سبز
تویی که سبز می خواهم
سبز باد و سبز شاخه ها
اسب در کوه پایه و
زورق بر دریا . (لورکا)
شاید اگر امروز کسی این شعر فدریکو گارسیا لورکا را - که با صدای جادویی شاملوی نازنین جاودانه شده است - زمزمه کند، خیلی ها و به ویژه سخن گویان دو نامزد لیبرال۱ "انتخابات دهم" بلافاصله هژمونی فعلی خود بر جنبش اجتماعی جاری را تداعی کنند و به آن ببالند. این جماعت شیدا چه بسا کنسرت های گروه u٢ و آوازهای بونو؛ تصنیف بونجاوی، ترانه ی مدونا، رژه ی سینماگران جشنواره ی ونیز - با لباس های دکولته و شال سبز - و... را نیز به حساب سمپاتی به مطالبات مطروحه از سوی رهبران معترض سبز بگذارند و از این که توانسته اند با یک نماد رنگی نا مفهوم صدای معترضان وضع موجود را مصادره و ضبط کنند، دچار غرور شوند. بالاخره هرچه باشد "خیزش سبزها" موفق شده به یاری رسانه های جهان سرمایه داری (قُرقُ یوتیوب، فیس بوک و توئیتر و...)٢ خود را در اذهان بسیاری از چپ ها و راست ها نماینده ی نیازهای پایه یی "مردم" ایران جا بزند. بی هوده نیست که طیف های گوناگون چپ - از چپ نو و نویسنده گان مانتلی رویو گرفته تا چپ های غیرکارگری و سکتی و پراکنده ی وطنی - جناح کنسرواتیست و بورژوازی میلیتانت حاکم را بهره مند از پایگاه طبقاتی کارگران و زحمت کشان می دانند و با تکیه ی صوری به ریخت شناخت معترضان (خیابان: مرکز یا شمال شهر، دانشگاه، تیپ و لباس، شعارهای غیر اقتصادی و...) ماهیت دموکراتیک جنبش اعتراضی اخیر را ارتجاعی و بر مبنای دعوای جناح ها ارزیابی می کنند و به استناد غیبت ملموس طبقه ی کارگر و فرودستان شهری در خیابان٣ به ارائه ی تحلیل های نادرست از اوضاع کنونی می پردازند. در مقابل عده یی نیز با درک منشویکی از طبقات؛ مجیزگوی بورژوازی لیبرال شده اند و به این خیال خام فرو افتاده اند که لیبرال ها می توانند، بسترساز هژمونی یافتن طبقه ی کارگر و شکل بندی یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی شوند. بی تردید برای بررسی جامع جنبش اعتراضی جاری باید بسیاری از مولفه ها به صورت دقیق و عمیق مورد مداقه قرار گیرد. ما در این یادداشت به چند مقوله اشاره می کنیم و سپس به نقد یک دغدغه می پردازیم.
• آیا جنبش یا خیزش سبز - منطبق با خوانش لیبرال ها - پایه های مادی و عینی دارد؟ آیا بورژوازی لیبرال ایران طی پنج ماه گذشته هژمونی خود را بر این خیزش حاکم کرده است؟
• آیا مطالبات خرده بورژوازی ایران (آزادی های سیاسی، فرهنگی و درجه یی از رفاه) بر اهداف این خیزش منطبق شده است؟
• آیا طبقه ی کارگر و فرودستان به این خیزش سمپاتی دارند؟
• غیبت طبقه ی کارگر در متن این خیزش- با وجود تحمل سخت ترین فشارهای اقتصادی و سیاسی - چه گونه قابل توجیه است؟
• آیا طبقه ی کارگر از توان تشکیلاتی و انسجام طبقاتی برای رهبری یک جنبش ضد سرمایه داری در آینده یی قابل پیش بینی- فی المثل در استمرار خیزش کنونی - برخوردار است؟
• موانع پیش روی جنبش کارگری چیست؟ حزب، سندیکا، اتحادیه، مجمع عمومی، شورا، آگاهی طبقاتی و...؟
• با وجود نزول جنبش اصلاحات سیاسی لیبرالی و تداوم شعارهای نئولیبرالی "تعدیل اقتصادی" و "بازارگرایی" دولت های پنجم تا هشتم - که عملاً به سقوط زنده گی مادی فرودستان انجامیده است - و با توجه به این که رهبران "خیزش سبز" عملاً پی گیر و مدافع همان برنامه ها بوده و هستند، آیا می توان از ایشان انتظار داشت برای تعمیق سطح خیزش فعلی به کارگران و زحمت کشان فراخوان مشارکت بدهند؟
(به این سوال در ارتباط با مقاله ی جناب محمد مالجو "آیا فرودستان اقتصادی را می توان نیروهای جنبش سبز دانست؟" مندرج در "سایت البرز" باز خواهم گشت).
