افق روشن
www.ofros.com

قدرت سیاسی، پول و فوتبال


محمد قراگوزلو                                                                                                    شنبه ۴ تیرماه ١٣٩٠

در آمد

حاکمیت سیاست های مونتاریستی جهان را به تعفن بوی ناکی کشیده است که هر لحظه غیر قابل تحمل تر می شود. حالا دیگر رشوه و رانت های میلیاردی فقط در قراردادهای نفت و گاز جا سازی نمی شود. هر جا که بتوان پول پارو کرد؛ ردی و نشانی از فساد مالی دیده می شود. این فقط مقامات دادستانی ایران نیستند که از دستگیری مفسدان اقتصادی در همه ی حوزه ها از جمله نفت و شورای ایرانیان سخن می گویند و این البته فقط فوتبال ایران نیست که به گند تباهی آلوده است و به قول زنده یاد ناصر حجازی "کجای ما پاک است که فوتبال مان پاک باشد..." در سطح بین المللی نیز هر کجا بوی قدرت و پول به مشام می رسد فضاحتی نیز در کار است. بیهوده نیست که مارکس در "دست نوشته ها" با صراحتی کم مانند گفته بود:
"پول وفاداری رابه بی وفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمت کار را به ارباب، ارباب را به خدمت کار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می کند." (کارل مارکس ١٣٨٢:٢٢٣)
حتا در آن ترانه ی قدیمی اپرای ترکی "مشدی عباد" نیز دختران جوان از عاشقان خود می پرسند: "پولون وار؟" (یعنی پول داری؟) و چون می شنوند "دارم" ؛ بله می گویند!! "پولون وار گلرم..."(پول اگر داری می آیم...)
فوتبال ایران به تاسی از فضا و اخلاق طبقه ی حاکم بر کشور به گفته ی مدیران"نظامی"، "سپاهی" اش آغشته به انواع آلوده گی های مالی و غیره است. وقتی که در یک فوتبال درجه دوم آسیایی مانند فوتبال ایران - که تیم المپیک اش با آن همه هزینه به تیم جنگ زده ی عراق می بازد و حذف می شود و برای چهلمین سال پی در پی پشت دروازه ی المپیک می ماسد- چنین حجمی از فساد مالی و اخلاقی در جریان است که صدای همه را در آورده بسیار طبیعی ست که فوتبال جهانی با گردش مالی چند صد میلیارد دلاری - که رقم واقعی اش به درستی دانسته نیست - انواع کثافت های مالی را در خود انباشته باشد. اختصاص سهمیه ی برگزاری جام جهانی ٢٠١٨ به روسیه تنها زمانی ممکن شد که پای مافیای کثیف آن به رهبری پوتین - مدودوف به میان آمد و از همه چندش آمیز تر این بود که فیفا پذیرفت قطر میزبان جام ٢٠٢٢ باشد. حالا معلوم شده است که دلارهای نفتی برای قطری ها کارساز بوده و توانسته مهم ترین مسابقات ورزشی را به دیار شیخ نشینی ببرد که حتا در غرب آسیا نیز در هیچ سطحی صاحب ورزش نیست. به تدریج دانسته آمد که در این ماجرا حضرت بن همام ( رئیس مستعفی کنفدراسیون آسیا) نقش افراد "خیر و نیکو کار" را ایفا کرده و به اعتبار چاه های نفتی متعلق به پدران شیخ قطر سر کیسه را شل فرموده است. بعد دانسته آمد که ماجرا فربه تر از این هاست و حضرت سب بلاتر هم از این خوان گسترده ی نعمت لقمه یی گرفته است!! و ماجرا زمانی سخت شگفت ناک شد که مسئولیت رسیده گی به این رسوایی مالی به هیأتی تحت ریاست "هنری کی سینجر"محول گردید. ناگفته معلوم بود که نتیجه ی تحقیق منجر به ابقای آقای رئیس خواهد شد. چنان که چنین نیز شد. تا آن جا که مارادونا به اعتراض در آمد که "فیفا چه افتضاح دیگری باید بالا می آورد تا بلاتر گورش را گم کند؟"
باری در این نوشته که با مقالات سابق این قلم اندکی متفاوت است نگاهی تحلیلی و روایی خواهیم داشت به جذاب ترین پدیده ی اجتماعی معاصر یعنی فوتبال. ورزشی که زمانی مکانی مناسب برای گردآیش جریان های چپ و کارگری بوده است و اینک به کل در اختیار الیگارشی قمار بازان و جنایت کاران جهانی قرار گرفته است. ورزشی که می تواند در شهری مثل تبریز بیش از یک صد هزار نفر از فرودستان اقتصادی حاشیه نشین شهر و روستا را به استادیوم بکشد.
ورزشی که لیونل مسی اش از هر چهره ی سیاسی و اجتماعی و هنری محبوب تر و مشهورتر است....

