۲. بنزین خونین!
نگفته نگذرم که:
الف. این “مقاله” روز ۲۹ آبان و در ذروه ی خیزش مردم بی لبخند نوشته. دستِ کم سه روز پیش از نوشتن این متن کلیه ی روزنه های ارتباطی کور و همه شبکه های اجتماعی و خطوط اطلاعاتی مطلقا مسدود شده بود. به جز ورزش ۳ و تاکسی اسنپ!!
ب. مقاله - چنان که از نام و عنوان اش نیز پیداست- در امتداد و استمرار همان مقاله ی مشهوری نوشته شده که با همین نام و عنون به ارزیابی مبسوط خیزش دی ماه ۹۶ پرداخته بود. بدیهی ترین مفهوم مانسته گی نام این دو مطلب این است که اصول اساسی هر دو خیزش از جمله انگیزه ها و دلایل خیزش، طبقات شرکت کننده (موتور طبقاتی) و ساز و کارها و سمتگیری ها و غیره کم و بیش و با اندک تفاوت هایی مشابه است.
پ.منِ نویسنده یک ماه و چندی پیش از شروع این خیزش دچار یک بیماری مغزی و عصبی شدم که کماکان با آن درگیرم و نوشتن متون دقیق و طولانی برایم دشوار است. و اگر نبود اصرار دوستان نازنینی که برای ملاقات می آمدند و لاجرم دامنه ی بحث را به ماجراهای جاری در خیابان می کشیدند و مرا برای نوشتن تحلیلی هر چند کوتاه زیر فشار می گذاشتند هرگز وارد این مقوله نمی شدم. راستش نه حال جسمی ام مناسب بود - و است- و نه نوشتن درباره ی این حوادث تلخ و سیاه برایم خوش آیند بود و است.
حال بگذاریم و بگذریم….
۱٫کم و بیش یک هفته پیش از آن که انبار باروت منفجر شود حسن روحانی طی یک سخنرانی در یزد (۱۹ آبان) - که با “استقبال!” مخاطبان نیز مواجه شد! - آب پاکی را روی دست همه گان ریخت و ضمن محکوم کردن رقیب دیروز انتخاباتی خود به “سیاسی و گزینشی کردن مبارزه با فساد” به صراحت گفت که “با این میزان درآمد ناشی از فروش نفت که تازه پولش نیز به سختی قابل وصول است، نمی توان کشور را اداره کرد.!” (پیشتر گفتم چون دسترسی به نت نداریم تمام صحبت ها نقل به مضمون خواهد بود.) روحانی برای حل این معضل راه حل تکراری خود را پیش کشید: رفراندوم!
واقعیت این است که تا کنون روحانی چندین بار از ضرورت برگزاری رفراندوم سخن گفته اما از ماهیت و صورت و هدف آن چیزی مطرح نکرده. سخنرانی یزد تا حدود زیادی موضوع رفراندوم را روشن کرد. رابطه با غرب! و به عبارت روشن تر حل مشکلات با آمریکا. روحانی تصریح کرد که اگر به جای ترامپ یک رئیس جمهور “معقول” - مثلا از جنس کلینتون یا ترجیحا اوباما- در کاخ سفید بود او می توانست از طریق مذاکره مساله را حل کند و به تمامی مشکلات دولت خود پایان بخشد و کشور را از بن بست خارج کند.
واقعیت این است که این سیاست کهنه یی است که خط و جناح سیاسی جناب روحانی حل بحران کاپیتالیستی ایران را در گرو وجود یک “شاه کلید کاپیتالیستی” به منظور گشودن درهای سه قفل ارتباط نزدیک و دوستانه و برقراری مناسبات اقتصادی و سیاسی با سرمایه داری غرب و به ویژه آمریکا می داند. پرچمدار و پدر معنوی این خط نیز رفسنجانی بوده است. در واقع روحانی می خواهد به نظام سیاسی حاکم بگوید که “آقا جان! بدون حل مشکل با آمریکا این بار کج ما به منزل نمی رسد!” و از آن جا که نظام حاکم چنین پیشنهادی را از بیخ و بن قبول ندارد در نتیجه روحانی هر از چند گاه به رفراندوم پناه می برد. در حالی که تائید نهایی برگزاری رفراندوم هم باید از سوی همان شورای نگهبانی صورت پذیرد که اعضای اصلی آن از سوی مخالف سرسخت رابطه با آمریکا نصب شده اند! و چنین است که این گره باز نمی شود و نخواهد شد.
۲٫ باری در حالی که روحانی در یزد از سوی مردم بیکار مورد “استقبال” قرار می گرفت در زیر زمین های بیش از صد شهر ایران “موش های کور تاریخ“ مشغول کار خود بودند!
روی زمین و در کاخ های اشرافی و مزین به فرش های شرقی دوران هزار و یک شب و لوسترهای زیبا و چیدمان “خوش سلیقه”ی گل های ارکیده سران سه قوه به جمع بندی نهایی برای افزایش سه برابری نرخ بنزین آزاد نزدیک شده بودند و با توجه به تجربه ی شورش زودگذر افزایش نرخ بنزین در زمان محمود کمی دست به عصا حرکت می کردند و منتظر فرصتی بودند که مردم در خواب “ناز شب جمعه” باشند تا شوک دیگری را بر اقتصاد مفلوک و مفلوج کشور وارد کنند! به ویژه که شنیده و دیده بودند یک افزایش ساده ی مالیاتی روی نرم افزار “واتس آپ” دخل دولت سعد حریری را در آورده است! تجربیاتی از واکنش اعتراضی مردم پاپتی نسبت به سیاست های شوک درمانی به این سران و به خصوص شخص رئیس دولت گزارش شده بود. اما ایشان که ماجرای دی ۹۶ را خیلی زود فراموش کرده بودند تصمیم نهایی را گرفتند. گرچه رئیس قوه ی قضائیه مدت کوتاهی بعد مدعی شد با چنان تصمیمی موافق نبوده و طردار پلکانی کردن برنامه ی افزایش بهای بنزین بوده است. الله اعلم!
۳٫ یکی از مشکلات اساسی روحانی اعتماد به نفسی است که به ویژه پس از پیروزی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری و “غلبه” بر رقیب محافظه کار خود (رئیسی ) به دست آورد. بدون هیچ تردیدی در این “پیروزی” فقدان یک آلترناتیو مترقی از یکسو و حمایت لیبرال ها و شبه سوسیال دموکرات های “خیلی خیلی مخالف سوریه یی شدن ایران ” و اصلاح طلبان نزدیک به خاتمی (جبهه ی مشارکت و مجاهدین انقلاب و روحانیون مبارز) تا نزدیکان رفسنجانی (کارگزاران) و البته افراد مبتذل و فرومایه یی همچون اکبر گنجی نقش به سزایی ایفا کردند. این بابای اخیر ضمن طرح پروژه ی “آیت الله قتلعام” چنان وحشتی علیه رئیسی راه انداخت که کل سود آن با چند برابر بهره به جیب روحانی ریخته شد. این فرد و همپالکی هایش از یک طرف مردم را از رئیسی می ترساندند که “اگر به قدرت برسد دلار سه هزار تومانی می شود پنج هزار و حتا ده هزار تومان و برجام فسخ می شود و ایران عنقریب سوریه یا عراق می شود و همه ی ملت کاسه گدایی به دست خواهند گرفت و از سوی دیگر مردم را تشویق به رای دادن به لیستی می کردند که امثال ریشهری و نجف آبادی قرار بود به مجلس خبرگان تشریف فرما شوند.
از سوی دیگر اصلاح طلبان با شیادی هر چه تمام تر توانستند تمام پتانسیل انباشت و ذخیره شده ی خرده بورژوازی میانی و مرفه را به نفع روحانی تخلیه کنند. روحانی در چنین شرایطی بر رقبای محافظه کار خود پیروز شد. بیهوده نبود و نیست که آل رفسنجانی همواره از ابوی به عنوان “شخصیت رئیس جمهور ساز” یاد می کنند.
نکته ی دیگر اینکه روحانی خیزش ۹۶ را نه عصیان مردم فرودست علیه برنامه های فقرزا و نئولیبرالی خود بلکه طرح و برنامه ی رقیب شکست خورده ی انتخاباتی خود می دانست و کماکان به همان ۱۷ ، ۱۸ میلیون رای انتخاباتی اش غره بود. به نظر روحانی و مشاورانش چون اعتراض های ۹۶ از مشهد شروع شده بود پس دست امام جمعه و داماد او در کار بود!!
بسیار دور می دانم که روحانی و کلا حزب “عدالت و توسعه” که طراح اصلی آن نوبخت است، حتا در میان خرده بورژوازی نیز پایگاه اجتماعی داشته باشد. اگر موسوی و کروبی عمده ی پایگاه طبقاتی خود را در میان خرده بورژوازی میانی و مرفه یافته بودند و مرکز اعتراض ها و تجمع های خود را از میدان ونک و شهرک غرب به طرف تجریش و اطراف مستقر کرده بودند، روحانی و دوستانش از یک مرکز شناخته شده ی طبقاتی برای تثبیت خود بی بهره بودند! مگر “حجره”های اتاق بازرگانی! مضاف به اینکه کشیده شده مکان اعتراض های اخیر به شهرک های فقیر و حاشیه نشین اطراف تهران موید ماهیت طبقاتی مخالفان دولت نئولیبرال روحانی است. به این موضوع بر می گردم.
۴٫ یکی دیگر از مشکلات اساسی روحانی استفاده از ابزار روانی و امنیتی برای مثبت نشان دادن اوضاع اقتصادی است.
فی المثل در حالی که رشد اقتصادی بعد از برجام صرفا به دلیل فروش نفت به نزدیک ۶ درصد رسیده بود و کمترین گشایشی در زندگی مردم زحمتکش ایجاد نکرده بود ایشان در مناظره های سیاسی دور دوم انتخابات ریاست جمهوری مرتب به این رشد اشاره می کرد. رشدی که پس از خروج آمریکا از برجام به سادگی و سرعت منفی شد! درهمان حال معاونش که در مناظرات به او کومک می کرد افزایش سه برابری بهای ارز در دولت محمود را به بادمجانی زیر چشم احمدی نژاد تبدیل کرده بود! انگار نه انگار که در دولت همان جناب معاون بهای ارز (دلار) حتا تا ۱۸ هزار تومان و شش برابر هم افزایش یافت. حال آنکه ما می ترسیدیم اگر “خدای ناکرده” رئیسی رئیس جمهور شود بهای دلار به ده هزار تومان برسد!
۵٫ حال که به “برجام” رسیدیم دوست دارم به نکته یی مهم اشاره کنم. شکی نیست که دولت و حکومت (نظام ) جمهوری اسلامی از اتاق فکرهایی برخوردار است که در این برهه های حساس و پیش از شکل گیری بحران های ساختارشکن به مقام های ارشد خط و برنامه و مشاوره می دهند. دست کم سه حادثه ی خرداد ۸۸ و دی ۹۶ و آبان ۹۸ نشان می دهد که این اتاق فکرها با اختلال های جدی مواجه هستند.
بی تردید سوسیالیست ها مشاوران بورژوازی - از هر نوع آن - نیستند که به آن ها خط و برنامه دهند.
در کشور ما ممکن است کسانی تحت عنوان چپ دموکرات و سوسیالیست و سوسیال دموکرات در نقش مصلح ظاهر شوند و به بورژوازی حاکم خط و ربط دهند! در مورد همان ماجرای بنزین نیز شنیدم که یک از همین “سوسیالیست”های “محترم” از توزیع بنزین ارزان به دهک ها پائین و بنزین گران به “پورشه سواران” طرح و برنامه داده بود!”خسته نباشند!” بحث من اما این نیست. من مایلم بحران فعلی را از منظری دیگر فقط چشمکی بزنم و بگذرم! چنان که دانسته است وقتی برجام تصویب شد یک امیرکبیر “محترم” و البته “خوشرو” نیز به امیر کبیر قبلی (رفسنجانی) اضافه شد! امیرکبیر دوم چپ و راست از “شیردهی” گاو برجام سخن ها می گفت، چنان که “همه ی فرزندان ایران / خرسند بودند و خندان!” گفته می شد دیوار تحریم ها فرو ریخته و هیچ غول بی شاخ و دمی قادر به ترمیم و احیای آن نیست. انتخاب “غیرمنتظره” دونالد ترامپ اما همه ی آن رویاهای توخالی را فرو ریخت! و حالا این آقایان منتظرند تقی به توقی بخورد و یک دموکرات - مثلا جو بایدن - به کاخ سفید راه یابد و سیکل معیوب تحریم ها در مسیری دیگر ادامه یابد.