• آیا صرفاً وجود انگیزه ی دموکراتیک و به اصطلاح پر نسیپ خیرخواهانه می تواند موید مترقی بودن خیزش سبز باشد؟ (در افزوده: تا یادم نرفته به این عبارت قابل تامل مارکس اشاره کنم که: «در تبیین یک حرکت اجتماعی نباید به انگیزه ی آدم های شرکت کننده در آن و آگاهی آنان نسبت به آن چه می کنند خیره شد. افراد همیشه به خاطر زنده گی بهتر وارد میدان می شوند. حتا وقتی که ارتجاعی ترین و سیاه ترین جنبش ها آنان را بسیج کنند. این انگیزه ی افراد شرکت کننده در یک جنبش نیست که تعیین می کند که چه اتفاقی در حال وقوع است. اکثر آدم ها با انگیزه های خوب وارد هر حرکتی می شوند».)
• آیا طرح شعارهایی مانند "جمهوری ایرانی"، "نه غزه، نه لبنان..." که درتخالف آشکار با شعارهای رهبران "خیزش سبز" (جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد، نه یک کلمه کم، بازگشت به قانون اساسی...) بیان می شود و بدون در نظر گرفتن هشدارهای امتناعی این رهبران، هم چنان ادامه یافته است، به مفهوم عبور جنبش اجتماعی جاری از اهداف نهایی رهبران سبز است؟
•با توجه به انتقال بخش قابل توجهی از جریان اعتراضی به دانشگاه ها، و از آن جا که مراکز آموزشی هرگز بستر اصلی مبارزه ی مادی فرودستان نبوده اند، آیا می
توان به آینده ی این روند (حضور پر تنین دانشجویان) به عنوان یکی از متحدان بالقوه ی طبقه ی کارگر برای ایجاد تغییرات عمیق اقتصادی، سیاسی امیدوار بود؟
• آیا جنبش های دموکراتیک در عصر امپریالیسم و به ویژه در برهه ی سیاه جهانی سازی ها و تعفن و گندیده گی سرمایه داری، از ماهیت مترقی برخوردارند؟ آیا این جنبش ها می توانند زمینه ساز عروج سوسیالیسم کارگری شوند؟ (انقلاب بی وفقه). آیا خیزش سبز جنبشی دموکراتیک است؟
• آیا فراخوان به کارگران و زحمت کشان برای مشارکت در خیزش سبز، منطبق بر منطقی انحلال طلبانه است که طبقه ی کارگر را به مذبح بورژوازی می فرستد؟ در این صورت طبقه ی کارگر در مواجهه با سبزها باید فقط نظاره گر باشد؟ آیا چنین درکی از مبارزه ی سیاسی، دعوت به پاسیفیسم نیست؟ از سوی دیگر آیا طبقه ی کارگر بدون وجود تشکل فراگیر (حزب یا جبهه ی سراسری ضد کاپیتالیستی و در غیاب سندیکاها، اتحادیه ها، شوراها، مجامع عمومی و...) می تواند با حضور در میان سبزها، هژمونی طبقاتی خود را به منظور تغییر شیوه ی تولید سرمایه داری به سوی شیوه ی تولید سوسیالیستی اِعمال کند؟
• آیا در پنج ماه گذشته و با وجود استمرار اعتراض ها، تحولات مادی و عینی برای طرح عمومی مطالبات اقتصادی کارگران و زحمت کشان به وجود آمده است؟
(منظور من به طور مشخص افزایش دستمزدها و در مجموع آن نیازهای اولیه یی ست که ما منشور مطالبات پایه یی طبقه ی کارگر می خوانیم و در مقاله ی "موج سوم بحران اقتصادی، بی کارسازی"، مورد توجه قرار داده ایم).
