Anybody but Delvapasan
یک دوجین سوسیال دموکرات توهم زده و "چپ" لیبرالِ آسمانی و خیال پرداز دور هم جمع شده اند و از مراجع بزرگ تقلید خود در مکاتب "اقتصاد توسعه" و "نو" و "فرانکفورت" فتوا گرفته اند که " شما ای ارتدوکس های محافظه کار! چه نشسته اید که روزگار پرولتاریای مارکس مقهور مولتی تود شده و دوران هژمونی طبقه متوسط مدرن فرا رسیده است!" آنان دی روز برای آن که " گربه سقوط نکند" از ژیژک امضا گرفتند که " می شود با جبهه ی مشارکت و حتا کارگزاران رفسنجانی هم پیاله شد. آن هم برای تحقق تز بسیار ضد استبدادی Anybody but Ahmadinejad !"
تزی که در انتخابات آمریکا آزموده شد: "هرکسی جز بوش!"
بنیاد این تز اما در ایران از سال ١٣٨٤ آب بندی شد. زمانی که رفسنجانی در وقت اضافه ی انتخابات ریاست جمهوری در مقابل احمدی نژادِ دوپینگ کرده کم آورد و "شکایت نزد خدا" برد و کل "اپوزیسیون" اصلاح طلب و لیبرال و سوسیال دموکرات وطنی را دنبال خود کشید. چهار سال بعد هم وقتی که "همه با هم" در برابر نماینده ی سپاه و جبهه ی پایداری ایستادند یک بار دیگر مابه ازای سیاسی آن تزهای طبقه متوسطی، خود را به نمایش نهاد. این بار در قامت قیام سبز! قیامی که از "چپ "ترین آدورنویی ها ی وطنی تا علی لاریجانی و باهنر را در برابر نارسایی های شخصیتی احمدی نژاد و "جواد مواد" های طرفدار او بازسازی می کرد! احمدی نژادی که - بر خلاف رفسنجانی و روحانی - نه از ادبیات مالوف دیپلوماتیک چیزی می فهمید؛ نه به هنگام دوش می گرفت و از همه بدتر گفته می شد که شلخته ترن مهره ی ویترین بورژوازی ایران است! با این حال و بر خلاف تحلیل های طبقه متوسطی صاحب این قلم همیشه احمدی نژاد را شایسته ترین گزینه نئولیبرالیزاسیون اقتصاد سیاسی ایران دانسته است. می گویند خیلی ها برای دیده شدن بر شانه ی غول ها می ایستند. احمدی نژاد اگر چه در قد و قامت و شخصیت سیاسی؛ غول که نه یک کوتوله بود اما اما اما بدون پیشروی تخت گاز او در مسیر سلب مالکیت های دولتی به سود نهادهای نظامی و امنیتی و بدون بمب گزاری های شوک آسا در ساختارهای نیم بند اقتصادی حالا "تدبیر و امید" ی های اتاق بازرگانی باید از اول دیکته ی آی ام اف را مشق می کردند! حالا اما احمدی نژاد در سپهر سیاسی اجتماعی ایران به یک لولو تبدیل شده است. شنیده اید لابد هر گاه که از روحانی انتقاد می شود می گویند "خاموش! شلوغ کنید احمدی نژاد بر می گرده ها!"
تاریخ تباه و سیاه این دیار اما بر خلاف تصورهگل بیش از دو بار تکرار می شود. این تاریخ بیش از آن که آئینه ی باز تولید تراژدی یا کمدی باشد عرصه ی مانوور نوستالژی و شکست است! شکست حاکمان و محکومان. تجلی تمام عیار این شکست در لوزان و در متن کلاپس هسته یی به نمایش در آمده است. یک سو امپریالیسم افول کرده ی آمریکا. امپریالیسمی که بعد از ویتنام سخت ترین شکست تاریخی اش را در افغانستان و عراق و لیبی و مصر و یمن و پاکستان و سوریه آزموده است. و سوی دیگر دولت جمهوری اسلامی که رویاهای هژمونی خواهانه ی اتمی اش در متن بن بست سیاست خارجی تهاجمی به زمین سفت شکست خورده است. به این اعتبار توافق یا تفاهم لوزان؛ صلح شکست خورده گان بوده است.
