افق روشن
www.ofros.com

!نئوکان­ها نرفته؛ برگشتند


محمد قراگوزلو                                                                                                 دوشنبه ۱٧ آبان ١٣٨٩

درآمد
· در انگلستان تاچریست­ها، لیبرها را کنار زدند...
· در سوئد راسیست­ها اکثریت کرسی­های پارلمانی را اشغال کردند...
· در انتخابات مجلس نماینده­گان آمریکا، نئوکان­ها­ اکثریت را به دست آوردند...
· همه جا صحبت از ریاضت اقتصادی­ست. چه پیش آمده؟
کل جهان سرمایه­داری و به خصوص آمریکا و اروپا در بحران اقتصادی دست و پا می­زند و راست­ترین دولت­های تاریخ سرمایه­داری (نئولیبرال­ها) بر اریکه­ی قدرت سوارند و غلاده­ی سگ­های­شان را برای تعرض به اعتراضات کارگری گشوده­اند. تقریباً در تمام کشورهای اروپایی احزاب راست، دولت را در اختیار دارند و با وجود تنگ کردن عرصه­ی معیشت طبقه­ی کارگر گُل می­گویند و گُل می­شنوند و هر روز قانون جدیدی را به تصویب می­رسانند که هدفش جبران خسارات هنگفت سرمایه­داری کازینویی از جیب خالی کارگران و فرودستان است.
در ابتدای دومین دهه از هزاره­ی نو، مفهوم سوسیال دموکراسی همان قدر چندش­آور و مهوع است که کاپیتالیسم. حالا دیگر کسی از حزب سوسیالیست پاپاندرو (یونان)- که کمر به قتل کارگران بسته – به سوسیال دموکراسی ابتدای آخرین سده­ی هزاره­ی پیشین راه نمی­بَرَد. آن سوسیال دموکراسی انقلابی با خون رزا لوکزامبورگ و لیبکنیخ "یک دم در آن ظلام درخشید و جست و رفت" و این سوسیال دموکراسی با مکیدن خون طبقه­ی کارگر به حیات زالو وار خود ادامه می­دهد. فرق چندانی میان سارکوزی نئولیبرال و گوردون براون لیبر نیست. کامرون و مرکل و برلوسکونی هم از جنس پاپاندرو هستند. کِشتی سوسیال دموکراسی سوئد نیز به گِل نشسته است. اینک هارترین شکل راست چنان گرد و خاک راه ­انداخته که باید برای ارتداد کائوتسکی جشن گرفت!

در این مقاله نگاهی خواهیم داشت به چیستی همین تحولات.
یک. عقربه روی ١٩١٧ مانده. بنا به یک سنت تاریخی سیاسی، حزب دموکرات آمریکا که از طیف­های مختلف محافظه­کار تا کینزی و لیبرال­های فرهنگی شکل گرفته از نظر افکار عمومی "ترقی­خواه" جریان مطلوب کسب قدرت سیاسی به حساب رفته است. دولت جیمی کارتر با همه­ی شعارهای کذایی "حقوق بشر"ی­اش برای ایرانیان بدیُمن نبود! مصری­ها و توافق کمپ دیوید و آمیزش انورسادات با مناخیم بگین را نمی­دانم! شاید رادیکالیسم ناسیونالیستی مصری که با اقتصاد مافیایی حسنی مبارک - و جانشین احتمالی­اش جمال مبارک – به خاک سیاه نشسته، گاه در حسرت دوران جمال عبدالناصر ترانه­های ام­کلثوم را زمزمه می­کند و به یاد شب­های شعر بیروت و شعرخوانی نزار قبانی و محمود درویش آه می­کشد. شاید خاطره­ی جرج حبش و شلیک­های توفانی فتح و ابوعمار، حنای محمود عباس را نزد فلسطینی­ها بی­رنگ کرده و حماسِ یله داده به تهران و دمشق نیز پاسخ­گوی ایده­ال آواره­گان نیست. آیا در این چهار دهه درهای دنیا بر پاشنه­ی دیگری چرخیده است.