ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری
تاریخ تمام جوامع از گذشته تاکنون تاریخ مبارزه ی طبقاتی بوده است (مانیفست ـ ١٨۴٨)
پیش درآمد (نقدها را بود آیا که عیاری گیرند...)
محمد قراگوزلو از موضع دفاع از سوسیالیسم کارگران چند نقد کوتاه بر وقایع اتفاقیه ی پیش و پس از "انتخابات" ٢٢ خرداد نوشت و با انبوهی از تفسیرهای متفاوت – که حجم کمّی بعضی از آن ها به صد صفحه نیز می رسد - مواجه شد. پوسته ی مسلسل این تقابلات از سنگرها و کالیبرهای مختلف بیرون آمده و در مجموع و بدون لحاظ کرد بعضی عناوین و هجوهای غیرسیاسی و انشاهای دبستانی، موید رشد دخالت گری سیاسی و تشتت و تنوع چپ ایران است.
از برخوردهای متفاوت سخن گفتم و شایسته می دانم با اشارتی شتابزده به سرفصل این تفاوت ها، درهای بحث را کماکان باز بگذارم.
١. افراد و جریاناتی که مواضع شان از دوسو بی شباهت به لیبرال ها - منشویک ها نیست؛ در متن دفاع قاطع خود از "رهبری خیزش سبز"( خوانش لیبرالی) چپ روی من را نکوهیدند. نقد من به تفکر ارتجاعی لیبرال ـ کنسرواتیست های "بازنده ی بازی انتخابات دهم" را به "نشخوار" و "تکرار کلیشه "های سنت مارکسی تشبیه کردند و با شال و مچ بندهای سبز و زرد موسوی ـ کروبی به طراحی ژانر ویژه یی از سوسیال دموکراسی لیبرالی پرداختند که گویا قرار است در آینده یی نامعلوم بسترساز و میعادگاه سوسیالیسم باشد. این افراد که گمان می کنند تغییرات اجتماعی به شکل مجازی صورت می بندد برای "نقد"های خود آن قدر اعتبار قائلند که هم زمان نوشته های کوتاه و بلندشان را برای ده ها سایت و تلویزیون "چپ و راست" مخابره می کنند. به جز مرتضا محیط و سمپات های داخلی اش؛ طیف گسترده ی جمهوری خواهان، سکولارها، ملی مذهبی ها، مشروطه گرایان، سوسیال دموکرات های راست نیز در این جبهه قرار دارند. اجرشان با بادکنک های سبز باد! و تئوری شان با آقایان بتلهایم- سوئیزی، باران، رومر، ژیژک، بارت و دیگران مستمرتر باد!!
٢. دسته ی دیگر "دوستانی" هستند که تحلیل ما از جنبش اجتماعی، اعتراضی جاری را تقلیل گرایانه خواندند و از این که گوش سنگین و پیر ما "صدای انقلاب مردم"را نشنیده است نیشخند زدند و پوپولیسم خود را به حساب سوسیالیسم طبقه ی کارگر نوشتند. تا در رستاخیر انقلاب طلب کار باشند و از موضع آلترناتیو اصلی چیدمان هیات وزیران دولت کارگری "لیدر" خود را به عنوان صدر کمیساریای انقلاب سرخ معرفی کنند. این جماعت تفاوت چندانی با "بچه مجاهد"های دی روز و امروز - که رادیکال تر بودن را نشانه ی هژمونی سیاسی و سازمانی خود می دانستند - ندارند.
٣. افراد و محفل های دیگری با تکیه بر این استدلال که "خیزش سبزها" نه فقط دنباله ی دعوای دو جناح اصلی حاکمیت است، بل که جریانی ارتجاعی است، من را به سیخ انحلال طلبی (انحلال طبقه ی کارگر در خاست گاه های بورژوازی) کشیدند و بر اتهامات فراوان من - دقیقاً برخلاف طیف جمهوری خواهان و... – "اهدای دسته گل" به سبزها را ثبت فرمودند. تا زمان تشکیل دادگاه چه پیش آید. به نظر ایشان «از زمان جنبش مشروطه به این سو این اولین بار است که حیات سیاسی ایران دست خوش جنبش های عظیم می شود و جامعه وارد دوره یی از تصمیم گیری تاریخی می شود و چپ در آن هیچ گونه حضور قابل لمسی ندارد».
این جریان سیاسی با تاکید بر این که طبقه ی کارگر تحت هیچ صورتی - حتا به شکل انفرادی - در جنبش اعتراضی موجود شرکت نداشته است، خط کش به دست گرفتند و از تهران نو و میدان ژاله الی میدان فردوسی و انقلاب و آزادی را وجب زدند تا ضمن مرزبندی میان "سرخ ها و سبزها" ثابت کنند در روز ٢۵/خرداد نه دو سه میلیون نفر که حداکثر ششصد تا هشتصد هزار نفر، آن هم فقط در تهران به اعتراض پرداخته اند و در نهایت نیز چرتکه شان را بر سر من شکستند، که مبالغه کرده ام. لیبرالیسم وارونه ی این طیف اگرچه ایشان را در تقابل با لیبرالیسم مستقیم گروه اول قرار می دهد و نقدهاشان را قابل تامل و واقعی تر می سازد، اما هنوز هم اعتقاد من این است که دوستان به بیماری کودکی چپ روی فرو افتاده اند.
