٣. تعرض امپریالیسم به رویزیونیسم فرتوت
شما مهمان باشید!
آن چه در افغانستان و عراق می گذرد از نظر "جامعه ی جهانی" چیزی جز تلاش تهاتری به منظور"سلطه ی دموکراتیک" نیست. ما نفت شما را به غارت می بریم، به شما سلاح و دولت دموکراتیک غالب می کنیم؛
برای تان با کمال احترام القاعده و جبهه نصرت و بوکو حرام و الشباب و داعش می سازیم؛ این ها را برای تان شاخ می کنیم و بعد از این که دخل منابع تان را در آوردیم در قالب منجی ظاهر می شویم و خروار خروار بمب و بلک واترز و هالیبرتون بر سر و کله تان می ریزیم؛ سرزمین تان را می سوزانیم و بعد خودمان وارد می شویم و برای خودمان و خودتان ایجاد اشتغال می کنیم وآبادی و آبادانی می آوریم. این یک معامله است. شما می خواهید اورانیوم را غنی سازی کنید. ما شما را تحریم می کنیم. شما تحریم ها را دور می زنید و از بازار سیاه سانتریفیوژ می خرید. ما پول های نفت شما را بلوک می کنیم. شما اورانیوم تان را ناگزیر رقیق و مفتول می کنید و بخش قابل توجهی از سانتریفیوژهای تان را غیر فعال می کنید و ما اندکی از پول شما را آزاد می کنیم. این هم یک معامله است. ما به بحران اقتصادی خود سر و سامان می دهیم و شما... و شما هم به تدریج دموکراتیک می شوید. البته چون شما "جهان سوم" هستید نباید یک شبه و هول هولکی منتظر ظهورامثال واتسلاو هاول و یلتسین باشید لطفا به همین "دموکرات" های ریزه میزه قناعت کنید. فراموش نکنید که شما هنوز در مرحله ی "تمرین دموکراسی" هستید. اردوغان و اشرف غنی از سرتون هم زیاده! روتون رو زیاد کنین داعش رو می فرستیم سراغتون....
همه ی کسانی که فکر می کنند بحران سال ١٩٢٩ از درون نیودیل مهار شد هنوز منطق اقتصادی جنگ دوم جهانی را نفهمیده اند. در دوران ما که یک جنگ جهانگیر می تواند تبعات زمستان اتمی را در پی داشته باشد بهترین گزینه به آتش کشیدن مجدد منطقه ی خاورمیانه است. چون سرزمین های جدیدی برای اشغال نمانده است می توان سرزمین های اشغالی را شخم زد و دوباره کاشت. گاوآهنش هم که حاضر و آماده است. ارتش آزاد و داعش و....برای ترمیم ویرانی های اخیر غزه ٦ میلیارد دلار ناقابل سرمایه گذاری لازم است. استقرار دولت راست محمود عباس و سپس سرازیر شدن سرمایه از همه جا. بعد از این که ترتیب اسد هم داده شد برای بازسازی سوریه کلی سرمایه به منطقه وارد خواهد شد. شرکت های سرمایه گذاری فقط یک قلم ناچیز است. تعلیم سربازان و افسران ارتش جدید واقعا قابلی ندارد. شما مهمان باشید!عراق را با چهار میلیون و هفتصد هزا بشکه نفت روزانه اش قبلا حساب کرده ایم. هزینه ی بمباران داعش را تا درهم آخر می گیریم. شما نسوز جا بروید و به روی خود نیاورید که ارتش تحت تعلیم ما در موصل چه گونه زهوارش در رفت. جبران می کنیم. کجا؟ همین دم دستی ها. دولت اقلیم خوبه؟ تعارف نکنین لطفا!
ادامه دهیم....
دموکراسی و مصرف!
در متن گزارش سه جانبه از علاقهی وافر سرمایهداری جهانی به دخالت مستقیم در امور مرتبط با دموكراسی در كشورهای تحت سلطه به صراحت سخن رفته است:
«مدت ربع قرن ایالات متحده قدرت سركرده در سیستم نظم جهانی بود. اما جلوههای كج خلقی دموكراتیك، از پیشترها میان متحدان عدم اطمینانی برانگیخته است و میتواند به خوبی میان دشمنان اجراجویی برانگیزاند. كاهش قابلیت حكومت دموكراسی در داخل كشور به معنی كاهش نفوذ دموكراسی در خارج است.» (Ibid. p.106)
هالیاسكلار ذیل این آموزه اضافه میكند ”یكبار دیگر تعریف دموكراسی آشكارا به زحمت خوانده میشود جملهی آخر را باید چنین خواند كاهش قابلیت حكومت دموكراسی در داخل كشور به معنی كاهش قدرت و توان امپریالیسم در خارج است“.... نتیجهگیری بحران دموكراسی چنین آغاز میشود ”اگر اصلاً داستانی از موفقیت دموكراسی وجود میداشت طی ربع قرن پس از جنگ جهانی دوم توسط جامعههای سه جانبه نوشته شده بود.“ از میان بردن فقر و توزیع دوبارهی ثروت و قدرت جزیی از ”داستان موفقیت دموكراتیك“ نیستند. مصرف وجود دارد. برخورد طبقاتی به جامعهی بیطبقه تسلیم نشد، بلكه ماسك به اصطلاح جامعهی مصرفی به چهره زد. به گفتهی دانیل بورشتین:
«جامعهی مصرفی، جامعهی مردمی است كه از بهزیستی مشترك، خطرات مشترك، منافع مشترك و علایقِ مشترك احساس یگانهیی دارند كه از مصرف انواع یكسان كالاها دست میدهد.... جامعهی مصرفی غیرایدهئولوژیك است. برای پیوستن به یك جامعهی مصرفی لازم نیست به داشتن ایمان، عقیده یا تعصبی اقرار كرد یا مناسكی به جا آورد.... جامعهی مصرفی دموكراتیك است. این دموكراسی صندوق پول آمریكایی بزرگ است كه آریستوكراتهای همهی روزگاران كُهن را خشمگین میكرد. جوامع مصرفی عموماً به مردم همهی نژادها، با هر تباری، با هر پیشهیی و با هر سطح درآمدی خوشآمد میگویند. به شرط آنكه پول ورودیه داشته باشند. هم رییس كارخانه و همكارگر، شویندههای ساختوستینگها وس دارند....“[١]
البته در واقع هیچ نوع دموكراسی مصرف وجود ندارد. ممكن است رییس كارخانه و كارگر هر دو شویندهی وستینگهاوس داشته باشند - اگر چه رییس كارخانه احتمالاً كارگری دارد كه كار شست و شو را با شیوهی بهتری انجام میدهد - اما كارگران باید نیروی كارشان را به رییس كارخانه بفروشند. زمینهی طبقاتی، جنسیت و دستهای از دیگر عوامل تعیین میكنند كه چه كسی محتمل است ”پول ورودیه“ به جوامع مصرفی را داشته باشد. بحران مستمر دموكراسی بازتابندهی شكست سرمایهداری در انداختن كالاها به مسیر اصلی و نیز در رساندن آنان به مردمانی است كه همچنان در حاشیه ماندهاند.... بحران دموكراسی باز تابندهی مبارزه در راه چیزی بیش از حق مصرف كردن كالاهای شركتی یا سمبولهای دموكراتیك لیبرالی است. این بحران بازتابندهی خواست شمار رو به افزایش مردم برای تبدیل آزادی بیان به آزادی عمل است. سرمایهداری میكوشد آزادی بیان را به آزادی بیان همه چیز جز واقعیت، به انتقاد و پیشنهاد از یك موضع فاقد قدرت محدود كند. بحران دموكراسی بازتابندهی مبارزه برای دفاع از نظارت دموكراتیك بر سیستم سیاسی اقتصادی و اجتماعی است. دموكراسی سرمایهداری تضمین كنندهی حقوق عمومی، تغذیهی خوب، مسكن، كار، بهداشت كودكان، آموزش و پرورش یا مراقبتهای بهداشتی نیست. در این جا هیچ حقوق تضمین كنندهی نظارت بر ثمرات كار فردی و نظارت برخود روند كار وجود ندارد. چهرا؟ زیرا چنین حقوقی با توزیع نابرابر ثروت و قدرت تضاد دارد. دموكراسی سیاسی صوری، به مشروعیت یافتن سرمایهداری شركتی كومك میكند.[٢] دموكراسی سیاسی راستین بدون دموكراسی اقتصادی نمیتواند وجود داشته باشد و دموكراسی اقتصادی نیز در سیستم سرمایهداری نمیتواند وجود داشته باشد.
(هالی اسكلار، ١٣٦٩، صص، ۵۵-۵٢)
دموكراسی آمریكایی بر پرچم روسی گلاسنوست و پرسترویكا
پنج دهه پس از تشكیل كلوبرم و چهار دهه بعد از شكلبندی ”كمیسیون سه جانبه“ نظام سرمایهداری جهانی نه فقط توانست گفتمان ”دموكراسی سیاسی راستین“ را كنار بزند، بلكه موفق شد تمام دژهای كمونیسم روسی را نیز فرو بریزد و به جای سه جانبهخواهی، نظریهی یك جانبهگرایی را در حوزهی روابط بینالملل به میان نهد و با تمام ابزار خود تحقق این آموزه را هدف قرار دهد.
در فوریه ١٩٨٦، میخاییل گورباچف خطاب به اعضای ”حزب كمونیست[رویزیونیست] اتحاد جماهیر شوروی“ كه در كنگرهی بیست و هفتم گرد آمده بودند نكاتی را گفت كه خود نیز به آنها اعتقاد و ایمان نداشت. او در حالی كه فروپاشی آخرین دژهای پوسیدهی رویزیونیسم خروشچفی را به وضوح تمام مشاهده می كرد، ابتدا از واقعیتی مسلم و تاریخی سخن گفت:
«سوسیالیسم در كشورهایی پا به عرصهی وجود گذاشت كه از نظر سطح اقتصادی و اجتماعی آن زمان پیشرفته نبودند و از دیدگاه نظام، سنن تاریخی و ملی خود بسیار از یكدیگر متمایز بودند. هر یك از آنها از راه خود به سوی فرماسیونی جدید در حركت بود و این خود، پیشبینی ماركس را دربارهی ” تنوع و پلهبندی بینهایت“ همان زیربنا در مظاهر مشخص آن تایید می كند. این راهها هموار و آسان نبوده است. بازسازی اقتصاد عقب مانده یا از هم پاشیده، آموختن سواد ابتدایی به میلیونها نفر، دادن مسكن، خوراك و خدمات پزشكی رایگان به آنان امر دشواری بود. خصلت نوین وظایف اجتماعی، فشار مداوم نظامی، اقتصادی، سیاسی و روانی امپریالیسم و لزوم صرف مساعی عظیم جهت دفاع، همه اینها نمیتوانست بر سیر و چهگونهگی حوادث، برآهنگ تحقق برنامههای اجتماعی و اقتصادی اثر نگذارد ...»
گورباچف ابتدا تاثیرگذاری شدید و موثر گفتمان دموكراتیك بر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بلوك شرق را نادیده میگرفت و فراموش میكرد كه سرمایهداری با ”علم كردن پرچم دموكراسی و حقوق بشر“ اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم را به چالش كشیده بود. گورباچف از اساس فراموش كرده بود كه اساس سوسیالیسم بر اومانیسم و بشردوستی پیریزی شده بود و به همین سبب نیز از مهمترین گوهر انسانی كه همواره در جستوجوی آزادی بوده است، به راحتی عبور میكرد. او استالین و بریا را به یاد نمیآورد كه چهگونه مخالفان دیكتاتوری حزبی را گروه گروه به مسلخ میفرستادند. او حتا زمانی هم كه شعار میداد، باز به استواری آینده چندان امید نداشت.
