اول
«وزارت امور خارجه ی آمریکا اعلام کرده است در راستای تعامل مستقیم با مردم ایران به آلن آیر [سخن گوی وزارت خارجه] ماموریت داده است تا به طور مستقیم به پرسش های ایرانیان پاسخ دهد. آقای آیر [که] به زبان فارسی تسلط کامل دارد، پس از دریافت و طبقه بندی پرسش ها، پاسخ های خود را در یک ویدئو ۵ تا ٧ دقیقه یی از طریق شبکه های اجتماعی [فیس بوک، توئیتر و یوتوب] به اطلاع ایرانیان می رساند.» (http://www.voanews.com/persian/news/usadarfarsi - eyre- 126707058.htm
نوشته های داخل [ ] از من است.)
پیش از ورود به اصل موضوع و از آن جا که به قول شاملو:
«چه معادل ها دارد پیروزی! (محشر!) / چه معادل ها دارد شادی! / چه معادل ها انسان! / چه معادل ها آزادی! مترادف ها شان/ چه طنین پر و پیمانی دارد!» (احمد شاملو، ٢-٨٦١ :١٣٨٢)
معانی، مترادف ها و مفاهیم مشخص لغات و عبارات کلیدی بیانیه ی وزارت امور خارجه-ی آمریکا نه فقط چندان دانسته نیست بل که به همین میزان نیز تاویل پذیر است؛ در نتیجه بد نیست برای عبور از چند تند پیچ بیانیه از سرعت خود بکاهیم و اندکی تامل کنیم:
١. بزرگ ترین دولت امپریالیستی تاریخ چه هدف مشخصی از "تعامل مستقیم با مردم ایران" پی می گیرد؟
٢. کدام پرسش ها بی پاسخ مانده است که سیاست خارجی آمریکا سخن گوی خود را بی نیاز از لغت نامه؛ گرم کرده و به بازی فرستاده است؟
٣. منظور وزارت خارجه ی آمریکا از "مردم ایران" به طور دقیق افراد کدام طبقه-ی اجتماعی و عناصر چه بخشی از جامعه است؟
۴. وزارت خارجه ی آمریکا یک بار در جریان کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ با "مردم ایران"، "تعامل مستقیم" داشته و از آنان به عنوان چماق فشار علیه دولت محمد مصدق بهره برده است. در آن برهه ی تاریخی "مردم ایران" - به زعم زعمای سیاست خارجی آمریکا - از لومپن هایی همچون شعبون بی مخ، فواحشی مانند پری بلنده و ژنرال ها و سرهنگانی به نام زاهدی و نصیری و اعوان و انصارشان تشکیل می شد. از آن جا که ماهیت دولت و سیاست خارجی آمریکا همان است که بود، آیا این بار افراد و طبقه ی اجتماعی مورد نیاز آنان تفاوت کرده است؟
۵. همه می دانند که اکثریت قریب به اتفاق دیکتاتوری هایی که هم اکنون مورد تعرض فرودستان آفریقای شمالی و خاورمیانه قرار گرفته اند تا آخرین نفس از متحدین اصلی ایالات متحد بوده اند. فروپاشی این رژیم های استبدادی، سرایت شعله های آتش انقلاب به سوریه و اسراییل و تلاش همه سویه ی آمریکا و متحدانش برای تغییر جهت و مهار این انقلاب ها، در سیاست گزاری های جدید امپریالیستی چه نقشی ایفا می کند؟
پاسخ این سوال ها مانند ماهیت آن ها سخت آسان است! امپریالیسم آمریکا از زمان حضورش در عرصه ی مستقیم تقسیم جهان و عصر صدور سرمایه و.... سیاه ترین کارنامه ی موجود یک دولت امپریالیستی را به ثبت رسانده است. از شیلی و کوبا و نیکاراگوئه تا ایران و افغانستان و عراق و هر جای دیگری که آمریکا به قصد "تعامل مستقیم با مردم" وارد صحنه شده است، بوی جنون و جوی خون و کودتا و بمب و نظامی گری و ترور و پینوشه و موشه دایان و شاه و مبارک و علاوی ـ مالکی و کرزای.... بیرون زده است.