برای ما که - به قول رفیق نازنین­ام احمد شاملو - نزدیک­ترین خاطره­مان؛ خاطره­ی قرن­هاست، ساعت روی عقربه­ی ١٩١٧ متوقف مانده و ثانیه شمار چند بار در مجارستان لوکاچ و فرانسه­ی دهه­ی هفتاد و چین دوران کوتاه مائو و ویتنام هوشه­مینه و کوبای کاسترو - چه و یوگسلاوی تیتو... چرخیده است. فقط ثانیه شمار. تیک­تاک. یک دقیقه به پیش و سکوت. گیرم سرخ پوشیدن خانم دیلما روسوف نمکین برزیلی و چوگان چاوز، اورته­گا برای­مان کسل­کننده شده است. مثل فوتسال احمدی­نژاد – مورالس! در کوبا صحبت ازخصوصی­سازی مشاغل کوچک در میان است و یک میلیون بی­کار. در عرض دو سال گذشته دست­کم ٨٠ میلیون کارگر به خیل بی­کاران جهان پیوسته­اند. در چین انسان تا حد راندن درشکه­ی فردی تقلیل یافته و زنان زیبای ماساژور یک ساعت نیروی کار خود را به 5 دلار می­فروشند. در تایلند ناگهان رهبری سرخ جامه­گان – به بهانه­ی جلوگیری از خشونت - تسلیم دولت راست شد و خیابان­ها و مردم عاصی را به دولت وانهاد. انگار که انقلاب بی­خشونت هم داریم! در فرانسه­ی ژرژ پولیتسر و پره­ور و ژاک سولومونِ سرخ، حالا سارکوزی سیاه میدان دار شده و قد یکی از آلترناتیوهایش به کوتاهی اندام آب­رفته­ی رویال است. دریغ از یک خبر درباره­ی مواضع اولیویه­ بزانسنو. اگر پرچم cgt درCNN و فاکس نیوز مشاهده می­شود برای آن است که ساکنان کرگوش مریخ و ماه نیز صدای اعتراض سرخ ۵/٣ میلیون نفر کارگر را می­شنوند و انکار آن مطلقاً غیر ممکن است. چرا انگلستان خاموش است؟ اسپانیا و پرتغال چرا نمی­خروشد؟ و... در آینده اگر مجالی باشد به همه­ی این موارد خواهم پرداخت. اما در این مجال در گود دیگری چرخ خواهم زد.
دو. ریگان با شات­گان آمد! بررسی چیستی تحولات اخیر در انتخابات مجلس نماینده­گان آمریکا ما را لاجرم کمی به عقب­­تر می­راند. چنان­که دانسته است کمپین­ "چای" با محوریت مرتجع­ترین زن لوند و در عین حال جن­گیر و خرافی عرصه­ی سیاسی آمریکا (سارا پیلین و عینک پر فروشش) توانست دموکرات­ها را کنار بزند و اکثریت مجلس نماینده­گان را فتح کند. این واقعه عجیب نبود. خود اوباما نیز در گفت و گو با بی­بی­سی فارسی به این نکته پرداخته و این شکست را عوارض مماشات با برنامه­ی هسته­یی ایران دانسته بود. شاید صورت­مندی ظاهری قضیه چنین باشد، اما من می­خواهم با یک فلش­بک تاریخی نشان دهم که اولاً تحلیل اوباما بی­ربط است؛ ثانیاً در صورت پیروزی دموکرات­ها نیز امکان تغییر چندانی در سیاست­های داخلی و خارجی آمریکا تحقق پذیر نبود. کما این­که طی دو سال گذشته دیدیم. خواهم گفت چرا.