این شکست ها "فاتحانی" هم دارد لابد. مانند هر هزیمت دیگری در این گونه مواقع لشکریان تازه نفسی از راه می رسند و پرچم افتاده را بر می افرازند. تا آن جا که به ما و سپهر سیاسی ایران مربوط می شود فاتحان امروز را باید در چهره ی شاد و بشاش روحانی - ظریف به تماشا نشست! منجیان جدید ما ورژن های سه و چهار تاچر و ریگان و یلتسین هستند. منجیانی که راه رستگاری را در "متعارف" کردن بورژوازی امنیتی و نظامی یافته اند و مژده می دهند که "نه فقط منکر هولوکاست رفته است"( توئیتر ظریف) بل که "ایران دیگر سوریه نخواهد شد!" و بال " کرکس" جنگ هم شکسته است.
منجیان همواره مشوقانی هم داشته اند البته. هورا کشانی که به دنبال بازیافت زباله های تاریخ و ثبت نام پهلوان پنبه های جدید پشت سنگر رضا خان و قوام قایم می شوند اما اسم "بورژوازی ملی" را فریاد می کشند. بخش رادیکال و صلح طلب و "چپ" و لیبرال این جریان یک قابلمه پر از تئوری های منسوخ را به کومک می گیرد تا آن گاه که برای دولت اتاق بازرگانی گریبان می درد دم خروس اش پنهان باشد. توی این صرافی همه جور عتیقه ی مدرن و پسامدرن و نو را می توان پیدا کرد. از لاکان و دریدا و بارت و فوکو تا بوردیو و والرشتاین و فاس فلد و نگری و آدورنو و هابرماس و استیگلیتز. و البته نوگرامشی گرایانی همچون استفان گیل. گاهی اوقات نیز برای تکمیل دکوراسیون و هفت خاج شدن سراغ رزا لوکزامبورگ ما نیز می روند. گیرم ضعیف ترین حلقه ی آن در زنجیر انباشت و مصرف نامکفا و امپریالیسم. چنین است روزگار ما اکنون. در میهن تلخ! به راستی چه باید کرد وقتی که دوستان ما به بهانه های واهی در کنار یک دولت دست راستی و ضد کارگری می ایستند؟
بهانه ی جنگ خارجی و داخلی!
شعار "هر کسی الا احمدی نژادِ" سال ٨٤ و ٨٨ در انتخابات یازدهم (١٣٩٢) به شکل موزون تری تغییر قیافه داد:
بدون هیچ دلیلی --- خاک بر سر جلیلی!
این جماعت همون طبقه متوسطی های جردن و نارمک و ونک و پاسداران بودند که "دولت سیب زمینی" نمی خواستند. دولت مطلوب اینان دولت "اپل سیکس" و داووس و مسیر دو طرفه ی "واشنگتن - تهران" و فروش تراکم و شخم زدن زمین کارخانه های ورشکسته و موفقیت در بازار بورس تهران و فورد ماستانگ و دانشگاه آزاد اسلامی و شرکت با شکوه در مزایده ی میلیاردی نقاشی های سپهری بود. یک دهۀ پیش اما پروژه یی که با رفسنجانی و خاتمی و دولت های "سازنده گی" و "توسعۀ سیاسی" می باید اقتصاد سیاسی ایران را در اقتصاد سرمایه داری غرب ادغام می کرد و روند "دموکراتیزاسیون" سبک کار هانتینگتونی را به فرجام می رساند با "اسگول بازی های" احمدی نژاد مختل شده بود. احمدی نژاد بدترین گزینه ی روی میز برای احیای آن بخش از بورژوازی ایران بود که می خواست بعد از ترمیم "خسارت" میکونوس و قهر سفیران اروپایی و امثال آن نه فقط جلوی فرار و اعتصاب سرمایه را سد کند بل که پیش از پیشی گرفتن اردوغان و حزبش سکان سرمایه و سود منطقه را به دست گیرد. احمدی نژاد تمام رویاهای اندونزی و کره ی جنوبی شدن ایران را به باد داد! اینان زیر لب غر و لند می کردند که ما "حتا ویتنام و بنگلادش هم نشدیم. ببینید کفش آدیداس بایرمونیخ و تی شرت آژاکس آمستردام را کارگران ویتنامی و بنگلادشی تولید می کنند. اگر راه ورود سرمایه بسته نمی شد الان نساجی های ما دست کم نون و قاتق ٢٠ هزار کارگر رو تامین می کردند. سرمایه که می اومد سندیکا و اتحادیه هم رو شاخش بود. انسجام و اتحاد و وحدت طبقاتی هم یواش یواش....!"
