افق روشن
www.ofros.com

آیا به‌راستی امریکا دشمن مردم ایران است؟

محمد قراگوزلو                                                                                     سه شنبه ۱٢ آبان ۱٣٨٨

سال پس از اشغال سفارت خانه ی ایالات متحد آمریکا - که در ادبیات سیاسی نظام حاکم به "انقلاب دوم" و "تسخیر لانه ی جاسوسی" مشهور شده است - می توان به این سوال کلیدی بازگشت که آیا به راستی آمریکا دشمن مردم ایران است؟ واضح است که منظور من از آمریکا در این یادداشت کوتاه به طور مشخص دولت آمریکاست و از عبارت "دولت آمریکا" مفهوم دقیق نماینده ی سیاسی اقتصادی سرمایه داری آمریکا (طبقه ی حاکم) را تداعی می کنم. واژه ی "دشمن" را نیز در همان معنای همه گانی و موردنظر واضع لغت به کار می برم و از ورود به مفاهیم حقوقی مخاصمه اجتناب می ورزم. از سوی دیگر با به میدان کشیدن پای طبقه ی کارگر به جای مردم، از یک سو ناظر بر اصرار نگارنده به انتزاع از مولفه های پوپولیستی است و از سوی دیگر فرض اثبات شده و کنکرت من این است که آمریکا به عنوان یک دولت امپریالیستی، با تمام ویژه گی هایش - از جمله صدور سرمایه - به اردوگاهی تعلق دارد (بلوک سرمایه) که منافع مستقیم و غیر مستقیم اش در تضاد عینی و واقعی با منافع همه جانبه ی طبقه ی کارگر (بلوک کار) تنظیم شده است. صرف نظر از درک بقالانه یی که واژه ی مبهم و کش دار "مردم" به اذهان هرمنوتیک زده وارد می کند، نگفته پیداست که بخش قابل توجهی از اقشار گسترده ی خرده بورژوازی که در طیف بندی رنگین کمانی مردم مشارکت دارند نه فقط از استثماری که اردوگاه سرمایه بر اردوگاه کار تحمیل کرده است رنج نمی برند و از این بابت خسارتی نمی پردارند، سهل است. جماعتی از همین قشر (خرده بورژوازی مرفه) انگل وار از خوان یغمای عقب نشینی پرولتاریا در جریان نبرد کار ـ سرمایه بهره ها می گیرند. چنان که قشرهای انبوهی از بخش تحتانی و فرودست همین طبقه ی متوسط کماکان متحد طبقه ی کارگر به شمار می روند..

