انتشار مقاله یی روائی از راقم این سطور تحت عنوان "از زخم قلب محمود صالحی"مانند سایر مقالات من واکنش های متفاوت، متخالف، رفیقانه و البته خصمانه یی درپی داشت. انتظار همدردی انسان دوستانه با جراحت خون باری که بر تن و جان من و خانواده ام وارد آمده بود؛ کاملاً طبیعی به نظر می رسید، اما دریافت هم زمان ده ها فحش نامه ی الکترونیکی(ای میل
)؛ حتا برای گرگ باران دیده یی همچون من تا حدودی شگفت ناک بود. زمانی که آدرس علنی خود را ذیل مقاله می-گذاشتم گمان می بردم که با حجم قابل توجهی از نظرات متباین و ای بسا متخاصم مواجه شوم. اما بی تعارف بگویم چنین تهاجمی برایم کاملاً غیرمنتظره بود. به طور کلی و مستقل از اظهارنظرهای کوتاه و بلندی که در ذیل این مقاله آمده و غالب آن ها سرشار از لطفی صادقانه و نجیبانه از سوی شهروندان ایرانی منتشر در همه سوی دنیاست - و من به همه ی آن ها ارج می گذارم و از این که قادر به پاسخ گوئی به تک تک آن ها نیستم شرمنده ام – نامه ها دریافتی در صندوق پستی من به طور کلی به دو بخش تقسیم می شود:
الف. رفیقانه و انسان دوستانه و فارغ از هرگونه گرایش ایده ئولوژیک به احزاب سیاسی.
ب. خصمانه و کینه توزانه و از موضع دفاع ایده ئولوژیک، سکتی و عصبی از جبهه ی اصلاح طلبان، لیبرال ها، سکولارها، جمهوری خواهان و امثال ایشان.
بگذارید از دومی (ب) شروع کنم.
من پیش و پس از انتخابات موضع کاملاً مشخص و روشنی درباره ی کل جریانات و گروه های سیاسی موسوم به اصلاح طلب اعم از دولتی و غیره – گرفته ام و در متن ده ها مقاله این مواضع را با استناد به نظرات این طیف گسترده و همسو مطرح کرده ام. در تمام این مقالات گفته ام با توجه به رشد سرمایه داری در مناسبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران؛ طبقه ی بورژوازی به طبقه یی تماماً ارتجاعی و ضد انقلابی تبدیل شده است. گفته ام از جبهه ی اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، میرحسین موسوی و مهدی کروبی به عنوان اصلاح طلبان دولتی تا اتحاد جمهوری-خواهان و فدائیان اکثریت و توده یی ها و سکولارها و سلطنت طلب ها و ناسیونالیست ها و فدرالیست ها و ملی مذهبی ها و نهضت آزادی چی ها و هکذا، جمله گی – صرف نظر از اختلافات – نظری و ایده ئولوژیک – جناحی از بورژوازی ایران را نماینده گی می کنند که آمال و آرمانش در بازار آزاد و تثبیت نظام سرمایه داری خلاصه می شود. گفته ام قبله ی آقایان سروش و مهاجرانی و سازگارا و کذا (گروه ۵ لندن و ٣ واشنگتن)، به استناد گفته های خودشان "جامعه باز" کارل پوپر است و نوشته ام که این "جامعه باز" تفاوت چندانی با جامعه ی فاشیستی هیتلری ندارد. شاهد این مدعا را در مقاله ی "سبز نئوکان" آورده ام و به وضوح گفته ام که دریافت جایزه ی نیم میلیون دلاری موسسه ی نئوکان کیتو از سوی اکبر گنجی به مثابه ی مشارکت مستقیم در خون هایی است که به واسطه ی عملیاتی شدن تئوری های میلتون فریدمن (مکتب شیکاگو) – موسوم