روحانی در توجیه اوضاع وخیم و بحرانی اقتصاد کنونی بارها تاکید کرده است که “ما پیش بینی نمی کردیم که چنین شود!”
(نقل به مضمون) این جمله ی گهربار را جناب ظریف نیز چندین بار تکرار کرده است. گذشته از این که این آقایان هنگام امضای قرارداد برجام چنان قهقه یی سر داده بودند که صدا به صدا نمی رسید و از گلستان شدن عنقریب کشور رجز می خواندند و حتا برخی پیشنهاد می دادند که در دانشکده های علوم سیاسی چند واحد “ظریف شناسی” لحاظ شود… ناگهان یک انتخاب متعارف در آمریکا مانند گاوی عمل کرد که به بادیه ی پر از شیر جفتک می زد. این گاو جناب ترامپ بود. تا این جا جز بدیهیات است. تمام این ها را گفتم تا نتیجه بگیرم که “حرفه یی”ترین دیپلومات خوش خنده ی کشور که از قضا یک عمر در “یونایتد استیت آف آمریکا” تشریف داشته اند با ابتدایی ترین اصول موضوعی که در علوم سیاسی به آن “پیش بینی پذیری سیاسی” می گویند؛ آشنا نبوده است!
در افزوده: نگارنده اگر از دست بیماری خلاص شود و بتواند مجموعه مقالات “سرمایه داری دولتی شوروی” - که ۳۱ بخش آن منتشر شده است را تمام کند، حتما به طرح و شرح مبسوط مبانی نظری “پیش بینی پذیری نظام سیاسی” خواهد پرداخت!
۶٫ یکی از علاقه های جناب روحانی برای مثبت نشان دادن کاروند اقتصادی دولت خود تکیه به آمار است. گرچه من چندان علاقه یی به چنین مبحث خشکی ندارم اما برای این که شیفته گان و مدافعان “با روحانی تا ۱۴۰۰” را از میدان بیرون کنم به چند آمار اقتصادی تکیه می زنم که از قضا تک تک آن ها می تواند در تعلیل و تحلیل خیزش آبان مستند واقع شود:
& بهای جهانی بنزین بر اساس دستمزد! جناب روحانی فرموده اند: “قیمت بنزین در ترکیه لیتری ۱۵ هزار تومان و در اروپا لیتری ۲۰ هزار تومان است. ما به دنبال حذف یارانه بنزین نیستیم اما می خواهیم تغییراتی در این زمینه انجام دهیم.” (نقل قول عینا صحیح و بی کم و کاست است.)
تغییرات مورد نظر همانی بود که انجام شد. افزایش ۳ برابری قیمت بنزین آزاد و پنجاه درصدی بنزین سهمیه. اما اجازه دهید برای آگاهی مخاطب عزیزمان سه تا آمار کوچولو را همین زیر اضافه کنیم تا ببینیم “غوغا بر سر چیست؟”
اگر “انگشت بنفش ها” اعم از پشیمان یا کماکان مدافع؛ قبول زحمت کنند و این سه خط آماری ناقابل را توشیح فرمایند، دانسته خواهد آمد که ریشه ی حرف حساب معترضان آبان از کجا آب می خورد:
* در ترکیه اساس دریافتی ماهانه به عنوان دستمزد چیزی در حدود ۴۲۲ یورو است که با آن می توان۵۲۷۲ لیتر بنزین خرید!
* در اروپا رقم متوسط دستمزد ۱۱۷۸ یورو است که در صورت تمایل قابلیت خرید ۱۴۷۳۱ لیتر بنزین فاقد آغشته به آب و گازوئیل را دارد!!
* در ایران رقم متوسط دستمزد به یوروی ۱۳ هزار تومانی حدود ۱۲۸ یورو در ماه است. با چنین مبلغی فقط می توان ۵۵۴ لیتر بنزین آزاد خرید!!
حالا و علی الحساب بعد از روشن شدن داستان هیجان انگیز بهای جهانی بنزین و توان واقعی خرید مردم عادی و تحتانی جامعه می توانیم به سایر علاقه مندی های اقتصادی جناب روحانی نیز بپردازیم و تصویری واقعی از “دستاوردهای درخشان” دولت “تدبیر و امید” ایشان ارائه دهیم. خواهیم کوشید آمار از همان منبعی باشد که دوستان پرزیدنت ج ا کشته مرده ی آن هستند. یعنی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول!
لطفا دقت کنید:
& تورم! در دولت احمدی نژاد بیشترین تورم نقطه به نقطه : ۴۲٫۴ درصد // بیشترین تورم ۱۲ ماهه: ۳۴٫۷ درصد بوده است. در دولت روحانی بیشترین تورم نقطه به نقطه: ۵۲٫۱ درصد و بیشترین تورم ۱۲ ماهه ۳۷٫۶ درصد بوده است. در واقع دولت جناب روحانی در دو عرصه ی رکورد ۲۰ ساله ی تورم و رکورد ۲۴ ساله ی پایداری تورم مرزها را جا به جا کرده و پیشتاز هستند!
& قیمت انواع میوه و سبزیجات در ماه اردی بهشت امسال نسبت به مدت مشابه پارسال از ۱۱۲ درصد تا ۱۳۶ درصد افزایش داشته!
& حداقل دستمزد کارگران! این رقم سال گذشته (۱۳۹۷) با احتساب دلار ۴ هزار تومانی در حدود ۳۰۰ دلار بوده است. حال آن که حداقل دستمزد امسال با احتساب دلار ۱۲ هزار تومانی می شود تقریبا ۱۳۹ دلار! یعنی کمتر از نصف! به نوشته ی روزنامه ی ۱۰۰ درصد دولتی “آرمان” کارگران در شرایط کنونی (منظور پس از تصویب مبلغ حداقل دستمزد سال جاری است) ماهانه ۲٫۲ میلیون تومان کسری بودجه دارند! نکته ی مهم دیگر اینکه در حال حاضر و به اعتبار آمار دولتی فقط ۴ درصد از کارگران امنیت و ثبات شغلی دارند. این بی ثباتی شغلی را اضافه کنید به حداقل دستمزد ۱میلیون و ۶۷۰ هزار تومانی و هزینه ی زنده گی هفت هشت میلیون تومانی یک خانوار ۴ نفره تا یکی از دلایل اصلی جان به لب رسیدن مردم زحمتکش را در یابید.
در افزوده! چنان که پیشتر نیز تاکید کردم سوسیالیست ها مشاور و خط دهنده ی بورژوازی نیستند اما هنگام نوشتن این بخش از مطلب یکی از صحبت های اسماعیل بخشی یادم آمد. آن جا که می گفت “ما باید مسوولان را یکجا جمع کنیم و بهشان بگوییم خاک بر سر بی لیاقت تون” (نقل به مضمون) توجه داشته باشید که سهم دستمزد از هزینه ی تولید در ایران چیزی حدود ۵ تا ۱۱ درصد است. (استثمار در حد تیم ملی فرانسه قهرمان جهان!) خب؟ حال تصور کنید با ۱٫۷ درصد افزایش بهره وری و همین رقم صرفه جویی در هزینه ی تولید می توان دستمزد را تا ۴۰ درصد افزایش داد و در همین شرایط و با بهای همین ارز کنونی اگر اجناسی از قبیل آفتابه مسی و لولهنگ هم تولید و صادر شود ایجاد اشتغال خواهد شد. اما اقتصاد رانتی و فساد و بالا کشیدن وام های میلیاردی برای رونق تولید و انتقال آن به ینگه دنیا کشور را به افلاس کشیده است!!
& نرخ شاخص فلاکت (فقر + بیکاری) برای نخستین بار در دولت جناب روحانی (پائیز سال ۱۳۹۷) به بالای۵۰ درصد رسیده و افزایش شدید تورم و کاهش نرخ رشد اقتصادی از نیروهای پیشران آن بوده اند. (این را از روزنامه شرق نقل کرده ام)
& متوسط قیمت مسکن در تهران از مرز ۱۱ میلیون تومان گذشته. با این قیمت تورم مسکن در اسفند سال ۱۳۹۵ نسبت به همین ماه در سال ۹۶ نرخ تورم ۹۵ درصد است. تورم ماهانه - اسفند نسبت به بهمن - دقیقا ۸٫۸ درصد بوده. چنین تورمی - به ادعای روزنامه ی نئولیبرال “دنیای اقتصاد” از شهریور بی سابقه بوده! و شگفت ناک اینکه افزایش اجاره بها یا همان کرایه خانه در کنار افزایش نجومی بهای مسکن در دولت فخیمه تدبیر و امید به چنان بلبشویی دامن زد که یک سری طناز خیالپرداز برای کاهش بهای کرایه خانه کمپین مضحک “صاحبخانه خوب” راه انداختند. انگار که شاخص های اقتصادی وابسته به خوبی و بدی اخلاق شهروندان است!
& بر اساس آمار مرکز آمار ایران تغییر شاخص تورم نسبت به اسفند ۹۶ (تورم نقطه به نقطه) برای خانوارهای کل کشور ۴۷٫۵ درصد بوده اما برای استان کردستان با بالاترین درصد ۵۸٫۳ % بوده است. به این ترتیب هر خانوار کردستانی به طور متوسط ۱۰٫۸ درصد بیشتر از میانگین کل کشور برای خرید کالا و خدمات پرداخت کرده.
& در مورد خصوصی سازی و حراج اموال مردم جای دیگری باید سخن گفت. همین قدر بگویم و بگذرم که دولت تدبیر فروش ۵۲ هزار میلیارد تومان از اموال مردم را از ابتدای سال جاری تحت عنوان واگذاری به بخش خصوصی شروع کرده. نکته ی بسیار مهم این است که:
“” سهم هر شهروند ایرانی از این فروش سخاوتمندانه ۶۵۰ هزار تومان خواهد شد.””
مابه التفاوت بنزین فعلا طلب ما، تکلیف این پول چه می شود؟
& دولت مدعی است با توجه به وضعیت کنونی کشور راهی جز افزایش بهای بنزین نداشته است. من توجه مردم را به یک موضوع ساده جلب می کنم! کافی است بدانیم که ۷۰ درصد سپرده های بانکی در اختیار۱۰ درصد از “مردم” است. بانک ها سالانه ۲۶۰ هزار میلیارد تومان سود سپرده پرداخت می کنند حال آنکه از محل وام های اعطایی ۶۰ هزار میلیارد در آمد دارند. سوالی که همیشه برگه ی آن در جیب احمدی نژاد بود این است که “گیرندگان این تسهیلات چه کسانی هستند؟ چرا بدهی های بانکی خود را پرداخت نمی کنند؟ با این تسهیلات چه می کنند؟ آیا راست است که فقط در یک مورد ۸۰ هزار دستگاه ماینر برای استخراج “بیت کوین” وارد کرده اند و….؟
و سرانجام برای اینکه به این مرثیه خوانی خسته کننده خاتمه دهم و تصویری واقعی از آینده ی خطرناک اقتصاد ایران از منظر بانک جهانی ترسیم کنم فقط به طرح سر تیترها بسنده می کنم:::
۱٫ افزایش فقر/ ۲٫ تشدید تورم/ ۳٫ بیکاری ۱۲% / ۴٫ کاهش شدید تولید نفت/ ۵٫ تشدید کسری بودجه ی دولت / ۶٫ تشدید رکود تورمی / ۷٫ کاهش صادرات و واردات کالا و خدمات / ۸٫ تشدید شوک های خارجی / ۹٫ کاهش سرانه ی تولید ناخالص داخلی / ۱۰٫ افت ۲ درصدی رشد اقتصادی…
شک ندارم که حتا با حوصله ترین و صبورترن خواننده ی گرامی این آمار خشک و تلخ نیز خسته شده است.
یک چایی بنوشید تا بحث را در زمینه های دیگری ادامه دهیم!
