در آمد
چنان که به شهرت و شهره گی دانسته است یکی از چند ویژه گی کاروند احمد شاملو- در کنار شعر درخشان و ترجمان کم سان و فرهنگ کوچه نویسی با بنیان- همانا روزنامه نگاری است. به گفته ی نجف دریابندری ، "شاملو تنها کسی بود که می توانست نشریه یی را پرتیراژ کند و در همان حال آن را به تعطیلی کشد." باری شاملو در سال ٧٧ طی گفت و گویی- که نوار کاست آن موجود است و بخش هایی از آن در کتاب "چنین گفت بامداد خسته" منتشر شده- نظرش را در مورد رسانه های دو جناح حاکم ایران به صراحت همیشه گی بازگفت. شاملو بر این باور بود که از "کیهان و دار و دسته اش چه انتظاری می توان داشت؟ آنان مانند دشمنان بی نقاب وارد می شوند اما روزنامه های اصلاحات چی حکایت دیگری دارند...." در همین دوران بود که شاملو درخواست مصاحبه با روزنامه ی "جامعه" شمس الواعظین را نپذیرفت. با این حال چه در زمان زنده گی و چه پس از غروب شاملو همواره رسانه های دو جناح نسبت به شاملو حساس بوده اند. البته کیهان همان ساز کهنه و از بیخ و بن مبتذلی را کوک می کند که در مجلدات "نیمه پنهان" تدوین کرده است. در این مجلدات احمد شاملو "ستون پنجم فاشیست" هاست و در یک برهه نیز مرتکب "قتل" شده و زمانی نیز "سلطنت چی و سلطنت آبادی" بوده است. چه باید گفت به این مهملات و ترهات؟ از کسانی که پس از کودتای ١٣٣٢ و بازگشت تاج و تخت به صراحت در منبرهای شان گفتند "زنبورها ملکه دارند مگر می شود امت مسلمان شاه نداشته باشد" از کسانی که دسته دسته در سال های ۵٢ تا ۵٦ "تقاضای عفوملوکانه" نوشتند، از کسانی که رییس جمهور محبوب شان(احمدی نژاد) در دفاع از فاشیسم کنفرانس نفی هولوکاست بر پا می کرد و با هزینه های مردم گرسنه فیلسوفان نئونازیست را به تهران فرا می خواند...... بیش از این انتظاری نیست. در عین حال حکایت رسانه های اصلاح طلب روی دیگر سکه است که بر خلاف دوستان محافظه کارشان از آن جا که به نام اندیشه و نقد وارد وهن شاملو می شوند لاجرم باید از همین طریق پاسخ بگیرند. آخرین شاهکار این جماعت متهم کردن شاملو به دفاع از ممیزی از زبان "استاد" کیمیایی بود که در جای خود جواب گرفت. من اما بر آنم فراتر از جنجال های ژورنالیستی به ابعاد دیگری از تخریب احمد شاملو بپردازم.
برای این کار تبعا به نشریه ی "مهرنامه" مراجعه خواهم کرد. اساس بحث من به شکلی کامل در کتاب "من درد مشترک ام" آمده است. کتابی که شش هفت سال پیش به اداره ممیزی رفته و هنوز بیرون نیامده است. این نیز یکی از عرصه های نابرابر در منازعات نظری میان چپ و راست است.
وهن شاملو از سوی اصلاح طلبان فون هایکی.