گورباچف در شرایطی از ” نظام قدرتمند بینالمللی“ متكی بر ” اقتصاد بسیار رشد یافته “ در اردوگاه سوسیالیسم فریاد میكشید كه خود بهتر از هر كس دیگری میدانست اقتصاد آلمان شرقی تا چه حد بیمار و در حال احتضار است و قدرت بینالمللی كشورش در قیاس با آمریكا و ناتو چهقدر رو به افول نهاده است. با این همه گورباچف - كه انگار نطقی را كه سوسیالیستهای پرودونی برایاش نوشته بودند- روخوانی میكرد، گفت:
«ترقی زمان كنونی به حق با سوسیالیسم مترادف به شمار میرود. سوسیالیسم جهانی نظام قدرتمند بینالمللی است كه بر اقتصاد بسیار رشد یافته، بر شالودهی عظیم علمی، بر قدرت اطمینان بخش نظامی و سیاسی اتكا دارد. سوسیالیسم جهانی یك سوم بشریت، دهها كشور و ملت را كه در راه شكوفایی همه جانبهی ثروتهای معنوی و اخلاقی انسان و جامعه گام برمیدارند در برمیگیرد. شیوهی نوین زندهگی ایجاد شده كه بر پایهی اصول عدالت سوسیالیستی بنا نهاده شده و در آن از ستمگران و استثمار شوندهگان خبری نیست و حكومت از آن مردم است. صفات ممیزهی آن عبارت است از جمعگرایی و همیاری رفیقانه، پیروزی اندیشهی آزادی، وحدت ناگسستنی حقوق و وظایف هر فرد جامعه، حیثیت، شخصیت و نوعدوستی حقیقی. سوسیالیسم امكان حقیقی است برای تمام بشریت .نمونهیی است كه به آینده راه دارد.»
گورباچف از ترسیم آینده و بازنمون مصادیق ”پیروزی اندیشهی آزادی“ عاجز بود. در حالی که رکود دوران برژنف با قوت تمام ادامه یافته و تمام ریشه های بازمانده از دوران کوتاه زمام داری بلشویک ها را سوزانده بود ودر شرایطی كه اصلاحات موسوم به ”گلاسنوست“ و ”پرسترویكا“ ذهن آخرین رییس دولت متزلزل اتحاد شوراها را تحت شعاع خود گرفته بود او به زبان از ”توسعه جنبش بینالمللی كمونیستی“ سخن میگفت:
«ترقی اجتماعی در توسعهی جنبش بینالمللی كمونیستی و كارگری، در گسترس جنبش عمومی نوین دموكراتیك دوران كنونی از جمله جنبش ضدجنگ و ضدهستهیی بازتاب مییابد. این ترقی همچنین در قشربندی نیروهای سیاسی در جهان سرمایهداری از جمله در ایالات متحدهی آمریكا (دژامپریالیسم) به چشم میخورد. در آنجا گرایشهای مترقی ناچار است از میان نظام توتالیتاریسم انحصاری راه خود را بگشاید. این گرایشها تحت فشار مداوم ارتجاع سازمان یافته، از جمله دستگاه عظیم تبلیغاتی آن قرار دارد، كه سیل اطلاعات كاذب سرگیجهآور را بر سر آدم سرازیر میكند.»
گوبارچف كه با سادهانگاری هر چه تمامتر جنبشهای ضدجنگ و ضدهستهیی دوران ما را ابتدا با ”جنبش عمومی نوین دموكراتیك“ مترادفسازی میكرد و از این ترادف به ”ترقی اجتماعی در توسعهی جنبش بینالمللی كمونیستی“ تعبیر مینمود، در متن خودشیفتهگی، تمهیداتی را كه از چهار دههی پیش برای مهار جنبشهای كارگری از سوی سه جانبهخواهان سرمایهداری غرب پیشبینی شده بود و طی آن قرار بود صفوف متشتت تكنوكراسی پرولتری (یا كارگران یقه سفید)بر متن رویکرد لیبرالیسم لیبرتر دستدردست كارفریانان جایگزین اتحادیههای چپ كارگری شوند فراموش میكرد و همهی خطر را در سیل خروشانی میدید كه بر امواج اطلاعاتِ كاذبِ سرگیجهآور؛ سكوت هولناك همهی اعضای پیمان ورشو را در هم شكسته بود.
خبرگزاری ”تاس“ و روزنامهی ”پراودا“ و اعقابش مرعوب جریان توفندهیی شده بودند كه تكنولوژی عظیم اطلاعاتی غرب راه انداخته بود. فقط C.N.N برای تخریب پایههای پوسیدهی رویزیونیسم روسی كافی بود. روسها هنوز به گوهر آزادی پینبرده بودند و از امواج تخریبی مهمترین ابزار سرمایهداری بیخبر بودند. دموكراسی! به همین دلیل نیز واپسین رییس آنان فریبكارانه از ٍ”امید“ در ”جهان هزارهی سوم“ یاد میكرد:
«.... چنین است جهانی كه ما در آستانهی هزارهی سوم در آن به سر میبریم. جهانی است پر از امید. زیرا هیچگاه در سابق بشریت این همه وسایل همه جانبه را برای پیشبرد تكامل تمدن در اختیار نداشته است. [گورباچف گویا فراموش كرده بود كه غالب این وسایل در اختیار سرمایهداری غرب بود ] . اما این جهان همچنین جهانی است سرشار از خطرات و تضادها كه ما را به فكر پر اضطرابترین مرحلهی تاریخ میاندازد. گروه اول تضادها كه از نظر سرنوشت بشر مهمتر از همه است با مناسبات میان دول متعلق به دو نظام، دو فرماسیون ارتباط دارد. این تضادها گذشتهی دیرینهیی ندارند. از زمان انقلاب اكتبر در روسیه و انشعاب جهان از نظر اجتماعی و طبقاتی هم در ارزیابی حوادث و هم در نظریات در زمینه دورنمای اجتماعی جهانی اختلافات اصولی بروز كرده است. سرمایهداری تولد ”سوسیالیسم“ را به عنوان یك ”اشتباه“ تاریخ تلقی كرد كه باید به هر قیمت و طریقی كه شده و بدون توجه به حقوق و اخلاق ”اصلاح شود“ از طریق مبارزهی مسلحانه، محاصرهی اقتصادی، خرابكاری، مجازات و كیفر ها، خودداری از هرگونههمكاری، اما هیچ چیز نتوانسته است از استقرار نظام نوین و حق و تاریخی زیست آن ممانعت به عمل آورد.»
عوامفریبی بیش از این نمیشود. پنداری اعضای پیروچروكیده حزب كه پای این سخنرانی مضحك نشسته بودند، جملهگی را یا خواب برده بود یا آنقدر خرفت شده بودند كه قادر به تجزیه و تحلیل شعارهای پوچ و خسته كنندهی دبیر كل نبودند. مصوبات كنگره بیست و بیست و یك را به یاد نمیآورد و از اساس منكر آن بود كه حتا پیش از طرح راهبرد ”راه رشد غیرسرمایهداری“ در آن كنگره و ظهور رویزیونیسم خروشچفی، دژهای اردوگاه سوسیالیسم رخنه بر داشته بود. آغاز پروسه ی شکست انتقال طبقاتی به همراه کنار زدن حاکمیت پرولتاریای روسیه، عوارض مهلک جنگ های داخلی و یورش های امپریالیستی ، سلطه ی رویکرد سانترالیسم غیر دموکراتیک به همراه عملیات تخریبی جریان استالین - بریا برای نابودی هر نظام پویا، انسانی و مترقی كفایت میكرد. به راستی گورباچف از كدام امید سخن می گفت؟ امیدی که آرمان اش در ذهن گورباچف با دولت رفاه و جامعه ی سوئد تداعی می شد به جای سوسیالیسم نشسته بود. احمد شاملو - كه چندان به روابط بینالملل آشنا نبود - در تحلیل ”امید“ سوسیالیستی مطروحه در مبحث گورباچف گفته بود:
«جهان و زمانه همانی است كه همیشه بوده، یعنی همچنان روندی را ادامه میدهد كه انسان از ما قبل تاریخ گرفتار طی كردن آن بوده است. میگویم گرفتار چون به هر حال این روند به هیچ روند دل چسبی نیست. آدمیزاد در حقیقت به صورت گروهی محكوم به اعمال شاقه به طی آن مشغول است. مراحلی كه ماركس به درستی برشمرده و به صورت حلقههای دوره به دوره تنگتر شوندهیی به روزگار ما رسیده كه از همیشه تلختر است و روزگار ما هم از هر دورهی تاریخی دیگری پریشانتر و ناامید كنندهتر. امید به آن جراحی خونبار بزرگنهایی [سوسیالیسم و انقلاب اكتبر] هم كه اسماش را گذاشته بودیم انقلاب رهاییبخش جهانی و صد سالی دلخوش كُنك اكثریت ناامیدان بود، در آخرین لحظهها مثل حباب صابون تركید. هر چند كه اصولاً امید شریرانهیی بود و راهی هم به دهی نمیبرد و در نهایت امر خشونتی را جانشین خشونتی دیگر میكرد.» (محمد قراگوزلو، ١٣٨٢،ص٤٨)
”امید شریرانه“. این است مبانی سوسیالیسمی كه جریان ناسیونالیست روس تحت لوای سوسیالیسم پیافكند و خشونتی را جایگزین خشونتی دیگر كرد و به قول شاملو اگر چه چند سالی مدینهی فاضلهی روشنفكران چپ جهان بود، اما در آخرین لحظه مثل ”حباب صابون“ تركید. اما این ”آخرین لحظه“ كی و كجا بود؟ برخی تاریخ آن را تا سال ١٩٦٠ و به قدرت رسیدن جریان خروشچف تاریخی میكنند. بعضی دیگر كمی هم عقبتر میروند و به قدرت رسیدن استالین را محرک اصلی و بستر ساز اساسی پروسه ی فروپاشی می دانند.البته جماعتی دیگر گورباچف را - در كنار یلتسین - تا حد یكی از عوامل C.I.A تقلیل میدهند و ساعت فروپاشی را تا سال ١٩٩٢ جلو میاندازند. طرح و شرح این مبحث از وظیفه و حوصلهی این سلسله مقالات بیرون است و نگارنده در بخش دوم کتاب"امکان فروپاشی سرمایه داری و دلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی" به تفصیل از پروسه و چیستی و چه سانی فروپاشی شوروی سخن گفته است. مضاف به این که اگر مجال یاری دهد در نقد سرمایه داری دولتی سلسله مقالاتی در آینده منتشر خواهیم کرد.اما نكتهی قابل توجه در سخنرانی گورباچف، تاكید به لزوم ”اصلاح شود“ در نظام حاكم بر رویزیونیسم روسی است .آیا سال ١٩٨٦ - یعنی همان زمان كه آخرین رییس در حال سخنرانی برای كُنگرهی بیستوهفتم بود - حكایت اصلاحات گلاسنوستی ـ پرسترویكایی كلید خورده بود؟ با كمی تاخیر پاسخ مثبت است. وقتی قطار انقلاب یا فروپاشی به حرکت در می آید زمان اصلاحات گذشته است. در چنین شرایطی اصلاحات چیزی جز تسریع انقلاب یا فروپاشی نیست. در شوروی دومی اتفاق افتاد.
ادامه دارد هنوز....
تهران. ٢٠ نوامبر ٢٠١۴
منابع:
!- farsi ->
٢. بنگرید به كتاب ”دولت در جامعهی سرمایهداری، ماركسیسم و سیاسیت“ نوشتهی
رالف میلی باند و یورگن هابرماس. برای نمونه
هابرماس در بحران مشروعیت میان ”دموكراسی واقعی“ (یعنی مشاركت واقعی شهروندان در روند شكلگیری ارادهی سیاسی) و ”دموكراسی صوری“ - كه اجازه میدهد دولت ضمن جلوگیری از مشاركت مردم، ”وفاداری پراكنده توده“ را به دست آورد - فرق میگذارد.
