. تحت پوشش فیودالی به حیات خود ادامه میداد غصب عدوانی این املاک که غالباً از طریق " تبدیل زمین های زراعتی به چراگاهها انجام می گرفت از اواخر قرن پانزده آغاز شده ودر سده شانزدهم ادامه یافت به گونه ای که در قرن نوزده حتی خاطره ارتباط بین کشاورز و مالکیت ویسی از بین رفت" سرمایه
- همچنین مارکس نقش مزورانه ی" سر،ف،م، ایدن" را هنگامیکه، خواستار تصویب" سند پارلمانی عامی" برای" اِفراز اراضی مشاع گردید" افشا و آنرا شکل پارلمانی دزدی اراضی تعریف کرد و میگوید" ایدن می پذیرد که برای تبدیل این اراضی به مالکیت خصوصی یک کودتای پارلمانی ضروری ست" و همچنین" از سوی دیگر از قوه مقننه در خواست جبران " خسارت" برای فقرای مخلوع ید می کند" و زیرکانه در دفاعیه ای وکیل مابانه" نقش خود را رد میکند که کوشیده مالکیت ویسی را به مثابه ی مالکیت خصوصی" ملاکان بزرگی تلقی نماید که جانشین فیودالها گردیدند" سرمایه
- این تحولات، "دزدی زمینهای ویسی" همراه با زوال" یه اومن ها" ی مستقل و بجای انها فارمداران سرمایه دار شکل گرفت آنهم با اجاره های یکساله قابل فسخ و بنده وار در کنار غارت خالص جات دولتی به گونه ای که آنان را "سرمایه فارم، بازرگان فارم" capital Farm, Mercant farm خوانده و در این میان این توده های روستایی همچون زحمتکشان صنعتی آزاد می شدند.
- از طریق اِفراز زمین زمینهای مجاور توسط اربابان جدید و حتی زمین های بایر و زمین های زراعت – ویسی- نیز با پرداخت اندکی پول به تصرفشان در آمد و بقول مارکس: این مساله – افراز زمین- انحصار گری فارم های بزرگ را بوجود آورد که اثرش بصورت بالا رفتن بهای خوار بار و خالی شدن روستا ها" از سکنه گردید. وسایل معاش روستاییان را از دستشان خارج کرده و در مقابل فارمداران را فربه ساخته" سرمایه
- روی دیگر این غارتگری و شناعت و رنج و محنت توده های مردم همراه با خلع ید عدوانی" از ثلث آخر قرن پانزده تا پایان قرن هجده ادامه داشت کاهش شدید دستمزد به گونه ای که حتی به گفته ی " ایدن" بین سالهای (1765-1780) کفاف حداقل معشیت کارگران مزدی را نمیداد.
مارکس آخرین روند خلع ید کشاورزان از زمین و خانمان را شیوه ای" به نام [Clearing of Estates] به معنای پیرایش املاک که در واقع بیرون راندن انسانها از املاک ست" ذکر می کند. سرمایه -
البته مارکس در این مورد به خلع ید بشیوه پیرایش املاک- به ایرلندو اسکاتلند- می پردازد که بطور گسترده در این دو کشور توسط الیگارشی زمینداران انگلیسی به شیوه وحشیانه و سرکوبگرانه اجرا شد.
- که ما در اینجا بطور خلاصه به این روند وحشیانه وجنایتکارانه سرمایه داری انگلیس با همکاری زمینداران بزرگ ایندو کشور می پردازیم. کافی ست بدانیم" در ایرلند زمینداران، چندین دهکده را یک جا صاف کردند و در اسکاتلند علیا این عملیات " وحشیانه" در زمین هایی به مساحت و بزرگی امیر نشینان بزرگ آلمان صورت می گیرد" سرمایه
- ساکنان دو کشور اسکاتلند و ایرلند را "سلتها" تشکیل میدادند. در مورد سلتها که چه کسانی بودند، می بایست بطور مختصر در این مورد گفته شود. سلتهای، تیره ای از اقوام هند و اروپایی بودند که از دورانهای ماقبل تاریخ در اروپای مرکزی و بعد در فرانسه، اسپانی، انگلستان و ایرلند و اسکاتلند مستقر شدند آنان رفته رفته توسط فاتحین رومی و ژرمنی به تحلیل رفته و در برخی از مناطق اروپا مانند ایالت بریتانی فرانسه و ایالت انگلیسی گال و ایرلند هنوز زبان و عادات این قوم باقی ست. در اسکاتلند علیا سلتها، هر کدام مالک زمینهایی بودند که در آن مستقر شده و نماینده طایفه، رئیس قبیله، یا "بزرگ مرد" نیز فقط مالک اسمی زمین بود همانگونه که ملکه انگلیس مالک اسمی تمام اراضی کشوراست. پس از انکه دولت انگلستان توانست به جنگهای داخلی روسای این قبایل پایان بخشد روسای قبایل، اعمال راهزنانه خود را تغییر شکل داده و با اتکا به حکمرانی خود" حق مالکیت اسمی خویش را " تبدیل به مالکیت خصوصی نموده و مقاومت اعضای طایفه خود را درهم شکسته و به ضرب قوه قهریه آنان را از زاد و بوم خود راندند در این مورد مارکس می گوید:" نخستین مراحل این انقلاب – انقلاب کشاورزی – پس از آخرین قیام مدعی سلطنت در اسکاتلند آغازید" سرمایه. و طی سده هجدهم در عین حال حق مهاجرت را از " گائل" های طرد شده سلب نمود تا آنها را به سوی گلاسکو و سایر شهرهای صنعتی برانند" و" در 1860 کسانی که به زور خلع ید شده بودند با وعده های دروغین به کانادا صادر شده و برخی" از بازماندگان" به کوهستانها و جزایر مجاور گریخته و همواره با مامورین پلیس در تعقیب خود درگیر بوده و در نهایت از دستشان خلاص می شدند" سرمایه.
- مارکس همچنین به کاربرد این روش وحشیانه " پیرایش" توسط شاهزاده خانم سائرلند اشاره می کند که "همه دهکده های کنت نشین را ویران کرده و سوزانده و مزارع را به چراگاه تبدیل نمود" این بانو که خود را در همدلی با سیاه پوستان امریکا دوست " هریت بیچر استاو نویسنده " کلبه عمو توم" می دانست" 794000 آکر زمین متعلق به طایفه را به مالکیت خود در آورده و به بومیان فلک زده و طرد شده تقریباً 6000 آکر زمین بایر یعنی به هر خانوار 2 آکر انهم " در کنار دریا داده" و در ضمن" از هر آکر زمین واگذار شده بطور متوسط 2 شلینگ و 6 پنس " بهره مالکانه" اجاره می گرفت" سرمایه.
مارکس میگوید: "در ازای زمینهای اجدادی غارت و غصب شده ی گائل ها به 29 گوسفند داری تقسیم و هر قسمت را به یکی از فارمیاران انگلیسی اجاره داد" سرمایه.
در ادامه مارکس در جمله ای به طنزی تلخ می گوید" در سال 1825، 15000 گال تبدیل به 131000 گوسفند شدند" و در ضمن" گائل هایی که در کنار دریا مشغول به ماهیگیری بودند. از این مناطق طرد و کناره دریا به ماهی فروشان لندن اجاره داده شد" و" سر انجام بخشی از چراگاههای گوسفندان به شکارگاه تبدیل شد" و در مورد جنگل های شکار وحوش" در اسکاتلند حتی یک درخت هم وجود ندارد گوسفند ها را بیرون رانده و بجای آن ها گوزنها را در کوهستان لخت رها کرده و آنرا جنگل شکار وحشی می خوانند" ! و" در اراضی مرتع، جنگل وحشی جایگزین چراگاههای گوسفندان شده و در جنگلها، با ورود روباه، گربه وحشی، سمور، و راسو و خرگوش کوهی، تبدیل به شکار گاه گردیده" در ادامه مارکس با توضیح " هجوم نورمنها - نورمنها از اقوام شمالی قرن نهم تا یازدهم به کشورهای مختلف اروپا از جمله بخش غربی روسیه و فرانسه و انگلستان و هلند تاختند و تیره ای از این اقوام سال 1066 تحت قیادت گیوم یا ویلیام- معروف به فاتح- انگلستان را تسخیر و سلسه نورمنها را تشکیل دادند- واشاره به نامه های سومرس " در مقایسه با بلایایی که بر اراضی و مراتع در اسکاتلند و ایرلند نازل شد کمتر از قساوت و سیاست عمل شده پادشاهان نورمن بر انگلستان نبود" سرمایه- مارکس می گوید" در حالیکه انسانها در دایره ای تنگتر در هم فشرده می شدند. حیوانات وحشی فضای آزادتر می یافتند... هر روز بر دامنه فشار و تضیع افزوده می شود همچنان که در مناطق وحشی آمریکا و استرالیا درخت ها و خار خاشاک را می زنند پیراستن زمین و راندن مردم نیز در نظر ملاکان به عنوان " اصلی مسلم" و یک " ضرورت کشاورزی" دنبال می شود. این اقدامات همچنان آرام و منظم جریان خود را طی می کنند" نقل مارکس از رابرت سومرس - در - نامه هایی از هایلند - سرمایه
Letters from the Heigh lands , or, the famine 1847", ,p,12-28 passim
- البته گفتنی ست، همین پیرایش " املاک" در آلمان تحت نام( دهقان اخته کنی) خوانده می شد. بویژه پس از جنگهای سی ساله و حتی در 1790 در کورزاکس به یک قیام دهقانی منجر شد بویژه در آلمان شرقی این وضع حکمفرما بود نخست فردریک دوم حق مالکیت را در ایالات پروس تامین کرده و پس از تسخیر سیلزی اربابان را وادار به ساختن کلبه های نو برای دهقانان و انبارها کرده و در اختیار دهقانان ابزار و دام بگذارند. چرا؟ زیرا، فردریک برای سپاه خود نیازمند سرباز و برای خزانه خود مالیات پرداز احتیاج داشت.
که در نتیجه" دهقانان تحت استبداد نظامی، بوروکراسی، فیودالیسم و اجحافات مالی و استثمار شدید قرار گرفتند" مارکس- سرمایه
- نتیجه اینکه " غارت املاک کلیسایی، انتقال مزورانه خالص جات دولتی، دزدی اراضی مشترک و تبدیل غاصبانه مالکیت فیودالی و طایفه ای به مالکیت خصوصی جدید" آنهم" همراه با تروریسم بیشرمانه انجام می یافت" چرا؟ زیرا" غالب این روشهای گوناگون " ددمنشانه" در راستای انباشت بدوی سرمایه به کار رفته ست. شیوه های مزبور زمین را برای کشاورزی سرمایه داری تخصیص داده، عرصه و عیان را به سرمایه اتصال داده و برای صنایع شهری، ذخیره ضروری پرولتاریای بی برگ و نوا را فراهم ساخت-مارکس سرمایه - به همین دلیل مبرهن و مشخص در تشریح این سازوکار چند وجهی سرمایه داری در روند انباشت بدوی خود، مارکس با تمام" وجود نقد ضد سرمایه داری" خود را در بیان کمونیسم لغو کار مزدی اش" ددمنشی و جنایات سرمایه داری را اینگونه فریاد می کشد که "سرمایه در جایی متولد می شود که از سر تا پا و از تمام مساماتش خون و گند بیرون می زند" مارکس- کاپیتال
دوستان کارگر ما در بخش های بعدی به عملکرد چند وجهی نظام سرمایه داری در خود گستری جنایات کارانه اش نه تنها با مراجعه به عملکردش در اروپا بلکه به تاثیر این عملکرد در سایر کشورها در – آسیا، آمریکا، آفریقا، در روند انباشت سرمایه خواهیم پرداخت و در این راستا تلاش خواهیم کرد که به افشای تیورهای توسعه" نسخه های پیچیده" توسط اقتصاددانان سرمایه داری و المثنای به اصطلاح " مارکسیست شان" بپردازیم. و البته از طولانی شدن این دست نوشته قبلا از شما دوستان کارگر پوزش خواسته و از حوصله ای که خرج دادید تشکر می کنیم . توضیح این مقاله ادامه دارد...
1. Mirabo: "Dela monarchie prussienne" Landon 1788,t,II,p,125,126
2. حاشیه از مارکس- سرمایه
3. توضیح اینکه مالکیت ویسی یک بنیاد قدیمی ژرمنی و کلمه آلمانی- Ge mein dee igentum- بوده و معنای آن مشترکات دهقانی ماخوذ از کلمه فارسی " ویس" به معنای دهکده مشترک محل سکونت طایفه ست" توضیح مترجم سرمایه
**************
بخش چهارم
فیودالیسم در اروپا- قسمت دوم قرون وسطی
با سلام دوستان کارگر
مارکس میگوید "درعموم کشورهای اروپا خصلت نمای تولید فیودالی عبارتست از تقسیم زمین ها میان عده هرچه بیشتر رعیت، قدرت فیودالی مانند قدرت هر سلطان مبتنی بر بزرگی عوایدش نبودبلکه پایه این قدرت بر تعداد تابعین وی قرار داشت تعداد تابعین هم وابسته به تعداد دهقانانی بود که اقتصاد مستقل داشتند.". سرمایه
- قرن سیزده در انگلستان- تولید محصولات کشاورزی به دلیل عرضه در بازار رو به گسترش- موجب شدت بخشی بهره کشی و ستم اربابان نسبت به دهقانان، افزایش کار اجباری- بیگاری- در املاک بزرگتر نجبا- اشراف فیودال- انگلیس و همچنین برروی زمینهای وقفی صومعه ها شد" در این زمان مالکان از طریق بستن باجهای جدید دهقانان را به ستوه می آوردند و این تحمیل با ستمگری فراوانی آمیخته و عجین بود. " فشارها و خواسته های ملاکین، اواخر قرن سیزده و اوان چهارده بسیار بیشتر از هر زمان دیگری است.
در بین مالکان- شاید به همین دلیل به منظور تشویق و جذب دهقانان املاک کوچکتر با استعداد کمتر- تمایلی به اجاره داده این املاک به دهقانان پیدا شد که در مقابل، زراعت املاک خالص جات اربابی- جایی که مردان آزاد با فروش نیروی کار ارزان در قبال پول- واگذار شده باشد. اواخر قرن دوازدهم کشیش کلونی فریاد بر می آورد که " من از این رسم جدید که اخیراً وضع شده ست، رضایت ندارم" در این دوره قرن دوازده بیشتر ساکنان منطقه ارباب خود را ترک کردند"
نتیجه همه ی این ستم ها و تشدید فشارها،ترک خانه و دیار و مهاجرت های دسته جمعی دهقانان و سرفها بود. شیرازه این نظام وحشتناک و غارتگر، هستی دهقانان و سرفها شروع به پاشیدن کرد.
فروپاشی ای که در بیشتر نقاط اروپا در سده های چهارده و پانزده با آن روبه رو هستیم" این حرکت سریع دهقانان- اغلب چه در انگلستان و یا سایر نقاط قاره- از یک سو موجب افزایش جمعیت شهرها و از سوی دیگر پیدایش دسته های آواره و در بدری گردید که به راهزنی پرداخته، بحرانی که نیروهای فیودال اروپایی را رفته رفته در کام خویش می بلعید."