۷٫ همه ی شواهد پیش گفته موید بدیهی ترین انگیزه ها و دلایل شکلبندی خودجوش خیزش آبان است. به عبارت دیگر با وجود چنین وضع وخیم اقتصادی که بر زنده گی مردم زحمتکش آوار شده است، خیزش فرودستان بدیهی ترین و طبیعی ترین واکنشی است که در تمام جوامع سرمایه داری به سیاست های نئولیبرالی نشان داده شده است و به نظر نگارنده که نویسنده ی نخستین کتاب به فارسی در زمینه “بحران/ نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال” و ده ها مقاله و مصاحبه در این زمینه است، دو خیزش دی ۹۶ و آبان ۹۸ با تاخیر فراوان شکل بسته و کمترین شکی نباید داشت که اگر چنانچه اصلاحات عمیقا ساختاری به سود ارتقای معیشت کارگران صورت نگیرد در آینده یی نه چندان دور دور جدیدی از این خیزش ها، البته و حتما رادیکال تر و خونین تر در راه خواهد بود! و این امری نیست که بتوان با بگیر و ببند آن را کنترل و محبوس کرد! با این همه مقام های امنیتی و ارشد ج ا دو جریان سیاسی “پهلوی” و “مجاهدین” را رهبر اصلی این خیزش دانسته اند. برای ما که به کم ترین حد اطلاعات آنهم از نوع امنیتی و خبری دسترسی نداریم هرگونه قضاوت در این مورد از بیخ و بن ناممکن و نادرست است. با این حال من مایلم ضمن رد مستند و معقول مدعای پیش گفته استدلال های خود را نیز به میان بگذارم. طرح چنین نکاتی هیچ ربطی به این مولفه ندارد که مجاهدین از زمانی که عملا هژمونی و اتوریته ی راست ترین جناح سیاسی و نئوکان حزب جمهوریخواه آمریکا را پذیرفته اند و در جنگ سوریه عملا از سازمان های عمیقا ارتجاعی و تروریستی مانند “ارتش آزاد” مورد حمایت اردوغان پشتیبانی می کنند و روابط بسیار نزدیک و دوستانه یی با دولت های مرتجع منطقه از جمله عربستان و “شخصیت” های امنیتی آن از جمله ترکی فیصل و غیره دارند، عملا به یک گنگ ارتجاعی تبدیل شده اند و مطلقا و از بیخ و بن با اهداف مترقی بنیانگذاران سازمان (م حنیف نژاد و سعید محسن و…) فاصله گرفته اند.
من تردید ندارم که بعد از انتشار این متن نیز مانند بخش نخست آن - که دو سال پیش منتشر شد - “مجاهدین” افراد خود را علیه نگارنده بسیج خواهند کرد و به جای پاسخ درباره ی “رفاقت با جان بولتون” سخیف ترین ناسزاها و مطالب را نثار من خواهند کرد. اگر دو خط استدلال من در رد رهبری مجاهدین بر خیزش اخیر صحیح باشد تمام این فحاشی ها باد هوا خواهد بود.
اما استدلال من! سازمان مجاهدین دارای یک برنامه ی ۱۰ ماده یی است . در بند هشتم (۸) آن به وضوح چنین آمده است:
“” ما مالکیت شخصی، سرمایه گذاری خصوصی و بازار آزاد را به رسمیت می شناسیم….” این سه مولفه از بند مورد نظر را فراموش نکنید تا به آن برگردم.
از نظر نگارنده خیزش آبان را می توان در ادامه ی جنبشی ارزیابی کرد که نطفه ی آن با شعار “اصلاح طلب- اصولگرا- دیگه تمومه ماجرا” در نزدیک به ۸۶ شهر کشور شکل بست و به مدت ده روز رشد داشت و اگر چه ظاهرا در خیابان سرکوب و جمع شد اما به شکل واقعی تری در هفت تپه و فولاد و هپکو و آذرآب و پتروشیمی ماهشهر و ده ها مرکز تولیدی خرد و کلان دیگر بزرگ و کامل شد. استراتژی بدوی و اصلی این خیزش که خود را در متن عروج دور جدیدی از جنبش کارگری بازتولید می کرد - می کند - مخالفت صریح و قاطع و بی تخفیف با “خصوصی سازی“ است. از نظر نگارنده مخالفت با “خصوصی سازی” به این مفهوم نیست که دولت حاکم در اداره ی مراکز تولیدی گل کاشته. بسیاری از مراکز دولتی یا ورشکسته اند و یا ماه ها دستمزد کارگران خود را پرداخت نکرده اند. باری علاوه بر نکات پیش نوشته پرچم اصلی جنبش نیز با شعار “نان- کار - آزادی“ بر فراز دستان پر توان کارگران به نمایش در می آمد و کماکان در می آید. متحدان این جنبش با همین شعار در دانشگاه جنبش دانشجویی و خود را به عنوان پاره یی از آن “فرزند کارگران” دانستند و به صراحت تاکید کردند که کنار پدران کارگرشان می مانند.
به این ترتیب پرسش اصلی این است که اگر خیزش آبان در ادامه خیزش دی قابل تبیین است و در این مدت مسوولیت حفظ و حراست و استمرار آن جنبش بر دوش کارگران هفت تپه و فولاد و هپکو و….بوده؛ برنامه ی خصوصی سازی و اقتصاد فریدمنی بازار آزادی مجاهدین می خواهد به کدام بخش از نیازهای جنبش پاسخ گوید؟ این برنامه نیز درست مانند برنامه ی یک سازمان دست راستی دیگر که خود را “مدیریت شورای گذار” می خواند و افراد محافظه کار وابسته به نئوکان های جنگ طلب آمریکایی را - امثال محسن سازگارا و شهریار آهی - در خود سازمان داده است؛ نه فقط هیچ شانسی برای کسب قدرت سیاسی ندارد بلکه از نظر منطقی نیز نباید از سوی معترضان به فقر و گرانی و تورم و بیکاری استقبال شود. مگر آنکه ساز و کارهای دیگری در کار باشد که خارج از فهم نگارنده است.
اما بازگشت خاندان “جلیل سلطنت“ و یگانه بازمانده و دارنده ی “فر شاهنشهی” به قدرت سیاسی همیشه من را یاد آن مثل و خاطره ی رفیق دردانه ام شاملو در رم و در مواجهه با تظاهراتِ جمعی “شاه دوست” می اندازد که “یارو رو به ده راه نمی دادند می گفت به کدخدا بگید جای من را روی پشت بام بیندازد!” اما از این لطیفه که بگذریم من در مقاله یی مستقل تحت عنوان “حافظه تاریخی ما و اعلیحضرت آنان” امکان عروج مجدد سلطنت طلبان از نوع خانواده ی پهلوی را به طور مستند و مستدل پاسخ داده ام و از این می گذرم. با این همه وقتی که به مصاحبه های این “جوان” (رضا پهلوی) و به ویژه دو مصاحبه ی اخیرش با تله ویزیون ایران اینترنشنال دقت می کنم سخت حیرت زده می شوم که چگونه ممکن است یک نفر با داعیه ی کسب قدرت سیاسی از فهم و تجزیه و تحلیل ساده ترین مباحث سیاسی اقتصادی نیز عاجز باشد. باز هم “فرشگردی” های اطراف شاهزاده که می توانند دو کلمه ی حفظ کرده را بلغور کنند!! برای اینکه به عرض بنده برسید فقط اندکی در تحلیل مشعشع شاهزاده پیرامون خیزش آبان با اشاره به انقلاب کوبا و نام بردن از کاسترو و چه گوارا تامل کنید !
۸٫ به محور اصلی بحث خود وارد می شوم. به ضعف ها و قوت های خیزش آبان می توان و باید به طور مبسوط پرداخت. با توجه به طولانی شدن بحث از نظر من فقدان یک حزب سیاسی کارگری انقلابی در راس رهبری این جنبش و هر جنبش آزادی خواه و برابری طلب دیگر مهم ترین دلیل ناکامی آن است. مضاف به اینکه تبدیل نشدن طبقه ی کارگر از طبقه ی در خود به طبقه ی برای خود، و مولفه هایی همچون فقدان تشکل های مستقل کارگری در محیط کار و البته یک تشکل سراسری کارگری -که همه گی به هم تنیده اند- در شمار ضعف های مشهود خیزش است.
اما درباره ی نقاط قوت این خیزش. چنان که دانسته است سوسیالیست ها هر جنبشی را بر اساس موتور محرکه ی طبقاتی آن، طبقات شکل دهنده ؛ شعارها و مطالبات ارزیابی می کنند. جنبش ارتجاعی سبز که هسته ی مرکزی و رهبری اش را اصلاح طلبان شکل می دادند مطالبه ی اصلی اش ” رای من کو” بود و گرچه در ادامه به جاهای دیگر کشید و از کنترل اصلاح طلبان خارج شد اما در این برهه به هسته های بسیار کوچک و شدیدا آسییب پذیر تجزیه شده بود که راه به جایی نمی برد. مضحک ترین طرح و پیشنهادی که در مورد اتخاذ یک تاکتیک معین برای پیشروی جنبش شنیده شد و من در طول نزدیک به چهار دهه فعالیت سیاسی هنوز با شنیدن آن به عقل سالم طراحش شک می کنم همان ماجرای مسخره ی “اسب تروا“ در روز ۲۲ بهمن ۸۸ بود که از سوی عطالله مهاجرانی به عنوان یکی از “نظریه پردازان” پنجگانه ی جنبش سبز مطرح شد!!
مرکز تجمع خیزش سبز خیابان های شمال تهران از ونک تا اطراف ۷ تیر و غیره بود. عناصر و افراد آن را دختران و پسران آیفون سیکس به دستی تشکیل می دادند که آخر شب روی تر و تمیز بودن انحنای جراحی دماغ خود کل کل راه می انداختند و تعداد الماس های ساعت رولکس خود را به رخ هم می کشیدند. همان پورشه سوارانی که اگر بهای بنزین نه ۳ هزار تومان که ۳۰ هزار تومان هم شود کک شان نخواهد گزید و کماکان در خیابان های شهرک غرب و جردن بدون توجه به ایست و جریمه ی پلیس لایی خواهند کشید!! همان ها که بعدا در تشییع جنازه آن خواننده ی پاپ نیز در جمعیت میلیونی سنگ تمام گذاشتند! اوج مطالبات آن جنبش در نماز جمعه ی رفسنجانی به میان کشیده شد. تمام زور موافقان و مبلغان چپ دموکراتش این بود که با پیروزی موسوی افرادی همچون راغفر یا مومنی زمام امور اقتصادی کشور را به دست گیرند؛ باد به غبغب “بورژوازی ملی” بیندازند و از “تولید داخلی” در برابر “تولید بنجل چینی” دفاع کنند. هیچ مشکلی هم با خصوصی سازی نداشتند، چنان که من (سال ۸۹ ) در مقاله ی مبسوط و مستند “اقتصاد بازاری موسوی“ شرح داده ام. خیزش دی ۹۶ اما از اساس با جنبش ارتجاعی سبز و خواهر خوانده ی آن محفل بنفش از بیخ متفاوت بود. (بنگرید به بخش نخست همین مقاله تحت همین عنوان)
اما درباره ی نقاط قوت خیزش آبان! مستقل از اینکه طرح این نکته که “نباید اجازه داد این خیزش ها به سرعت رادیکال و قربانی خشونت شوند” امری کاملا ذهنی است و مردم خشمگین در چنین مواقعی برای شنیدن نصیحت به خیابان نیامده اند، مساله ی اصلی این است که به هر حال سرعت رادیکال شدن و در آویختن با پلیس با توجه به عدم توازن قوا در بهترین تخمین این خیزش ها را ظرف یک هفته تا ده روز خاموش می کند، تلفات زیادی به جا می گزارد، دستگیری های زیاد و ضرب و شتم و جراحت بر هزینه ها می افزاید و خیزش را به محاق می کشد. هر میزان که مردم زحمتکش بیشتری بدون درگیری مستقیم با پلیس و عوامل سرکوب به این خیزش ها اضافه شوند شانس پیروزی آن ها فزونی می یابد. هگل جایی گفته بود هر کمیتی سرانجام امکان تبدیل شدن به کیفیت را دارد. در مجموع خیابان بیش از یکی دو هفته نمی تواند میزیان اینگونه خیزش ها باشد مگر آن که دیگ اصلی جنبش در جای واقعی خود بجوشد. و آن جایی جز کارخانه و مراکز تولیدی صنعتی بزرگ و تعیین کننده نیست. انقلاب بهمن ۵۷ نه با راهپیمایی های میلیونی خیابانی و نه با مزخزفاتی همچون گوادالوپ شاه را مات کرد.انقلاب بهمن ۵۷ زمانی پیروز شد که “کارگر نفت ما - رهبر سر سخت ما شد.”