طی دو دهه ی گذشته و به ویژه پس از غروب شاملو (١٣٧٩) و متعاقب تحولات موسوم به جنبش دوم خرداد اصلاح طلبان وطنی از طریق نشریات موسوم به رسانه های جامعه ی مدنی تلاش گسترده یی را آغاز کردند تا مگر بتوانند به گونه یی دو فاکتو شاملو را تزیین و تخریب کنند.در واقع تعرض به چپ و شاعر شاخص آن (احمد شاملو) مختص دوران جناب حجت الاسلام دکتر روحانی نیست و پیشه یی پرپیشینه دارد. اگر در یک برهه این تعرض به شکل گراو دادن به تشکیلات امنیتی در خصوص عروج چپ در دانشگاه و توصیه ی "اندیشمندانه" و "سرمقاله نویسانه" صورت بست در این برهه به گونه ی مبتذل نویسی علیه پویان و احمدزاده دنبال می شود تا منویات مشاور محترم رییس جمهور حقوق دان در خصوص "رسالت چپ زدایی دولت یازدهم" بی کم و کاست رسانه یی شود. برای تصریح این هیستری چپ ستیزی من کمی به گذشته بر می گردم و به نقد چند مقاله و مقوله در نشریه ی شهروند ٢٣ ویژه ی احمد شاملو می پردازم. هیات موتلفه تحریریه ی این نشریه نام این ویژه نامه های موهن را "جشن نامه" بر می گزیند تا این تعبیر منوچهر آتشی مصداق داشته باشد که " آنکو که می فشار دست ترا به مهر/ مار فریب دارد/ پنهان در آستین." سردبیر فاضل و مدرنیته شناس محترم در سرمقاله ی "روشنگرانه" ی خود مرقوم فرموده اند که:
"حتا رادیکالیسم خفته در شعر مدرن - که شاعران آن را در تقابل با سلطنت پهلوی قرار می دادند - از عوارض و علائم شبه مدرنیسم پهلوی بود که در شعر شاعرانی چون احمد شاملو تبلور می یافت و آنان با وجود مرزبندی سیاسی، در افق فلسفی و جهان بینی مذهبی (لائیسیزم) با این نظام سیاسی همرای و همراه بودند."
آقای سرمقاله نویس لابد می داند که بدیهی ترین شکل "افق فلسفی و جهان بینی" یک دولت سکولار؛ جدایی دین و دولت است. این جدایی در تمام عرصه های اجتماعی صورت می بندد و در نخستین گام به حذف دین از آموزش و پرورش حکم می کند. همه ی ما که مدارس "اعلیحضرت" را آزموده ایم درس تعلیمات دینی را خوب به خاطر می آوریم. گذشته از این همه می دانیم شاه همان قدر که هیستری کمونیسم ستیزی داشت همان قدر نیز آلوده به خرافات مذهبی بود. رشد تکایا و هیات های مذهبی و تقویت مراکز چپ ستیزی همچون حسینیه ی ارشاد جمله گی موید غیرسکولار بودن حکومت شاه است. گیرم که قرائت دینی و مذهبی شاه با قرائت حاکمیت کنونی تفاوت داشت اما این تفاوت دلیل سکولار بودن شاه نیست. کما این که تفاوت صوری حامد کرزای و رجب اردوغان و حسن روحانی به هیچ یک از ایشان امتیاز سکولاریسم نمی دهد. حالا لائیسیته که حرفش را نزن از بیخ و بن. سردبیر محترم اگر به کتب تعلیمات دینی زمان شاه دسترسی ندارد می تواند صحت این مدعا را از جناب عماالدین باقی(پدر همسر خود) که از قضا در شمار "روشنفکران" دینی نیز تشریف دارند بپرسد. مگر این که ایشان سکولاریسم و لائیسیته را تا حد مینی ژوپ و لاله زار و کافه ی شکوفه نو و عرق سگی تقلیل دهد.