"درتمامی قرون وسطی، کوششهای مستمری برای توسعه مناطق زراعی انجام می شد که می توان به تبلیغات مذهبی جهت احیای اراضی اموات، نگهداری و تعمیر جاده ها، تشویق کارهای یدی در کُلنی که درانگلستان با دست اندازی و اتلاف جنگلها عملی می شد در فلاندر احیای اراضی دریایی از قرن دوازدهم و در همین زمان در آلمان خشک کردن با تلاقهای الب، اودر ولیتولا آغاز شده بود"
-" رشد جمعیت در بعضی از مناطق با رشد نسبی زمینهای زراعی- که با رشد کافی جانوران بارکش و ابزار دروگر همراه بود- متناسب نبود". داب همان منبع-
-" درانگلستان پس از غلبه نورمن ها تا آغاز قرن چهارده جمعیت از 2 میلیون به 5/3 میلیون افزایش یافته در فرانسه جمعیت در بازه زمانی قرن دوازده تا قرن چهارده از هفت میلیون به حدود20 تا 22 میلیون نفر افزایش یافته عددی که تا قرن شانزده و اوایل هجده صدق می کند".
- این تغییرات جمعیتی را می توان نتیجه واگذاری حق تابعیت اربابان جهت دوباره مسکون سازی املاک خود به ارباب کل-گرانددوک– دانست که وی نیز دوباره همان املاک را مجدد به دهقانان اجاره می داد. در این دوران در برخی از ایالات فرانسه شاهد تعدادی از اجتماعات زراعتی- نوعی همبایی و تعاونی درونی- هستیم که مانند شهرها حق انتخاب کدخدا و قاضی را داشتند" داب همان منبع
براساس مدارک باقیمانده از قرن سیزده، به علت ابتدایی بودن ابزارها، کمبود انگیزه، ضعف توسعه مناطق زراعی خود نیز عاملی در گرانی زمین و آغاز مهاجرتها بود که قبل از همه جا در هلند، ساکسونی، راینلند، باواریا وتیرول حدود سال1200 میلادی قابل مشاهده بود
- درقرن دوازده گرانی زمینهای مرغوب برخی مناطق به 12 برابر ارزش آنها درقرن نهم رسید و همین افزایش قبل از نیمه دوم قرن سیزده به 50% دیگر رسید.پس از نیمه دوم قرن چهارده حدود زمینهایی که امکان داشت از طریق سوزاندن جنگلها در شمال شرقی آلمان و داخل مجارستان- بوهم- به دست آورد تقریبا به پایان رسیده بود لذا پس از سال 1300، رشد جمعیت که در تمام اروپای غربی از سال 1100آغاز شده بود رو به رکود نهاد". "درانگلستان رشد جمعیت در اواخر سلطنت ادوارد دوم کند شد و اواسط قرن چهاردهم به سرعت کاهش یافت و به سختی قابل قیاس با رقم جمعیت اواخر قرن یازدهم- زمان صدور" فرمان بزرگ" ویلیام اول سال 1086 میرسید که تا روی کار آمدن هانری هفتم ادامه یافت.
"در این زمان اروپای قرن چهارده- هنگام ورود به یک دوران نه زوال بلکه توقف تمام پیشرفتها بود"
سازوکار فیودالیسم بر پایه ستم استثمار، رعیت، سرف، فرار دهقانان و مهاجرتشان از یکسو کمبود زمینهای زراعی همراه با طاعون (سوقات جنگ) فرو پاشی فیودالیسم اروپا را تشدید می کرد. درست یک نسل قبل از آنکه طاعون انگلستان را جاروب کند دستمزد ها افزایش یافته بود." معهذا... این بیماری خود موجب تشدید بحران اقتصادی گردیده تعادل از قبل موجود در بازار را به مقدار زیادی بر هم زد" اثر طاعون و سوء تغذیه تشدید کننده مرگ و میر ناشی از قحطی بوده، گرچه درآنزمان درانگلستان و احتمالاً همزمان در فرانسه بحران آغاز شده بود که حدود سال 1300 میلادی ست و قبل از پیدایش تیفوس کاهش جمعیت در انگلیس پیش آمده بود.
در نتیجه کوچک شدن خالص جات اربابی توسط اربابان نه ناشی از گسترش تجارت و احتیاج به پول بلکه ناشی از بحرانهای درونی جامعه فیودالی بود.
ازنظر اسمیت- سالهای قبل از1320 به منزله آغاز "انحطاط مزمن کشاورزی در ناحیه کنت" به شمار رفته ومیگوید"این زمان بیگاری در املاک کلیسای کانتر بوری، به علت رقابت" رهبانان برای استثمار تام و تمام منابع کار اجباری تقاضای کارمزدی پیش گرفت. کتاب رهبانان کلیسای جامع اسقف کانتر بوری ص 7-125.
از عوامل دیگر انحطاط فیودالیسم را راهزنی های سیاسی نجیب زادگان فیودال به دلیل از دست دادن درآمد فوق العاده شان بود، اوج این راهزنی ها در قرن پانزده قابل مشاهده ست با سابقه چندین قرن قبل تر "راهزنی بارونهای دزد راینلند" ضرب المثل شده بود- م، پوستان، مجله تاریخ اقتصاد.
- از نمونه ها دیگر راهزنی مسلح در راهها در قرن چهارده معرف بود که بنام « نگه دار خالی کن» این راهزنی ها از حمایت بی دریغ اقشار بالای جامعه فیودالی، قضات دادگاهها، اعضای خاندان فرمانروایان، اسقفها و در زمان ادوارد سوم از حمایت همسران وی برخوردار بود در این دزدیها اربابان درجه دوم نقش مهمی داشتند و با استفاده از مردان خود دست به ترور صاحبان کالا و سرقت اموالشان زده و مقاومت کنندگان رابه دادگاهای کیفری می سپردند.
- درفرانسه کمبود نیروی کار منجر به کاهش توسعه زراعت املاک اربابی شد عاملی که سیستم واگذاری های بزرگ زمین توسط شاهان به واسالها و مردان مسلح را دچار رکود کرد. عاملی که در مقابل واگذاری، اجاره دادن زمین به مستاجرین کوچک در قبال دریافت سهمی از محصول رشد فوق العاده کرد.
همچنین برای ابقای نیروی کار زمین های اربابی از قرن سیزده به این سو، چه درفرانسه یا راینلند و فلاندر تمایل به آزاد سازی سرفها چه بطور شخصی یا داوطلبانه از طریق فروختن آزادی به دهقانان آغاز شد البته در بورگندی دهقانان فقیر با چشم پوشی از بخشی از زمین خود به ارباب، آزادی را به دست می آورند- این تغییرات اجباری موجب پدیدار شدن پرداختهای پولی یا جنسی در املاک اربابان فیودالی گردید.
- تخلیه زمین و مهاجرت دهقانان، سرفها، رعیتها همچنان ادامه داشته "دربخشهایی از فرانسه روستاها و زمینها و تاکستانها بایر ومتروک مانده مورد هجوم جنگلها و علفهای خودرو قرار گرفت. و بطور کلی دو قرن گذشته وسطا تمام اروپای غربی ومرکزی دچارتخریب کشاورزی وتخلیه جمعیت گردید."
"در قرن شانزدهم کوشش اربابان برای آزاد کردن سرفها، شدت یافته و اربابان بطور کلی این راه را بر روش انقیاد دهقانان در گذشته ترجیح دادند".
برپاش شدن کولونی ها پس از"جنگ صلیبی علیه واندز" بقول وستفال تامپسون مخلوط شومی از تعصب کور کورانه و شهوت دستیابی به زمین های جدید بود.
نتیجه آن شد-گسترش کمیابی نیروی کار درساکسونی وستفالیا هلند و فنلاند را نیز به دلیل مهاجرت دربرگرفت.
- ازدست رفتن جمعیت به عنوان تهدید از قرن دوازده به بعد بیشتر در مناطقی بود که همزمان شهرهای رشد یافته دارای امتیاز – بورگ- که بیشتر ناشی از مقاومت دهقانان در مقابل بیگاری بودمخصوصاً در غرب آلمان به زوال زراعت زمین های خالصه اربابی و تمایل مالکان به "تقلیل تقاضاهای شان برای کار بیگاری جهت منصرف کردن رعیتها از مهاجرت و متروک گذاری املاکشان"بود. مارکس می گوید:"در تاریخ انباشت بدوی همه ی آن دگرگونی هایی که به مثابه اهرم طبقه نوخاسته سرمایه داری به کار می روند از لحاظ تاریخی دوران ساز هستند" ولی "پیش از همه ی آنها لحظاتی اهمیت دارند که توده های بزرگ انسانی ناگهان به زور از وسایل امرار معاش خود کنده شده و همچون پرولتاریای مسلوب الحق به روی بازار کار فروریخته می شوند خلع ید تولید کنندگان روستایی یعنی دهقانان، از ملک و زمین خویش پایه و مبنای تمام روند را تشکیل می دهد" تاریخ این خلع ید در کشورهای مختلف به رنگ های گوناگون آراسته ست و مراحل دگرگونه ای را با ترتیبات متفاوت در دورانهای تاریخی مختلف طی می کنند." سرمایه
- "این خلع ید تنها در انگلستان شکل کلاسیک پیدا می کند و به همین سبب ست که ما آنرا به عنوان نمونه اختیار می کنیم" سرمایه- در مقابل این اوضاع در اروپا واکنش فیودالها متفاوت بود.
در برخی مناطق فرانسه مخصوصاً جنوب- پس از جنگهای صد ساله- ملاکان جهت جلب دهقانان و سرفها، مجبور به آزاد کردن رعایای خود شدند و در برخی موارد تن به قراردادها دادند.
- شکلهای کار در بعضی مواقع بصورت کارمزدی در آمد– و در برخی مناطق جهت بازگرداندن سرفهای فراری به زور و زندان و کاربرد تنبیه و مثله کردن و جریمه کردن و بیگاری متوسل شدند.
در اروپای شرقی و حتی انگلستان قرن چهاردهم جهت احیا و استحکام مناسبات سرواژ حکایت می شود. در کانتر بوری در نواحی الی، کراولند، و برخی املاک اسقف نشین دورهام "حتی قبل از 1330 میلادی" میتوان به استقرار و کنترل دستمزد زحمتکشان در سال 1351و انجام خدمات مجانی برای اربابان "خواه وابسته وخواه آزاد" کنترل تردد و محدودیت برای آنها را مشاهده کرد در همین زمان دادگاههای ایالتی، قوانینی گذرانده که بر اساس آن مالکان حق داشتند علی رغم قرارداد موجود بین اربابان جدید و سرفها، آنها را به املاک سابق خود بازگردانند که "نشان دهنده بی طرف نبودن دستگاههای حکومتی نسبت به فرار دهقانان بوده و سعی در دستگیری آنان به نفع اربابشان می کرده.
درهمین دوران روابط سرواژ دربرخی بخشهای دیگر قاره تحکیم می شد، مانند دانمارک و بالکان درایالات کرانه ی بالتیک و روسیه، لهستان وهنگری بوهم-مجارستان،اسپانیا-که مسلمانان و یهودیان در املاک آنان به سرف تبدیل شده بود- منابع دراین مورد عبارتند از پ بوسوناد- زندگی و کار دراروپای قرون وسطی. و-ژ، اس، شاپیرو- اصلاحات ارضی و اصلاحات اجتماعی- ژ، ک، اینگرام- تاریخ بردگی و سرواژ- داب همان منبع
اربابان در این دوران جهت جلوگیری از فرار دهقانان و یا اجبار از آزادکردنشان به شاه پناه بردند.
- نفوذ دادگاه های سلطنتی با ظاهر دفاع از سرفها با "استفاده از قانون عمومی انگلستان به نفع مالکان و افزایش خدمات دهقان وارد عمل شده و از شنیدن شکایات دهقانان علیه اربابانشان خودداری می کرد"
مارکس"شکل اجتماعی روند تولید هرچه باشد این نکته مسلم است که روند مزبور باید استمرار داشته باشد..همچنانکه جامعه نمی تواند ازمصرف کردن سرباززند به همان دلیل نمی تواند تولید را متوقف سازد"سرمایه"وشرایط تولید درعین حال شرایط تجدید تولیدنیز هستند هیچ جامعه نمی تواند پیوسته تولید کند یعنی تجدید تولید نماید بدون آنکه مستمر جزیی از محصول خود را از نو مبدل به وسایل تولید عوامل تازه کند از قبیل کارافزار مواد خام و مواد اولیه که باید از نو تولید و در روند تولید قرارگیرد".مارکس- سرمایه.
- "به نظر می رسد مدارکی چند موجودست که از گسترش مبادله و آزادی سرفها در فلاندر نیمه دوم قرن دوازده همراه با ظهور طبقه ای از دهقانان که دارای مایملکی بسیار کوچک که برای امرار معاش خود داشتند و نیز ظهور یک طبقه ای از دهقانان بی زمین را توجیه می کند"
- " درحالیکه تهیدستی عمیق دهقانان انگیزه ی اصلی مهاجرت گردیده به گونه ای که می توانست دهقانان را وادارکند درمقابل مزد اندک به "کارمزدی" بپردازد.
- مطلبی که در خلال جنگهای صدساله و چه بعد از آن در فرانسه و فلاندر در قرن سیزده دیده می شد" داب همان منبع
- بحران درون فیودالیسم بصورت تقلیل جمعیت، فرار دهقانان و سرفها منجر به کاهش تحمیلات فیودالی و یا تبدیل سرفها به اجاره کاران در این دوران ساخت.
- همین "تقلیل جمعیت" و افزایش زمین اربابان بر عکس در بعضی از مناطق مانند اروپای شرقی پس ازجنگهای سی ساله- منجر به اقتدار اربابان و پافشاری بر مناسبات فیودالی بر پایه بیگاری دهقانان و سرفها و تشدید استثمارشان گردید.
- در انگلستان تمایل شدید بازگشت به نظام کهن سرواژ در قرن نایابی نیروی کارو گرانی نسبی آن مشاهده می شود. تمایلی که تا اواسط قرن پانزده دیده می شد- با وجود افزایش نسبی جمعیت، سطح دستمزدها به نسبت اواخر قرن چهارده افزایش داشته- "دستمزدها بطور کلی نسبت به آغاز قرن چهارده به رشد صعودی خود ادامه می دادند بطوریکه درسال 1500 به حدود دوبرابر سال 1300 رسیده بودند-
- همین عامل در شرق الب- جایی که نیروی کار در مقایسه با زمینهای قابل استفاده به میزان بسیار کمی افزایش یافته بود- " دومین دوران" را در اروپا بنانهاد.
- در روسیه این مسأله- به دلیل گسترش زمینهای جدید، قزاقان به طرف جنوب و جنوب شرقی- موجب گردید اربابان روسی از فرار سرفها و دهقانان از استان مرکزی مسکو به طرف زمینهای آزاد بدون صاحب به وحشت بیفتند.
- اما جنبه ی دیگر این تغییرات- تبدیل زمینهای سرف کار به زمین های اجاره کار به عنوان وجه دیگر تحول نظام سرواژ، به عنوان انتخاب دیگری از جانب مالکان بدلیل کاهش هزینه های تیولداری و کنترل سرفها بر روی زمین از طریق خدم و حشم فیودالی مورد نظر مالکان بود که کارشان محدود به جمع آوری اجاره ها و فروش منظم محصولات کشاورزی توسط دهقان در بازارهای محلی که باعث گسترش این بازارها از طریق مصرف انواع کالاهای دستی وارداتی- جریان جبریی که در قرن چهارده پیش آمد- موجب جایگزینی به مرور پرداختهای پولی با پرداخت های جنسی نیز گردید و رونق اجاره خالص جات اربابی به دهقانان آزاد در این دوران بود.