۹٫خیزش آبان بسیار سریع تر از زمان مورد انتظار رادیکالیزه شد و معترضان زیادی به خاک افتادند. چرا؟ ج ا پیشتر و در جریان خیزش ۸۸ نشان داده بود که از این تجربه (برخاسته از انقلاب بهمن) و توان مدیریتی در کنترل اعتراض های خیابانی برخوردار است که با حداقل تلفات و زخمی های ممکن آن ها را کنترل کند. خیزش ۸۸ اگر در سوریه ی بشار اتفاق افتاده بود همان یکی دو روز اول ده ها هزار کشته بر زمین می ماند. از سوی دیگر نخستین دلیل تلفات اندک خیزش ۸۸ این بود که مردم در سطح میلیونی یا ده ها هزار نفری در خیابان حضور داشتند و تمام کوچه پس کوچه ها را پر کرده بودند. شلیک به مردم معترض میلیونی کار آسانی نیست. مقایسه کنید حمله ی ارتش شاه به تجمع ۱۷ شهریور و انفعال در عاشورای ۵۷ را. در دی ماه ۹۶ نیز حکومت کوشید محور سرکوب و کنترل تظاهرات را بر ضرب و شتم خیابانی و زهر چشم گرفتن و در نهایت دستگیری بگذارد. گرچه ما از تعداد واقعی تلفات خیزش ۹۶ آگاه نیستیم اما تصور می کنیم با توجه به عمق رادیکال آن پلیس تا حد ممکن “مدارا” کرده بود!! آبان ۹۸ اما از بیخ و بن با سایر خیزش هایی که تا کنون ظرف چهل سال گذشته سراغ داشته ایم متفاوت بود. نیروهای پلیس از همان ابتدا به خشن ترین شکل ممکن به تظاهرات شبیخون زدند و حتا کار به فاجعه ی بسیار غم انگیز تیراندازی مستیم با سلاح های مهلک جنگی کشیده شد! به راستی چرا دراین خیزش حکومت از همان ابتدا تحمل خود را از دست داد و معترضان را به خاک افکند؟ در تحلیل شخصی من – که تبعا هیچ ابرامی بر صحت آن ندارم - ماجرا از این قرار است که هر گاه دیپلوماسی خارجی ج ا در خارج از کشور ضعیف عمل کرده در داخل با شدت بیشتری تو سر مخالفان زده است. شکست برجام؛ بی نتیجه ماندن طرح اینستکس، پا در میانی های بی فایده ی نخست وزیر ژاپن تا رئیس جمهور فرانسه از یک سو و فشار روز افزون تحریم ها از سوی دیگر در مجموع ج ا را درمخمصه یی عجیب قرار داده است که به روشن ترین شکل ممکن در سخنرانی ده روز قبل روحانی در یزد شنیده شد. “با شرایط انزوای کنونی کشور را نمی شود ادامه کرد و برای خروج از این بن بست تنها راه رفراندوم است!”
اگر چه تا کنون روحانی از موضوع رفراندوم مورد نظر خود سخنی نگفته است اما به احتمال فراوان او و دوستانش راه خروج از بن بست فعلی را در ادغام در سرمایه داری غرب و به ویژه آمریکا می دانند!
۱۰٫ من ده سال پیش طی یک مصاحبه ی مبسوط در پاسخ به پرسش های “شش تایی” مجله ی “آرش” کاپیتان پرویز قلیچ به نکته یی پرداختم که مرور زمان درستی آن را ثابت کرده و با اشاره یی شتابزده از آن می گذرم. اساسا حکومت های برآمده از انقلاب یا کودتا برخلاف حکومت های متعارف به نحو عجیبی کمتر رفرم پذیر هستند و غالبا “صفر و یک” عمل می کنند. در سال های اخیر سیاستمدارانی چون زین العابدین علی و حسنی مبارک و پیش از ایشان شاه ایران نماد تیپیک دیپلومات های متعارفی بودند که به محض در تنگنا واقع شدن قدرت را رها کردند. یک بخش مهم این ماجرا به سرسپرده گی این دیپلومات ها به قدرت های برتر امپریالیستی و اطاعت از دستورات نیز مربوط می شود. شاه به محض توصیه ی سالیوان کشور را به امان خدا ول کرد و رفت. اما فی المثل حکومت هایی مانند سوریه ی بشار اسد - و حتا صدام و قذافی- تا آخرین امکان مقاومت کردند و با دستور و توصیه ی این و آن کنار نرفتند. با توجه به پایان دوران “استقلال بورژوازی” -از هر نوع - دوستانی از چپ خلقی این خصلت را به حساب “استقلال سیاسی” این حکومت ها گذاشته اند اما در تعریف ارتباط این استقلال کذایی با جهانی شدن اقتصاد در دوران نئولیبرالیسم درمانده اند!
درواقع همین خصلت صفر و یک است که امکان رفرم در حکومت هایی شبیه ج ا و سوریه را منتفی می کند. در جریان انتخابات ۸۸ و پس از تائید رهبر ج ا مثل روز روشن بود که تمام تهران که سهل است کل کشور نیز راهپیمایی سبز کنند آن انتخابات تکرار نخواهد شد. من با وجود خوشبینی دوستان لیبرال چپ خود این مدعا را مکتوب و دلایل آن را مدون کردم. ماجرای “بنزین خونین” را نیز باید در همین قاعده ارزیابی کرد و ژست های توخالی چند پارلمانتاریست فرصت طلب در کنار کل مجلس شورای اسلامی را - که پیش از اظهار نظر صریح عالیترین مقام سیاسی مذهبی ج ا - قصه پردازی می کردند در موارد مشابه هرگز نباید جدی گرفت!
شاید بتوان گفت - به عنوان یک توصیه به دوستان “چپ لیبرال” و “مشروطه گرا” - که با توجه به فرا پیش بودن انتخابات مجلس اسلامی بهترین نتیجه ی این قسمت از بحث ما مهمل بودن حمایت از کل جبهه ی اصلاحات به هر صورت اعم از رای دادن است! جریانی که از “توسعه سیاسی” - دموکراتیزاسیون سبک کار - دوم خرداد ۷۶ به دفاع از نرمالیزاسیون دوران روحانی فرو افتاده همان بهتر که سرش را زمین بگذارد و بکپد!
۱۱٫ به این بخش که رسیدیم جالب است اشاره کنم که در وقایع ۱۸ تیر ۱۳۷۸ اصلاح طلبان با منت و نخوت کنار جریان دانشجویان خودی (تحکیمی ها) ایستادند. در انتخابات ۸۸ چون خود را از پیش برنده می دانستند تا مدت ها در مقابل نظام سیاسی حاکم قرار گرفتند و چند صباحی هم زندان دارای “اینترنت پرسرعت و استخر” - به تعبیر جناب حجاریان- و “نوساز” - به تعبیر جناب ع عبدی را تجربه کردند. (البته این دومی قبلا کلنگی بودن ساختمان زندان را رد کرده بودند! باری ماجرای ادعای “کودتا” و “تقلب” در انتخابات ۸۸ سرانجام با معجون و نفس حق “تئوریسین اصلاحات” به عبارت سلیس “تدلیس” تکامل یافت و ماجرا تمام شد. اما از این ها که بگذریم موضع اصلاح طلبان در خصوص خیزش دی ۹۶ بسیار قابل تامل است. “برادران امنیتی” دیروز که برای اولین بعد از دوم خرداد با خیزشی مواجه می شدند که نه فقط کمترین سمپاتی به جناح ایشان نشان نمی داد بلکه حتا زیر آب شان را هم می زد ناگهان دور سید خندان گرد شدند تا تصمیم بگیرند که “بله! اصلا بعله! اینا که تو دانشگا تهرون گفتن اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا؛ یه جمع چل پنجا نفره بیشتر نبودند که…..” برای اثبات این کشف کشاف اصلاح طلبان هابز خوانده ابتدا از تمام بچه محل های خود - از جمله علوی تبار و عبدی و حجاریان و شرکا و سهامداران - استشهاد محلی گرفتند. اما این سند ممهور و مطابق با اصل کافی نبود. سپس رفتند سراغ “چریک پیر”! کی؟ همان کسی که برای یک قرار پنج دقیقه یی با مصطفا شعاعیان روزها و ماه ها خماری کشیده بود! بله درست حدس زدید. بهزاد نبوی! بهزاد خان که خود را “عضو ثابت و غیر قابل تغییر” - به نقل از نوذر آزادی از سریال “ایتالیا ایتالیا”- مجاهدین انقلاب اسلامی می دانند بارها و آخرین بار همین سه هفته پیش به صراحت ابراز لحیه فرمودند که : “در اعتراضات دی ۱۳۹۶ در تهران تظاهرات محدودی برپا شد؛ شاید حدود ۲۰۰ نفر مقابل در اصلی دانشگاه تهران شعار اصلاح طلب؛ اصولگرا؛ دیگه تمومه ماجرا سر دادند که احتمالا مربوط به گروه های چپگرا و مخالف انقلاب بودند!” (به نقل از یک توئیت از اینترنشنال) تا این جا مسوولیت خطیر جناب نبوی تمام می شد و بقیه کار از جمله گراو دادن به امثال قوچانی و دوستانش سپرده می شد. منتها جناب نبوی با آن همه سابقه ی “چریکی” روشن نمی کرد که این دویست نفر ناقابل پشت حصارهای دانشگاه مگر چقدر بار سیاسی دارند که ظرف دو سال گذشته شما و برادرانتان راه و بیراه به ایشان گیر می دهید؟ ۲۰۰ جوان در برابر آرای میلیونی سیدخندان راه به کجا تواند برد که شما ول معامله نیستید؟ در ماجرای دی ۹۶ اصلاح طلبان ده ها بار بیشتر از اصولگرایان نسبت به “عدم سرکوب”خیزش مردم بی لبخند ناشکیبایی کردند و به دستگاه های پلیسی حکومت گیر دادند که ” پس چرا نمی زنید؟” یکی از این ناشکیبان جناب مهاجرانی و جلایی پور فرماندار بودند. از قرار آب و هوای لندن و حمایت های مادی و معنوی آل سعود آن دوزار “تسامح و تساهل” عطا خان را نمدار کرده!
بعد از خیزش دی ۹۶ دو جناح به ضرورت دریافته اند که با وجود هرگونه اختلاف سیاسی داخلی، یک جریان بالنده و جوان و در عین حال با پیشینه ی تاریخی غنی در تقابل جدی با ایشان در حال عروج است که فی الحال از هفت تپه و فولاد و هپکو برخاسته و در میان دانشجویانِ انقلابی - که خود را فرزند همین کارگران می خوانند - نیز ریشه دوانده.
به این ترتیب از دی ۹۶ عملا صف بندی های مبارزه ی طبقاتی نه فقط روشن تر شده بلکه قطب های اصلی آن نیز به وضوح معین گردیده!
۱۲٫ یکی از مراکزی که در جریان خیزش آبان بیش از هر موسسه و اداره ی دولتی و خصوصی دیگری مورد تعرض قرار گرفت - به گواهی آمار دولتی - بانک ها بودند. به راستی کیست که نداند بانک ها ظرف سال های گذشته و به ویژه بعد از عروج دولت احمدی نژاد چه پوستی از کله ی مردم فقیر و زحمتکش کنده اند. بالا کشیدن سپرده های کوتاه و بلند مدت طیف های تحتانی جامعه که تنها پس انداز خود را برای دوزار سود به این موسسه ها سپرده بودند واقعا یک فاجعه است که خسارات ناشی از تاخیر در پرداخت این سپرده ها با توجه به سقوط ارزش برابری ریال با دلار و تورم هرگز پرداخت و جبران نشد.