چنین حجم انبوهی از واکنش نسبت به سیاه بر سفیدنویسی ها من - به جز کامنت های طولانی و فربه تر از اصل یادداشت - نه تازه گی دارد و نه موجب شگفتی، خرسندی یا ناخشنودی ست. نه این تعارف که «نوشته های آقای قراگوزلو ضمن این که در گونه ی خود از جدیدترین هاست، این حسن را هم دارند که در عین تنوع از ابتذالات و مکررگویی های رایج در ادبیات چپ خارج از کشور به اندازه ی کافی و شاخص فاصله دارد» خشتی به خانه ی کاه گِلی من می افزاید و نه «این که صاحب نظری مثل محمد قراگوزلو در مدت زمان نسبتاً کوتاهی این چنین تغییر موضع می دهد و به تصحیح مواضع پیشین خود می پردازد، باعث خوش حالی ست» به تصحیح و تغییر موضع من کومک می کند و نه «چرا آقای قراگوزلو به صدها نوشته یی که در خارج از کشور و با ادعای دفاع از سبزها نوشته می شود ایراد نمی گیرد...»و......
من را بر کرسی کیفرخواست نویسی علیه "سبزها" می نشاند. محمد قراگوزلو به اعتبار سی و چند سال حضور مطلقاً بی مزد و منت در عرصه ی سیاست ایران و منطقه و تحمل مصائب فراوان و بدون کم ترین اصرار و ابرامی سلسله مباحثی را مطرح کرده که طبعاً خوش آیند جماعتی نیست (باید باشد؟). از یک خدمت گزار طبقه ی کارگر ایران در پاسخ به این نقدها چه کاری ساخته است جز این که "دوستان" دست تان درد نکند! از جریانی که معتقد است "چپ جامعه ی ایران می رود که برای دوره یی طولانی از تاریخ این جامعه حذف شود" تا چپ های خلقی دی روز و سوسیال دموکرات های لیبرال امروز - که با احترام در مقابل پرچم شاهنشاهی بر می خیزند و کنار سلطنت طلبان نرد عشق می زنند - گرفته تا افراد متفرقه یی که پروسه ی امروز جامعه ی ایران را "سنت ـ مدرنیته" می دانند و تضاد اصلی را در مبارزه میان آزادی های فردی با استبداد و ارتجاع پیشاسرمایه داری می یابند و بدون یورش به کل جبهه ی سرمایه داری کمر خود را علیه رقیب (دیکتاتوری نظامی) می بندند و کلاه شان را در برابر سرمایه سالاری کارگزارانی ـ مشارکتی برمی دارند و سرانجام تا آن جوانی که فکر می کند با مرگ مدودف ـ پوتین و هوجیانگ تائو کشورش به دموکراسی می رسد، ... همه می توانند از موضع منافع طبقاتی خویش جنبش خود را نماینده گی کنند. راستش آدمی مثل من - گرفتار در " نواله ی ناگزیر" - اگر بخواهد برای تمام این نقدها و کامنت ها یک به یک، پاسخی شایسته، مستدل و مستند بنویسد - و از اتهام تلخ شانه بالا انداختن، "انتقاد جونده ی سکوت" و ایضاً بی توجهی غیرمسوولانه بگریزد - ناگزیر باید همچون مرتاضان خود و خانواده اش را به تمرین ریاضیت های نیروانایی بگمارد!
درآمد
من در یادداشت "خیزش سبز از رویا تا واقعیت" بدون کم ترین تغییر جهتی؛ همان مسیری را ادامه دادم که پیش از انتخابات برگزیده بودم. نقد بورژوازی لیبرال و به طور مشخص جبهه یی که با میرحسین موسوی خیمه برافراشته است. معتقد بودم و هستم ـ و برای اثبات این مدعا ده ها شاهد و فاکت از گفته های اعضای ارشد این جبهه دارم١ که خط موسوی ـ خاتمی به دلیل پشتیبانی پشتوانه هایی نظیر روحانیتِ سنتی؛ کارگزاران، جبهه ی مشارکت و تاکید بر رجعت به خروجی های دهه ی ٦٠، نماینده ی جناح جدیدی است که می توان از آن تحت عنوان لیبرال کنسرواتیست یا اصلاح طلبان اصول گرا نام برد. در تمام نوشته های پس از انتخاباتی من بر چند نکته تاکید شده است.
• جنبش اعتراضی موجود، جنبشی ست توده یی و دموکراتیک، با مشارکت آحادی از طبقات مختلف و به طور مشخص خرده بورژوازی شهری (طبقه ی متوسطه)
• شاخص ترین مطالبه ی این جنبش کسب درجه یی از آزادی های سیاسی و فرهنگی ست (تا مقطع این متن).