باری اتاق فکرهای حاکمیت ایران از استادان ممتاز جامعه شناسی و علوم سیاسی و ارتباطاتی شکل گرفته است که به راستی "استاد" دو گانه سازی هستند. کسانی که زمانی در باشگاه سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک ترجمان "لویاتان" هابز را بر گردن حسین بشیریه گذاشتند و ماکس وبر و کاستلز و هانا آرنت را به دانشگاه فرستادند از مهندسی افکار عمومی و خنثا سازی "رسوبات اندیشه سوسیالیستی" این قدر بلد هستند که برای سوسیال دموکراسی شبه کائوتسکیستی و مارکسیسم ایرانی نیز تریبون و دفتر و دستک قانونی بسازند. دوگانه سازی ها فقط یک بار از کنترل خارج شده و برخی خطوط قرمز را شکسته است. خرداد ٨٨ . در سایر موارد این دوگانه سازی ها جواب داده است. دوگانه ی خاتمی - ناطق "حماسه ی دوم خرداد" را آفرید! دوگانه ی رفسنجانی - احمدی نژاد ، به تبرئه ی دوران سیاه رفسنجانی انجامید! بار اول را اصلاح طلبان بردند و بار دوم را محافظه کاران. دوگانه ی سوم (موسوی - احمدی نژاد) نه فقط برنده یی نداشت بل که نظام سیاسی حاکم رادرست و حسابی به چالش کشید و نشان داد که اتاق فکرها هنوز اصل مهم "پیش بینی پذیری نظام سیاسی " را خوب دوره نکرده اند. دوگانه ی چهارم (روحانی - جلیلی) به سود اصلاح طلبان تمام شد. همیشه یک "سیاهی شروری" وجود دارد که مردم باید از شر بیشتر آن به اردوی "خیر" پناهنده شوند. از این دوگانه سازی های محاسبه شده به "انتخاب بد" به جای "بدتر" یاد شده و سوسیال دموکرات های وطنی که معمولا دوست دارند "عاقل" به نظر برسند بر مبنای یک چرتکه ی معقولانه ی همیشه انتخاب می کنند! " من رای می دهم پس هستم!"
در ایران بلا زده یی که سیاست به نحو غمناکی در متن نگاه به بالا دو قطبی شده است، در ایران وبازده یی که خاتمی اش جای جان لاک را قبضه می کند، در ایران مصیبت زده یی که احمدی نژادش در تحلیل های سست امثال پتراس "نماینده ی طبقه کارگر" می شود و دار و دسته ی "مارکسیست لنینیست لندنی" آلن وودز پروفایل فیس بوکش را با تصویر سردار سلیمانی و حسن نصرالله پر می کند تا خیلی "ضد امپریالیست" باشد لاجرم مخالفت با رقیب این طیف - از جلایی پور تا فرخ نگهدار- می شود جنگ افروز و طرفدار تحریم و البته "دلواپس"! و در محترمانه ترین تحلیل می شود بلشویک و دشمن "دموکراسی!" با این حال و بیرون از این دو قطبیِ شبه روشنفکریِ مهملِ "سیاه - بنفش" جنبشی در حال شکل گرفتن است که خود را در پتروشیمی ها و خودروسازی ها و مدارس متشکل و متحد می کند و با همراهی روشنفکران رادیکال و سوسیالیست ضمن پایش و پیمایشِ "لحظه ی حال دولت" راه خود پی می گیرد. جنبشی متکی به یک طبقه ی ۵۵ میلیون نفری که وقتی به حرکت در بیاید تمام این کمپین های سیاه و بنفش را جارو می کند.