*****************
٢. سه جانبه گرایی
در آمد
به احترام سمیر امین
ترم سیاسی سه جانبه گرایی برای فعالان جنبش کارگری پدیده یی آشناست. نماد یک کمیسیون به غایت ضددموکراتیک در وزارت کار. به طور معمول اواخر هر سال این کمیسیون تشکیل می شود تا به ارزیابی و تصویب حداقل دستمزد کارگران بپردازد.این دیگی است که برای حفظ منافع سرمایه و دفاع از سود و استثمار می جوشد و از نظر کارگران آگاه و آزاد و سوسیالیست مصوبات آن نیز یکسره در خدمت اردوی سرمایه داران است.کمیسیونی متشکل از نماینده گان دولت و کارفرما و کارگران. نماینده ی خودخوانده ی کارگران از درون شوراهای ارتجاعی اسلامی و خانه ی کارگر بیرون می آید و حتا اگر به فرض محال بپذیریم که این نماینده از سوی کارگران نیز برخاسته باشد بازهم در بهترین شرایط و در متن یک کمیسیون سه جانبه تسلیم منافع سرمایه داران خواهد شد.به این ترتیب در چنین کمیسیون هایی سخن گفتن از اصل دموکراتیک انتخابات به عنوان راهکاری برای حل منازعه از بیخ و بن مهمل است. به عبارت دیگر روند سه جانبه گرایی به ما نشان می دهد که تمکین به رای اکثریت تنها زمانی به سود فرودستان است که بسترهای رادیکال آن از پایین زمینه سازی شده باشد و به یک مفهوم سه جانبه گرایی نشان می دهد که دموکراسی انتخاباتی - حتا بدون تقلب- در هر پارادایمی به نفع ما نیست و اکثریت داشتن در یک روند از اساس غیر دموکراتیک چیزی است شبیه اکثریت داشتن خاتمی و احمدی نژاد و روحانی. در واقع می خواهم بگویم که انتخابات اگر چنان چه در یک شرایط برابر نباشد اگر چنان چه همزمان با درهم شکستن تمام نظم گذشته نباشد در بهترین شرایط می شود همان ٩٨ درصدی که آقای صادق قطب زاده تا مدت ها برای زدن زیرآب دو درصد به کار می بست و برای کسانی که به جمهوری اسلامی رای نداده بودند مهلتی در حد چند ثانیه در تله ویزیون قائل می شد و اسمش را می گذاشت دموکراسی بر اساس اکثریت و میزان رای. شکل دیگر آن نیز در انتخابات عراق و مصر و سوریه و کره ی شمالی و آذربایجان دیده شده است. آرای بالای ٩٠ درصدی صدام حسین و مبارک و کیم ها و علی اف ها یادتون هست که!.بحث ما این است که زمانی می توان به انتخاب آقایان بنی صدر و راشد الغنوشی والسیسی و اسد و روحانی امتیاز دموکراتیک داد که شرایط انتخاب شدن شان در وهله ی نخست از برآیند یک جنبش اجتماعی فراگیر مبتنی بر انحلال ارتش و نظام قضایی و کل نظم و دولت و بوروکراسی گذشته فراهم شده باشد. مصادره به مطلوب دست آوردهای بهار عربی توسط جریان های بنیادگرای اسلامی (اخوان تونس ) و ارتش (مصر) و عروج حشرات ارتش آزاد و القاعده در لیبی و عراق بیش از چند فاکت تاریخی معتبر است.
در این مورد باز هم سخن خواهم گفت اما فی الجمله می پردازم به ریشه های شکل بندی سه جانبه گرایی و نقش نخبه گان طبقه ی بورژوازی جهانی را در این پارادایم نشان خواهم داد.پیشاپیش لازم می دانم مراتب احترام خود را به رفیق عزیزمان سمیر امین دوست داشتنی اعلام و این سلسله مقالات را به او تقدیم کنم.
مرگ دموكراسی در كمیسیون سه جانبه
هنوز امضای مبانی نظری گزارش کلوب رم خشک نشده بود که در ژانویه ی ١٩٧٧ (دولت جیمی کارتر) کلوب دیگری وارد صحنه شد تا تمام عرصه های گفتمان دموکراسیخواهی در کشورهای تحت سلطه را به انحصار خود درآورد. این کلوب که با عنوان کمیسیون سه جانبه و برنامه-ریزی نخبه گان برای مدیریت جهان» « مشهور شد، از اعضایی شکل بسته بود که هر کدام به تنهایی چندین برابر یاران کلوبرم از وزن سیاسی اقتصادی برخوردار بودند و برای تغییر بنیادی جهان برنامه های اساسی و ساختاری را در دستور کار خود قرار داده بودند. ”کمیسیون“ اگر چه در تمام حوزه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اساس نامه ی ویژه یی را طراحی کرده بود، اما محور اصلی هدف راه بردی آن جهت دهی به گفتمان دموکراسیخواهی بود. برای اندازه گیری وزن و جای گاه تاثیرگذار کمیسیون در ماجرای تغییر روابط بین الملل فقط کافی است به نام و عنوان و بخشی از مسوولیتهای چند تن از اعضای مشهور آمریکایی آن به اجمال اشاره شود:
• جورج بوش (George Bush)، ٧٨ -٧٧. سیاسی
[رییس جمهوری وقت ایالات متحده]، استادیار دانشگاه رایس، مدیر سرویس مرکزی اطلاعات ضدجاسوسی، رییس دفتر ارتباطات ایالات متحده در پکن، رییس کمیته ی ملی حزب جمهوری خواه، سفیر در بریتانیا و از عوامل اصلی مهار و سرکوب انقلاب کوبا و طراح عملیات قتل چه گوارا......
• زبیگنیو برژینسکی (Zbignew Brzezinski). دانشگاهی- امنیتی و از طراحان پروژه ی "نظام جهانی نو"(توضیح این که پروژه ی فوق در ادبیات ژورنالیستی و حتا سیاسی ایران به غلط "نظم نوین جهانی" خوانده شده)
(مدیر کمیسیون سه جانبه، ٧٦-٧٣). دستیار رییس جمهوری در امور امنیت ملی، شورای تثبیت مزد و قیمت، شورای منابع انرژی، موسسه بین المللی پژوهش درباره ی صلح و جنگ، مدیر موسسه ی پژوهشی دانشگاه کلمبیا در راه دگوگونی بین المللی....
• جیمی کارتر (Jimmy Carter)، ٧٦ -٧٣. بارزگانی
[رییس جمهوری وقت ایالات متحده]، فرماندار جورجیا، سناتور ایالتی، رییس کمیسیون برنامه ریزی و آبادانی ناحیه ی مرکزی جورجیای غربی؛ رییس شرکت توسعه ی جلگه ها، کشاورز و انباردار بادام زمینی ....
• وارن کریستوفر (Warren Christopher)، ٧٦-٧٣. حقوقی
معاون وزیر امور خارجه؛ شریک اوملوفی اندمیرس، معاون دادستان عمومی.
• هنری کی سینجر (Henry Kissinger)، دانشگاهی
رییس کمیته ی مشورتی بین المللی بانک چیس مانهاتان، استاد دانشگاه جورج تاون، مشاور مرکزی مطالعات استراتژیک و بین المللی دانشگاه جورج تاون، مقام ارشد موسسه ی آسپن، وزیر وقت امور خارجه، دست یار رییس جمهوری در امور امنیت ملی، آژانس کنترل سلاح ها، و خلع سلاح ها، استاد سیاسی دانشگاه هاروارد.
• جوزف کرافت ) Joseph Kraft)، رسانه های همه گانی
از نویسنده گان متحد واشنگتن پست، شیکاگوسان تایمز، هیات نویسنده-گان هارپرس، نیویورک تایمز.
• دیوید راکفلر (David Rockefeller)، بانکداری
رییس بخش آمریکایی شمالی کمیسیون سه جانبه؛ رییس چیس مانهاتان بانک آمریکای شمالی، رییس بنیاد برادران راکفلر، رییس ائتلاف بازرگانان نیویورک، رییس کمیته ی اجرایی دانشگاه راکفلر.
• سایروس ونس (Syrus Vance)، حقوقی
وزیر وقت امور خارجه؛ نایب رییس هیات مدیره ی شورای روابط خارجی، عضو مذاکرات صلح پاریس درباره ی ویتنام؛ وزیر ارتش
• گاسپار دبلیو واین برگر (Gaspar W. Weinberger)، بازرگانی
وزیر وقت دفاع ایالات متحده، وزیر بهداشت، آموزش و رفاه، مشاور رییس جمهوری، مدیر دفتر مدیریت و بودجه، نایب رییس و مشاور کل شرکت بشتل.
• ویلیام دبلیو اسکرانتون (William W. Scranton)، سیاسی
رییس کمیسیون دستور کار ملی برای دهه ی 80، رییس کمیته ی مشورتی ضدجاسوسی، مشاور رییس جمهوری، رییس کمیسیون عمومی مشورتی کنترل سلاح ها و خلع سلاح، رییس نورث ایست نشنال، بانک آف پنسیلوانیا، نماینده در ملل متحد.
• وینستون لرد (Winston Lord)، سازمان های حضوصی
رییس شورای روابط خارجی، مدیر برنامه ریزی سیاسی وزارت امور خارجه، عضو هیات شورای امنیت ملی.
• سول چایکین (Sol Chaikin)، اتحادیه ی کار
رییس اتحادیه ی زنان کارگر پوشاک، نایب رییس اتحادیه ی کارگری آمریکا.
• فیلیپ کالدول (Philip Caldwell)، بازرگانی
رییس شرکت فورد موتور.
هم تراز چنین افرادی که از اروپا به عضویت ”کمیسیون سه جانبه و برنامه ریزی نخبه گان“ درآمده بودند تا به تعبیر خودشان ”برای مدیریت جهان“ طرح و برنامه بریزند کم نبودند. سیاست مداران، بازرگانان، بانک داران، حقوق دانان، استادان دانشگاه، نماینده گان سازمان های خصوصی، مطبوعات و اتحادیه های کار از کشورهای بلژیک، دانمارک، فرانسه، ایرلند، ایتالیا، هلند، لوکزامبورک، بریتانیا، نروژ، پرتغال، اسپانیا، آلمان در کنار گروهی از نظریهپردازان حقوق و روابط بین الملل، علوم سیاسی، جامعه شناسی، اقتصاد سیاسی در کمیسیون جمع شده بودند تا تکلیف جنبش های دموکراسیخواه را - به ویژه در کشورهای توسعه نیافته - روشن کنند. به جز این طیف، چند نفر از مقامات و نویسنده گان آمریکای شمالی - که عضو رسمی کمیسیون نبودند - به اعضای اصلی آن مشاوره می داند. از جمله:
• جرمی آزراییل (Jeremy Azrael)،
استاد علوم سیاسی، رییس کمیته ی مطالعات ناحیه ی اسلاوی دانشگاه شیکاگو، نویسنده ی کتاب ”بررسی عمومی روابط شرق ـ غرب“.
• کارل ای بی جیه ) Carl E Beigic)،
مدیر اجرایی موسسه ی پژوهشی سی.دی.هاو . نویسنده ی کتاب ”در جستوجوی هم سازی جدید در بازار جهانی کالا“.
• سی فرد برگشتن (C Fred Bergesten)،
دستیار خزانهداری در امور اقتصادی، عضو ارشد موسسه ی بروکینگر، عضو ناظر شورای روابط خارجی و ... نویسنده ی کتاب: ”اصلاح نهادهای بین-المللی“.
• جان سی کمپل (John C. Campbell)،
عضو ارشد پژوهشی مدیریت مطالعات شورای روابط خارجی، مشاور وزارت امور خارجه، نویسنده ی دو کتاب: ”انرژی، ضرورتی برای روی کرد سه جانبه“، ”انرژی: استراتژی اقدام بین المللی“.
• ویلیام دیه بولد) William Diebold)،
عضو ارشد پژوهشی شورای روابط خارجی، نویسنده ی کتاب ”سیاست صنعتی و اقتصاد بین المللی“.
• آلبرت فیشلو (Albert Fishlow)،
استاد اقتصاد و مدیر مشورتی مطالعات بین المللی و ناحیه یی دانشگاه ایبل. نویسنده ی كتاب ”تجارت در کارخانه با کشورهای روبه رشد: تقویت مشارکت شمال ـ جنوب“.
• آنال هالیک (Ann L.Hollick)،
مدیر اجرایی پروژه ی سیاست اقیانوسی دانشگاه جانز هاپکینس و عضو شورای روابط خارجی، نویسنده ی کتاب: ”رژیمی جدید برای اقیانوسی ها“.
• ساموئل پی. هانتینگتون (Samuel P. Hantington)،
مدیر مرکز امور بین المللی دانشگاه هاروارد، از اعضای اصلی هماهنگ کننده ی ملی در شورای امنیت ملی، بنیانگذار و سردبیر فارن پالسی، مدیر پیوستهی موسسه مطالعات جنگ و صلح دانشگاه کلمبیا، مشاور برنامه ریزی سیاسی وزارت امور خارجه، مشاور آژانس توسعه ی بین-المللی، مشاور دفتر وزیر دفاع، نویسنده ی کتاب: ”بحران دموکراسی:
گزارشی درباره ی قابلیت حکومت دموکراسی ها به کمیسیون سه جانبه“ و ”برخورد تمدن ها“ ....
