سرمایه داریِ دولتیِ شوروی!
٣۴. دولتِ پرولتریِ دورانِ گذارِ بتلهایم
در آمد مکرر! در غیاب اتحاد جماهیر شوروی!
یادآوری یا تذکر مجددی که برای چندمین بار در طول این سلسله مقالات لاجرم باید گفته شود این است که هیچ درجه یی از نقد سرمایه داری دولتی شوروی و ارزیابی انتقادی مولفه هایی چون "استالینیسم" و حتا "راه رشد غیر سرمایه داری" نباید به گرایش های دستِ راستی ضد شوروی و هیستریِ ضدکمونیستی مجال "لایی کشیدن" دهد! نقد شوروی موضوعی یکسره مرتبط با وظایف کمونیست ها و پیشتازان جنبش کارگری سوسیالیستی است و ربطی به لیبرال ها و بازار آزادی ها ندارد. نام و یاد و خاطره ی درخشان اتحاد جماهیر شوروی هنوز و سی سال پس از فروپاشی و با وجود دستِ کم شش دهه انحراف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از انقلاب اکتبر تا زمان فروپاشی لرزه به اندام "جهان آزاد" سرمایه داری می افکند! نویسنده - چنان که پیش تر نیز به تاکید گفته - از تکرار این نکته که « هرگاه به توحش عقلانیت بازار آزاد فکر می کنم دلم برای شوروی تنگ می شود » نه سیر می شود و نه خسته! نقد شوروی به کمونیست ها و جنبش کارگری کومک می کند تا دژ پرولتاریا را علیه لکه ها و منفذها و سموم خرده بورژوایی و بورژوایی پاکیزه و مستحکم و مصون سازد. نباید مرعوب روشنفکرانی شد که با ادعای قلابی "ما خودمون اونجا بودیم و دیدیم" سقوط خود و دوستان شان به سوسیال دموکراسی راست و لیبرالیسم را با حمله به ضعف های شوروی توجیه می کنند! هر چند گذار به سوسیالیسم بدون تعرض به بنیادهای مالکیت خصوصی و انحلال نظام تولید سرمایه دارانه و لغو کار مزدی و ریشه کنی استثمار ممکن نیست با این همه و با وجودی که بلشویک ها و بازمانده گان شان هرگز به تحقق این امر والا توفیق نیافتند اما به هر حال شوروی و متحدانِ اروپای شرقی اش حتا زمانی که این خانم ها و آقایان محترم آنجا [ پناهنده] بودند ( بعد از شکست انقلاب ایران و آغاز تهاجم بورژوازی جدید / دهه-ی شصت و هفتاد شمسی) به لحاظ رفاه اجتماعی هزاران بار بر کشورهای سرمایه داری غربی - از جمله سوسیال دموکراسی اروپای شمالی - شرافت و برتری داشت!
بوریس کاگارلیتسکی (نظریه پرداز حزب سوسیالیست روسیه، حزبی که بعد از گورباچف شکل گرفت و سنتر بود) در اکتبر ١٩٩١ و متعاقب کودتای ضدانقلابی و ارتجاعی بوریس یلتسین در پاسخ به این پرسش گاردین که : « چرا این قدر ناراحتی؟ در اتحاد شوروی سوسیالیسمی وجود نداشت، غصه ی از دست رفتن اش را چرا می خوری؟» پاسخ داده بود: « درست است آنچه ما داشتیم سوسیالیسم نبود. ولی بعضی از عناصر سوسیالیسم در آن بود. با این رژیم جدید [رژیم تبهکار یلتسین- نویسنده] درست همین عناصر است که باید از میان برود. نه عناصر سرکوبگری و استثمار و ستم اجتماعی و زورگویی سیاسی. امروز عناصر سوسیالیسم مورد حمله قرار دارند. یعنی اندیشه هایی که از این کشور به تمام جهان سرایت کرده است و حالا در همین جا دارد تخریب می شود. چیزهایی مثل آموزش رایگان، بهداشت رایگان، حقوق و امکانات واقعی برای زنان، و تمام نظام تضمین های اجتماعی.»