یک
• این که اهداف واقعی فاتحان سفارت ایالات متحد - به جز حذف دولت موقت که به بهانه ی مذاکرات الجزایر نیز امکان پذیر بود - چه بود... (نابودی اسناد محرمانه ی مذاکرات هویزر...)
• این که فاتحان یا همان اعضای گروه های چریکی "فتح" و "ابوذر" طی چه پروسه یی از مواضع "ضد آمریکایی" خود عدول کردند و بدتر از همه به مدافعان سینه چاک سیاست های نئولیبرالی صندوق بین المللی و بانک جهانی تغییر جهت دادند و برخی از ایشان تا آن جا پیش رفتند که هم زبان با توماس فریدمن سبیل دیکتاتوری های شرقی را به ریش درآمدهای نفتی پیوند زدند و از خصوصی سازی کل صنعت نفت ایران سخن گفتند...
• این که آیا فقط اشغال سفارت یک دولت متروپل سرمایه داری، حرکتی ضد امپریالیستی تلقی تواند شد...
• این که چه گونه می توان در عین ضد امپریالیست بودن کارگران را زیر خط فقر مطلق (حقوق پایه یی ٢٦٣ هزار تومانی و خط فقر ٩٠٠ هزار تومانی) محبوس و تحریم کرد...
• این که چه گونه می توان با اصرار طرح نئولیبرالی "هدف مندسازی یارانه ها" را در دستور کار انکارناپذیر خود گذاشت و به "بنیادگرایی بازار آزاد" آزادی مطلق داد و اقتصاد کشور را در متن خصوصی سازی ها الیگارشیک تاچریزه کرد و افسار هار بازار آزاد را تا آن جا رها ساخت که حتا تا ۵٠ ماه حقوق کارگران را پرداخت نکند؛ این که چه گونه می توان قانون کار را سال به سال علیه کارگران تغییر داد و در عین حال ضد امپریالیست و ایضاً ضد سرمایه دار هم بود...
• این که ماجراهای مک فارلین، همکاری های پیدا و پنهان دولت های مختلف ایران و آمریکا در جنگ های بالکان؛ افغانستان و عراق چه گونه با ادعاهای غلیظ ضد امپریالیستی ("ضد آمریکایی مطلق"!؟) سازگاری دارد...
• این که چرا فوری ترین نتیجه ی اشغال سفارت خلع سلاح چپ ایران (خط ١ و ٢) و انشعاب و تلاشی این گروه ها بود...
• این که چماق آمریکاستیزی تا چه حد برای محافظه کاران ایرانی سودآور بوده و در مواقع مقتضی - از جمله انتساب درست یا غلط تشکیلاتی اصلاح طلبان به بنیادهای رنگارنگ آمریکایی - تا کجا برای کُنده کشی از رقیب جناحی مفید واقع شده...
•این که انتساب همه ی ناکارآمدی های سیاسی اقتصادی سی سال گذشته به آمریکا چه گونه راه توجیه سوء تدبیرها و تفسیر موجه دسته گل به آب دادن های عقل های متوسط را باز گذاشته است...
• این که شعارهای شدید و عملاً بی ربط و نعل وارونه گونه ی ضد آمریکایی تا چه حد به توفیق سیاست های منطقه یی ایالات متحد - به ویژه پس از جنگ سرد - یاری رسانده است...
• این که چه گونه آزادی گروگان های آمریکایی تا پایان کار دولت کارتر و به قدرت رسیدن ریگان (نئوکان ها) به تاخیر افتاده و ده ها مولفه و مقوله ی هم عرض و مانسته و متفاوت، نه تنها در این مجال مجمل به اجمال نیز قابل طرح نیست و شرح و بسط هر کدام مثنوی هفتاد من تواند شد، اما این پدیده ی ده ها ضلعی مانع از آن نمی شود که ما از مرور سطحی عنوان این یادداشت صرف نظر کنیم.

دو
چشم انداز نگارنده بر این باور اساسی شکل بسته است که دولت آمریکا و همه ی دولت های امپریالیستی - از جمله دولت های روسیه، چین، انگلستان، آلمان، فرانسه و... - نه فقط دشمن طبقه ی کارگر داخلی خود به شمار می روند - و وجود لایه ی نازکی از اریستوکراسی کارگری از اعتبار این نظر نمی کاهد - بل که در بدایت و نهایت دشمن طبقه ی کارگر استثمار شونده ی کشورهای تحت سلطه، وابسته و محل صدور سرمایه نیز محسوب می شوند.
معلوم است که من امپریالیسم را در گیومه ی دست مالی شده ی رسانه های لیبرال و کنسرواتیست به کار نمی بندم و حتا برای شعارهای توخالی و تقابلات ضد امپریالیستی - جنگ سردی - کمونیسم بورژوایی استالین و مائو و انورخوجه و اخلاف ایشان کم ترین اعتباری قایل نیستم.
به تبع همین روی کرد نظری نیز لازم است برای احتجاج بحث و فرود بر جمع بندی و نتیجه گیری موردنظر؛ روی موضوع امپریالیسم کمی خم شوم، تا نشان دهم ضد امپریالیست بودن در هر صورتی ناگزیر باید با چنگ اندازی و تعرض به عمق جبهه ی سرمایه داری و دفاع از حقوق مادی و معنوی کارگران عملیاتی شود.
رودلف هیلفردینگ با تاکید بر دو خصلت عمومی سرمایه داری انحصاری (: تراکم سرمایه و رابطه ی ارگانیک میان بانک ها و سرمایه ی صنعتی)، از سرمایه ی مالی به عنوان رمز وجودی کارتل ها و تراست ها یاد کرده است. هیلفردینگ، هفت سال پیش از پیروزی انقلاب اکتبر در کتاب "سرمایه ی مالی" به شرح و بسط رابطه ی بانک ها و سرمایه ی صنعتی پرداخته و ضمن تصریح فرایند قبضه کردن تولید - از مرحله ی تولید موادخام تا محصولاتی از قبیل قطار و کشتی و... - چه گونه گی نقش کارتل ها را در این پروسه توضیح داده است.(R.Hilferding, ١٩٨١,PP١۴۵-١۵٠)
رزالوکزامبورگ در سال ١٩١٣ با دفاع از تئوری "مصرف نامکفا" - که با نظریه ی "گرایش نزولی نرخ سود" مارکس در تباین بود - امپریالیسم را در مرحله ی جدیدی از سرمایه داری دانسته که از طریق رخنه در کشورهای غیر سرمایه داری و دست یابی به مصرف کننده گان جدید؛ قابلیت استمرار یافته است. (R.Luxemburg, ١٩٦٨, PP.٨٢-٩١)
نیکلای بوخارین در مُقام شاخص ترین تئوریسین بلشویک ها - در کتاب "امپریالیسم و اقتصاد جهانی" ضمن نقد آرای هیلفردینگ، به وضوح نشان داده است که نظام سرمایه داری به واسطه ی نیاز به ارزش اضافه و کسب نرخ سود بیش تر به منظور انباشت سرمایه، لاجرم به سمت جهانی شدن و ایجاد کارتل های بین المللی می رود. (N. Bukharin, ١٩٧٢, P.١٠۴)
بی گمان جامع ترین تفسیر و تبیین درباره ی "امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی رشد سرمایه داری" توسط لنین صورت پذیرفته است. لنین در اثر پیش گفته، اگرچه کلیات نظری بوخارین را ستوده، و به مطالعات عمیق خود در فلسفه ی دیالکتیکی هگل تکیه زده و به مباحث هیلفردینگ، لوکزامبورگ و حتا به آرای جناح راست سوسیال دموکراسی (کائوتسکی) دقیق شده است، اما در عین حال با پی روی از شیوه ی فکری مارکس، هر مرحله ی تازه در روابط تولیدی را محرک مرتبه ی جدیدی از قیام توده یی دانسته و از ۵ خصلت امپریالیسم سخن گفته است:
I. تمرکز تولید و انحصارها، II. بانک ها و نقش نوین آن ها، III. سرمایه ی مالی و الیگارشی مالی، IV. صدور سرمایه، V. تقسیم جهان بین اتحادیه های سرمایه داران.
لنین به درستی سرمایه داری انحصاری را نه بخشی از تکامل سرمایه داری، بل که نمونه یی از یک دگرگونی به ضد و از رقابت به انحصار دیده که طی آن انحصار به جای غلبه بر رقابت، به هم زیستی رسیده و بر وخامت تضادهای سرمایه داری افزوده است. (V.I.Lenin, ١٩۴٠, P. ٦٠١)