١- ایالات متحدآمریكا. اوایل دهه‌ی هفتاد میلاد.
سرمایه‌داری جهانی به رهبری امپریالیسم آمریكا، یله بر سودهای كلان و باد آورده‌ی جنگ جهانی دوم، سال‌های خوشی را سپری می‌كند. اروپا - و به ویژه آلمان و انگلیس - هنوز از خسارات ناشی از ویرانی‌های جنگ كمر راست نكرده‌اند. در بخش‌هایی از لندن و لیورپول و بیرمنگام آثار بمب‌باران سنگین نازی‌ها به چشم می‌آید. مانند بروكسل . آلمان ها در شوك تجزیه و جدا شدن بخش شرقی خود خواب خوش آینده‌ی طلایی شكوفایی ”مارك“ را دوره می‌كنند و از این كه دوران وحشت گشتاپو و اس‌اس را فرا پشت نهاده‌اند مسرورند. لهستانی‌ها مغموم از حضور دردناك اردوگاه‌های گاز، از پیوستن به پیمان ورشو شرم‌سار‌اَند. و چك‌ها، در بُهت بهار خونین پراك ، تعداد تانك‌های روسی را - كه در اطراف شهرها به كمین آزادی سنگر گرفته‌اند - می‌شمارند و با عدد كشته‌گان استقلال و آزادی‌خواهی خود مقایسه می‌كنند. اردوگاه سوسیالیسم چند شقه شده است. پس از مرگ استالین و تیر باران بریا و برگزاری كُنگره‌ی بیست و بیست و یكم حزب تلاش برای استقرار”دیكتاتوری پرولتاریا“ی بلشویکی، متعاقب حاکمیت یک دوره ی خون بار سرمایه داری دولتی و انحطاط بوروکراتیک (از ١٩٣٠ تا ١٩۶٠ )؛ جای خود را به رویزیونیسم ناب خروشچفی راه رشد غیرسرمایه‌داری و دیکتاتوری بر پرولتاریا داده است. چین مائو - چوئن لای، یوگسلاوی ِ مارشال تیتو؛ آلبانی انور خوجه، ویتنام هوشی‌مین، سرود ناسازگاری و جدایی از اردوگاه مادر سر داده‌اند. ویتنام در شُرُف شكستن شاخ ابر قدرت آمریكاست. چپ‌های دنیا تصویری از هوشی‌مین را كنار عكس‌های چه‌گوارا و ماركس و انگلس آویخته‌اند. بمب‌افكن‌های B.52 آمریكایی یكی پس از دیگری در جنگل‌های هانوی سقوط می‌كنند و فریاد شادی ویت كنگ‌ها بر ترنم ترانه‌ی هو!هو! هوشی‌مین .... بر تن و جان درخشان انبوه درختان رعشه می‌افكند....
ایالات متحد آمریكا، اوایل دهه هفتاد در بحرانی خود ساخته دست و پا می‌زند. دموكرات‌ها و جمهوری ‌خواهان به جان هم افتاده‌اند كه ..... ناگهان دومین حادثه‌ی مشابه اخطار می‌شود. لبخند تلخ ابراهام لینكلن - كه در قابی نفیس كنار تابلوهای ون‌گوك برفراز اتاق‌های اصلی كاخ سفید نشسته است - با چهره‌ی جذاب جان اف‌كندی در می‌آمیزد تا كركس‌های حامل پیام خون و جنون، آلمان و نیویورك و واشنگتن و تگزاس و كالیفرنیا را با سایه‌ی سیاه مرگ هاشور بزنند.... رسانه‌های وابسته به ”CIA“ ضمن طراحی سناریویی مضحك می‌كوشند با پرتاب توپ قرمز ترور به سرزمین سرخ‌ها، خطر روز افرون مسكو را بر زمینه‌ی افزایش بودجه‌ی پنتاگون به زیر اگر اندیسمان ببرند و از افسران ‌روستایی KGB – كه فقط استاد حرفه‌یی اعتراف گرفتن از "روشن‌فكران" ناراضی‌اند - غول‌هایی بی‌شاخ و دمی بسازند و با افزودن به هیمه‌ی آتش فروزان جنگ سرد شعله‌ی بحران را با شعاع فزون‌تری برافروزند! پس از ترور جان اف‌كندی برادر او (رابرت) نیز كه آلترناتیو كم‌رنگی از سوی دموكرات‌ها به شمار می رود، به ترز مشكوكی كشته می‌شود. بحران اقتصاد کینزی نیز در راه است .اوایل دهه هفتاد میلادی، چرخ‌های دنیا به كام کنسرواتیست ها می‌چرخد ... در این میان نام دو نفر بیش از همه‌ی مردان جمهوری‌خواه وارد ورد زبان‌ها شده است. هنری كی‌سینجر و ریچارد نیكسون. دو مرد تنومند با وجه مشترك بینی‌ بزرگ و چهره‌یی سرد و خشن. نیكسون كه صورت و سیرت‌اش به مراتب تلخ‌تر از میمیك سِر (Sir) آنتونی هاپكینز فیلم نیكسون اولیور استون ‌است، اگرچه به ظاهر پرچم نفر نخست تازه واردان به كاخ سفید را به دست گرفته است، اما به واقع در محاسبات نظری و تئوریك و سیاست‌سازی ،حداكثر فرد دوم به شمار می‌رود. مرد اول هنری كی‌سینجر است. مردم آمریكا هنوز از بُهت ماجرای ترور كندی و ضربه‌ی سقوط در جنگل‌های ویتنام رها نشده‌اند و سرو صورت و سینه‌ی خونین رییس جمهور دموكرات خود را كه بر سینه‌ی ”ژاكلین“ آرام گرفته است فراموش نكرده‌اند. تصاویر جدید ژاكلین در جوار همسر جدیدش اوناسیس - پیر سرمایه‌داری كه به كفتاری در كنار آهویی مانسته است - از كاخ سفید رخت بر بسته و مغلوب شهرت و جذابیت كم‌نظیر مرلین مونرو شده است. اگر زمانی تی‌.اس. الیوت بی‌توجه به مذمت شاعران چپ و جوان آمریكا و اروپا ، دفتری از شعرهای‌اش را به ستاره‌ی بی‌چون و چرای اروتیك سینمای غرب (جین فوندا) تقدیم كرده بود، آنك در كنار همه‌ی قامت زیبایی مرلین مونرو، نویسنده‌یی بزرگ به اندازه‌ی آرتور میلر ایستاده بود .... درهای سیاست و اقتصاد و فرهنگ در آمریكای دهه‌ی هفتاد بر پاشنه‌ی دیگری می‌چرخد!
تا این جای حكایت ما یادتان باشد و رشته‌ی كلام از كف‌تان بیرون نرود تا باز گردیم.

