در آمد صفر
اجلاس اخیر ناتو در لیسبون بر محور تصمیمات مهم سیاسی نظامی به منظور حل بحران افغانستان متمرکز بود. در این اجلاس حامد کرزای یکی از صحنه گردانان سیرکی بود که گویا قرار است تا اطلاع ثانوی حضور اشغالگران امپریالیست در افغانستان را توجیه کند و برای نسل کشی این نیروها جشن بگیرد.شکست ارتش آمریکا و متحدانش در افغانستان و عروج مجدد یکی از دست راستی ترین جنبش های سیاسی معاصر (طالبان ) یک بار دیگر موید این نکته است که دخالت امپریالیستی در امور داخلی کشورها هرگز به تحولات دموکراتیک منجر نشده است. از ویتنام تا عراق به درستی این مدعا گواهی می دهند و افغانستان سند تاریخی دیگری برای یک جنایت مهیب امپریالیستی ست که سوگمندانه با خاموشی و سکوت جریان ها و افراد چپ و ترقی خواه توام شده است. البته از کسانی که هر گونه مبارزه ی ضد امپریالیستی را به رقابت های بی هوده ی دوران جنگ سرد پیوند می زنند و تقابل با " ارتجاع پیشا سرمایه داری " را در اولویت مبارزه ی کارگران و زحمت کشان قرار می دهند واساسا مبارزه با امپریالیسم را - که به زعم حضرت شان دست کم در قیاس با ارتجاع " مدرن " است - بایگانی کرده و عملا به خدمت نهادهای سرمایه داری جهانی در آمده اند انتظاری نیست. در این مقاله روی سخن ما با طبقه ی کارگر و زحمت کشانی ست که فرزندان شان گروه گروه در مسلخ بورژوازی جهانی قربانی می شوند.
درآمد یک
جان واکر لیند نام آشنایی در جهان سیاست نیست. از او کتاب، مقاله یا مصاحبه یی منتشر نشده است. هفته ی گذشته (٨ نوامبر٢٠١٠) مطلع شدم، فرانک لیند (پدر جان) در سکوت مطلق ناشی از آلزایمر همسرش (مادلین) بار دیگر از بی گناهی و درخواست و آزادی فوری پسرش سخن گفته است. این خبر حتا به اندازه ی جفت گیری دو پاندا در اندونزی انعکاس رسانه یی نداشت. حالا خانم مادلین خاموش تر از سال های پیش، توان اندیشیدن به کودکی پسرش را نیز از دست داده است.
درآمد دو
• ژنرال مک کریستال به دلیل انتقاد از "بی عرضه گی" سیاست مداران کاخ سفید برکنار می شود...
• ژنرال دیوید پترائوس از سوی اوباما ـ گیتس به ٣٠ هزار نیروی تازه رفته به افغانستان می پیوندد...
• موتور نظامی قدرت مندترین ارتش جهان در افغانستان به روغن سوزی افتاده است...
• دولت برآمده از توافق اجلاس بُن (حامد کرزای) روزبه روز در فساد بیش تری غوطه می خورد...
• بر شدت ترانزیت مواد مخدر و حدت تروریسم سلفی افزوده شده است و از خاورمیانه تا شرق دور و غرب نزدیک در وحشت می لرزد...
• ویروسی که آزمایشگاه های امنیتی، نظامی و سیاسی ایالات متحده با هم کاری دولت های پاکستان، عربستان، امارات و ایران (تحت عنوان گروه های جهادی)
ساخته بودند تا ارتش اردوگاه کمونیسم بورژوایی شوروی را به استهلاک کشد، حالا پس از فرو ریختن منهتن به پادتن های آزمایشگاه های مادر، مقاومت نشان می دهد.١
• افغانستان (و عراق) روی دست آمریکا مانده و لحظه به لحظه ارتش این کشور را با تمام هزینه های هنگفت مالی مانند مردابی بی انتها در خود فرو می کشد.