ناگفته پیداست که طرح و شرح، و بررسی و بازنمود دقیق همه ی این مولفه ها - و مقولات مانسته - برای شناخت اوضاع جاری و اتخاذ تاکتیک و استراتژی مناسب به سود فرودستان اقتصادی ضروری است. بی سبب نیست که در همین مدت کوتاه - پس از ٢٢ خرداد - بس آمد تحلیل های چپ و راست، و مربوط و نامربوط از حدود متعارف گذشته است. این امر – صرف نظر از پلمیک های بی هوده یی که همچون آفتی سهمگین بر ذهنیت افراد و گروه های چپ ایران حاکم است - می تواند در مجموع به عنوان پیش نیار عمل و مبارزه ی جمعی دموکراتیک مفید واقع شود. مشروط به این که از فضای مجازی اینترنت و بالا بردن صدای تلویزیون بیرون بیاید و در خدمت انسجام مبارزه ی طبقاتی قرار گیرد.
باری از میان سرفصل های پیش گفته، بنا به اولویت های نظری و مادی، و با توجه به حوصله ی محدود این یادداشت روی یکی دو موضوع خم می شوم و بدون ورود به حوزه ی تئوری، اندکی مکث می کنم.
I. شاید پردازش به این نکته خیلی بدیهی و پیش پا افتاده جلوه کند که آیا اصولاً پدیده یی عینی و مادی تحت لوای "خیزش سبز" وجود دارد؟ گفتم بدیهی، از این رو که به اعتبار تصاویر موجود و مشاهدات واقعی؛ هر فردی می تواند صور مختلف رنگ سبز - از بادکنک تا تی شرت و مچ بند - را در میان معترضان خیابانی ببیند و به طور آمپریک و فارغ از هرگونه استدلال سیاسی، به اصل پرسش ما ریشخند بزند. اما من می خواهم به چهره ی دیگری از این پدیده چشم بدوزم.
١. برای شناخت ماهیت طبقاتی جنبش ها و اعتراضات اجتماعی - از شورش های مقطعی روزانه گرفته تا جنبش های مستمر چند ماهه مراجعه به رنگ ها، معرف مطلوبی نتواند بود. چنان که هیچ کس انقلاب بورژوایی فرانسه را با رنگ مشخصی معرفی نکرده است و بزرگ ترین انقلاب تاریخ اجتماعی ما (انقلاب اکتبر ١٩١٧) هیچ گاه به انقلاب سرخ معروف نشده است.۴ چنین است انقلابات دهه ی هفتاد فرانسه، تا انقلاب مشروطه و بهمن ۵٧.
٢. چنان که دانسته است رنگ سبز اندک مدتی پیش از "انتخابات" ٢٢ خرداد از سوی نامزد غالب جناح اصلاح طلب به صحنه ی سیاسی ایران وارد شده و در جریان میتینگ های انتخاباتی و اعتراضات اولیه به نتایج انتخابات - تا امروز - کم یا بیش در صحنه باقی مانده و به استخدام انعکاس تمایلات فردی و گروهی بخشی از معترضان درآمده است.