٢- آمریكا. نخستین سال، ١٩٧٠ . آمریكای جنوبی در ابتدای شروع دهه‌ی جدید.
مكزیكی‌ها تمام شور آفرینی‌‌های زاپاتا را فراموش كرده‌اند و چشم و دل‌ِشان را فقط و فقط به ساق‌ها و سرهای فوتبالیست‌ها دوخته‌اند. در زندان مكزیكوكالی؛ زندانیان محكوم به حبس ابد پس از حذف تیم ملی مكزیك زندان را روی سرشان گذاشته‌اند. رییس زندان دستور می‌دهد برای رفع اغتشاش و بازگشت آرامش به زندان تنها رادیوی یك موج موجود در سلول ”خطر“ مصادره شود. یك ساعت بعد زندانیان عصبانی سر یكی از هم بندهای خود را گوش تا گوش می‌بُرند و با آن گل كوچیك می‌زنند!! آن هم تیغی!! كاپیتان تیم بازنده موظف می‌شود مسوولیت قتل را بپذیرد. ]هنوز آندریاس اسكوبار (مدافع تیم ملی كلمبیا) به جرم گل به خودی با ١٢ گلوله‌ی مافیایی كوكایین و كازینو و شرط‌بندی به قتل نرسیده است. فوتبال بوی خون می‌دهد. هر جا كه انباشت سرمایه و سود باشد. خون هم هست. پول و جنون هم[. بیرون از زندان مكزیكوكالی در شهرهای مكزیك غوغای شگفت‌ناكی بر پاست. آلمان ها در یك ماراتون پر گل مغلوب ایتالیایی‌ها می‌شوند. این‌بار در عرصه‌یی جدید از جنگ اجتماعی؛ متحدان جنگ سابق علیه هم صف بسته‌اند.
روزگار وحدت هیتلر و موسولینی به پایان رسیده است. فرانتس بكن بائر جوان با دست شكسته و گچ بسته به میدان می‌رود تا گرد مولر گل زن اول آلمان‌ها باشد. اما ایتالیای فاكتی پیروز نبرد است تا رم عصر باشكوه سزارها را تا صبح جشن بگیرد. رم دیگر "شهر بی دفاع" نیست. در مسابقه‌یی متفاوت همه‌ی ستاره‌های دنیا جمع شده‌اند تا از میان آنان خورشید ادسون دوناسیمنتو آرانتس مرواریدی سیاه به نام ”پله“ را به صفحه‌ی اول دفتر غول‌های جادویی مستطیل سبز سنجاق كند. توستایو،جرسون،كارلوس آلبرتو و دیگران هم هستند، اما زیر شعاع پر فروغ پله رنگ باخته‌اند. ذهن همه‌ی انگلیسی‌ها معطوف صید مروارید سیاه است. پشت منطقه‌ی جریمه، سفید پوش‌های مغرور - مدافعان قهرمانی دور قبل (لندن ١٩۶۶) - مروارید طلایی پوش را محاصره می‌كنند. توپ حلقه‌ی محاصره را می‌شكند و به جرزینهو می‌رسد تا مغلوب نهایی گوردون بنكس باشد. برزیل و ایتالیا در فینال جام جهانی ١٩٧٠ در مقابل هم صف می‌بندند .... در تهران ساعت ٤ صبح است و به غیر از شیفته‌گان فوتبال و چریک هایی که هر لحظه ممکن است در یک فرار ساخته گی پشت تپه های اوین تیرباران شوند، همه خوابیده‌اند. در زندان پشت قوطی سیگار رفیق چریکی با خاطره ی پویان وبه یاد نیما می نویسد "غم این خفته ی چند؛ خواب در چشم ترم می شکند" جام ژول ریمه تا ٩٠ دقیقه‌ی دیگر در دستان مسافران سرزمین قهوه‌ آسمان استادیوم آزتكِ مكزیك را طلا باران خواهد كرد. تمام آمریكا تا صبح بیدار می‌ماند و با مردم فقیر ریودو ژانیرو و سائوپولو آبجو می نوشد و می‌رقصد. ژول ریمه تمام می‌شود تا عصر دیگری آغاز شود.

٣- ایالات متحد آمریكا.
همه‌ی مردان ریاست جمهوری، كه ساعتی پیش برای تماشای مسابقه‌ی فینال گرد آمده بودند متفرق می‌شوند. كادیلاك‌ها و پونتیاك‌هاو لیموزین های سیاه از كاخ سفید فاصله می‌گیرند. فقط یك اتوموبیل با چند مرد مسلح در پاركینگ موقت مانده است. رولز رویس انگلیسی. و فقط یكی از همه‌ی مردان ریاست جمهوری سوار اتوموبیل انگلیسی نقره‌ای می‌شود. هنری كی ‌سینجر. او مانده است. در اتاق ویژه‌ی خود در كاخ سفید. او درمانده است. ذهن كی‌سینجر سخت مشغول اندیشه‌ی دیگری است .... او با خود می‌اندیشد چه‌گونه می‌شود ناگهان همه‌ی شركت‌های بزرگ‌ مالی برای خرید تصویر پله و نصب آن روی كالاهای خود از یكدیگر پیشی می‌گیرند. از كوکاكولا تا فورد چه‌را دیگر كسی به سراغ ستاره‌گان هالیوود نمی‌رود؟ مگر نه این كه كرك داگلاس با اسپارتاكوس هاوارد فاوست برای همیشه جاودانه شده است و چارلتون هوستون با اِل سید و بن هور و ده فرمانٍ؟ یعنی هالیوود با تمام جاه و جلال‌اش مغلوب فیفا شده است ؟ چرا نه؟ باور نكردنی است. اما كی‌سینجر از محافظه‌كاران واقع‌گرا و البته عمل‌گرا است. پس باور می‌كند. باور از نظر او یعنی قبول و پذیرش واقعیت و تمهیدی برای كاربست آن در عرصه‌های فراوان سرمایه‌داری. پس باید باور كرد و به سرعت دست به كار شد ....