باری حرف تو حرف آمد و کمی به حاشیه رفتم. بگذارید این گونه ادامه دهم که علاوه بر خوشحالی حضرات چپ لیبرال از ورود سرمایه ی خارجی و ایضا "انکشاف بورژوازی" و یحتمل شکل بندی سندیکاهای تحت نظارت آی ال او و دموکرات شدن سرمایه داری بخش مهمی از استدلال "دموکراسی خواهان" وطنی در متن حمایت از دولت روحانی و هلهله کشیدن برای "صلح اتمی" به طور مشخص از این جا ریشه می گیرد که با عروج این دولت مسیری که احمدی نژاد و سپاه به سوی جنگ طی می کردند بسته شده است. بخش نخست این ادعاها با مرور دوران بره کشان اصلاحات و به توپ بستن کارگاه های کوچک تا خاتون آباد درجه دموکراتیزاسیون خود را به نمایش نهاده است و بی کامنت هم قابل تبیین است اما در پاسخ به مقولۀ جنگ و برای این که حربه ی پوسیده ی "اگر روحانی نمی آمد ایران سوریه می شد و جنگ می شد...." برای همیشه خنثا شود، تذکر دو سه نکته ضروری است.
واقعیت این است که منطقه ی ما بعد از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ وارد دوران تازه یی شده است. سخنرانی ژانویه ی جرج بوش متعاقب فروریزی برج های منهتن و طرح "محور سه گانه ی شرارت" ظاهرا گزینه ی جنگ در راستای پروژه ی "رژیم چنج" را روی میز نئوکنسرواتیست های آمریکایی قرار داد. در آن دوران نه از هولوکاست ستیزی شهرداری که بعدا رییس جمهور شد خبری بود و نه ٢٠ هزار سانتریفوژ برای محو اسرائیل می چرخیدند. سهل است سیاست خارجی جمهوری اسلامی مبتنی بر " گفت و گوی تمدن ها " بود و خرازی در تهران و ظریف در آمریکا سخنگوی آن بودند. از سوی دیگر و با وجود همان سیاست رژیم چنج ایران و آمریکا همکاری گسترده یی را در جنگ علیه "دولت " طالبان آغاز کردند. چنان که دانسته است اجلاس بن (١۴ آذر ١٣٨٠) با توافق گروه های جهادی؛ وساطت سازمان ملل و پشتیبانی آمریکا و انگلیس و ایران برگزار شد و از درون آن دولت حامد کرزای شکل گرفت. دو سال بعد ایران و آمریکایی که می خواست سر به تن ج.ا نباشد در متن ساقط کردن صدام حسین وارد یک توافق نظامی امنیتی نانوشته شدند. در میانه ی این بده بستان ها (اوت ٢٠٠٢) پروژه ی هسته یی ج ا توسط مجاهدین خلق لو رفت و در فوریه ی همان سال دولت خاتمی فعالیت های هسته یی را تایید کرد. در٢١ اکتبر ٢٠٠٣ توافق سعد آباد صورت گرفته است. حسن روحانی و جک استراو معروف حضورتان هست که احتمالا! توافق بروکسل (٢٣ فوریه ٢٠٠۴) چه طور؟ توافق ١۴ نوامبر پاریس فراموش نشده است که لابد! حالا ١١ سال گذشته وبه یمن سرمایه گزاری دویست میلیاردی و تحمیل خسارات نامعلوم ناشی از تحریم ها می خواهیم برگردیم به همان دوران. اسم این سیاست را می گزارند "پیروزی" و "دستاورد" و با تکیه به یک ضرب المثل ابلهانه که می گوید "جلوی ضرر را از هر جا که بگیری فایده است" ریسه می روند!
جمع کنید این بساط جن گیری را آقا جان!
باز شدن یک جبهه ی جدید جنگی- میان آمریکا و ایران- به هر شکل از جمله بمباران هوایی به دلایل متعدد همیشه نزدیک به صفر بوده است. اکنون این مدعا به یاری زمان ثابت شده است اما در همان هنگام تشدید "امکان جنگ" و بن بست مذاکرات اتمی و در حالی که حامیان " چپ لیبرال" امروز روحانی از بچه محل های خود علیه جنگ امضا می گرفتند؛ صاحب این قلم طی مقاله یی همه ی آن هیاهوها را پوچ و در راستای دفاع از منافع سیاسی یک جناح از بورژوازی حاکم ارزیابی کرد. من همان زمان استدلال کردم که آمریکا به چند دلیل روشن سیاست های خود را نه از آتش تفنگ بل که از مسیر گسترش تحریم پیش خواهد برد و این تعرض را تا تسلیم جمهوری اسلامی ادامه خواهد داد و استدلال کردم که با وجود همه ی شعارهای غلیظ ضد آمریکایی، ج ا در نهایت به غرب تمکین خواهد کرد:
اول. شکست آمریکا در افغانستان و عراق.