گویا قرار بود شگون مذهبی این رنگ، لیبرال های ما را در رسیدن به پیروزی در انتخابات ٢٢ خرداد یاری رساند. به هر روی چنین نشد. در هفته های نخست پس از انتخابات بسیار کسان با توسل به رنگ سبز و پافشاری بر ابطال انتخابات و پس گیری آرای شان شعار سر دادند. اما در حال حاضر جنبش اعتراضی به سمت و سوی دیگر تغییر جهت داده است. معترضان - حتا آنان که شال و کلاه سبز می کنند- از نمازجمعه ٢٦ / تیر تا روز قدس و سیزده آبان به گونه یی ظاهر می شوند و شعارهایی سر می دهند که به هیچ وجه با اهداف اصلی و فرعی خیزش سبز و رهبری انتخاباتی آن مطابقت ندارد. مضاف به این که با شروع به کار دولت دهم - که دقیقاً از کانال نهادهای ملحوظ در قانون اساسی شکل بست - و با توجه به تاکید اصلاح طلبان به اجرای قانون اساسی، رنگ سبز و به تبع آن جنبش موسوم به سبز از اهدف اصلی خود جدا شده و موضوعیت اولیه اش را از دست داده است.
٣. واضح است که منظور من از طرح این موضوع دامن زدن به یک بحث بی فایده صوری رنگ شناسی؟! - حداکثر نمادشناسی- و غیره نیست. اما حتا اگر قصد شرح مبانی سمبلیسم را هم داشته باشم، می خواهم بگویم تاریخ مصرف سبز، چنان که مد نظر لیبرال هاست - تمام شده است. با این حال اگر فرد یا گروهی با در نظر گرفتن شعارهای روز قدس و سیزده آبان بخواهد از مطالبات خیابانی تحت عنوان جنبش یا خیزش سبز یاد کند، و خرج بنزین موتور محرکه ی آن را به حساب اصلاح طلبان واریز نکند؛ من یکی مشکلی ندارم.
۴. از نظر ما هر بیانیه، دعوت نامه، سخن رانی، گردآیش و جنبشی تنها به اعتبار شناخت ماهیت و منافع طبقاتی عناصر اصلی و فرعی طبقات مداخله گر قابل شناسایی است. به قول لنین" «مادام که افراد یاد نگیرند در پس هر یک از جملات، اظهارات و وعده و وعیدهای اخلاقی، دینی و سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جست وجو کنند، در سیاست همواره قربانی سفیهانه ی فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود....»
(لنین، سه منبع و سه جز مارکسیسم، جلد ١٩ کلیات چاپ چهارم ص: ٧).
مضافاً ما می دانیم که سرگذشت جوامع چیزی جز مبارزه ی طبقاتی نبوده است. فرض من برای ورود به بخش بعدی بحث، هم نظری مخاطب با دو مولفه ی پیش گفته است.
II. گیرم پذیرفتیم که به طور واقعی خیزش سبزی وجود دارد که هژمونی طبقاتی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) آن در اختیار دو نامزد معترض اصلاح طلب است. این جماعت چنان که محمد مالجو نیز به درستی در مقاله ی "آیا فرودستان اقتصادی را می توان نیروهای جنبش سبز دانست" (www.Alborznet.ir) خاطرنشان شده است - در طول ١٦ سال حاکمیت بر دولت های پنجم تا هشتم، به لحاظ اقتصادی "بازارگرایانه" عمل کرده اند. همه می دانند طرح نئولیبرالی "تحول اقتصادی" یا "هدف مندسازی یارانه ها"که اینک از سوی دولت دهم و مجلس هشتم با اصرار در دستور کار قرار گرفته، پیش نهاد صندوق بین المللی ست که مقدمات اصلی آن از طریق برنامه ی "تعدیل اقتصادی" دولت های پنجم و ششم- ذیل لوای توسعه ی اقتصادی ـ عملیاتی شده و در دولت های اصلاحات سیاسی نیز دنبال گردیده