۴- هنوز كسی از بدبین‌ترین شهروندان ایالات متحد نیز تصویر ماجرای واترگیت را به مخیله‌ی خود راه نداده است. هنوز دو روزنامه‌نگار واشنگتن پست مسیر نفوذ به ستاد انتخاباتی جمهوری‌خواهان را مرور نكرده‌اند. جرالد فورد مرد كوچكی است. در قیاس با رییس جمهوری معاون او در میان سیاستمداران چندان مطرح نیست. (مانند همین دكتر حسن حبیبی ومحمد رضارحیمی خودمان!!!) . حتا كی‌سینجر نیز گمان نمی‌كند آینده‌ی رییس بزرگ مرعوب حوادثی خواهد شد كه .... قدرت فوتبال ذهن كی‌سینجر را از رویاهای شیرین انباشته است.”اگر فوتبال با هالیوود جمع شود، آن‌گاه سرمایه‌داری ایالات متحد آمریكا تمام جهان را بدون شلیك یك گلوله فتح خواهد كرد.“

۵- پس از بایگانی شدن جام ژول ریمه، دوران دیگری با جام جهانی فوتبال آغاز می‌شود. اقتصاد آلمان غربی در حال شكوفایی است. مارك در اروپا حرف اول نظام پولی و بانكی را می‌زند. پیمان ورشو در آستانه‌ی ورشكسته‌گی است. آلمان شرقی - یكی از مقروض‌ترین اعضای این پیمان - در گرداب بحران دست و پا می‌زند. لهستان نیز .آلمان غربی با هلموت شون و دستیارش یوپ دروال به فرماندهی فرانتس بكن بائر سودای سروری بر اروپا و جهان را در سویدای وجودش پرورش می‌دهد. آلمان غربی میزبان مسابقات جام جهانی ١٩٧٤ است. دور مقدماتی. در جریان یك مسابقه‌ی محاسبه شده آلمان غربی مغلوب آلمان شرقی می‌شود تا در بازی‌های بعدی مقابل برزیل و هلند قرار نگیرد. آن سوی دیوار برلین مردم زحمت کش به یاد فتح دیوار از سوی بلشویک ها هورا می کشند. پس از درخشش آژاكس تیم ملی هلند با رینوس میشل و غول‌هایی همچون یوهان كرویف، نسكنس و رپ به جام جهانی آمده است تا برای اولین بار بر سكوی نخست فوتبال بایستد. نسل طلایی برزیلی‌ها خود را به باز نشسته‌گی زود رس سپرده‌اند. فقط ریوه لبنو مانده است . فرانچسكو مارینهو و لیائو نیز به جمع جدید اضافه شده‌اند. آرژانتین و برزیل در مجموع شش گل (۴و ٢ تا) از هلند دریافت می‌كنند تا نارنجی‌ها خود را در فینال ببینند. آلمان‌ها در زمینی مرداب گونه دژ لهستان كازیمیرزدینا و لاتو و ژارماخ و توماشفسكی را درهم می‌شكنند. هنوز بحران ناشی از اعتصاب کارگران كشتی‌سازی تصویر نحس لخ والسا را به روی جلد تایمز و نیوزویك نكشیده است. فوتبال لهستان با همه‌ی دانش و پزشكان فیزیوپاتولوژیست‌اش مغلوب اراده‌ی برتر ژرمن‌ها می‌شود و سرانجام ۴۵ ثانیه بعد از این كه جك تیلور سوت مسابقه‌ی فینال را به صدا در می آورد ، برتی‌فگتس - در میان ناباوری تماشاگران مونیخی و میلیون‌ها ببیننده‌ی تلویزیونی - و در شرایطی كه هنوز توپ به پای آلمان‌ها نخورده است -كرویف‌ِ جادوگر را در محوطه‌ی جریمه سرنگون می‌كند تا نسكنس توپ را از همان جایی وارد دروازه سازد كه سپ مایر ایستاده بود ... پایان مسابقه اما حكم دیگری را رقم می‌زند تا باواریای آلمان اولین برنده‌ی جام جهانی جدید باشد ...