طالبان در حال عروج است و دولت شکننده و فاسد حاکم؛ بر بخش های گسترده یی از جنوب (مرز پاکستان) کم ترین تسلطی ندارد.
با این دو درآمد کوتاه باید دانسته آمده باشد که معمای جان واکر لیند گم نام، با کلید افغانستان رمزگشایی می شود. افغانستان البته هانوی نیست و آنان که علیه ارتش آمریکا اسلحه گرفته اند و با جسارت (و پول و اسلحه ی اهدایی؟) می جنگند ویت کنگ نیستند. جنگی ست از هر دو سو به غایت ارتجاعی که دودش به چشم زحمت کشانِ به خاکستر نشسته ی افغانی می رود و با قفل شدن جبهه ها، بعید به نظر می رسد که در آینده یی قابل پیش بینی آمریکا بتواند از این بحران خودساخته خارج شود. مضاف به این که افول هژمونی و سقوط اتوریته ی نظامی آمریکا - که از تبعات بحران اقتصادی جاری ست و در کنفرانس اخیر جی٢٠ در سئول خود را نشان داد- اساساً امکان پیروزی در افغانستان را به صفر رسانده است. (در افزوده: من در کتاب سر و ته زده شده ی "ظهور و سقوط بنیادگرایی در افغانستان"، ١٣٨٦، تهران: قصیده سرا؛ کوشیده ام جریان شکل گیری القاعده را به لحاظ بین المللی، تاریخی و ایده ئولوژیک بشکافم و در این مجال مجمل به اجمال نیز نمی توانم آن مبحث را بازسازی کنم)
سرباز ایده ئولوژی یا پیاده نظام سرمایه؟
در میان نیروهای رزمنده طالبان و القاعده افرادی با ملیت های مختلف دیده می شوند. مصری، تونسی، یمنی، سوری، سودانی، اردنی، مراکشی، فیلیپینی، چینی (منطقه ی سیان کیانگ)، الجزایری، پاکستانی، دو رگه های آلمانی ـ مراکشی و غیره. اما تاکنون گزارش دقیقی از حضور شهروندان آمریکا در صفوف پیش گفته ارایه نشده است. جان واکر لیند اولین مورد بود. جانی، جوانی خوش چهره از خانواده یی کاتولیک، در ١٧ ساله گی برای همیشه دوست دخترش (لیزا کوربت انگلیسی تبار) را در جریان تغییر ایده ئولوژی خود گذاشت و از او خواست که برای همیشه فراموشش کند. اصرار لیزا - که سخت دل بسته ی شیطنت های جانی بود - راه به جایی نبرد و در نتیجه ی تلخی مکرر جانی، دخترکِ رمیده خاطر به سوی سرنوشت نامعلوم خود رفت. با خاطره ی عشقی ناکام.
ابوزبیده را می شناسید؟ این فرد ابتدا رابط گروه راعد حجازی (از افراد القاعده ی اردن ١٩٩٨) بود و وظیفه داشت که عرب های استشهادی را به اردوگاه نظامی آموزشی افغانستان جلب کند. در این اردوگاه ها عملیات با مواد منفجره و بمب های مهار شونده، آموزش داده می شد. ابوزبیده و معاونش جعفر عمرشعبانی از طراحان اصلی ترور احمدشاه مسعود بودند. او پس از عملیات ١١ سپتامبر تا حد وزیر امورخارجه ی القاعده ارتقاء یافت و وظیفه ی ارتباط با گروه ها و افراد بنیادگرا در کل جهان را - به همراه تیمش - سامان دهی کرد. این ارتباطات با توجه به رشد سریع تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات الکترونیکی به سرعت جواب داد و جوانانی از کشورهای غربی به صفوف اسلام سیاسی ذوب شده در میان افغان العرب ها پیوستند. یکی از این جوانان جان واکر لیند بود که پس از پیوستن به القاعده تغییر ایده ئولوژی مذهبی داد و نام خود را عبدالحمید برگزید.