دوم. جغرافیای سیاسی ایران.
سوم. احتمال کشیده شدن جنگ به شیخ نشین های منطقه با توجه به توان موشکی ج ا و به تبع آن دود شدن میلیاردها دلار سرمایه و تصلب شرایین صدور انرژی. شکل گیری بی نظیرترین بحران انرژی و یخ بندان غرب!
چهارم. مقاومت قطعی روسیه و چین و عدم ورود شورای امنیت و متعاقبا شکست هر گونه اجماع جهانی.
پنجم. گسترش عملیات تروریستی در منطقه و اروپا.
ششم. ورود احتمالی اسراییل و شعله ور شدن منطقه در یک جنگ تمام عیار که منافع همه ی قدرت های اروپایی را درب و داغون خواهد کرد.
هفتم. نکتۀ مهم تر این بعد از افول هارترین جناح دولت آمریکا و در اوج شاخ و شانه کشیدن های جدید دموکرات ها (٢٠١٠ تا ٢٠١۴) از٣٣ تیپ جنگی آمریکا ١٦ تیپ خسته و در هم شکسته در حال بازگشت از عراق بودند. ٢ تیپ در افغانستان ٢ تیپ در کره ی جنوبی و یک تیپ در کوزوو مستقر بودند. از ١٢ تیپ باقی مانده و تازه نفس ٣ تیپ مشغول مدرن سازی ٣ تیپ در حال آماده باش دائمی و ٢ تیپ دیگر مشغول جای گزینی در افغانستان بودند و کارشناسان نظامی معتقد بودند که ۴ تیپ نظامی باقی مانده به هیچوجه قادر نبودند جنگی نیابتی علیه ج ا را پیش ببرند.
هفتم. از نظر افکار عمومی و پشتیبانی اجتماعی دولت آمریکا کمترین شانس همراهی نداشت.
هشتم. دولت آمریکا در اوج تهاجم تبلیغاتی "گزینه ی نظامی روی میز است" دست کم ١۵٠ میلیارد دلار از هزینه ی نظامی خود کاسته بود و آقای پانه تا (وزیر دفاع وقت) برای توجیه این کسر بودجه به تفنگداران ناوهای مستقر در خلیج فارس دلداری می داد که "این کاهش هزینه از توان رزمی شما نخواهد کاست!!" تو گویی هزینه ی جنگ با سلام و صلوات پرداخت می شود!
نهم. در سال٢٠١٠ که گزینه ی نظامی باز هم از زیر میز بیرون زد بدهی خارجی آمریکا به ٦٠ درصد تولید ناخالص داخلی اش رسیده بود. اقتصاددانان نئوکینزی آن کشور برای مقابله با رکود و وارونه سازی رشد غیر قابل دوام کسری حساب جاری دولت چند پیشنهاد مشخص و به عبارتی امید داشتند:
الف. کشورهای متحد آمریکا اعم از سیاسی یا هم پیمانانِ تجاری سریع تر از نرخ رشد آمریکا رشد کنند و میزان تقاضا برای کالاها و خرید خدمات این کشور را افزایش دهند.
ب. سرمایه داران داخلی بتوانند کسری حساب جاری را از طریق مقاطعه کاری تقاضاهای داخلی جبران کنند.
پ. رشد انفجاری کسری حساب جاری به شیوه ی اصلاحات درقیمت های نسبی و به یک مفهوم کاهش ارزش دلار جبران شود.