البته به جز این چند نفر، از افراد دیگری نیز می توان یاد کرد که عضو غیررسمی، ”کمیسیون“ بودهاند و برای سرنوشت دموکراسی در جهان آینده برنامه ریخته و دام نهاده اند، مانند ”داگلاس ام. جانسون؛ جورج سی لوج؛ ریچارد نلسون؛ جوزف جی سیسکو“ و ... اما نانوشته پیداست که از میان جمع نام برده، سامویل هانتینگتون از دیگران مشهورتر است. اگرچه بخش عمده ی شهرت او - به ویژه در ایران - به شبه نظریه ی بی بنیاد ”برخورد تمدن ها“ مربوط می شود، اما آنچهکه به جایگاه سیاسی هانتینگتون اهمیت ویژهیی بخشیده است، نظریه پردازیهای او دربارهی دموكراسی و حضور در “كمیسیون سه جانبه“ است. دامنهی این نظریهها زمانی موج بلندی به خود میگیرد كه به یاد داشته باشیم، آموزهی اصلی سیاست خارجی ایالات متحدهی آمریكا، گفتمان حاكم بر جمهوریخواهان و بعضی دموكراتها و غالب نومحافظهكاران آمریكایی از اندیشههای هانتینگتون تاثیر پذیرفته است. با وجودی كه سامویل در تئوریزه برون دادههای ”كمیسیون سه جانبه“ نقش موثری ایفا كرده است اما تمام اعتبار او در تابستان ١٣٩٣ شكل بست. زمانی كه او از مُقام رییس موسسهی مطالعات استراتژیك olin در دانشگاه هاروارد و در متن مقالهی معروف ”برخورد تمدنها“ دست به یك پیشگویی تاریخی و سیاسی زد و به تبیین مناسبات و روابط بینالملل در جهان آیندهی بدون كمونیسم روسی پرداخت. این مقاله كه در شمارهی تابستانی نشریهی ”فارین افرز“ شمارهی ١٦ (همان سال)، نیویورك تایمز به چاپ رسید از چند مقولهی مشخص حكایت میكرد.
الف. دلهره نسبت به آیندهی غرب به ویژه آمریكا با تاكید بر این نكته كه در صورت چند قطبی شدن جهان، چه بلایی بر سر منافع اقتصادی و ژئوپلیتیك آمریكا در مناطق تحت سلطه خواهد آمد.
ب. سقوط و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی؛ پایان یافتن جنگ سرد، تلاشی رویزیونیسم روسی به مثابهی یك مترسك سرخرمن.
پ. سر برآوردن قدرتمند اسلام سیاسی و جنبشهای بنیادگرا و به خطر افتادن موقعیت و منافع سیاسی اقتصادی آمریكا و همپیمانان منطقهییاش زیر فشار این جنبشها.
ت. افزایش قدرت اقتصادی نظامی كشورهای شرق آسیا، به ویژه چین و هند ]تمدن كنفوسیوسی[ و خطر اتحاد این بلوك با جهان اسلام و احتمال ائتلاف با روسیه ]تمدن ارتدوكسی[ علیه منافع ایالات متحده آمریكا.
درافزوده ی مهم: در حال حاضر که القاعده و گرایش های منشعب از آن مانند جبهه ی نصرت و به خصوص داعش منطقه ی خاورمیانه را به خاک و خون کشیده اند بیش از هر زمان دیگری ارزیابی های هانتیگنتون و برژینسکی در خصوص چهار بند پیش گفته مهم جلوه می کندبا وجود قدرت اقتصادی چین و عروج روسیه دور جدیدی از چند قطبی شدن جهان و تقسیم بندی های تازه ی امپریالیستی کلید خورده است. جنگ در اکراین و سوریه و عراق نماد بارز این واقعیت است. جنبش های بنیادگرا که برای تضعیف کمونیسم روسی طراحی و عملیاتی شده بودند به مسیر تازه یی در غلتیده و منافع اقتصادی سیاسی آمریکا را به چالش کشیده اند. بعد از بحران ٢٠٠٨ اقتصاد آمریکا همچون گروگانی به اسارت چینی ها در آمده است. برای زدن روسیه و متعاقب آن چین پیروزی در اکراین جنبه ی حیاتی دارد. به این اعتبار اولویت اصلی سیاست خارجی - نظامی آمریکا زدن القاعده و داعش نیست. کما این که آمریکایی ها و متحدانشان در عراق و به ویژه دولت حریم کردستان نمی توانستند از پیش روی داعش به سمت غرب و شمال عراق بی خبر باشند......
باری طرح این مباحث در كنار پیشنهاداتی كه هانتینگتون طی عضویت خود در ”كمیسیون سه جانبه“ علیه فرایند دموكراتیزاسیون در كشورهای روبه توسعه مطرح كرده بود سبب شد منتقدان سرمایهداری از وی چهرهیی نازل در حد یك مامور نظامی اطلاعاتی ـ امنیتی و حداكثر نظریهپردازی بیمقدار برای توجیه عملكرد تجاوركارانهی دیپلماسی آمریكا ترسیم كنند. سمیرامین نظریهپرداز چپگرای مصریالاصل ضمن نقد ایدهی گسلهای هویتی و فرهنگی هانتینگتون او را به ارتباط با ماموریتهای اطلاعاتی و جاسوسی درC.I.A متهم كرد:
”اما مهمتر از ارتباط تئوریهای هویتپردازانهی هانتینگتون با دستگاه جاسوسیC.I.A پیوند ارگانیك میان دستگاه اندیشهگی او با محافظهكاری جدید است كه میباید مورد بررسی قرار گیرد. هانتینگتون سالها پیش از آنكه به عنوان نظریهپرداز برخورد تمدنها مطرح باشد، در همان دههی ٦٠ میلادی از دیدگاه محافظهكاران آمریكایی در برابر جنبشهای اجتماعی نو و درخواستهای آنان در زمینهی دموكراسی بیشتر دفاع میكرده است. او در مورد افزونی دموكراسی و دموكراسی زیادی و نیز پیآمدها و خطرهای ”مساواتگرایی“ هشدار میداده است. هانتینگتون در سال ١٩٧۵ ضمن گزارش ”كمیسیون سه جانبه“ مطرح كرد كه درخواستهای جنبشهای دههی ٦٠ آمریكا مبنی بر برابری بیشتر و مشاركتجویی بیشتر میتواند جامعه را دچار وضعی اداره ناشدنی كند و برجستهسازی دموكراتیك را تحریك نماید. هانتینگتون سالها پیش از طرح نظریهی گسلهای تمدنی و هویتی از تهدید شدن جامعه توسط گسلهای برابریگرایانهیی سخن میگفته كه به زعم او و بسیاری از محافظهكاران جدید آمریكایی ناشی از درخواستهای روز افزون جنبشهای جدید در جوامع غربی در زمینهی دموكراسی بیشتر و برابری واقعی بوده است. هانتینگتون در همان گزارش مربوط به كمیسیون سه جانبه به این نتیجه رسیده بود كه قدرت ایدهی دموكراسی، مسالهی اداره پذیری دموكراسی را پیش آورده است.“ (H.Sklar, ١٩٨٠,P.۵۵)
بنابراین نمیتوان هویتپردازیهای تمدنی هانتینگتون را در سالهای اخیر بیارتباط با دموكراسی هراسی او و كسانی چون دانیل بل دانست، كه همان دههی ٦٠ دربارهی پیآمدهای ”برابریخواهی تازه“ هشدار داده و از بحران ارزشهایی سخن گفتهاند كه محصول فرهنگی دشمن است. این گونه دموكراسی هراسی كه در گزارش سال ١٩٧۴ ”كمیسیون سه جانبه آشكارا با اصطلاح اختلال دموكراتیك“ بیان شده است در رویكرد یكسره محافظهكارانه و نئولیبرالیستی ریشه دارد. رویكردی مشاركت گریزانه كه نظریهپردازان لیبرالیسم كلاسیك و نئولیبرالیسم به یكسان آن را بیان كردهاند.(قراگوزلو. صفحات مختلف.١٣٨٦) هانتینگتون در آن گزارش با اشاره به گرایش روز افزون اقلیتها و زنان به انتقاد از تمركز قدرت و ثروت و مشاركتجویی روز افزون آنان برای كنترل نهادهای سیاسی اظهار میدارد كه این گرایشها توازن دقیق و مطلوب میان ”دولت و آزادی؛ اقتدار و دموكراسی“ را به گونهیی غمانگیز برهم زده و آونگ را دچار انحرافی سخت به جانب آزادی و دموكراسی كرده است. گوهر ایدهی محافظهكاری و نئولیبرالیسم كه در گزارش مذكور با عباراتی چون ”گسترش دامنهی دموكراسی و نمودهای اختلال دموكراتیك“ بیان شده چنین است:
«عملیات موثر یك نظام سیاسی دموكراتیك به گونهیی معمول نیازمند بیطرفی و نبود تعهد انفرادی و گروهی است. در گذشته هر جامعهی دموكراتیك - چه كوچك و چه بزرگ – دارای درصد مشخصی از جمعیت بود كه به گونهی فعال در سیاست شركت نمیكردند. این حد در مورد گروهها به طور ذاتی یك حالت غیردموكراتیك است اما عاملی نیز بود كه دموكراسی را قادر به اجرای موثر رسالت خود میكرد. به عبارت سادهتر و اصولیتر به گونهی ذاتی این عوامل غیر دموكراتیك است كه دموكراسی را قادر به اجرای رسالت خود میكند! ....» (Ibid, pp. ١١٣-١١٤)
بر مبنای همین نظریهپردازیهای غیردموكراتیك است كه هالی اسكلار میپرسد:
«آیا كمیسیون سه جانبه یك توطئه است؟» (اسكلار؛ ١٣٦٩، ص: ٩٣)
و ادامه میدهد:
«در اوایل ١٩٧٣ راكفلر و برژینسكی، كمیسیون سه جانبه را به راه انداختند. كمیسیون كمیتهی شورای اجرایی سرمایهی مالی فراملی است. همانكه ریچارد فالك اشاره كرد. ”دورنماهای كمیسیون سه جانبه را میتوان چشمانداز ایدئولوژیك نمایان كنندهی جهانبینی فراملی شركت چند ملیتی دانست كه“ میكوشد سیاستهای منطقهیی را مطیع هدفهای اقتصادی غیرمنطقهیی گرداند.» (پیشین)
بحران دموكراسی به روایت نظریهپردازان C.I.A
لوکوموتیو مصرف و سود!