به دکترین شوک – در شیلی و عراق و افغانستان و... صورت پذیرفته است. (درافزوده: این نکته چندان اتفاقی نیست که اکبر گنجی هنگام دریافت جایزه ی خون آلود کیتو، آموزه های انسان-دوستانه ی مارکس را مروج خشونت می خواند و با سخافت و فضاحت کم نظیری با جنایات نئوکان ها مرز مشترک می بندد و محسن سازگارا در برنامه ی جمعه شب ٢٨ خرداد VOA با رذالت هر چه تمام تر به فاکتی از پوپر استناد می کند که از قرار "مارکسیسم بزرگ ترین فاجعه ی بشری برای رسیدن به آزادی بوده است." این نکته که میزبانان این رسانه از سوی CIA گزینش می شوند بر بقال سرکوچه ی ما نیز پوشیده نیست!) جایزه ی نوبل شیرین عبادی را برای مردم زحمت کش ایران بی ارزش تر از یک خروس قندی دانسته ام. کشف حجاب ابلهانه ی فریبا داوودی مهاجر در VOA و دلقک بازی های ابراهیم نبوی و تحلیل های آبکی و مایک هامری نوری زاده در همان رسانه را مصداق هم نظری رسانه های قدرتمند امپریالیستی با سبزها خوانده ام و بسیاری از نهادهای سرکوبگر و آدمکش آمریکائی را پاتوق اعضای سابق دفتر تحکیم وحدت دیده ام و به "دموکراسی خواهی" کذائی ایشان ریشخند زده ام. تصویر روشنی از این اهدای دموکراسی آمریکایی را در عراق و افغانستان می توان دید. جشنواره های سینمائی امثال کن و ونیز و غیره – را اهرمی برای فشار به جناح محافظه کار و میلیتانت حاکم دانسته ام و گفته ام اگر سینمای مدعی آزادی خواهی – به مثابه ی یک هنر متعهد – برای انسان های گرفتار استبداد دل می سوزاند، چگونه است که رخشان بنی اعتماد و عباس کیارستمی و محسن مخملباف و همپالکی های فرنگی ایشان برای کارگران و زحمت کشان ایرانی اشک نمی-ریزند و از مصائب بی شمار زنده گی آنان فیلم نمی سازند؟ مگر میان جعفر پناهی و فلان کارگر افغانی در بند ١١ اردی بهشت ٨٨ به عنوان یک انسان تفاوتی هست؟ چگونه است که برای آزادی فلان روزنامه نگار دو خردادی کمپین جهانی راه می افتد و از گوگوش و حمید دباشی و گنجی و حسن شریعتمداری و مهرداد مشایخی و غیره ذیل آن کمپین امضا می گذارند اما برای آزادی مثلاً علی نجاتی همه ی این "آدم" ها خفقان می گیرند؟ باری گفته ام و معتقدم که بخش عمده یی از فاصله ی طبقاتی موجود در ایران از ١٦ سال حاکمیت اصلاح طلبان - از دولت های پنجم و ششم رفسنجانی به اضافه ی دولت های هفتم و هشتم خاتمی و مجلس ششم کارگزارانی، مشارکتی و روحانیون مبارزی – ناشی شده است. از رانت خواری کلان آقازاده های این حضرات اصلاح طلب یاد کرده ام. ازبودجه ی بنیاد باران و حضور افراد دست پرورده ی رژیم شاه مانند احسان نراقی و داریوش شایگان در آن بنیاد. از همکاری اقتصاد خوانده های فون هایکی مانند موساغنی نژاد و مسعود نیلی با باند محمد خاتمی که برای خصوصی سازی صنعت نفت ایران نیز کمین کرده اند. از رسانه هایی که جوجه مفتش های فرهنگی مانند محمد قوچانی مسوولیت آن ها را به عهده داشته اند و تنها رسالت شان تخریب چپ به موازات تبلیغ هایک و پوپر