٦- هنوز یك هفته از جشن ژرمن‌ها نگذشته كه هنری كی‌سینجر تصمیم نهایی خود را گرفته است. در ایالات متحد، فوتبال هرگز ورزش مطرح و محبوبی نبوده است. آن سال‌ها همه‌ی حوادث ورزشی آمریكا در مسابقات بوكس سنگین وزن حرفه‌یی خلاصه می‌شد. در مدیسن اسكوئر گاردن نیویورك. جایی كه كاسیوس رنگین پوست مسلمان شده در اوج محبوبیت با نام محمدعلی كلی‌ وارد رینگ می‌شد و با آن رقص پای طلایی حریفان گردن كلفتی همچون جوفریزر و جورج فورمن را ناك اوت می‌كرد تا فقیران و سیاهان محله‌های هارلم و برانكس با انگیزه‌تر از همیشه یكی پس از دیگری وارد رینگ بوكس و بسكتبال و موسیقی جاز می شدند. لیگ NBA و بزرگانی مانند مایكل جوردن بیست سال پس از محمدعلی كلی به وجود آمدند. بی‌بی كینگ (اسطوره‌ی موسیقی سیاهان) از همان زمان پخته شد و باب مورلی همان هنگام ترانه‌ی مشهور I shot the sheriff را خواند. آمریكاییان به جز بوكس حرفه‌یی و بسکتبال و جاز خوره‌ی راگبی نیز هستند، اما فوتبال، نه! هرگز. كی‌سینجر با خود می‌اندیشید نسل طلایی هالیوود در حال فراموشی است. مرلین مونرو مرده بود و پیش از او همفری بوگارت. بوسه ی داغ برگمن در کازابلانکا برای فرودستان جذاب نبود. کسی دیگر کلبه ی عموتام نمی خواند. مارتین لوتر فراموش شده بود. باراک حسین تیله بازی می کرد. بوكس حرفه‌یی نیز پس از كلی حرف ‌تازه‌یی برای گفتن نداشت. با این همه دره‌ی سیلیكن با حضور شاخص‌ترین متخصصان تكنولوژی اطلاعات (IT )در حال شكل بندی بود. جایی كه امثال بیل‌گیتس را پرورش می‌داد. كی‌سینجر اما به حربه‌ی فوتبال می‌ اندیشید. دوروز پس ازقهرمانی آلمان‌ها، جلسه‌یی با حضور صاحبان كارتل‌ها و تراست‌ های نفتی تشكیل شد تا كی‌سینجر دغدغه‌های خود را به میان نهد و آرزوهای سرمایه‌داری دولت محافظه کارآمریكا را در زمین فوتبال نشان دهد. فوتبال با تمام جاذبه‌های‌اش می‌توانست زیان‌دهی زرادخانه‌های پنتاگون و سقوط احتمالی نرخ سود و ورشکسته گی ناشی از اضافه تولید را جبران كند. همان روز بازرگانان بزرگ ایالات متحده با توضیحات كی‌سینجر مجاب شدند كه بخشی از دلارهای خود را به حساب فوتبال واریز كنند. و چنان بود كه پله و فرانتس بكن بائرو یوهان كرویف در اوج قدرت و محبوبیت به ایالات متحد رفتند تا مگر فوتبال آمریكا جان بگیرد. اما این تصمیم‌سازی‌های كافی نبود. كم‌تر از یك ماه بعد زمانی كه ژائوهاوه لانژ برزیلی (رییس وقت فیفا) در شهر ژنو گوشی تلفن را به دست گرفت تا از سوی رییس دفتر وزیر امور خارجه‌ی آمریكا به منظور یك جلسه‌ی مهم به آن كشور فراخوانده شود، فیفا دو میزبان بعدی جام را نیز تعیین كرده بود! ١٩٧٨ آرژانتین و ١٩٨٢ اسپانیا. هاوه‌لانژ كه به عنوان میهمان ویژه‌ی آقای وزیر از در مخصوص وزارت امور خارجه‌ی آمریكا وارد شده بود، فقط ١۵ دقیقه در اتاق انتظار معطل ماند. و بعد وقتی كه در صندلی راحتی تشریفاتی گوشه‌ی دفتر وزیر نشست و كی‌سینجر را - که از پشت میز كنار آمده بود - روبه‌روی خود دید و از آقای وزیر شنید: «عالی جناب! شما و همكاران‌تان در فیفا باید ترتیبی بدهید كه در آینده‌ی نزدیك ایالات متحده‌ی آمریكا میزبان جام جهانی فوتبال باشد. باید ....>> هاوه لانژ از فرط حیرت درعمق صندلی راحتی فرو رفت و بدون آن كه قصد مخالفتی داشته باشد گفت: «آخر جناب وزیر! آمریكا كه فوتبال ندارد. میزبان جام جهانی باید ... شما حتا لیگ هم ندارید...». كی‌سینجر ابرو در هم كشید و بلند شد و در حالی كه وانمود می‌كرد جملات معترضه‌ی رییس بزرگ را نشنیده است، حرف‌های او را برید و گفت: «ما با تمام امكانات‌مان از ابقای شما در این مقام دفاع خواهیم كرد. ما آماده‌ایم به نظرات كارشناسان شما درباره‌ی راه‌اندازی لیگ حرفه‌یی و تأسیس استادیوم‌های مجهز گوش كنیم. ویلیامز] رییس دفتر وزیر[ ترتیب بقیه‌ی كارها را خواهد داد.... ». همه‌ی مذاكره یا گفت و گو در كم‌تر از ۵ دقیقه‌ تمام شد. روز بعد سخن‌گوی فیفا اعلام كرد: «فیفا آماده‌ است تا پیش‌نهاد آمریكا برای برگزاری مسابقات جام جهانی ١٩٩٤ را مورد مطالعه و بررسی جدی قرار دهد.»