تنها خبری که در مورد جان آمده - تا آن جا که نگارنده مطلع است - به گزارش ٢۵ ژانویه ی جریده ی فاینشنال تایمز (٢٠٠٢) باز می گردد. بنا بر این گزارش نه چندان دقیق جان واکر آمریکایی، بیست ساله، فرزند دوم مادلین و فرانک لیند به خانواده یی کاتولیک با فرهنگ نسبتاً مرفه تعلق داشت. سال های جوانی جان در واشنگتن سپری شد و پس از انتقال پدرش به مارین کانتی در سال ١٩٩٢ به دبیرستان شمیسکال رفت. جانی از طریق نت با زنده گی مالکوم ایکس آشنا شد و به تدریج به مطالعات اسلامی روی کرد. پس از ترک مدرسه و زمانی که از لیزا کوربت زیبا و پر شور فاصله گرفت، ساعات طولانی به مسجدکوچکی در مجاورت شهر دور افتاده ی افلنت می رفت. او در این مسجد با دوستان تازه یی آشنا شد. عبدالله نانا یکی از ایشان و از مرشدان جانی بود.
نیاز به هویت مشترک
آزادی فعالیت مراکز و مساجد اسلامی در یک برهه از تاریخ ایالات متحده سخت قابل تامل است. این امر پس از فروپاشی دیوار برلین و پایان جنگ سرد قوت گرفت. امپریالیسم آمریکا برای توجیه یک جانبه-گرایی میلیتاریستی خود محتاج جای گزین مناسبی برای کمونیسم اردوگاهی بود. ماجرای آشنایی جان واکر لیند و عبدالله نانا را فراموش نکنید، تا یادم نرفته است، این مولفه را کمی بشکافم (امیددارم این فلش بک ها؛ فیلم های سرگیجه آور دیوید لینچ - مثلاً جاده ی مالهلند - را تداعی نکند).
واقعیت این است که باز تولید القاعده و اعلان جنگ به آمریکا و مسیحیان و یهودیان (کفار؟) به ترین فرصت برای احیای "هویت مشترک" رو به زوال غرب بود. این هویت مشترک - که بنیادش بر باد است - همواره نیاز مبرم فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و البته سیاسی آمریکا بوده است. (به فرضیه ی هویت های تمدنی هانتینگتون نگاه کنید). روزگاری امپریالیسم آمریکا، خطر "کمونیسم" را زیر بنای ایجاد این هویت مشترک ساخته بود. مبارزه با هر چه رنگ سرخ داشت - از ویتنام هوشه مینه تا کوبای کاسترو - چه - از یک سو می توانست غرب را حول یک محور مشترک متحد کند و از سوی دیگر به کارتل ها و تراست ها و الیگارشی ها این اطمینان خاطر سخاوت مندانه را ببخشد، که هر جریان رادیکال، سازمان چپ و اتحادیه ی کارگری داخلی و خارجی را می توان تحت عنوان جاسوسی برای مسکو و سرخ های دیگر نابود کرد.