با وجودی كه ”بحران دموكراسی“ یكی از مهمترین مباحث و دغدغههای اعضای كمیسیون را شكل میداد اما هواداران سرسخت ناسیونالیسم افراطی آمریكایی ظهور كمیسیون را برآیند حوادثی میدانستند كه علیه سیاستهای اقتصادی ریچارد نیكسون طراحی شده بود. سیاستی كه گفته میشد متكی بر آموزهی بازخیزی تازهی ناسیونالیسم اقتصادی، از جدایی انداختن میان كشورهای سرمایهداری صنعتی حمایت میكرد و بازیگران بینالمللی - سرمایهگذاران و شركتهای فراملی - دارای منافع هنگفت در تجارت آزاد را به چالش میكشید و وابستهگی درونی جابهجایی پذیر اقتصاد و سرمایهداری را در سراسر جهان – كه پول میتوانست به صورتی آزادانه در هر كجای آن آمد و شد كند و به تبع این فراشد پول ساز باشد - به خطر میانداخت. هواخواهان ریچارد نیكسون بر این مبنا نه فقط شكلگیری كمیسیون سه جانبه را توطئه میدانستند بلكه حتا ماجرای واترگیت را نیز برآیند تحدید منافع كارتلها و تراستهای اروپایی وشریكان دموكرات آمریكاییشان قلمداد میكردند. به قول جف فریدن صرفنظر از ارتباط معنادار یا مستقیم سرمایهی فراملی با جریان وتراگیت، كافی است گفته شود: ”سرمایهگذاران بینالمللی، خواه در بركناری نیكسون دخالت داشتند یا نه، وقتی ریچارد نیكسون تبدار و تلوتلو خوران از صحنه خارج شد، نفس راحتی كشیدند. حكومت جرالد فورد گرچه اندكی نامشخص اما معقولتر بود و انتصاب نلسون راكفلر در ١٩ اوت ١٩٧۴ به مقام معاونت پرزیدنت فورد پایان نهایی و قطعی سالهای پرتلاطم ضربت نیكسون و تهدید حمایتگرایی جدید بود .... به طور وسیعی احساس میشد كه حزب جمهوریخواه مرده است. به ویژه با احتمال پیروزی رونالد ریگان در كنوانسیون حزبی - كه به گونهیی علنی مدافع همهی چیزهایی بود كه امپریالیستهای فراملی كوشیده بودند از میان بردارند - نشانههای زیادی وجود داشتند كه كمیسیون در به قدرت رسیدن عجیب جیمی كارتر دست داشت.“ پنجاه بانك معتبر جهانی در كمیسیون سه جانبه گرد آمده بودند تا منافع ”امپریالسم فراملی“ را - كه گفته میشد، در جریان سیاستهای متكی بر ناسیونالیسم افراطی نیكسون به خطر افتاده بود - احیا كنند. بانكهای آمریكایی ” آمریكا كور پوریشن“، ”چیس مانهاتان“؛ ”مانیو فكچرز هانوور“؛ ”كانتیننتال ایلی نویز“، ”ج.پ. مورگان اندكو“؛ ”فرست شیكاگو“ و ... در كنار بانكهایی از فرانسه (كایسه ناسیونال دوكرویت اگریكول)؛ ژاپن (دایایچی كانگیو)، بریتانیا (باركلیس بانك)، كانادا (آف مونترال) و چند بانك دیگر با تمام اعتبار مالی و حضور مدیر یا یكی از اعضای هیات مدیرهی خود به عضویت كمیسیون سه جانبه در آمده بودند تا مهندسی ”برنامهریزی نخبهگان برای مدیریت جهان“ بعد از سقوط نیكسونیسم را طراحی و هدایت كنند. سه جانبه خواهان - كه از یك منظر پیریزان آموزه جهانی شدن نیز بودند – به دورهی كاذب فراملی مینگریستند كه در آن ارزشهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی برخاسته از مناطق سه جانبه به ارزشهای جهانی تبدیل شوند. به عقیدهی آنان ”مصرف لوكوموتیو“ سود است. در ١٩٦٨ مجلهی فاریس (كه با افتخار خود را ”افزار سرمایهداری“ مینامید) نظریات لیبیكمور، (رییس نابیسكو) در مورد شكل دادن به ”جهان واحد ـ مصرف همگون“ را منعكس كرد. بیكمور با نگاه به روزی كه در آن ”اعراب و آمریكاییان، ساكنان آمریكای لاتین و اسكاندیناویان، با همان ولع در حال ملچ ملوچ كردن شیرینیهای ریتس باشند كه پیشتر كوكاكولا مینوشیدند یا دندانهایشان را با كلگیت مسواك میزدند “ غرق در رویای شركتی میشود.
این راهبرد اقتصادی بعدها در نظریهی دهكدهی جهانی مك لوهان با پرچم ”همهی مردم دنیا مك دونالد بخورند“ رونمایی شد. مك دونالد فقط نماد غذای مشترك ساكنان كرهی زمین نبود. مك دونالد سیاست، فرهنگ و به طور اعم نوعی ویژه از دموكراسی را نیز نمایندهگی میكرد كه قرار بود از مسیر بازاریابیهای جدید ترویج شود. ”بازاریابی - یعنی هنر جایگزینی مكرر و آفرینش نیازهای جدید - كلید گسترش مصرف است. به یك اعتبار بازاریابی چیزی بیش از آن است. بازاریابی مانند نظامیگری ابزار مدیریت تغییر اجتماعی است. شركتها نه فقط محصولات را آگهی میكنند بلكه شیوههای زندهگی را نیز ترویج میدهند. شیوههایی كه در مصرف انبوه به طور عمده برابر الگوی مصرفی ایالات متحده ریشه دارند. برنامهریزان شركتی امید دارند كه مصرف پر ولع و بیحد و حصر ارزانترین كالاها در فقیرترین سطحهای درآمد با خدمت به هدف دوگانهی شركتی (ثبات و قابلیت سودآوری) مرهمی شود برای تحمل استثمار تحمیل شده در محل كار. ایجاد یك بازار جهانی بیوجود یك سیستم ارتباطات تودهیی جهانی نمیتواند امكانپذیر باشد. آگهیها، شبكههای خبری، سرگرمیها و برنامههای آموزشی از راه ماهواره صدها میلیون نفر از مردم سراسر جهان را زیر پوشش قرار میدهند. كالاها، سلیقهها و هنجارها در منطقههای سهجانبه تولید و پرورده و سپس به سوی بقیهی مناطق جهان جریان داده میشوند. برژینسكی مینویسد:
«شبكهی اطلاعاتی جهانی با كومك كردن به گسترش حیطهی همكاری تكنولوژیك و آموزشی ـ علمی و اقتصادی میان كشورهای صنعتی بسیار پیشرفته كه وارد عصر پس از صنعت میشوند و از برخی جهات به سوی عصر پسانداز ملی روانهاند در حال ساخته شدن است.» (پیشین)
چنین دركی از مصرف و بازاریابی و خدمت به ثبات و قابلیت سودآوری شركتهای چند ملیتی در خوشبینانهترین صورتمندی خود به پارادایمی انجامیده است كه در نهایت گذار از گفتمان ”توسعهی آمرانه“ را به سوی نظریهی ”برخورد تمدنها“ تئوریزه كرده است. سمیرامین با تاكید بر جایگاه امنیتی سامویل هانتینگتون به این موضوع اشاره كرده است:
«هانتینگتون یك روشنفكر نیست. او كارمندی است كه میباید استراتژیهای سیاسی آمریكا - به ویژه C.I.A - را ترجمه كند. درنوشتههای او در گذشته تاكید بیشتر بر ”توسعه“ بود تا به حمایت از دیكتاتوریها در كشورهای توسعهنیافته مشروعیت بخشیده شود. امروز نوشتههای مشروعیت بخش او در خدمت روشهای مدیریت بحران از راه قطببندی درگیریها بر پایهی ”ناسازگاریهای فرهنگی“ است. چنان كه گفته شد سخن از چیزی جز تحمیل میدان مبارزهای كه تضمین كنندهی پیروزی غرب است در میان نیست. نظریهپردازی ” تئوری تجدد“ و ” توسعهی آمرانه“ نزدیك به سه دهه پس از تدوین گزارش ”كمیسیون سه جانبه“ در كنفرانس قبرس (اكتبر ١٩٩٧) نظریهی ”پارادوكس دموكراسی“ را مطرح میكند كه دقیقاً همبستهی تز پیشین او یعنی ”اغتشاش دموكراتیك“ است. گفته بود: ”در جامعهی غیرغربی یك دولت انتخابی الزاماً یك دولت موافق و طرفدار غرب نیست. گسترش دموكراسی در این حالت ممكن است چیزی باشد كه من آن را پارادوكس دموكراسی مینامم. بدین ترتیب با معرفی روشهای انتخابات رایج غربی در جوامع غربی، دستیابی به قدرت برای احزاب و جنبشهای ضدغربی فراهم میشود. سیاستمداران در جوامع غیرغربی به گونهی طبیعی و عادی در انتخابات پیروز نمیشوند و با این شعار كه چه اندازه غربی هستند ]تبلیغات خود را به پیش نمیبرند[ آنان تقریباً از جستوجو و تبلیغ رای بر مبنای خواستهای قومی، مشترك، مذهبی و ملی نیز بسیار دورند.»
سخنرانی قبرس به وضوح موید صحت قضاوتهای سمیرامین دربارهی ریشههای امنیتی افكار هانتینگتون است. از این روشنتر نمیشود كه یكی از صاحبنظران علوم سیاسی دموكراسی را با معیارهای ”چه اندازه غربی (آمریكایی) مطابقت دارد“ اندازهگیری كند. این مولفه در بررسی سیر تطور فكری نومحافظهكاران و نئولیبرالهای آمریكایی به شدت هوید است. نظریهی ”بحران دموكراسی و اختلال دموكراتیك“ كه بعد از سقوط نیكسون و در جریان شكلبندی ”كمیسیون سه جانبه“ به سال ١٩٧٤ مطرح شد و نظریهی ”پارادوكس دموكراسی“ كه ٢٣ سال بعد (١٩٩٧) در كنفرانس قبرس ارایه گردید، دو روی سكهی نسخهی مشتركی است كه تحت عنوان ”دموكراسی“ از سوی سازمانهای امنیتی ایالات متحده و افرادی همچون هانتینگتون برای كشورهای توسعهنیافته تجویز میشود.
در اواسط دههی ٨٠ (كم و بیش ابتدای به قدرت رسیدن دموكراتها بعد از ماجرای واترگیت)، نظریهپردازان وابسته به سرمایهداری جهان با تاكید بر ایدهی ”مدیریت دموكراسی غربی: دموكراسی محدود. دموكراسی قابل حكومتی است“ وارد كمیسیون سه جانبه شدند. آنان مصمم بودند از طریق مدیریت دموكراسی جوامع آمریكای شمالی؛ اروپای غربی ]پیش از سقوط پیمان ورشو[ و ژاپن را با نیازهای سرمایهداری جهانی تنگاتنگتر متناسب كنند. آنان با ایمان كامل به این پیشبینی كه اقتصاد شوروی در حال انحطاط است و در دههی ٨٠ و ٩٠ به بحران خواهد رسید و در این میان آمریكا و غرب در رقابت ایدئولوژیك و اقتصادی با كمونیسم (رویزیونیسم روسی) پیروز میدان خواهند بود و پس از فروپاشی روسها همهی كشورها - از جمله اعضای پیمان ورشو - در تهیه و تعبیهی امكانات اقتصادی و صنعتی غرب صف خواهند بست، به عرصهی برنامهریزی برای مدیریت بحران دموكراسی وارد شدند. آمریكاییان در حالی برای آیندهی دموكراسی و مهار بحرانهای آن در بلوك شرق نقشهی كشیدند كه خود در همان سالها به شدت درگیر مسایل و عوارض ناشی از بحران دموكراسی بودند.
”طی دههی ٦٠ و ٧٠ نخبهگان حاكم ایالات متحده - و سراسر غرب - با اعتراض رزمجویانه و درهم تنیده و گستردهی عامهی مردم (كارگران، بومیان، سیاهان، زنان، فقیران، دانشجویان، مكزیكییان آمریكا؛ آسیاییان آمریكا، بیماران جنسی و طرفدارن حفاظت از محیط زیست) در چالش بودهاند. جنبش ضد جنگ ]ویتنام[ ساختار موزون همرایی سیاست خارجه را كه سابقهی آن به دوران جنگ سرد و برتری ایالات متحده برمیگردد، تكان داد. فشار برای ایجاد یك سیستم منصفانه و دموكراتیك سیاسی اقتصادی و اجتماعی بالا گرفت. اعتراض، آرام و با خشونت، سازمان یافته و خودجوش، كوتاه مدت و دراز مدت بود. صدها هزار نفر در واشنگتن تظاهرات كردند. موج شورشها شهرهای بزرگ را در برگرفت و دانشگاهها بسته شدند. واكنش طبقهی حاكم ]سرمایهداری حاكم [ بسیار ددمنشانه بود. معترضان زخمی و زندانی شدند. رهبران به قتل رسیدند. دانشجویان سفید و سیاه در تیراندازی كنت استیت و جاكسون استیت كشته شدند. پلیس همه جا با خشونت عملكرد. به ویژه در میان جوامع اقلیت. سازمان امنیت آمریكا (F.B.I)، برنامهی ضدجاسوسی خود را علیه سیاهان، بومیان آمریكا، مبارزان رهاییخواه پورتوریكو؛ چپ نو؛ جنبش ضد جنگ و جنبش زنان به اجرا گذاشت. در داخل و خارج از ایالات متحده C.I.A عملیات مبارزهجویانهی مخفی خود به نام عملیات ”مكانوس“ را علیه اتباع آمریكایی - كه گمان میرفت در فعالیتهای ضد جنگ دخالت داشتهاند - به راه انداخت. در همان حال كمیسیون سه جانبه در ١٩٧۵ مطالعاتاش را به صورت كتاب منتشر كرد. ”بحران دموكراسی: گزارش دربارهی قابلیت حكومت دموكراسیها به كمیسیون سه جانبه“. نوام چامسكی، مایهی اصلی این كتاب را چنین خلاصه میكند. ”دو نسخهی سه جانبه برای بحران، قابلیت حكومت، بله. دموكراسی، نه.“ سه جانبهخواهان مدافع دموكراسی صوری آمریكایی برای مدیریت بحران دموكراسی چند گزینه را پیش كشیدند.