• جنبش های دموکراتیک به طور بالقوه و مشروط در عصر امپریالیسم، مترقی اند.
• جنبش های دموکراتیک معمولاً بدون طرح مطالبات اقتصادی و برنامه های سوسیالیستی شکل می گیرند.
• در شرایطی مشخص و از طریق کنارزدن موانع صرفاً به واسطه ی حضور هژمونیک طبقه ی کارگر، می توان این جنبش ها را به سمت و سوی یک جنبش
انقلابی ضدکاپیتالیستی سوق داد. بدون این هژمونی سخن گفتن از دموکراسی واقعی و توده یی ریشخندآمیز است.
• تاکنون (آذر ـ ٨٨) نه طبقه ی کارگر ـ به شکل طبقه - در این جنبش مشارکت داشته و نه مطالبات اقتصادی مطرح شده است.
• طرح این مطالبات نیازمند زمان، پیشرفت مادی وقایع و استمرار جنبش، کنارزدن ذهنیت های بورژوایی ـ لیبرالی، مبارزه با هژمونی لیبرال ها و کوششی دشوار برای حضور هژمونیک طبقه ی کارگر است. هدف فوری چپ از مشارکت در این جنبش ها تشکیل پرولتاریا به صورت طبقه و به منظور خلع ید سیاسی اقتصادی از کل طبقه ی بورژوازی است.
• بدون این که قصد مقایسه یا الگوبرداری ویژه یی در کار باشد مواضع لنین در انقلاب ١٩٠۵ پیرامون نقد اکونومیست هایی که مبارزه را فقط پیرامون مطالبات اقتصادی محدود می کردند و از شرکت در مبارزه ی سیاسی استنکاف می ورزیدند از یک سو و دفاع از انقلاب بی وقفه و نفی این آموزه که قرار نیست در انقلاب دموکراتیک بورژوازی به قدرت برسد از سوی دیگر می تواند نقطه ی رجوع تئوریک بخشی از این مباحث باشد.
ادامه دهیم
باری در پایان یادداشت "خیزش سبز، از رویا تا واقعیت" وعده دادم: «درباره ی ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی موجود، چیستی جای گاه دموکراتیک آن و بررسی این مساله حیاتی که چرا کارگران به شکل طبقه در این جنبش حضور ندارند، سخن بگویم. پس به اعتبار "وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم" (حافظ)، به رغم ناسزاهایی که تحت عنوان "نقد" نثار این قلم شد و عمده ی این عصبیت ها ناشی از تعرض ما به جبهه ی بورژوازی لیبرال است - به رنجیدن کفر می ورزم و به تعهد خود عمل می کنم.
ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری ـ ظرفیت تئوری
جنبش های اجتماعی محل برخورد آدم های خوب یا بد، شریف یا خبیث، نجیب یا پلید، نخبه با عوام و غیره نیستند. جنبش های اجتماعی - دست کم به طور بالقوه - محل منازعه و مبارزه ی طبقاتی دارا و ندارند.
مرجع و باور من در نقل این عبارت همان جمله ی مشهوری است که مارکس و انگلس در مانیفست به دقت طراحی کرده اند و با همین عبارت ظاهراً ساده - که بر تارک این متن نشسته است اقتصاد سیاسی، تاریخ اجتماعی، فلسفه و جامعه شناسی را در چارچوبی مادی و واقعی، به حوزه ی علم کشیده اند.
تاکید هوشمندانه ی انگلس، در مقدمه یی که بر چاپ سوم آلمانی "هجدهم برومر لویی بناپارت" به سال ١٨٨۵ نوشته ناظر به اهمیت علمی این نظریه است:
«مارکس برای نخستین بار قانون سترگ حرکت تاریخ را کشف کرد که به موجب آن هر مبارزه ی تاریخی اعم از مبارزه در عرصه ی سیاسی، دینی، فلسفی یا در هر عرصه ی دیگر ایده ئولوژیک، در واقعیت امر چیزی جز نمودار کم و بیش روشن مبارزه ی طبقات جامعه نیست و موجودیت این طبقات و بنابر این تصادم میان آن ها نیز به نوبه ی خود به درجه ی تکامل وضع اقتصادی و خصلت و شیوه ی تولید و مبادله ، بسته گی دارد. مارکس این قانون را که اهمیتش برای تاریخ به اهمیت قانون قابلیت تبدیل انرژی برای علوم طبیعی است، در این جا نیز به عنوان کلید درک تاریخ جمهوری دوم فرانسه به کار برد. مارکس از روی این تاریخ، عیار قانون مکشوفه ی خود را سنجید و امروز که ٣٣ سال از آن آزمایش می گذرد، باید اذعان کرد که نتایج آن درخشان بوده است.» [تاکیدها از من است]
(هجدهم برومر لویی بناپارت، برگردان محمد پورهرمزان، ص: ٢٦)
سه دهه بعد مارکس و انگلس طی نامه یی به سوسیال دموکرات های آلمانی - و مشخصاً کارل لیبکنیخ - چنین نوشتند:
«تقریباً مدت چهل سال است که ما تاکید کرده ایم مبارزه ی طبقاتی نیروی محرکه ی بلاواسطه ی تاریخ است و به خصوص مبارزه ی طبقاتی بورژوازی ـ پرولتاریا اهرم بزرگ انقلاب اجتماعی بوده است»
(Marx & Engels, ١٩۵٧: ٣٠٧)
در مجموع مارکس و انگلس از بیان پروسه ی تاریخی مبارزات طبقاتی به این جمع بندی قاطع می رسند که پرولتاریا باید با برانداختن بورژوازی حاکمیت خود را برقرار کند و در این راه متشکل ساختن کارگران به صورت یک طبقه را ضرورت بی تخفیف می دانند.
