دریغا که فقر
چه به آسانی
احتضار فضیلت است.
(احمد شاملو)
درآمد
متنی که می خوانید مقاله ئی پژوهشی و بهره مند از مبانی روش تحقیق نیست. حکایتی بر پایه ی اصول شناخته شده ی داستان نویسی نیز نیست. به متدولوژی علمی جامعه شناسی نیز متکی نیست. تلفیقی ست از مولفه های پیش گفته. تیغی بر دُمَلی. گیرم این تیغ ها بارها بر این دُمَل فرو رفته و گَند عفونت اش پس کوچه-های شهر را نیز برداشته است. قصه ئی ناگفته نیست. یا دردی در خفا مانده. جراحتی ست که با هزار زبان بیان شده. از قلم من نیز بشنوید که حامل سمفونی غم ناک زحمت کشان و ریتم دردمندان و ملودی نسل های خاکسترنشین شده است. ما نه سناریو سازیم. نه عربده کش مزدور مراکز امپریالیستی. نه تئوریسین جسارت بخش گردنه بگیر بخش های بیمارستانی. و نه قهرمان جاده های غیر استاندارد کوهستانی. نق و نوق پیر زنان راوی افسانه های حسین کرد شبستری را به پشیزی نمی گیریم. ما نویسنده ایم. و پیش از آن، خدمت گزار یک لاقبای کارگران و زحمت کشانیم. نه امید واهی داریم و نه یاس فلسفی. آدمی با ضعف و قوت های مشهود، که دست کسی را نمی بوسد و از آزار دیگران تن و جان اش می لرزد و با حضور کارگران پیش رو به آرامش می رسد. ما نویسنده ی کارگران و زحمت کشانیم. نزدیک به سه دهه است که از مال و منال (menal به کُردی یعنی بچه، فرزند) گذشته ایم. منتی در کار نیست. کار و زنده گی شفاف و علنی گواه آگاه زنده گی ماست. و اینک سال هاست با "چراغی در دست، چراغی در دل" به خانه ی فرودستان می رویم. ژست "کارگر پناهی" پیش-کش نظاره گان منظره ی تلخ شهر پیر.
١.حکایتی واقعی
الف. خرداد ١٣۵۵ بود به گمانم. یک سال زودتر از بقیه ی بچه ها دیپلم گرفته بودم. در فقدان ١۴ ساله ی پدر و غیاب سال های طولانی مادر، خیلی زود قاتی سیاست شده بودم. از کُنج کوچه های باریک و خیابان های تاریک جنوب تهران، پرت شده بودم وسط میدان جامعه. در انتظار کنکور و رشته ی جامعه-شناسی بی تابی می کردم. با بر و بچه های سلسبیل و چهار راه وثوق دار و دسته ئی شده بودیم برای خودمان. پول تو جیبی من از باشگاه فوتبال قصر یخ و بعد کیان و هما در می آمد. که دفاع وسط بودم. و خوب زیر توپ می زدم! در امجدیه...! از سه سال قبل سردبیر هفته نامه ی دیواری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شده بودم. هر چه دستم می رسید می خواندم. تنها یا با بچه ها. مائوئیسم بی داد می کرد، آن زمان. کتاب سرخ مائو بود که مثل قند آب می شد. خرداد ۵۵ بود احتمالاً. هفده سال ام بود. با سی چهل تومنی که حمید کمک کرد پول یک دوربین عکاسی ردیف شد. لوبیتل ٢ روسی. اولین حلقه ی فیلم را در شیرپلا و توچال خراب کردیم و بعد که دست مان راه افتاد، راه افتادیم به طرف قلعه ی شهرنو. مویز نشده انگور شده بودیم. ادعای جامعه-شناسی مان می شد. شهرنو جائی در جنوب غربی تهران. دروازه قزوین. نزدیک میدون اعدام. دلم لک زده بود برای یک روایت مصور از مشهورترین فاحشه -خانه ی کشور. کفش و کلاه کردیم و رفتیم. با حمید و غلام. و دو حلقه فیلم.