امروز و طی چهل و چند سال گذشته که نئولیبرالیسم در غیاب اتحاد جماهیر شوروی، سوسیال دموکراسی و دولت رفاه را نیز ضربه فنی کرده و دخل تمام امتیازات جناح چپ بورژوازی را تا صنار سی شاهی آخر در آورده، عجیب است آنان که با توپ پلاستیکی از جناح راست به شوروی حمله می کردند تا رخنه ی دیوار سیاه سلطه ی لیبرالیسم - در واقع نئولیبرالیسم - پسافروپاشیِ دیوار برلین را با خون امثال چائوشسکو پر کنند حاضر به "توبه" نیستند! برخلاف نظر روشنفکرانی چون ارول و کامو و شاملو شوروی با همان سوسیالیسم نیم بندش هر چه بود "شرارتی علیه شرارتی دیگر" نبود. به قول ادوارد هلت کار (ای اچ کار) - پس از برشمردن ضعف های شوروی- «انقلاب روسیه نظام قدیم را بر انداخت و پرچم مارکسیسم را بر افراشت. نظام سرمایه داری بر افتاد و جای آن را تولید و توزیع برنامه ریزی شده گرفت. اگر سوسیالیسم تحقق نیافت برخی شرایط آن ولو به صورت ناقص به وجود آمد....» (تاریخ روسیه شوروی ص ۴٩)
اين يادآوری (خاستگاه بهداشت و درمان رایگان و نان و کار) به ویژه در شرایط کنونی (دوران کرونا) که مردم کارگر و زحمتکش گروه گروه نان و کار خود را از دست می دهند و به دلیل فقدان تخت بیمارستانی و عدم دسترسی به امکانات درمانی مناسب به خاک می افتند و یا از بیکاری و فقر از پا در می آیند، سخت ضروری بود.
ادامه دهیم....
رویکرد دولت پرولتری دوران گذار!
یکی از شکننده گی های مشخص نظریه ی دوران گذار شارل بتلهایم به تبیین او از ماهیت و رویکرد دولت در این برهه ی تاریخی باز می گردد. ارزیابی او از دولتِ دورانِ گذار - با همه ی اعتباری که از مطالعات طولانی دقیق اش در همین زمینه برخاسته- به نوعی متاثر از نگرهی "سوسیالیسم عرفانی" یا دهقانی است. بتلهایم به عنوان تئوریسین آموزه ی "سوسیال امپریالیسم" از یکسو هوادار سوسیالیسم ملی است و از سوی دیگر در دفاع از ناسیونالیسم و انقلاب چین در مقابل تعرض شوونیسم شوروی به نقد سرمایهداری دولتی می پردازد. به یک مفهوم روحیه ی توسعه طلبی و سیاستهای برتریجویانهی دولت و حزب کمونیست شوروی نسبت به انقلاب چین یکی از زمینه های شکلبندی نظریه ی سوسیال امپریالیسم بتلهایم محسوب می شود. در مباحث کتاب "نبرد طبقات در اتحاد جماهیر شوروی" یا "مبارزه طبقاتی در اتحاد شوروی" به طور مشخص دلیل اصلی بازگشت سرمایهداری به شوروی با تاکید بر رشد نیروهای مولده در برابر عدول از مبارزه ی طبقاتی دانسته آمده است. تا این جا هر دو نظریه ی بتلهایم یعنی امپریالیستی بودن دولت شوروی و تحدید مبارزه ی طبقاتی از بار مثبت سوسیالیستی بهره مند است. در مورد انحراف از سوسیالیسم و عروج رویزیونیسم روسی و شکلبندی یک دولت امپریالیستی بتلهایم تاریخی را تعیین میکند که بازهم به سمپاتی او نسبت به انقلاب چین باز میگردد. بتلهایم معتقد است هیچ دلیلی نداشته که تا چند صباحی پس از کنگره ی بیستم (۱۹۵٦) اتحاد شوروی با وجود همه ی "مشکلات و تناقض ها" از حرکت به سوی سوسیالیسم باز بماند. تا این برهه (پایان دوره ی استالین) بتلهایم بر این باور است که امکان پیشروی به سوی سوسیالیسم