در واقع هسته ی اصلی نظریه ی علمیِ مبارزه ی طبقاتی و کشف درخشان مارکس، آن ره یافت ماتریالیستی تاریخی و دیالکتیکی خاصی است که به طور مشخص در مرزبندی با ایده آلیسم هگل و ماتریالیسم نظاره گر فوئر باخ نضج گرفته و آب بندی شده و اهمیت اساسی تولید مادی (اقتصاد) را در سیر تکامل اجتماعی نشان داده است. مارکس ضلع برجسته ی این کشف تاریخی را به وضوح تبیین کرده است:
«مناسبات حقوقی همچنان که شکل های سیاسی نمی توانند نه در خودشان و نه توسط تکامل خیالی روح بشری درک شوند. برعکس، این ها ریشه های خود را از شرایط هستی مادی زنده گی - که هگل جامعه ی مدنی می خواند - می گیرند و این که جامعه ی مدنی در جای خود باید در اقتصاد سیاسی ره یابی شود». بدین سان مارکس در جریان بررسی سیر تطور تاریخ و تغییر علمی نظریه ی ایده آلیستی هگل به این نتیجه گیری واقعی و مادی می رسد که: «این آگاهی انسان ها نیست که زنده گی (هستی) اجتماعی شان را تعیین می کند بل که بر عکس زنده گی اجتماعی ست که آگاهی شان را شکل می دهد». [به مولفه ی آگاهی طبقاتی در مقاله ی بعدی خواهم پرداخت]
از یک منظر نقد مارکس به متدولوژی نظاره گر فوئر باخ - که قادر به فهم و دریافت واقعیت در پیچیده گی اش نبود و از نوعی آمپریسم سرچشمه می گرفت - از همین نظریه ی علمی مادی برخاسته است. به نظر مارکس حقیقت از برخورد میان تئوری و واقعیت، میان ذهن و عمل ساخته شده است. به این ترتیب مارکس و انگلس با تاکید بر مبارزه ی طبقاتی در سیر تحلیل دیالکتیک تاریخی خود، آگاهی را نیز برآیند همین روند دانستند. نزدیک به شصت و پنج سال بعد (١٩١٣) نیز وقتی که لنین می خواست از چه گونه گی پرورش یافته گی و آگاهی طبقه ی کارگر سخن بگوید، دقیقاً به همین مباحث رجوع کرد و به درست گفت:
«پرولتاریا در جریان مبارزه ی طبقاتی خود پرورش یافته و آگاه می شود، از موهومات جامعه ی بورژوایی آزاد می گردد، بیش از پیش به هم پیوسته می شود و می آموزد که چه گونه درجه ی موفقیت های خود را مورد سنجش قرار دهد نیروهای خود را آب دیده می کند و به طور مقاومت ناپذیری رشد و نمو می نماید».
(لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم، مجموعه آثار، ص: ٢٨)
این نکات که به دفعات گفته شده است، از آن رو تکرار گردید تا گفته باشم که بررسی عمیق جنبش ها و انقلابات در سنت های نظری چپ مستلزم ارزیابی دقیق ماهیت و موتور محرکه ی طبقاتی آن هاست. اینک می توان پرسید که ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری چیست؟
تحلیل امتناعی نگارنده از ماهیت طبقاتی جنبش اعتراضی موجود معطوف به این برداشت بدیهی، واقعی، مادی و حتا آمپریک است که کارگران به مثابه و در قالب طبقه در صحنه حاضر نیستند. (به دلایل این مقوله در مقاله ی بعد خواهم پرداخت). محل منازعه (خیابان ) در قیاس با محل مبارزه ی طبقه ی کارگر (کارخانه و مراکز تولید و ایجاد ارزش اضافه) و نوع مبارزه (تظاهرات به جای اعتصاب) و فقدان هرگونه شعار و درخواست ضدکاپیتالیستی، به وضوح نشان می دهد که یک طرف اصلی منازعه ی جاری طبقه ی کارگر نیست. واضح است که منظور من از مطالبات ضدکاپیتالیستی صرفاً طرح منشورهای اکونومیستی نیست. مطالبات اقتصادی طبقه ی کارگر وقتی که بر هژمونی سیاسی - و به تبع آن فرهنگی و اجتماعی - توام و منطبق می شود و در متن یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی قرار می گیرد، آن گاه