بخش مهمی از سیاست خارجی هر دولتی در رسانه های رسمی آن دولت ره یافتنی است. بر پایه ی ارزیابی همین برنامه ها با قاطعیت می توان گفت - و پذیرفت - که قبل از شکل بندی جنبش اجتماعی ٨٨ ایران، سیاست خارجی آمریکا دفاع همه جانبه از افراد و گروه های سلطنت طلب و سکولار (سیاست" رژیم چنج" از طریق جنگ) و حمایت تلویحی و نیم بند از اصلاح طلبان دولتی بود. اما وقایع پس از "انتخابات" و استقبال ناگزیر مردم از کاندیدای جریان رفرمیست، آلترناتیو سیاسی دیگری فراروی آمریکا نهاد:
اصلاح طلبان دولتی از قدرت رانده در کنار لیبرال ها و چپ های نادم و بریده و ناسیونالیست های قومی. در غیاب چپ متشکل و متحزب که از یک سو در جهنم دهه ی شصت سوخته بود و عقبه اش هم که به غرب گریخته، صحنه ی مبارزه ی سیاسی را به انواع جریان های اپوزیسیون بورژوایی وانهاده است و در غیاب یک جنبش منسجم و نیرومند کارگری لاجرم "خیزش سبز" در جای گاه یگانه آلترناتیو تغییرات اجتماعی نشست. برآیند این فرایند کله قندهای زیادی در دل سیاست خارجی آمریکا آب کرد. برای اثبات صحت و سقم این مدعا می توان به ترکیب مفسران، تحلیل گران و کارشناسان سیاسی و حتا فرهنگی صدای آمریکا (VOA) خیره شد:
نوری زاده و ناصر محمدی (سلطنت طلب)، سازگارا و حقیقت جو و افشاری و واحدی و.... (اصلاح -طلب رانده از قدرت)، مشایخی و گنج بخش (لیبرال دموکرات)، نگهدار و کشتگر و ماسالی (چپ نادم)، عبداله مهتدی، خالد عزیزی و حسن زاده (ناسیونالیست های قومی، فدرالیست). ترکیب سایر رسانه های امپریالیستی - از جمله BBC - نیز بی شباهت به صدای آمریکا نیست. ساده لوحی ست اگر تصور شود دستگاه تبلیغاتی آمریکا و متحدانش با آن همه هزینه های هنگفت، این آدم ها را از قوطی شانسی عطاری جان بولتون در آورده و یا به عنوان اشانتیون از بانک جهانی و صندوق پول بل گرفته است. همین مهرداد خوانساری که با افراد پیش یاد شده - در کنار پول اسراییلی امثال جهانشاهی و "نفوذ" مدحی! – "دولت در تبعید" ساخته بود، تا دی روز یک پای ثابت تحلیل های VOA بود و با سیروس آموزگار دل می داد و قلوه می گرفت. جناب دکترسازگارا که می کوشد در نقش کاریکاتور ساکاشوویلی ظاهر شود و امروز به عنوان "میهمان و پژوهشگر برجسته ی کتابخانه-ی پرزیدنت بوش" - که معلوم است کتاب هایش را با جوهر خون مردم عراق و افغانستان نوشته اند - مستقل از این که متهم به مشارکت در دست گیری سعید سطانپور است، آگاهانه به استخدام یکی از دست راستی ترین نهادهای حامی سرکوب در سطح جهان درآمده است. بوش حتا نزد سیاست مداران راست آمریکا نیز آدم منفوری است. اکبر گنجی آخرین برنده ی جایزه ی خونین نیم میلیون دلاری موسسه ی میلتون فریدمن است و خواه و ناخواه اونیفورم سربازان پینوشه را پوشیده است. در یک کلام نمی توان به سوی آلنده شلیک کرد، به دستان ویکتور خارا تبر زد و در همان حال مدافع دموکراسی و آزادی بود و به نماینده گی از مردم ایران سخن گفت. سابقه ی سیاه بماند اما وصف حال کنونی دموکراسی خواهی اصلاح طلبان اگر سانتیاگوی خونین پینوشه را تداعی نکند - که می کند - لاجرم ورشوی لخ والسا و پراگ واسلاو هاول را به یاد می آورد؟ از توبره ی" جامعه ی باز" هایک - پوپر همان قدر دموکراسی در می آید که از کیسه ی "جامعه ی مدنی" محمد خاتمی. قبول ندارید؟ محمد مختاری شاهد است! اگر از محمد خاتمی بپرسید، شک ندارم جواب بقال مآبانه اش این خواهد بود:"این ها هزینه ی اصلاحات است." نتیجه اش چه بوده است جناب خاتمی؟ هیچ. واقعا چیزی کم تر از هیچ.اصلاح طلبان شرم سارند و برخی از این جماعت در برابر رسانه ها دیگر خود را اصلاح طلب نمی دانند. مانند مجتبا واحدی.چندش آور است نه؟
گمان می زنم با این توضیحات شتاب زده روشن شده باشد که:
• منافع طبقاتی (اقتصادی ـ سیاسی و کلاً اجتماعی) اکثریت مردم ایران با منافع دولت ایالات متحد نه فقط در یک راستا نیست، بل که متضاد هم هست.
• آلن ایر مواضع جمع بندی شده ی کارشناسان دستگاه های اطلاعاتی امنیتی آمریکا را در پوششی عوام فریبانه به عنوان جواب سوالات مخاطبان ایرانی ارائه خواهد داد و در بدایت و نهایت طرف سوال را به مسیر منافع دولت متبوع خود خواهد کشید.
جز این باشد باید به عقل امپریالیسم شک کرد!
به دلایل پیش گفته و به اعتبار مباحث پیشِ رو نکته ی سلبی تیتر این مقاله که در صورت اثباتی و سوالی شدن، جوابش حتماً منفی است، روشن خواهد شد. من از کاربرد کلماتی مانند جاسوس و قلم به مزد و نوکر اجنبی و خائن و مشابه این ها - به دلیل بار و بُرد امنیتی شان - همواره طفره رفته ام؛ اما بر این باورم وقتی یک هموند ما عنان درک اجتماعی اش را به آلن ایر می سپرد یا منافع طبقاتی اش در تقویت بورژوازی پرو غرب نهفته است و یا قادر به تجزیه و تحلیل مسایل ساده ی سیاسی نیست.