دهه­ی هفتاد یکی دیگر از همان زنجیر­های بحران (بحران سیکلیک) به دست و پای سرمایه­داری پیچید و سرمستی­اش را در تمام جهان به زمین کوبید. از یک­سو بن­بست در سرمایه­داری دولتی اردوگاه (کمونیسم بورژوایی شوروی) و افول مائوئیسم، آلترناتیو سوسیالیسم را بی­رنگ کرده بود و از سوی دیگر سرگیجه­ی دولت­های رفاه در غرب سایه­ی نومیدی را بر تن و جان همه­ی دولت­گرایان حاکم ساخته بود. در چنین شرایطی بود که تاچر در سال ١٩٨٩ با شعار: "چیزی به عنوان جامعه وجود ندارد، بل­که فقط مردان و زنان منفرد وجود دارند" به عنوان تنها آلترناتیو موجود به قدرت خزید تا دوسال بعد (٢٠ ژانویه ١٩٨١) ریگان نیز با پلاتفرم مشابه "دولت راه­حل مشکلات نیست، بل­که دلیل وجود مشکلات است" عروج کند. حزب جمهوری­خواه به دلیل گرایش­های ضد دموکراتیک خود همواره قادر به جذب آرای بسیاری از گروه­های مذهبی و سیاسی ارتجاعی بوده است. اتحاد این حزب با "اکثریت پرهیزکار" و گروه­های نژادپرستی مانند "کارگران سفید پوست" - که بر ضد منافع طبقاتی خود بارها با جمهوری­خواهان متحد شده­اند - در برهه­ها­ی مختلف تاریخی به صعود راست­ها انجامیده است. به قول دیوید هاروی – در تحلیل عروج ریگان -"نه برای اولین بار و نه برای آخرین بار در تاریخ است که یک گروه اجتماعی به دلایل فرهنگی، ملی و مذهبی برای رای دادن بر ضد منافع مادی، اقتصادی و طبقاتی خود ترغیب شده است." (دیوید هاروی، ١٣٨٦ ص: ٧۵) . تاثیر و نفوذ عوامل فرهنگی، ملی و مذهبی - که در نهایت با ساختارهای اقتصادی هر جامعه مرتبط است - در فرایند چرخش واقعیات سیاسی و طبقاتی گاه چنان ناامیدکننده بوده، که به قول گرامشی، مسایل سیاسی هرگاه به شکل مسایل فرهنگی تغییر داده شده­اند به مسایل "حل نشدنی" مبدل گردیده­اند.
ریگان آمد و دوره­ی جدیدی از تباهی آغاز شد. ریگان با شات­گان نئولیبرالیسم آمد تا فقر و فلاکت و پراکنده­گی نیز با شتاب به خانه­ی طبقه­ی کارگر و زحمت­کش بیاید. کاهش حدود و محتوای نظارتی و کنترلی دولت فدرال به ترتیب بر کلیه­ی فعالیت­های صنعتی، شرایط محیط­های کارگری، مراقبت­های بهداشتی به همراه تقلیل وحشتناک حمایت از حقوق مصرف­کننده، در کنار مقررات­زدایی در جریان­های مالی، تجدیدنظر گسترده­ی مالی با هدف شوم احیای قدرت طبقاتی بورژوازی – به شیوه­ی معافیت­های مالیاتی – زمانی به یک دوران عمیقاً سیاه گره خورد که ریگانیست­ها اتحادیه­های کارگری را نیز از پا درآوردند. تحریک اتحادیه­ی کارکنان کنترل هوایی به اعتصاب و متعاقب آن زهرچشم گرفتن از یک طرف و انتقال فعالیت­های صنعتی از نواحی شمال شرقی و شمال مرکزی اتحادیه­گرا به ایالات جنوبی فاقد اتحادیه از طرف دیگر، عملاً به فروپاشی اتحادیه­های کارگری انجامید.برای تبلیغ و ترویج نئولیبرالیسم وال­استریت ژورنال با بهره­مندی از حمایت­های مالی پیدا و پنهان دولت، دوش به دوش مراکز نظریه­پردازی دانشگاه­های هاروارد و استنفورد وارد عمل شدند و بازوهای تبلیغاتی و تئوریک بانک جهانی و صندوق بین­المللی را تقویت کردند. این حوادث تلخ وقتی تکمیل شد که دیوار برلین فروریخت. دیواری که دود ظهور و سقوطش مستقیم به چشم چپ رفته بود، به مستمسکی تبدیل شد تا نظریه­پردازان فرومایه­یی همچون فوکویاما، شیپور را از سر گشادآن بزنند که: خلایق بشتابید که تاریخ با پیروزی لیبرال­ دموکراسی به پایان رسیده است و سرمایه­داری کازینو عنقریب شما را به بهشت موعود رهنمون خواهد ساخت. (قراگوزلو، ١٣٨٧، صص:٣٦-٢٦)
به نظر نگارنده این فقط قاتلان زنجیره­یی نیستند که باید محاکمه و به حبس­های طولانی و تبعید فرستاده شوند. گاه لازم است "تئوریسین­هایی" همچون فوکویاما به خاطر ارایه­ی یک مشت یاوه­های پوچ برای یک دوره، به کار (فی المثل نظافت منزل کارگران دانشگاه هاروارد) گمارده شوند و یا برای مدتی وظیفه­ی خطیر پاکیزه سازی محل خروج تاریخ مصرف غذاها و روده­ها را به عهده گیرند!