فروپاشی کمونیسم بورژوایی اگرچه این فرصت را از سرمایه داری غرب گرفت، اما آنان پیش از عروج یلتسین، آلترناتیو مناسب را ساخته بودند: اسلام سیاسی سلفی
در ٢۵ ژانویه ی سال ١٩٩۵ - سه سال پس از فروپاشی کامل شوروی - ویلی کلاوس (دبیر کل اسبق ناتو) در جریان اجلاس سالیانه ی این سازمان در مادرید، به تبیین استراتژی پیمان ناتو برای قرن بیست و یکم پرداخت و در پاسخ منتقدی که به ادامه ی حیات این پیمان بعد از سقوط شرق اعتراض کرده بود، چنین گفت:
«در گذشته خطری که آمریکا و اروپا را تهدید می کرد از شرق بود. این درست که خطر کمونیسم عملاً منتفی شده است، اما خطر بزرگ تری در حال به چالش کشیدن امنیت ملی ماست. به مصر، لیبی، مراکش، الجزایر، ایران و افغانستان بنگرید. دیر یا زود شمال آفریقا در بستری از بنیادگرایی اسلامی خواهد غلتید. با توجه به پیوندهای گسترده ی تجاری و غیره میان شمال آفریقا و کشورهای جنوب اروپا از یک سو و اقلیت قابل توجه مسلمان در اروپا از سوی دیگر، در آینده قاره ی اروپا با میلیون ها مسلمان بنیادگرا مواجه خواهد شد که ثبات و مجموعه ی تمدنی را تهدید خواهد کرد. افغانستان و عراق یک تهدید بالفعل است.»
دیپلماسی بیگانه هراسی، دشمن تراشی و محاصره اندیشی همواره گفتمان غالب نظریه پردازان آمریکایی بوده است. ایالات متحده برای توجیه این دیپلماسی از یک طرف تمام تلاش خود را برای فروپاشی کمونیسم به بن بست رسیده اردوگاهی به کاربست و در همه جا سرخ ها را سرکوب کرد و از طرف دیگر به رشد مراکز تبلیغ دینی (اسلامی) در هر کجا که ممکن بود کومک کرد. ایالت کالیفرنیا، محلی مناسب برای رشد باکتری هایی بود که بعدها به بدنه ی افغانستان و عراق پیوند خوردند.
بلوغ یا بلاهت فکری جان؟
گفتیم که جان واکر به مسجد کوچکی در شهر دور افتاده افلنت می رفت. هفت صد سال پیش حافظ شیراز از خانقاه (مسجد) به می خانه (محل شعور و آگاهی) رفته بود:
ز خانقاه به می خانه می رود حافظ مگر ز مستی زهد و ریا به هوش آید
اما در اواخر هزاره ی دوم آمریکاییان برای فرار از شبح سرخ جوانان را از می خانه های نیم بند به مساجد تاریک سلفی گری می فرستادند. ساده لوحی ست اگر کسی گمان َاند که کل این پروسه دور از چشمان نهادهای امنیتی و مراکز نظریه پردازی ایالات متحده صورت بسته است.
عبدالله نانا - از دوستان جان واکر لیند - دوران گرایش وی به اسلام سیاسی را چنین بیان می کند:
«او آرام، خجول و از نظر من مسلمانی واقعی بود. او سایر ادیان را نیز مورد بررسی قرار داده و بر اساس میل و انتخاب شخصی به اسلام گرویده بود.»
جان واکر، متولد ١٩٨١ در سال ١٩٩٧ به اسلام گروید و نام عبدالحمید را برای خود برگزید. او والدینش را وادار کرد هزینه ی سفرش به یمن را تامین کنند. جایی که او با ثبت نام در مدسه یی مذهبی به فراگیری زبان عربی و علوم اسلامی مشغول شد. فرانک لیند پدر جان می گوید که او در ابتدا تمایلی نداشت به فرزندش اجازه دهد عازم یمن شود اما شور و اشتیاق جان او را تحت تاثیر قرار داد. شور و اشتیاقی که کاتولیک های مومن و متعصب را در خاطر او متجلی می کرد. پس از عزیمت جان به یمن، والدین او مدتی از هم جدا شدند. او پس از مدتی برای دیدار والدینش به کالیفرنیا بازگشت اما پس از مدت کوتاهی برای ادامه ی فراگیری علوم اسلامی عازم پاکستان شد و از یک مدرسه ی آموزش مذهبی پاکستان سر درآورد، جایی که سنگ بنای روابط او با گروه های بنیادگرا گذاشته شد. جان واکر عاقبت برای شرکت در جهاد افغانستان راهی آن کشور شد و چنان که ضمن یکی از بازجویی های اولیه گفته است، بین انتخاب گروه های مبارز کشمیری و گروه صفوف طالبان در افغانستان حق انتخاب داشته است که او پیوستن به طالبان را بر می گزیند... جان واکر لیند در پی پشت سر گذاشتن دوره ی آموزش هفت هفته یی در یکی از اردوگاه های آموزشی القاعده در افغانستان و فراگیری فنون نظامی و جنگ چریکی وارد کارزار می شود. جان واکر - با نام مستعار عبدالحمید - یکی از ٨٦ عضو القاعده بود که در نبرد قلعه جنگی به اسارت نیروهای جبهه ی ائتلاف شمال در آمد.