در نتیجه از همین ابتدا پیداست که برداشت و رویکرد ما به سکولاریسم و مدرنیسم با آن چه این نشریه فرموله می کند دو تاست! ما مدرنیسم را در عرصه ی اقتصادی با بازار آزاد و انکشاف بورژوازی تعریف می کنیم و در گستره ی سیاست با استقرار نظام پارلمانتاریستی. کم و بیش این دو عرصه در زمان حکومت پهلوی دوم به تحقق پیوسته و حتا در زمینه ی فرهنگی نیز به درجات زیادی متحقق شده است. دست کم این است که بعد از اصلاحات ارضی ٤٢ دفاع از مدرنیسم ِبورژوازی در هر قالب آن - از جمله "ملی"- از بیخ و بن ارتجاعی است. من نمی دانم "شبه مدرنیسم" در پهنای اقتصاد و سیاست ایران یعنی چه و منظور مدرنیته شناس مهرنامه بر من دانسته نیست. اگر جواد طباطبایی این گونه می نوشت بی شک احمد شاملو را رها می کردم و به "انحطاط و مدرنیته " ی او وارد می شدم. اما سرمقاله نویس محترم ما از قرار قصد و مرضی دیگر دارد. ایشان باچنین وقاحتی می کوشد جهان بینی سوسیالیستی شاملو را از طریق اپورتونیسم ژورنالیستی هم عنان با روی کرد “روحانیت ستیزی رژیم شاه” قرار دهد و به همین اندازه هم بسنده نمی کند:
"شعر مدرن در موضع گیری سیاسی گاه شعری انقلابی بود در نقد دیکتاتوری پهلوی و سرمایه داری دولتی و امپریالیسم غربی که بر ایران آن زمان تحمیل می شد. گروهی از شاعران در سطح مجادلات سیاسی می ماندند و به دلیل کوتاهی عمر و باختن جان (نه در مقام شاعر که در جایگاه چریک) موفق به فتح قله های شعری نمی شدند و بیشتر به سبب اعتقادات سیاسی خود به شاعرانی نامور تبدیل می شدند و گروهی دیگر گرچه از منظر شکاف سیاسی اپوزیسیون محسوب می شدند اما با برجسته کردن پیوند فکری خود با حکومت سعی می کردند از مزایای لائیک بودن بهره برند و حیات شعری خود را تا فتح قله های شعری ادامه دهند. خسرو گلسرخی شاخص گروه اول و احمد شاملو شاخص گروه دوم بود که نظام پهلوی در برخورد با آن ها در وضعیتی متناقض به سر می برد. از سوئی شاملو را همسو با خود می یافت و از سوی دیگر اختلاف نظر سیاسی با او را احساس می کرد."
(سرمقاله ی شهروند امروز، سال ١٣٨۶، ش٢٣)
بابای سرمقاله نویس این همه پیچ و تاب داد و قر و قمیش آمد تا از کنار مدرنیته شناسی خود به همان نتیجه یی برسد که کیهان تهران سرراست و بی مقدمه می رسد. "همسویی شاملو با رژیم شاه!"
انسان باید به لحاظ اخلاقی خیلی سقوط کرده و ساقط و سقط شده باشد که آن همه همپوشانی شاملو با توده های کار و زحمت و آن همه ستایش شاعر از مبارزان چپ ضد شاه را - از تقی ارانی تا مرتضا کیوان و احمد زیبرم - که هم از جنبه های قوی معرفت شناختی برخوردار است و هم به لحاظ جامعه شناسی سیاسی معرف ادوار نکبت بار و تار روزگار پهلوی است نادیده بگیرد و شاملو را با رژیم پهلوی - به لحاظ لائیک بودن - همسو نشان دهد و تنها به یک “اختلاف نظر سیاسی” رضایت دهد! چیزی در حد اختلاف مهدی بازرگان و شاه. این نوع جهان نگری اصلاح طلبان و لیبرال های وطنی که سخت دست و پا می زنند تا شاید اختلاف سیاسی افراد و گروه ها با حکومت دست نشانده ی شاه را ناچیز جلوه دهد البته چندان عجیب نیست. آنان (سران جبهه ی ملی و نهضت آزادی) به این سبب که خود فقط اندک کدورت سیاسی با شاه داشتند و از “اعلیحضرت” تمنا می کردند که به مقام رفیع سلطنت رضایت دهد و به قانون اساسی عمل کند و کمی هم برای نشستن آن حضرات جا باز فرماید، لاجرم همه ی مبارزان ضد سرمایه داری را هم کیش خود می پندارند. آنان خود بارها گفتند و اعتراف کردند که "باران می خواستند ولی سیل آمد!"
زمانی برای مدرن شدن دولت آبادی!