سه. بیلی با مونیکا آمد! بعد از آن­که معلوم شد وعده­های نئولیبرالیستی کشکی بیش نبوده است که به درد سائیدن نیز نمی­خورد؛ و بازهم ثابت گردید که تاریخ نه فقط به پایان نرسیده بل­که زمانی به اوج شکوفایی صعود خواهد کرد که پرولتاریا با درهم شکستن اسطوره­ی دولت طبقاتی، جامعه را به رهایی مطلق از قید برده­گی مزدی برساند؛ بار دیگر مردم ایالات متحده به جوش و خروش افتادند و در غیاب حیرت­انگیز چپ به امام­زاده­ی دموکرات­ها دخیل بستند. دولت بیل کلینتون نه دموکرات بود نه کینزین. دولتی بود به نماینده­گی از جناح سنتر حزب که آمده بود تا کمی - فقط کمی - از کثافت­کاری­های جمهوری­خواهان را بشوید. عملاً چنین نشد. دوران بیلی با ماجراهای هیجان­انگیز نیمه­ی پیدای مونیکا لوینسکی و غریزه­های اصلی و فرعی پنهان در کاخ سفید طی شد. کلینتون (٢٠٠١-١٩٩٣) برای کنترل سرکشی اقتصاد بازار آزاد و جبران کسری بودجه، فقط به افزایش مالیات بنگاه­های بزرگ اقتصادی دست زد و صرفاً خاکستری بر آتش بحران ریخت. این سیاست­گذاری که تا حدودی به افزایش قدرت مالی دولت و هم­زمان با آن، کاهش سرمایه­گذاری بنگاه­ها انجامیده بود، به تدریج اقتصاد آمریکا را وارد یک دوران رکود کرد. از سوی دیگر نئولیبرال­ها که با ریگان از دولت کوچک دفاع می­کردند، در دوران ریاست جمهوری کلینتون نیز نفوذ خود را در سنا و مجلس نماینده­گان از دست ندادند. به یک مفهوم و علی­رغم اصلاحات مالی نیم بند پیش گفته، بیل کلینتون نیز لاجرم همان سیاست­های نئولیبرالی ریگان را پیشه کرد.
(در افزوده: بی­هوده نیست در جریان اعتصابات اواخر اکتبر پاریس یکی از کارگران یونانی؛ کارگران معترض فرانسوی را خطاب قرار داده و گفته بود: رفقا! شما در حال جنگ با یک دولت نئولیبرال هستید، اما ما با دولتی سوسیال دموکرات در ستیزیم که دقیقاً عین دولت شما عمل می­کند.)
باری دولت کلینتون در مجموع با ادامه­ی سیاست­های نئولیبرالی نه فقط یک دولت ثروتمند (wealthfare - state) را به جای دولت رفاه (welfare - state) نشاند، بل­که با کاستن از هزینه­های اجتماعی، در یک قلم هفتاد میلیارد دلار سوبسید به رسانه­های بزرگ خصوصی مانند جنرال الکتریک و والت دیسنی پرداخت.