نبرد قلعه جنگی
جوانی قد بلند و نسبتاً لاغر اندام با پای برهنه و لباس مندرس سیاه، در حالی که دست هایش با بند پارچه یی از پشت بسته شده و پای راست و دست چپش باند پیچی شده بود. چهره اش را سیاه کرده بود، اما با کنار زدن سیاهی ها چهره ی یک جوان بیست ساله ی آمریکایی هویدا شد. هنگامی که وی را همراه ده، دوازده همرزم مجروح دیگرش – که اغلب عرب بودند – پشت کامیون انداختند تا به بیمارستان انتقال دهند حاضر شد با پاسخ دادن به چند سوال کالین سالوی خبرنگار نیوزویک ، جزییات بیش تری از هویت خود را آشکار کند. نام واقعی عبدالحمید، جان واکر لیند است. در واشنگتن به دنیا آمده اما عمر خود را در ایالات مختلف آمریکا گذرانده است. شانزده ساله بوده که مسلمان شده، سپس به پاکستان رفته تا به مطالعات اسلامی بپردازد. در آن جا بود که با مدرسان طرف دار طالبان آشنا می شود و افکار و آرای این نهضت توجه اش را جلب می کند و به این نتیجه می رسد که طالبان تنها حکومتی در جهان است که عملاً به احکام شرع اسلام پای بند است. سرانجام تصمیم می گیرد به یاری این تنها حکومت اسلامی جهان بشتابد. هنگامی که خبرنگار نیوزویک از او پرسید که آیا با حملاتی که روز یازدهم سپتامبر به آمریکا شد موافق است یا نه؟ مکثی کرد وگفت:
«این سوال، پاسخی طولانی و پیچیده می طلبد، من دو سه روز است که غذا نخورده ام و ذهنم برای این که جواب درستی بدهم کار نمی کند!»
اما خبرنگار نیوزویک به کمک نیروهای افغانی آن قدر او را تحت فشار قرار داد تا سرانجام این پاسخ را شنید: «بله، با این حمله موافقم!»
در طی دو هفته یی که قندوز در محاصره ی نیروهای جبهه ی ائتلاف شمال بود، عبدالحمید تمام مدت در کنار نیروهای طالبان جنگید. سرانجام طالبان در ازای تحویل جنگجویان خارجی اش توانستند جان سالم از معرکه در ببرند و قندوز را تحویل نیروهای ژنرال دوستم بدهند. عبدالحمید (جان واکر لیند) همراه با پانصد نفر دیگر به اسارت درآمد. هنگامی که آن ها را به قلعه جنگی منتقل می کردند دو نفر از نیروهای طالبان نارنجک هایی را که زیر لباس خود پنهان کرده بودند پرتاب کردند و دو نفر از نیروهای دوستم را کشتند. به تلافی این عمل، اسرا تمام شب را گرسنه و تشنه در اعماق سیاه چال سر کردند. دو مامور C.I.A که از همه ی اسرا عکس و فیلم می گرفتند متوجه نشدند که عبدالحمید هم وطن خود آنان است. آنان قرار بود از همه بازجویی کنند. در این بین به سبب کاردها و