اجازه بدهید برای رفع خسته گی به یک فکت اشاره کنم. من در سال۱۳۹۴ مبلغ ۵۰ میلیون تومان به موسسه ثامن الحجج سپردم تا از قبل سود آن مرهمی بر زنده گی خود بگذارم. با توجه به اینکه در این برهه هنوز از طرف وزارت کار به عنوان “مستمری بگیر” با حداقل دستمزد شناخته نشده بودم. در این برهه قیمت یک خود رو پراید چیزی در حدود ۲۱ میلیون تومان بود (دولتی). در واقع با این سپرده ی ما می توانستیم دو دستگاه پراید بخریم و هفت هشت میلیون تومانی هم برای مان بماند. مانند خیلی دیگر از مراکز مالی؛ این موسسه – که اکنون به بانک انصار تبدیل شده - و سایر موسسه های مشابه با گردن کلفتی تمام گفتند پول نداریم و ده شاهی از سپرده ی شما را پس نمی دهیم! من البته به عنوان کسی که زیر و بم این اقتصاد فاسد و مراکز مالی غارتگرش را خوب می شناسم به هیچ عنوان شگفت زده نشدم. باری آن سپرده ی ۵۰ میلیون تومانی را عودت ندادند و ندادند و نداند تا دلار سه هزار تومانی شد ۱۶ هزار تومان و بهای همان پراید حلبی شد دو برابر چیزی نزدیک به ۵۰ میلیون تومان. به عبارت دیگر موسسه ی مالی ثامن به ساده گی و با گردن کلفتی دستکم و در خوشبینانه ترین حالت ۲۵ درصد پول من مستمری بگیر را بالا کشید. حالا تصور کنید این موسسه ها با سرمایه ها و سپرده های نجومی و کلان چه کردند. بالاخره بانک هایی که نمادشان امثال خاوری (رئیس فراری بانک ملی) و علی صدقی (رئیس اسبق بانک رفاه کارگران) باشند معلوم است که در چنین خیزش هایی مورد تعرض مردم گرسنه قرار می گیرند.
در افزوده : به گزارش تسنیم “فیش حقوقی علی صدقی که در رسانه ها منتشر شد؛ به عنوان مدیر عامل بانکی که نام کارگران را یدک می کشد نزدیک به ۲۴۰ میلیون تومان بوده!!!” به عبارت دیگر این جناب صدفی که منصوب برادر رئیس جمهور محترم تشریف داشته دستکم در برهه ی مورد نظر ماهانه به اندازه ۲۴۰ کارگر حقوق دریافت می کرده. حالا مزایا و پاداش و عیدی و حق استراحت اهل و عیال بماند.
معلوم است در روزگاری که خبر مثل برق منتقل می شود و تحتانی ترین مردم کوچه و خیابان نیز نسبت به چنین اخباری مطلع هستند بانک ها و موسسه های مالی زیر ضرب قرار می گیرند. حالا من اصلا وارد بحث های تکراری “ضدکاپیتالیستی” بودن حمله به بانک ها که خب همه آن را تکرار می کنند نمی شوم.
۱۳٫ از ابتدا گفتم که حال ناخوشایند من احتمالا به انسجام و یکدستی مقاله لطمه خواهد زد. با این فرض مسلم وارد این برخورد دوگانه ی ج ا با اعتراض های مردمی و خیزش های توده یی شویم. رسانه های صوتی تصویری ج ا صبح تا شب مشغول پخش باتوم خوردن جلیقه زردهای فرانسوی و نکوهش پلیس سرکوبگر فرانسه است. تردید ندارم کمتر رسانه یی به اندازه “پرس تی وی” اخبار جنبش وال استریت را پوشش داده باشد. بسیار خوب چگونه است به اینجا که می رسد رسانه های دولتی ایران نه فقط اخبار و اطلاعات را سانسور می کنند بلکه معترضان را به جریان ها و سازمان های مرده و مرتجعی نسبت می دهند که اگر حتا یک درصد مدعای شان درست باشد آنگاه باید در تمام ساز و کارهای امنیتی حاکم به دیده ی تردید نگریست؟
۱۴٫ من به دلیل بیماری بیش از دو ماه است که از خانه خارج نشده ام. و دسترسی ام به اخبار با توجه به قطعی نت دوستان و عزیزانی بوده اند که برای ملاقات به خانه می آمدند و ضمن نقل اخبار تصاویر و فیلم هایی از اعتراضات را برای من به نمایش می گذاشتند. در یکی از این فیلم های کوتاه جوانی را دیدم که در مقابل یک افسر تا بن دندان مسلح پلیس ایستاده بود و فریاد می کشید :” شلیک کن! بکش! من ده روزه غذای گرم نخورده ام. گشنمه بابا! گشنمه!” وجدانم و شرافتم را شاهد می گیرم که از لحظه ی مشاهده ی این فیلم دو دقیقه یی بارها گریسته ام!
آنچه که جوان حاضر در فیلم کوتاه می گفت چیزی بیش از “درد مشترک” است. درد ۱۸ میلیون حاشیه نشین که قوت روزانه شان را از سطل های آشغال می یابند. در سرزمین مازراتی سواران!
در واقع جغرافیای اعتراض ها نیز نشان می دهد که این مردم گرسنه و بیکار هستند که جوش آورده اند! متاسفانه به دلایل پیشگفته دوستان فراوان من نتوانستند یک آمار نصفه نیمه ی میدانی برای من تهیه کنند. با این حال در همان هیر و ویر شهرک های فقیر نشین اطراف تهران از جمله اسلام شهر و مارلیک و قلعه حسن خان ۱۲۷ نفر مورد پرسش دو سوال ساده ی دوستان من قرار گرفتند
.
الف. از این ۱۲۷ نفر ۹۱ نفر گفته بودند اصلا خودرو ندارند! ۲۱ نفر گفته بودند موتور سیکلت دارند و با آن در تهران و جاهای دیگر مسافرکشی می کنند. از ۱۵ نفر دیگر ۹ نفر دارای خودروی پراید بودند ؛ سه نفر نیسان وانت داشتند و ماشین بقیه متفرقه از جمله پژو ۴۰۵ بوده. همه ی ۱۵ نفر دارنده گان خودرو به دوستان ما گفته بودند که با وجود مشاغل متفرقه از معلمی تا کارمندی شهرداری در ساعات بیکاری مسافرکشی می کنند
!
ب. اگرچه در آن شرایط خاص “پرسش میدانی” که به وضع جنگی مانسته بوده ؛ دوستان من به طور تقریبی توانسته بودند دریابند که در آمد متوسط پرسش شونده گان از ۷۰۰ هزار تومان تا ۲۸۰۰ هزار تومان متغیر بوده. تعدادی از آن ۱۲۷ نفر به دوستان من گفته بودند که زنده گی شان از طریق خرده دزدی ، جیب بری و مشابه می گذرد. به طور واقعی ۹۳ نفر از ۱۲۷ نفر گفته بودند که کل درآمد ثابت شان از همان ۴۵ هزار تومان یارانه فراتر نمی رود که خب قدرت خرید آن اکنون به حدود ۶ هزار تومان کاهش یافته.
من به عنوان یک پژوهشگر حرفه یی اینقدر می فهمم که آمار و ارقام پیش نوشته نمی تواند مبنای هیچ تحلیل و تفسیر منسجمی واقع شود. با این همه وقتی که اوضاع اقتصادی را از مبدا زنده گی شخصی خودم شروع می کنم و به معارضان شهریار تا بهبهان می رسم عمق فاجعه جانم را می سوزاند!
بعد از تحریر!
حال مردم کارگر و زحمتکش ایران بد است! بدتر از همیشه! از ۱۴ میلیون حاشیه نشین - که رئیسی در مناظره با روحانی در سال ۱۳۹۶ می گفت و به نظر می رسد رقم واقعی اش تا ۱۸ میلیون باشد- و اکثریت مطلق مردمی که زیر خط فقر دست و پا می زنند و حتا پول کشیدن دندان پوسیده یی را ندارند که خواب در چشم ترشان شکسته و….همه و همه حال شان بد است. این فاجعه اما یک روی سکه است.
وقتی دولتی و نظامی برای بهبودی حال مردم اعم از رفاه و معیشت و افزایش دستمزد بالای خط فقط ۷ میلیونی و…. دست به هیچ حرکت ملموس و موثری نمی زند و فقط شعار می دهد و تنها دغدغه اش واگذاری اموال دولتی و باز کردن هر چه بیشتر زنجیرهای بازار و خصوصی سازی و انجماد دستمزد و مشابه است دقیقا روی انبار باروت فقر و بیکاری و حاشیه نشینی نشسته و بدون افزایش سه برابری بهای بنزین نیز باید منتظر انفجار این انبار باروت باشد. ماجرای بنزین ظاهرا تمام شد و عوارض تورمی اش سه چهار ماه دیگر چنان بیرون خواهد زد که …..
خسته شدم. توان تحلیل رفته تن و جان بیمارم بیش از این اجازه نمی دهد و وجدانا اگر اصرار و ابرام تعداد فراوانی از دوستان گرمابه گلستان نبود واقعا و بی مبالغه نوشتن یک بند این متن نیز دخلم را می آورد.
محمد قراگوزلو.
مقاله در تاریخ ۲۴ نوامبر و ۳ آذر تکمیل شد.
* شکوه خیزش مردم بی لبخند عنوان مقاله یی مبسوط و پرخواننده است که در تحلیل خیزش دی ۹۶ نوشته شد
***********
شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند!
و یک نکته پیرامون شعارهای ارتجاعی
اول. زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی آن چه در خیابان ها می گذرد به تمامی خیزش مردم فرودستی است که از سیاست های نئولیبرالی حاکمیت به ستوه آمده اند و نگفته پیداست که اکثریت مطلق آنان را ارتش ذخیره ی بیکاران ، کارگران اخراجی و بیکار شده (تعدیل شده!!) و گرسنه گان شهری تشکیل می دهند. بنا بر مشاهدات فوری و میدانی نگارنده ، به ندرت می توان افراد میان سال به بالا را در میان معترضان خیابانی سراغ گرفت. از میان ۴٣ (تهران) و ٣۵ (مشهد) و ٢٩ (اصفهان) نفر معترضی که به سخت ترین شکل ممکن در خیابان با پلیس درگیر بودند و مورد سوال نویسنده و دوستان ام قرار گرفتند به ترتیب ٣٦ و ٢٨ و ٢٢ نفر بیکار مطلق و ٢۴ تا ٣۵ ساله بودند! بدون هیچ درآمدی ! و جالب این که در شهرهایی مانند قهدریجان و دورود و شاهین شهر و کنگاور که رادیکالیسم جنبش تا حد یک میلیتانسی آشکار ارتقا یافته، متوسط نرخ بیکاری به مراتب بالاتر از سایر شهرها بوده است. مضاف به این که دستِ کم در ۵٩ شهر از ٨١ شهری که در خیزش مشارکت داشته اند، در چهار ماه منجر به خیزش حداقل یک اکسیون مردم بی لبخند و یک اعتراض مشخص کارگری شکل بسته است. به این مفهوم و با وجود این سطح شگفت ناک از شکاف طبقاتی و نابرابری که طی نزدیک به چهار دهه ی گذشته بر کشور حاکم شده است ، این درجه از نارضایتی های خیابانی در چنین برهه یی نه فقط امری غیرمنتظره نیست بل که تا حدودی نیز توام با تاخیر است! در سطح جهانی چنین واقعیتی که اقتصاد سیاسی نئولیبرال بر متن "توزیع ثروت رو به بالا" تسمه از گرده ی کارگران کشیده و منجر به چنان درجه ی بی بدیلی از نابرابری شده - که حتا صدای راه سومی ها و امثال پیکتی را نیز در آورده - چندان محتاج احتجاج نیست. اما سطح نابرابری در جامعه ی ما به نحو عجیبی با نابرابری در سرمایه داری ها مرکز و پیرامون متفاوت است. ( فی المثل مقایسه کنید دستمزد یک میلیون تومانی کارگران را با حقوق پنجاه میلیون تومانی جناب صفدری اصلاح طلب و امثال ایشان.) طی چهار دهه ی گذشته و به ویژه پس از پایان جنگ طبقه ی جدیدی به قدرت رسیده که پنداری طمع انباشت ثروت اش تمامی ندارد. این بورژوازی که از پورشه و مازراتی تا ساعت مچی و بستنی را فقط از جنس طلایی می بلعد چنان دره ی عمیقی میان دو طبقه ی اصلی جامعه حفر کرده که شهردار سابق تهران و یکی از نماینده گان شناخته ی این طبقه با عبارت "٩۴ درصدی ها" از آن یاد و انتقاد می کند! شگفتا که نماینده گان شناخته شده این بورژوازی زمانی که از سوی خودی ها مذمت می شوند ؛ این ثروت را حق طبیعی خود و آبا و اجداد و فرزندان شان و سهمی ناچیز از "سفره ی انقلاب" می دانند! رمز بالا کشیدن "اندوخته های ناچیز "مردم را در استعداد و نبوغ و خلاقیت خود جار می زنند و با مردم بی لبخند چنان تا می کنند که انگار یک عده مجرمِ خطرناکِ جنایتکارِ ملعونِ دوزخیِ محکوم به اعمال شاقه به عنوان برده ی بی مزد تحت انقیاد ایشان هستند. چرا که هرگاه این محکومان برای دریافت مزدهای بخور و نمیر هفت هشت ماه معوقه ی خود دست به "گلایه" می زنند با باتوم و شلاق و گاز اشک آور و حبس مواجه می شوند. در کاربست " سیاست های متکی به چپاول ارزش اضافه تا ریال آخر" هر