و اصلاح انحرافات موجود در جامعه ی شوروی وجود داشته، اما از این تاریخ به بعد است که جامعه به سمت عروج یک دولت بورژوایی از نوع خاص چرخیده است. بتلهایم به وضوح از ویژهگی های بارز حاکمیت یک دولت امپریالیستی در شوروی سخن میگوید و به صراحت مینویسد که "این قوانین انباشت سرمایه داری و در نتیجه ی قوانین سود است که استفاده از ابزار تولید را تعیین می کند" و سرمایه داری دولتی شوروی از سوی بورژوازی دولتی اداره میشود و هدف این بورژوازی در دو جبههی داخل و خارج در قالب سلطه و امپریالیسم مجسم شده است. با این همه او به "خاص" بودن این دولت بورژوایی اصرار می ورزد. به نظر بتلهایم این تغییرات از تمرکز چندین گرایش - که از همان بدو انقلاب اکتبر وجود داشته - برخاسته است. به نوشته ی رالف میلی باند:
«البته این نظر که تحولاتی که پس از نخستین سال های انقلاب در اتحاد شوروی حاصل شد، نتیجه ی منطقی و اجتنابناپذیر گرایش های نخستین است ابداً دیدگاه تازه یی نیست. یک چنین نظری اگر مضمون غالب نوشته هایی در این زمینه نباشد اما به شکلهای متفاوتی مضمون خیلی از آنها بوده است. به ویژه آثاری که نظری خصمانه به بلشویسم دارند و استالینیسم را با تمام آثار دهشت بارش نتیجه ی "اجتنابناپذیر" لنینیسم و حتا مارکسیسم میدانند، از همین دیدگاه سود جستهاند. بتلهایم به نوبه ی خود از نقطه ی مخالف این طیف در این باره می نویسد. یعنی از دیدگاهی که می توان آن را دورنمای مائویی یا چینی توصیف کرد. مقولاتی نیز که او از آنها سود می جوید مقولاتی است که رهبران کمونیست چین برای تحلیل اتحاد شوروی در زمان معاصر به کار می برند. بتلهایم آشکارا میگوید که نظریات فعلی وی درباره ی اتحاد شوروی و انکشاف آن در طی زمان تا حد بسیار زیادی تحت تاثیر تجربه ی چین - یا آنچه او از این تجربه می فهمید - شکل گرفته است. کار بتلهایم جاهطلبانه ترین و جامعترین تلاش "غربی" در به کارگیری مقولات مائویی است... بتلهایم نویسنده ی سوسیالیست ارجمندی است و این واقعیت که کتاب او ضعفهای فلجکننده ی فراوانی دارد ما را به فهم مقولاتی میبرد که او به کار میگیرد.» (میلی باند، از مقاله ی "بتلهایم و تجربه ی شوروی"، برگردان ف.اباذری، مندرج در کتاب جمعه ش۹) . در نخستین نگاه این تحلیل اکونومیستی است که بر مواضع نقادانهی بتلهایم سایه انداخته. به نظر او مهم-ترین اشتباه جنبش کارگری از بین الملل دوم تا سوم همین اکونومیسم است. در این رابطه بتلهایم به سه مولفه ی اساسی داخل می شود.
نخستین مساله این است که مالکیت جمعی ابزار تولید با تغییر سوسیالیستی مناسبات تولیدی همزمان است.
دومین موضوع بر این مبنا استوار است که توسعه ی نیروهای تولیدی "اولویت" دارد و یا به یک مفهوم شیوه ی تولید سوسیالیستی به سطح معینی از توسعه ی نیروهای تولیدی وابسته است.
سومین مولفه از این آموزه دفاع میکند که در نتیجه ی نابودی مالکیت خصوصی و خلع ید از سرمایه داران نه فقط خصلت های همه ی ارکان قدرت - از جمله دولت - تغییر خواهد یافت، بلکه این دگرگونی به برآمد دیکتاتوری پرولتاریا خواهد انجامید.