تاکید لنین بر ارتباط تنگاتنگ منافع طبقاتی و مواضع سیاسی قابل تامل است:
"مادام که افراد فرا نگیرند در پس هر یک جملات ، اظهارات و وعده ها و وعیدهایاخلاقی، دینی، سیاسی واجتماعی منافع طبقات مختلف را جست و جوکنند در سیاست همواره قربانی سفیهانه ی فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود.طرف داران رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که هر موسسه ی قدیمی هر اندازه هم که فاسد به نظر آید متکی به قوای طبقه یی از طبقات حکم فرماست ، همواره از طرف مدافعین نظم قدیم تحمیق می گردند"
<سه منبع و سه جز مارکسیسم. کلیات لنین برگردان پورهرمزان. ص:٢٧>
و تا یادم نرفته است این دقیقه را هم به ساعت شمار بحث اضافه کنم که همکاری تنگاتنگ و سخت صمیمی بخش مهمی از بدنه و راس رسانه یی اصلاح طلبان دولتی با مدیای سرمایه داری غرب از یک سو به روشن شدن صف بندی های مبارزه ی طبقاتی یاری رساند و از سوی دیگر بر صحت این عبارت ساده ی لنین تاکید کرد که "جمهوری دموکراتیک پوسته ی سیاسی آرمانی برای اقتصاد سرمایه داری است." قابل توجه دوستان منشویک!! تازه این "دوستان اصلاح طلب" جمهوری دموکراتیک هم نمی خواهند و ناسیونالیسم آنان در تضاد با منافع مردم زجر دیده ی غزه و لبنان ( نه غزه؛ نه لبنان.... ) و دفاع از شوونیسم کور ایرانی تعریف شده است. جمهوری ایرانی. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش و هر که جز این بگوید حتما در صف دولت حاکم است!! در این جمهوری ایرانی لابد باید شاهد سوگند خوردن یک پادشاه" دموکرات" از نوع ملکه الیزابت باشیم. با نخست وزیری از جنس مارگارت تاچر و در ایده آل ترین شرایط ورژن پوسیده ی تونی بلر. گیرم در عبای شکلاتی شبه لیبرال جک استراویی یا لباس فرم دنگ شیائوپینگی.... یادتان هست وقتی خاتمی و بلر با هم عروج کردند اصلاح طلبان چه قشقرقی از مبارکی این انطباق متبرک به راه انداختند؟ یادتان هست که آنتونی گیدنز به مقام نبوت جامعه شناسی دوران رفرمیست ها ارتقا یافت؟ یادتان هست که" شهروند امروز" احسان نراقی و عباس میلانی را تا حد زعیم تفکر مدرن سیاسی اعتلا داد و مجسمه ی گند گرفته ی هایک ـ میسز را از موزه ی بازار آزاد بیرون کشید و تقدیس کرد؟
دوم
از مهملاتی که طی دهه ی گذشته از سوی چپ های بریده یی همچون نگری برای جای گزین کردن امپراتوری و امپریالیسم و جنبه و ظرفیت مثبت بخشیدن به امپراتوری ( دموکراسی خواهی و صلح طلبی!) که بگذریم؛ واقعیت این است که واژه ی امپریالیسم تحلیل ها و مفاهیم کاملاً سوسیالیستی را در حوزه ی ادبیات سیاسی اقتصادی مارکسیسم لنینیسم تداعی می کند .در دهه ی پنجاه اعضای اولیه ی سازمان مجاهدین خلق این واژه را از رزمنده گان ضد امپریالیست جنبش فدایی وام -گرفتند و به تدریج مترادف های آن را – به سان عبارت " جامعه ی بی طبقه ی توحیدی -وارد ادبیات طیف های مختلف مذهبیون سنتی اعم از مکلا یا معمم کردند.چندان عجیب نیست که در کل آثار مهدی بازرگان و سحابی و مطهری حتا یک بار نیز این واژه نیامده است.
بحث بر سر چیستی و چه سانی امپریالیسم در جریان پلمیک میان اعضای شاخص سوسیال دموکراسی آلمان و بلشویک ها آب بندی شد و به پشتوانه ی دانش تئوریک لنین به نظریه یی جامع تبدیل گردید.