توازن میان حكومت و رسانهها
قصد سه جانبهخواهان (بیشتر شدن قابلیت دموكراسی برای استمرار حكومت) این بود در دورانی كه رسانهها موثرترین ابزار دستیابی به دلها و فكرهای مردم هستند، برای تقویت میان اصحاب رسانه و حكومت گامهایی بردارند. به همین سبب نیز گزارش هانتینگتون، بخش شبكههای اخبار مربوط به جنگ ویتنام وافشای گزارش پنتاگون را به خاطر آنكه اعتماد مردم به حكومت را میزدود، نكوهش میكرد. هانتینگتون برای درس گرفتن از تجربههای دههی٦٠ و٧٠ عبارتی را از والتركرونكیت به كار میبرد. درس این است ”بسیاری از خبرنگاران بیشتر به جانب بشر دوستی متمایلاند تا به جانب اقتدار و موسسات“. بنابراین در پهنهی اقدام به ”بازگردانی توازن میان حكومت و رسانهها“ اعضای كمیسیون خود سانسوری شدیدتری را توصیه میكردند. درعین حال اعضای كمیسیون - حسب ظاهر و به اعتبار مفاد گزارش - معتقد بودند حق مطبوعات برای ”چاپ آن چه میخواهند، بدون منع قبلی، مگر در شرایط و اوضاع بسیار غیرعادی“ باید مورد تایید باشد. سه جانبهخواهان به رسانهها به مثابهی قدرت مخالف تهدید كنندهی قابلیت حكومت دموكراتیك مینگریستند.
مهار روشنفكران منتقد
به نظر تنظیم كنندهی ”گزارش قابلیت حكومت“ از آنجا كه روشنفكران كلاسیك «بیزاری خود را از فساد، مادهگرایی و عدمكارایی دموكراسی و نیز تنفرشان از تبعیت حكومت دموكراتیك از سرمایهداری انحصاری» اعلام میدارند، باید تمهیدی اتخاذ شود كه در مقابل این گروه از روشنفكران مخالف سرمایهداری طیف ”روشنفكران متمایل به شیوههای تكنوكراتیك و بروكراتیك“ زیادتر و قویتر شود.
تحدید آموزش عالی
به عقیدهی سه جانبهخواهان از آنجا كه ” آموزش عالی [دانشگاه، استاد، دانشجو] مهمترین عامل سیستم تولیدكنندهی ارزش در جامعه است، باید، مانند دموكراسی محدود شود و حداكثر در خدمت رفع نیازهای حكومت قرار گیرد.“ به این ترتیب كمیسیون توصیه میكند“ نوجوانان را باید از دانشكدهها به آموزش حرفهیی سوق داد و باید كوشید توقعات شغلی ”مازادان“ دارای درجات تحصیلی پایینتر برآورد شود.
كنترل ساختار كار
نقش كار برای قابلیت حكومت دموكراسی سرمایهداری حساس است. كمیسیون با طرح دو رشته از دشواریهای كار تحت عنوان “ ساختار در حال كار سرمایهگذاری“ و ” محتوای حرفه“ و واقعبینی در مقولهی ”روابط خصمانهی اتحادیههای كارگری و مدیرت“ مهندسی شیوهی ”رضایت دو جانبه“ را طراحی كرد و علاقهی خود را به آن نوع اتحادیههای كارگری كه توسط رهبرانشان در خدمت اهداف كمیسیون قرار گرفتهاند.، نشان داد.
سیاست صنعتی و اقتصاد بینالملل
كمیسیون بدون اشاره به این نكته كه دو متقاضی فراهم كردن نیروی كار سر به راه با كمترین مزد ممكن است سیاست ”مزد ملی“ را تئوریزه كرد. سیاستی كه میتوانست یكی از عناصر ”برنامهریزی موثر برای رشد اقتصادی و اجتماعی“ توسط اقتصاددانان و برنامهریزان نمایندهی شركتها و حكومت بوده باشد. در گزارش ” نیاز به تمركز اختیاری“ میان حكومت ـ صنعت مورد تاكید قرار گرفت و گفته شد ”یك سیاست صنعتی استوار باید تشخیص دهد بخش سرمایهگذار تكانهی مقدم اقتصاد است .... سیاست عمومی میتواند به تقویت صنعت كومك كند و تغییر ساختاری اقتصاد را تسهیل نماید. این سیاست میتواند از اقدامات اقتصادی و اجتماعی كه پویایی صنعت را كاهش میدهد خودداری كند یا عناصر نا دلخواه آن را بیرون اندازد.“
بعد از تحریر(از سنندج تا کوبانی)
مستقل از انتخابات کم و بیش دموکراتیکی که آخرین بار در ونزوئلا به عروج دولت مادورو انجامید-و دموکراتیسم آن حتا از سوی نهادهای امپریالیستی دشمن آمریکای لاتین نیز تایید شد-واقعیت این است که انتخابات دموکراتیک به تدریج و به ویژه متعاقب فروپاشی شوروی و شکل بندی نئولیبرالیسم به یک رویا تبدیل شده است. شاید و به یک مفهوم رادیکال ترین شکل دموکراسی توده یی و از پایین در حال حاضر در کانتون کوبایی جریان دارد که آن نیز از سوی کل قامت ارتجاع مورد تعرض قرار گرفته است. شکل دیگر و مانسته یی از این دموکراسی توده یی برای مدتی کوتاه در سنندج ریشه دواند که به همت "چه" های وطنی- این افتخار جاودانه ی جریان ملی مذهبی - تار و مار شد. با توجه به محدودیت های امثال این قلم بد نیست دوستانی دست به کار شوند و در مورد مانسته گی دموکراسی رادیکال و مستقیم و توده یی حاکم بر سنندجِ تابستان ۵٨ و اردی بهشت ۵٩ و کوبانی پاییزِ ٩٣ و تجربیات حاکمیت مردمی در این دو شهر سخن بگویند. دی روز ناسیونالیست های دولت موقت دموکراسی انقلابی سنندج را به اتهام تجزیه طلبی لت و پار کردند و امروز دموکراسی کوبانی به شکل دیگری مورد تعرض قرار گرفته است.دی روز همزبان با پوپر و هایک و در دفاع از گنداب لیبرال دموکراسی؛ هیتلر و استالین را یک کاسه کردند و امروز با بیان نایینی به همسان سازی اوجالان و ابوبکر بغدادی پرداختند. دی روز گفتند "چکمه ها از پا در نیاورید" و " شورا پورا مالیده" و امروز ورژن های مشابه همان جریان ها با یک رجعت یکی دو هزار ساله همان حکایت را ساز می کنند. و دریغا که انسان سنندج و کوبانی فقط تنها نیست و فقط در اقلیت مطلق مدیایی نیست، خونین و شکسته نیز هست. در این مورد مشخص و در بستر تاریخِ دموکراسی شورایی و توده یی تاریخ بر خلاف تبیین هگل هر دوبار به صورت تراژدی تکرار شده است.کسانی تاریخ دموکراسی سنندج را از روی دست خاطرات غنی بلوریان کپی کرده و زحمت کشان کرد را بر صندلی اتهام خشونت طلبی نشانده اند. لابد همین امروز تالیان همان کسان مشغول تحریر خاطراتی هستند که مردم کوبانی را به اتهام خشونت علیه داعش و استفاده از سلاح گرم و مسلسل سبک در برابر تانک و توپ محکوم و مذمت می کنند و از این که کوبانی به روش غیر خشونت زای همزیستی مسالمت آمیز به استقبال برادران داعشی ایشان نرفته است گله مند هستند. به راستی چه باید کرد با این همه "دموکراتیسم ناب" که یک جا برای خوش رقصی در برابر اتحادیه ی اروپا مجسمه ی لنین را پایین می کشد و جای دیگر برای دفاع از "ملیت" و "مذهب" و"حریت" و "تمامیت ارضی" به شکار انسان می رود...
ادامه دارد هنوز.....
محمد قراگوزلو - تهران
١٢ مهر ١٣٩٣
منابع:
- (
اسكلار؛ ١٣٦٩، ص: ٩٣)
!- farsi ->
- Sklar. Holly (1980) “Trilateralism: The Trilateral commission and elit plannig for world management” Boston: South End Press.
*****************
١. دموکراسی در مسلخ کلوب رم
پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۳
در آمد
وسوسه ی تدوین و انتشار این مقالات مدت ها بعد از چاپ کتاب "فکر دموکراسی سیاسی " در ذهنم شکل بست. زمانی که مجلد دوم کتاب - که به تبیین "دموکراسی کارگری "اختصاص یافته بود - مجال نشر نیافت.با این حال هر آینه در صدد بودم که این یادداشت ها را تنظیم و منتشر کنم. و راستش علاوه بر فرصت دنبال بهانه یی می گشتم. نخستین بهانه زمانی به دست من داده شد که چپ پست مدرن به زعامت اسلاوی ژیژک ترهاتی را سر هم بندی کرد که بر مبنای آن از یک سو بمب های آمریکایی و فرانسوی در افغانستان و عراق و لیبی را مبشر "دموکراسی" می خواند و "جنایت" خمرهای سرخ را زیر چشم سوسیالیست های ارتدوکس می نشاند. برای این چپ پسامارکسیست انتخابات همیشه منشا تحول مثبت بوده است. جنبش سبز و همسویی ژیژک با عصیان خرده بورژوازی و نگرانی از "سقوط گربه" این دغدغه ها را به نمایش نهاد.سوی دیگر ضد "امپریالیست" هایی ایستاده اند که با حماس و حزب الله و مقتدا صدر تداعی می شوند و مواضع سیاسی شان بی شباهت به نئوکنسرواتیست های وطنی نیست. اینان در تقابل با پسامارکسیست ها بمب های ناتو را لکه دار کردن حیثیت دموکراسی می دانند.چامسکی یک نماد این تفکر است و پتراس نماینده ی دیگر آن. به سوریه که می رسیم یک سو کنار داعش و ارتش آزاد می ایستد و سوی دیگر کنار بشار. در اوکراین یکی از غرب و ناتو و فمن دفاع می کند و دیگری از شرق و روسیه.باری انتخابات در اکراین ،ظهور یک جریان ارتجاعی پروغرب در کنار حمایت ۵ میلیارد دلاری ایالات متحد از "ترویج دموکراسی" ،انتخابات تهوع آور اتحادیه ی اروپا و دست بالا یافتن جریان های فاشیستی - مانند فران ناسیونال مارین لوپن در فرانسه- انتخابات مصر و تونس و لیبی و موارد مانسته به آن ها در ایران و.... بار دیگر نشان داد که دموکراسی پارلمانی چه پدیده ی فاسدی است. همه دیدند که چه گونه از درون پروژه ی دموکراتیزاسیون روال کار هانتینگتونی دوم خرداد احمدی نژاد عروج کرد و همه دیدند که چه سان "دموکراسی عدالت پرور و مردم سالار" احمدی نژاد حکم به صعود نئولییرالیسم دیگری از جنس اعتدال و تدبیر و امید داد.این انتخابات بسیار "دموکراتیک" و عاری از تقلب اخیرا در همزیستی مسالمت آمیز دوم و بیست و دوم خرداد؛ با یک مناظره در تله ویزیون بی بی سی پیرامون "دموکراسی و سرمایه داری و بازار آزاد" توام شد و زمانی که نماینده ی چپ دموکرات در کمال بی انصافی و بدون کم ترین شناخت سیاسی لنین را در کنار رهبر دلقک کره شمالی گذاشت و به شکلی نامفهوم از این نکته سخن گفت که " دموکراسی برای لنین یک هدف نبود"، به این جمع بندی رسیدم که این سلسله مقالات را منتشر کنم. با این تذکر که دموکراسی از بیخ و بن یک هدف نیست. دموکراسی به عنوان یک ساز و کار و ابزار حکومتی تعابیر مختلفی دارد و چنان که در جمع بندی این مباحث به تفصیل تشریح خواهم کرد کمون پاریس عالی ترین شکل دموکراسی مدرن را عملی ساخته و حزب لنینی کامل ترین سازمان سانترالیسم دموکراتیک را نماینده گی کرده است. مضاف به این که اگر دولت ابزار سرکوب و وسیله ی حکمرانی طبقه ی حاکم است در نتیجه دموکراتیک ترین دولت های اروپایی نیز در واقع دیکتاتوری طبقه ی بورژوازی را نماینده گی می کنند. لت و پار کردن معترضان به افزایش سن بازنشسته گی در مهد دموکراسی پارلمانی(فرانسه) و تعرض خونین به دانشجویان معترض به افزایش شهریه ها در انگلستان به تنهایی و تهاجم عنان گسیخته ی پلیس به معترضان سیاست های ریاضتی در پرتغال و اسپانیا و یونان و ایتالیا به عنوان فاکت هایی که هنوز در صدر اخبار هستند به ساده گی نشان دهنده ی بی پایه گی بحث هایی است که از یک سو می کوشد جنبه ی ترقی خواهی و دموکراتیک دو قرن پیش لیبرالیسم را حفظ کند و از سوی دیگر بر چهره ی درخشان مارکسیسم ارتدوکس خط بکشد و آن را موذیانه با چین وارثان دنگ شیائوپینگ و شوروی میرات داران دادگاه های خونین تداعی کند. از این لوس بازی هم بگذریم که با وجود همه ی نقدهای وارد و ناواردی که به دوران استالین وارد هست قیاس آن برهه با کره ی شمالی مهملی است که مرتب تکرار می شود.در جهان ما گروه های "خیریه و دموکراسی خواهی" همچون بنیاد ملی برای دموکراسی (NED)موسسه ی جامعه ی باز (OSI) موسسه آزاد جمهوری خواه (IRI) و خانه ی آزادی به همراه مراکزی همچون سولیداریتی سنتر از صبح تا شب مشغول ترویج و گسترش "دموکراسی" هستند! احزابی مانند فران ناسیونال فرانسه و اسوبودای اکراین و جنایاتی نظیر روس کشی در اودسا و کارگر کشی در معادن - از خاتون آباد ایران تا سومای ترکیه- ره آورد همین "دموکراسی" ها هستند. در نتیجه بد نیست یک بار دیگر و از زبان و بیانی دیگر با این "موهبت آسمانی " سرمایه کلنجار رویم.