٧- آخرین تیم ملی روسیه تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی با پرچم سرخ‌ها در آلمان حاضر شده است. به قصد شركت در جام ملت‌های اروپا. آنان با ”داسایف“ دروازه‌بانی از جنس لئو یاشین به فینال می‌رسند تا در مقابل هلندی‌ها بایستند. هلند با مثلث ماركوفان باستن؛ فرانك ریكارد و رود گولیت و به رهبری مربی صاحب سبكی به نام رینوس میشل، سنگر روس‌ها را پیش از فرا رسیدن اصلاحات بورژوایی گلاستوستی و پروسترویكایی گورباچف فرو می‌ریزد. ضربه‌ی سر چكشی گولیت و شوت بی‌مانند فان باستن از نزدیكی خط كُرنر كار روس‌ها را یك سره می‌كند. حالا دیگر سورینامی‌های هلند به ستاره‌های بزرگ جهان فوتبال تبدیل شده‌اند. مثلث قدرت با دلارهای فراوان مافیا به ایتالیا می‌رود تا همای اقبال روی شانه‌ی آث‌میلان در استادیوم جوزفه مئاتزا (سن‌سیرو) بنشیند. نام سیلویو برلوسكونی چنان اوج می‌گیرد كه اریگوساچی (سرمربی) و فابیوكاپلو (دست‌یار) آث ‌میلان در برابر چشمان اعضای هیات مدیره‌، كفش‌های او را جفت می‌كنند. حالا دیگر برلوسكونی نخست وزیر سرزمین چكمه‌ها شده است.. میلانی‌ها قهرمان اروپا . و بدین‌‌سان پس از سال‌ها میزبانی جام جهانی ١٩٩٠ به ایتالیا می‌رسد. در كنار درخشش باشگاه میلان و تیم ملی هلند بعداز یوهان كرویف و برادران كرول؛ نوبت به كودك گرسنه‌ی سورینامی می‌رسد تا زمین فوتبال را به زمینه‌های سیاست دموكراتیك و دفاع از آزادی پیوند زند. رودگولیت به دفاع از نلسون ماندلا دروازه‌های آپارتاید را یكی پس از دیگری فرو می‌ریزد. در ایران احمد شاملو به پاس مقاومت ماندلا در زندان نژاد پرستان یان‌اسمیت شعر سپاس‌گونه‌ای می سراید:
«تو آن سوی زمینی در قفس سوزان‌ات/ من این سوی/ و خط رابطِ ما فارغ از شایبه‌ی زمان است / كوتاه‌ترین فاصله‌ جهان است. / زی من به اعتماد دستی درازكن/ ای همسایه‌ی درد ...» ‌ [ احمد شاملو (١٣٨٢) ، دفتر اول: شعرها، تهران: نگاه - ص: ٩۴١]
و در اروپا رود گولیت به سبك اعضای فعال جنبش ضد كوكلاس كلان موهای خود را می‌بافد و علیه تمام ژانرهای نژاد پرستی وارد صحنه‌ی مبارزه می‌شود و برای آزادی نلسون ماندلا گل می‌زند.

٨- فالكلند. جزیره‌ی مالویناس. قوی‌ترین نیروی دریایی جهان با پرچم انگلستان برای تصرف این جزیره‌ در مقابل ناوهای ضعیف آرژانتینی صف بسته است. دیپلماسی چانه‌زنی خیلی زود به بن‌بست می‌رسد تا توپ‌های چند ناو غول‌آسای انگلیسی در عرض كم‌تر از دو روز هم مالویناس را اشغال كنند و هم ژنرال‌های آرژانتین را تحقیر. درحالی كه اراده‌ی ملی آرژانتینی‌ها به شدت مجروح شده بود جام جهانی ١٩٨۶ فرا رسید و این بار دو كشور آرژانتین - انگلیس در عرصه‌یی جدید رودرروی هم ایستادند. همه‌ی شواهد حاكی از آن بود كه هنگام تلافی شكست جنگ فالكلند سر رسیده است. دو كشور در مسابقه‌ی حساس نیمه نهایی به هم خوردند تا جنگ نظامی چهره‌ی خود را در زمین فوتبال و این بار در برابر چشمان میلیون‌ها بیننده تلویزیونی، به نمایش بگذارد. ناجی آرژانتینی‌ها در این جنگ برابر مردی كوتاه قد وعضلانی با موهای مجعد بود. دیه‌گو آرماندو مارادونا. زمانی مارادونا از میانه‌ی زمین صاحب توپ شد و مردان انگلیسی را یكی پس از دیگری درو كرد و پس از عبور از سنگربان مغرور و پیر آنان (پیترشیلتون)، آخرین دژشان را فرو ریخت و دقایقی بعد بالاتر از مدافعان بلند قد انگلیسی ها به پرواز در آمد تا با ضربه‌ی فانتزی دست - به دور از چشمان قاضی میدان - همه‌ی مردان انگلیسی را به تلافی شكست فالكند تحقیر كند، مردم آرژانتین در حالی كه صلیب می‌كشیدند و دعای شكر می‌گفتند، به این آموزه‌ایمان آوردند كه ”مارادونا“ دست ]انتقام[ خداست“ (Hand of God). <خدایا از این که مارادونا را به ما داده یی سپاس گزاریم .> بعد از این پیروزی بود كه كارلوس مِنِم رییس جمهور وقت آرژانتین شخصاً به دیدار مارادونا رفت. ”مِنِم“ كه سیاست‌مداری‌ تلخ و تند خو بود و به جز وزیر كشور، هیچ یك از اعضای كابینه را خارج از وقت مقرر نمی‌پذیرفت، به رییس دفترش (خوزه‌ مندوزا) دستور اكید داده بود هر لحظه - گاه و بی‌گاه - اگر مارادونا تماس تلفنی گرفت و یا قصد ملاقات كرد بی‌درنگ او را وصل كند. دوسال بعد فیدل كاسترو از مارادونا به منظور بازدید از كوبا دعوت كرد . به سال ١٩٩١ - یك سال پس از آن كه آرژانتین در فینال جام جهانی به دنبال یك پنالتی مشكوك مغلوب آلمان فرانتس بكن بائر شد - بار دیگر مارادونا با دعوت صمیمانه‌ی كاسترو به هاوانا رفت تا پیراهن شماره‌ی ١٠ او در كنار كلاه ارنستو چه‌گوارا زینت بخش خاطرات و یادمان ‌های تلخ تاریخی آمریكای جنوبی باشد. شخصیت مارادونا اگر چه بعدها مغلوب مافیای افیون و كوكائین شد - ماجرایی كه گفته می‌شد پس از قهرمانی ناپلئونی توسط مافیای ایتالیا صورت بسته است - اما با تمام این اوصاف وبا وجودی كه دیه‌گو بارها برای ترك اعتیاد به كوبا رفته و تا آستانه‌ی مرگ شتافته، اما نام او برای همیشه در قلب چپ‌های جهان جا خوش كرده است. كم‌ وبیش مانند زاپاتا، بولیوار، چه‌گوارا، حمید اشرف و ...