و نوزیک و پولانی بوده است... از این ها گفته ام و تکرار نمی کنم. خیلی خوب. این ها اگر به قول "آقایان و خانم ها" مواضع "استالینی" است، بیائید با ادبیات منطقی و مستدل جواب بدهید. این که هر کجا می نشینید من را پارازیت "جنبش سبز" می خوانید که نشدبحث منطقی. این که "میل" می-زنی و من را "نوکر کیهان" می خوانی که نشد استدلال. پای این استدلال شما که هر که با سبزها نیست دشمن "آزادی" (لیبرالیسم) است، نه چوبی که کاغذی است. راستش این منطق شما دقیقاً منطبق با روش هایی است که بریا ـ ژدانف برای یک دوره ی سیاه در شوروی حاکم کردند و ضمن تحمیل شکست به ظرفیت سانترالیسم دموکراتیک سوسیالیسم جماعتی انسان انقلابی را به ساده گی کشتند. هر کسی با فلان برنامه استالین مخالفت کرد، او را به عناد با برنامه های سوسیالیستی "رفیق کبیر" متهم فرمودند و چنین مخالفتی را معادل همکاری یا موافقت با فاشیسم هیتلری خواندند و نتیجه گرفتند طرف دشمن "سوسیالیسم" است پس خونش حلال است و آبرویش مستحب. بوخارین و تروتسکی فقط مشتی از خروار بودند. کاری که اصلاح طلبان مدعی پلورالیسم می کنند عیناً از همان رویه پی روی می نماید با این تفاوت که "خدا را شکر" فعلاً این جماعت در قدرت نیستند وگرنه معلوم نبود که در پاسخ یک نقد بنده از میلیاردرهای اتاق بازرگانی چند سال حبس و تبعید به سیبری – کویر لوت – می بریدند؟!
"دوستان" اصلاح طلب. اگر شما واقعاً لیبرال هستید، دست کم خود را دویست سال ارتجاعی کنید و از روی دست جان لاک و بنتام و منتسکیو و دوتوکویل بنویسید. روسو پیش کش. آخر چگونه می توان نان میلتون فریدمن فاشیست را خورد و از جامعه ی مدنی لاک سخن گفت؟
باری در پاسخ به کل اعضا و گروه های لیبرال و اصلاح طلب که در واکنش به نقدهای ما شیوه ی توهین و هجو پیشه کرده اند و در ای میل های"محبت آمیز" خود از همدستی ما با جناح احمدی نژاد اورتگا – داسیلوا – مورالس – چاوز – کاسترو افسانه ها بافته اند، فقط به چند نکته اشاره می کنم و می گذرم.
I. دست کم از دو خرداد ١٣٧٦ تمام جریانات و افراد لیبرال و اصلاح طلب – اعم از سکولار، ملی مذهبی، مشارکتی، کارگزارانی تا اکثریتی و جمهوری خواه – با تکیه بر دو شبه استراتژی "تبدیل دشمن به مخالف، و مخالف به دوست" و "تنش زدایی با ١+۵" به سرمایه داری غرب تکیه زدند.
II. در حال حاضر بخش گسترده یی از عناصر این گرایش در نهادهای سیاسی، رسانه یی و حتا امنیتی آمریکا، انگلستان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک، هلند و... به فعالیت علنی و رسمی مشغولند و بی آن که این موضوع را کتمان کنند از این مراکز پول و بورس تحصیلی و غیره دریافت می کنند. (درافزوده: باهوده است که آقای مجتبا واحدی، مشاور ارشد کروبی و سردبیر قدیمی روزنامه ی اصلاح طلب آفتاب یزد به محض خروج از ایران به مفسر ثابت و دائمی VOA تبدیل می شود و با آن هوش کمی تا حدودی متوسط تحلیل های درخشانی از اوضاع جاری ارائه می فرماید.)