جریان رسانه یی نئولیبرالیسم وطنی که هر از چند گاهی یکی از رسانه های رنگی و پر زرق و برق را به تریبون سخن پراکنی های خود تبدیل می کند و از طریق تبلیغ دموکراسی نئولیبرال اندیشه های فاشیستی فون هایک و کارل پوپر را به خورد جامعه ی جوان ایران می دهد در نشریه ی مورد بحث از شانه های محمود دولت آبادی بالا می رود. سوگ مندانه داستان نویس شاخص عصر ما تا دلت بخواهد از این استعداد برخوردار است که به راحتی ملعبه دست مجالسی شود که یک روز با رفسنجانی شکل می بندد روز دیگر با موسوی آب بندی می شود و اینک با حسن روحانی سفره اش پهن شده است .دریغا که دولت آبادی برای اعتدال و تدبیر هورا می کشد و در کنار ناظری برای رییس جمهوری اسلامی کف می زند. اگر به راستی روشنفکر این است پس سارتر و الوار و آراگون چه صیغه هایی بودند؟ لابد آنان روشنفکران سنتی عصر پیشامدرن بودند دیگه! نئولیبرال های ما که قبلاً و در جریان گردایش “کنفرانس برلین” دولت آبادی را آلت دست خود ساخته و او را تا حد مبصر یا ناظم یک کلاس شلوغ و پر هیاهو تنزل داده بودند، یک بار دیگر وی را وارد صحنه ی نمایش موهنی می کنند و از حضرات اَش می خواهند تا در ذَم شعرهای انقلابی و ضد سلطنت شاملو ساز مرثیه یی کوک فرماید. دولت آبادی پاسخ به چنان دعوتی را لبیک می گوید و زبان به وهن شاملویی می گشاید که زمانی در ستایش از مبارزان دست از جان شسته سرودها سر داده بود. شاید به عقیده ی دولت آبادی مفهوم انسان مدرن (لیبرال) چیزی ست در حد آدم سازگار با سلطنت شاه! از زبان خودش بشنوید که این گونه افاضه فرموده است:
"شاملو از آن چه کهنه و کهن سال بود بیزاری اَش را پنهان نمی داشت. پس چگونه در شعرهای میان سالی دچار خیال قهرمانی فردی شده بود؟ نه آیا قهرمانی امری بود مربوط به پیش از دوره ی جدید - صنعت و دنیای نو؟ اکنون من… آیا مجاز هستم که این پرسش را عنوان کنم - ای بسا برای آینده گان - که آیا این کافی است که نبض زنده گی دوره های متناوب عمر و زنده گی زمانه ی یک شاعر در شعر او بتپد؟ آیا نمی توان حد توقع خود را بسی فراتر برد و انتظار داشت که شاعری توانا و برجسته خوب تر خواهد بود اگر بتواند در عین ثبت تپش زنده گی در بیان خود بیش از آن برفراز وقایع قرار بگیرد که در دام افسون مضمون شعر خود نیفتد؟ از جمله در دام حماسه ی قهرمانی فردی که رفتارش واکنش گونه است ؟" شهروند امروز ١٨ آذر ١٣٨۶ ش٢٨، ص٧٢
می خواهند با زبان "روشنفکرانه" به ما حالی کنند که "رفتار" حمید اشرف و پویان و...."واکنش گونه" و به این معنا غیر عقلانی بوده است. والسلام! راستی آقای دولت آبادی اگر امروز شاعری در ستایش رضا شهابی و مقاومت جانانه ی او شعری بسراید "خوب تر خواهد بود" که حال اش را بگیریم و از او بخواهیم "بر فراز وقایع قرار بگیرد" بله؟ این فراز وقایع کجاست؟ دور و بر سبزوار کلمیشی ها و چادر گل محمد و مارال نیست که؟ هست؟ جلسه ی حسن روحانی با "هنرمندان" چه طور؟ راه و بی راه کنار علی جنتی نشستن و عکس گرفتن چه طور؟
گرفتید موضوع رو که! در واقع آن چه که مدتی است در نشریاتی همچون "اندیشه پویا" علیه چپ و به طور مشخص علیه چریک های فداییِ به خاک و خون افتاده جاری شده از چنین پیشینه یی بهره مند است.