ب. ساعت حدود ده صبح یکی از روزهای آخر خرداد. قلعه غلغله بود. سخت شلوغ. اولین تجربه ی من و غلام بود. اما حمید می گفت قبلاً دو سه بار آمده است. برای دیدزدن یا هم خوابه گی نیامده بود. نه پولش را داشت و نه اعتقادش را. شاید از سر کنجکاوی. نمی دانم. پس، حمید شد راه نمای ما. جائی را نشان می کرد، غلام زاغ سوژه را چوب می زد و من عکس می گرفتم. با چند روسپی ارتباط برقرار کردیم. پس از گرفتن عکس. همین که فهمیدند قصد گپ و گفت داریم پس زدند. چند تا فحش آبدار هم شنیدیم که تازه بود. آن هم برای ما که جزوه ی "اسرار مگو" [نوشته ی ابوالقاسم حالت یا مهدی سهیلی یا...؟]را حفظ بودیم. هنوز به انتهای خیابان اول قلعه نرسیده بودیم که دخترکی توجه من را جلب کرد. وسط خیابان. چادرش را انداخته بود روی شانه های نیمه برهنه اش و ران های عریانش در هر قدم، به نوبت و موزون پیدا می شد. نزدیکش شدم و با احتیاط سلام گفتم. نیم نگاهی انداخت و گفت: "سام"و به راه اش ادامه داد. عطر تندش در دماغم پیچید. نزدیک تر که شدم با کمی لکنت و خجلت و بریده، تقاضایم را گفتم. نه رغبتی. نه حال و حوصله ئی. و نه دل و دماغی برای حرف زدن. هیچ نداشت جز چهره ئی مضطرب و پریده رنگ. زیبا اما خسته و درهم شکسته. جوان اما پیر و گسسته. تا دم خانه اش برسیم همین قدر می گوید که نامش مژگان است و امروز سرش شلوغ است و برای صحبت کردن با من شخصاً مشکلی ندارد، اما... حالا به در خانه ی او رسیده ایم. پیر زن واسطه منتظر است. و بیست سی نفری نیز. اجازه می خواهم عکس بگیریم. می پذیرد. من جمعیت را کنار می زنم تا حمید عکس بگیرد. (عکس شماره ی 1). هنوز برای عکس دوم حاضر نشده ایم که ضربه ئی به سرم می خورد. دفتر یادداشت هایم ولو می شود و خودم نیز. حمید در می رود. غلام را نمی-بینم. دوربین زیر پای مردی قوی هیکل درب و داغون شده است. از دهان من خون می آید. پلیس می رسد. دست بند و بعد هم کلانتری پاچنار. بچه ها ندا را به برادر بزرگ ترم می دهند. خلبان هوا نیروز است. صدایش از بیرون بازداشتگاه می آید که با کلانتر صحبت می کند.
پ. از سه حقله فیلم، حمید توانسته یک حلقه ی آن را نجات دهد. بقیه با دوربین نفله شده. دو هفته بعد موتور غلام را می گیرم و راهی قلعه می شوم. صبح اول وقت. گوشه ئی می ایستم تا بیاید. و می آید. نزدیک می شوم و با احترام تمام سلام می کنم. مثل سابق لاتی جواب نمی دهد. سلامی می گوید: "از رو نرفتی؟" بعد از کلی سماجت من، می خواهد بروم. و چهارشنبه (به گمانم یا چند روز دیگر یادم نیست)، ساعت 2 میدان منیریه باشم.
ت. با کمی تاخیر می آید. بدون چادر. ناهار نخورده است. من نیز. می گوید مهمان من. باری نتیجه ی چند ساعت صحبت ما – که شرح آن محتاج مجال دیگری-ست - می شود این که:
نام اصلی اش شهلا رضوی ست. متولد ١٣٣۵. اهواز. شغل پدر کارگر شرکت نفت. هشت خواهر و دو برادر. در ١٦ ساله گی شوهرش داده اند تا یک نان خور کم تر شود. یک سال بعد طلاق گرفته و به تهران گریخته. نزد خاله اش و بعد در دام فردی افتاده که قول خواننده گی و هنرپیشه گی به او داده و حالا قوادش است. اسمال دادا. اسم طرف را با ترس می برد. می گوید حتا از فکر فرار می ترسد. خانه ئی در خیابان لشکر برایش گرفته . و کلی درد دل دیگر. می نویسم. اجازه می گیرم ویادداشت بر می دارم. گوشه ئی ازاین نوشته ها بر حسب اتفاق چند سال پیش در خانه ی رفیقی پیدا شد. به همراه این چند عکس. شرح صحبت هایش بماند. نشانی خانه اش را با احتیاط می دهد و خطر اسمال دادا را با لرز و رعشه به یادم می آورد. دو سه بار دیگر می بینمش. هر بار افسرده-تر و پژمرده تر شده است. و بعد گرفتاری های سیاسی و جدا شدن از متن جامعه ارتباط ما را به طور کلی می بُرَد.