در چارچوب موضع و جنبشی ضدکاپیتالیستی تعریف می شود. نگفته پیداست که حضور فردی کارگران در تظاهرات خیابانی موقعیت آنان را تا حد یک شهروند معترض دموکراسی خواه تقلیل می دهد. نگاه ایجابی من به ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری شخصاً زمانی شکل کنکرت و روشن تری به خود می گیرد که فرض اثبات شده ی خود را بر پرهیز منازعه ی موجود از درگیری های دو جناح لیبرال (اصلاح طلب) کنسرواتیست (اصول گرا)، پی می ریزد و به "خیزش سبز" از موقعی امتیاز دموکراتیک می دهد که گریبان خود را از تقاضاهای طیف رنگین اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، جمهوری خواهان، سوسیال دموکرات های راست، مشروطه خواهان، سلطنت طلبان و کلیه ی هم پالکی های شان بیرون کشیده باشد. صرف نظر از روحیه ی فرصت طلبانه ی و حس مصادره جویانه ی این جریانات بورژوایی - که زمانی با شوهای تلویزیونی، زمانی دیگر با توهم مداخله ی نظامی آمریکا؛ و زمانی هم مانند شرایط حاضر به اعتبار عروج مجدد اصلاح طلبان دوخردادی کیفرخواست دموکراسی طلبی نوشته اند - تصور می کنم جنبش اجتماعی جاری توانسته است تا حدودی از ریل بورژوازی لیبرال به مسیر طرح مطالبات خرده بورژوازی متوسط شهری تغییر جهت دهد. در این فرضیه ی من از یک سو مرگ بخش غالبی از جبهه ی لیبرالیسم ایرانی امری محتمل است و از سوی دیگر معتقدم جناح "بازنده ی انتخابات" ٢٢ خرداد ١٣٨٨ هم به دلیل عدم مرزبندی شفاف با پشتیبانان پر پشتوانه ی بورژوازی خود روزبه روز بیشتر به حاشیه رفته است. نه طرح بی بنیاد "شبکه ها ی اجتماعی" موسوی و نه شرکت مشتاقانه ی کروبی در میتینگ ها و مجروح شدن، دلیل قانع کننده یی بر هژمونی بورژوازی لیبرال بر جنبش اعتراضی موجود نیست. طیف وسیع، متزلزل و بی برنامه ی خرده بورژوازی - که حالا معرکه دار اصلی جنبش شده است، - با عبور از اصول حداکثری "نامزدان بازنده" در مراسم مختلف، نشان داده است که برای باورهای ایشان اعتبار چندانی قایل نیست. به نمازجمعه می رود اما با کفش!! به روز قدس می رود با شعار ناسیونالیستی "جانم فدای ایران" (به زعم نگارنده ارتجاعی). به روز ١٣ آبان می رود با واکنش احساسی نسبت به دو دولت امپریالیستی حامی اصول گرایان. "نامزدان بازنده" در برابر نکوهش ایده ئولوگ های رقیب اصول گرا، که چرا هواداران خود را به شعارهای "ضد صهیونیستی" و "ضد آمریکایی" فرا نمی خوانید و از شعارهای ساختارشکن "مرگ بر..."های ایشان تبری جوئید. حرفی برای گفتن ندارند. آنان حتا در روز ٢۵ خرداد که بیش ترین حضور کمی مردم در خیابان های تهران و چند شهر بزرگ دیگر رخ داد، باشتاب - و به بهانه ی جلوگیری از خشونت - اعلامیه ی لغو تظاهرات صادر کردند. آنان خود معتقدند که از مدت ها پیش به زایده ی جنبش اعتراضی مردم تبدیل شده اند و اگر بخواهند ترمزدستی اعتراضات را - با بیانیه یا اعلام موضع - بکشند، از همین میزان زائده گی نیز محروم خواهند شد. روزگار عجیبی است. بورژوازی استمرار حیات خود را در دنباله روی از خرده بورژوازی یافته است. و این گردنه دقیقاً همان پیچ خطرناکی ست که "نامزدان معترض" از آن می ترسند. همراهی با شعارهای رادیکال خرده بورژوازی انقلابی معنایی جز حذف نهایی از نظام سیاسی حاکم و شکست تمام عیار جبهه ی اصلاحات ندارد و مخالفت با مطالبات جنبش اعتراضی، ایشان را بدون محافظ، منزوی و آسیب پذیرتر از همیشه به ورطه ی سقوط می کشد!