به طور خلاصه رزا لوکزامبورگ در سال ١٩١٣ ضمن دفاع از تئوری "مصرف نامکفا" - که با نظریه ی" گرایش نزولی نرخ سود" مارکس هنباز نبود - امپریالیسم را مرحله ی جدیدی از سرمایه داری دانسته بود که از طریق رخنه در کشورهای غیر سرمایه داری و دست یابی به مصرف کننده گان جدید قابلیت رشد و حضور در بازارهای جهانی یافته است. (R.Luxemburg, 1968:82-91)
رودلف هیلفردینگ - که حالا به نظر می رسد نظراتش توسط چپ های بریده به شکلی ابتر بازتولید می شود - ابتدا به دو خصلت عمومی سرمایه داری انحصاری پرداخت و از روند تراکم سرمایه و رابطه ی ارگانیک میان بانک ها و سرمایه ی صنعتی سخن گفت و سپس سرمایه ی مالی را به حساب دلیل اصلی شکل بندی کارتل ها و تراست های امپریالیستی واریز کرد. (R.Hilfereding, 1981:145-50)
نیکلای بوخارین - در مقام شاخص ترین تئوریسین بلشویک ها در یک مقطع تاریخی - در کتاب "امپریالیسم و اقتصاد جهانی"، در حاشیه ی نقد نظریه ی هیلفردینگ، به درستی نشان داد که نظام سرمایه داری به واسطه ی نیاز به ارزش اضافه و کسب سود بیش تر از طریق دست آوردهای انباشت موفق سرمایه، روند جهانی شدن و تاسیس کارتل های چند ملیتی را دنبال می کند. (N.Bukharin, 1972:104)
طرح تحلیل های راست روانه ی برنشتاین و کائوتسکی و دیگران به لحاظ ظرفیت های کلامی این مقاله اقتصادی نیست. و همین قدر تاکید می کنم که بی گمان جامع ترین و کامل ترین تفسیر و تبیین از "امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری"توسط لنین تئوریزه شد. لنین از یک سو کلیات نظری بوخارین را ستود و از سوی دیگر مطالعات عمیق در فلسفه ی دیالکتیکی هگل را تکیه گاه متدولوژی جهان نگری خود ساخت و به دقت در مباحث لوکزامبورگ و هیلفردینگ و شخم زدن مواضع جناح راست سوسیال دموکراسی (کائوتسکی) پرداخت. خلاقیت لنین به همین جا ختم نشد. او به تاسی از شیوه ی تحلیلی مارکس، هر مرحله ی تازه در روابط تولیدی را محرک مرتبه ی جدیدی از قیام توده یی دانست و به تدوین ۵ خصلت بارز و ممتاز امپریالیسم وارد شد:
١. تمرکز تولید و انحصارها، ٢. بانک ها و نقش نوین آن ها، ٣. سرمایه ی مالی و الیگارشی مالی، ۴. صدور سرمایه، ۵. تقسیم جهان بین اتحادیه های سرمایه داران.
لنین به درستی سرمایه داری انحصاری را نه بخشی از تکامل سرمایه داری بل که نمونه یی از یک دگرگونی به ضد و از رقابت به انحصار دانست و نشان داد که انحصار به جای غلبه بر رقابت به هم زیستی رسیده و بر بحران سرمایه داری افزوده است. ( V.I.Lenin, 1940: 601)
نظریه پردازی لنین در خصوص "امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری" دو سال پس از جنگ جهانی اول (١٩١٨-١٩١۴) و یک سال قبل از انقلاب اکتبر نوشته و به عنوان "رساله یی عامه فهم" منتشر شد. بی تردید بلشویک ها می توانستند به اعتبار این اثر و دست آوردهای باز مانده از پلمیک با سوسیال دموکراسی آلمان به یک سیاست خارجی منسجم ضد امپریالیستی دست یابند. اما حوادث پس از انقلاب اکتبر از جمله
توطئه های امپریالیسم، جنگ داخلی وخامت اوضاع اقتصادی؛ مقاومت ضد انقلاب، حاکمیت خط غیر لنینی بعد از سال ١٩٢٨، شکست اسپارتاکیست های آلمانی و عروج فاشیسم و در مجموع تعرض همه جانبه ی سرمایه داری جهانی، بحران اقتصادی آمریکا و غرب و سمت گیری به سوی جنگ جهانی دوم به منظور حل بحران، سوسیالیسم را وارد رقابت نفس گیر موسوم به جنگ سرد کرد. سوسیالیسم تا حد "ناسیونالیسم متکی به میهن کبیر"، "وفاداری به حزب غیر کارگری"، "صنعتی سازی" برای تقابل با دشمن امپریالیستی و.... تقلیل یافت.
سوم
"سوسیالیسم واقعاً موجود" یا "سوسیالیسم اردوگاهی" در تمام مدتی که در اتحاد جماهیر شوروی حاکم بود – از لنین و استالین تا گورباچف - به صور مختلف از سوی امپریالیسم مورد تعرض قرار گرفت. اما در تمام آن هفتاد و پنج سال نه در شوروی و نه در کل بلوک شرق به اندازه ی سی و سه سال گذشته در ایران - بعد از انقلاب بهمن ۵٧ – "مرگ بر آمریکا" گفته نشد، پرچم آمریکا به آتش کشیده نشد. مترسک روسای وقت آمریکا بالای نیزه ها نرفت، سفارت آمریکا به اشغال در نیامد و در همان حال از سوی جناح های مختلف دولتی برای ارتباط و تعامل با دولت آمریکا بی تابی نشد و در حالی که دولت های چین و روسیه و اتحادیه ی اروپا آشکاره ترین سیاست های امپریالیستی را نماینده گی می کردند - و می کنند - این تنها دولت آمریکا و بعضاً انگلستان بود که تحت عنوان "استکبار" یا "شیطان بزرگ" به باد شعار "مرگ" گرفته شد. به راستی غوغا بر سر چیست؟ کمی به گذشته برمی گردیم. از طریق یک فلش بک تاریخی.
مستقل از این که:
میان اهالی و اطرافیان آیت الله در نوفل لوشاتو و سران کاخ سفید در خصوص استمرار صدور نفت به آمریکا پس از سقوط شاه مکاتباتی صورت گرفته باشد یا نه....
ژنرال هویزر برای انتقال مسالمت آمیز قدرت از نظامیان به شورای عالی انقلاب وارد عمل شده باشد یا نه....