دولت آبادی دقیقاً به همان سوئی می غلتد که گرداننده گان کارگزارانی و سرمایه دار"شهروند امروز" برایش تدارک دیده اند. جماعتی که برای تخریب جانفشانی های چه گوارا ویژه نامه در می آورند، معلوم است که از دولت آبادی چه می خواهند. نفی مدایح بی صله ی شاملو. رد ستایش قهرمانی مبارزان، به بهانه ی نقد سنت گرائی. دولت آبادی آن قدر جامعه شناسی خوانده است که تضاد اصلی جامعه ی سرمایه داری (کار ـ سرمایه) را با تضاد سنت ـ مدرنیته مخدوش نکند و لابد آن قدر به پیچیده گی های مناسبات سیاسی جناح های حاکمیت وارد است که آلت دست جناح اصلاح طلب نشود!دولت آبادی لابد این قدر می داند که پیروزی هر انقلابی بدون قهرمانی های فردی و جمعی امکان پذیر نخواهد بود. از دولت آبادی که تخصصی و دستی در تاریخ بیهقی دارد و می کوشد همچون بیهقی بنویسد و به یقین بارها حکایت جان سوز قهرمانی حسنک وزیر را خوانده و مشق کرده، دور است چنین برداشتی. آیا شعری در ستایش تقی ارانی نمایانگر “کهنه”گرائی شاعر است،چنان که دولت آبادی مدعی شده است؟ آن بخش از غزل های حافظ که فی المثل از سال ٧۵۴ تا ٧۵٨ هـ.ق در نقد خُم شکنی های مبارزالدین محمد مظفر شکل بسته و در قالب یک مضمون سازی کنائی به “محتسب” از شقی ترین حاکم مستبد عصر خود پرده بر داشته است در شمار زیباتریت غزل های فارسی است. می توان همین قضاوت را نسبت به شعرهای "ابراهیم در آتش" و "دشنه در دیس" شاملو نیز تعمیم داد و البته با جهان نگری منتقد "مهرنامه" شاعر را به دوران سنت و پیش صنعت و ما قبل “دنیای نو” عقب راند. احتمالاً منظور دولت آبادی از “دنیای نو” همان سرمایه داری لیبرال است و…! معلوم است که نبض زنده گی شاعر چپ و متعهد به مردم فرودست باید در متن زمانه و زنده گی او بتپد. اگر چنین نبود آبشار حافظ تا مرداب عنصری و عسجدی و معزی و فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی سقوط می کرد. هنر حافظ و شاملو - علاوه بر شاعرانه گی شعرشان - در آزاده گی و تعهد و التزامی است که تفسیر دولت آبادی از درک آن عاجز است. نسخه ی تجویزی شعر دلپذیر دولت آبادی به غایت می شود فریدون توللی یا نادرپور که اگرچه دوران تلخ و سیاه سال های پس از کودتای ٢٨ مرداد را تجربه کرده اند و شاهد شکنجه و آزار مبارزان بوده اند اما هنر شاعرانه شان در نبض مرگ زده ی “رُمانتیسم دربار پسند” متوقف مانده است.
دبیر اقتصادی پیمان سنتو و افشای هروئین!
نفر بعدی که هیات تحریریه ی موتلفه به میدان "شهروند امروز" می فرستد آدمی است به نام بهمن شعله ور که پُست و مسوولیت سابق یا اسبق خود را - در زمان آریامهر - “دبیر اقتصادی پیمان سنتو در آنکارا” بین سال های ١٩٦۵ و ١٩٦٧ معرفی می کند. در آن زمان که جناب شعله ور در “کریدور مقام محترم اقتصادی” میان تهران و آنکارا آمد و شد داشتند یعنی چهار، پنج سال پس از “انقلاب اقتصادی” و صد درصد “سفید شاه و ملت”، بورژوازی نوکسیه ی ایران با همکاری قدرت های منطقه یی وابسته به امپریالیسم آمریکا، از جمله ترکیه و پاکستان مشغول تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی فرهنگی خود بود. یک دهه از کودتای ٢٨ مرداد گذشته بود و شاه مخالفان سیاسی خود را با عناوین “ارتجاع