مباحث معطوف به دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه نخستین بار طی یک برنامه و در جریان توافق نظری لنین با پلخانف مکتوب و مدون شد. این برنامه در سال ۱۹٠٢ و در شماره ی اول جون ایسکرا منتشر شد و سال بعد به کنگره ی حزب سوسیال دموکرات رفت. از قرار بخش نظری این برنامه از سوی پلخانف نوشته شده و با قلم تند و تیز لنین رادیکالیزه شده بود. بخش دوم برنامه که اختصاص به پراتیک حزب داشت با قلم و اندیشه-ی محافظه کارانه ی پلخانف تلطیف شده بود. در بخش نخست به عدم سازگاری بیشتر سرمایه داری بورژوایی روسیه با پیشرفت با تاکید بر تضادهای آن اشاره شده بود. در برنامه به وضوح گفته شده بود که « با سرعت روزافزون امکان مادی نشاندن روابط تولید سوسیالیستی را به جای روابط سرمایه داری فراهم می آورد» و « هرگونه استثمار یک طبقه از جامعه به دست طبقه ی دیگر را پایان می دهد.» در برنامه دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه دژی «تسخیر قدرت سیاسی به دست پرولتاریا» تصویر شده بود که لازمه ی تحقق آن انقلاب اجتماعی پرولتری است. به این ترتیب بعد از نقد " برنامه ی گوتا" برای اولین بار دیکتاتوری پرولتاریا در یک برنامه حزبی گنجانده شد. هدف های فوری برنامه ی عملی که از سوی لنین تدوین شده بود به سه مطالبه ی مشخص خم شده بود. اول مطالبات سیاسی شامل « حق رای مساوی و همه گانی/ آزادی عقیده و زبان و مطبوعات و انجمن و اتحادیه و گزینش قضات/ جدایی مذهب از دولت/ آموزش رایگان و....» دوم مطالبات اقتصادی کارگران شامل « هشت ساعت کار در روز / منع استخدام کودکان/ محدودیت کار برای زنان/ بیمه ی دولتی برای پیران و از کار افتاده گان/ منع جریمه و منع پرداخت جنس به جای دستمزد.....» سوم مطالبات دهقانان با تاکید بر اعاده ی زمین هایی که در دوره ی لغو نظام سرف داری ظالمانه از آنها گرفته شده بود. این برنامه یی بود که با وجود کنار رفتن پلخانف و منشویک های اطراف او در جریان تدوین اساسنامه ی حزب و مباحث مرتبط با سازماندهی و انشعاب در ایسکرا و دبه در آوردن مارتوف تا دو سال پس از انقلاب اکتبر نیز دنبال می شد. به این ترتیب تا آنجا که به بلشویک ها مربوط می شود آنها درک درست و تا حدودی دقیق از لوازم استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در راستای گذار به سوسیالیسم داشتند و به وضوح می دانستند که تنها ماهیت پرولتری دولت برای تغییرات عمیق در مناسبات تولیدی کافی نیست. داخل پرانتز این نکته را هم اضافه کنم که لنین در مقاله یی به تاریخ آپریل ۱۹٠۵ و بعد در رساله ی « دو تاکتیک سوسیال دموکراسی» چند بار از اصطلاح « دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی پرولتاریا و دهقانان» بهره گرفته و این زمانی است که از وظایف پرولتاریا در رهبری و پیگیری مطالبات بورژوا دموکراتیک سخن گفته.