میان کسانی مانند ابراهیم یزدی و غضنفرپور و مقاماتی از آمریکا و فرانسه قرار و مدارهایی رد و بدل شده باشد یا نه....
در این نکته تردیدی نیست که بعد از انقلاب ۵٧ میان دولت های مختلف ایران از بازرگان تا احمدی-نژاد مذاکرات و ملاقات های مستقیمی با مقامات ارشد آمریکا صورت بسته است. به بهانه های مختلف. در حوزه ی علوم سیاسی و روابط بین الملل اسم این مناسبات را می گزارند "دیپلوماسی" ولی نام چهر ه ی دیگرش که به اشکال گوناگون - به ویژه روز ١٣ آبان و "تسخیر لانه ی جاسوسی" در قالب آتش زدن پرچم آمریکا و رژه رفتن از روی آن و غیره - صورت می بندد، بر من چندان دانسته نیست. اخیراً هاشمی رفسنجانی در گفت وگو با سایت آفتاب، مذاکره با آمریکا را تابو ندانسته و احمدی نژاد - که درهای "شورای عالی ایرانیان" را بسته یافته - برای عقب نماندن از رقیب ماجرای تبدیل شدن کشور به "جزیره" را کوبیده و از ضرورت تعامل با همه ی کشورها سخن گفته است. اما کم و بیش ٩ سال پیش(۵ خرداد ١٣٨١) زمانی که که نگارنده در سر مقاله ی روزنامه ی دولتی ایران گفت وگو با هر شیطان کوچک و بزرگی از جمله دولت امپریالیستی آمریکا را برای همه ی دولت ها - حتا چپ ترین دولت ها - امری عادی خواندم؛ نه فقط روزنامه را بستند (برای یک روز) بل که ناسزاها به این قلم گفتند که مپرس و اگر نبود مواضع بی تخفیف و همیشه ضد امپریالیستی نویسنده، ای بسا.... باری ! شاید شرایط عوض شده. شاید تحریم ها دیگر "ورق پاره" نیست. شاید صنعت نفت ایران که برای ترمیم خود نیازمند رقم وحشت ناک و نجومی ۵٠٠ تا ٧٠٠ میلیار دلار سرمایه گزاری است به روغن سوزی افتاده است. شاید ... نمی دانم!
از قرار نخستین ملاقات و مذاکره ی ایران و آمریکا (بعد از انقلاب ۵٧) در پایان اکتبر ١٩٧٩ و زمانی شکل بست که یک هیات عالی رتبه ی ایرانی به سرپرستی نخست وزیر وقت برای شرکت در جشن های بیست و پنجمین سال یاد انقلاب الجزایر به آن کشور رفته بود. در این جلسه از سوی ایران مهدی بازرگان (نخست وزیر)، ابراهیم یزدی (وزیر خارجه) و مصطفا چمران (وزیر دفاع) - همه گی از سران نهضت آزادی - شرکت داشتند و در طرف مقابل زبیگنیو برژینسکی (مشاور امنیت ملی کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر) نشسته بود. رابرت گیتس مامور ارشد CIA و وزیر دفاع دولت های بوش دوم و اوباما در آن زمان دوران کارآموزی خود را به عنوان "کاتب مخصوص" برژینسکی سپری می کرد،شرح گفت و گو را مکتوب کرده است. از جمله این جمله ی برژینسکی را که: "ما دولت شما را به رسمیت می شناسیم. ما همه ی سلاح هایی که قرارداد فروش آن ها را با شاه بسته شده بود را به شما می فروشیم. ما دشمن مشترکی در همسایه گی شمالی داریم....» از قرار تاکید مقامات ایران بر استرداد شاه و استنکاف آمریکاییان از این امر، مذاکرات الجزایر را بی نتیجه گذاشته است. مذاکراتی که اگر برای دولت موقت لیبرال آب نداشت باری برای جناح مخالف جمهوری اسلامی خواه آن نان داشت. اشغال سفارت آمریکا، اولین میخ بر تابوت لیبرالیسم ایرانی بود که از سه دهه پیش و به اعتبار انکشاف مناسبات سرمایه-داری بر شانه های بورژوازی تاریخ منقضی و منسوخ موسوم به "ملی" در نوسان بود و آخرین بار نتوانسته بود بخت خود را با بختیار باز کند. بار دیگر دیپلماسی ایران - آمریکا به شکلی دیگر گل داد. مذاکره یی در کار نبود اما وقتی که در اوج رقابت های انتخاباتی گروگان ها حفظ شدند تا به محض پیروزی خبیث ترین رییس جمهور معاصر آمریکا آزاد شوند، رونالد ریگان شاد و خندان از بزرگ ترین دسته گلی یاد کرد که مقامات ایران به او هدیه داده بودند. به یک مفهوم در ابتدای سال ١٩٨١، ضد کارگری ترین برنامه های اقتصادی سیاسی کل تاریخ امپریالیسم آمریکا یعنی نئولیبرالیسم (ریگانیسم = مکتب شیکاگو) با کادوی دولت وقت ایران کلید خورد.