نارنجک هایی که بعضی اسرا در لباس خود پنهان کرده بودند اوضاع به هم ریخت. اسرا توانستند عده-یی را خلع سلاح کنند و شورش آغاز شد. در این شورش گلوله یی به پای عبدالحمید اصابت کرد. دو مامور C.I.A به دست اسرا افتادند، آنان ها را تا حد مرگ کتک زدند و یکی را کشتند. دیگری به کمک چند پزشک افغانی صلیب سرخ و کماندوهای آمریکایی موفق به فرار شد. نیروهای آمریکایی با تمام قوا به قلعه جنگی حمله و آن جا را بمباران کردند. قلعه کاملاً در هم کوبیده شد. بعد نیروهای ژنرال دوستم گازوییل روی ساختمان قلعه پاشیدند و آن را آتش زدند. هنگامی که مطمئن شدند همه کشته شده اند، تعدادی از نیروها وارد قلعه شدند، غافل از این که هنوز صد نفری زنده هستند که به مقابله با آنان برخیزند. بار دیگر درگیری شروع شد. نیروهای ژنرال دوستم یک بعدازظهر کامل را به سرکوب اسرا با اسلحه ی سنگین پرداختند. فردای آن روز روی قلعه سیلاب گشودند. اسرا یک شب در آب سرد و یخ زده سر کردند. سرانجام تنها چیزی که برای آنان باقی ماند یک تفنگ و پانزده گلوله بود. صبح که رسید از قلعه جنگی جز ویرانه یی شناور در آب و جنازه هایی که روی آب افتاده بودند چیزی باقی نمانده بود. عبدالحمید که از معدود زنده ماندگان بود پاسپورت آمریکایی اش را در همین ویرانه ها جا گذاشت. او را نیز به آمریکاییان تحویل دادند.
جان واکر پس از انتقال به آمریکا در برابر قاضی عالی فدرال در دادگاهی در ویرجینیا حاضر شد و دادخواستی مشتمل بر ده اتهام منتسب به وی قرائت شد که مهم ترین این اتهامات پیوستن وی به شورشی فراری اسامه بن لادن و طالبان با هدف مبارزه ی ضد آمریکایی بود. هم کاری برای قتل اتباع آمریکایی و هم کاری با سازمان های تروریستی خارجی از جمله اتهامات او بود که در صورت اثبات می توانست به صدور حکم زندان ابد منجر شود. هر چند اگر اتهام اصلی او یعنی خیانت به آمریکا اثبات می شد. برخی اعتقاد داشتند ممکن بود برای واکر مجازات مرگ در نظر گرفته شود. جان واکر به ٢٠ سال زندان در گوانتانامو محکوم شد.
جان اسکرافت (دادستان وقت کل آمریکا) که در مورد اتهامات جان واکر لیند با روزنامه ی یواس تودی گفت و گو می کرد اذعان داشت:
«او داوطلبانه و خود خواسته به اردوگاه تعصب و بنیادگرایی پیوست و در سر سپرده گی به تروریست ها هرگز دچار تزلزل و تردید نشد. تروریست ها جان واکر لیند را وادار به همکاری نکردند بل که او بود که ترویست ها را انتخاب کرد...»