این توضیح نیز لازم است که عنوان این مجموعه مقالات از یک رساله ی لنین اخذ شده!
سراب دموكراسی در كلوبرم
نخستین دهه ی آخرین سده ی هزاره ی دوم شاهد ظهور غول هایی بود که بالش آنان کم و بیش تا نیمه های این سده پایید و حَسَب شواهد بسیاری که به چند نمونه ی آن در ادامه اشاره خواهد شد حضورشان در عرصه های مختلف اجتماعی (سیاسی، اقتصادی فرهنگی) به تدریج چندان کم رنگ گردید، که از این فرایند می توان ذیل میرش عصر غول ها و زایش دوران کوتوله ها سخن گفت. همین مولفه در حوزه ی روابط بین الملل و تبیین سازوکارهای حیطه ی دولت - ملت ١ باورپذیر است.
سده ی بیستم که با شکل بندی تحولات عمیق موسوم به انقلاب سوسیالیستی آغاز شده بود، با فروپاشی تمام دژهای اردوگاه آن پایان یافت. پایه های نظری بلشویسم که - به قول جانرید - در عرض ده روز دنیا را لرزانده بود،٢ از یک منظر کم تر از یک دهه دوام آورد.زمانی که انقلاب پیروزمند اکتبر در مسیر انتقال طبقاتی از بورژوازی عظمت طلب روس به پرولتاریا با چالش های جدی مواجه شد زمینه های شکست نیز بستر سازی شد. زمزمه های ایجاد تردید در مبانی اصلی مارکسیسم لنینیسم که به طور مستقیم پایه های اندیشه ی ”دیکتاتوری پرولتاریا“ را هدف میگرفت در سال ١٩٢٣ شنیده شد. زمانی که تاتار اوف (عضو کمیته ی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی) در جریان کنگره یی که در شهر تفلیس برگزار شده بود به صراحت گفت:”راه انقلاب جهانی از مسیر دیکتاتوری پرولتاریا عبور نمی کند. این راه از طریق آزادی کشورهای تحت سلطه تحقق خواهد یافت“ نه فقط زمینه های بازگشت بورژوازی را چشمک زد، بل که زمین های نضج گیری آموزه ی ”راه رشد غیرسرمایه داری“ را نیز آبیاری کرد تا نیکیتا خروشچف بتواند اندک زمانی پس از مرگ استالین و تیرباران بریا در جریان برپایی کُنگره ی بیست و بیست و یکم حزب مادر اندک بقایای بلشویک رسته از خون بازی دوران "سوسیالیسم در یک کشور" را تصفیه کند. تاتار اوف و هم اندیشان او معتقد بودند که ”دیکتاتوری پرولتاریا“ به واقع ”دیکتاتوری بر پرولتاریا“ست. زمانی که او این آموزه را فریاد می کشید هنوز تروتسکی ترور نشده بود و تصور فروپاشی آن چه که دزرژینسکی در K.G.B به وجود آورده بود و بازمانده گان اش موفق شده بودند "روشن فکران" ناراضی را به ستون های چنان تشکیلات مخوفی بدوزند که امثال پاسترناک و سولژنیستین تکرر ادرار و لکنت زبان بگیرند، نه فقط غیرممكن كه محال مینمود. هنوز میخاییل شولوخوف تن و جاناش را به آبی ”دن آرام“ نزده بود. هنوز یاد و خاطره ی کلیم سامکین گورکی در گولاک ها نماسیده بود و هنوز فوتوریسم مایاکوفسکی می توانست با اردنگی پوشکین را از کشتی شعر و ادبیات بیرون اندازد. همه ی آن حوادث از بلشویسم شاد و بالنده ی لنینی تا رویزیونیسم چروک خروشچفی فقط ٧۵ سال ماند تا به تلنگر گلاسنوست و پرسترویکای گورباچفی فرو بریزد. عصر غول های اردوگاه سوسیالیسم روسی به نیم سده هم دست نداد، تا پس از فروپاشی نوبت کوتولهها برسد. لنین و تروتسکی جای خود را به کوتوله ها دادند. کارگران بلشویک که پوزه ی ١۴ دولت امپریالیستی را به خاک مالیده بودند رفتند و نوبت به مهندسان خرده بورژوایی رسید که در برابر بوروکراسی منحط حزبی تا زانو خم می شدند و در ازای دستمزدی که متوسط آن دست کم ٧ برابر دستمزد کارگران بود تانک های بهار پراگ را روغن کاری می کردند و برای میلان کوندرا سوژه می ساختند. اندک زمانی که سنگ ریزه های دیوار برلین نیز به یغما رفت و چائوشسکو طعمه ی گرگ های ناتو شد نخستین سئوال آلترناتیو سازان سوسیال دموکرات این بود: آیا مارکسیسم ”هدیه ی زهرآلودی“ بود که به جوامع تحت سلطه القا شد تا پرولتاریا با ترفندهای امثال مک کارتی در ایالات متحده ی آمریکا قربانی سرمایه داری شود؟ آیا با فروپاشی سوسیالیسم روسی و پایان دوران دولت های تک حزبی در پیمان ورشو عصر تازه یی از دموکراسی های لیبرال آغاز شده است؟ آغاز این”پایان تاریخ“ - به تعبیر فوکویاما - به چه برهه یی باز می گردد؟ از سال ١٩٦٠ و متعاقب استالینزدایی؟ پس از پایان دوران جنگ سرد و درهم شکستن پیمان ورشو و سقوط اتحاد جماهیر شوروی و پایین کشیدن مجسمه ی لنین از میدان سرخ مسکو؟ آیا جهان به اعتبار گزارشی که نطفه های آن در کلوب رم شکل بسته است پس از سوسیالیسم وارد دوره ی جدیدی از نوسرمایه داری و یا به قول هورکهایمر "پساامپریالیسم" شده است؟ آیا عبور از نظام فئودالی (٩٧٠ لغایت١٢٧٠م) گذار از سرمایه داری مرکانتلیستی (١۴۴٠تا١٧٠٠ م) و سپری کردن نظام سرمایه داری صنعتی (١٧٣٠ تا ١٩٢٩) و فرا پشت نهادن سوسیالیسم روسی، جمله گی افسانه، خواب یا هذیان بوده است؟ ترهات تافلر که می کوشید ماتریالیسم تاریخی مارکس را با یک سری نظریه های سطحی مدیریتی جای گزین کند مدعی می شد که "تمدن کشاورزی،٣ هشت هزار سال قبل از میلاد آغاز شده و تا پایان قرن هفدهم پاییده است. نماد این تمدن هنوز کج بیل است که تامین کننده ی منابع کشاورزی است. به نظر او پس از سرآمدن عصر طولانی تمدن کشاورزی نوبت به تمدن صنعتی ۴ رسیده است تمدنی که در حد فاصل سال های١٧۵٠-١٦۵٠ با نیروی بخار شروع شده و کم و بیش ٣٠٠ سال طول کشیده است. نماد چنان تمدنی خط مونتاژ و نیروی کار ارزان و تولید انبوه است. و سرانجام اینک زمان حاکمیت گفتمان تمدن دانایی ۵ است." (الوین وهایدی تافلر، ١٣٧٦، صص: ۵-٢) تمدنی که دنیای آینده را تحت سیطره ی خود خواهد گرفت و با چند پدیده قوام می یابد. از جمله: منابع انرژی متنوع و احیاپذیر، روشهای تولیدی که خطوط مونتاژ اغلب کارخانه ها را منسوخ و بی مصرف میسازد، خانواده ی جدید و غیرهستهیی، کلبه ی الکترونیک شاه راه های ارتباطی، قواعد رفتاری جدید فراتر از تراکم انرژی و تمرکز پول و قدرت و فربه تر از هم سان سازی و هم زمان سازی .... به موجب این پارادایم در جهان آینده دموکراسی فراگیر خواهد شد و در انحصار مولفه هایی همچون اطلاعات و نوآوری، مدیریت، فرهنگ، تکنولوژی پیش رفته، نرم افزار و تعلیم و تربیت، آموزش، مراقبت پزشکی و خدماتی مالی در خواهد آمد. آیا پذیرش تحقق چنین پارادایمی به مفهوم نفی و انکار فراگرد پنج گانه ی طبقات به هم پیوسته یی است که کارل مارکس پیش بینی کرده بود؟ آیا آن چه که تافلر گفته است تصویر یا روی دیگری است از گزارش کارِکلان کلوب رم؟ گزارشی که متعاقب گردآیش و هم اندیشی صداندیش مندِ و حافظ منافع دموکراسی لیبرال الگویی را رقم زد که در نهایت قرار بود به ”استقرار یک نظام جهانی“ بیانجامد. نظامی که به تعبیر آنان ”در حال تکوین“ بود و از شکل گیری نظام اقتصادی جدیدی به منظور ایجاد یک نظام ” کلی توزیع منابع“ یاد می کرد.( قابل توجه بیننده گان برنامه ی پرگار بی بی سی ویژه ی "دموکراسی و بازار آزاد و سرمایه داری"). ” نظم اقتصادی جدیدی که به قصد ایجاد یک نظام کلی توزیع منابع در شرایط بحران جهانی“ (بحران انرژی غذا و مواد اولیه) می توانست - می بایست - شکل ببندد. آیا نظم اقتصادی مورد نظر کلوب همانی پارادایمی است که در استراتژی ” نظم جهانی نو“ - که در ایران معاصر به غلط "نظم نوین جهانی" ترجمه شده است - از سوی نومحافظه کاران آمریکایی تئوریزه شده است؟
گزارش اول کلوب رم در سال ١٩٦٨ و کم و بیش ٢۵ سال پیش از سقوط سوسیالیسم روسی با هفتاد کارشناس تدوین شد. این نکته را برخلاف تصور حسین ملک ”فضول ها که در این دنیا زیاد-اَند به ما نمی گویند“ (حسین ملک، ١٣۵٨، ص٣٠). کارشناسان کلوب مدل تئوری سازی های خود را از آکادمی تکنولوژی انستیتو ماساچوست (MIT) اخذ کرده بودند. مرکزی علمی که به انستیتو هودسن مانسته است. این دومی را ”هرمن کان“ با همکاری دانیل بل اداره می کرد و شرح داده های متدولوژیک اش بر مبنای نمودار ترسیم شده، در کتاب ”سال ٢٠٠٠“ آمده است. در این گزارش از دنیای هم بسته - میان آمریکا و شوروی - سخن رفته است که خوش آیند و کامیاب است و در آن تسلیحات به قدر کافی کنترل شده است و میزان شور و مشورت در بین کشورها تا اندازه ی کافی بالا است و هماهنگی سیاسی و حتا هم بسته گی بین تمام یا تقریباَ تمام قدرت های بزرگ و کوچک وجود دارد و ممکن است دو شکل به خود بگیرد:
• براساس تثبیت وضع موجود.