سرخ و سیاه” و "خرابکار" می کوبید. ساواک از طریق دستگیری، شکنجه، تبعید و اعدام مبارزان شلتاق می زد و جوانان ایرانی - امثال گروه حنیف نژاد و احمدزاده و جزنی - نگران از سازش لیبرالیسم سیاسی نهضت آزادی و جبهه ی ملی با “اعلیحضرت” در فکر سازوکارهای دیگری برای استمرار مبارزه بودند. شعله ور در هذیان مقاله گون خود به قصد اثبات وفاداری اَش به همان مسوولیت های نان و آب داری که زمانی "اعلیحضرت سرمایه داری" - به تعبیر مایاکوفسکی - در پیمان سنتو به او سپرده بود، مانند خروسی بی محل و بی آن که ضرورتی درمیان باشد از زمانی یاد می کند که ” شاملو هروئین را ترک کرده و با عشق آیدا زنده گی دوباره یی از سرگرفته.” (پیشین، ص:٧٣) من کاری به ترک مخدر و سایر مسایل شخصی شاملو ندارم و معتقدم در این سال ها شاملو به لحاظ دور شدن از میدان مبارزه ی اجتماعی و خلوت گزینی و خاموشی سیاسی دوران درخشانی را سپری نکرده است. شعله ور در جای دیگر از نوشته ی گسیخته ی خود ادامه می دهد که: “[شاملو] در اوایل زنده گی شعری خود و در زمانی که تعهد اجتماعی و سیاسی او بر مهارت تغزلی اَش برتری داشت…”(پیشین) ما در کتاب "همسایه گان درد" به اختصار موضوع تعهد اجتماعی شاملو را بررسیده ایم و اینک از باب تذکر فقط می گوئیم و می گذریم که شاملو حتا در واپسین شعرهای خود - نمونه را دفتر "مدایح بی صله" که برخلاف اوهام جناب شعله ور هیچ ربطی به “اوایل زنده گی شعری ”اَش نداشته است - متعهد به درگیری با مسائل اجتماعی باقی مانده است. لیبرال های ما به قدری دچار ضعف حافظه ی تاریخی هستند که حتا به گفت آوردهای مستقیم و بری از تأمل شاملو نیز توجهی نمی کنند. شاملو به جد معتقد بود:
"هنرمند باید عمیقاً متعهد باشد. بنده هنر بدون تعهد را دو پول ارزش نمی گذارم. برای این که خود من فکر می کنم عمیقاً متعهد هستم…"
قراگوزلو١٣٨۴:٨۴
در همین کتاب "من درد مشترک ام" زمانی که از دوره ی سه چهار ساله ی شعرهای عاشقانه ی شاملو می گذشتیم به این مدعای شاعر اشاره کردیم که « حتا در عاشقانه ترین شعرهای من نیز ردی از تعهد اجتماعی پیداست» اما چه کنیم که نئولیبرال ها می کوشند به شیوه ی تعهدزدائی از فرهنگ شعری، هنر شاعرانه را به ورطه ی “رُمانتیسم قشنگ!” فرو کنند. در حالی که شاملو مصرانه بر آن بود:
"آرمان هنر اگر جغجغه ی رنگین به دست کودک گرسنه دادن و رخنه ی دیوار خرابه نشینان را به پرده ی تزئینی پوشاندن یا به جهل و خرافه دامن زدن نباشد، عروج انسان است… هر چند همیشه اتفاق می افتد که در برابر پرده ی نقاشی تجریدی یا قطعه یی شعر محض فاقد هدف از ته دل به مهارت و خلاقیت آفریننده اش درود بفرستم بی گمان از این که چرا فریادی چنین رسا تنها به نمایش قدرت حنجره پرداخته و کسانی چنین نیازمند به همدردی را در برابر خود از یاد برده است دریغ خورده ام." (پیشین ص:٨۵) افزون بر حاشیه هائی که سردمدار بافتن آن ها به قول شاملو “فرصت طلبی” است به نام بهاالدین خرمشاهی و همیشه تلاش می کند بعضی از خطاهای شاملو در “روایت حافظ شیراز” را به شاخی زیر چشم او تبدیل کند این معرکه فقط بهمن شعله ور را کم داشت که او نیز به جمع آراسته شد. حضرت اَش پس از اظهار فضلی بی سروته و شتاب زده در مورد صحت کلمه ی “کمر” یا “گهر” در بیتی از حافظ، فرموده:
"شاملو در چاپ اول کتاب “هوای تازه”اش با اندکی فروتنی خودش را با حافظ قیاس کرده بود:
نام اعظم آن چنان که حافظ گفت / و کلام آخرین آن چنان که من می گویم
ولی در آخرین چاپ همان کتاب، در همان بیت [!!] دیگر اثری از آن فروتنی به چشم نمی خورد
نام اعظم که حافظ بود/ و کلام آخرین که منم…" شهروند امروز، ص:٧٣
زمانی شاملو در پاسخی کنائی به” شاه زاده رضا پهلوی” که در تعرض به سخن رانی برکلی مدعی شده بود “در این هفت هشت سالی که مسوولیت سلطنت به عهده ی من قرار گرفته است…!!” به این مثل استناد کرده بود که در “مشنگی این پادشاهان همین بس که یکی را به ده راه نمی دادند می گفت به کدخدا بگوئید رخت خواب مرا بالای پشت بام بیاندازد!” حالا حکایت جناب شعله ور است. ایشان بهتر است برای پرت نشدن خواننده ابتدا روایت درست و حسابی و مستندی از شعرهای شاملو به دست دهد و بعد به کین خواهی حافظ برخیزد. البته من چاپ اول و آخر “هوای تازه” ی شاملو را ندیده ام و همین اندازه می دانم که تکه شعر یاد شده [بیت!] ربطی به هوای تازه ندارد و در مجموعه ی "ابراهیم در آتش" آمده و شکل صحیح اش نیز چنان که شعله ور گفته است، نیست. شاملو در شعری به نام “واپسین تیر ترکش، آن چنان که می گویند” سروده:
… اسم اعظم
آن چنان
که حافظ گفت
و کلام آخر
آن چنان
که من می گویم. ص:٧٣٧
این شعر در چاپ نخست ابراهیم در آتش (سال١٣۵٢) به همین صورت در صفحه ی ١٩ آمده و در مجموعه یی که “موسسه ی انتشارات نگاه” نیز منتشر کرده و ویراستار آن شخص شاملو بوده، باز هم به همین صورت ثبت شده است و دست کم ١٦ سال پس از آخرین شعرهای مجموعه ی “هوای تازه” شکل بسته.
چه باید کرد؟ لیبرال های وطنی ما حافظه ی سالمی هم ندارند. آنان را به حال خود رها می کنیم تا در جهان زالوپرور سرمایه داری “ماه بلند را دشنام” گویند. کاری که پیش از ایشان، پیران شان - امثال احسان نراقی- چنین کرده بودند. در افق بحران هایی که گریبان سرمایه داری و ایده ئولوژی سیاسی آن (نئولیبرالیسم) را گرفته شام دولت این جماعت نیز فرا خواهد رسید. به حکم تاریخ و در متن مبارزه ی طبقاتی مردم کارگر و زحمتکش.
بعد از تحریر.
جناب آقای هوشنگ ماهرویان زاده از "شخصیت" های برجسته و ارجمند چپ ستیزی است که این مسوولیت خطیر را با کومک همین مجله ی "مهرنامه" عملیاتی می فرماید. این حضرت در آخرین لحیه ی خود و در مصاحبه با روزنامه ی بسیار "فرهیخته "ی فرهیخته گان" (ارگان خبری دانشگاه خیلی آزاد اسلامی) فرموده اند"روشنفکران چپ باید بپذیرند شکست خورده اند"(فرهیختگان/ ٢٩ تیر ١٣٩٠ صفحه ی اول). گیرم به این خرده فرمایش جناب شان مجاب شدیم. اما اگر ممکن است ایشان به ما بفرمایند که این جناب حسام الدین آشنا (مشاور ارشد دکتر حسن روحانی) چه می فرمایند آن جا که می فرمایند "رسالت دولت روحانی چپ زدائی است". از فرمایش جناب وزیر محترم اطلاعات فی الجمله می گذریم که از حذف "رسوبات اندیشه ی سوسیالیستی" به کرات سخن گفته اند.
دیگر عرضی نیست. بیائید با هم روز دوم مرداد به امامزاده طاهر کرج برویم و با احمد شاملو گپی بزنیم.
محمد قراگوزلو
تهران.٣٠ تیر١٣٩٣
Qhq.mm22@gmail.com