ث. برای روسپی شدن و "کار" در قلعه ی شهرنو [اشتغال از نوع شاهنشاهی و تمدن بزرگ]، بوروکراسی پیچیده ئی در کار نیست. چهار قطعه عکس. شناسنامه. گواهی طلاق در صورت تاهل. کارت سلامتی از بهداشت. تایید کلانتری محل پس از مراجعه به شهرداری منطقه. همین. روسپیان به محض ورود به شهرنو تحت کنترل یکی از اشرار و اوباش باند قوادان قرار می گرفتند. قواد از طریق ضرب و شتم و چک و سفته، تصور فرار را در همان روز اول می کشت. روسپیان قلعه به دلایل دشواری توان فرسا و جان کاه تن فروشی، حداکثر تا سن30 ساله-گی امکان بهره دهی داشتند و روز به روز تحلیل می رفتند و پس از خروج از چرخه ی روسپی گری به کارهای مختلف - از جمله پادوئی، نظافت، دلالی، آشپزی، توزیع مخدر و غیره - در همان شهرنو می پرداختند.
برخلاف نوشته ی سایت های "مدرسه ی فمینیستی" و سایت www.womeninIran.net (مقاله ی روسپی گری در ایران ـ شیوا زرآبادی) پلیس شهربانی مستقر در شهرنو – که در جاهای مختلف قلعه می چرخید - نه فقط از ورود جوانان کم سن و سال جلوگیری نمی کرد. بل که خود یک پا مشتری دائم، مجانی و شریک قوادان بود و بر پخش مواد مخدر نیز نظارت می کرد. (عکس های ضمیمه - همه تصاویر متعلق به صاحب این قلم است).
ج. دو ماه پس از انقلاب ۵٧ (اواخر اسفند) به سراغ شهلا رفتم. هنوز قلعه ی پیر پا برجا بود. کسی نمی شناختش. یا این گونه وانمود می کردند. پس از اصرار و انکار سرانجام یکی از واسطه ها گفت، شهلا
کله ش بوی قرمه سبزی می داد. چند بار فرار کرده بود. اون هم از دست کی؟ اسمال دادا. رفته بود اهواز سراغش. تا این که یه روز تریاک زیادی خورده بود و نفت ریخته بود و خودش رو سوزنده بود... جزغاله شده بود طفلی.
همان جا خراب شده بودم.و ناگهان شاملو به خاطرم خطور کرده بود که:
«در برابر کدامین حادثه
آیا
انسان را
دیده ئی
با عرق شرم
بر جبین اش؟»
(احمد شاملو، ١٣٨٢، ص:٦٠۵)
عرق شرم نه جبین، که وجودم را به سیلاب برده بود.