• براساس رشد و هم کاری ـ (مندرج در صفحه ی ٣٢٠ کتاب ”سال ٢٠٠٠“ به نقل از پیشین، ص٣١)
اشتباه نشود. در آن تاریخ و زمانی که صاحب نظران MIT و طراحان مهندسی تفکر در کلوب رم مشغول تنظیم صورت بندی جهان آینده بودند، هنوز نه از مارشال مک لوهان خبری بود، و نه دنیای مجازی متاثر از تکنولوژی اطلاعات ٦ نظریه ”دهکده ی جهانی“ را در حوزه ی مباحث روابط بین الملل مطرح کرده بود و نه سر و کله ی نلسون مک کال (جانشین مک لوهان در دانشگاه تورنتو) پیدا شده بود. اگر چه کتاب شبه داستانی ١٩٨٤ جرج ارول در شبیه سازی "جنایات" استالین، در حال شکل گیری بود و آرتوركویستلر - این نماد ضدیت با سوسیالیسم- كتاب ”ظلمت در نیمروز“ را منتشر كرده بود و آلدوس هاکسلی طرح اصلی کتاب ”دنیای قشنگ نو“ را درانداخته بود، اما واقعیت این است که جهان پس از جنگ جهانی دوم و فربه شدن سرمایه داری ایالات متحده و به ویژه پس از استالین زادیی روس ها وارد برهه ی متفاوتی گردیده بود که افزایش خودمختاری رای به مرگ غول ها می داد. از همان هنگام پیدا بود که عصر غول ها به پایان رسیده است و دنیای قشنگ نو دیگر قرار نیست روزولت و استالین و چرچیل و هیتلر و موسولینی دیگری را تجربه کند. آنارشیست های باکونینگرا در حال خفه شدن بودند. نفس های انقلاب فرهنگی مائو - چوئن لای به شماره افتاده بود و خاطره ی سن سیمون و پرودون و مارکس از سوی سردمداران و نخبه گان بورژوازی نئولیبرال و هیات حاکمه ی سرمایه جهانی به عمق بایگانی های تاریخ فلسفه فرو رفته بود. براساس اهداف راه بردی گزارش دوم بخش های دیگری از تغییرات ارگانیک در سه مولفه ی خاص در حال پی گیری بود:
• سستی و فروریزی همه ی دژهای جنبش کمونیستی در شوروی و چین و آلبانی و کل کشورهای پیمان ورشو تا کوبا و همۀ مناطق آمریکای لاتین که از چپ غیر کارگری تاثیر پذیرفته بودند.
• گسست اخلاق دموکراتیک و پی ریزی نئولیبرالیسم سیاسی.
• تشکیل اروپای واحد(اتحادیه ی اروپا) در کنار ایالات متحد.
نکته ی جالبی که در بخش های مختلفی از کتاب ٢٠٠٠ هرمن کان آمده استفاده از اصطلاح ترکیبی ”دنیای هم بسته“ به جای ”جهانی شدن“ است. دنیایی که به زعم اعضای کلوب رم قرار بود بر اساس رشد و توسعه و هم کاری گِرد شود. کمی توجه کنید:
”در دنیای هم بسته، کشورهای غنی و فقیر به جای این که از هم جدا باشند، متحدند و سازمان های بین المللی که به هم کاری های مالی، کومک های فنی، تجارت و دفاع می پردازند، تعدادشان افزایش می یابد. به علاوه کوششی موثر و به اندازه ی کافی هم آهنگ [میان شوروی و آمریکا] برای توسعه ی ”جهان سوم“ به عمل می آید که موفق است. [تا این کشورها به جهان دوم ارتقا یابند]. اعم از این که این موفقیت ناشی از کومک های فنی باشد و یا انرژی و انضباط کشورهای در حال رشد. در هر حال وضع این دنیای دوم [فرضی] خوب است و روابط سالم و سازنده ی کافی با دنیای رشد یافته دارد. در این پیش بینی آهنگ اقتصاد جهانی چنان است که عدم رضایت سیاسی را به کلی کنار زده است. تقاضاها و امیدهای دنیای سوم نه فقط ارضا شده اند بل که این احساس غالب است که تطور ممکن است و حتا محتمل است و از این هم بهتر این که کشورها عاقلانه برای رسیدن به این هدف هم کاری می کنند. در این دنیا [به قول هاکسلی ”دنیای قشنگ نو“ یا به تعبیر ارول ”دنیای ١٩٨٤“ و به گزارش هرمن ”دنیای٢٠٠٠“ کمونیسم بیشتر به عنوان یک محمل نوسازی اقتصادی تلقی می شود تا یک باور سیاسی تا جایی که این کمونیسم خود تبدیل به یکی از اشکال مختلف رقابت اقتصادی می شود و تسکین می یابد.“ (همان ٣٧) تاکیدها از من است. و نگفته نگذرم که لابد نماد و نماینده ی این کمونیسم امثال ژیژک و نگری و هارت و والرشتاین هستند. یکی دل بسته ی سبز است و دیگری به دعوت بنفش به مجمع تشخیص مصلحت رفسنجانی قدم رنجه می کند و آن یکی احمدی نژاد را نماینده ی فرودستان جنوب و حاشیه ی شهر جا می زند و دیگری نظریه های قلابی مولتی تود و امپایر را به جای طبقه ی کارگر و امپریالیسم قالب می کند. مارکس مدرن این کمونیسم هم لابد توماس پیکتی است!مصیبت را بنگر!
انصافاً پیش بینی صاحب نظران کلوب رم - در غیاب غول های سیاسی - در تمام عرصه های پهناور بلوک چپ تحقق یافته است. چین با هواگوفنگ و جیانگ زمین - و دی روز با مدیریت بروکراتیک هوجیانگ تائو تبدیل به مهم ترین قطب رقابت اقتصادی جهان سرمایه داری شده است و رشد اقتصادی خود را دو رقمی کرده است. روسیه از طریق مراکز عظیم انرژی و باج گیری درهای باز اقتصادی را به روی نظام احیا شده ی سرمایه داری گشوده است و تنها هدف رقابت موجود با ایالات متحدهی آمریکا - از منظر روسها - کسب سود بیشتر است. در صفحات مختلف ”کتاب ٢٠٠٠“ سیمای چنین وضعی به خوبی ترسم شده است. تامل کنید:
«در دنیای سوم [منظورشان کشورهای آسیایی و آفریقایی عقب نگه داشته شده و یا همان"جهان سوم" است] کم تر کشوری یافت می شود که آگاهانه انقلابی باشد و اغلب از نظرگاه حکومت و حزب شوروی که ”محافظه کار“ و ”دارا“ است دچار انحراف ”چپ گرایی“ یا ” بچه گانه“ شده و این صفحات مخصوصاً در مورد کشورهای فقیر و فاقد منابع - که قادر به رشد و توسعه نیستند - صدق می کند. چین ممکن است هنوز دچار اختلالاتی شود، لیکن پیش بینی می شود که در این حال مرحله ی انقلابی مهاجم را پشت سرگذاشته است و با جهان عملی و نه الزاماً تئوریک آشتی کرده است [با سرمایه داری آشتی کرده است]. حکومت شوروی [منظور دوره ی برژنف است] هنوز یک اولیگارشی است که توسط حزب کمونیست هدایت می شود ولی این حزب بیش از پیش جنبه ی مشورتی به خود می گیرد.» (همان)
شگفت این که تمام مباحث زمانی مطرح شده است که هنوز گورباچف لیسانس خود را نگرفته بود و استالینگراهایی همچون گنادی یانایف - که به محض عزیمت گورباچف به کریمه در سال ١٩٩٢ به کومک رییسK.G.B طرح کودتایی ناموفق را سازماندهی کردند - هنوز به عضویت حزب رویزیونیست مادر درنیامده بودند. هرمن کان ادامه می دهد:
«برنامه های جاه طلبانه ی رشد و توسعه و عمران که توسط جامعه ی جهانی به موقع اجرا گزارده شده است، در اثر قراردادهای تجارت آزاد و بازار مشترک آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا به نتایج مطلوب می رسد. ژاپن نقش فعالی به عنوان راهنما و بانک عمران کشورهای آسیایی بازی می کند. و نیز مانند دنیای قبلی فقر در کشورهای روسیه ی اروپایی و سواحل شمالی مدیترانه از بین رفته است. خطوط اصلی این دنیا عبارت است از: هم کاری اقتصادی موفقیت آمیز و یک احساس کلی موفقیت در پیشرفت وجود دارد که در آن سیاست و ایدهئولوژی خوشبختانه تحت نظارت اقتصاد و ارزش های عقل و انسانیت قرار گرفته است. [منظور لیبرالیسم سیاسی حاکم بر اقتصاد سرمایه داری است]. در عین حال دنیای عقب مانده به میل قبول می کند که برای سود عاقلانه و معتدلی کار کند و از آن راضی باشد. چرا که آیِنده برای او درخشان می نماید.» (همان)
به نظر حسین ملک نه فقط ”هرمن کان هوش مندتر از آن است که تنها به این امکانات خوش آیند بس کند، بل که کارهای ایشان و موسسه ی هودسن و نظایر آن، الهام بخش سیاست خارجی و نظامی و حتا سیاست خارجی آمریکاست و نیز به یاد آوریم که گویا آمریکا اینک ”جلوه ی والای تحقق روح“ هگلی است و این بدان معنا است که: «دیگر اقوام اگر هم استقلالی دارند از صحنه ی تاریخی برکنارند و ماده یی در اختیار قوم برتر و ایالتی از این ابرقدرت“. در چنان شرایطی [اوضاع دههی ٦٠ بعد از جنگ دوم جهانی] و با یک چنین ایده یی است که استراتژی بزرگ آمریکا به آینده می نگرد. در این ”استراتژی برای فردا“ که دیگر جهانی نیست، بل که آمریکایی است، شرایط سلطه ی آمریکا و موقعیت آن نسبت به سایر اقوام چه گونه است؟» (حسین ملک، ١٣۵٨، ص٣٨)
بحران وال استریت علی الحساب از دامنه ی این شرارت کاست اما وقایع اکراین نشان می دهد که با وجود تحدید قدرت اقتصادی آمریکا تلاش برای تحقق "استراتژی فردا" هنوز بلاوجه نشده است.
ما خواهیم کوشید جریان نقد و بررسی موضوع دموکراسی و نسبت های آن به آموزه های جهانی شدن را در متن سوال پیش گفته مورد ارزیابی دقیق قرار دهیم. اما فی الجمله با ترسیم سیمای کلی” شجرهالنسب کلوب رم“ نگاه خود را معطوف مقوله دیگری می کنیم که البته آن سوی سکه ی ”کتاب ٢٠٠٠“ قلمداد تواند شد.
ادامه دارد....
محمد قراگوزلو
تهران. ٨ خرداد ١٣٩٣ - ٢٩ مه ٢٠١۴
QhQ.mm22@Gmail.Com
منابع:
(حسین ملک، ١٣۵٨، ص٣٨)
پینوشت ها
_______________________
!- farsi ->
١.state - Nation
٢. حکایت "ده روزی که دنیا را لرزاند" روایتی است از آخرین روزهای منجر به پیروزی انقلاب اکتبر ١٩١٧ از زبان جان رید.
!- farsi ->
٣.Agrain Civilization