افق روشن
www.ofros.com

درباره ی غیبت طبقه ی کارگر

محمد قراگوزلو                                                                                           دوشنبه ٧ دی ۱٣٨٨



درآمد

سوسیالیسم خلقی ایران در چهل سال گذشته همواره از سنت های مائوئی ـ لوکاچیتاثیر مستقیم پذیرفته است. این سوسیالیسم خرده بورژوایی زمانی برای کسب قدرت به کوه و جنگل و دهات زده و زمانی دیگر برای انتقال آگاهی طبقاتی به "کارگران ناآگاه" دمار از روزگار طبقه ی کارگر درآورده است. باهوده است که این سوسیالیسم اکنون غیبت طبقه ی کارگردر جنبش اجتماعی جاری را ناشی از "جهل کارگران" و سمپاتی به نئوکان ها می داند و... .
به سبک و سیاق گذشته؛ مقاله ی پیشین (ماهیت طبقاتی جنبش اجتماعی جاری) را با سطور پیش گفته به پایان بردیم و قرار گذاشتیم در نخستین فرصت - هر چند به قول بامداد شاعر "کوتاه" باشد و جان کاه! - به ارزیابی چیستی غیاب طبقه ی کارگر در جنبش حاضر بپردازیم. اینک سر قرار آمده ایم!
واقعیت این است که اگرچه روزگار چپ میلیتانت و غیر کارگری دهه ی پنجاه ایران سپری شده است و غالب بازمانده گان متشتت آن در متن جریانات بورژواییِ جمهوری خواهی، سکولاریستی و سوسیال دموکراسی راست عروج کرده و به ورطه ی لیبرالیسم ملحوظ در مانیفست مشروطه خواهی اصلاح طلبان دو خردادی فرو غلتیده اند، ا ما با تمام این اوصاف هنوز هم طیف قابل توجهی از چپ عقب مانده ی ایران در اوج اولترا رادیکالیسم خود زیر پرچم سنت های مائوئی ـ لوکاچی سینه می زند. اگر چهل سال پیش از حاشیه ی تئوری آب بندی نشده ی "پیوند"قیام سیاهکل رقم خورد و انسان هایی شریف در مسیر مسدود پیوند با کارگران لاجرم سر به کوه و جنگل زدند و به نیابت از طبقه ی کارگر روش محکوم به شکست تیر و تفنگ را به شیوه ی "هم استراتژی هم تاکتیک" برگزیدند، شگفتا که امروز نیز با وجود پوچی نحله های بلانکیستی و لین پیائویی؛ صور وارونه یی از همان خطوط در قالب انقلابیون حرفه یی؛ الیتیسم، ولونتاریسم و محافل مدعی آگاه گری و پیش تازی مجال بروز یافته است. به کسانی که آخرین طبقه ی انقلابی تاریخ (طبقه ی کارگر) را با درکی بقالانه در معرض بی ثباتی شغلی، پیری، بازنشسته گی و از همه بدتر ناآگاهی طبقاتی به سود حضور سکتی خود کنار گذاشته اند، چه می توان گفت؟
انگیزه ی خیر و احتمالاً پاکیزه ی این جریانات کم ترین تخفیفی در شکست قطعی روش های رویزیونیستی و غیر کارگری ایشان نمی دهد. به قول مارکس جاده ی جهنم را نیز با انگیزه ی خیر سنگ فرش کرده اند. به غیر از تلاشی محتوم بلانکیسم و مائوئیسم، سر راست ترین نتیجه ی عمل کرد چپ میلیتانت و خیابانی ایران از یک طرف به انفعال کارگران انجامیده و از طرف دیگر رادیکالیسم چپ را به این فهم نازل تقلیل داده است که انقلابی گری چپ ها را با شکستن شیشه ی بانک ها و کوکتل مولوتوف و چهره های عبوس و شلخته و چرک در اذهان فرودستان تداعی کرده است. می خواهم بگویم چنین نیست. یا بگذارید بگویم چنین نباید باشد.
پیش تر گفتیم و بار دیگر تاکید می کنیم که کارگران به شکل طبقه در متن جنبش اعتراضی جاری حضور ندارند. از میان دلایل ریز و درشت این مدعا به چند عامل اشاره می کنم و در مقاله ی بعد به ثقل دیگر بحث فرود می آیم.