معهذا با این همه هنوز در املاک کلیسای راهبان مسیحی کانتر بوری همراه با زوال درآمد سالانه از بهره مالکانه- بهره جنسی- از دهه ی سوم قرن چهارده خود ناشی از بالا رفتن قیمت ها در بازار بود که باعث تشدید نظام بیگاری می گردید. در این مورد به نوشته اسمیت اشاره می شود «همه صورت حسابهای مالکان نشاندهنده اینست که در سالهای 1390-1340 همه اشکال بیکاری هنوز هم به مورد اجرا در می آمد".[اسمیت- ص127]
سیستم اجاره ای موجب پیدایی طبقه ای مرفه از دهقانان مشتاق به افزایش مزرعه تحت اجاره خویش گردید. علاوه بر اربابان، دهقانان نیز مایل به تغییر کار بیگاری به سیستم اجاره داری یا کارمزدی بطور رسمی گردیدند.
- اما فراموش نکنیم که "مالکیت زمین هنوز در اختیار اربابان و نیروی کار چه بصورت اجاره ای یا مزدوری به اختیار آنها برگزیده می شد و دیگر اینکه دهقانان چه بصورت اجاره و یا مزدوری باز هم تحت استثمار شدید قرار داشتند و اجاره های سنگین نیز بر شدت استثمار می افزود حتی شرایط جدید نیز بهبودی در وضعیت معیشت دهقانان و سرفها بوجود نیاورد.
- طیف های نجبای فیودال در این دوران در نزاعهای سیاسی بسر می بردند. املاک بارونهای کوچک در انگلستان، شوالیه ها در آلمان قرن شانزده و پامیسچیکی های کوچک در روسیه نسبت به املاک ملاکین بزرگتر مخصوصاً کلیساها در وضعی ابتدایی و حقیرانه قرار داشتند.»داب همان منبع
دراین دوران ماشاهد "اغوا" حتی "دزدیدن" سرفهای یک ایالت توسط یک مالک ازمالک دیگر هستیم. ماهیت روابط ملاکین بزرگتر با تابعین و مالکان کوچکتر حتی واسال ها را مجبور می کرد جهت بازگرداندن یا احیای نیروی مولده به همان زمینی که آنها با حقارت در "اختیار" آنان قرار داشت به مجموعه آن روابط گردن نهند.
نمونه در مورد قانون گذاری بوریس گودونوف در روسیه و فرمانهای وی در سالهای 1601-1597 در مورد روابطی که تزار قلبا مایل به برقراری بین بویر های بزرگتر و مالکین کوچک بود" داب همان منبع
- در صورت کاهش و سقوط جدی نیروی مولده سرف در ایالتی، مالک در صورتی می توانست سیستم اجاره داری و کار مزدی را به نفع خود، جانشین زراعت املاک خالصه کند که نیروی ذخیره به اندازه کافی می داشت و در غیر این صورت می بایست املاکش رابه صورت رهن و یا بصورت شرایطی نازلتر به سرفهای سابق اجاره می داد.
- "طی دو قرن چهارده و پانزده در انگلستان شاهد رشد تفاوتهای اقتصادی در بین دهقانان و پیدایی یک قشر مرفه هستیم که ناشی از زیاده طلبی، قدرت ذخیره مقادیر کوچک سرمایه، رشد تجارت، بازارهای محلی، افزایش زمینهای اجاره ای، فقر بی پایان دهقانان بی زمین به همراه رباخواری، مرابحه و سفته بازی و معاملات بزرگ در راستای منافع کشاورزی این دهقانان مرفه گردید چیزی شبیه طبقه ی خاص کولاک، که بشدت با المثنای خود در دهکده های روسیه قرن نوزده شباهت داشت". داب همان منبع
-"کیفیت این شکل گیری را در مناصب موجود درون سیستم فیودالی مانند کدخدایان، ضابطان، پیشکاران، مباشران و غیره... باید جست".
"درناحیه کنت واقفان املاک کلیساهای مسیح، اواخر قرن چهارده زمینهای خالصه ی اربابی را به گروهبانان مالک و مامورین رسمی مانند سربازان و کارمندان وابسته به دهقانان مرفه، اجاره داده علاوه بر آن مدارکی وجود دارد که نشاندهنده اینکه این اشخاص معمولا از میان دهقانان مرفه تر و یا مالکان کوچک ارضی بر می خاستند".
یا اینکه کورتلر می گوید: در1435پس از مرگ یک سرف که روی یک ملک اربابی در ناحیه کومپ کاسل کار می کرد ثروتی برابر 2000 لیره بر جای می ماند. علاوه بر آن زمین هایی که وی از ارباب اجاره کرده و به مستاجرین کوچکی اجاره داده بود به صدها جریب- جریب غربی- بالغ می گردید. کاسمینسکی هنگام بررسی قرن سیزدهم انگلیس به یک طبقه جداگانه قشر فوقانی طبقه دهقانان در کنار یک بخش مهم دهقانان فقیر برخورد می کند.
مارکس میگوید: برخی از مورخین درمقابل این مساله که آیا ممکن بوده جبرکاران و یا سرفها، تحت چنان شرایط فوق العاده طاقت فرسایی- آنهم با وجود آنکه تولید کننده، خود مستقیم مالک ابزار اصلی یعنی زمین نبوده بلکه فقط متصرف به حساب می آمد و با وجود آنکه همه ارزش های اضافی تولید شده قانوناً به مالک اصلی تعلق داشت، بتوانند کوچکترین امکان استقلالی- استقلال اقتصادی از آن نوع که گفته شد- کسب کنند، اظهار حیرت و سرگشتگی کرده اند". "نباید فراموش کرد که در جامعه فیودالی سنن و آداب، نقش فوق العاده و مهم مقتدری بازی کرده، ثابت می کند که سهم بندی تولید بین رعیت وابسته به زمین و مالک- مانند آسیا- در اروپا، دارای قدمتی طولانی بوده است" و نتیجه می گیرد". در هر حالت ارباب هنگامی که تشخیص می داد که ثمرات حاصل دهی زمان کار سرف روی زمینی که برای خود می کاشت- روی زمین متعلق به ارباب- از میزان عادی تجاوز کرده ست، می توانست از ادامه کار وی جلوگیری نماید".
این روش"موجب گردید که ربا خوران دهکده و نوکران ناچیز اربابان به تنعم کافی برسند". داب همان منبع
- "فقیر تر شدن دهقانان- دارای زمین و ابزار ناکافی- بحرانهای مداوم مالی و زراعی طبقات زمیندار، سقوط منظم ارزش پول، خارج شدن، خالص جات اربابی در تکه های بزرگ و کوچک از دست مالکان بزرگ ارضی باعث گردید نجبای فرودست، کولاکهای دهقان و رباخواران عصر تودور را ثروتمند تر ساخته و بستر تغییرات اقتصادی قرنهای پانزده و شانزده در اروپا را بوجود آورد".
می توان به اثر تاونی، مسائل کشاورزی قرن شانزدهم چه وضعیتی بود ص72-97 یا مدارک رادنی هیلتون استاد اکسفورد که گویای اینکه در قرن شانزده در لیکشیر شایر چه وضعیتی بود مراجعه کرد. "حتی اگر مالکین عمده را نیز به حساب نیاوریم تنها 4 درصد مردم مالک %25 املاک خصوصی و %5/15 آنها مالک %50 زمینها بودند". علاوه بر آن در نیمه دوم این قرن به خرید و فروش های کلانی که به وسیله خرده مالکین روی املاک اربابان صورت گرفته و اینان رفته رفته به مالکین عمده تبدیل می شوند برمی خوریم.» داب همان منبع
با این وجود اساس کار سیستم جبرکاری زراعت املاک خالصه توسط سرف بر روی زمین ارباب با تمامی محدودیت های سرواژی خود پایه ی تولید ارزش اضافی سهم الاربابی را شامل می شود نیاز هر چه بیشتر ارباب و مالکان زمین به پول همچنان در سراسر قرون وسطی مانع از دست کشیدن اربابان از حقوقشان نگردید. به نظرکاسمینسکی، پیدایش پرداختهای پولی به دلیل کمبود منظم نسبی زمین، باعث تبدیل کار دهقانان، به کار مزدوران گردید. مزدورانی که درشرایط بدی با خانواده پر جمعیت در کلبه های حقیرانه بدون داشتن زمین کار نیروی خود را به بهای نازلی می فروختند. در مورد به اصطلاح دهقانان آزاد، کاسمینسکی می گوید، دهقانان آزاد با تبعیت از قانون همیشگی وابستگی به ارباب، در حالیکه هنوز در شرایط سرف نگهداری می شدند ضمن پذیرش بیشتر تعهدات و الزامات سابق خود را، به عنوان یک قشر تازه، به ارباب اجاره می دادند» و یا "دهقانان مستاجر با وجود پرداخت اجاره بها همچنان سرف باقی می ماندند و مایملک آنها هنوز درست همان چیزهایی بود که مطابق رسوم قبل خواسته ی ارباب می توانست باشد".
فقرشدید سرفها و دهقانان رفته رفته آنان را بسوی شهرها روانه کرد بحران نیروی کار زراعی اواسط قرن چهاردهم در انگلیس پدیدار گشت باعث بالارفتن دستمزدها که خود عاملی در تعلل اربابان در جانشین سازی سیستم مزدوری به سیستم بیگاری گردیدکه خود عاملی در بالا رفتن قیمت کالاها کشاورزی گردید-
در اینمورد به مدارک مربوط به شرق انگلستان در مورد گسترش پرداختهای مالی به د.س، داگلاس- جلدنهم مطالعات اکسفورد در تاریخ اجتماعی و قانون انگلیس مراجعه شود. داب همان منبع
تاریخ پرداختهای اجاری پولی در ساکسون انگلستان به زمان نورمنهای انگلیس می رسد به ژ، آ، ژولیف، تاریخ مشروطیت فصل "دوران قرون وسطی" و نیز فصل "انگلستان ما قبل فیودالیته" مراجعه شود.
- در املاک کلیساهای کانتر بوری خدماتی که قبلاً جایگزین مالیات سرانه شده بود دوباره پس از 1315 اعاده نشده. - آ، ال، اسمیت ص 26-125
- این امر ممکن است "ناشی از رشد ناچیز و دستمزدها به علت نقصان چارپایان به علت مرگ و میر و کمبود آنها در فاصله سالهای 1321-1315 پدید آمده باشد". تارولد راجرز- درگزارشات اقتصادی، ص17-16.
- در اثر انقلابات دهقانی قرن14 که اکثرآنها یا با فریب و یا سرکوب نظامی فرو نشانده می شد. در قرن پانزده، روح خرده فرمایشات فیودالی سیر نزولی یافته بود فرار دهقانان از املاک اربابی به جنگلها و بیشه ها و افزایش روز افزون کارمزدان و صنعتکاران دستی شهرها را شاهد هستیم.
- دراین دوران رشد جمعیت و دهقانان فقیر- نیروی کار ارزان- شاهد رشد نیرویی جدید و ثروتمند تجار که بی سرو صدا به خرید زمین و رهن املاک می پرداختند و در روستا، طبقه کولاک- دهقانان نسبتاً ثروتمند- سربرآورده- رقابتی جدید در بازارهای محلی درگرفته استخدام نیروی کار در مناطق زراعی می باشیم. جنگ "باس ورث" و محاصره های قرن شانزده ناشی از اختلاف فیودالها آغازی بر تسریع زوال سرواژاروپا گردید اما نظام مزدی سرواژ همچنان ادامه داشت. با اینهمه در سال 1537 مجلس لردها فرمانی مربوط به آزادی دهقانان از تعهد کار مجانی در آسیابها به خاطر آردکردن گندم ارباب را رد می کند و رسومات فیودالی مانند سهم بردن ارباب از میراث دهقانان و حق الانتقال چارپایان از محلی به محلی دیگر تا پایان قرن شانزده همچنان در انگلیس حاکم است و حق برداشت "رسوم اربابی" اختیار قانونی قضاوت اربابی در محاکم اربابی حتی بعد از آنکه فرمان شورای ایالات مشترک المنافع انگلیس در 1646 اساس مالکیت بر زمین را واژگون کرد.
- تا پایان قرن هفدهم و اوایل هجدهم آزادی تردد کشاورزان کارمزدی در بخشهای حومه شهرها همچنان تحت کنترل می بایست طبق گواهی مهر پلیس ومالک قبلی صورت می گرفت "صدور این جواز عبور یا پاسپورت برای زحمتکشان خودناشی از قانونی مصوب سال1388 بود" (دراینمورد به مدارک ادبلاند، بروان، تاونی، اشرتی، در تاریخ اقتصاد انگلیس مراجعه و همچنین اثر، تی تروتر بنام زندگی قرون در دهکده ی پاریس ص 39-138 مراجعه شود.) (داب پانویس 2 ص62)
- درطول این دوران فیودالها با دامن زدن به اختلافات مذهبی و راه اندازی جنگهای فرقه ای مذهبی بر ثروت و قدرت خود می افزودند و در این میان شاهان و سنیورها تا اواخر قرن 14 در مقابل گرفتن حقوق راهداری از بازرگان حمایت می کردند.
- اما، بزرگترین شورش سرفها در سال 1385 در یکی از ایالتهای فرانسه بنام"ژاکری" معروف شد.
- در انگلستان سال 1318نیز دهقانان دست به شورش زده و جمعی از دشمنان خود و عمال شاه را کشته و به لندن وارد شدند. شاه آنان را با وعده فریفته به خانه هایشان فرستاد سپس با عوامل سرکوبگر خود به روستاها یورش برده و دهقانان را صدنفر، صدنفربه دار آویخت و...
- دراینجا ما آماری از وضعیت زراعت در اروپای دوران قرون وسطی و همچنین بیماری، تغییرات جمعیتی را تا دوران رنسانس و انقلاب صنعتی انگلیس و انقلاب بورژوایی فرانسه تحولات سایر کشورها در اروپا تا اوایل قرن نوزده را از کتاب "حیات مادی سرمایه داری" اثر فرنان برودل ارائه می دهیم.
توضیحات به انضمام آمار
1- چهارنوع محصول غله اصلی شامل- گندم. چاودار، جودوسر، جو در اروپا بود.
گروه یک، شامل کشورهای انگلیس، ایرلند، هلند
گروه دو، شامل کشورهای، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا
گروه سوم، شامل کشورهای، آلمان، کانتونهای سویس، دانمارک، نروژ، سوئد
گروه چهار، شامل کشورهای، بوهم به مفهوم گسترده لهستان، کشورهای بالتیک و روسیه
محصول غله اروپا در سالهای(1200-1820) و میزان بازدهی از کاشت هر تخم از غلات در چهار مرحله الف، ب، پ، ت
"ما می توانیم یک افزایش دیرپا در غرب بین سالهای 1100تا 1350 و افزایش دیگری بین سالهای 1450 و 1650 مشخص کنیم. افزایش سوم از 1750 که این بار پسرفتی بدنبال نداشت"
- " مورد اول 1350-1100 کسادی و رکود را بدنبال داشته مخصوصاً بین سالهای 1450-1350 بسیار شدید و سرنوشت ساز بود"
- " اواسط قرن چهارده پس از "مرگ سیاه" و بیماری های واگیردار بدنبال آن- املاک موروثی موجود در دستهای معدودی متمرکز شد در نتیجه فقط بهترین زمینها زیر کشت رفته در ناحیه لانگدون- منطقه ای در جنوب فرانسه از آورین تا تولوزومون پلیه در ساحل دریای مدیترانه- بین سالها 1450-1350، دهقانان و خانواده پدرسالاری او به سروران مناطق روستایی رها شده تبدیل شدند درختان و حیوانات، مزارعی را که روزگاری بارور و شکوفا بودند- پوشاندند اما دیری نپایید که با افزایش جمعیت. زمینها از جنگلها و گیاهان خودرو و حیوانات پاکسازی گردید"
- "از 1560 و یا 1580 به بعد جمعیت در فرانسه، اسپانیا، ایتالیا. احتمالاً همه دنیای غرب رو به تراکم نهاد."