دو جناح بورژوازی حاکم همدست و هنباز هستند. یکی "حقوق نجومی" به جیب می زند آن یکی "ملک نجومی"! به عبارت کلان تر در اتخاذ سیاست های نئولیبرال کم ترین "سوتفاهمی" میان اعضا و مدافعان دولت های "سازنده گی" و "جامعه مدنی" و "پاکدست و مهرپرور" و "تدبیر و امید و اعتدال" نیست. فقط روش های زمین زدن مردم متفاوت است. یکی شیوه ی تاچریستی می پسندد دیگری هواخواه دنگ شیائوپینگ است. خیزش اخیر و عبور از دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب به عنوان مهم ترین دستاورد تاکنونی آن به وضوح نشان داده است که مردم بی لبخند به تجربه دریافته اند نخبه گان دو جناح حاکم درهدف مشترک استثمار مطلق نیروی کار متحد استراتژیک هستند. بدون کم ترین اختلاف. در نتیجه بسیار با هوده است که اصلاح طلبان خبیث ترین عناصر خود – از مهاجرانی و جلائی پور تا عباس عبدی و تاجزاده و نبوی – را به خط کرده اند تا خیزش مردم بی لبخند را به سخره بگیرند! در شرایطی که غالب سران شناخته شده ی اصولگرا کم و بیش خاموش هستند و بعضا به شیوه یی دماگوژیک از اعتراض مسالمت آمیز به عنوان "حق مردم ناراضی" یاد می کنند، اصلاح طلبان برای سرکوب فوری و قاطع خیزش مردم بی تابی به خرج می دهند و پلیس را به سبب "مماشات با اغتشاش جنبش کارگریِ سیب زمینی خور" نکوهش می کنند! دقیقا به همین دلیل حتا اگر نیم ساعت دیگر این خیزش متوقف شود، جفت کردن کفش اصلاح طلبان را باید یک دستاورد مهم در تاریخ مبارزات مردم ایران بعد از دوم خرداد ٧٦ تا کنون دانست! تنها چنین خیزشی می توانست جلائی پور را از کرسی "استاد جامعه شناس" به میز فرمانداری مهاباد الصاق و سنجاق کند! تنها چنین خیزشی می توانست عباس عبدی را از نظریه پرداز خصوصی سازی صنعت نفت به همان لومپن کیف کش موسوی خوئینی ها ارجاع دهد! این ها افشاگری های خیزش مردم بی لبخند نیست فقط! این ها رونمایی از اشکال جدید صف بندی های طبقاتی است که با هزاران مقاله و کتاب تحقق پذیر نبود. مضاف به این که خط و نشان کشیدن روحانی برای مردم بی لبخند، اقلیت خواندن معترضان ؛ تهدید به سرکوب آنان و گره زدن اعتراضِ مردم گرسنه ی بی خبر از لابی رقابت های منطقه یی، به دولت های ارتجاعی عرب ، پرده از روی سیاستمداری برداشته است که خود را بر خلاف رقیبان جناحی اش "نه سرهنگ، که حقوق دان "خوانده بود. گرچه این حقوق دادن در ماجرای ١٨ تیر در قامت یک سرهنگ ظاهر شده بود اما صف بندی های جدید سیاسی بعد از محمود سبب شده بود که آن جناب سرهنگ در قالب این حقوق دان رخ بنماید. اینک اما او به مردم بی لبخند نهیب می زند که شما "اقلیت اغتشاشگری" هستید که اگر خفه نشوید "گاز انبری" تان خواهیم کرد! هنوز هشت ماه از "انتخاب" دوم و ماجرای افشاگری های انبردستی او علیه رقیب نگذشته است که مردم بی لبخند در خیابان می آموزند که نباید به سرهنگ حقوق دان نامه بنویسند! حتا اگر این خیزش همین نیم ساعت پیش واپسین نفس اش را کشیده باشد تف کردن به چهره ی بی شرم دلقکی چون ابراهیم نبوی - که کارگران تهی دست را به واسطه سیب زمینی خوردن مسخره می کند- یک دستاورد درخشان است. و البته پاره شدن طناب پوسیده ی اصلاح طلبان و متحدان سوسیال دموکرات شان را باید جشن گرفت که ظرف بیست سال گذشته پاکستانیزه شدن و اخیرا عراقیزه و سوریه یی شدن کشور را آلترناتیو شکست جناح خود جا می زدند. حالا دیگر "دوران طلائی" اگر به احمدی نژاد و جلیلی و رئیسی رای بدهید و اگر قدر ولی نعمتان اصلاح طلب خود را ندانید؛ لویاتان شما را خواهد بلعید ، سپری شده است! در شرایطی که داعش رو به اضمحلال است و در حالی که میزان مشارکت مردم ایران در گروه های تروریستی وابسته به القاعده چیزی کم تر از هیچ بوده است لولوی سوریه یی شدن کشور طناب پوسیده یی بود که اصلاح طلبان به هنگام انتخابات اخیر از آن آویزان می شدند تا به رای سلبی مردم چوب حراج بزنند. اینک اما بساط این شعبده بازی اصلاح طلبان از سوی مردم هو و جمع شده است.
دوم. عبور از خیزش خرده بورژواها!
در ارزیابی هر جنبشی ماهیت طبقاتی و طبقه ی پیش برنده ی آن به عنوان موتور محرکه در کنار مطالبات، شعارها، سمت گیری ها، زمینه ها، رهبران و البته بسترهای داخلی و منطقه یی و جهانیِ نضج گیریِ آن از اهمیت ویژه یی برخوردار است. گفتم و تاکید می کنم که طبقه ی اصلی و عناصر اجتماعیِ غالبا درگیر در خیزش اخیر را جوانان بیکار و مردم زحمتکش بی لبخند شکل داده اند. مدت هاست که در تحلیل هایِ سیاسی اقتصادیِ افراد و جریان های مختلف - از حکومتی ها تا اپوزیسیون - از بیکاری و نابرابری در کنار رکود تورمی و حاشیه نشینی و خشک سالی و فساد سیستماتیک به عنوان یکی از پنج بحران تهدید کننده و به زیر کشنده ی وضع موجود یاد می شود. هشت سال پیش و در اوج "خیزش سبز" من در مقاله یی تحت عنوان "موج سوم بحران اقتصادی، بیکار سازی" به مولفه ی بسیار مهمی اشاره کردم که مورد تاکید سایت "الف" احمد توکلی نیز قرار گرفته بود. من در آن مقاله ضمن ارزیابی سطوح مختلف بحران اقتصادی جهان – از ورشکسته گی موسسات مالی و بانک ها و انفجار حباب های بازار بورس و افول سرمایه ی موهوم و بحران مسکن بر متن وام های ساب پرایم تا افزایش نرخ بیکاری در سطح جهانی و داخلی - به طور مشخص بر یک عامل معین به عنوان دینامیسم جنبش های ضد سرمایه داری یاد کرده بودم. بیکاری! مقاله که در اوج "خیزش سبز" - پائیز ٨٨ - منتشر شده بود به وضوح از پایان آن خیزش و آغاز برهه ی جدیدی از جنبش های اجتماعی سخن می گفت و به صراحت خاطرنشان می کرد جنبش آینده بر خلاف خیزش سبز سطح نزاع طبقات را از صندوق های رای و خیابان ها به تلفیقی از خیابان - کارخانه خواهد کشید. مقاله از تفاوت طبقاتی خیزش آینده با سبزها صحبت می کرد و مژده می داد که خواه نا خواه عنقریب، غول ( جنبش کارگران و بیکاران) بیدار خواهد شد. سایت الف نیز - که آن زمان مجهز به آمار و اطلاعات و تحلیل مرکز پژوهش های مجلس بود- از دو جنبش متفاوت در سطح طبقات دخیل در آن ها صحبت می کرد. موج سبز در کنار اعتراض "یقه سفیدها" (بازاریان و بورژوازی ناراضی) و البته جنبش یقه آبی ها. به طور خلاصه تامل مجدد در تک تک کلمات تحلیلی که سایت الف توکلی به شکل هشدار ارائه می داد بسیار شورانگیز است و بی تخفیف مطابقِ منطق تعرضی خیزش کنونی مردم بی لبخند: " تعداد فزاینده ی بیکاران و نیمه بیکاران به گونه یی محتوم در ورای این رکود و ورشکسته گی پیاپی کارخانه هاست. کارگران به اقشار زیر طبقه سقوط خواهند کرد....ازین پس میلیون ها یقه آبی خود را بازنده ی مناسبات جدید می پندارند. طی چند ماه گذشته تمامی اخبار دال بر شکل گیری گسترده ی اعتراضات یقه آبی ها دارد....تحرکات آبی ها بدون شک متعصبانه است. تنها مچ بند سبز نیست که جای خود را به یقه های آبی می دهد. انگیزه ی اصلی این حرکت خودجوش نگرانی از گرسنه گی خانواده و شیرخشک فرزند نوزاد و اجاره مسکن آخر ماه و ادامه تحصیل فرزند و درمان همسر است. هر نفر که بی کار می شود با خود حداقل 4 نفر را به زیر خط فقر می برد....یقه سفیدها ولی نعمت اند. یک صبح تا ظهر تعطیلی بازار طلا در اعتراض به قانون مالیات بر ارزش افزوده؛ برای ملغا شدن آن به دست رئیس جمهور کفایت می کند. باید از خلسه ی پر اندوه سبز خارج شد و بیش تر نگران خروش آبی ها و سیاهی فقر و قرمزی فساد بود. اعتراضات آبی به ساده گی قابل مهار نخواهد بود." موتور این تحلیل و مشابه آن بی شک به صور گوناگون در اتاق های فکر حاکمیت با مشاوره ی امثال سریع القلم و نقیب زاده باز و بسته شده و برای تعویض به هنگام لنت ها و تضمین ترمزها به خصوص در تند پیچ ها تمرین های لازم صورت گرفته است. در نتیجه بر خلاف طغیان غیر منتظره ی رهبران خیزش سبز و حیرت استراتژیست های حاکمیت از راه پیمایی های میلیونی پساانتخاباتی سبزها؛ این بار به سختی می توان از غافلگیری نیروهای پلیسی و امنیتی حکومت سخن گفت. آن چه که غیر منتظره به نظر می رسد دست کم از سه مولفه برخوردار است. نخست این که با وجود فعالیت بخش کارگری سبزها و همکاری "مشروط" سوسیال دموکرات ها با آنان به منظور پیشگیری از "انقلاب کلنگی" و "سوریه یی شدن ایران" - که در دو انتخاب روحانی به وضوح خودنمایی کرد- عبور خیزش مردم بی لبخند از این جریان غیرمنتظره به نظر می رسد. این امر با توجه به متشتت بودن اعتراضات همیشه در جریان کارگری و بی بهره گی جنبش از تشکل های مستقل و سراسری سخت قابل تامل است. یک روز قبل از آغاز اعتراضات در مشهد و نیشابور، اکسیون محدود اعتراض به تداوم زندانی شدن رضا شهابی در مقابل وزارت کار با اقتدار مطلق پلیس سرکوب شده بود. روز روشن. در پر ترددترین خیابان پایتخت و در برابر دیده گان عابران بی طرف! حال آن که کم تر از ۴٨ ساعت بعد همین خیابان زیر پای پلیس داغ شده بود! به هرحال نکته ی مهم این است که تحقیقا در تمام اعتراضات چند روز اخیر حتا یک بار پرچمی در یاری خواستن از "یا حسین - میرحسین" بلند نشده است. پنداری که زمان عبور از ائتلاف های نا به جای طبقاتی فرا رسیده است. مضاف به این که برای نخستین بار در تاریخ جنبش های اعتراضی این کهن بوم و بر هیچ صدای ایده ئولوژیک مذهب مدار از هیچ کجا برنخاسته است. در نتیجه مهار این اعتراضات بر خلاف سبزها از طریق بازگشت به "یک دوره ی طلائی" و از مسیر "اجرای بی تنازل قانون اساسی" ممکن نخواهد شد. دست و پا زدن اخیر سران جنبش ملی اسلامی - به خصوص طیف ملی مذهبی - و برخی از "چپ" های پشیمان جمهوری خواه به منظور تبرئه ی اصلاح طلبان و به طور مشخص بیرون کشیدن گریبان دولت روحانی از چنگ مردم بی لبخند و معطوف کردن همه ی "گرفتاری ها" به هسته ی سخت و اتوریتین قدرت ، حرکتی مبتذل و سخیف است که شکوه مبارزه را به ابتذال می کشد. خیزش مردم بی لبخند با امضای پررنگ پلاتفرم "اصلاح طلب، اصولگرا - دیگه تمومه ماجرا" فقط محمد خاتمی و نوچه هایش را زیر نگرفته است، این جنبش "چپ" های خجول حامی اصلاح طلبان را نیز له کرده است. دوم این که برخلاف همیشه که خیابان های تهران و شهرهای بزرگ مرکز جنبش های اعتراضی بود این بار خیزش مردم بی لبخند از شهرهای دور افتاده و حاشیه یی به رخ حاکمیت سرمایه پنجه کشیده است. اینک همه گان مختصات جغرافیایی "ملایر و دورود و تاکستان و قهدریجان و کنگاور و شاهین شهر" را جست و جو می کنند. حالا دیگر مردم شهرهای حاشیه یی و فراموش شده یی که حتا یک بار نیز کلاه شان کنار برج میلاد و جردن و نیاوران نیفتاده است، خود را به بازی بزرگان تحمیل کرده اند. این مولفه اگر چه موید