٢. سی وچهار سال بعد
سی ودو سال از انقلاب بهمن ۵٧ سپری شده است. انقلاب شد که بساط کثیف فقر و فحشا و بی کاری و بی خانمانی و کاخ نشینی و فاصله ی طبقاتی و بورژوازی ملی! و کمپرادور و سگ زنجیره ئی امپریالیسم و غارت و گرسنه گی و کار کودکان ووو جمع شود. انقلاب نشد که یکی در زعفرانیه و دبی و تورنتو برج بسازد و دیگری رخت خوابی به اندازه ی یک کارتن برای خوابیدن گیرش نیاید. باری بدون شرح به دو خبر – گزارش به نقل از دو سایت رسمی دولتی اشاره می کنم. سایت فرارو – متمایل به اصلاح طلبان دولتی - در تاریخ ٢٨/ تیر ١٣٨٩ چنین نوشته است:
«اینک مسوولین وزارت بهداشت برای کنترل وضعیت ایدز بر سر یک چهار راهی قرار دارند. سامان دهی وضعیت روسپیان مستلزم به رسمیت شناخته شدن آن-ها توسط مسوولین است که این امر خود تبعات قانونی روانی و اجتماعی فراوانی خواهد داشت. به گزارش فرارو وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی [دولت دهم] در جمع معاونان بهداشتی دانشگاه های علوم پزشکی سراسر کشور سخنانی گفته که در نوع خود بی سابقه و مهم هستند. مرضیه وحید دستجردی در خصوص مساله ایدز در کشور اظهار داشته است: "زمانی نگران انتقال ویروس ایدز از طریق خون بودیم، اما در حال حاضر مسائل جنسی نگرانی ما را در این زمینه تشکیل می دهد. چرا که یک sex worker (روسپی) می تواند در سال ۵ تا ١٠ نفر را به ویروس ایدز مبتلا کند و متاسفانه این گروه در سراسر کشور پراکنده اند." (www.fararu.com).{ تاکیدها از من است.}
(در افزوده: آیا ممکن است با وجود این اعتراف روشن خانم وزیر؛ رئیس دولت در جلسه ئی – حالا سازمان ملل یا هر جای دیگری - منکر وجود روسپی و رواج مهار نشده ی روسپی گری در ایران شود؟)
سایت فرارو در گزارش دیگری به تاریخ١٢ اسفند ١٣٨٨، تحت عنوان "روسپی-گری زیر ذره بین ـ روسپیان در ایران چگونه اند؟" کد مطلب ۴٢٦١٨، به رونق و تقلیل سن روسپی گری اشاره می کند و می نویسد:
«اظهارنظر درباره ی میزان رواج روسپی گری در ایران و شکل های بروز این پدیده، با توجه با حساسیت های حول این محور، بررسی این پدیده ی پنهان اجتماعی را نیز سخت تر می کند. شاید بتوان گفت آخرین آمار و بررسی پژوهشی درباره ی میزان رواج این مساله در تیرماه ١٣٨٨ منتشر شد. در آن مقطع سید کاظم رسول زاده ی طباطبائی - مدیر گروه روان شناسی دانشگاه تربیت مدرس - گفت: "در دهه ی۶٠ و٧٠ سن روسپی گری بالای ٣٠ سال بود. اما اکنون سن روسپی گری از ١۵ سال به بالا رسیده است." یکی از کامنت گزاران هوشمند ذیل این گزارش - مقاله ی پرخواننده نوشته است: "حضرات محترم! فقر فرهنگی و اقتصادی در هر جامعه ئی محصول انباشت سرمایه است. فقر در هر جامعه ئی محصول تقسیم ناعالانه ی ثروت، الیگارشی تکنوکراتیسم و رشد بوروکراسی است."
(پیشین ـ تاکیدها از من است)
همچنین درباره ی عوامل و سن روسپی گری در ایران بنگرید به مقاله ئی طولانی در این نشانی:
http:/www.Iranian.com/main/٢٠٠٧- ٤٤
تحت عنوان "روسپی گری و قاچاق انسان" نوشته ی فروزان جهرمی.
در گزارشی دیگر پیرامون تقلیل سن روسپی گری و افزایش آن در تهران به نقل از کارشناس ارشد جامعه شناسی و عضو کارگروه زنان و دختران آسیب دیده در ایران گفته شده سن روسپی گری در ایران به ١٣ سال کاهش یافته است و یازده درصد روسپیان تهران با اطلاع همسران شان دست به این کار می زنند. در این گزارش از فقر به عنوان عامل اصلی روسپی گری یاد شده است. http:/www.peiknet.net/08-augusti/news.asp?d:٣٠٨۵٦
فقر
هر انسان شریفی که تا کلاس دوم اکابر درس خوانده باشد به درست می داند که فقر از عوامل مهم انواع بزه کاری های اجتماعی، از جمله روسپی گری ست. سایت آفتاب - متعلق به حسن روحانی رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت – طی گزارشی به نقل از روزنامه ی مردم سالاری می نویسد: «ایران دومین کشور دارنده ی ذخائر گاز و نفت در جهان است و طبق گزارش بانک جهانی با سرانه ی درآمد ناخالص ملی ٣۵۴٠ دلار بیست وچهارمین قدرت اقتصادی جهان در سال ٢٠١٠ است. اما به دلیل سیاست گزاری های ناکارآمد [؟]، فقر، بی کاری، اعتیاد، نابرابری، تصادفات راننده گی، کم سوادی، طلاق و جرائم قضائی زنده گی مردم را بی کیفیت [؟] کرده است. مردم از ناراحتی-های روحی و روانی رنج می برند. به طوری که طبق گزارش انجمن روان شناسی حدود ٢١ درصد مردم ایران به بیماری های روانی مبتلا هستند. فقر و بی کاری به عنوان مادر مشکلات بوده... در حال حاضر (٢٦/٢/١٣٨٩) بیش از ٣ میلیون کودک محروم از تحصیل و ۵/١میلیون نفر کودک کار به دلیل فقر وجود دارند. سوءتغذیه و...»