در طول حاکمیت دولت بیل کلینتون نیز سیاست­های نئولیبرالی مقررات­زدایی مالی ادامه یافت. واقعیت این است که دولت­های لیبرال اساساً به حمایت از بانک­های سرمایه­گذاری روی کردند و سقف حمایت از پس­اندازهای مردم را در حد بسیار کوچکی محدود ساختند. فی­المثل در انگلستان اگر کسی سیصد هزار پوند به بانک سپرده بود، دولت فقط باز پرداخت فوری پنجاه هزار پوند آن را تضمین می­کرد. در طول حاکمیت سیاست­های نئولیبرالی بانک­های تجاری نقش یک واسطه را برای سرمایه­گذاران ایفا می­کنند. در آمریکا بخش­هایی از قانونGlass – Steagall در سال١٩٨٠ و کل آن در سال ١٩٩٩ با مصوبه­ی قانونیGram - leach Billy ملغا اعلام شد و در نوامبر همان سال به امضای بیل کلینتون رسید. در نتیجه ابزار کنترل بر فعالیت­ بانک­های سرمایه­گذاری و مقررات دست و پا گیر!! آنان بر بانک­های تجاری و سپرده­های مردم به کلی از میان برداشته شد و راه برای تاخت و تاز سرمایه­داری کازینو آسفالت و اتوبان گردید. در پایان کار دولت دموکرات کلینتون، سرمایه­داری آمریکا از چند ناحیه­ی تهدید می­شد:
1. چالش­های ایده­ئولوژیک از سوی راست میانه و محافل نئوکنسرواتیست به رهبری بوش دوم که با دفاع از یک جانبه­گرایی مطلق، از سیاست­های میلیتاریستی نظام سرمایه­داری آمریکا و ضرورت حمله­ی نظامی به عراق، ایران و کره­ی شمالی دفاع می­کردند. نئوکان­ها که بازتابنده­ی تناقض رشدیابنده­ی سرمایه­داری آمریکا بودند، هژمونی خود را نه در عرصه­ی رقابت­های تولیدی با اروپا و چین و ژاپن، بل­که در عرصه­ی نظامی­گری به معرکه نهادند.
2. لیبرال­های سنتی مانند استیگلیتز، ساچز و کروگمن - که از تئوریسین­های شاخص مراکز امپریالیستی بودند - از یک­سو مانیفست نئولیبرالیسم را به چالش می­کشیدند و نسبت به خطر زنجیر پاره­کردن بازار آزاد و مقررات­زدایی هشدار می­دادند و از سوی دیگر در صندوق بین­الملل و بانک جهانی با ژست تعدیل رادیکالیسم نئولیبرالیستی، برای دولت­های "جهان سوم" مانند ایران، نسخه­های نئولیبرالی هدف­مندسازی یارانه­ها (تعدیل اقتصادی رفسنجانی) می­نوشتند.
3. راست محافظه­کار شرقی نیز یک­سره به موی دماغ دولت کلینتون تبدیل شده بود. افغانستان در مُقام سرزمینی مقدس برای گردآیش بنیادگرایان اسلامی از همه سوی جهان، برای ایالات متحده شاخ و شانه می­کشید.
چهار. جورج دبلیو با دبلیو (war) آمد! در چنین شرایطی بود که مردم درمانده­ی ایالات متحده، جورج دبلیو بوش را به اَل­گور ترجیح دادند. ظاهراً مردم آمریکا به تبع این تئوری امام محمد غزالی که از حاکم ستم­گر و نظم آهنین در برابر حاکم بی­عرضه و بی­نظمی دفاع می­کرد به بوش پناه بردند تا هم از شر القاعده راحت شوند و هم...
جورج دبلیو بوش – درست مانند سارکوزی و برلوسکونی - منفورترین رییس جمهوری تاریخ آمریکا به شمار می­رود. هم از نظر مردم ایالات متحده و هم در افکار ترقی­خواه جهانی. حجم اقتصاد فرانسه و ایتالیا در مجموع به ٣٠ درصد اقتصاد آمریکا نیز نمی­رسد و به تبع آن قدرت سیاسی نظامی این دو کشور نیز نسبت به آمریکا به مراتب کم­تر از رقم یاد شده است. حالا تصور کنید که این کلکسیون زشت بدترکیب و البته راست­ترین شکل کل دولت­های تاریخ سرمایه­داری چه موجود وحشتناکی را شکل می­دهند.