- "درمورد مرگ سیاه یا Black Deat – طاعونی ست که در سال 50-1348 سراسر اروپا را فراگرفته این بیماری توسط کشتیهای تجاری دریایی مدیترانه از طریق کک موش های سیاه از بنادر ایتالیا وارد اروپا شدو بعد از طریق همین کشتیهای تجاری به سراسر اروپا سرایت کرد در مراحل شیوع دست کم یک چهارم جمعیت اروپا را از بین برد در زمستان 1348 به انگلیس و در 1349 به اسکاتلند رسید در انگلیس 1/3 جمعیت را نابود کرده و موجب کمبود نیروی انسانی گردید."
- "اروپا دوره های فترت نسبتا طولانی داشته مثلاً از 1350-1300 یا 1500-1400 و 1700-1600 (تاریخ ها تقریبی هستند)- نکته اصلی مورد نظر پیشرفت 60 تا 65 درصدی در دراز مدت ست پیشرفت در آخرین مرحله یعنی 1820-1750 در کشورهای با بیشترین تراکم جمعیت- انگلیس، ایرلند، هلند- صورت گرفته ست"
- در مورد تجارت محلی و خارجی گندم: از آنجا که روستا ها تمام خرمنهای خود و شهرها تمام اضافه تولید آنها را تا به آخر مصرف میکردند برای شهرها عقلانی تر بود که آذوقه را از مناطق بسیار دور دست آنچنان که قطعنامه ای در بولونی به تاریخ 1305 توجیه کرده- را "از محل داراییهای خود"- تأمین کنند.
- این تامین آذوقه از نواحی واقع در شعاع بیست تا سی کیلومتری از مشکلات ترابری و نیز از زمینهای همیشگی ناشی از توسل به فروشندگان خارجی بر کنار می ماند و عملاً کار سازتر بود زیرا شهرها در همه جا کنترل روستاهای مجاور خود را در دست داشتند، فرانسه تا زمان تورگو- سیاستمدار و اقتصاد دان فرانسوی 1871-1727 torgo- و جنگ آرد و حتی تا زمان انقلاب کبیر فرانسه، هر دهقانی مجبور بود گندم را در بازار نزدیکترین شهر به فروش رساند، در مشکلات ناشی از قحطی تابستان 1789 شورشیان خوب می دانستند دستشان را روی کدام انبار گندم بگذارند انبارهای بازرگانان محتکر غلات، در آلمان قرن هجده قوانینی برضد رباخواران و محتکران غلات وضع شده بود. – در مورد تولید متوسط عمومی لهستان طبق تحقیقات لئونیدزپتوکوفسکی، تولید کلی لهستان در قرون شانزده تا هجده بسیار پایین بود، خرمنهای بد- کمتر از هر تخم به دو تخم میزان 5/13 درصد ازکل تولید، خرمنهای عادی- هر تخم به دو تا چهار تخم به میزان 63% و خرمنهای خوب ازهرتخم بیش ازچهار تخم- حدود 5/23 درصدکل تولید غله دردوقرن 18-16بوده است. مجارستان در همین سطح نازل بوده، مجارستان بعد ها در قرن نوزده به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان تبدیل شد . در لانگدون قرن شانزده (5-1584) محصول از هر تخم 2/2 تخم و در قرن هفده از هر تخم 4 تخم- یعنی ده هکتولیتر یا هشت کال از هر هکتار.
"درمورد تنزل غله در بازه زمانی 1750-1520
منبع : B.H.Slicher Van Back
فرنان برودل، حیات مادی سرمایه داری
توضیح: این مقاله ادامه دارد...
"فعالان کارگری ضد سرمایه داری گیلان"
"اشتباهات چاپی بخش سوم قسمت یکم یادداشتی بر" توسعه"
1. داب همان منبع اچ، اس- بنت کتاب یاد شدهص 138-139
2. داب همان منبع( وینوگرادف- کتاب وضعیت دهقانان انگلیس ص408)
3. داب همان منبع کتاب خلق فرانسه جلد اول ص147، پیرن، همچنین در ص 82 کتاب به وضعیت مالی شکوه آمیز شوالیه ها و دیرها در اواسط قرن سیزده در خود قاره اراوپا اشاره می کند.
4. داب همان منبع شیرازه این نظام وحشتناک و غارتگر، هستی دهقانان و سرفها شروع به پاشیدن کرد.
5. داب همان منبع- افزایش جبری جمعیت طی دو قرن 12و13
6. داب همان منبع- لواسور- جمعیت فرانسه جلد اول- ص16
7. داب همان منبع، استفاق تامپسون فیودالیسم آلمان صفحه 496 و 521
8. پروفسور نابهولس- داشنگاه کمبریج- جلد اول- تاریخ اقتصاد ص396
9. همان منبع(دانتون- تاریخ انگلیس قرن پانزده ص30-129
10. پیرن- تاریخ اقتصاد کمبریج ج اول ص193
11. تاریخ اقتصاد انگلیس ج یکم ص14-113 ناشی از زوال کشاورزی مردود می شمارد
12. ا، ال اسمیت همان منبع
13 ج، ژوسراند، وضعیت راههای انگلیس در قرون وسطی ص 157-150
14. بلوخ کتاب مشخصات اساسی تاریخ مناطق کشاورزی فرانسه ص18-117. همچنین تاریخ اقتصاد کمبریج جلد اول ص 395
15. م-بلوخ جامعه فیودالی
16. آلمان دوران فیودالیته از ص16-400
17. یادداشتهای ف، ل، گانشوف، تاریخ اقتصادی کمبریج جلد اول ص295
18. اچ.پیوتنام- موقعیت اجباری زحمتکشان ص200-232
19. داب همان منبع
20. کاسمینسکی، پولوک و میتلاند- داب همان منبع
21. ل، دچسن، تاریخ اقتصادی اجتماعی بلژیک ص 65-62 داب همان منبع
22. داب همان منبع
23. نابهولس، تاریخ اقتصاد کمبریج جلد اول ص 520 داب همان منبع
24 پ-(لیا شنکو تاریخ خلق چاپ شوری ج 1 ص157 و همچنین آ، اک، تاریخ قرون وسطای روسیه ص225-257) داب همان منبع
25. دراین مورد به مقاله ایلین پاور – تاثیرات طاعون در تشکیلات زراعی انگلیس مراجعه شود. داب همان منبع
26. پوستان مجله تاریخ اقتصاد جلد 12 ص11 و12
27. اسمیت کتاب یاد شده ص 193
28. کاسمینسکی – دهقانان انگلیس در قرت سیزدهم آکادمی علوم شوروی ص46، 23 تا 219
29. مارکس سرمایه ج 3
30 "در قرن چهاردهم به دهقانانی که به عنوان شخم زن یا آنهایی که به عللی علیه ارباب خود- رییس امیر- اقدام کرده بودند و ناچار به کار روی زمین خادمان کلیسا بودند که از کلیسا اجاره کرده بودند برمیخوریم". اچ پوتنام موقعیت اجباری زحمتکشان ص95
31. کاسمینسکی، مجموعه ی نامه ها، تاریخ- دانشگاه مسکو 194 ص14-113 در این موارد می توان به کتاب لیپسون ص 91-92 لدورت ص150 تاریخ اقتصاد دانشگاه کمبریج ج1 ص511 به فصل اجاره های مرسوم کتاب ن، نیلسون از مطالعات آکسفورد در تاریخ اجتماعی قانون انگلیس - تارولد راجرز- گزارشات اقتصادی ص16-17 /ریچارد جونز/ سخنرانی ها و رسالات در اقتصاد لهستان،ا، ویول ص434) داب همان منبع
32. لیپسون ص 106- داب همان منبع
33. ا، دل، اسمیت ص 26-125
34. داب پانویس 2 ص62
**************
بخش سوم- فیودالیسم در اروپا
قسمت یکم -" قرون وسطا"
با سلام دوستان کارگر"
-اجازه بدهید قبل از پرداختن به چگونگی پیدایش شیوه ی تولید فیودالیسم - تیولداری- در اروپا خلاصه ای ازویژگی مالکیت در روم برده دار و شکل ژرمنی مالکیت را از گروندریسه مارکس برایتان نقل قول کنیم. چرا؟
زیرا تفاوت های دقیقی دراین انواع شکلهای مالکیت- باتوجه به ریشه مشترک و اشتراکیشان در آسیا- اروپا وجود داشت که عدم دقت درآن می تواند ما را همانطور که بعداً توضیح می دهیم دچار اشتباه تک راستایی تکامل ساختارهای پیشا سرمایه کند یعنی بصورت "الگوبرداری" عامیانه از روند تکامل مادی تاریخ جوامع بشری درغرب درمورد ساختارها و مالکیت درمورد شرق دچار خطای جبری و مونیستی شویم. اما در مورد "شکل ژرمنی مالکیت"، مارکس آن را به عنوان شکل دیگری "از مالکیت افراد زحمتکش- اعضای قائم به ذات خود بسنده جماعت- در شرایط طبیعی کارشان" معرفی می کند و می گوید "اینجا عضوجماعت نه شریک درمالکیت مشاع جماعتی مانند شکل شرقی خاص ست" ونه موقعیتی مانند شکل رومی- یونانی و (خلاصه شکل متعارف باستانی) دارد" درشکل ژرمنی مالکیت –"زمین در اشغال جماعت ست "کدام زمین؟ "همان زمین ساکنان روم" و اما "بخشی ازآن مال جماعت به عنوان جماعت ست که با مال افراد فرق دارد "در واقع این وضعیت و شکل تملک "معادل همان املاک عمومی به شکلهای گوناگون ست" ولی "بخش دیگر مفروز- افرازشده- به قطعاتی که هرکدام از آنها به افراد رومی به عنوان مالک خصوصی، داده می شود که همان ملک رومی ست"
"رومی بودن به دلیل فائقه ای ست - غالب شدن- برقطعه ای از زمین رومی ست"
البته مارکس توضیح می دهد که "درعهد باستان شهری، کشاورزی، ارجمند" بوده و" داد وستد چندان مورد احترام نبوده و حتی پیشه وری"که البته" در قرون وسطا این مسأله بر عکس شد"
حق استفاده از زمین "دراصل به پاتریسینها تعلق داشته که امتیاز آنرا بعداً به اتباع- تابعین- خود میدادند"و همچنین" انتقال مالکیت اراضی خارج از املاک عمومی در انحصار پلبینها بوده" درضمن "هر نوع انتقال به نفع گروه - پلبینها- بود" چرا؟ زیرا "از محل اراضی جماعتی جبران میشد" این نوعی از مالکیت عملی، بر زمین بود که البته - "شامل زمینهای اطراف باروهای شهرها که در اصل در دست پلینها بود- بعدها آبادی های روستایی راهم دربرگرفت- نمی شد" "پایه پلبینهای رومی به عنوان کلیت کشاورزان درهمین مالکیت ساکنان رومی نهفته ست" البته کمونهای ژرمنیک فقط "مکمل مالکیت فردی" بود در میان قبایل ژرمنیک اولیه با توجه به پراکندگیشان در مسافتهای بزرگ از هم، کمون دائمی نبوده و بیشتر جنبه یک گردهمای دوره ای بوده "مارکس می گوید"کلانها و قبایل دولتهای باستان بر دو اصل متفاوت بنیاد شده بودند" کدام دو اصل؟ یا "براساس تبار و یا بر اساس مکان" و تاکید می کند "کلانها و قبایل تبار از نظر زمانی بر کلانها و قبایل مکانی مقدم بودند" و "معمولاً جای خودرا به نوع اخیر- کلانها و قبایل مکانی- دادند"
که "افراطی ترین و محدودترین شکل آنها "نظام کاستی" ست که "درآن افراد جدای از هم هستند و حق ازدواج با اشخاص بیرون از گروه را ندارند" و"درجه امتیازاتشان با یکدیگر متفاوت و هرکس به کاری می پردازد که برای آن تا آخر عمر زاده شده"
"سازمان کلانها و قبایل در اصل با تقسیم کشور به "بخش ها" و " دهکده ها" انطباق داشت بگونه ای که نام فرد ساکن در روستای معینی در زمان تقسیم- درآتیکای دوران حکومت کلایستنس- به عنوان یک روستایی "دموتس" و یا به عنوان عضو قبیله (فیلون) ناحیه روستا ثبت می شد".
دردوران قدیمی تر" اعضای گروه اعقابی، متعهد به تحمل زحمت اضافی نیازمندان گروه خود بود" که درآغاز"بین ژرمنها همه جا معمول بوده و بیش از همه تا مدتها بین دیت مارسن ها- Ditmarsen- ادامه یافت" "ژانتها (یاگروههای اعقابی، درحکم نوعی) کورپوراسیون (یا گروههای صنفی) بودند" "درجهان باستان هیچ نهادی عمومی تر از نهاد گروههای خویشاوندی نبود. به همین دلیل در بین گال ها. کمپبل های نجیب و دست نشانده هایشان، یک کلان را تشکیل دادند" چرا؟ چون "پاتریسین نماینده ی جماعت در درجه ای بالاتر، متصرف اراضی عمومی ست و ازآنها برای کمک به پیروان خود استفاده می کند"
اما جماعت ژرمنی در شهر متمرکز نیست" شهر" محل اقامت کارگران کشاورزی و مرکز اداره ی جنگ" و"اگرچنین تمرکزی وجود داشت" "جماعت، وجودی خارجی، متمایز و جدا از وجود افراد پیدا می کرد" "تاریخ دوران کلاسیک باستان، تاریخ شهرهاست" کدام شهر؟ "شهرهایی که بر مالکیت زمین و کشاورزی بنا شده اند" البته در"تاریخ آسیایی، نوعی وحدت نامتمایز شهر و روستاست (شهرهای واقعاً بزرگ در اینجا باید صرفا به عنوان اردوگاههای سلطنتی زایده های مصنوعی نوعی سازمان خاص اقتصادی تلقی گردند.) سده های میانه- دوره ی ژرمنی- با زمین به عنوان مرکز تاریخ آغاز می شود که تحول بیشتر آن به تضاد شهرو روستا می انجامد" "عصرجدید، دوران شهری شدن روستاست و نه روستایی شدن شهر، آن چنان که درعهد باستان بود" گروندریسه
-سومین شکل مالکیت- مالکیت فیودالی یا تیولی
"نظام فیودالی به هیچ وجه بالکل از آلمان وارد نشد بلکه منشاء آن، تاجایی که مربوط به فاتحان می شد در سازمان نظامی ارتش، در جریان کشور گشایی واقعی دارا بود و این سازمان نظامی فقط بعد از فتح از طریق برآمد نیروهای مولده موجود سرزمینهای مفتوحه به نظام فیودالی واقعی تحول یافت اینکه این شکل تا چه حد توسط نیروهای مولده معین گشت بوسیله ی کوششهای نافرجام ماخود از مرده ریگ روم باستان برای استقرار سایر اشکال، آشکارمی شود." (شارلمانی والخ)
ایدیولوژی آلمانی
- "آخرین سده های انحطاط امپراتوری روم و فتح آن توسط بربرها، شکل گرفت، قسمت عظیمی از نیروهای مولده" دراین تلاطم "منهدم شده" و " تجارت نابود گشت" و یا اینکه به شدت دچار رکود شده و ساکنان شهری و روستایی کاهش یافت".