قربانیان سرمایه یا مقتولان سنت ـ مدرنیته؟
ماجرای جان واکر لیند تلخ است. درست مانند ماجرای مُثله شدن دختری به نام عایشه. درست مانند هزاران انسان انتحاری که همه روزه خود را با کمربندهایی از باروت در افغانستان و عراق و پاکستان و لبنان منفجر می کنند. قربانیان هر دو طرف سربازانی هستند که به فرمان سرمایه آواره و از خود بیگانه شده اند. اینان قربانی ایده ئولوژی های مختلف دینی و مذهبی نیستند. ظاهر قضیه چنین است که فی المثل در افغانستان و عراق و... جریانی سنت گرا (طالبان و القاعده و...) علیه نظامی مدرن (ایالات متحده و غرب) می جنگد، اما واقعیت ماجرا چنین نیست. سی سال پیش در آستانه ی سقوط دولت نجیب الله نیز چنین نبود. همه ی سربازانی که با کومک های مالی تسلیحاتی و امنیتی آمریکا، عربستان، امارات، پاکستان و ایران به فرمان گروه های جهادی - از ربانی و احمد شاه مسعود گرفته تا حکمت یار - علیه نیروهای نظامی شوروی می جنگیدند، قربانی سرمایه بودند. سربازانی که بر پیشانی کلاه شان ستاره ی سرخ خودنمایی می کرد، نیز قربانی چهره ی دیگری از سرمایه (کمونیسم بورژوایی) بودند. هیچ کدام از جنگ های منطقه ی خاورمیانه، جنگ میان سنت - مدرنیته یا استبداد شرقی - دموکراسی لیبرال نبوده است. به ترکیب صوری دخترانی که با تی شرت های زرد رنگ آرم حزب الله را بر سینه و بازو و پشت شان تتو کرده اند بنگرید و دعاوی حسن نصرالله را دوباره مرور کنید. آن دختران زیبا و اولترا مدرن - که تصاویرشان در نت فراوان است - علی-القاعده نباید به آن اسلام گرایی کلاسیک حزب الله لبنان همگرایی داشته باشند. اما دارند. در صفوف حماس و فتح نیز چنان دختران مدرنی به اندازه ی کافی یافت می شوند. در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران نیز چنین دخترانی فراوان بودند. در هر دو کمپین. ماجرا بر سر این نبودکه موسوی مدرن و غرب گراست و احمدی نژاد سنتی-ست و متمایل به اصول و مبانی شرقی. اصل دعوا بر سر نحوه ی انباشت سرمایه بود. دعوا سر شیب تند یا کند انباشت بود و جماعتی در خیابان بی خبر از همه جا آمده بودند رای شان را از کسی پس بگیرند که خود رای ا ش را به سود صندوق انباشت سرمایه به شیوه ی کارگزارانی ـ مشارکتی انداخته بود. در ایران ماجرای نزاع سنت ـ مدرنیته از شکل بندی مشروطه، آغاز پارلمانتاریسم، ظهور اقتصاد سیاسی بورژوایی (بازار) و گذار از سنت های متحجر قاجاری، عبور کرده و مانند هر جای دیگری از جهان، به تضاد کار ـ سرمایه ختم شده است. دیکتاتوری بورژوایی ( با هر میزان میلیتانسی) با لیبرالیسم بورژوایی (با هر درجه از آزادی های فردی) در نهایت هدفی جز انباشت سرمایه را دنبال نمی کند و همه در کنار هم برای زدن منافع طبقه ی کارگر – به هر میزان که بتوانند – ایستاده اند.
جنگ ناکام در جی٢٠
به ترکیب دولت های عضو G20 بنگرید. از عربستان که حکومتش به شیوه ی ما قبل تمدن و کاملاً عشیرتی شکل بسته و زنان از حق راننده گی و پوشیدن کفش رنگی؟! محرومند (پارلمان پیش کش) و ترکیه ی "عدالت و توسعه ی" طیب اردوغان که زمانی بوق سکولاریسم آتاتورکی اش گوش مان را کر کرده بود تا آمریکا و فرانسه و آلمان (کل اتحادیه ی اروپا) و روسیه به ساده گی متحد شده اند. در کنار این بلوک عظیم سرمایه داری، چین با حزب کذایی "کمونیست" و کثیف ترین نوع سرمایه داری دولتی ـ هند با "دموکراسی پلورال"؟ همچون سگ های هار دندان خود را برای دریدن تن و جان کارگران و زحمت کشان جهان تیز کرده اند. واقعیت این است که زمانی سرمایه داری برای حل بحران های سیکلیک خود به جنگ های جهانی / به منظور آب کردن اضافه تولید و... - روی می کرد. اما حالا آن جنگ های نظامی جای خود را به نبردهای پیچیده ی اقتصادی در حوزه-های مختلف داده است. حالا اوباما به هند می رود تا برای مقابله با ارزان سازی یوان و تقابل با سیل صادرات چین، یارگیری کند.٢
جی بیست (هفته ی دوم نوامبر٢٠١٠) بی نتیجه تمام می شود. بیانیه ی متکی به "ارزش زدایی پول ملی" به جای حمله به "پایین نگه داشتن ارزش پول ملی" قادر به حل مشکلات فزاینده ی سرمایه داری نخواهد بود. دوران بلوک بندی های جدید با افول هژمونی اقتصادی، سیاسی و نظامی آمریکا شروع شده است. اگر در گذشته تقسیم جهان با جنگ و خون ریزی همراه می شد، حالا این جنگ ها به شکل "ریاضت اقتصادی" وحشیانه ترین شیوه ی قتل عام زحمت کشان را در دستور کار خود قرار داده است. همه ی کسانی که در این جنگ ها به خاک و خون می غلتند و در فلاکت و فقر و بی کاری از پا در می آیند، قربانیان تهاجم سرمایه هستند.