ت. و سر انجام اعمال قدرت نظامی و سیاسی آمریکا - چیزی شبیه جنگ جهانی دوم و روزولت ، دکستر وایت - می توانست بر اجزای تشکیل دهنده ی رشد کسری حساب جاری موثر واقع شود. در همین راستا فروش پنج میلیارد دلار اسلحه به هند ٣۵ هزار شغل جدید به وجود آورد. ١٠٠ میلیارد دلار اسلحه به عربستان فروخته شد تا نرخ بیکاری نزدیک به ١.٨درصد کاسته شود. این ها اما کافی نبود. برای آمریکا نه ورود زمینی به یک جنگ جدید در منطقه ممکن بود و نه حتا یک جنگ هوایی. چنان که مسوولیت تخریب لیبی تماما به فرانسه سپرده شد. هیچ سرزمین اشغال نشده یی هم وجود نداشت. باز اشغال عراق و افغانستان نیز چنان که گفتیم ناممکن بود. داعش در همین راستا شکل گرفت. از یک سو جنبش نان و آزادی مصادره شد و از سوی بخش وسیعی از سرزمین های آباد عراق و سوریه و یمن و لیبی به دوران ماقبل تمدن بازگشت تا در آینده یی نه چندان دور خیل عظیم کارشناسان نفتی تا خانه سازان و متخصصین امور ارتش و طراحان سیستم های امنیتی مانند بلک واترز به "نان و حلوایی" برسند!
دهم. عوارض شکننده ی تحریم های بانکی و سازمانی و نفتی در کنار کاهش شدید بهای نفت می توانست دولت ایران را به تسلیم بی چون و چرا بکشد. چنان که کشید.
خاست گاه هیاهوی بمب اتم!
گفتیم که با افول قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا سیاست خارجی این کشور نیز تغییر کرد. در ارتباط با ایران این سیاست از "رژیم چنج" به اصلاح سیاست های دولت ایران شیفت شد. دولت آمریکا که در حال خروج از منطقه بود برای کاستن از توان نظامی و تحدید قدرت هژمونی خواهی ج ا به دنبال تضعیف ایران تا حد یک قدرت درجه دو منطقه یی بود. نزاع برای تبدیل شدن به قدرت اول منطقه بعد از سقوط شاه و خلا یک ژاندارم تمام عیار شروع شده است. این نزاع از مدت ها پیش دولت های عربستان و ترکیه را در برابر ج ا قرار داده است. عراق و سوریه و لبنان و لیبی و بحرین و اخیرا هم یمن میدان این منازعه است. تبدیل شدن به یک قدرت هسته یی - نه به دلیل توان تخریبی یک بمب اتم – می توانست توازن قوای منطقه یی را به سود ج ا تغییر دهد. سال ها جنگ در منطقه یی که یک سر مناقشات آن دولت های اتمی اسراییل و پاکستان و هند بوده اند به وضوح نشان داده است که بمب اتم کاربرد چندانی در پیروزی جنگ های منطقه یی ندارد. درواقع لولوی بمب اتم به دنبال نظریه پردازی های امنیتی برژینسکی ساخته و پرداخته شده است. برژینسکی بر این باور است که پس از ناکازاکی و هیروشیما منطقه ی خاورمیانه نخستین محلی خواهد بود که برای خاموش کردن جنگ ها از بمب اتم استفاده خواهد شد. بیست و چهار سال پیش برژینسکی در گفت و گو با ناتان گاردلس گفت: " نزدیک به سی کشور در این منطقه قرار دارند و تقریبا چهارصد میلیون نفر آن جا زنده گی می کنند. اغلب این کشورها در مراحل اولیه ی کشور سازی قرار دارند. در این منطقه هم اکنون خشونت های مبتنی بر اختلافات مذهبی و قبیله یی آغاز شده است و انتظار می رود این خشونت ها شدت یابد.تصادفی نیست که نیمی از دولت های صاحب تسلیحات هسته یی و یا خواهنده گان آن در منطقه ی اوراسیا قرار دارند. به این ترتیب ارتباط تسلیحاتی با منطقه ی مزبور بسیار نگران کننده است و من فکر می کنم که این منطقه یی است که احتمالا استفاده ی بعدی بمب هسته یی را در آن شاهد خواهیم بود." بنگرید به مقدمه ی کتاب:
ظهور و سقوط بنیادگرایی(١٣٨٦) محمد قراگوزلو. انتشارات قصیده سرا. تهران.