http:/www.aftab.ir/articles/economy…
(تمام تاکیدها از من است. علامت [؟] نیز از من است)
در مورد رابطه ی فقر و روسپی گری بنگرید به:
- سرگذشت واقعی سارا دختری که از فقر به روسپی گری تن داده است:
www.sara – sh.persianblog.ir
نیز به دو فایل تصویری ذیل در ارتباط با فقر و روسپی گری:
www.youtube.com/wach?v=QJOVYZDIOHE
www.youtube.com/wach?v=٢ MHSNKGDYWS
همچنین درباره ی سرگذشت ناتاشا - ملکه ی زیبائی نیکاراگویه - که به دلیل فقر به روسپی گری تن داده است. بنگرید به:
www.uzakyol.blogspot.com/١٣٨٨/٠٢/blog - post- ٣٣۵٩.htm/
منبع اصلی این وبلاگ - که حاوی چند تصویر از ناتاشاست - روزنامه ی حریت ترکیه است که گزارش را به نقل از "گاردین" آورده:
www.millyet.com.tr/content/galeri/yeni/goster.asp
در کشوری که چهل میلیون انسان زیر خط فقر مطلق و نسبی زنده گی می کنند (آمار عادل آذر رئیس مرکز آمار ایران) رواج روسپی گری نباید چندان شگفت-ناک باشد.
پدیده ئی علنی که هر شهروند پیاده یا سواره ئی با نیم ساعت خیابان گردی مصادیق فراوان آن را خواهد دید!
بی کاری = فقر
دعوا بر سر آمار واقعی نرخ بی کاری در ایران هرگز به جائی نخواهد رسید. در تاریخ ٦ / شهریور ١٣٨٩ دهقان کیا، عضو هیات مدیره ی کانون شوراهای عالی کار استان تهران از موارد ذیل خبر داد:
- افزایش ۴٠ درصدی اخراج حجم کارگران از واحدهای تولیدی.
- ورشکسته گی بیش از ٩٠ درصد از واحدهای تولیدی واگذار شده به بخش خصوصی.
- واردات سالانه ۵ تا ٦ میلیارد دلار کالای قاچاق به کشور از اسکله ها و ورودی های نامرئی.
- به ازای ورود یک میلیارد دلار کالای قاچاق دست کم ٢۵ هزار کارگر بی کار می شوند.
(در افزوده: کسانی خود را به سفاهت زده و مخالفت ما با واردات، رکود تورمی و به تبع آن بی کارسازی گسترده ی کارگران را به حساب دفاع از بورژوازی داخلی؟ ملی! نوشته اند. بالاخره آدمی که حرفی برای گفتن نداشته باشد باید هم به پارازیت افکنی انگلی تقیل یابد)
- اکثریت قاطع کارگران کشور به صورت قراردادی کار می کنند و تعداد کارگران رسمی کم تر از ٢۵ درصد است.
- اخراج کارگران در 4 ماهه ی ابتدای سال جاری (١٣٨٩) نسبت به مدت مشابه در سال گذشته دست کم دو برابر شده است.
- آمار رسمی از نرخ ١٦ درصدی بی کاری و ۵/٣ میلیون نفر بی کار سخن می-گوید.
(در افزوده: خبرگزاری ایلنا روز سه شنبه ٩ شهریور ١٣٨٩ نوشت: اگر نسبت ۴١ درصدی جمعیت فعال در پایان سال ١٣٨۴ را به عنوان شاخص بپذیریم، نرخ بی کاری در پایان بهار ١٣٨٩ به ٧٣/١٨ درصد خواهد رسید!!)