جنگی که جان واکر لیند در آن شرکت کرده بود، مانند جنگ کنونی آمریکا ـ چین، جنگ برسرنحوۀ انباشت سرمایه بود.٣
آنانی که در جنگ های جهانی اول و دوم، جنگ های ویتنام و کُره و عراق و افغانستان ناگزیر به جبهه ها رفتند و کشته شدند، زحمت کشان جبهه ی کار بودند که لاجرم برای بقای سرمایه می جنگیدند، و اینانی که ا مروزه دسته دسته بی کار می شوند رفقا و هم طبقه یی های آنان هستند، که این بار در جبهه یی دیگر (بی کاری و فقر) به قتل می رسند. نتیجه ی جنگ و رقابت اقتصادی گورستان هایی ست که شقایق هایش با خون کارگران، سرخ شده.
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
پی نوشت:
١. احسان نراقی که برخلاف جان واکر لیند "پروفسور"! شناخته شده یی ست و در مشاوره دادن به اعلیحضرت و علیا حضرت تا بنیاد باران محمد خاتمی مرزی نمی شناسد، اساساً القاعده را محصول مارکسیسم می داند. درست مثل این که حضرتش مدعی شود مرلین مونه رو خواجه یی سیاه پوست از تبار یان اسمیت سفیدپوست بوده است.
٢. اوباما در هند قراردادی بالغ بر ٨/۵ میلیارد دلار امضا کرد. به منظور فروش هواپیماهای باری نظامی C١٧ به هند. دولت آمریکا امیدوار است از طریق فروش تسلیحات به هند نه فقط ارتش این کشور را آمریکائیزه کند، بل که به دو هدف دیگر نیز دست یابد: یکی با سود این فروش اسلحه نزدیک به ٢٢ هزار شغل جدید ایجاد کند و در مقابل قدرت نظامی چین نیز ایستاده گی کند. فروش ۶٠ میلیارد دلار اسلحه به عربستان نیز در راستای کنترل بحران اقتصادی آمریکا به شیوه ی میلیتاریزه کردن جهان صورت می گیرد. وقتی ما می گوییم فرق چندانی میان نئوکان ها (بوش) و دموکرات ها (اوباما) نیست، تحلیل مان ناظر به این شواهد است.
٣. کسانی ممکن است با عَلَم کردن ساختار عقب مانده ی اقتصادی افغانستان و انکشاف نیم بند بورژوازی در این کشور در کنار موضع-گیری ایده ئولوژیک (اسلامی) طالبان ما را به سبب این اظهارنظر به ریشخند بگیرند. مهم نیست. طالبان اگر فرصت تثبیت سیاسی پیدا می-کرد، به رژیمی مانند حکومت عربستان تبدیل می شد. تعجب نکنید!