سه
باری این نکات را گفتم تا گفته باشم درک کنکرت ما از امپریالیسم با آن چه که امروز در ایران معاصر تحت لوای نامفهوم "استکبار جهانی" طراحی شده متفاوت است. نگفته پیداست که بر مبنای معیارهای ما دولت چین با "حزب کمونیست"اش همان قدر در صدور سرمایه و تقسیم بندی های امپریالیسم جهانی سهیم است که ایالات متحد آمریکا با "احزاب محافظه کار و دموکرات"، انگلستان با "احزاب محافظه کار و کارگر" و شوروی دی روز با کمونیسم بورژوایی اش و روسیه ی امروز با ناسیونالیسم عظمت طلبانه اش. بدین ترتیب در ارزیابی یک دولت مدعی مبارزه با امپریالیسم و یا نقد و بررسی یک برنامه و تاکتیک و استراتژی ضد امپریالیستی، مهم ترین مولفه مبارزه ی همه جانبه با کاپیتالیسم، اصلی انکارناپذیر و غیر قابل عدول است. نگفته پیداست که هر شکل پیدا و پنهان از چنین مبارزه یی تنها در قالب یک مبارزه ی طبقاتی با هژمونی مستقیم و قطعی طبقه ی کارگر امکان پذیر است.
بدیهی ترین نتیجه ی این مباحث بدیهی این است که دولت طرف دار و مجری اقتصاد بازار آزاد؛ دولتی که برای خصوصی سازی بی تابی می کند و در جهت بازکردن زنجیر قیمت ها "طرح تحول هدف مند" می نویسد؛ دولتی که کارگران تحت سلطه اش از شش ماه تا پنجاه ماه حقوق دریافت نکرده اند، دولتی که دستمزد پایه یی کارگرانش سه برابر کم تر از خط فقر است، دولتی که با پایین نگه داشتن دستمزدها و به صف کردن کارگران بی کار، عملاً شیوه ی تولید سرمایه داری را نماینده گی می کند، با هیچ یک از مبانی علمی موردنظر ما نمی تواند دولتی ضد امپریالیستی قلمداد شود. خواه بر پرچم ملی اش داس و چکش استالین نشسته باشد خواه ستاره ی سرخ مائو. خواه در شعارهایش "مرگ بر آمریکا" طنین انداخته باشد، خواه به کین خواهی از یک ماجرای انتخاباتی در خیابان کلان شهرهایش شعار مرگ بر روسیه یا چین جاری شده باشد.