واضح است که عروج ریگانیسم و عملیاتی شدن تئوری های هایک ـ فریدمن مستقیماً از بحران عمیق اقتصاد شبه کینزی آمریکا برخاسته بود و از دو سال پیش با عروج یک جریان تبهکار دیگر (تاچریسم) در انگلستان آغاز شده بود. مضاف به این که با هیچ اگر و مگری نمی توان با قاطعیت مدعی شد که اگر گروگان ها در زمان ریاست جمهوری کارتر آزاد می شدند، شانس انتخاب مجدد او بیش تر از ریگان بود. واقعیت این است که دموکرات ها هیچ پاسخی برای حل بحران رو به فزونی اقتصاد سیاسی آمریکا نداشتند و دقیقاً به همین دلیل مغلوب نئوکان ها شدند. با این حال بسیاری از تحلیل گران سیاسی آزادی همزمان گروگان ها با پیروزی ریگان را چراغ سبزی به جمهوری خواهان آمریکایی تلقی کرده اند. در مجموع واقعیت این است - و از گفته های برژینسکی نیز پیداست - که طرح آمریکا برای محاصره ی اتحاد جماهیر شوروی (کمونیسم بورژوایی اردوگاهی) از طریق حاکمیت یک دولت مذهبی ضد چپ در ایران تا حدودی به نتیجه رسیده بود و در مرحله ی بعدی می-باید با ایجاد جریان های مسلح و بنیادگرا زمینه های شکست ارتش شوروی در افغانستان تدارک دیده می شد. چنین نیز شد چنان که خواهیم گفت. باری برای جابه جا شدن گروگان ها یک بار دیگر الجزایر نقش میانجی را ایفا کرد. توافقی که حتا بنی صدر از آن به قرارداد وثوق الدوله تعبیر کرد.
در اوج جنگ و در شرایطی که دولت ایران به شدت در تنگنای تهیه ی قطعات و سلاح های سنگین با مشکلات جدی روبه رو شد، ناگهان هاشمی رفسنجانی در مُقام خطیب موقت نمازجمعه ی تهران از سفر غیر قانونی یک مقام ارشد آمریکایی به نام مک فارلین (معاون رییس جمهور ریگان) سخن گفت. در نتیجه ی این مناقشه ی شگفت ناک که گویا قبلاً در روزنامه ی الحیات لبنان درج شده بود - دانسته آمد که سلاح های مورد نیاز دولت ایران به مدت پنج سال از کانال های غیر رسمی (دلالان) تامین می شده و سود ناشی از آن به جیب ضد انقلابیون نیکاراگوئه( کنتراها) و سایر جریان های ارتجاعی آمریکای لاتین می رفته است. در ادامه موضوع فروش موشک های تاو و هاوک آمریکایی از طریق رابطین اسراییلی به میان آمد. در میان دلالان خصوصی از یک فرد سعودی به نام عدنان خاشوقچی و یک ایرانی به اسم منوچهر قربانی فر (که گویا مشاور نخست وزیر موسوی بود) دو اسراییلی (ال شوییمر و یاکوف نیمرووی) سخن ها گفته شد. که شرح آن در این مجال نمی گنجد.
خوش بختانه این اسامی و مباحث پیش گفته اینک در شمار اسرار نیستند و پای شان به اندازه ی کافی در جراید چاپی و مجازی باز شده است و حکم حافظ شیراز:
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرم اش این بود که اسرار هویدا می کرد
بر نویسنده صادق نیست.
دولت هاشمی رفسنجانی در سال ١٣٦٨ با خیالی تخت و آسوده از قلع و قمع تمام نیروهای مخالف و معاند و برانداز و البته پایان جنگی فرسایشی به قدرت رسید و سودای شکوفایی سرمایه داری ایران و ادغام در سرمایه داری غرب را به سویدای کابینه اش برد تا عنوان پر طمطراق "سردار سازنده گی" را به جای پسوند بی ربط "بهرمانی" - نام روستای زادگاه هاشمی در کرمان - با خود بکشد. در این دوران سر و کله ی یورش یورش تکنوکرات ها و بوروکرات ها پیدا شد.(طبقه ی جدید بورژوازی ایران). اریستوکراسی کارگزارانی به جای آرپی چی بسیجی نشست. بی هوده نیست که حزب اللهی ها هاشمی را "اکبرشاه" می نامند. واژه ی شهروند مد شد. کارگران و زحمت کشان با لفظ "دهاتی" هو شدند. حتا بعضی از بسیجی هایی که پس از ٨ سال جنگ کشور را مال خود می دانستند و آنک سرشان بی کلاه مانده بود به محسن مخملباف - که هنوز شاگرد گوش به فرمان آوینی بود- رجوع کردند تا فیلم های "شب های زاینده رود" و "نوبت عاشقی" و مشابه این ها ساخته شود. در نقد حاجی بازاری های موتلفه که از قبل جنگ میلیاردرتر شده بودند. اولین پاداش سرمایه داری جهانی اعطای نزدیک به ۵٠ میلیارد دلار وام ظرف سه سال به دولت "سردار سازنده گی" بود. ساده لوحی است اگر کسی فکر کند با توجه به نفوذ آمریکا در صندوق و بانک جهانی، این پول کلان بدون موافقت آمریکا و متحدانش به دولت رفسنجانی پرداخت شده است. به طور کلی در طول ١٦ سال زمام داری اصلاح-طلبان (٨ سال رفسنجانی و ٨ سال خاتمی) برنامه ی نئولیبرالی تعدیل ساختاری اقتصاد ایران به دستور صندوق بین المللی نوشته و اجرا شد.گیرم که در این زمان زیر فشار افکار عمومی یک صباحی چند روزنامه ی نیم بند رفرمیست هم منتشر شد اما مساله این است که قراردادهای هنگفتی در حوزه ی نفت و گاز (توتال، رویال، داچ شل) منعقد گردید. پروژه های کرسنت و ایرانسل به سرمایه داران غربی واگذار شد. شرکت مشهور هالیبرتون (متعلق به کاندولیزا رایس) در ایران (مناقصه ی پارس جنوبی در سال ١٣٨١) جولان داد. در تمام این مدت مذاکرات میان دولت ایران ( اصلاح طلبان) و مقامات آمریکایی حول مسایل مختلف جریان داشت . از جمله:
جنگ در بالکان و همکاری با نیروهای ناتو. (نام ژنرال رسیم دلیچ در خاطرتان باشد)
اجلاس بن، نقش آفرینی نماینده ی ایران (ظریف) در به قدرت رسیدن حامد کرزای و کومک پانصد میلیون دلاری و بلاعوض ایران به دولت جدید افغانستان که ترکیبی از نیروهای طالبان و مجاهدان بود. پیش از این نیز دولت ایران در کنار دولت های عربستان، امارات و پاکستان و تحت ارشاد و فرماندهی آمریکا نقش مستقیمی در تحولات افغانستان ایفا کرده بود. به پشتوانه ی این نقش-آفرینی ها بود که ایران توانست مهره های متمایل به خود را در دولت اول حامد کرزای وارد کند. یونس قانونی، عبدالهب عبدالهس و فهیم پست های حساسی گرفتند و حتا یک چهره ی کاملاً غیر سیاسی (دکتر سلطان - رییس گروه ادبیات دانشگاه بین الملل امام خمینی) که من از نزدیک او را می شناختم به عنوان وزیر وارد کابینه شد.
همکاری با نیروهای ایالات متحد و ناتو در جریان سقوط صدام حسین. دولت صدام توسط نیروهای نظامی آمریکا ساقط شد و عملیات نظامی در عراق هزینه یی بالغ بر یک و نیم تریلیون دلار و ده ها کشته روی دست آمریکا گذاشته است. این بدهی ها حالا دارد کشتی بحران-زده ی آمریکا را روی یخ هایی حرکت می دهد که زیر آن آتشفشان جریان دارد. از نمد این همه هزینه و تلفات کلاه مطلوب برای سر کچل آمریکاییان دوخته نشد، سهل است که پیروز نهایی جنگ به چند دلیل مشخص دولت ایران بود:
• سقوط صدام به عنوان دشمن قسم خورده ی جمهوری اسلامی.
• قدرت گیری مالکی ـ طالبانی به عنوان متحدان ایران.
• انهدام و انزوای یک جریان مطلقاً سکتاریست (مجاهدین خلق) که حالا برای احیای خود به آغوش خشن ترین گنگسترهای نئوکان آمریکایی غش کرده است و با صرف پول های هنگفت می کوشد تا شاید نامش از لیست ترور تروریست های بین المللی خارج شود!
بی چاره سعید محسن!
چهارم
واقعیت این است که اصلاح طلبان - از رفسنجانی تا خاتمی و اخیراً موسوی و کروبی - نه فقط بر ضد امپریالیستی بودن خود پای نمی فشردند بل که از همان ابتدا کلید حل مشکلات اقتصادی و سیاسی ایران را در کیسه ی ادغام در سرمایه داری غرب یافته بودند. کنسل شدن قضیه ی ترور سلمان رشدی، نزدیکی رفسنجانی به عربستان و قضایای مک فارلین ، پروژه ی گفت وگوی تمدن های محمد خاتمی و دل بری از مادلین آلبرایت، مذاکرات هسته یی سعدآباد، گرین کارت آمد و شد برای جک استراو (وزیر خارجه ی انگلستان)، تعلیق فعالیت های غنی سازی و نکات پیش گفته با تاکید بر نئولیبرالیزه کردن اقتصاد سیاسی ایران به مثابه ی این بود که چهار دولت اصلاح طلب (توسعه ی اقتصادی و توسعه ی سیاسی) نه فقط هژمونی جهانی و منطقه یی آمریکا و کلاً سرمایه داری غرب را پذیرفته بودند، بل که تمایل شدیدی به بازی در هافبک "راست" این تیم داشتند. اگرچه من با طرح مقولاتی مانند "متعارف شدن بورژوازی حاکم ایران" - که به مناقشه یی بی ربط در چپ دامن زده است - توافق چندانی ندارم؛ اما معتقدم در این دوران دولت ایران همه ی خصیصه های یک دولت تمام عیار بورژوایی را به خود گرفته است. (این بحث بماند تا مجالی دیگر) باری دولت نهم که به ادعای خود برای به هم زدن کافه ی دولت لیبرال ها و آقازاده ها و اشراف و با شعار تحقق عدالت اجتماعی به قدرت رسیده بود؛ در این شش سال چنان به مرگ گرفت که مردم به همان تب و لرز رفسنجانی و خاتمی هم رضایت دادند. نتیجه ی پانصد میلیارد دلار درآمد نفتی - یعنی نیمی از درآمد نفت کشور ظرف سی سال گذشته - به
عمیق ترین فاصله ی طبقاتی ( برای این که به عرض ام برسید کافی ست سری به یکی از محلات شمال شهر تهران بزنید تا دریابید که کاخ الیزه شرم سار "آلونک" سرمایه دران وطنی است. از فرط تحقیر!!)، بی کاری دو رقمی، قراردادهای سفید امضا،پیمان کاری، اخراج کارگران، تعطیلی مراکز تولیدی، رشد وحشت ناک واردات، دست مزد ۴ بار کم تر از خط فقر برای کارگران، فرو رفتن نزدیک به چهل میلیون ایرانی در زیر خط فقر، رکود، تورم، کودکان کار، گسترش فحشا، افزایش سن ازدواج، شیوع بی نظیر موادمخدر صنعتی و تقلیل سن اعتیاد به ١٣ سال، رواج خشونت اجتماعی؛ انقباض فضای فرهنگی و.... در مجموع به آستانه ی یک فروپاشی اجتماعی تمام عیارانجامیده است.