به نظر بتلهایم ماهیت پرولتری دولت کافی است تا از طریق دخالت سیاسی و تغییرات فرهنگی مناسبات اجتماعی تولید سرمایه دارانه را به سوی سوسیالیسم تغییر دهد. شاید همین جا و داخل پرانتز لازم باشد گفته آید که بخش قابل توجهی از چپ ایران که هنوز هم از سنت های مائوئیستی انقلاب چین تاثیر می گیرد با تاکید بر همین وجوه سیاسی از جمله دموکراسی و سانترالیسم غیر دموکراتیک حزب بلشویک - همان که پلخانف و یارانش لنین را به آن و ژاکوبنیسم و دیکتاتوری حزب بر پرولتاریا متهم می کردند- به ارزیابی شکست روند گذار به سوسیالیسم در شوروی تکیه می زند و یک سره در مولفه ی ذهنی فرو می غلتد. اقتصاد سوسیالیستی از منظر بتلهایم در «وحدت میان تولید کنندگان مستقیم و وسایل تولید متحقق می شود و روابط تولیدی سوسیالیستی فقط به میزانی که تولید کنندگان بر شرایط هستی و محصول کار خود حاکم شده اند می تواند وجود داشته باشد.» (بتلهایم "درباره جامعه ی گذار" ص ۴١) در نتیجه ی چنین تبیینی تضاد اصلی کار- سرمایه به عنوان اصل اساسی تفسیر مارکسی از مناسبات تولیدی را کنار می گذارد و چنان که پیشتر نیز اشاره کردم به عرصه ی تعدد سرمایه و رقابت میان سرمایه داران وارد می شود تا "محاسبه ی اقتصادی اشکال مالکیت- ص ١٢۵" را مدون کند. به یک مفهوم استنتاجی بتلهایم با چنین تفسیری سبب ساز استمرار تولید سرمایه-دارانه را "استقلال اقتصادی بنگاه های تولیدی" می داند و از تصریح و تدقیق این نکته باز می ماند که چگونه ماهیت بورژوایی دولت به این امر انجامیده است. برای رد نظریه ی بتلهایم فرض می کنیم که مالکیت این بنگاه ها از صاحبان آنها سلب و به دولت پرولتری متکی به برنامه ریزی متمرکز تحویل شود آیا به راستی با تغییر مالکیت سیاسی یا حقوقی این مراکز تولیدی و بدون دست بردن رادیکال به مناسبات استثمارگرایانۀ تولیدی می توان گذار به سوسیالیسم را تسهیل و تامین کرد؟ به عقیده ی بتلهایم با وجود اقتصاد دولتی و برنامه ریزی شده ماهیت بورژوایی دولت به دو نوع انشقاق و جدایی دامن می زند. اول): افتراق میان بنگاه های تولیدی از همدیگر. دوم): انشقاق میان کارگران یک بنگاه تولیدی از ابزار تولید و به طور مشخص تعدد قدرت های صاحب و مالک در هر بنگاه معین تولیدی به عنوان یکی از پایه های عینی به منظور مبادله ی کالایی میان واحدهای تولیدی. راهکار بتلهایم برای حل انشقاق دوم نیز کماکان ایدئولوژیک و سیاسی است. او معتقد است حتا اگر ماهیت دولت پرولتری شود تا زمانی که موفق به حل این انشقاق نشده مناسبات تولیدی کماکان سرمایه دارانه خواهد ماند. اما دولت پرولتریِ بتلهایم چه باید بکند تا از پس این افتراق برآید؟ در اینجا بتلهایم آب پاکی را روی دست ما می ریزد. گوش کنید : « دگرگونی واقعی نیازمند جایگزینی روابط ایدئولوژیک و سیاسی نوین به جای مناسبات کهنه است. یعنی انقلابی کردن ایدئولوژیک کارگران باید به گونه یی صورت بندد که خود را در مقام صاحب و حاکم تولید بازسازی کنند تا تحقق نهایی این روند مدیران بنگاه ها در جایگاه تصاحب کنندگان واقعی تولید عمل می کنند.» فهم راهکار بتلهایم برای گذار به سوی سوسیالیسم به اتکای دولت پرولتری ساده است. از نظر او ایدئولوژی پرولتری دولت برای تغییر مناسبات بورژوایی از طریق ایجاد روابط سیاسی ایدئولوژیک سوسیالیستی بسنده می کند. فقدان این ایدئولوژی روند کالایی شدن مناسبات تولیدی را استمرار می دهد.