سراسری بودن جنبش و به این مفهوم مثبت است اما باید توجه داشت که تکلیف نهایی نبرد دو اردوی کار - سرمایه در مراکز صنعتی بزرگ و کلان شهرها تعیین می شود. استمرار خیزش و عروج آن به یک جنبش اجتماعی دارای شناسنامه ی تعریف شده بی گمان این شهرها را نیز به میدان خواهد کشید. مولفه ی سوم سرعت بی بدیل همه گیر شدن خیزش از شرقی ترین استان کشور - خراسان - به استان های غربی - خرم آباد و لرستان - است. در حالی که رسانه ها ی جریان اصلی با تمام توان زور می زنند تا از طریق تحلیل های مهمل اعضای شناخته شده ی جنبش ملی اسلامی موتور محرکه ی طبقه ی اصلی در گیر را فرعی نشان دهند و شعارهای ارتجاعی معطوف به ناسیونالیسم و هواخواهی از سلطنت پهلوی را عمده کنند و در حالی که بنا به دلائل قابل فهم حضور چپ در متن خیزش ملموس اما کم رنگ است و در حالی که شکل خود به خودی خیزش بر صورت مندی های سازمان یافته گی می چربد .... به سختی می توان بیراهه هایی را نشان داد که مردم بی لبخند به آن غلتیده باشند. گفتیم که جنبش ها را بر مبنای طبقات درگیر، انگیزه ها و جهت گیری های طبقاتی ارزیابی می کنند. شکی نیست که شعارها و پرچم ها می توانند موید و راهنمای بخشی از این سمت گیری ها باشند؛ اما عامل تعیین کننده پیش روی و فروپاشی جنبش ها نه شعارها بل که سطح سازمان یافته گی، تحزب و شرایط اجتماعی ناشی از به هم خوردن توازن قوا و البته طبقات درگیر هستند. رفقایی به درست نسبت به شعارهای ارتجاعی و ناسیونالیستی و سلطنت طلبانه ابراز نگرانی کرده و به تناسب فهم سیاسی و برداشت خود نکاتی را مطرح کرده اند. واقعیت این است که بخشی از این شعارها - فی المثل "نه غزه نه لبنان...." ؛ "سوریه رو رها کن..."؛ "جمهوری ایرانی..." و مشابه - از رسوبات خرده بورژوایی خیزش سبز به شمار می روند. اما همان طور که مردم بی لبخند از رهبران سیاسی آن خیزش عبور کرده اند؛ شک نباید داشت که در صورت استمرار و کشیده شدن پای بخش های بیشتری از طبقه ی کارگر این رسوبات و آلاینده ها نیز جارو خواهد شد. کمااین که نظریه پردازان فرومایه ی "آرکائیسم ایرانی" و "اندیشه سیاسی ایران شهری" نیز به سرعت برق به سرداب های تخت جمشید منگنه خواهند شد! راه دست یابی به نیازهای معطوف به "نان و کار و آزادی" از هر کوچه پس کوچه یی بگذرد بی شک از مسیر منحط "انحطاط شناسان" نخواهد گذشت. مضاف به این که خود این "استادان محترم" نیز هرگز مدعای همدلی با جنبش گرسنه گان نداشته اند و تداوم حیات خود را در تعارض با این جنبش یافته اند. سرشاخ شدن با نویسنده گان و نظریه پردازان جنبش پاپتی ها - که همیشه چپ های سوسیالیست بوده اند- و "تروریست" خواندن آنان در همین راستا جاسازی تواند شد. البته حکومت نیز از طریق ادبیات و سینما عملا در کنار ایشان ایستاده است. زدن تقی شهرام به موازات پروار کردن امثال جواد طباطبائی را در چنین متنی باید خواند. در نتیجه شعارهای شاه دوستانه متاثر از رویکردهای هدایت شده ی حاکمیت نیز هست. با این حال همان طور که من در مقاله ی مبسوط "حافظه ی تاریخی ما و اعلیحضرت آنان / امکان قدرت گیری سلطنت طلبان" با استدلال و دقت کافی بررسیده ام، نگرانی از عروج این جریان ارتجاعی کاملا بلاوجه است. جنبش ها با مقاله و نظریه و شعار و اعلامیه و اعلام موضع شکل نمی گیرند. جنبش ها بنا بر ماهیت طبقاتی و دینامیسم طبقات درگیر دست به نظریه ها و شعارها می برند و پرچم های خود را بر می افرازند. چنین امری به مفهوم کنار نشستن و مداخله نکردن چپ نیست. به هیچ وجه نیست. مطلقا نیست. بی شک شناخت و تفسیر جهان و به تبع آن اتخاذ استراتژی مناسب سیاسی و طرح شعارهای مطلوب و منطبق بر مطالبات جنبش از وظایف تعریف شده ی چپ سوسیالیست است - درست مانند رویکرد دقیق و به هنگام لنین در "تزهای آوریل" - اما نگفته پیداست که مسوولیت اصلی این چپ سازمان دهی خیزش مردم بی لبخند است. مردمی که در طول بیش از چهل سال حاکمیت نئولیبرالیسم و تحقق استراتژی تاچریستی " تنها فرد مهم است" به ترز شگفت ناکی منفرد شده اند.
سوم. رادیکالیسم ذهنیِ مخرب!
خیزش مردم بی لبخند به نحو عجیبی و بسیار زودتر از حد موعود رادیکال شده و دست به ریشه برده است. بنا به گزارش رسانه های دولتی تا غروب چهارشنبه (سیزدهم دی) دستِ کم بیست و یک نفر کشته شده اند. من بارها گفته و نوشته ام که بلشویک ها با کم تر از بیست کشته از هارترین بورژوازی دوران خود خلع ید کردند و این مهم بی شک از هنر و توانمندی های بی نظیر آنان سرچشمه گرفته بود. سخت می توان پذیرفت که حتا خشن ترین حکومت ها نیز بتوانند به روی جنبش های میلیونی آتش بگشایند. با وجود بعضی احساسات خشمگینانه ی قابل فهم مساله ی بسیار مهم این است که در حال حاضر باید به شدت از تعرض به اماکن دولتی و نهادهای نظامی و پلیسی امتناع ورزید. طرح چنین مقوله یی به هیچ وجه به معنای همراهی نگارنده با "جنبش ها و انقلاب های" موسوم به "مسالمت آمیز و رنگی و مخملی " و "ضدخشونت" نیست. برداشت غلط از لحظه ی حال خیزش و مخدوش کردن لوازم آن با ضرورت های متاثر از قیام و به تبع آن حمله ی احتمالی به مراکز نظامی و پلیسی دست آنان را برای آتش گشودن به روی مردم بی سلاح باز خواهد کرد. اتخاذ برنامه ی هوشمندانه ی معطوف به سازماندهی توده ها و جذب حتا ده نفر به مراتب ارزشمندتر از تسخیر فلان کلانتری است. کسانی چنین تحلیلی را محافظه کارانه خوانده و به آن خندیده اند. این خنده ها باد هواست! هر خیزشی درست مانند یک تیم فوتبال در لحظاتی از مسابقه حمله می کند، زمانی برای حفظ نتیجه به قالب دفاع می رود و زمانی دیگر برای شروع نیمه دوم از نظرها ظاهرا محو می شود. پیش روی؛ تامل و گاه عقب نشینی منطق مبارزه ی طبقاتی است. آنان که در شرایط نابرابر تیم را به یورش کور و بی برنامه فرا می خوانند از افسرده گی و انفعال طولانی بعد از یک شکست سنگین بی خبرند! از سوی دیگر سخنگویان جناح "چپ" جنبش ملی اسلامی طرح برخی شعارها را "تند روی" خوانده و نسبت به آن هشدار داده اند. واضح است که بخشی از شعارهای هر جنبشی – که در ابتدای شکل گیری جنبش "تند و رادیکال" جلوه می کند- موید هدف نهایی و حامل استراتژی بلند مدت و کلان است که تنها در مسیر استمرار جنبش و عبور از تند پیچ های سخت و گذار از گردنه ها تحقق پذیر است. با این حال برای آن جوان بیکاری که در سی ساله گی برای هزار تومن ناگزیر دست طلب به سوی خانواده دراز می کند و برای آن خانوار کارگری که ذخیره ی اندک سال ها کار و مشقت خود را در کیسه ی یک سری بانک دار فاسد رانت خوار بر باد رفته می بیند و بعد از یک سال التماس به فلان رئیس شعبه و بهمان نماینده ی مجلس و نامه و تومار و پلاکارد برای بانک مرکزی و دولت و غیره تازه از فلان "مسوول و مقام آگاه" می شنود که "بی جا کردی رفتی دنبال سود سی درصد" .....این "توصیه های ایمنی" که فلان شعار "تند" است بیش از حد به هشدار واعظان مانسته است. آخر نمی شود که یک دولت ثروتمند در برابر این حجم شگفت ناک فقر و بیکاری و نابرابری هیچ مسوولیت عملی به عهده نگیرد و در عین حال از مردم مستاصل انتظار داشته باشد در خانه های زلزله زده شان "بتمرگند" و شاهد تخصیص حجم قابل توجهی از بودجه به این و آن نهاد مذهبی و ایده ئولوژیک باشند که از قضا در نتیجه ی عملکرد آنان "مردم از همان خدا و پیغمبر سنتی زمان طاغوت نیز بریده اند!!" باری مستقل از هدف گیری شعارهای "تند" و تفاوت های حقوقی دو مولفه ی "قهر و خشونت" و مستقل از این که "قهر انقلابی" فقط در شرایط انقلابی راهگشای جنبش هاست و مستقل از این که اعتراضات اخیر هنوز تا حد یک جنبش منسجم ارتقا نیافته سخن گفتن از قیام و دست بردن به حربه ی قهر یک ماجراجویی کودکانه است. ( رک به لنین "اندرز شخص غائب" نیز" مارکسیسم و قیام") برخورد خشن و قهر آمیز پلیس با مردم معترض – که اصلاح طلبان از تاخیر آن ناشکیبائی می کنند و لیبرال ها "گناه" آن را به گردن "اغتشاشگران" می اندازند- امری "عادی" است. به خشونت کشیده شدن خیزش در شرایط کنونی تعداد قابل ملاحظه یی از مردم بی لبخند را به خانه خواهد فرستاد و در ادامه خیزش را به صورت دسته های کوچک و سخت آسیب پذیر به شکست زودرس خواهد کشید و چیزی جز یاس و سرخورده گی به دنبال نخواهد داشت. تنها در صورت استمرار خیزش است که امکان شکل بندی شوراهای مردمی محلات فراهم خواهد شد و زمینه برای پیوستن بخش های محافظه کار مردم تهی دست بسترسازی خواهد گردید. به شکل کلی و در هر برهه یی از اعتراضات مردمی، در هر کجای دنیای نکبت زده خیابان بدون حمایت کارخانه قادر نخواهد بود مدت طولانی مسوولیت پیش روی جنبش را به دوش بکشد. پیروزی انقلاب بهمن ۵٧ مرهون ملحق شدن مراکز تولیدی و به ویژه کارگران نفت به جنبش اعتراضی ضد سلطنت بود. کسانی که از راه دور و نزدیک فرمان حمله به مراکز نظامی و بانک ها و ادارات دولتی را صادر می کنند به تعبیر لنین" فرماندهان جنایت کاری هستند که به نحوی زود رس به سربازان خود فرمان حمله می دهند و آنان را به قتل گاه می برند." رادیکال بودن و "دست به ریشه بردن" به معنای تهییج ذهنی مردم به منظور گلاویز شدن با پلیس تا بن دندان مسلح نیست. نباید اجازه داد که جریان های "رژیم چنجی" و "استشهادی" نظیر سازمان مجاهدین خلق در پیشانی خیزش قرار گیرند. طی سال های مدید این سازمان از طریق تبدیل شدن به میلیشای نئوکان ها و مزدوری دولت های ارتجاعی منطقه عملا به اردوی ارتجاع پیوسته است. این سازمان از کشته شدن مردم بی لبخند با گشاده دستی سخاوتمندانه استقبال می کند و راه ورود به جنبش را از طریق "کشته شدن" و "کشتن" پی می گیرد. مساله مطلقا این نیست که متعرضان به پایگاه های پلیس و کشته شده گان با کدام انگیزه دست به چنان کاری زده اند و مطابق مدعای حکومت از اعضا و هواداران این سازمان بوده اند یا نه! اساسا ورود به چنین مولفه هایی همیشه از حوزه ی صلاحیت هر تحلیل سیاسی بیرون است. مساله این است که برخلاف رویاهای "اشرف نشان"های "قهرمان" مردم فرودست برای بهبود سطح معاش خود مبارزه می کنند و کم ترین منافع و رغبتی به "شهید اشرف نشان شدن" ندارند. نباید وارد این بازی شد. در خیزش های خود به خودی امکان دخالت همه ی گروه های ذینفع اجتماعی یک مقوله ی بدیهی و شناخته شده است. این که در خیزش مردم بی لبخند افرادی از میلیشیای رجوی - بولتون دخالت دارند یا نه بر نگارنده دانسته نیست اما مقابله با میلیتاریزه کردن جنبش در شرایط کنونی و ایستاده گی در برابر افراد ماجراجو از اولویت های مبرم نیروهای ترقی خواه است.