باهوده است که فعالان آگاه جنبش کارگری اخیراً در مقالات خود از زوایای مختلف به ضرورت شکل بندی جنبش اجتماعی بی کاران نگریسته اند. صرف نظر از شکل ولونتاریستی پیش نهاداتی که در این مقالات آمده است، نمی توان از این مساله ی مهم به ساده گی گذشت.
گذشته از آمار ضد و نقیضی که درباره ی نرخ بی کاری ارائه می شود، تعریف اشتغال نیز در ایران با کج فهمی های بسیاری مواجه است. در صورتی که زنان خانه دار، کارگران ساختمانی با مشاغل فصلی و دیمی، هفته ئی دو ساعت کار؛ کارگران بی کار خانه نشین و برخوردار از بیمه ی بی کاری کم تر از هیچ، کارگران در جست وجوی کار (ثبت نام نشده در اماکن کاریابی)، فارغ التحصیلان بی کار – که گفته می شود نرخ بی کاری شان در حدود ٧٠ درصد است - به صورت واقعی بررسی شود معلوم نیست نرخ بی کاری در ایران تا کجا صعود خواهد کرد.
در هر صورت بی کاری و به تبع آن فقر از دلائل عمده و اصلی روسپی گری به شمار می رود. داور شیخاوندی (جامعه شناس در رشته ی جرم شناسی) - که از ۵ دهه ی پیش تاکنون تحقیقات وسیعی در زمینه ی علل بزه کاری در ایران انجام داده است، با اشاره به معضل بی کاری در ایران، فقر را یکی از پی-آمدهای بی کاری بر شمرده، و خاطر نشان شده است در جامعه ئی که شب و روز از بی کاری سخن می گویند، گسترده شدن پدیده ی روسپی گری دور از ذهن نیست.
(اکرم دادخواه، مقاله ی: عوامل موثر بر روسپی گری زنان در ایران، شنبه، ٢ / دی ١٣٨۴)
همین محقق پس از نقل دو نظریه از دورکیم و کوئینگ، به درست و با دقت می نویسد:
«در ایران به دنبال تجربه ی خصوصی سازی و تجربه ی بازار آزاد در فاصله ی سال های ٦٨ تا ٧٦ طبقه ی نو کیسه ئی با ویژه گی های زنده گی اشرافی پا گرفت که نماد تبعیض و تناقض شد. تا آن جا که به نوشته ی رسانه ها ٩٠ درصد ثروت در دست١٠ درصد افراد و ١٠ در صد ثروت در اختیار ٩٠ درصد مردم است. چنین است که عدم تعادلی ناگزیر فقر عمومی را گسترش داده و عوارض جانبی چون فحشا و سرقت را به دنبال داشته است.»
نویسنده به نقل از ساترلند بر بی نتیجه گی روش های قضائی و مجازات متخلفین و بی اثر بودن سیاست تهدید و ارعاب اشاره کرده و یادآور شده:
«در ایران مجازات هائی که برای این زنان صورت می گیرد عبارت است از:
١. اجرای حدود که صد تازیانه را در برمی گیرد.
٢. سنگ سار در موارد خاص.
در ادامه ی مقاله موضوع "صیغه" مورد انتقاد شدید قرار گرفته و گفته شده:
«اگر روسپی گری را فروش تن در مقابل پول بدانیم، در ازدواج موقت همین امر با پشتوانه ی قانونی صورت می پذیرد و زمانی بر آن واقع می شود.»
(سایت پایان: رساله ی گروهی جمعی از دانش آموخته گان دانشگاه صنعتی امیرکبیر یا پلی تکنیک)
واقعیت این است که اگر بی کاری، مردان را به ارتکاب جرائمی مانند سرقت، توزیع موادمخدر؛ قاچاق و... سوق می دهد در مقابل زنان بی کار با توجه به وضع بیو لوژیک خود مستقیماً به گرداب روسپی گری پرتاب می شوند. بی هوده نیست که اقتصاددان پاچه ورمالیده ئی به نام جگدیش باگواتی، طی مصاحبه ئی تلویزیونی در پاسخ به آثار مخرب جهانی سازی امپریالیستی در کشورهای عقب-مانده و ارائه ی راه حل برای برون رفت از این معضل (بی کاری و تقلیل دستمزد کارگران زن) با وقاحت کم مانندی دختران فقیر را به اشتغال در صنعت سکس یا پذیرش فقر بیش تر فراخوانده است. (نامردی و رذالت را ببین!)