است. هدف اصلی این برنامه ها ادغام اقتصاد ایران در اقتصاد سرمایه داری جهانی و هم سویی با روند جهانی سازی های امپریالیستی ست. این تاکید محمد مالجو - در مقاله ی پیش گفته - سخت واقعی و عینی است که «فرودستان اقتصادی از عمل کرد اقتصادی هیچ یک از طرفین مناقشه ی بیست ودوم خرداد تاکنون طرفی نبسته اند». دو نامزد جناح اصلاح طلب در جریان مناظرات، سخن رانی ها و برنامه های نیم بند انتخاباتی هیچ بند و تبصره یی به ما نشان ندادند که به موجب آن "اظهار لطفی"!! به طبقه ی کارگر و فرودستان اقتصادی صورت گرفته باشد. در زمینه ی حل بن بست اقتصادی ایران، آنان هرچه گفتند از ورشکسته گی صنایع و زیان دهی تولید داخلی بود و هرچه زدند، تلاش برای ادغام در نظام کاپیتالیستی جهانی و عضویت در WTO بود و هر چه بستند، به منظور جلب سرمایه گذاری های مستقیم خارجی و سودآورسازی سرمایه بود. همین و بس. دریغ از یک کلام نامهربانانه به ضد منافع سرمایه داران جنتلمن؟! با این وجود شگفت زده گی و در پی آن، پرسش من از جناب مالجوی عزیز این است که به استناد کدام شاهد مادی درهای خوش بینی را به روی آینده ی لیبرال ها گشوده اند و از موضعی سخت متواضعانه چنین نوشته اند:
«در شرایطی که سیاست های اقتصادی دولت مستعجل دهم نه نوید رشد اقتصادی را می دهد و نه وعده های عدالت اجتماعی را شاید نخبه گان سیاسی جنبش سبز از فرصتی چه بسا تکرارناپذیر برخوردار باشند تا نه با تکیه بر عمل کرد مصیبت بار گذشته شان برای فرودستان اقتصادی بل که با در انداختن گفتار اقتصادی عدالت خواهانه رسماً طبقات کارگری و تهی دستان شهری را به صفوف پیوسته و روز افزون سبز ها فرا خوانند. مهم ترین مانع فکری برای چنین فراخوانی اما غلبه ی گفتار اقتصادی بازارگرایانه میان بخش های گسترده یی از نخبه گان سیاسی جنبش سبز است» (پیشین).
این که چه گونه "نخبه گان سیاسی جنبش سبز" با آن "عمل کرد مصیبت بار گذشته شان" می توانند منادی "گفتار اقتصادی عدالت خواهانه" باشند، معمایی است که حل آن از توان ذهن من بیرون است. این به اصطلاح نخبه گان جنبش سبز که به لحاظ منافع و پای گاه طبقاتی، بخش قابل توجهی از طبقه ی بورژوازی ایران را نماینده گی می کنند نه فقط به گواهی عمل کرد فاجعه آمیز گذشته شان بل که به شهادت نطق های اخیر انتخاباتی شان نیز همواره از خصوصی سازی های نئولیبرالی و بازار آزاد دفاع کرده اند و اصولاً نمی توانند مدافع منافع طبقات دیگر - منظور من طبقه ی کارگر است - باشند. کل مشکل به اصطلاح رهبران سبز (لیبرال ها) با کنسرواتیست ها این بود - و هست هم!- که خصوصی سازی دولت نهم با مشارکت حداکثری نظامیان صورت گرفته و چهره ی پیدا و پنهانی از یک سرمایه داری دولتی دیگر در ایران شکل بسته است. نمونه را در ماجرای واگذاری سهام مخابرات به شرکت های زیرمجموعه ی سپاه؛ تنها شکایت سبزها از میدان غیر رقابتی واگذاری و شیب تند زمین معامله به نفع رقیب بود. تازه کجای تاریخ مبارزه ی طبقاتی در عصر تعفن سرمایه داری نوشته است که بورژوازی لیبرال، در قاب یک طبقه، به منافع طبقاتی خود پشت پا زده و به فرودستان پیوسته است.