III. در میان اصلاح طلبان و لیبرال ها، آدم های آکادمیک و به عبارتی درس خوانده کم نیستند. از جامعه شناس ماکس وبری و مرتبط با هابرماس تا متفلسف مفتخر به قرقره ی تئوری های کارل پوپر. این "استادان" حتماً می دانند دولت های پیش گفته – و اصولاً هر دولت بورژوائی دیگری - بدون انتظار واقعی به افراد و گروه های سیاسی کومک نمی کند. زمانی هم که این کومک های مالی تحت محمل های مختلفی همچون جایزه ی نوبل و حقوق بشر و پولیتزر و نخل طلایی و واسلاو هاول و لخ والسا و قلم نقره یی و شیر و خرس حلبی وغیره عرضه می شود، بی-تردید در قفای آن دولت ها قرار دارند. و باز هم حتا اگر این کومک ها مشروط به همکاری مستقیم و غیر مستقیم نباشد، مساله این است که مستقل از ایده ئولوژی های ارتجاعی ناسیونالیستی و استقلال خواهی و غیره؛ اساساً سازمان های سیاسی مدعی برخورداری از قدرت بسیج توده یی و متکی به یک جنبش اجتماعی فراگیر مردمی نه فقط کمترین نیازی به دریافت صور مختلف این کومک ها ندارند، بل که به محض قرار گرفتن در چنان شرایطی، از جبهه ی کارگران و زحمت کشان و فرودستان حذف می شوند. چنان که سبزها شده اند. (درباره ی دلایل به بن-بست رسیدن تظاهرات خیابانی و از دست رفتن سرمایه ی اجتماعی بورژوازی لیبرال سبز اگر در آینده فرصتی دست دهد سخن خواهم گفت .)
باری درمقاله ی روائی "از زخم قلب" در واقع به نکاتی پرداختم که شاهد عینی بخشی از آن ها را در نامه ها و تلفن ها و تماس های رفیقانه دیدم. (به این نکته در ادامه باز خواهم گشت). به طور خلاصه جمع بندی از وقایع کنکرت خرداد ٨٩ -که بر من رفته است -در چند فاکتور خلاصه می شود:
- فاصله ی طبقاتی در ایران معاصر به بیشترین حد آن در طول تاریخ سرمایه داری ایران رسیده است.
تحقیقاً تمام اعضای طبقه ی کارگر و زحمت کش ایران در زیر خط فقر مطلق و نسبی به سر می برند. برای این که به تشویش افکار عمومی متهم نشویم خواننده را به گفته های عادل آذر (رئیس مرکز آمار ایران) ارجاع می دهم. به گفته-ی وی "١٠ میلیون نفر در زیر خط فقر مطلق و ٣٠ میلیون نفر در زیر خط فقر نسبی اند" (دنیای اقتصاد، شنبه، ٨ خرداد ١٣٨٩). در مصاحبه با آرش ١٠۴ گفتم و یک بار دیگر تاکید می کنم در شمال تهران خانه هایی وجود دارد که فقط با تخلیه آب استخر یکی از آن ها کل مردم یافت آباد و زورآباد و مفت آباد و خانی آباد می توانند استحمام کنند و هر یک از آن ها قابلیت اسکان دهی به دست کم ده خانوار کارگری ۵ نفره را با تمام امکانات پیشرفته ی اروپای غربی دارا هستند. هزینه ی نگهداری سگ ها و گربه ها و اسب ها و قاطرها و خوک های این کاخ ها به تنهایی و بی اغراق از مخارج ده ها خانوار کارگری فزون تر است. هر یک از جانواران این خانه ها دارای پزشکان خصوصی و رژیم غذایی و ساعات استراحت و ورزش ویژه هستند و مرتب چک می شوند. این که صاحبان این خانه ها چقدر پول دارند (ثروت بورژوازی ایران یا میزان تجمیع ثروت در دست یک الیگارشی مالی) به درستی دانسته نیست و قرار هم نیست که دانسته شود. وقتی که اسامی چند میلیاردر عضو اتاق بازرگانی در سطح رسانه ها منتشر شد، سرمقاله نویس روزنامه ی دنیای اقتصاد با وقاحت هر چه تمام تر "گناه" فضای تند به وجود آمده علیه این حضرات را به گردن چپ ها انداخت و مدعی شد که چپ ها طی چند دهه ی گذشته کوشیده اند از طریق باز کردن یک جبهه ی ضد سرمایه داری مانع توسعه ی اقتصادی کشور شوند. ما البته از مدل این توسعه ی اقتصادی که" سردار کبیر سازنده گی" نماد و الگوی آن است چیزهائی می دانیم!