جورج بوش در طول 5 سال اول دولت خود به موازات کاهش یک ­و نیم تریلیون دلار از مالیات بورژوازی آمریکا، بودجه­ی هفت میلیارد دلاری مصوب کنگره را برای بیمه­ی بهداشت کودکان رد و حذف کرد. دولت بوش بعد از جانسون بیش­ترین خسارت را به مردم آمریکا زد. هزینه­های دولت اول بوش نسبت به دوره­ی کلینتون از ٨٦/١ به 48/2 تریلیون دلار (33 درصد) افزایش یافت و سهم بودجه­ی دولت فدرال از تولید ناخالص داخلی از ۵/١٨ درصد به ٢٣ درصد رسید. این همان مفهوم دماگوژیک دولت کوچکی است که نئولیبرال­ها در بوق و کرنا کرده بودند. هزینه­های جنگ در عراق و افغانستان و شیفت بحران مالی به یک بحران اقتصادی تمام عیار و عبور بحران از مصادره­ی خانه­های رهنی و سرایت به صنایع بزرگ مردم ایالات متحده را نسبت به نئوکان­ها دل زده و منزجر ساخت و بدین ترتیب باراک اوباما به راحتی توانست از سد کوتاه مک­کین ـ پیلین بگذرد.
پنج- باراک با باک بسته­های تشویقی آمد. باراک اوباما در بدترین شرایط سیاسی اقتصادی، نظامی و فرهنگی حاکم بر آمریکا – و البته دولت­های سرمایه­داری غرب- به کاخ سفید رفت. شرایطی به مراتب بدتر از زمانی­که روزولت و نیودیل را وارد ساحت سیاسی آمریکا کرده بود. بن­بست جنگ در عراق و افغانستان؛ تعمیق بحران اقتصادی و به تبع آن افول هژمونی امپریالیستی آمریکا در کنار عروج روسیه و چین، سیاست­های اقتصادی دولت اوباما را که در بسته­های تشویقی به صنایع تعریف می­شد و برگرفته از رهنمودهای تئوریسین­های نئوکینزی بود به شکست کشید. تزریق سرمایه به صنایع برای جلوگیری از رکود و ایجاد اشتغال نتوانست پاسخ­گوی کسری بودجه­ی کلان آمریکا باشد. نرخ بی­کاری دو رقمی شد. این سیاست­ها فقط از سوی ٣٠ درصدی اعضای اصلی حزب دموکرات (در سنا و مجلس نماینده­گان) حمایت می­شد، اما از آن­جا که نئوکان­های دولت بوش نیز تنها راه برون­رفت از بحران را در فرستادن همین بسته­های تشویقی یافته بودند، لاجرم از سوی کنسرواتیست­های هر دو حزب مورد حمایت قرار گرفت. کنسرواتیست­ها تقریباً بیست درصد حزب دموکرات را شکل می­دهند و با احتساب بیست درصد تیپ های پروگرسیو لیبرال "چپ" و بیست و پنج درصد سنتر، کم و بیش ٣۵ درصد حزب نیز در اشغال طیف­های لیبرال کنسرواتیست است. طی دو سال گذشته دولت اوباما در عراق و افغانستان به هیچ موفقیت قابل تاملی دست نیافت. نتیجه­ی انتخابات عراق، راست سکولار (علاوی) را در برابر راست مذهبی (مالکی) یر به یر کرد و دولت به حال تعلیق درآمد. سفرهای مکرر معاون اول به بغداد بی­نتیجه ماند. اعزام نیروهای بیش­تر (٣٠ هزار سرباز جدید) به افغانستان در کنار غوغای برکناری ژنرال مک­کریستال بر گره­ی کور جمع کردن بساط طالبان و کنترل فساد رو به فزونی دولت کرزای افزود. ارسال حجم سنگین بسته­های تشویقی به سوی صنایع و بانک­های ورشکسته در کنار معافیت­های مالیاتی برای بنگاه­های بحران زده، راه به جایی نبرد و رکود و بی­کاری بر هزینه­های دولت افزود. سیاست خارجی چانه­زنی با میز ایران از سرعت برنامه­ی هسته­یی و غنی­سازی این کشور نکاست و همین سیاست در جریان ایجاد صلح میان دولت عباس و نتانیاهو با سرکشی اسرائیلی­ها و گسترش شهرک­سازی­ها تجاوزکارانه عملاً به شکست انجامید. سقوط دو دولت متحد آمریکا در قفقاز (گرجستان و اکراین) و متعاقب آن فروپاشی دولت قرقیزستان دست آمریکا را از کنار گوش دولت عظمت طلب و امپریالیستی روسیه کوتاه کرد.