خرده بورژوازیِ سرگردان در میدان
چنان که دانسته است براساس نظریه ی تاریخی و علمی مارکس جامعه ی سرمایه داری از سه طبقه ی بورژوا، خرده بورژوا و پرولتاریا تشکیل شده است. طبقه ی بورژوازی پس از اضمحلال فئودالیسم خصلت انقلابی خود را از دست داده و در تمام اشکال خود اعم از ملی یا وابسته در موقعیت ضد انقلاب ایستاده است. اما خرده بورژوازی (طبقه ی متوسط) طبقه یی ست معلق میان بورژوازی ـ پرولتاریا که به دلیل فقدان انسجام و بی بهره گی از یک بافت طبقاتی واحد و تکثیر درون طبقاتی و به تبع وضع متفاوت از بورژوازی و پرولتاریا در نظام تولیدی، از بروز واکنش منسجم و یک پارچه نسبت به هرکلیت طبقاتی عاجز است. خرده بورژوازی، طبقه یی ست شلوغ، بی برنامه، فله یی و درهم که بنا بر خصلت طبقاتی خود و به اعتبار میزان بالانس قوا میان طبقه ی کارگر و بورژوازی به سوی یکی از این دو قطب جهت گیری می کند. بدیهی ست منافع طبقاتی قشرهای تحتانی خرده بورژوازی غالباً به سوی طبقه ی کارگر میل دارد. در جریان تشدید نزاع طبقاتی میان بورژوازی ـ پرولتاریا؛ خرده بورژوازی ناگزیر می باید به دنباله روی از یکی از این دو طبقه ی عمده، تعیین کننده و سرنوشت ساز، کشیده شود و در نتیجه طی مدت کوتاهی در طبقه ی پیروز نزاع تجزیه و منحل شود. دقیقاً به همین سبب نیز خرده بورژوایی مستقل از دو طبقه ی اصلی قادر به تشکیل دولت و به تبع آن ایجاد دموکراسی (چه کارگری - چه بورژوایی) نیست. این ناتوانی مانع از آن نمی شود که خرده بورژوازی برای کسب مطالبات دموکراتیک خود، از جمله درجه یی از آزادی های سیاسی و فرهنگی و میزان مشخصی رفاه مادی به میدان نزاع طبقاتی کشیده نشود. به این ترتیب استبعادی ندارد که از خرده بورژوازی انقلابی و معترض به عنوان طبقه ی دموکرات وآزادی خواه یاد شود و در جنبش های اجتماعی - مانند جنبش اعتراضی موجود - نقش و جای گاه آن به درستی تبیین گردد.٢
متاسفانه سنت های سوسیالیسم خلقی ایران (پوپولیسم) - که هنوز نیز بر طیف گسترده یی از افراد و گروه های چپ حاکم است - از ابتدای دهه ی پنجاه تاکنون همواره فاصله ی میان پرولتاریای سوسیالیست و خرده بورژوازی دموکرات را خلط و ای بسا حذف کرده است. سوسیالیسم خلقی ایران قادر به شناسایی اهداف مستقل طبقه ی کارگر نیست و ناتوان از ضرورت حیاتی ایجاد انسجام در طبقه ی کارگر، غالباً به دنبال نقش آفرینی های جدید در میان هویت های مختلف اجتماعی می گردد تا با الصاق عبارت تولید ارزش اضافه یی که مارکس به همه از دانشجویان گرفته تا پزشکان و روزنامه نگاران مستخدم بورژوازی، نشان "کارگر" اهدا کند. پی روی از نظریه ی پلانزاس برای توجیه نگاه تقلیل گرایانه و انحلال طلبانه ی سوسیالیسم خلقی ایران به طبقه ی کارگر چندان بی معنا نیست.
(درافزوده: به نظر پولانزاس خرده بورژوازی مدرن یا طبقه ی متوسط شامل کارمندان رده متوسط، معلمان، پزشکان و غیره به اعتبار شباهت نقش آفرینی در ایجاد ارزش اضافه تعریف می شوند. پولانزاس البته نمی دانسته که درآمد ماهانه ی یک پزشک متخصص از ١۵ میلیون تومان تا ٨٠ میلیون تومان - در تهران - نوسان دارد و یک کارگر متخصص، پرستار، و حتا استاد دانشگاه با خودکشی و اضافه کاری نیز قادر به ده درصد این حقوق نیست).
مخدوش کردن مرز خدمات تولید و خدمات اجتماعی با خدمات سرمایه بحران دیگر سوسیالیسم خلقی ایران در تمیز طبقه ی کارگر از خرده بورژوازی و بورژوازی است. بخشی از سوسیالیسم خلقی ایران که پس از فروپاشی دیوار برلین و سقوط کمونیسم یک سره به سوسیالیسم پشت پا زده و نقاب سوسیال دموکرات، جمهوری خواه، سکولار و مدرنیته گرا به چهره اش آویخته است؛ اینک - و البته از دوم خرداد ١٣٧٦ - به زائده ی بورژوازی لیبرال تبدیل شده و برای رسیدن به آن "آرمان دور دست" و به "آن افق و اهداف کلان" - منظور آقایان احتمالاً "سوسیالیسم" است - به این نتیجه رسیده که باید عجالتاً یک دوره با مسهل اصلاح طلبان خود را تعدیل کند و بعداً؟! - بعد از تحقق دموکراسی لیبرال - زمینه های عروج سوسیالیسم را فراهم سازد. واقعاً دست تان درد نکند. همین یک دندان لق را نیز بیرون بکشید و چارتکبیر خود را کامل فرمائید لطفاً.