چهارم. سیمای ناگزیر آینده!
ادعای روحانی مبنی بر این که "متوسط وضع مردم ایران از همه جای جهان بهتر است" و مستند کردن این ادعا به "رشد ٦ درصدی" متکی به فروش نفت از بیخ و بن با شواهد مادی و واقعی حاکم بر زنده گی مردم متفاوت و مخالف است. همچنین طرح این مقوله که دو سوم بودجه (دویست هزار میلیارد تومان از سیصد و شصت هزار میلیارد تومان) در اختیار دولت نیست به هیچ عنوان نمی تواند بهانه یی برای گریز از پاسخگوئی ودلیلی برای ناتوانی از تامین حداقل نیازهای یک زنده گی شرافتمندانه باشد و تعرض به زنده گی فرودستان را توجیه کند. ولع دولت برای جبران کسری بودجه خود از طریق حذف یارانه ها و افزایش پنجاه درصدی بهای حامل های انرژی در حالی صورت می بندد که قرار است دستمزد کارگران حداکثر ده درصد افزایش یابد. متهم کردن رقیب اصولگرا به ترغیب مردم به منظور اعتراض به گرانی و بی کاری یک فرار به جلوی آشکار است. هیچ طرح و برنامه ی مشخصی برای ایجاد اشتغال و افزایش سطح معیشت مردم زحمتکش در برنامه های دولت نئولیبرال دیده نمی شود. در حالی که فی الحال مطالبه ی اصلی مردم بی لبخند رفاه و معاش ( نان و کار) است و مقولاتی همچون "رفع حصر" به تقابل های دو جناح ارجاع شده است، روحانی برای بازگشت به "شور و شوق" کاذب و هیستریک دوران انتخابات و استمالت از "خرده بورژواهای" تی تیش مامانی "پشیمان هستیم" به ماجرای "ستاره دار شدن" دانشجویان تاخته و برای چندمین بار یادآور شده که "وعده های انتخاباتی خود را فراموش نکرده است!" احتمالا اگر تغییری در صف بندی های سیاسی موجود رخ ندهد جناب روحانی در واپسین روزهای خرداد ١۴٠٠ نیز مجددا از "فراموش نکردن وعده های انتخاباتی" خود یاد خواهد کرد و حل مشکلات اقتصادی مردم را به "صد روز" آینده ارجاع خواهد داد!! از این طنز سیاه که بگذریم دولت برای مهار خیزش مردم بی لبخند دو راه در پیش دارد. راه نخست همانی است که در دومین موضع گیری جناب روحانی نیز آمده است. "برخورد قهر آمیز با اقلیت معترض!" در چنین شرایطی و زمانی که جناب روحانی عصبی می شود به کل فراموش می کند که قرار بوده است ایشان "دکتر حقوق دان" باشند " نه سرهنگ خلبان گاز انبری!" اما واقعیت این است که آن ادعا فقط تاریخ مصرف تبلیغاتی برای اخذ رای داشت. جناب روحانی از این موقعیت عبور کرده و به دوران "سرهنگی" باز گشته است! این ادعا که مردم بی لبخند "اقلیت هستند یا اکثریت" با یک جست و جوی ساده در کمیت سی تا پنجاه درصدی مردمی که زیر خط فقر زنده گی می کنند قابل اثبات یا انکار است. با مراجعه به منابع خبری رسمی حکومتی! همان دوازده میلیون "ناقابلی" که به قول علی ربیعی شب ها گرسنه می خوابند و دچار سوتغذیه هستند. فعلا مهم نیست که چه تعداد از بی کاران و بی کار شده گان و گرسنه گان محتاج نان شب و کارتون خوابان و حاشیه نشینان و مال باخته گان و تو سری خورده گان به مردم بی لبخند حاضر در خیابان پیوسته اند! مساله به ساده گی این است که مطالبات اولیه و بدیهی این اکثریت مطلق با پلیس و سرکوب پاسخ نخواهد گرفت و حتا اگر چنین روشی بتواند این آتش را خاموش کند مثل روز روشن است که در آینده ی نه چندان دور از جای دیگری شعله ور خواهد کرد. این دیگر برجام نیست که با ترفندهای دیپلوماتیک به فرجام برسد. راه دیگر و البته روش معقولانه و خوش بینانه فرا روی سرمایه داری ایران رفرم است. افزایش دستمزدها به مرز حداقلی سه و نیم میلیون تومان و پرداخت بیمه بیکاری مکفا به همه ی بیکار شده گان و بیکاران؛ به رسمیت شناختن حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری و جبران خسارت مال باخته گان در کنار باز کردن فضای سیاسی یک انتخاب ناگزیر است. یک عقب نشینی آشکار. چیزی در حد "صدای انقلاب شما را شنیدم!" و البته چیزی تو مایه های رفرم های مشابه و تحمیل شده به شاه در برهه ی تغییر دولت از آموزگار به شریف امامی! خود روحانی در کنار وزیر کار – که به تجربه ی "غنی" قلع و قمع جنبش کارگری مجهز است- به همراه "استادان " عضو اتاق های فکر کم و بیش به نتایج احتمالی چنین رفرم هایی اشراف دارند. مضاف به این که از عواقب "خطرناک" بحران های ناشی از بیکاری نیز آگاه هستند. چنان که روحانی در دومین موضع گیری خود در ملاقات با نماینده گان مجلس شورای اسلامی مطرح کرده است. با این حال و به شهادت همه شواهد و از جمله بودجه ی انقباضی سال ٩٧ هیچ افقی به منظور اتخاذ سیاست های رفرمیستی مشاهده نمی شود. بر خلاف نظریه پردازان کینزین اروپایی که بورژوازی خودی را مجاب کردند در تقابل با پیش روی جنبش کارگری و برای فرار از انقلاب سوسیالیستی به دولت رفاه تمکین کند، ساختار بورژوازی ایران و غالب کشورهای "جهان سوم" با چنان ولعی برای به جیب زدن همه ی "ارزش اضافه" عجین شده است که به ساده گی تسلیم رفرم های موثر و مستمر نخواهد شد. این بورژوازی زمانی رفرم را خواهد پذیرفت که قطار انقلاب به حرکت در آمده است . در چنین شرایطی هر درجه از رفرم به همان اندازه بر سرعت قطار خواهد افزود. راه سومی در کار نیست. در حالی که برای نخستین بار در ساحت سیاسی کشور جبهه ی سومی بر فراز دو جناح بورژوازی حاکم شکل بسته است بسیار دور به نظر می رسد که حاکمیت ایران برای خروج از بحران در مسیر پاسخ به مطالبات این جبهه قرار بگیرد!
پنجم. فراز و فرودها!
تداوم خیزش مردم بی لبخند در مسیر کنونی بسیار دور و از نظر نگارنده نامحتمل است. بدون یک درجه ی مشخص از سازماندهی آن هم در جامعه ی تکه پاره شده ی ما انتظار استمرار چنین خیزش هایی بیش از حد خوش بینانه است. شکی نیست که جنبش ها در روند پیشروی، نهادها و تشکل ها و شوراهای مورد نیاز خود را نیز می سازند. اما این درجه از پیشروی مستلزم برخورداری از میزان مشخص سازمان یافته گی و رهبری است. از سال ١٣٧٣ و متعاقب کودتای پینوشه و عملیاتی شدت تزهای مکتب شیکاگو و حاکمیت اقتصاد سیاسی نئولیبرال جهان شاهد خیل وسیعی از شورش های گرسنه گان بوده است. مهم ترین دلیل به فرجام مطلوب نرسیدن این شورش ها بی بهره گی از تحزب و سازمان یافته گی انقلابی بوده است. عقب نشینی موقت و تا اطلاع ثانوی خیزش مردم بی لبخند بر خلاف خزعبلات سرهم بندی شده ی عطالله مهاجرانی ناشی از بی ریشه گی آن نیست. بی ریشه جریان متبوع جناب مهاجرانی (کارگزاران سازنده گی) است که انگل وار، از بالای سر مردم ، متکی به یک سری سیاست باز فاسد و رانتخوار حرفه یی از قبیل غلامحسین کرباسچی مثل قارچ روئیده است و صرفا در آستانه ی هر انتخاباتی برای کسب سهمیه از "سفره انقلاب" سر و کله اش پیدا می شود و به محض سهیم شدن در قدرت حتا به اندازه ی یک دکل نفتی برای آقا زاده و البته کسب بورسیه ی از دربار سعودی گورش را گم می کند. جریانی که با نمادهای باقی مانده از "سردار سازنده گی مرحوم" خود پرچم دار نئولیبرالیسم وطنی نیز به شمار می رود. عبور خیزش مردم بی لبخند از روی لاشه ی متعفن این باند تبهکار سرمایه داری معاصر ایران را باید به فال نیک گرفت.
بعد از تحریر!
سبزها و سلبریتی ها و فوتبالیست های میلیاردر و هنرمندان معتدل و سینماگرانِ "ویولت فینگرِ" برنده ی اسکار و زنان خرپول فاتح فضا و برنده گان مراسم ویژه ی حراج تابستانی تابلوهای سهراب سپهری و گالری سازان دوران پسایائسه گی و مجموعه داران خیر "گوهران" و سردبیران و مدیران مسوول مجلات بی طرف فرهنگی و ویژه نامه های تخصصی شعر و سازنده گان کلینیک های مجاز و با تخفیف جراحی دماغ و افزایش حجم سینه و باسن مطابق الگوی کیم کارداشیان و کلکسیونرهای الماس طرفدار سلفی گرفتن با کودکان کار و حامیان "کار آفرین قشر کارگر" و زلزله زده و سارقان قصاب سرود آفتابکاران؛ دست در دست سمپات های جنبش های گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و سینه چاکان جامعه ی مدنی ژلاتینیِ آنتی گرامشی و فرمانداران جلاد جامعه شناس شده و پونز به دستان مشروطه خواه و دارنده گان ویترین جوایز میلیون دلاری میلتون فریدمن و لخ والسا و واتسلاو هاول و فروشنده گان جنبش کارگری به نهادهای امپریالیستی و مدافعان سینه چاک حقوق بشر به شیوه ی تیرباران چائوشسکو و.... در نتیجه ی نخستین موج کوتاه خیزش مردم بی لبخند "گیم اور" شده اند. همه با هم!
محمد قراگوزلو
چهارشنبه. ١٣ دی ماه ١٣٩٦
Qhq.mm22@gmail.com