سیاست­های کارگری دولت اوباما نیز با مواضع ضد کارگری جریان دست راستی تی پارتی - که در فاکس نیوز ریشه دوانده - به دیوار سفت خورد. تی پارتی که جمعی از لومپنتاریای ایالات متحده را گِرد کرده در دو سال گذشته تاوان بی­کارسازی­ها را بر سر کارگران سیاه­پوست، مهاجر مکزیکی و غیره شکسته و غول گلوبالیسم امپریالیستی را در قلک ناسیونالیسم لومپنیستی خود فرو برده است...
(در افزوده: در مورد "جنبش کارگری در آمریکا" بنگرید به مقاله­یی به همین نام از انگلس که در ٢٦ ژانویه­ی سال ١٨٨٧ در کتابی تحت عنوان "وضع طبقه­ی کارگر در انگلستان"؛ منتشر شده است. به نظر می­رسد تحلیل انگلس در این رابطه هنوز نیز از قوت تئوریک و تعلیلی کافی بهره­مند است)
به این ترتیب مصاحبه­ی باراک اوباما با BBC (فارسی) که در اواخر سپتامبر سال جاری صورت گرفت و به وضوح موید ناامیدی وی از نتیجه­ی انتخابات کالیفرنیا بود، و طرح ادعای مماشات با برنامه­ی هسته­یی ایران، به عنوان دلیل احتمالی شکست در انتخابات مجلس نماینده­گان اساسا،ً موضعی معطوف به فرار به جلو بیش نیست. اعتبار عوام­فریبانه­ی آن نیز ضعیف است. دغدغه­ی مردم آمریکا برنامه­ی هسته­یی ایران نیست، چنان­که اوباما - در آن مصاحبه مدعی شد - و گاه از زبان جمهوری­خواهان نیز شنیده می­شود. اتفاقاً مردم آمریکا – برخلاف ادعای اوباما – پس از گریز او از سیاست­های خارجی تهاجمی جمهوری­خواهان به دموکرات­ها پناه آورده بودند و بدین اعتبار افکار عمومی آمریکا برای جنگ با ایران و ادامه­ی اشغال عراق و افغانستان لَه­لَه نمی­زند. مجموعه عوامل پیش گفته دلیل اصلی شکست دموکرات­ها در انتخابات نوامبر ٢٠١٠ مجلس نماینده­گان بود.

چرا نئوکنسرواتیست­ها؟
نئوکنسرواتیست­ها و راست­ها و راسیست­ها نه فقط از پله­های "چای خانم پیلین" بالا رفته­اند، بل­که در مجارستان و انگستان و هلند و سوئد هم دست برتر یافته­اند. فرانسه و آلمان و ایتالیا و... نیز که از قبل در ید قدرت راست­های افراطی بوده است. به نظر می­رسد تاکید بر چند نکته ضروری است.
١. چنان­که در مبحث فشرده­ی عمل­کرد دولت کلینتون گفتیم برنامه­های نئولیبرالی از سال­ها پیش در کل جهان سرمایه­داری - از چین­دنگ شیائو پینگ گرفته تا یونان پاپاندرو – در دستور کار سرمایه­داری جهانی شده قرار گرفته و تغییر دولت­ها از نئوکان­ها به دموکرات­ یا سوسیال دموکرات، تغییر محسوسی در زنده­گی فرودستان اقتصادی ایجاد نکرده است. عمل­کرد سوسیال دموکراسی یونان با نئولیبرالیسم حاکم بر فرانسه تفاوت چندانی ندارد. سهل است اجرای نسخه­یی واحد از ستادی مشترک است.
٢. پیروزی نئوکان­ در انتخابات مجلس نماینده­گان آمریکا حداکثر صندلی نانسی پلوسی را به جان بونر خواهد بخشید. تمام گل­هایی که خانم پلوسی بر سر کارگران بی­کار شده­ی آمریکایی زده بودند، پیش­کش خودشان. گیرم که مرکز اصلی تصمیم­گیری در آمریکا کاخ سفید است و مجلس نماینده­گان و سنا در نهایت نمی­توانند مانعی جدی برای سیاست­های رییس­جمهوری ایجاد کنند.