بی ربط نیست که سوسیال دموکرات های ما با دفاع از هژمونی ارتجاعی لیبرالی "خیزش سبز" می کوشند مطالبات خرده بورژوازی معترض را در برنامه های انتخاباتی بورژوازی لیبرال حل کنند. این جماعت چنان از مخالفت جناب میرحسین موسوی با طرح نئولیبرالی "حذف یارانه ها" به وجد آمده اند و سخنان آقای مهندس را به رخ ما می کشند - لابد برای روکم کنی - که پنداری این ما بوده ایم که سال ها با خزعبلات اپورتونیستی از ١٦ سال سیاست های بازارگرایانه ی دولت های پنجم تا هشتم دفاع کرده ایم. جماعتی که از مارکس به سمیرامین و بوردیو و سپس فوکو و بارت فرو افتاده تمام تلاش خود را به کاربسته است تا از طریق حمله به "سرمایه سالاری نظامی"؟! بورژوازی لیبرال سبز را سرخ و ایضاً تطهیر کند. گیرم که تحلیل دقیق حوادث دو سه دهه ی گذشته به ما نشان داده است که بورژوازی ایران - چه کارگزارانی ـ مشارکتی و چه نئوکان - از پذیرش نقش دموکراسی خواهانه یی که سوسیال دموکرات ها برای او نوشته اند، امتناع ورزیده و با توسل به انواع پراگماتیسم عقب مانده اینک از سنگر به اصطلاح مدنی جان لاکی نیز عقب تر نشسته است.
طیف مختلف اصلاح طلبان - که در جریان انتخابات خرداد ٨٨ موسوی را نیز به جمع خود افزودند، به همراه متحدان سکولار، ملی مذهبی و جمهوری خواه و مشروطه طلب خود البته در چند برهه توانستند بر موج اعتراضات خرده بورژوازی ایران سوار شوند و از توهم بینابینی این طبقه حداکثر بهره را بگیرند. دوم خرداد 76 یک نمونه از برهه ی تاریخی خیزش خرده بورژوازی ایران بود که با طرح مطالبات دموکراتیک سیاسی و برخی خواسته های اقتصادی مصادره شد و به جایی نرسید. در ٢٢ خرداد ٨٨ باردیگر لیبرال ها برای سواری گرفتن از نارضایتی خرده بورژوازی وارد گود شدند. اگر "خیزش سبز" - با خوانش لیبرالی - توانست در یک دوره ی زمانی کوتاه (خرداد تا مرداد) از انقلابی گری متزلزل خرده بورژوازی به سود خود سلب مسوولیت کند و همه ی مطالبات دموکراتیک را تا حد یک کش مکش انتخاباتی تقلیل دهد ـ و این امر فقط به برکت غیبت طبقه ی کارگر ممکن شد ـ در مقابل، از آن جا که منافع خرده بورژوازی معترض پس از مرداد ٨٨ با منافع بورژوازی لیبرال در تخالف قرار گرفته است، بهتدریج صحنه ی سیاسی ایران شاهد کم رنگ شدن نقش هژمونیک لیبرال ها بوده و به عبور بخش عمده یی از خرده بورژوازی معترض از مرزها و خطوط قرمز لیبرال ها گواهی داده است. در حال حاضر خرده بورژوازی معترض با یک چشم به بورژوازی ناراضی از نتایج انتخابات دهم می نگرد و با چشم نگران دیگر منتظر واکنش طبقه ی کارگر است. پاندولیسم جنبش اعتراضی موجود فقط با این تحلیل طبقاتی و عطف به ماهیت طبقاتی بینابینی خرده بورژوازی تفسیرپذیر است. خروج از رویای لیبرال ها و ورود به آستانه ی واقعیت پیچیده!
گذشته از نظریه های انقلاب بی وقفه لنینی و انقلاب دو مرحله یی اپورتونیستی - که به تاسی از رویزیونیسم استالینی هدف انقلاب را در عرصه ی ملی کردن سرمایه های بزرگ، مبارزه ی ضد امپریالیستی و مخالفت با نفی مالکیت خصوصی توجیه می کنند- دموکراتیسم انقلابی خرده بورژوازی امری انکارناپذیر است. این دموکراسی خواهی زمانی می تواند واقعی و توده یی شود و زیر بنای پیش روی به سوی سوسیالیسم قرار گیرد که نوسان خرده بورژوازی تحت هژمونی طبقه ی کارگر از منافع کل جبهه ی سرمایه جدا گردد.٣
واضح است که مبارزه ی کنونی خرده بورژوازی ایران، اگرچه نبردی طبقاتی ست اما مبارزه بر سر مطالبات اقتصادی نیست. این مبارزات به همان درجه یی که از منافع بورژوازی لیبرال فاصله می گیرد. ظرفیت دموکراتیک فربه تری می یابد. دقیقاً به همین سبب نیز مواضع اکونومیستی دوران بلشویک ها - که بعدها توسط رادیکالیسم بوردیگایی در ایتالیا بسط داده شد - نمی تواند نقطه ی رجوع چپ برای تحلیلِ مشارکت یا نفی جنبش اعتراضی جاری باشد.