"دوران باستان ازشهر وحاکمیت محدود" آن ناشی شد در حالیکه منشای "قرون وسطی از روستا بود" ویژگی تفاوت دوران باستان و قرون وسطی"، پراکندگی نفوس درآن دوران که در سرزمینها و مناطق وسیعی متفرق بود، و فاتحان تغییرچندانی درآن بوجود نیاوردند" بود.
- "برده داری و کشورگشایی های روم آن دوران باعث رشد وگسترش کشاورزی گردیده و بر خلاف روم و یونان، فیودالیسم در سرزمینی تکامل یافت که زمینه گسترش یافته آن از قبل بوجود آمده بود"
"شرایط و روش سازمان کشورگشایی همراه با نفوذنظامی ژرمنها منجر به تکامل مالکیت فیودالی گردید"
"مالکیت فیودالی مانند مالکیت قبیله ای وجماعتی برپایه یک جماعت روستایی بدوی قرار گرفت" اما "طبقه ی مولد بدون واسطه که در مقابل آن قرار داشت بر خلاف جامعه ی باستانی، نه بردگان، بلکه دهقانان خرده پای سرف شده بود،" در نظام سرواژ فیودالی "تولید کننده مستقیم از لحاظ مالکیت دارای آن چنان وسایل تولیدی بود که می توانست در شرایط مادی کار، توسط وسایل کارش معیشت حداقلی برای خود و خانواده از طریق محصولات کشاورزی و یا تولیدات خانگی، زراعی و صنایع دستی مرتبط با آن که- می توانست یک رشته مستقل تولیدی به حساب آید- را فراهم سازد".
- نبودن آزادی برای سرف تغییر کیفی داده و به نیروی کار- یعنی بیگاری- برای فیودال مالک و ارباب زمینی تبدیل شد. "سرف دیگر نمی توانست از کار اضافی خود روی زمین ارباب بدزدد".
شرایط به گونه ای شد که درآن کار "اضافی" این بار به ظاهر طبق میل تولید کننده - سرف - پا به عرصه وجودگذاشت" از طریق بیرون کشیدن هرچه بیشتر کار اضافی از سرف. "سهم الاربابی" کار پرداختی سرف به ارباب بود آن هم به شکل اجباری و کار اجباری بیگاری بر روی زمین "ارباب". می توان گفت"درحقیقت روابط درونی این نظام که پنهان ترین روابط تولیدی سراسر شرایط اجتماعی آن دوران یعنی– رابطه مالکان وسایل تولید و تولید کنندگانی که دیگر ابزار تولید محسوب نمی شدند- را دربرگرفت و از این زمان آفرینش یافت.. روابطی که به آسانی نه تنها جنبه های متفاوت تولید و مالکیت بلکه همچنین چهره های سیاسی آن عصر و شکل و ساختمان مربوط به دولت آن عصر را نیز دربر می گیرد. چهره ها و جنبه هایی که اشکال حرکت تدریجی آنها، دربررسی مراحل مختلف این نظام و با دخالت عوامل متعددی نظیر مقتضیات و شرایط خارجی، تغییرات محیط طبیعی، خصوصیات نژادی، وقایع خارجی و مشابه آنها، چه مستقیم و چه غیرمستقیم بر جریان تکامل اثر نهاده واثرآنها می یابد با دقت فراوان به دایره ی تحلیل درآید". مارکس، کاپیتال، ج3
"ساختار سلسله مراتبی زمینداری و یکان مسلح خادم وابسته به آن، کفه ی قدرت را به نفع اشراف فیودال و به زیان سرفها تغییر داد." این سازمان فیودالی درست به اندازه ی مالکیت جماعتی باستان، اتحادی بود علیه طبقه مولده تحت سلطه، اما شکل تجمع و رابطه ی مولدان بدون واسطه به دلیل شرایط مختلف تولید متفاوت بود"
-"سرف در این دوران" وابسته به زمین، دارای خانواده و خانه و مزرعه کوچکی بود." ارباب حق نداشت" و "نمی توانست" او ا به جای دور فرستد و یا زن و بچه هایش را از او بگیرد یا خانه و مزرعه اش را که از اجداد سرفش به وی رسیده بود از وی بگیرد"
-درمقابل، سرف بدون اجازه و رضایت ارباب نمی توانست با یک "شخص آزاد" یا "زنی" از قلمروی دیگر ازدواج کند. اگر سرف از این قانون اربابی تخطی می کرد به "بیگاری" یا "جریمه نقدی" محکوم و مجازات می گردید.
اگر فرزند رعیت درخانه پدربسر می برد پس از مرگ رعیت ماترکش به ارباب می رسید و اگر زمین بین چند نفر مشاع بود صاحبان زمین می توانستند فرزندان رعیت را بین خودشان تقسیم کنند.
- درقرون وسطی وضعیت رعیتها و سرف بشدت اسفناک شده بود.
به نمونه زیر توجه فرمایید:
"ما رهبانان ....مشترکا رعیتهای خانه زادی از زن و مرد داشتیم که به هر کدام ما سهمی از آنها می رسید" لذا در سال1087 در تاریخ 6 ژوئن بچه های نرینه و مادینه را که از چند پدر و مادر بودند در بین خود قسمت کردیم. یک دختر شیرخوار از تقسیم برکنار شد. اگر آسیبی به او نرسد ملک مشترک همه خواهد بود مگر آنکه قرار مخصوصی دراین باب گذاشته شود" البرماله تاریخ قرون وسطی
- انگلس درمورد مقررات بیشرمانه و غیر انسانی دوران فیودالیسم در ناحیه آراگون از فرمان فردیناند کاتولیک 1486- که جاری بود نقل قول می کند "ما قضاوت و اعلام می داریم که لردهای مزبور(سنیورها و بارونها) وقتی رعیتی با زنی ازدواج کرد نباید با زن او در شب اول نزدیکی نمایند و نیز نباید با "استفاده از عنوان اربابی خود در شب عروسی به فراش زوجه رعیت داخل شوند و همچنین بدون میل رعیت اربابان حق ندارند از دختران و پسران رعیت با عوض یا بلا عوض استفاده نمایند..."
- "ساختار فیودالی زمینداری مکمل خود را در قالب مالکیت تشکیلات فیودالی تجارت در شهرها یافت" "دراینجا مالکیت عمدتاً عبارت بود از کارهرفرد، ضرورت متحد شدن بر علیه تجمع نجبای غارتگر، نیاز به بازارهای جماعت محافظت شده در عصری که ارباب صنعت در عین حال بازرگان بوده" وجود داشت.
- "رقابت فزاینده ی سرفهای فراری که به شهرهای رو به رشد هجوم می آوردند و ساختار فیودالی کل روستا، در مجموع اصناف را بوجود آورد. سرمایه کوچک به تدریج انباشته شده ی افزارمندان و تعداد ثابت آنان نسبت به جمعیت رو به رشد، رابطه ی میان دستیاران و وردستان را بوجود آورد که در شهرها سلسله مراتبی شبیه به سلسله مراتب در روستا را موجب گشت"
- "به این ترتیب مالکیت دوران فیودالی اساساً عبارت بود ازسویی، مالکیت اراضی همراه با کارسرف وابسته به آن و از طرف دیگر عبارت از کار مشخص فردی که این "سرمایه کوچک خود"، کار دستیاران را در اختیار داشت".
- "تشکیلات هردو توسط مناسبات تولیدی محدود، کشت ناکافی و بدوی زمین و نوع حرفه ای صنعت معین می شد"
- "دردوران شکوفایی فیودالیته، تقسیم کار اندکی وجود داشت هر سرزمین آنتی تز شهر و روستا رادرخود دارد، تقسیم املاک به طبع کاملاً مشخص گردید" اما " سوای تفاوت شاهزاده ها، نجبا، روحانیان ودهقانان درروستا واستادان کارگاهها، دستیاران، وردستان و نیز بلافاصله خیل کارگران فصلی در شهرها هیچگونه تقسیم مهم دیگری وجود نداشت"
- "تقسیم کار کشاورزی که در کنار صنعت روستایی خرد دهقانان نمایان گشت به سختی انجام میگرفت".
- "درصنعت و درخود معاملات فردی، اصولاً هیچ گونه تقسیم کاری وجود نداشت و این تقسیم در میان آنان بسیار اندک انجام گرفته بود جدایی صنعت و بازرگانی قبلاً در شهرهای قدیمی تر به موجودیت خود ادامه می داد و در شهرهای جدیدتر فقط بعدها هنگامی که شهرها وارد مناسبات متقابلی گشتند نشو و نمو یافت".
اما - ازویژگی های اقتصادی دوران فیودالیسم، "سطح پایین تولید به دلیل ساده بودن وسایل تولید، انفرادی بودن تولید و ابتدایی بودن شکلهای تقسیم کار که طی آن همسانی یا هم ارزی اشخاص در تولید به منزله ی یک امر جدی اجتماعی تلقی می گردد هدف تولید بیشتر در جهت رفع احتیاجات روزمره ارباب- از طریق مازاد محصول تولید شده ناشی از استثمار رعیت و سرف بود".
- شاکله تکامل دوران فیودالیسم، "زراعت اجباری املاک اربابی- خالص جات اربابی- که آن هم به عنوان یک وظیفه مداوم و همیشگی بود". گفتنی ست فیودالیسم در شکل زراعت اجباری از راه کشیدن بیگاری از رعیت خلاصه نمی شد. بلکه از ویژگی های تاریخی دیگر فیودالیسم، اشکال ضد مرکزیت آن با شرایط واگذاری زمین بوسیله ی مالکیتی سیستم تیولداری و اجاره داری، و گسترش یافته آن با مالکیت اربابی دارای حق حکومت یا قضاوت در رابطه با توده مردم وابسته به املا کش بود.
- این شکل مجرد، شکل دایمی این نظام مندی بشمار نمی رود زیرا در وضعیت سرفداری، سرواژ می تواند تواماً با شرکت آزاد یا اجباری دریک دولتی که متمرکزست و یا با واگذاری بطور ارثی و موروثی زمین به جای شکل تیولداری و اجاره داری آن منجر گردد.
- "واگذاری زمین بطوراقطاعی یک وجه مشخصه ی عمومی - ونه یک وجه بدون تغییر- از نظام فیودالی سرواژ ست".
ما- "طی قرون وسطی به غارت رفتن حاصل و دسترنج رعیت و سرف از یک سو و از طرف دیگر تاکید و تنظیم تسمه های استثمار با تدوین حقوق فیودالها روبرو هستیم".
- " مقرراتی سخت برعلیه سرفها و رعیت ها وجود داشت که این مقررات در مناطق مختلف با یکدیگر تفاوت داشت".
مادراینجا به -"بخشی از حقوق فیودالها و اربابان نسبت به سرفها می پردازیم،" مانند:
1- هر سرفی" که بر روی زمین ارباب مشغول به کار بود هر ساله می بایست مبلغی بنام مال الاجاره پرداخته به علاوه ی مقداری از محصول، گله، مرغ و غیره را به ارباب می داد"
2- "دهقان آزاد" خود نیز همه ساله مقداری مالیات به ارباب می پرداخت در حالیکه ارباب از سرفها و رعیتها به هر میزانی می توانست و میلش بود مالیات دریافت می کرد"
3- "بیگاری را بایدبزرگترین بلای جانسوز رعیتها و سرفها دانست زیرا آنان می بایستی برروی زمین اختصاصی ارباب کشت کرده، علفش را بچینند، خندقهای قلعه را پاک کنند –مقنی گری- در ضمن شرابش را به موقع به وی برسانند در صورت لزوم احتیاج به خدمت نظامی گری ارباب رفته، به نگهبانی و دیده بانی از قصرش بپردازد."
4-" مادام که ارباب حاصل زمینش را پس از درو خرمن نکرده، سرفها حق دروی محصول خود را نداشته و نباید می فروختند همچنین ارباب در هر زمان به بهانه های مختلف به مزاحمت و آزار و اذیت رعیتها و سرفها از طریق سواران و فراشان و خادمان خود می پرداخت و الخ"... از قوانین رایج دوران قرون وسطا می توان به موارد زیر اشاره نمود.
-"به قتل رساندن یک اسقف در ناحیه فرانک نهصد واحد پولی و برای یک رعیت، بیست واحد پولی برای قطع دست یا پا یا درآوردن چشم یا بریدن گوش یا بینی صد واحد پولی و اگر دست قطع نشده و آویزان باشد 45 واحد پولی، اگر دست پیچانده و کنده شود 62 واحد پولی ... اگر کسی زبان کسی را بریده وی لال گردد صد واحد پولی، برای دشنام و سب و ... شش واحد پولی جریمه پرداخت می شد" برای ثابت کردن بی گناهی در صورت نبود شاهد گناهکار – متهم- می بایست آزمایشهای مختلفی را انجام می داد،یا دست در آبجوش فرو میکرد یا چند قدم آهن گداخته را حمل میکرد و... در صورتیکه پس از 3 روز آثار سوختگی به شکلی خاص در نمی آمد!! وی تبرئه می شد!!
و "نوع محاکمه الهی بدینگونه بود که، متهم و افترا زننده یا خود با یکدیگر می جنگیدند و یا مبارزینی به نمایندگی از آنان با هم می جنگیدند و هر آنکس که در این مبارزه پیروز می شد محق قلمداد شده زیرا"خداوند" شخص بیگناه را نجات میداد"- مثال معرف خودمان که سر بیگناه پای دار می رود اما اعدام نمی شود!
یا دوئل، که درقرون وسطا از وسایل و روشهای دادرسی بود که بیشتر سنیورهای مجهز به اسلحه با سرفها و رعیتهای بی دفاع و برهنه دوئل می کردند و نتیجه از پیش معلوم بود!
- باید گفت "فرمانها و حکمهایی صادره از طرف فیودال ها وشاهان برای حفظ قدرت زورمداران ارباب و مالک زمین و حفظ منافع کلیساها به عنوان حکم و "احکام حکومتی" تلقی شده و جنبه ای قانونی داشت."
بطور مثال: "شارلمانی در 785 میلادی فرمانی صادر کرد به این معنا که هر کسی که به زور وارد نمازخانه ای بشود کشته خواهد شد، هر کسی به وسوسه شیطان شریک اوهام مشترکین شود و هم نوع خود را – چه زن و چه مرد- به بهانه اینکه جادو کرده بسوزاند و یا گوشتش را به خورد و یا به خورد دیگران بدهد. مجازاتش اعدام خواهد بود. اگر کسی جسد مرده ای را به رسم مشرکین به آتش افکند به اعدام محکوم می شود... هر کسی از مردم ساکس که غسل تعمید نکرده و یا از تعمید روی گردان باشد و بخواهد مشرک باقی بماند کشته خواهد شد. هر کسی در ابراز فدایی شدن برای پادشاه کوتاهی کند مجازاتش اعدام خواهد بود. البته این اقدامات زیاد دوام نیاورده و از سال 797 میلادی به بعد معتدل تر شده". البرماله تاریخ قرون وسطا
- گروه بندی سرزمینهای بزرگتر به قلمرو های فیودالی برای اشراف زمیندار و از لحاظ شهرها یک ضرورت به حساب می آمد از این بابت تشکیلات هییت حاکمه.[یعنی] اشرافیت، همه جا در راس خود دارای یک شاه بود.