- حذف تقریباً تمام و کمال خدمات نیم بندی که دولت در گذشته به بخش های آموزش و بهداشت و حمل و نقل و انرژی و غذا و فرهنگ و غیره می داد و خصوصی سازی (یا خودی سازی) مراکز حساسی همچون بیمارستان ها به راستی مترادفی جز جنایت ندارد. در مورد محمود صالحی من فقط شاهد دو نمونه از این مدل اقتصادی ضد انسانی نئولیبرال بودم. با دارا بودن دفترچه بیمه ی تامین اجتماعی در عرض سه روز نزدیک به پانصد هزار تومان فقط برای دو قلم مخارج MRI و سونوگرافی هزینه شد. در مورد سانحه یی که برای من و همسرم در نیمه شب ١٣ خرداد پیش آمد، از آن جا که بیمارستان دولتی زنجان آمبولانس نداشت، فقط٣١٠ هزار تومان بابت کرایه ی یک آمبولانس قراضه ی خصوصی پرداخت شد تا بیمار به صد و چهل کیلومتر آن طرف تر منتقل شود. بیمارستان دولتی زنجان نه فقط از ترزیق یک مسکن ساده- نارکوتیک پیش کش- امتناع ورزید، بل که بابت یک عکس معمولی کتف و دست مبلغی را دریافت فرمود. مضاف به این که بیمارستان به طور کلی از حداقل پرسنل پزشکی و پرستاری نیز بی بهره بود. جایی شبیه خانه ی اشباح . به قول اخوان " از تهی سرشار ".امداد خودرو بابت یک جابه جایی ساده ی اتوموبیل سانحه دیده و انتقال به پارکینگ ٢۴٠ هزار تومان نقد (پول رایج) گرفت. تمام این ها در شرایطی انجام شد که اگر یکی از پزشکان متخصص (از رفقای قدیمی من) وارد جریان نمی شد و ابتکار عمل را به دست نمی گرفت نه فقط دست راست همسرم از ناحیه ی شانه قطع می شد بل که خودم نیز تا اطلاع ثانوی به زمین میخ کوب شده بودم. این ها و ده ها مورد دیگر اگر تاچریسم نیست پس چیست؟ عدالت محوری دولت ایران یعنی این که اگر پول به اندازه ی کافی داری می توانی در بیمارستان ایرانیان پارسانیان ونک و کذا بستری شوی و برای ماساژ دادن هر قسمت از اندامت چند پرستار تمام وقت استخدام کنی. و پزشکان خبردار نیز!من پول دارم پس هستم و حال می کنم!!