چهار
معلوم است که طرح این مباحث معین پس از "انتخابات" ٢٢ خرداد و به ویژه متعاقب راه پیمایی روز قدس اعتبار بیش تری یافته است. آن جا که جماعتی طبق یک سنت کلیشه یی دولتی از بلندگوهای رسمی شعار "مرگ بر آمریکا" سر می دادند و جماعت دیگری در تعرض به حمایت دولت های روسیه و چین از دولت حاکم مشت ها را علیه این دولت ها گره می کردند. از نظر ما درک این نکته که هر سه دولت مورد نظر (آمریکا، چین، روسیه) به لحاظ ماهیت امپریالیستی بر اساس نظام اقتصادی واحدی شکل گرفته اند، چندان پیچیده نیست. بورژوازی میلیتانت چین با سیاست های نئولیبرالیستی خود تحت لوای "حزب کمونیست" همان بلای مهیب را بر سر صدها میلیون کارگر چینی آورده است که بورژوازی نئولیبرال آمریکا و روسیه و انگلستان. هر چند احساس تنفر مخالفان دولت حاکم نسبت به سیاست خارجی دولت های روسیه و چین، قابل فهم است، اما این معترضان باید بدانند که ورای احساسات و عواطف، جهان سرمایه داری بر مدار یک سلسله واقعیت های پیدا و پنهان استوار شده که بر تارک آن استثمار، از خود بیگانه گی، خرید و فروش نیروی کار؛ ارزیابی انسان ها با معیار بازار و پول نشسته است. سبز، سرخ و سیاه؛ فرقی نمی کند اگر فرد، گروه یا جنبشی منافع طبقاتی اش در راستای حفظ وضع موجود نباشد، اگر با نگاه طبقاتی و در دفاع از منافع فرودستان خواهان "تغییر وضع موجود" (تز یازدهم از تزهایی درباره ی فوئر باخ) و عبور از شیوه ی تولید سرمایه داری به سوی تولید سوسیالیستی و به تبع آن جهانی برابر و آزاد باشد؛ به ساده گی می تواند دریابد که وظیفه ی انسان بودن؛ در متن پیکار واقعی علیه خرید و فروش نیروی کار تجسد یافته است.
مبارزه یا همراهی با استثمارانسان! مساله این است. شناخت دوست یا دشمن عینی کارگران و زحمت کشان، صرفاً در چارچوب پاسخی غیر ایده ئولوژیک به این مساله امکان پذیر است.

بعد از تحریر

واضح است یک دولت سوسیالیستی کارگری به دور از هیستری های کاذب و بی نتیجه ی ١٣ آبانی، با اتخاذ دیپلماسی شفاف خارجی، پرهیز از زد و بندهای مبهم (مانند کنفرانس اخیر در ژنو و وین)، و در پیش گرفتن سیاست حداکثری هم زیستی مسالمت آمیز با تمام دولت ها و ملت ها در عین رعایت آموزه ی انترناسیونالیسم کارگری، تمام تلاش خود را معطوف به اعتلای زنده گی اقتصادی کارگران، زحمت کشان و فرودستان می کند و با التزام به آزادی بیان و گسترش همه سویه ی گستره های آزادی سیاسی و فرهنگی امکان اعتلای خلاقیت های فردی و جمعی را مهیا می سازد.

محمد قراگوزلو

۱٢/٠۸/ ۱۳۸۸

سایت تحلیلی البرز

http://www.alborznet.ir/fa/default.aspx

منابع

1) Bukharin.N(1972) Imperialism and the accumulation of capital, Edited with an Introduction by Kennet Tarbuck. Translated by Rudolf Wichman. New York: Monthly Review Press.
2) Hilferding R. (1981) Finance Capital: A Study of the latest Phase of capitalism development, Edit with an introduction by Tom Bottomore. Translated by Morris Watnich and Sam Gordon. London: Routledge and Kegan Paul.
3) Lenin.v.I (1940) Imperialism the highest stage of capitalism, collected works, vol.22
4) Luxemburg. R (1968) Accumulation of capital, Introduction by joan Robinson. Translated by Agnes Schwarzchild. New York: Modern Reader paperbacks.