٢. جناب مالجو حتماً می دانند که برای تغییر ریل اقتصادی از بازار آزاد یا بسته (سرمایه داری در هر قالبی) و به تعبیر ایشان "گفتار اقتصادی عدالت خواهانه [حافظ منافع] طبقات کارگری و تهی دستان شهری" و به تفسیر من شیفت به شیوه ی تولید سوسیالیستی و لغو خرید و فروش نیروی کار، این "نخبه گاه سیاسی جنبش سبز" و غیره نیستند که مرجع تصمیم گیری به شمار می روند. تقلیل طبقات و منافع طبقاتی احزاب و جریانات سیاسی شناخته شده به عده یی نخبه ی سیاسی، از اساس با کل دانشی که مبارزه ی طبقاتی را تئوریزه می کند در تخالف است. به فرض که فلان نامزد لیبرال و چند مشاور و هم فکر او در "گفتار" خود به سوی دفاع از منافع طبقه ی کارگر تغییر جهت دادند، ناگفته پیداست که چنین افرادی بلافاصله از طرف طبقه ی خود رانده می شوند و از امکانات مادی و معنوی آن محروم می گردند. دل خوش کردن به "فراخوان نخبه گان" - چنان که در حد فاصل انقلاب فوریه تا اکتبر پلخانف آن را تئوریزه می کرد - هیچ گاه راه به جایی نبرده است و نخواهد برد. نیز.
بعد از تحریر
درباره ی ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی موجود، چیستی جای گاه دموکراتیک آن و بررسی این مساله ی حیاتی که چرا کارگران به شکل طبقه در این جنبش حضور ندارند، اگر فرصتی پیش آمد سخن خواهم گفت.
جنبش های اجتماعی محل برخورد آدم های خوب با بد، شریف با خبیث، نجیب با پلید، نخبه با عوام و غیره نیستند. جنبش های اجتماعی - دست کم به طور بالقوه - محل منازعه و مبارزه ی طبقات دارا و ندارند. این نکته را گفتم تا گفته باشم. "اگر به تیغ اجل خیمه بر نکنم" مقاله ی بعدی را با همین عبارت آغاز خواهم کرد!!
محمد قراگوزلو - ٢٦/٠٨/١٣٨٨
سایت تحلیلی البرز
www.alborznet.ir
پی نوشت:
* در این مقاله عبارت "خیزش سبز" با همان خوانش اصلاح طلبان به کار رفته است.
١. می پذیرم برخی مواضع میرحسین موسوی - برخلاف هاشمی ، خاتمی و کروبی - چندان هم لیبرالیستی نیست. تزلزل او میان بنیادگرایی بازار از یک سو و دولت مداخله گر از سوی دیگر؛ سکوت پیرامون آزادی های فرهنگی (جامعه ی مدنی جان لاکی و ...)؛ بازگشت به ارزش های دوران جنگ، به طور ویژه یی از موسوی چهره یی لیبرال ـ کنسرواتیست ترسیم کرده است.
٢. تعرض من به امکانات تکنولوژی اطلاعات، به مفهوم نادیده انگاشتن اعتبار اطلاع رسانی مدیای جهانی نیست. این قدر هم می فهمم که خاست گاه حمایتی این رسانه ها از لیبرالیسم و سکوت در برابر سرکوب چپ و تضییع حقوق کارگران در کجا نهفته است...
٣. درست است که جنبش اعتراضی فرودستان شهری در خیابان جاری می شود، اما این نیز درست است که اعتراض کارگران در مراکز تولید غلیان می یابد. این خصلت اجتماعی به مفهوم آن نیست که کارگران برای طرح مطالبات خود به خیابان نمی آیند - و یا نخواهند آمد - هرگز. اخبار اعتراضات پراکنده ی کارگری از یک طرف به مفهوم تپش پر نوسان جنبش کارگری ست و از طرف دیگر موید فقدان تشکل های مستقلی ست که وظیفه ی سازمان دهی و اتحاد کارگران را می باید به عهده بگیرند.
۴. اگرچه پس از وقایع ١٨۴٨ و کمون پارس (١٨٧١) به تدریج رنگ سرخ نماد معرفی چپ شده است و بر این نماد رنگی علائمی همچون ستاره ی سرخ و داس و چکش اضافه گردیده است، اما همه می دانند که نه پرچم و ستاره ی سرخ دولت چین نماد سوسیالیسم است و نه داس و چکش استالین منافع کارگران را نماینده گی کرده است. نمادها بر اساس ماهیت مادی شان تعریف می شوند و به خودی خود مفهومی ندارند.