- من به هیچ وجهی از الیتیسم کمترین اعتقادی ندارم. سوءاستفاده نشود. اما در همین جامعه ی سرمایه داری ایران وقتی امکانات اولیه ی یک زنده گی متعارف برای نویسنده ی شناخته شده یی همچون من از اندازه ی خدمات به اسب فلان آقازاده نیز به مراتب کمتر است، به راستی چه باید کرد؟
- برای آن که ما به "دنده" خریدن و تعویض "دست شکسته" و "کلیه خری" (به طور کلی ارگان خری بورژوایی) متهم نشویم کلیه ی مزایا و محرومیت های "الیتیسم کارگری" را از حساب "بدعت ها"ی خودی پاک می کنیم و در کارنامه ی آن دوست ناسازگار و خیلی "چپ" به ثبت می رسانیم. خیال تان راحت شد. (درافزوده: یکی از همین قماش "چپ" ها چندی پیش به من گفت شما که با کارمزدی و بازار و مالکیت خصوصی مخالفید پس چرا برای افزایش دستمزد چانه می زنید؟ این سندیکالیسم است!) از این رفع تکلیف که بگذریم واقعیت تلخ چیزی دیگری ست. جامعه ی سرمایه داری ایران کم و بیش۵٠ میلیون کارگر را در خود جای داده است. به جز لایه ی بسیار نازکی از اریستوکراسی کارگری و کارگران متخصص و نورچشمی بعضی شرکت های استراتژیک اکثریت قریب به اتفاق این کارگران در خط فقر مطلق و نسبی به سر می برند. اشاره ی رئیس مرکز آمار ایران به وجود چهل میلیون فقیر احتمالاً نباید کنایه از برج سازان و دلالان بورس و ساکنان"مستضعف" فرمانیه و زعفرانیه باشد. می دانیم که بسیاری از این کارگران بی کار شده برای امرار معاش خود و خانواده شان دست به فروش کلیه می زنند. در بازار آزاد. فروش جسم و زیبائی (روسپی گری) چهره ی زشت دیگری از همین روند است. حالا اگر یکی از همین کارگران – با فرض دریافت بی تعویق حقوق سیصد چهارصد هزار تومانی خود – به بیماری محمود صالحی یا بیماری های پر هزینه ی قلب و مغز و تعویض عضو و غیره مبتلا شود چه باید کرد؟ بخش قابل توجهی از کارگران ایران در اوج بی کاری و گرسنه گی به خرده فروشی مواد مخدرو کوله کشی و باربری و کلیه فروشی روی می آورند. تعداد این افراد به درستی دانسته نیست. حال با این اوصاف و در شرایطی که یکی از چهره های شناخته شده ی جنبش کارگری برای درمان خود، آن هم پی از تعلل فراوان و در آستانه ی خطر مرگ؛ به چنان روزی می افتد پیداست که بر کارگران ساده ی این "مرز پر گهر"؟ چه می رود. پاسخ آن آقای "ضد بدعت" و "نماینده ی غیر قابل تغییر و دائمی قاطبه ی اهالی اپوزیسیون چپ ایران" را بنده ی خدایی داده است. اما من برای روشن شدن موضوع شرافت سیاسی و قلمی خود را شاهد می گیرم تا بگویم در بیمارستان تجریش چند بار به محمود صالحی پیش نهاد کردم اجازه بدهد تا ما از طریق بازار آزاد اقدام به تهیه ی کلیه کنیم.آخرش این است که کتابخانه مان را حراج می کنیم.گیرم که کارگران شریف ما به محض اطلاع تا ریال آخر این جراحی را تحمل خواهند کرد. پاسخ او هر بار و به تاکیدی قاطعانه نه بود. یعنی "نع" بود. او بارها در پاسخ من که هر انسانی می تواند با یک کلیه ی سالم تمام عمر زنده گی کند، اما تو در آستانه ی مرگ ایستاده یی، یک سانت عقب ننشست و بر "نع" خود پای فشرد. من البته خود نیز شخصاً به پیش نهاد خود باور نداشتم و ندارم و نه از برای آزمون محمود بل که در شرایطی استثنایی به طرح آن تن دادم. پس "دوستان" مخالف "بازار آزاد" بدانند که برخلاف قضاوت شتابزده ی ایشان اساساً معامله یی در بازار آزاد در کار نیست. این "برادران" اگر خنکای مرهمی بر زخم های طبقه ی کارگر ایران نیستند، لطف بفرمایند کلرور سدیم (همان نمک) نیز نپاشند. و نمک خود را برای آشپزخانه شان صرفه-جویی کنند.