"دستورات و فرمانهای شارلمانی، ناگفته نماند که پس از شور و مشورت با رهبران دینی و فیودالهای محلی صادر می گشت آنهم فقط و فقط در راستای حفظ استبداد دینی کلیسا و قدرتهای فیودالهای محلی". " در دوره فیودالی در سرتاسر اروپا قدرت در دست فیودالها و حاکمان محلی بود و " شاه" نفوذ و قدرت چندانی نداشته به گونه ای که تا دوره شارلمانی سلطنت در اروپا اسمی بی مسما بود" در واقع" از قرن هشتم به بعد بود که در بعضی از مناطق اروپا قدرت سلطنت افزایش و در دوره شارلمانی نفوذ شاهان بیشتر شد" چگونه و از چه راهی؟
این اقتدار قدرت شاه از طریق جنایات بی شمار بوجود آمد بطور نمونه" شارلمانی در یک روز در وردن 4500 نفر را سربریده و چندین قبیله را بنه کن کرده و به ناحیه گل کوچانید- این متمرکز کردن ناقص در دوران شارلمانی بعد از مرگ وی پایان یافته و اصول فیودالیسم و حکومت ارباب ملک باردیگر توسط فیودالهای محلی متمرکز گردید".
رعیتها و مردمان زحمتکش تحت نظر واسالها و سنیورها اداره می شدند در ضمن پادشاهان در زمان مواجه شدن با خطر به سنیورها متوسل می شدند.
" در دوره قرون وسطا مخصوصاً قرنهای 11 و12 میلادی میزان قدرت و توانایی فیودالها به اوج می رسد فیودالهای بزرگ در پناه قلعه های محکم خود با قدرت تمام حکومت می کردند. فیودالها اشراف، نجبا ... با استفاده از ضعف پادشاهان بر اقتدار خود اضافه می کردند.
به گونه ای که حق اعلام جنگ، انعقاد صلح ، رواج مسکوک، استفاده از نشان و غیره را برای خود بدست آوردند میتوان در این مورد به سلسله مراتب فوقانی اشراف فیودال فرانسه اشاره کرد. دوکها نخستین رتبه و بترتیب بعد از آنها، مارکها، کنتها، ویکنتها، بارون ها و شوالیه ها بترتیب قرار داشتند."
" در قرون وسطی با افزایش بار سنگین مالیات و تجاوزات فیودالها و اربابان همسایه، بسیاری از مالکان کوچک و میانی برای ایمن نگه داشتن خویش خود را تحت حمایت ملاکان بزرگ (گراندوک) قرار داده و حتی حق مالکیت خود را به مالک بزرگ منطقه واگذار نموده و تحت عنوان "وا سال" در حاشیه حمایت و امنیت سنیورها قرار گرفته و سوگند وفا داری ادا می کردند"
یا در ابتدای دوران فیودالیته، که "جنگهای محلی فیودالها منجر به تخریب و تاراج آبادیها و مزرعه های دهقانان گردیده قحطی، گرسنگی، هست و نیست زحمتکشان را نابود می کرد در طول قرن یازدهم میلادی در اثر 43 بار قحطی و در قرن سیزده، یازده بار قحطی و گرسنگی منجر به مرگ هزاران انسان زحمتکش و بدنبال آن شورشهای دهقانی، کشتار فیودالها و آتش زدن قلعه های شان گردید"
- باید گفت بیشتر قیامهای دهقانان به دلیل نداشتن سازماندهی با سرکوب وحشیانه و شدید فیودالها با شکستهای ممتد روبه رو می شد، مانند طغیان دهقانان نرماندی اواخر قرن دهم میلادی زمانی که نمایندگان دهقانان برای عقد قرارداد با مالکین آمده بودند حاکم وقت دست و پای نمایندگان دهقانان را قطع کرده تا موجب عبرت سایرین قرار گیرد. اما تمامی این جنایات فیودالها نتوانست آتش قیامهای دهقانی را خاموش کند. به گونه ای که در اثر مبارزات و تغییرات بوجود آمده در شرایط اقتصادی و اجتماعی، رشد صنایع دستی، ایجاد شهرهای جدید، امنیت راههای ارتباطی، پیشرفت تجارت از قرن دوازده به بعد جدال خرده مالکان با اربابان، رشد و گسترش تضادی های درونی فیودالیسم، توانست فیودالها را تا حدودی وادار به عقب نشینی کرده و از میزان عوارض و مالیاتها و بیگاریهای رعیت و سرفها بکاهد...
- "پایین بودن سطح تولید وضعیت ابتدایی آن، کشت مداوم وکاهش توان زمین در بهره و حاصل دهی، افزایش زمان کار سرفها بر روی زمین ارباب و کاهش زمان لازم کارشان بر روی زمینهای خود برای تآمین معاش خانواده اش، در نتیجه کاهش سطح امرار معاش این نیروی مولده و گرسنگی مزمن رو به افزایش نتیجه ی وحشتناکی بود برای رعیت ها و سرفها"، ماهیت فیودالها تشدید استثمار بود و بس، به قول الوشر: دهقانان در زمان صلح مجبور به بیگاری، پرداخت خراج و پیشکش و یا کار و خدمت در منزل ارباب بودند هنگام جنگ ، اربابان، در مناطق مختلف دهقانان را چاپیده دسته دسته کشته وسوزاندند، و بدون ترحم آنان را قتل عام کرده و یا زنجیر بر دست و پایشان از منطقه ای به منطقه ی دیگر کوچ می دادند. چه ارباب و چه سرف بی اعتنا نسبت به زمین تمامی شیره زمین را مصرف می کردند. حتی آیش اولیه، به زمین فرصت کمی برای حاصلدهی داده و کشت محصولاتی نظیر یونجه، مفید به حال زمین، کمتر اتفاق می افتاد و از کود فقط گاه گاهی استفاده می شد دهقانان به علت تنگدستی قادر به تهیه کود نبوده و ارباب حق داشت گله های گوسفند دهقانان را با گله های خود همراه نموده تا زمینهای اربابان هنگام چرای گوسفندان کود دهی شوند."
اچ اس بنت می گوید: "زمین، تحت سیستم کشت و زرع قرون وسطایی به علت بهره برداری شدید تمام قدرت تولید خود را از دست می داد." وضعیت املاک اربابی در انگلستان سالهای 1150-1400 ) موریس داب، انحطاط فیودالیسم در اروپا.
"در اروپای قرون وسطی هرگونه بهبود مجددی در وضع خاک به منزله بهانه جدیدی برای وضع تحمیلات نوینی برای زارع بود." و در این میان مالک "فقط انگلی بود که ... قوه ی ابتکار دهقانان را می کشت و نیروی فعاله- آنان را مدام به وسیله اخذ بخش عمده ثمره کارشان، در آنها می خشکاند تا آنجاکه کار، دیگر برای خود دهقانان امری بی ثمر و بی نتیجه جلوه می کرد".
پ بویسوناد، زندگی و کار در اروپای قرون وسطی ص 140-141، داب، تذکرات اسمیت، ثروت ملل چاپ 1826 ص 360-363 داب، همان منبع ...
دانتون به کود دادن زمین های قابل کشت انگلیس در پایان قرن پانزده به منزله یک چیز فوق العاده بی اهمیت اشاره کرده – انگلستان قرن پانزده ص 153 داب همان منبع...
لرد ارنل به زوالی برابر با 30تا 40 درصد محصول در هر جریب در فاصله قرن سیزده تا پانزده اشاره کرد(داب) همان منبع ....
هاریت برادلی دراثرش "وضعیت و سیستم حصارکشی زمین در انگستان می نویسد"مدارک زیادی دال بر فقر و تنگدستی دهقانان قرن چهارده در دست ست، فقری که علتش می تواند عبارت از بی حاصلی زمین باشد" نظریات مخالفی در این موارد وجود دارد. مانند سه به وریج: که از نظریه یک زوال قاطع در این دوره در محصول مشاهده می شود حمایت نمی کند وی می گوید "در بررسی این احساس بوجود می آید که وجه مشخصه ی این دوران عبارت از رکود کشاورزی ست نه سقوط آن زیرا سطح تکنیک (فن آوری) کشاورزی به خودی خود در آغاز، آنقدر که ممکن بوده ست پایین تر بوده ست(م.ک، بنت، تاریخ اقتصاد سال 1935ص22) داب همان منبع ...
"اربابان مداوم از دهقانانی که نیروی کارشان را از دست داده و در ورای چهره ی بشری خود عاجزو بی حاصل سر می برند ایراد می گرفتند- یا آنکه بردگان خانگی بدبخت ترین بخش جامعه ی فیودالی به حساب آمده و آنها را "همانند چارپایان خریداری کرده و می فروختند، با چوبدستی کتکشان می زدند و به ندرت به آنها اجازه استراحت داده می شد". داب همان منبع ...
گالتون می نویسد: "اگر در شرایطی غیر از این نگهداری شده و مرتب پست بودن و ترس شدید آنان هنگامی که در وضعیت پست ترس آمیزی که نگاهداری می شدند را به رخشان کشیده و نمی شد، کم کم آزادانه رشد یافته، مغرور، علیه فرمانهای اربابان ستمگر خویش ایستادگی نمایند. گالتون- وضع جامعه انگلیس در دوران بردگی- داب همان منبع..
گزارشات از وضعیت اسفناک دهقانان، سرفها، رعیتها در قرون وسطی فراوان ست. در همین دوران ضرب المثلی بین مباشران رایج بود که " دهقانان مانند درخت بید هستند" " جوانه اش را به کار و خودش را قطع کن" یا بیهوده نبود که کشیش ناحیه بورتون به سختی می کوشید "سرفهایی را که روی زمینهای کلیسایشان کار می کردند را به ماندن متقاعد می ساخت". اچ، اس ، بنت، وضعیت املاک اربابی در انگستان سالهای 1150-1400 ص164 – داب همان منبع
- افزایش احتیاجات طبقه حاکمه فیودالها به دلیل افزایش درآمد سالانه- در انگلیس نسبت به قاره این مساله مقدم تر بود- اربابان بزرگ به حساب دهقانان شروع به افزایش واسالها و اتباع خود کردند رشد خانواده های نجیبا و زندگی انگلی شان که با توسل به عنواین مختلف به غارت سرفها می پرداختند.
- تأثیر جنگها و راهزنی ها، ریخت و پاشهای بی حساب اشراف - کنتس ها، بارونس ها و فشار به افزایش در آمد و بالا رفت شدت استثمار باعث ویرانی در زمین های مزروعی گردید. م- بلوخ- درباره جامعه فیودال و طبقه ی حاکم آن ص 16-24 داب همان منبع
- درواقع علل جنگهای صلیبی، خشک شدن منبع اصلی درآمد فیودالها بود- که از طریق شدت استثمار و تحمیل مالیاتهای غارتگرانه اجباری به شدت از توان دهقانان و شرایط زیستی سرفها و رعیتها به عنوان نیروهای اصلی مولده کاسته شد- در مقابل نجیب و اصیل زادگان هرزه و خودخواه و ستمگرجنگهای صلیبی را تحت شعار های تند مذهبی جهت غارت سرزمینهای شرقی براه انداختند.
جنگهای صلیبی:
- می توان خونین ترین جنگهای مذهبی قرون وسطی را جنگهای صلیبی دانست. فیودالها با هدف کسب ثروت در مشرق زمین به فریب سرفها و رعیتها و سایر محرومانی که- تحت ستم استثمارگرانه فیودالها هستی شان به نیستی تبدیل شده بود- پرداختند . فیودالها، با همدستی رهبران کلیساها وعده بدست آوردن قطعه ای زمین وزیارت تربت عیسا و رسیدن به بهشت جاودان به شرکت در این جنگهای وحشیانه کشاندند.
به گفته میل mile" طی جنگ اول صلیبی جنایات گوناگونی بنام اشاعه دین و فتح بیت المقدس انجام گرفت، در محاصره انطاکیه سر دو هزار ترک را از بدن جدا کرده کودکان را در آغوش مادران کشته، عربها را در کوچه و بازار قتل عام کردند. " سال 1098 در محاصره قشون ترک سپاهیان صلیبی به قحطی و گرسنگی افتادند "درجنگ سوم صلیبی صد هزار نفر تلف شده و هزاران خانه و کاشانه ویران گردید" سال 1098 مسیحیان با عبور از آسیای صغیر دسته دسته از تشنگی می مردند.
فوشه دوسارت می نویسد: "پر طاقت ترین مردم روی شن دراز کشیده و سطح سوزان خاک را کاویده بلکه زیر آن زمینی نمناک بیابد تا لب خشکیده خود را بر آن زنند" به گفته یکی از مبلغین مذهبی، در ژوئن 1099 پس از سه سال جنگ سپاهیان صلیبی به محض رسیدن به بیت المقدس، "در رواق سلیمان، صلیبیان در معبد در گردابی از خون مسلمانان می تاختند به گونه ای که تا زانوی مرکب آنها می رسید تقریباً ده هزار مسلمان قتل عام شد. از کفار هیچکس جان بدر نبرد حتی زنان و اطفال خردسال... . صلیبیان همه چیز را غارت کرده و ان منطقه را ملک طلق خود میخواندند".
ویا آدرو بن، اهل شامپانی نویسنده تاریخ جنگ صلیبی می نویسد- "در تاراج قسطنطنیه 12 آوریل 1204- غنمیت به دست آمده به گونه ای بود که افراد حساب طلا و نقره و ظروف و جواهر و اطلس و حریر و بالاپوش پوست خز، سنجاب و لباس های فاخر را از دست داده بودند... بناها را تخریب تا ظرفهای سیم و زر و نوشته های حجاری به زر، مجسمه مفرغی شاهکار را ذوب کرده و به سکه تبدیل کنند."
بعضی از این آثار بعد ازغارت قسطنطنیه 1204 امروز هنوز در ونیز و کشورهای دیگر غربی موجود است.
"طبق نوشته ابن اثیر و سایر مورخان شهر قسطنطنیه را آتش زده و یک چهارم شهر را خاکستر کرده بر باد داد، حریق شهر هشت شبانه روز ادامه داشت."
در پایان جنگ صلیبی ساده لوحانی بودند که از عملکرد خود پشیمان شده بودند به قول شاعر مخالف جنگ، روتبوف . Rutebeuf- می گفت "شما میخواهید که من از دارایی خود چشم پوشیده و نگاهداری فرزندانم را بر عهده سگها بگذارم."
در نتیجه ی جنگهای صلیبی بازار تجارت بین شرق و غرب رونق یافت، بسیاری از آثار و افکار شرقیان به غرب وارد گردید. از نفوذ فیودالها کاسته و زمینه افزایش نفوذ شاهان بیشتر گردید و در ادامه ، جنگهای اقتصادی و سیاسی بین دولتهای اسلامی و غربی نیز تبدیل به جنگهای مذهبی گردید.
از قرن یازده به بعد دریای مدیترانه مرکز روابط تجاری گردید، تاجران اروپایی جهت خرید ابریشم شام و چین، قالی ایران، عاج آفریقا، ادویه هندوستان و عطریات عربستان به بندرهای شام و اسکندریه می آمدند که این روابط بر اهمیت قسطنطنیه افزوده بود.