بعد از تحریر
به قول دوست و استادمان احمد شاملو: "باری سخن دراز شد/ وین زخم دردناک را/ خونابه باز شد".
به تبع همین رودهدرازی نیز مبحث "چیستی و چرایی غیبت طبقه ی کارگر در جنبش اعتراضی جاری" به مقاله ی بعدی حواله می شود که اگر "تقدیر و جبر" - حتا از نوع پوزیتیویسم انترناسیونال دوم - امکان دهد با این خطوط شکل خواهد بست:
سوسیالیسم خلقی ایران در چهل سال گذشته همواره از سنت های مائویی ـ لوکاچی تاثیر مستقیم پذیرفته است. این سوسیالیسم خرده بورژوایی زمانی برای کسب قدرت به کوه و جنگل و دهات زده و زمانی دیگر برای انتقال "آگاهی طبقاتی" به کارگران " ناآگاه"؟! دمار از روزگار طبقه ی کارگر درآورده است. باهوده است که این سوسیالیسم اکنون غیبت طبقه ی کارگر در جنبش اجتماعی جاری را ناشی از جهل کارگران و سمپاتی به نئوکان ها می داند و...
پی نوشت ها
١. گذشته از ده ها سخن رانی و مصاحبه ی جناب موسوی در حمایت از بازار کنترل شده و تاکید بر پیاده سازی اصل 44 قانون اساسی، آقای بیژن نامدار زنگنه (در مقام یکی از سخن گویان حرفه یی این خط سیاسی) به صراحت از خصوصی سازی های نئولیبرالی دفاع می کند و می فرماید: «در بخش خصوصی ما، نه آزادسازی اتفاق افتاد که بگوئیم بخش خصوصی با آزادسازی اقتصادی شروع می کند، سرمایه های شان را می آورد و در قسمت هایی که طبق اصل ۴۴ اجازه داده است سرمایه گذاری می کند و نه خصوصی سازی، خصوصی سازی تبدیل شده به یک دولتی سازی جدید، سپاه می رود شرکت ها را می خرد... [ لیبرال های چپ نما به این ماجرا لقب "سرمایه سالاری نظامی" داده اند، انگار اگر "سرمایه سالاری شخصی و کراواتی" باشد بهتر است] «شنیدم سپاه اخیراً دنبال این است که یک مشاور بخش خصوصی بخرد» (روزنامه ی سرمایه سه شنبه ۵ خرداد ١٣٨٨، ص:٣)
در واقع چنان که در مقاله ی "خیزش سبز..." نیز نوشتم، مشکل طیف موسوی در ماجرای واگذاری دو نیمه ی زمین مسابقه ی خصوصی سازی به رقیب نظامی تعریف می شود دغدغه ی ایشان معاش کارگران و زحمت کشان نیست.
٢. لنین با تاکید بر خصلت ترقی خواهانه ی جنبش های دموکراتیک در عصر امپریالیسم، شرط پیروزی این جنبش ها را در هژمونی یافتن طبقه ی کارگر دانسته و در ۵ ژوئیه ١٩١٧ (شماره ی ٨٨ پراودا) چنین نوشته بود:
«توده های خرده بورژوا چاره یی جز متزلزل بودن بین بورژوازی و پرولتاریا ندارند. در تمام کشورها همواره چنین بوده است». لنین همچنین در مقاله ی "منشاء طبقاتی کاویناک های کنونی و آینده" نوشت: «هیچ جریان بینابینی در جامعه یی که در آن مبارزه ی سخت طبقاتی بین بورژوازی ـ پرولتاریا جاری ست نمی تواند وجود داشته باشد". توجیه دیگر حضور خرده بورژوازی بر پیشانی جنبش اجتماعی جاری ناشی از همین فقدان "مبارزه سخت طبقاتی..." است.
٣. به نظر لنین، مارکسیسم برخلاف سوسیال دموکراتیسم خرده بورژوایی و اپورتونیستی بر آن است که دوره های انقلاب و انتقال دولت نباید از نوع جمهوری پارلمانتاریستی بورژوایی باشد، [نماینده گان غیرقابل عزل] بل که باید از نوع کمون پاریس یا شوراهای نماینده گان کارگران در ١٩٠۵ و ١٩١٧ باشد. درباره ی مواضع لنین پیرامون انقلاب دموکراتیک بنگرید به: "دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک."
محمد قراگوزلو - ١٠/٠٩/١٣٨٨
سایت تحلیلی البرز
www.alborznet.ir
منابع
لنین. ولادیمیر (بی تا) مجموعه آثار و مقالات: سه منبع و سه جزء مارکسیسم، برگردان محمد پورهرمزان، بی تا
مارکس. کارل(١٣٨٦/١٨۵٢-١٨۴٨) هجدهم برومر لویی بناپارت، برگردان محمد پورهرمزان، آبادان: نشر پرسش
Marx. K & Engels F. (١٩۵٧) selected correspondence, Moscow, Progress Publisher