باری این دولت در سالهای گذشته بارها در عراق با نماینده گان آمریکا مذاکرات مستقیم داشته است. رییس دولت بیش ترین سفر را به آمریکا انجام داده است و از همه مهم تر نکته ی دیگری است که به اجمال از آن می گذرم.هدف مهم و استراتژیک دولت در راستای ایجاد "شورای عالی ایرانیان". و مشارکت مثلا "جریان انحرافی" در این فرایند.
واقعیت این است که رییس دولت دولت نهم و دهم از میانه یا اواخر دولت اول خود به همان نتیجه یی رسید که اسلاف او یعنی رفسنجانی و خاتمی رسیده بودند و جرات بیان و جسارت اجرای کامل آن را نداشتند. طرح نئولیبرالی تعدیل ساختاری که باوجود تمام اهتمام رفسنجانی در همان ابتدا نیمه تمام رها شده بود، در دولت احمدی نژاد با شتابی مثال زدنی و بدون آن که کلنگ افتتاح بخورد، در دستور کار قرار گرفت و اجرا شد و حالا که یکی دو سال از اجرای این طرح می گذرد همه شاد و آزاد و آبادند:
کارشناسان صندوق بین المللی و بانک جهانی شادند.آنان که از شر خانم بازی های کنترل ناپذیر دومینیک استراوس کاون رها شده اند حالا با لاگارد اقدام به تصحیح رشد اقتصادی ایران از صفر به ٣ درصد کرده اند. دست شان درد نکند!
مردم ایران که به ازای هر نفر چهل و پنج هزار تومان یارانه ی نقد ماهانه می گیرند؛ شادند." چه معادل ها دارد شادی- شاملو".
دولت ایران که از بختک تهدیدهای اقتصاددانان سوسیالیست و کینزین و نهادگرا و امکان شورش گرسنه گان می هراسید، شاد است.
و البته در این بلبشوی شادی بیش از همه بازار شاد است. چرا که آزاد است." چه معادل ها دارد آزادی- شاملو"
و نگفته نماند که" کلبه" ی بورژواهایی که امثال بنده حتا بلد نیستند کولون دروازه ی آن ها چه گونه انداخته می شود!! آباد است. شعار حزب کارگزاران یادتان آمد؟ " ایرانی آباد و آزاد!"
محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@yahoo.com
بعد از تحریر
احمدی نژاد و اطرافیان نزدیکش که از اجرای بدون تنش برنامه های صندوق بین المللی غرق غرور شده بودند، برای پیش برد فاز دوم سیاست ادغام، "شورای عالی ایرانیان" را وارد بازی کردند. احمدی نژاد و یارانش خوب می دانستند که حتا با وجود موفقیت صد در صدی برنامه ی تعدیل ساختاری، حل بحران اقتصاد ایران در گرو حل مشکلات سیاسی قدیم و جدید با آمریکا و متحدانش است. شورای عالی ایرانیان با چنین مسوولیتی گرمکن پوشید. قبلاً امثال هوشنگ امیر احمدی و تریتا پارسی با کت و شلوار و پاپیون خود را در لابی های کنگره گرم بودند. دو سه اجلاس در تهران برگزار شد. ریخت و پاش هایی صورت گرفت. که مگو و مپرس. اما در گرمای لابی ناگهان "یگانه" - همان دختر ناز ۵ ساله ی کارگری که به پدرش برای بالا انداختن آجر و حمل کیسه های سیمان کومک می کند – "نفرین" کرد که غذای چرب و چیلی میهمانان مشایی و بقایی و ملک زاده، کوفتشان شود!!
و چنین شد!
حالا تنها آرزوی یگانه این است که پدرش سرایدار مدرسه یی شود که دو تا اتاق هم داشته باشد! یگانه ی ۵ ساله البته اسم امپریالیسم هم به گوشش نخورده است؛ اما - مانند بچه گی زنده یاد فروغ - خواب دیده است که نمی شود هم ضد امپریالیست بود و هم در عرض سی سال هزار میلیارد درآمد داشت و هم برای سرایدار شدن پدر، در دلی کوچک به اندازه ی همه ی اقیانوس ها اشک ریخت!
و بیست و چهار ساعت پیش در خواب و بیداری، رفیقی آشنا به من نهیب می زد که واقعیت را از آلن ایر نپرس، از یگانه بپرس.
!- farsi ->