در واقع جنگ های صلیبی در زمانی که سیستم فیودالیسم در اثر تشدید استثمار و ستم در نتیجه فرار سرفها و رعیتها رو به اضمحلال نهاده بود را بطور موقت نجات داد. از یکسو اوایل قرن دوازده کشش قابل ملاحظه ای در گسترش و آغاز تجارت در اروپا که در امتداد قرن سیزده به اوج خود رسید به نظر می رسد و از سوی دیگر اثر این گرایش در نظام فیودالی منجر به افزایش اجاره ها و مالیاتها به صورت کاربیگاری و نه بصورت کارمزدی و تشدید فشار و استثمار بر دهقانان آزاد بوده- یعنی زمانیکه ارتجاع فیودالی در اوج قدرت بوده پدید می گردد اقتصاد پولی با توجه به طلا و نقره های به غارت رفته در اثر جنگ های صلیبی ذوب و تبدیل آن به سکه، راه خود را از دوران مسامات نظام و جامعه فیودالی آغاز کرد.
علت العلل جنگهای صلیبی را باید در خشک شدن منبع اصلی درآمد فیودالها از زمین دانست.
در این راستا حاصل جنگهای صلیبی در قرون وسطی در طول قرون 11 و13 که به فرمان پاپ جهت تسخیر و گرفتن شهر مذهبی بیت المقدس آغاز شده بود منجر به تحولاتی- رشد تجارت در فیودالیسم اروپا- گردید که می توان به
1- استفاده از قطب نما با عقربه مغناطیسی که در کشتیرانی از چین به ایران و کشورهای اسلامی رسید که بعدها سایر کشورهای اروپایی و ایتالیا - قرن 13 میلادی از آن بهره جستند.
2- استفاده از صنعت کاغذ سازی که اروپاییان از ملل آسیایی فرا گرفتند، این صنعت متعلق به چینی ها و توسط اسیران چینی که در اثر حملات دولتهای اسلامی به چین فرا گرفته شده بود و سپس توسط مسیحیان در اوائل قرن 13 از طریق اسپانیا و سیسیل به اروپا رسید این صنعت کاغذ سازی بعد ها در قرن 18 مکانیزه شد.
3- فن چاپ که در ابتدا در چین سپس کشورهای اسلامی و از طریق مسلمانان به کشورهای اروپایی رسید این صنعت توسط گوتنبرگ آلمانی سال 1455 تکمیل شد.
4- استعمال باروت ابتدا توسط مسلمانان از چینی ها فرا گرفته و در آغاز قرن 14 اروپاییان از آن استفاده کردند.
5- فتح قسطنطنیه توسط عثمانیها در سال 1453 .
6- کشف آمریکا و راه دریایی هند.
در قرون وسطا شهرهایی مانند قسطنطنیه و اسکندرون مراکز تجاری شدند.
فراموش نکنیم فیودالیسم در شرق اروپا به نظر انگلس در نامه به مارکس که-"در اواخر قرن پانزدهم احیا شده و وابسته به رشد تولید برای بازار" بوده ست. داب همان منبع و"در ادامه در ایالات کرانه ی بالتیک در لهستان و بوهم شاهد این مساله هستیم" این" ایالات فرصتهایی برای توسعه صادرات .... یافته بودند و در این راستا به احیا وجبر کاربیگاری نسبت به دهقانان و فراهم ساختن محصولات کشاورزی که در بازارهای بزرگ ایالات بفروش رود اساساً به کار سرفها تکیه داشتند" تاریخ اقتصاد کمبریج ها، مالکیت زمینهای مزروعی در بوهم اثره استارکو کاپیتالیسم جدید اثر اچ، سیه- داب همان منبع
درهنگری رشد تجارت موجب رشد زمینهای زراعی بسیار بزرگ اربابی شد که عوارض ستمگرانه ای برای دهقانان به بارآورد. کلیساهای آلمانی و مهاجر نشینهای کلیسایی آن سوی شرق آلپ که بنام مذهب دهقانان بومی را بروی زمینهایی که به خود آنان تعلق داشت را به سرف و برده تبدیل و یک نظام استبدادی سرواژ کلیسایی بر پایه شکل پرداخت مالیات به صورت بیگاری– را مشاهده می کنیم.
در کنار رشد و تکوین تجارت حتی در شهرهای قدیمی روسیه کیف و نووگورود و سیر تجارت " کرانه های بالتیک، دریاچه ی لاودگا، دنی پیر، و دریای سیاه در بطن خود همچنان نظام سرواژ بر اساس مالیات بصورت بیگاری بجای پرداخت نقدی یا جنسی- بر روی زمینهای اربابان تا قرن نوزده به طول کشید روسیه ای بر لبه شرقی اروپا ادامه داشت. اما گسترش تجارت در نظام سرواژ در اروپای غربی از طریق امکان خرید نیروی کار بیگاری دهقانان برای زراعت خالصه اربابان و تعمیق و گسترش استثمار شدید برای تولید مایحتاج زراعی بازارها گردید" آنچه را که قرن سیزده در انگلستان چهارده و پانزده در فرانسه و راین لند آلمان رخ داده ست، وقایعی بود که در قرون بعدی در مشرق اروپا رخ داد" " پول از یکسو باعث گسترش روابط تجاری و از سوی دیگر به تحکیم اشراف زمیندار که باعث تشکیل ارتش های منظم و تحکیم نظم سواژ و فیودالیسم و کنترل نیروهای مولد پرداخته بودن تبدیل گردید"
" به قول بنیانگذاران منطق علمی"جایگزین شدن روش تولید جدید، بجای روش قدیمیتر نه به توسعه تجارت بلکه به ماهیت دورنی روش تولید قدیم" بستگی داشته ست" داب همان منبع
در مورد انگلیس مدرکی وجود ندارد که اساساً آغاز مبادله در انگلستان کاملن مربوط به رشد تولیدات کشاورزی به دلیل عرضه در بازار ها بوجود آمده است"در قرن پانزده چنین روابطی به ندرت به چشم میخورد" گرچه اسنادی مبنی بر اینکه در برخی نقاط یک رشد سریع کارمزدی در کشاورزی را گواهی می دهد معهذا طی همین قرن در اغلب نقاط شاهد رکود شدید تجارت هستیم." داب، همان منبع .....
در این دوره بیشتر ماشاهد فشار بر دهقانان آزاد و افزایش پرداخت اجارات و مالیاتها بصورت کاربیگاری- نه بصورت کارمزدی هستیم. داب، همان منبع .....
نخستین عامل زوال فیودالیسم اروپایی را می توان در افزایش و شدت بخشی استثمار برسرفها و دهقانان آزاد از طریق افزایش و رشد سهم الاربابی و کاربیگاری بر خالص جات اربابی دانست که منجر به کاهش سطح توان بهره دهی زمین کشاورزی گردید. که در ادامه منجر به تجزیه و زوال و سیستم فیودالیته میگردد تظاهر آن به صورت شورشهای دهقانی کاملن مشهود است.
توضیح:
این دست نوشته ادامه دارد...
فعالان کارگری ضد سرمایه داری گیلان
1- تاریخ اقتصاد کمبریج ها، مالکیتت زمینهای مزروعی در بوهم اثره استارکو کاپیتالیسم جدید اثر اچ، سیه- داب همان منبع
و در مورد اشتباهات چاپی بخش دوم- "یادداشتی بر توسعه"
**************
بخش دوم
"آزادی عملی ست تاریخی و نه عملی ذهنی و همانا توسط شرایط تاریخی (سطح) صنعت ،
تجارت، کشاورزی و (داد و ستد....) بوجود می آید." ایدیولوژی آلمانی
با سلام دوستان کارگر:
- نگاهی به تاریخ واقعی انسان و ساز و کارآن
- ما از این بخش به بعد به طور گذرا به تاریخ جوامع انسانی که بازتابی از شرایط عینی
زندگی انسانها بوده می پردازیم.
- دراین بررسی به رشد و تکامل نیروهای مولده و تاریخ تجربی و ماتریالیستی شیوه های
تولید دورانهای برده داری فیودالیسم و سرمایه داری و سازوکار فروپاشیشان می پردازیم.
چرا؟ چون "انسانها همواره تاکنون تصور نادرستی درباره ی خود، آنچه هستند و باید باشند بوجود
آورده اند"
ادامه مطلب را
اینجا مطالعه نمائید.
**************
بخش اول
«پرولتاریا با اعلام انحلال نظم موجود جهان، صرفاً راز هستی خویش را بیان می کند. زیرا او براستی مظهر زوال این نظم جهانی ست. پرولتاریا با درخواست نفی مالکیت خصوصی، صرفاً اصلی را برای جامعه وضع می کند که همان جامعه به عنوان یک اصل برای او وضع کرده ست.» کارل مارکس - گامی در نقد فلسفه حق هگل.
با سلام به دوستان کارگر:
مقدمه:
- سالهاست ما شاهد طرح و ارایه ی تئوریهای مختلفی در مورد توسعه و رشد اقتصادی در چار چوب شیوه تولید سرمایه داری می باشیم. تئوری و نظریه پردازان نظام سرمایه داری در این راستا بر پایه حفظ و اصلاح شیوه ی تولید سرمایه داری در چارچوب کارکرد نظام کارمزدی را به عنوان نمو اقتصاد در حال توسعه، در حال رشد و ... تحت نسخه پیچی های مختلفی مطرح می کنند.
- چرا؟ زیرا هدف آن تجدید تقسیم کار جدید سرمایه داری جهانی در قالب تئوریهای باصطلاح « توسعه » می باشد.
- پایه تحلیل و آنالیز بیشتر این نظریه پردازان ، شاخصهای کاربردی و قراردادی رسمیت یافته، ثبت شده و مورد قبول دانشنامه های آکادمیک بین خودشان می باشد و ربطی به منافع کارگران و نفی «کار مزدی» ندارد جز استاندارد سازی بردگی مزدی و افزایش نرخ استثمار و جلوگیری از سقوط هر چه بیشتر نرخ نزولی سود.
- به همین دلیل ما نیز جهت شفاف سازی اهداف این تئوریها و دسته بندی های مصنوعی کشورها و جوامع حول شاخص "توسعه و رشد" که در واقع در یک پیوستگی گسترده جهانی حاصل ساز و کار سرمایه داری بر پایه کارمزدی دچار مراحل مختلف رشد اقتصاد و سرمایه داری با تفاوت سطوح در پویش ناموزون آن شده اند می پردازیم.
- گفتنی ست، پس از خاتمه جنگ ویرانگر و ضد بشری جهان سرمایه داری- جنگ دوم جهانی – و بدنبال ویرانی زیر ساختهای اقتصادی کشورهای سرمایه داری در اروپا، شیوه تولید سرمایه داری جهانی به مرکزیت امریکا تصمیم گرفت منابع متفاوتی از کمکهای مالی و صنعتی در اختیار کشورهای آسیب دیده اروپایی تحت عنوان طرح مارشال و اصل ۴ قرار دهد.
- اولین دلیل اصلی آن جلوگیری از نفوذ اردوگاه سوسیالیسم شوروی - همان سرمایه داری دولتی با برنامه ریزی متمرکز – به عنوان رقیب در حوزه های اروپای شرقی و کشورهای مستعمراتی در آمریکای لاتین، آفریقا ، آسیا و خاور دور و ... بود در این زمینه همزمان با اجرای کمکهای مالی فوق به پاکسازی تمام عیار مخالفان خود در داخل تحت لوای کمونیسم ستیزی در چارچوب طرح سناتور مک کارتی و دادگاههای بر پا شده در این زمینه همگی گویای ادامه عملکرد تاریخ بیش از پیش جنایتکارانه سرمایه داری جهانی از آغاز نیمه دوم قرن بیستم می باشد.
- باید گفت همه این مقدمات به کمک اقتصاد دانان سرمایه داری منجر به طرح نظریه توسعه اقتصادی گردید که در ابتدا کشورها را به سه دسته تقسیم کردند:
(١) - کشورهای جهان اول ، کشورهای صنعتی و پیشرفته سرمایه داری
(٢) - کشورهای جهان دوم، کشورهای به نسبه صنعتی و پیشرفته و نظام اقتصاد سوسیالیستی
(٣) - کشورهای جهان سوم - کشورهای که در دوره ما قبل صنعتی و شامل بیشتر کشورهای جهان در مناطق افریقا ، آسیا ، آمریکای لاتین بودند اقتصاد این
کشورها مختلط با درجات متفاوتی از فعالیتهای بخش خصوصی و دولتی متکی بر فرآورده های کشاورزی و صادرات مواد خام
- در این راستا پس از جنگ جهانی دوم، ١۴١ کشور ، آفریقایی، آسیایی ، آمریکایی عضو سازمان ملل به طور دسته جمعی جهان سوم نامیده شدند.
- می توان در این مورد به اعلامیه ۵٠ اقتصاددان مهم سرمایه داری کشورهای جهان سوم به عنوان اعضای دیوان خانه جهان سوم در ژانویه ١٩٧۵ در کراچی پاکستان گرد هم آمدند اشاره کرد اعلامیه سنتیاگو و کراچی گویای این سطح بندی و رتبه بندی می باشد.
- پس از فروپاشی نظام سوسیالیستی شوروی و اقمار آن این دسته بندی تغییر یافته و بدینگونه شد.
١- جوامع مدرن، آن دسته از جوامعی که در ورود و همگامی با عصر صنعتی موفق بوده اند.
٢- جوامع سنتی، آن دسته از جوامعی که متکی به کشاورزی دهقانی که قبل از مرحله عصر نوین می باشند.
٣- جوامع در حال گذر، آن دسته از جوامعی که برخی از ویژگیهای جوامع سنتی و مدرن را بصورت دوگانگی در خود حفظ می کنند.
- در چکیده نوشته مقدمه، کلیه نظریه پردازان اقتصاد سرمایه داری دو نکته اصلی برجسته شده، "توسعه" و "رشد" آنهم در چارچوب سازوکار و حفظ بردگی مزدی دلایل عنوان شده از جانب آنان حول، کمیابی منابع ، تقسیم کار بین المللی، ارتقای بهره وری ، بهره وری بهینه ، کاهش هزینه تولید، نقش بازار، میزان دخالت دولت - سرمایه داری – امنیت ملی – جهت تداوم چرخه و پویش سرمایه - نقش سرمایه مالی و نهادها و سازمانهای بورس، اوراق قرضه دولتی و ... که همگی این تحولات با پیچیده سازی در تفسیرهای نموداری و دیاگرامهای هندسی - ریاضی و فرمولبندی آنها با تکیه و کاربردی در دو بخش اقتصاد سرمایه - کلان و خرد - و کاربرد و تعامل تحلیلی این دو شاخه اقتصاد محض در رشته اقتصاد قرار داشت.
- اما آنچه ما در بخشهای مختلف این یادداشت مطرح می کنیم، بررسی نقطه نظرات اقتصاد دانان سرشناس "اقتصاد توسعه" از نگاه کمونیسم ضد سرمایه داری و لغو کارمزدی به گونه ای چکیده، که این مثنوی هفتاد من کاغذ می خواهد و بس.
- برای رسیدن به این مهم ما در ابتدا سعی در بازشناسی ساز و کار انحلال و اضمحلال در اشکال پیشا سرمایه داری همزمان با نوزایی ساختار سرمایه داری در روند تاریخ تکاملی مادی انسان نگاهی هر چند گذرا داریم.