در حوزه ی تحلیل سیاسی ورود به پشت پرده ی پرونده ی هسته یی ایران البته مضحک است . به همین خاطر نیز سخن گفتن از هدف نظامی این برنامه بیرون از صلاحیت و دامنه ی اطلاعاتی تحلیل سیاسی است اما اگر چنان که گفته می شود ج ا بمب اتمی را برای تبدیل شدن به یک کره ی شمالی دیگر و تضمین ثبات سیاسی خود در برابر آمریکا می خواهد که گفتیم سیاست آمریکا نه رژیم چنج بل که تغییر رفتارهای رژیم است. بی هوده نیست که از مدت ها پیش آمریکا اپوزیسیون سلطنت طلب را به حال خود رها کرده و راه تغییر را در تقویت اصلاح طلبان یافته است. اگر دولت روحانی ماحصل توافق بخش های مختلف جبهه ی اصلاحات با حاکمیت باشد - که به یک مفهوم چنین است - در نتیجه برای رسیدن به توافق و تفاهم و تغییر بهترین گزینه است. مضاف به این که حاکمیت نیز از اواسط دولت دوم احمدی نژاد به ضرورت این تغییر پی برده بود. این که محافظه کارانی همچون لاریجانی و باهنر و توکلی از "تحمل کردن دولت احمدی نژاد تا پایان کار او" از سوی رهبر نظام سخن می گفتند دال بر همین موضوع است. و این که فرمانده سپاه در کنار سرلشکر فیروز آبادی "موفقیت لوزان" را " تبریک" می گویند، این که مجلس محافظه کار شورای اسلامی با وجود سر و صدای حاشیه یی چند عضو جبهه ی پایداری؛ در مسیر توافق می ایستد و این که برادران لاریجانی در راس مجلس و قوه ی قضاییه از توافق حمایت می کنند و این که مشاور بین الملل رهبر با انتشار فکت شیت مخالفت می کند و..... همه و همه نشان می دهد که بر خلاف صحبت هایی که فقط مصرف داخلی دارد اصل موضوع در جای دیگری تصمیم سازی شده است......
همه ی این ها را گفتم تا نتیجه گرفته باشم که استقبال "چپ لیبرال" از توافق لوزان به تبع عروج روحانی یک فریب سیاسی بیش نیست. اینان در بغض و کینه نسبت به احمدی نژاد و حامیان نظامی و امنیتی او دولت روحانی را یک فرصت برای گشایش سپهر سیاسی ایران می دانند و توافق هسته یی را زمینه ساز این انبساط می خوانند. غافل از این که بدون حمایت پیدا و پنهان همان جریان حامی احمدی نژاد دسترسی به توافق هسته یی رویایی بیش نیست. اینان از دور شدن "کرکس جنگ" به صدقه سری روحانی سخن می گویند در حالی که اساسا جنگی در کار نبوده است. می گویند رانت تحریم باعث رشد امثال بابک زنجانی ها شده است. سخن حکیمانه و نغزی است اما نمی گویند که اخوی همین آقای زنجانی یعنی جناب شهرام جزایری - همو که دم نماینده گان اصلاح طلب مجلس ششم را دیده بود و شهر را چاپیده بود- و پیش از ایشان آقای مرتضا رفیق دوست و فاضل خداد از کدام سوراخ بیرون آمدند! اینان از ورود سرمایه و نواله خوار شدن مردم کارگر دفاع می کنند و معتقدند که رفع تحریم ها و واریز شدن طلب های نفتی گشایش اقتصادی ایجاد می کند اما نمی گویند که آن ٨٠٠ میلیارد دلار ناشی از فروش نفت در دولت احمدی نژاد کجا و چه گونه هزینه شد. اینان چنان از دولت روحانی به وجد آمده اند که انگار تمام آن ساختارهای فاسدی که از درونش رانت خواران تحریم بیرون آمده اند در نتیجه ی یک انقلاب در هم شکسته است......
بعد از تحریر
راستش برای نگارش این سطور یکی دو ساعتی وقت گذاشتم و با شتاب نکاتی را مکتوب کردم. چند ساعتی هم وقت برای توجیه روی دیگر دلواپسان - که تحت عنوان "چپ" و سوسیال دموکرات و لیبرال توهم پراکنی می کنند- حوصله کردم. حالا که خوب تامل می کنم می بینم وقت تلف کرده ام!
محمد قراگوزلو- ٢٩ فروردین ١٣٩۴ تهران
Qhq.mm22@gmail.com