جهانی سازی و روسپی گری
واقعیت تلخ این است که جهانی شدن (سازی) سرمایه داری در جهان معاصر و به ویژه در عصر سلطه ی سیاه نئولیبرالیسم به شدت کالائی کردن وجود انسان را دستور کار قرار داده است. این نیز لابد از دست آوردهای پیش رفت تکنولوژی اطلاعت (IT) است که شبکه های فحشا و روسپی گری را با تنوعی شگفت-ناک به صنعتی جهانی و سخت پول ساز تبدیل کرده است. فقط در یک قلم بازار تولید فیلم های هرزه نگاری در آمریکا سالانه نزدیک به ١٢ میلیارد دلار سود به جیب سوداگران و سرمایه داران ریخته است. در شکل دیگر ماجرا، مهاجرت-های ناگزیر بین المللی کارگران بی کار شده و فقیر به گسترش صنعت تجارت سکس و توریسم جنسی افزوده است. مناطق داغی در اروپای شرقی، آسیای جنوب شرقی و آمریکای لاتین عملاً مسوولیت حل مشکل مازاد اقتصاد سرمایه داری کازینو را به عهده گرفته اند. در این اقتصاد پر سود زنجیره ی هتل داران پا اندازان حرفه ئی باشگا ه های رقص، روسپی خانه ها، سالن های ماساژ و شبکه-های تلویزیونی ماهواره ئی همه ساله یک میلیون کودک را وارد باز آزار تجارت سکس می کنند.
سازمان جهانی کار (ILO) آمار دقیقی از تجارت جنسی کودکان ندارد ولی تعداد آنان را بیش از 2 میلیون نفر ارزیابی می کند، که ٩٨ درصد آنان را دختران و ٢ درصد آنان را پسران بین ١٢ تا ١٧ سال تشکیل می دهند. به گزارش ILO بیش از ٢٨ درصد اقتصاد تایلند و اندونزی و فیلیپین بر پایه ی صنعت سکس می چرخد. وجود شرم آور۴٠٠ هزار کودک روسپی در هند؛ ٧۵ هزار فیلیپین؛ ٨٠٠ هزار تایلند؛ ١٠٠ هزار تایوان؛ ٢٠٠ هزار نپال؛ ٣٠٠ هزار آمریکا؛ ۵٠٠ هزار آمریکای لاتین و ٢ میلیون برزیل، همان مدینه ی فاضله ئی-ست که قرار بود سرمایه داری برای کودکان به ارمغان آورد. در چرخه ی این جنایات هولناک گفته می شود یک کودک در هر سال خدمات جنسی اش را به دو هزار نفر می فروشد. این است آرمان شهر سرمایه داری.
پایان سخن
بی کاری عامل هول ناک عصر معاصر و افزایش آن نتیجه ی مستقیم بحران های سیکلیک سرمایه داری ست. از بی کاری زنان بارها به مراتب بیش تر از مردان آسیب می بینند. به این جدول توجه کنید:
فاکتورهای اقتصادی زنان مردان نسبت زنان به مردان
نیروی کار ٣٣ ٧٧ ۴٣%
درآمد به دلار آمریکا ٧٧/۵ ١۵/١۴ ۴١%
کادرها و متخصصین ١٣ ٨٧ ١۵%
کارکنان حرفه ئی ٣٤ ٦٦ ۵١%
درصد بی کاری بزرگ سالان ٧٢/١۵ ٢٩/٩ -
نتیجه ی تحقیقات فوروم اقتصاد جهانی در مورد ایران ( ٢٠٠٩ )
به نقل از: مرجان افتخاری ٢٠١٠ فقر و تهی دستی زنان و کودکان در جهان و ایران
بدیهی ترین نتیجه ئی که از این جدول بر می آید این است که درآمد روزانه ی ١۵/١۴ دلار مردان و دستمزد متوسط ٧٧/۵ دلار زنان در روز نه فقط موید یک آپارتاید جنسی شدید است بل که نشان دهنده ی فقر مضاعفی ست که زنان ایران تحمل می کنند. مرز این فقر با روسپی گری وقتی نازک تر می شود که بی کاری زنان تنها و بی پناه را نیز بر سیاهه ی آن اضافه کنیم. در چنین شرایطی یادش به خیر فروغ که گفته بود: "خانه سیاه است."