تماس های تلفنی و نامه های رفیقانه
در تمام این مدت نامه ها و ای میل های فراوان دیگری نیز دریافت کردم. تلفن های بسیار هم. نگفته پیداست جمله گی سرشار از محبتی وصف ناپذیر و ستودنی. و نگفته تر پیداست از سوی کارگران و زحمت کشان. از سوی کسانی که دل در گرو رهایی طبقه ی کارگر دارند و خوب می دانند که فقط در متن یک جنبش فراگیر اجتماعی سوسیالیستی با هژمونی مطلق طبقه ی کارگر است که جامعه آزاد می شود و با لغو مزد و انحلال بازار و اضمحلال مالکیت خصوصی تولید هیچ انسانی برای تهیه ی نان شب، نه کلیه اش را می فروشد و نه شرافت و وجدانش را شیربهای حاکمیت سرهنگان یونانی و ژنرال های اسپانیائی می کند. در تمام این ارتباطات – که هر لحظه بیشتر شرمسارم می کند – از اهدای کومک مالی تا دارو به ترزی سخاوت مندانه و رفیقانه مطرح شده است. دست کم این است که دوستان از سلامتی ما و فرار از مهلکه شادمان شده اند و با ادبیاتی سخت صمیمانه این شادی خود را با ما به اشتراک نهاده اند. در این جا جز این که با احترام تمام در برابر همه ی این انسان های شریف و آزاده برخیزم و کلاهم را بردارم چه می توانم کرد؟
همه ی این پیام های انسانی در جای خود ستودنی و ارج مند است اما در عین حال حاوی نکات و پیام های دیگری نیز هست . مستقل از تعلل مستمر محمود صالحی و کم کاری اطرافیان و دوستانش به منظور درمان وی، قدر مسلم این است که جنبش کارگری ایران در تمام این سال ها نشان داده که به نحو آزار دهنده یی متشتت و پراکنده است. جنبشی با چند سندیکای دست و پا شکسته که اگرچه با تلاشی نستوه از ضروری ترین لوازم ابتدایی زنده گی خود و فرزندانش می زند تا برای امرارمعاش خانواده ی فلان کارگر بی کار و حبس شده؛ مبلغی تهیه کند و دست رد به سینه ی کومک انواع و اقسام مراکز همبسته گی برون مرزی می کوبد، البته گاه تا حد رفتار قدیسان پاک و منزه است. چنین تنزیهی اگرچه ضروری است، اما کافی نیست. (درافزوده: در مورد سیاست خارجی جنبش کارگری در آینده و اگر فرصتی دست دهد سخن خواهم گفت.) کافی نیست چون اتمیزه است. ده ها نامه و ای میل پراکنده از سرتاسر نقاط جهان می-فرستد و با سربلندی اعلام می کند حاضر است ماهی ده دلار از حقوق بازنشسته گی اش را برای تامین هزینه ی پیوند کلیه ی امثال محمود صالحی کنار بگذارد، اما قادر نیست یک تشکل صنفی داروئی، بهداشتی، درمانی مستقل از دولت سرمایه ایجاد کند تا در مواقع ضروری - که در ایران حکم لحظه ها و همیشه هاست – به چنین روزی گرفتار نشود. سنت های نهادینه شده به او آموخته است که فقط در "وقت خوب مصائب" به استقبال هم طبقه ئی هایش برود و احتمالاً در پُرسه ی آنان شرکت کند و در بهترین شرایط برای روز عروسی یا ختنه سوران فرزند فلانی قرار ملاقات بگذارد. چنان اتمیزه است که با وجود قرارگرفتن در اکثریت کمی جمعیتی و علی رغم تولید همه ی ثروت موجود، و در عین تحمل همه تیره روزی ها باز هم از سوی جنبش بورژوایی لیبرالی سبز مورد تحقیر قرار می گیرد که چرا در ائتلافی نابه جا به زیر پرچم موسوی و کروبی و خاتمی نرفته است؟ (درافزوده: پس از دست گیری های ١١ اردی-بهشت ١٣٨٨ – که مصادف با تنور داغ انتخابات دهم بود – یکی از مشاوران ارشد میرحسین موسوی ماجرای برخورد با تجمع پارک لاله را بااو در میان نهاده بود و ایشان فرموده بود: "غلط کردند بدون مجوز جمع شدند" یا قریب به این مضمون. آخر یکی نیست به ما بگوید کارگران با موسوی و جنبش ارتجاعی اش چه وجه مشترکی برای ائتلاف دارند؟حالا کروبی بماند که هنوز از راه نرسیده با زبان توماس فریدمنی و فرید زکریایی عباس عبدی-گیرم از نوع الکن- از خصوصی سازی شرکت نفت دفاع می کرد؟!)نخبه گان سبز از ما طلب کارند که چرابه کارگران فراخوان نداده ایم ابزار دست کارگزاران ـ مشارکت شوند؟ چراکارگران برای احیای دوران امپراتوری "سردار سازنده گی" و تجدیدزمانه ی پروتستانیسم دیالوگ تمدن ها کولی و سواری نداده اند؟ اگر کارگران اتمیزه نبودند، اگر متشکل بودند، اگر طبقه یی برای خود بودند، نه فقط این چنین تحقیر نمی شدند، بل که می توانستند از طریق به هم زدن بساط سرمایه داری؛ نوزاد دشمن شان را نیز رها سازند. اگر اتمیزه نبودند از سوی چند بچه فمینیست و جوجه سکولار تحقیر نمی شدند که به جای شلاق خوردن به جرم شرکت در روز ١مه؛ می باید امضایی بی مقدار زیر کمپین خوار "یک میلیون" می نهادند و برای دعوای نامفهوم و مهمل تفاوت فلسفی ـ سیاسی سکولاریسم و نوسکولاریسم زیر تانک "جرس" و یابوی تروای مهاجرانی می رفتند. اتمیزه اند، چون قدرت ندارند.قدرت ندارند چون اتمیزه اند. چون تشکل ندارند. تشکل ندارند پس کارفرما توی سرشان می زند، بی کارشان می کند؛ یک شاهی به حقوق پایه ئی ٣٠٣ هزار تومانی اشان نمی افزاید و اگر هم دچار خون ریزی کلیه شدند، ول شان می کند تا بمیرند. شماتتی در کار نیست، اما کارگر اتمیزه یعنی بقال. یعنی اگر یک روز کرکره ی ماست بندی اش را بالا نداد اتفاقی رخ نمی دهد. به همین ساده گی.
بعد از تحریر ١
بی تردید در میان پنجاه میلیون کارگر ایرانی، کم نیستند انسان هائی که در شرایط وخیم تر از محمود صالحی جان داده-اند. در خاموشی. البته که خون محمود صالحی از آنان رنگین تر نیست و چند سال مبارزه و تحمل مصائب امتیازی حقوقی برای او نسبت به سایر کارگران بی نام و نشان؛ ایجاد نمی کند.خودش نیز چنین ادعایی ندارد. با این همه شتاب کارگران و زحمت کشان برای یاری رساندن هر چه سریع تر به محمود صالحی می تواند راه گشای هم بسته گی کارگران ایران و گامی هر چند کوچک در مسیر حرکت به سوی طبقه یی برای خود باشد.
بعد از تحریر٢
آقایان محترم! برای ما که ناگزیریم به منظور درمان دسته شکسته ی همسرمان وام بگیریم لطفاً نسخه ی سلبی "الیت طبقاتی" نپیچید!
بعد از تحریر ٣
چند وقت پیش آقای بهزاد نبوی برای درمان پروستات یا فتق – درست نمی دانم – بستری شده بود. غوغای غوکان سازمان های حقوق بشری سردرآخور امپریالیسم چنان ولوله یی به پا کرده بود که گویا عنقریب است در پی عوارض این بیماری لاجرم تغییر اکولوژی زمین به انقراض نسل انسان منجر شود. ما خصومت فردی با آن آقا و دوستان حزبی اش نداریم (خصومت طبقاتی بماند) و برای سلامتی او "دعا" می کنیم! ولی این بساط حقوق بشر کی سینجری می خواهد سر به تن هیچ بشری نباشد الا اعضای سندیکای قماربازان حرفه یی جهانی.
ما برای جمع کردن این بساط مبارزه می کنیم.
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com