بیائید ارزیابی انتقادی مان نسبت به نظریه ی انقلاب فرهنگیِ دولتِ پرولتریِ دورانِ گذار را کنار بگذاریم و ضمن توافق تلویحی با بتلهایم از منظری دیگر موضوع را بنگریم. از نظر مارکس دولت و دیکتاتوری پرولتاریا تنها در قالب گذاری به سمت محو تمام و کمال طبقات تبیین شده است. او - در سخنرانی "جنگ داخلی فرانسه" - دولت را که در کمون پاریس جلوه یافته بود همچون دولت پرولتری در جایگاه "رشد انگلی" می دید که لاجرم می باید به سوی امحای قدرت خود حرکت کند. هرچند که مارکس دولت را مکانی برای بروز تعارض ها و تضادهای طبقاتی می دید اما این انگلسِ فرزانه و سپس لنین بودند که به تدوین نظریه ی مارکسی دولت پرداختند. مارکس در "نقد برنامه ی گوتا- ۱٨٧۵" دولت دوران گذار از کاپیتالیسم به کمونیسم را همان دیکتاتوری پرولتاریا دانسته بود و انگلس به تفصیل از ناپدید شدن طبقات و به تبع آن محو دولت طبقاتی و بایگانی شدن آن در "موزه ی آثار عتیقه در کنار چرخ ریسنده گی و تبر مفرغی" سخن گفته بود. از نظر انگلس - در منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت- رویکرد دولت کمون به مثابه "منفجر شدن قدرت حکومتی قدیم و جایگزینی آن با قدرت جدید و دموکراتیک که با آرای عمومی انتخاب شده بود و مقامات اداری و قضایی و آموزشی اش هرآینه از سوی شوراهای کارگری قابل عزل بودند و دستمزد بالاترین مقاماتش عینا همان دستمزد کارگران بود" شفاف ترین شکل دولت دوران گذار بود. تمام تحلیل ها و تاکیدهای لنین در خصوص ماهیت دولت چه در نقد آنارشیست های روس ( نامه هایی از دور و در حد فاصل انقلاب فوریه) و چه در آستانه ی انقلاب اکتبر - کتاب فوق العاده مهم "دولت و انقلاب"- زدن پنبه ی "سوسیال دموکراسی فرصت طلبانه و خرده بورژوایی آقایان پلخانف و کائوتسکی" ناظر به نظرات مارکس و به ویژه انگلس در خصوص وظایف دولت دوران گذار است. در تمام این مباحث حتا دو سال پس از پیروزی انقلاب و زمانی که لنین در روز اول ماه مه در میدان سرخ مسکو از دولت پرولتری سخن می گوید هیچ بحثی از نکات مورد نظر بتلهایم - انقلاب فرهنگی در دوران گذار - مطرح نیست. لطفا خوب گوش کنید:
« دولت در این دوران ناگزیر باید به معنای تازه یی دموکراتیک باشد برای پرولترها و مردم فقیر به طورکلی و به معنای تازه یی هم دیکتاتوری باشد علیه بورژوازی...دیکتاتوری یک طبقه امری ناگزیر است. نه تنها برای هر جامعه ی طبقاتی نه تنها برای پرولتاریا وقتی که بورژوازی را بر انداخته است بل که برای تمام آن دوران تاریخی که سرمایه داری را از جامعه ی بی طبقه از کمونیسم جدا می کند.»
لنین از تاکید شورانگیز بر این تفسیر انقلابی انگلس از دولت دیکتاتوری پرولتاریا سیر نمی شد که:
« تا زمانی که پرولتاریا به دولت نیاز دارد نیاز او برای آزادی نیست بل که برای سرکوب مخالفان است و زمانی سخن گفتن از آزادی ممکن می-شود که دیگر دولت به این شکل وجود نخواهد داشت.»
چند روز بعد از پیروزی انقلاب لنین خطاب به کارگران و زحمتکشان روسیه نوشت:
« رفقای کارگر! به یاد داشته باشید که اکنون کشور را خود شما اداره می کنید....شوراهای شما از این به بعد ارگان های قدرت حکومتی است که از اختیارات کامل تصمیم گیری برخوردار هستند.»