٩- ایالات متحد آمریكا. ١٩٩٤ .جام جهانی فوتبال. حَسَب ظاهر دو دهه تلاش كی‌سینجر و سرمایه‌داران آمریكایی نتیجه داده است و جام جهانی فوتبال در كشوری برگزار می‌شود كه در تمام طول تاریخ خود حتا یك فوتبالیست درجه سوم نیز نداشته است. تیم آمریكا ناپلئونی صعود می‌كند تا در مرحله‌ی حذفی با تك گُل روماریوی برزیلی حذف شود. چهار سال بعد - جام جهانی ١٩٩٨ فرانسه - تیم آمریكا با دو گل از تیم فوتبال ایران هم شكست می خورد تا در همان مرحله‌ی ابتدایی دست از پا درازتر باز گردد. نه كی‌سینجر و نه دیك چنی كه تمام توجه خود را معطوف به گسترش فوتبال كرده بودند ، به نتیجه‌ی مورد نظر نرسیدند. آنان و حامیان‌شان با این فرضیه‌ی درست به میدان آمده‌ بودند كه بعد از صنعت نفت، اسلحه و مواد مخدر در فوتبال بیش‌ترین گردش مالی صورت می‌گیرد. كم‌ و بیش سالانه رقمی بالغ بر هشتصد میلیارد دلار. بدون مالیات. بدون احتساب ارزش افزوده. مبلغی نجومی، زین الدین زیدان، پانزده سال پیش با قیمت ۶٠ میلیون دلار به رئال مادرید رفته بود. دقیقاً معادل بهای یك فروند جت .F.14 رئال مادرید برای جذب كریسیتان رونالدو١٢٠ میلیون دلارپرداخت کرده است . روزگار مرد گران قیمت ”6 میلیون دلاری“ سپری شده است. ماسیمو موراتی (مدیر باشگاه اینتر میلان) كه یكی از اعضای شاخص مافیای نفت اروپا به شمار می‌رود بخش عمده‌یی از وقت خود را به باشگاه فوتبال اختصاص داده است. برلوسكونی نخست وزیر ایتالیا ( و مدیر اث‌میلان) همین طور. كم‌ترین سرمایه‌ی آنیلی (مدیر باشگاه یوونتوس)، كارخانه‌ی فیات است. آبراموویچ روس كه یكی از بزرگ‌ترین سرمایه‌داران حال حاضر غرب محسوب می‌شود، از طریق خرید امتیاز تیم چلسی و منچستر سیتی بخش قابل توجهی از سرمایه‌ی خود را بیمه كرده است. فعالیت شركت‌های بیمه، اسپانسرها، تبلیغات، پخش تلویزیونی، فروش‌ بلیط، مالیات؛ ترانسفر فوتبالیست‌ها، ساخت و ساز استادیوم‌ها و ایجاد اشتغال هنگام برگزاری تورنمنت‌های مختلف و رونق هتل‌ها و صنعت توریسم و شرط بندی .... در مجموع فوتبال را به صنعتی پر سود تبدیل كرده است كه در کنار صنایع نفت و سلاح و مخدر و سینما، حلقه ی اصلی تغذیه‌ی سرمایه‌داری جهانی را شكل داده و سیاست‌مداران اقتصادی را وارد میدان آن كرده است.( هنگامی که آ.ث میلان و لیورپول به فینال جام باشگاه های اروپا رسیدند بازار شرط بندی یک به 9 به سود میلان برلوسکونی بود. نیمه ی اول بازی میلان با سه گل پیش افتاد و قهرمانی اش به قاطعیتی بی تخفیف رسید. در میان دو نیمه شرط بندی یک به هفتاد شد. برلوسکونی سیصد میلیون دلار وارد این تجارت کازینویی کرد و روی برد لیورپولی که سه هیچ بازنده بود و حرفی برای گفتن نداشت؛ شرط بست. و بلافاصله به مربی خود دستور داد که چه کند. نتیجه روشن بود. لیورپول در عرض ده دقیقه به میلان قدرتمند سه گل زد و.... برلوسکونی به جای جایزه ی ٧٠ میلیون دلاری فیفا و یک جام نمادین؛ هفتاد برابر آن ٣٠٠ میلیون دلار به جیب زد. من از کودکی ریاضی و حساب و کتاب ام بد بوده است و شاید یکی از دلایل فقر و فلاکت ام همین است اما شما با یک ضرب ساده پیدا کنید سود شرط بندی حضرت برلوسکونی را. این که جناب نخست وزیر فقط با بی "انصافی" به فساد اخلاقی و آمیزش متنوع با فشن ها متهم می شودناشی از تبلیغات منفی هوادران گرامشی و بوردیگا ست. شک نکنید. پای کمونیست ها برای بدنامی نخست وزیر در میان است.)