و به همین دلیل مبرهن و ساده نقل قول مارکس را سرلوحه دست نوشته مان قرار دادیم با این امید که طولانی شدن مقاله برایتان - دوستان کارگر- حوصله بر، نگردد.
بخش یکم:
استدلال ما بر پایه دیالکتیک انحلال قراردارد - ما بارهای گفته ایم و نقل قول کرده ایم، که «سرمایه رابطه اجتماعی تولید بر پایه خرید و فروش نیروی کار کارگر ست.»
- «مگر در جریان مبادله بین سرمایه دار و کارمزدی چه اتفاقی می افتد؟»
- «کارگر در عوض توان کار خود وسایل امرار معاش دریافت میکند اما سرمایه دار در ازای تامین وسایل امرار معاش، فعالیت تولید کارگر یا نیروی خلاقانه کارگر را در اختیار می گیرد. فعالیتی که با آن کارگر نه آن چیزی را مصرف می کند جبران می کند بلکه او به کار انباشته شده ارزش بزرگتر از آنچه که قبلن مالک آن بود. میدهد.»
کارل مارکس، کارمزدی و سرمایه
- آنچه که در بالا نقل شد تعریف کلی از مناسبات سرمایه بر پایه ساز و کار "کارمزدی" در نظام سرمایه داری براساس «نظام دستمزدها» ست.
و بطور خلاصه - کار کارگر به دو بخش کار لازم و کار اضافی در نتیجه ارزش لازم و ارزش اضافی تقسیم میگردد - ارزش اضافی تولید شده توسط کارگر منشاء سود ورزی، استثمار ، گردش کالا، پویه و انباشت سرمایه ی سرمایه دار می گردد. یعنی آنچه که از کارگر جدا و بیگانه گشته تبدیل به سرمایه شده و سرمایه، حاکم سرنوشت اقتصادی - اجتماعی وی می گردد./
- «فرمول سرمایه که در آن کار زنده (کارگر) در مناسبات ناملکی (مالک نبودن) با ماده خام، ابزار وسیله ی معاشی که در حین تولید لازم ست قرار دارد در وهله ی اول متضمن ناملکی بر زمین ست و ... در وهله دوم ناملکی کارگر بر ابزار تولیدست»
مارکس ، صورت بندی های اقتصادی پیشا سرمایه داری ترجمه خسرو پارسا
«سرمایه بصورت محصول گردش ظاهر می شود بنابراین تشکیل سرمایه از مالکیت زمین بر نمی خیزد (ممکنست از مستاجر کشاورزی برخیزد از آنجا که او هم یک تاجر محصولات کشاورزی ست) و نه از صنف (گرچه این نیز یک امکان ست) بلکه از ثروت تجار و رباخواری بر می خیزد. تاجر و ربا خوار فقط با شرایطی مواجه می شوند که اجازه ی خرید کار آزاد را می دهد مثلن در شرایط صنف ، صرف پول (بجز آنکه پول استاد کاران صنف باشد) نمی تواند چرخهای بافندگی بخرد که افراد با کار با انها بگمارد، «بهرحال سرمایه در این دوره تدارکاتی ، یا دوره ی اول سرمایه ، شرط دیگر کارست»
مارکس صورت بندیهای پیشا سرمایه داری ترجمه خسرو پارسا
- «بهرحال این امر بدیهی ست و با بررسی دقیق تر دوران تاریخی که ما اکنون از آن صحبت می کنیم روشن می شود که عصر انحلال شیوه های اولیه تر تولید و مناسبات کارگر با شرایط عینی کار همزمان عصری ست که در آن ثروت پولی تا حد معینی تکامل یافته ست و نیز به وسیله شرایط و احوالی که این انحلال تسریع میکند به سرعت رشد می نماید و توسعه می یابد.»
مارکس صورت بندی پیشا سرمایه داری ترجمه خسرو پارسا
«عصر طلایی که کار، خود را آزاد می سازد فقط در دورانهایی اتفاق می افتد که فیودالیسم در حال زوال ولی هنوز در زدو خورد بود، مانند انگلستان قرن چهاردهم و نیمه اول قرن پانزدهم...»
مارکس صورت بندی های پیشا سرمایه داری ترجمه خسرو پارسا
- آنچه را که در ابتدای این یادداشت از مارکس نقل قول کردیم در امتداد نقل قول از مارکس از گامی در نقد فلسفه هگل با آغاز این (پاراگراف) که «پرولتاریا با اعلام انحلال نظم موجود جهانی...» در راستای درک دیالکتیک « انحلال و ایجاب » پدیده شناسی ست.
- چون مفهوم «انحلال» نظم موجود جهان سرمایه داری «که بر پایه کار مزدی و استثمار کارگران قرار گفته ست» «لغو کار مزدی» هدف گذاری شده است.
کمونیستها به مفهوم «کارگران واقعاً انقلابی» در عمل در امتداد این «نقشه راه» نه تنها منافع همگون آنی - رفاهی معیشتی اجتمای سیاسی - بلکه منافع آتی متجانس «سرنگونی قهر آمیز دولت سرمایه داری و انحلال نظام دستمزدها و کارمزدی و بر پایی جامعه بی طبقه را نمایندگی می کنند بلکه از هر «جنبش واقعاً انقلابی حمایت کرده و در آن شرکت عملی » می جورند.
در این راستا «آنچه در اینجا مورد توجه ماست این ست، روند انحلال، که توده افرادی از یک ملت و غیره را تبدیل به مزد کاران آزاد بالقوه می کند. - افرادی که فقط به علت نداشتن مالکیت مجبورند کار کنند و کار خود را بفروشند – ناپدید شدن منابع قبلی درآمد، شرایط پیشین مالکیت این افراد را مفروض نمی دارد برعکس مقصود این است که فقط کاربرد آنها تغییر یافته که آنها به عنوان مایه آزاد به دست اشخاص دیگر افتاده اند یا شاید هنوز تا اندازه ای در دست همان اشخاص باقی مانده اند ولی مطلب تا این جا واضح ست. روندی که به این یا آن طریق ، توده ای از افراد را از مناسبات مثبت پیشین آنها با شرایط عینی کار جدا کرده که این مناسبات را نفی کرده و بنابراین این افراد را به کارگران آزاد تبدیل کرده ست همان روندی ست که این شرایط عینی کار را بالقوه از علایق قبلی آنها با افرادی که حالا از آنها جدا شده اند آزاد نموده ست (این شرایط کار شامل زمین، ماده خام، وسایل معیشت ، ابزار کار، پول یا همه اینهاست) اینها هنوز موجودند ولی موجود در شکلی متفاوت ، به عنوان یک مایه آزاد، شکلی که در آن تمام مناسبات سیاسی و غیره قدیمی از بین رفته اند و شکلی که اکنون به آن افراد مجزای بی ملک فقط در شکل ارزشها، ارزشهایی که فقط خود و یک دیگر را نگاه می دارند مواجه ست، همان روندی که توده های کارگران آزاد را در مقابل شرایط عینی کار قرار میدهد، همینطور این شرایط را در مقابل آنها به عنوان سرمایه قرار داده ست، روند تاریخی (روند) جدایی عناصری ست که تاکنون بوده اند بنابراین نتیجه آن ناپدید شدن یکی از عناصر نیست بلکه وضعیتی ست که در آن هر یک از آنها در مناسبات منفی یا دیگری جلوه می کند:
کارگر آزاد (بالقوه) از طرفی، سرمایه (بالقوه) از طرف دیگر جدایی، شرایط عینی از طبقاتی که اکنون به کارگران آزد تبدیل شده اند و بایستی به همین سان در قطب مخالف، به عنوان استقرار استقلال به وسیله ی خود این شرایط ، به نظر رسد»
مارکس - صورت بندی های پیشا سرمایه داری ترجمه خسروپارسا
- هدف از نقل قول به مضمون طولانی فوق از مارکس درک و بیان و تبیین از دگردیسی، نطفه بندی و رشد جنینی و بالندگی سرمایه در بطن نظام فیودالی - سرواژ، ارباب رعیتی، همبایی، میر، ویسی و... در راستای «انحلال» نه تنها صورت بندی های شیوه تولید پیشا سرمایه بلکه انحلال و طرد و اضحلال پوسته سیاسی اجتماعی و فرهنگی این نظامات و اضمحلال پسماند آنها تلاش و تثبیت شرایط تولیدی مناسبات اجتماعی سرمایه داری در فراگرد «کارمزدی» بوده ست. «تشکیل اصلی سرمایه، صرفاً به این علت ست که روند تاریخی انحلال یک شیوه قدیمی تولید اجازه میدهد که ارزش، که در شکل ثروت پولی وجود دارد، شرایط عینی کار را از طرفی بخرد و از طرف دیگر کار زنده ی کارگران اکنون آزاد شده را با پول مبادله کند...» و یا «شکل های اصلی تاریخی که آنها سرمایه ، در ابتدا به طور پراکنده یا محلی ، در کنار شیوه های تولید قدیمی پدیدار می شود ولی به تدریج آنها را متلاشی می کند مانوفاکتور ا به معنی صحیح کلمه (نه هنوز کارخانه) می سازند، این در جایی دیده می شود که تولید انبوه برای صادرات وجود دارد» - مارکس، صورت بندی ها ...
- مارکس : «تاریخ تمام جوامع تا کنون موجود تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است...»
مانیفست کمونیسم
«اما وجه تمایز دوران ما، یعنی دوران بوژوازی ، این ست که تضادهای طبقاتی را ساده کرده است، کل جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ در حال پیکار به دو طبقه بزرگ که مستقیماً رو در روی یکدیگر قرار گرفته اند، یعنی به بورژوازی و پرولتار یا تقسیم شده است» مانیفست کمونیسم
و یا انکه «نظام فیودالی صنعت که در آن تولید صنعتی در انحصار صنف های بسته بود اکنون دیگر پاسخگوی نیازهای رشد یابنده بازارهای جدید نبود نظام مانوفاکتوری جای آنرا گرفت طبقه متوسط صنعتگر استادکاران صنف ها را کنار زد تقسیم کار میان صنف های رسته های متفاوت در رویارویی با تقسیم کار درون کارگاه بر چیده شده» مارکس مانیفست کمونیسم
«بورژوازی هاله (قداست) تمام پیشه هایی را که تا آن هنگام گرامی شمرده می شد و با هراسی توام با وقار به آنها می نگریستند دریده ست، پزشک ، وکیل ، کشیش، شاعر و دانشمند را کارگر مزد بگیر خود ساخته ست» مانیفست کمونیسم
«رقابت آزاد و سازمان اجتماعی و سیاسی سازگار با آن همراه با سلطه اقتصادی و سیاسی طبقه بورژا جای پای آن (مناسبات فیودالی) گذاشت» مانیفست کمونیسم
- سوال: چه رابطه ای بین تئوری «توسعه» و تحلیل مارکس و نظریه های اقتصاددانان "توسعه" وجود دارد این تئوری ها بدنبال استاندارد سازی چیست؟ جز نرخ استثمار
- بازهم انگیزه ما از آوردن چنین نقل قولهای به مضمون از مارکس در راستای اثبات شناخت ژرف مارکس از دگر دیسی و مبارزه جوامع تاریخی بر پایه تضادهای طبقاتی نهفته در آن ست تجربیات گرانقدر روش شناختی «کمونیسم لغو کارمزدی» مارکس و دلبسته نشدنمان به تئوری و نظریه های «در حال توسعه» و ... که مبنای آن توجیح رشد اقتصادی این جوامع نگون بخت بر پایه ی شدت بخشیدن استثمار و بالا بردن نرخ آن در سایه ی دیکتاتوری سرمایه داری جهانی و داخلی رخ میدهد تا «رخساره های سرمایه داری» ! این کشورها و نهادهای جهانیشان - صندوق بین المللی پول، بانک جهانی ، سازمان تجارت جهانی، تروییکای اروپا و ...کشورهای صنعتی توسعه یافته دمکراتیک!!! به ثبت رسده و شناسنامه بگیرد، سرنوشت ببرهای - کاغذی ، آسیای شرقی در بحرانهای جهانی اقتصاد سرمایه داری در سال ١٩٩٦ و تداوم چرخه بحران ٢٠٠٨ درکشورهای آسیایی - در حال توسعه! - همگی بیانگر شکننده بودن رهنمودها تئوری هایی از این دست در دسته بندی کردن جوامع سرمایه داری جهت استثمار کارمزدی و تسمه از گرده ی کارگران با نیروی کار ارزان و شبه رایگان کشیدن می باشد باشد. تا حوزه های نرخ متوسط سود ورزی سرمایه را حداقل حفظ کرده و مانع از افزایش شیب سقوط «نرخ نزولی سود» آنهم به بهای تنزل و متلاشی ساختن «هستی اجتماعی» ملیونها «کارگر مزد بگیر» منجر شده. جنگهای ارتجاعی در خاور میانه با ماشینهای جنگی با مکانیزم تروریسم دولتی و غیردولتی با سوخت و سازی از دلارهای نفتی اربابان نفت خواره که با دقت در جغرافیای صادر کنندگان نفت خاورمیانه - اعضای کارتل نفت اپک تداعی همان سناریوی جنایت بار جلوگیری"از کاهش نرخ متوسط سود جهانی سرمایه ست" در راستای کاهش هزینه تمام شده کالا و افزایش بهره وری که توسط سرمایه داری جهانی که حاصل نزاع و رقابت ، سازش ، انحصار شرکتها و بنگاههای چند ملیتی شان جهت تقسیم کار جهانی جدید تصرف و بلع بازارهای منطقه ای و جهانی ست در این زمینه ها آمار و ارقام فراوانی از سودهای حاصل از «جنگ کره» «جنگ ویتنام» «جنگ یوگسلاوی» «جنگهای اعراب و اسراییل» «نسل کشی در افریقا» «جنگ عراق» «جنگ سوریه» و ... ماشینهای تروریستی «طالبان - القاعده » «داعش» و ... از فربگی سرمایه وجود دارد را که نصیب بنگاههای اقتصادی جهانی ضد بشر و انسان خوارگی ضد کارگر" سرمایه داری گردیده است. سرمایه داری با طرح تئوریهای ضد بشری و با دامن زدن به اختلافات دینی و مذهبی ، قومی، نژاد پرستی و وطن دوستی درصددست صرفن منافع خصوصی خود را به عنوان منافع عام و تام جامعه تئوریزه و تعریف کرده و امنیت تولید و باز تولید و انباشت سرمایه را بر پایه شدت بخشی استثمار کارگران چه با عوام فریبی و چه با براه انداختن جنگهای ارتجاعی تامین کند.
زیرا - «تاریخ اندیشه ها چه چیزی جز این (حقیقتی) را ثابت می کند که ماهیت فرآورده های معنوی همگام با دگرگونی محصولات مادی دگرگون می شود؟ اندیشه های حاکم بر جامعه در هر دوران همیشه اندیشه های طبقه حاکم (برآن) جامعه بوده است» مانیفست کمونیسم
یا اینکه «زمانیکه مردم از اندیشه هایی سخن میگویند که جامعه را دگرگون می سازد صرفاً این واقعیت را بیان می کنند که عناصری از جامعه نو در چارچوب جامعه کهن تکون یافته ست و با فروپاشی شرایط کهن زندگی اندیشه های کهن نیز همان راه را طی خواهند کرد» مانیفست کمونیسم ...
توضیح: این مقاله ادامه دارد...
فعالان کارگری ضدسرمایه داری گیلان