روند انقلاب اکتبر و ماهیت دولت پرولتری و وظایف فوری و بعدی آن را باید در چهارچوب ویژه یی ارزیابی کرد. با این حال از تبیین این نکته که مورد توجه ای اچ کار - در مجلد نخست "تاریخ روسیه شوروی/ ص ٦۴" - نیز واقع شده است نباید به ساده گی گذشت که « منشویک ها طرفداران خود را در میان ماهرترین و سازمان یافته ترین کارگران یافتند یعنی کارگران چاپخانه ، راه آهن ، فولادکاران صنایع جدید جنوب و حال آن که بلشویک ها بیشتر در میان کارگران کمابیش غیر ماهر صنایع توده یی طرفدار داشتند. یعنی در صنایع سنگین و قدیمی ناحیه ی پطرزبورگ و کارخانه های نساجی مسکو.» از سوی دیگر و مهم ترین نکته یی که اصل و اساس ماهیت دولت پرولتری را در جریان گذار به سوسیالیسم در شوروی به چالش می کشد خالی شدن این دولت از کادرهای پرولتر است. در جریان کمونیسم جنگی تعداد کمی پرولتاریای صنعتی در روسیه از تقریبا سه میلیون نفر در سال ۱۹٢٠ به ٢٠٠ هزار نفر در یک سال بعد کاهش یافت. اگرچه جمعیت مزدبگیران به خصوص در بخش ادارات دولتی به سرعت رشد کرد و تعداد اعضای اتحادیه های کارگری از ٧٠٠ هزار نفر در مطلع انقلاب به پنج میلیون نفر در سال ۱۹٢٠ رسید اما در عین حال به میزان ٣٠ درصد از جمعیت شهری کاسته شد. واقعیت این است که ابتدا در جریان جنگ های داخلی و یورش ١۴ دولت امپریالیستی به انقلاب اکتبر بخش عمده ی کادرهای پرولتر کشته شدند و حزب به تدریج و به ویژه در جریان بوروکراتیزه شدن مناسبات داخلی آن از ماهیت پرولتری خود تخلیه شد. این تحلیل نظری بتلهایم که «قیام اکتبر به دیکتاتوری بورژوازی پایان بخشیده و دیکتاتوری پرولتاریا را در روسیه برقرار می سازد....»
(مبارزه ی طبقاتی در اتحاد شوروی / دوره ی اول ۱٩١٧- ۱٩٢٣) سخت باشکوه است. اما شگفت این که بتلهایم چند سطر بعد دیکتاتوری پرولتاریای مستقر شده در روسیه را به یک سلسله عقاید و ایدئولوژی ها و نظرات تقلیل می دهد: «انقلاب اکتبر بدان جهت از تمام دیگر انقلابات قبلی- به استثنای کمون پاریس-متمایز است که تحت رهبری عقاید و نظریات پرولتری به انجام رسیده است.» (همان ص ٩۵) به این ترتیب بتلهایم روی رهبری نظر و عقیده ی پرولتری به عنوان محرک انقلاب پرولتری خم می شود هر چند بلافاصله می افزاید: « حزب بلشویک حامل متشکل این عقاید بوده است. او بود که امکان داد تا پرولتاریای روسیه به عنوان طبقه ی حاکم متعین شود.» تاکید پر رنگ بتلهایم در خصوص نقش بی بدیل حزب بلشویک برای کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم از هر نظر شایسته ی احترام ویژه است اما رفت و برگشت مکرر در محور ایدئولوژی پرولتری حزب به جای سیاست پرولتری و ماهیت ایدئولوژیک دیکتاتوری پرولتاریا به جای ماهیت پرولتری آن مایوس کننده است.....
این بحث را بر محور چیستی مبارزه ی طبقاتی از منظر بتلهایم ادامه خواهم داد.....
محمد قراگوزلو
سه شنبه ٧ مرداد / 28 July