١٠- ایالات متحد. سال ٢٠٠٧ میلادی.
بار دیگر آمریكاییان به فوتبال روی آورده‌اند. و فوتبال را به ترزی زیركانه و حرفه‌یی به پشتوانه‌ی هالیوود آمیخته‌اند. انتقال جنجالی دیوید بكام با رقم حیرت انگیز ٢۵٠ میلیون دلار به تیم گالكسی امریكا در شرایطی شكل گرفته است كه تام‌كروز (مدیر برنامه‌های بكام) به نماینده‌گی تلویحی از هالیوود به این بازار چرب پیوسته است. هنوز امضای قرارداد بكام خشك نشده است كه تیم آبراموویچ (چلسی) در یك دیدار دوستانه به مسابقه با گالكسی رفته است. و این مسابقه - كه بكام فقط پانزده دقیقه در آن بازی كرده و با تك گل جان‌تری به نفع چلسی تمام شده - به شدت از سوی مردم و شبكه‌های تلویزیونی استقبال شده است. بیش از یك و نیم میلیون نفر شهروند آمریكایی برای اولین بار پای تلویزیون می‌نشینند. پله با تاكید بر حضور بكام در آمریكا گفته است كه دست كم در هر مسابقه پانزده هزار نفر بر تعداد تماشاگران حاضر در استادیوم افزوده خواهد شد. تام كروز بسیار خوش‌بین است كه زوج دیوید بكام - ویكتوریا آدامز (همسر بكام) بتوانند در آینده وارد هالیوود شوند. در آمریكا بوكس سنگین وزن حرفه‌یی بعد از محمدعلی كلی هرگز نتوانست بازار شرط بندی را گرم كند. حتا با حضور هالی فیلد و تایسون. راگبی (فوتبال آمریكایی) نیز در میان مردم سایر كشورها جای‌گاهی ندارد و نمی‌توان به آینده‌ی آن چندان خوش بین بود. آمریكاییان خوب می‌دانند كه مدیران ورزشگاه آرسنال لندن در جریان بلیط فروشی مسابقه‌ی دوستانه‌ی برزیل - پرتغال با احتساب قیمت هر بلیط دو هزار پوند، فقط یكصد و بیست میلیون پاند به جیب زده‌اند. رقمی كه درآمدهای ناشی از پخش تلویزیونی، تبلیغات و غیره را در بر نمی‌گیرد .... بی‌تردید جام جهانی ٢٠١۴ نقش به سزایی در شكوفایی اقتصاد برزیل خانم دیلما روسف ایفا خواهد كرد.
یک روز پس از پایان جام جهانی آفریقای جنوبی روسپی جوانی در ژوهانسبورگ به محاسبه ی در آمدی پرداخت که توریست های فوتبال دوست به حساب تن او ریخته بودند. ای بدک نبود. پانزده هزار دلار اضافه بر در آمد گذشته بد نبود. او آرزو کرد که جام جهانی هر هفته در آفریقای گرسنه برگزار شود و حساب نکرد که عمر مفید یک "سکس ورکر" حداکثر دو سال است. این که دولت و هتل داران بخش خصوصی و کل صنایع و خدمات متعلق به سرمایه داران " ملی" و چند ملیتی چه قدر از ره آورد این مسابقات به جیب زده اند بر کسی دانسته نیست. ماندلا گفت "رهایم کنید؛ حوصله ندارم."

بعد از تحریر یک:
كوتاه این كه در چند سال گذشته از همه‌ی ماجراهای اقتصادی سیاسی فوتبال - و حتا شادی‌های اجتماعی آن - برای مردم ایران فقط غصه‌ی شكست‌های پی‌در پی به جا مانده است و رقم‌های چهارصد و هفتصد میلیون تومانی (ده‌ها برابر درآمد تمام عمر یك استاد تمام وقت دانشگاه و ایضاً پژوهش‌گر و نویسنده‌ی حرفه‌یی و البته ده ها هزار برابر دستمزدهای تعویق افتاده ی کارگران نساجی و لوله سازی و غیره...) برای چند فوتبالیست درجه 3 بی ارزش. ارقام میلیاردی برای فلان مربی کوتوله که به اذعان خود می تواند جت شخصی بخرد. و البته تعداد زیادی اتوبوس درهم شكسته برای شركت واحد اتوبوس‌رانی که هنوز اکثر اعضای هیات مدیره ی سندیکایش را در حبس می بیند........

بعد از تحریر دو:
• چند بیمار به علت فقر مالی در بیابان رها شدند.
• امیر قلعه نویی برای یک فصل هفت هشت ماهه ٩٠٠ میلیون تومان از تراکتور سازی گرفت.
• رفتگر پیر تهران به خاطر گرسنه گی مرد.
• صاحب اولترا میلیاردر تیم استیل آذین برای یک فصل بیست میلیارد تومان خرج کرد و تیم اش افتاد.
• و کارل مارکس در سال ١٨٤٤ نوشت:
حدود قدرت پول ، حدود قدرت من است؛ویژه گی ها و قدرت های ذاتی من است: ویژه گی ها و قدرت های صاحب آن.بنا بر این آن چه که هستم و آن چه که قادر به انجام دادنش هستم ابدا بر اساس فردیت من تعیین نمی شود.زشت هستم اما می توانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنا بر این زشت نیستم؛ زیرا اثر زشتی ، قدرت بازدارنده ی آن ،با پول خنثا می شود. آدم رذل، دغل، بی همه چیز و سفیه هستم اما پول و طبعا صاحب آن عزت و احترام دارد. پول مرا از زحمت دغل کاری نجات می دهد بنا بر این فرض بر این است که آدم درست کاری هستم.آدم سفیه هستم اما اگر پول عقل کل همه ی چیزهاست؛ آن وقت چه طور صاحبش سفیه است؟

محمد قراگوزلو

Qhq.mm22@yahoo.com*

*نشانی قبلی مخدوش است