٣. دل­خوش داشتن به اوباما و دیپرس شدن به سبب پیروزی اخیر نئوکان­ها موید این نکته است که توافق کل جناح­های سرمایه­داری برای در تنگنا قرار دادن طبقه­ی کارگر به درستی درک نشده است.
۴. عروج راست در جهان بار دیگر درستی تحلیل ما؛ در مقاله­ی "درباره­ی غیبت طبقه­ی کارگر" را ثابت می­کند. آقاجان! در غیاب یک آلترناتیو سوسیالیستی وکارگری، طبیعی­ست که مردم بی­چاره در پاندولیسم میان دموکرات و جمهوری­خواه و بد و بدتر سرگردان شوند. کارگران نیازی به آگاهی طبقاتی – آن­سان که لوکاچ و مائو و غیره می­گفتند - ندارند. با حضور یک آلترناتیو انقلابی از درون یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی همه­ی جناح­های چپ و راست بورژوازی غلاف خواهند کرد.
فرودستان را دست­کم نگیرید و نآاگاه­شان نپندارید. از شغال به سگ زرد پناه بردن و برعکس، ناشی از ناآگاهی نیست. ناشی از ناگزیری و استیصال است. تا زمانی­که طبقه­ی کارگر به صورت متشکل - اعم از تریدیونیونی یا حزبی - وارد میدان نشود هیچ یک از دولت­های راست از فشار فعلی (ریاضت اقتصادی) نخواهند کاست. حضور طبقه­ی کارگر فرانسه و زیر فشار گذاشتن دولت سارکوزی همان قدر حاوی پیام­های مهم است که غیبت طبقه­ی کارگر انگلیس و مانوور آزادانه­ی دولت دیوید کامرون. مبارزه­ی طبقه­ی کارگر حتا در قالب اتحادیه­یی نیز می­تواند در آینده و در صورت انکشاف مبارزه­ی طبقاتی و تبدیل طبقه­ی در خود به طبقه­ی برای خود و شکل­بندی حزب نیرومند؛ دولت­های نئولیبرال و سوسیال دموکرات ضد کارگری را از قدرت سیاسی خلع ید کند.
۵. در پایان. خانم­ها! آقایان! توجه داشته باشید که نئوکان­ها اساساً جای دوری نرفته بودندکه حالا برگشت­شان به مجلس نماینده­گان و عروج­شان در دولت انگلستان و مجارستان و سوئد و غیره شما را به حیرت کشانده است. نئوکان­ها، همین جا در کنار دموکرات­ها بودند. خیلی نزدیک. حتا نزدیک­تر از رابرت گیتس (وزیر دفاع نئوکان­ها دولت اوباما) به شخص رییس­جمهور!
٦. به قول رفیق نازنین­ام احمد شاملو:
خوش بینی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه­گان را گردن زدند
یوغ ورزاو برگردن­مان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گرده­مان نشستند
و گورستانی چندان بی­ مرز شیار کردند
که بازمانده­گان را
      هنوز از چشم
                     خونابه روان است.

بعد از تحریر

گمان می­زنم خوش­بینی به سوسیال دموکراسی، توان تحلیل درست را از چپ ستانده است. برای تبدیل این خوش­بینی به واقع­بینی کافی­ست برنامه­های دولت یونان و فرانسه و انگلستان را کنار هم بگذاریم، تا دریابیم که چرا نزدیک­ترین خاطره­ی شاملو نیز خاطره­ی قرن­ها بوده است. هفت سال دیگر انقلاب اکتبر صد ساله می­شود.

محمد قراگوزلو

Mohammad.QhQ@Gmail.com

منابع:
- قراگوزلو. محمد (١٣٨٧) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: موسسه­ی انتشاراتی نگاه
- هاروی. دیوید (١٣٨٦) تاریخچه­ی مختصر نئولیبرالیسم، برگردان: محمود عبدالله­زاده، تهران: اختران