چند عامل کلی در سطح جهانی
الف. بی تردید شکست کمونیسم بورژوایی شوروی- که به ناحق از دهه ی ٣٠ به بعد ذیل سایه ی سوسیالیسم لم داده بود- یکی از دلایل اصلی عقب نشینی طبقه ی کارگر در جنبش های اجتماعی به شمار می رود. به نظر ما از یک سو پیروزی سیاسی انقلاب اکتبر - به عنوان بزرگ ترین پیروزی کارگران - تئوری های پوزیتیویستی انترناسیونال دوم را به هم ریخت و یک قطب قدرت مند انترناسیونالیستی به منظور پیش روی طبقه ی کارگر سایر کشورها به وجود آورد و از سوی دیگر با اعتلای جریانات رویزیونیستی متکی به ناسیونالیسم صنعت گرا و سپس تثبیت راه رشد غیر سرمایه داری؛ رژیمی خشن، غیر کارگری، غیر دموکراتیک، دیوان سالار و مبتنی بر نظام سرمایه داری دولتی شکل گرفت و دست آوردهای سیاسی انقلاب اکتبر را به باد داد. کمونیسم بورژوایی شوروی در تمام سال های حاکمیت خود بر کل اردوگاه نه فقط طبقه ی کارگر و سوسیالیسم کارگری را به عقب راند، بل که پس از فروپاشی نیز این فرصت طلایی را به سرمایه داری بازار آزاد و تئوریسین های نئولیبرال تقدیم کرد که شلتاق‌زنان سقوط دیوار برلین را به شاخی زیر چشم سوسیالیسم تبدیل کنند و در منقبت پیروزی لیبرال دموکراسی و پایان تاریخ ارجوزه سر بدهند. بیست سال پس از فروپاشی دیوار برلین طبقه ی کارگر هنوز از تعرض بورژوازی نئولیبرال کمر راست نکرده است.
ب. یکی دیگر از دلایل غیبت طبقه ی کارگر در جنبش های اجتماعی معاصر، حاکمیت مطلق هارترین نحله ی ایده ئولوژیک سرمایه داری (نئولیبرالیسم) در سی سال گذشته بوده است. نئولیبرالیسم در این سه دهه ی نکبت بار سلطه ی خود ضمن تهاجم گسترده به اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری به ترز شومی توانست . طبقه ی کارگر را به انسان های اتمیزه تجزیه کند و مزورانه حقوق فرد (اندیویدوآلیسم) را تحت عنوان پر طمطراق حقوق بشر به جای حقوق انسان های آزاد و برابر جا بزند. کارگزاران تاچریسم ـ ریگانیسم با طرح دفاع از حقوق فردی عملاً معیار نیازهای شرافتمندانه ی انسانی را با خط کش بازار و انباشت سرمایه و کسب سود و ارزش اضافی فزون تر سنجیدند و هویت انسانی را به کالا تبدیل کردند. (همان از خودبیگانه گی مورد نظر مارکس). بدین ترتیب رقابت و انگیزه ی فردی به جای تشکل، هم‌پوشانی و جامعه گرایی نشست و ضربات مهلکی به پیکر طبقه ی کارگر و زحمت کشان وارد کرد. نئولیبرالیسم ابتدا کار را از چارچوب فعالیتی خلاق، پویا و مولد به شغل در چارچوب ابزاری برای تامین نیازهای مادی مبدل کرد و در حرکت بعدی با انواع حیله های سرمایه داری کازینویی کارگران را به ورطه ی بی کاری کشید.
پ. در کنار ضربه های مهلکی که کمونیسم بورژوایی اردوگاهی (شوروی) و سرمایه داری نئولیبرال به طبقه ی کارگر جهانی وارد کردند؛ جریانات، گرایشات و دولت های دیگر نیز به صور گوناگون سوسیالیسم کارگری را هر چه بیش تر به انحطاط کشیدند:
سقوط سوسیالیسم خرده بورژوایی ـ دهقانی و شتاب گیری سرسام آور و بی نظیر "حزب کمونیست چین" به سوی تشکیل یک طبقه ی بورژوازی میلیتانت و حاکمیت عنان گسیخته ی کثیف ترین نوع سرمایه داری دولتی و فاجعه آمیزترین شکل کار برده گی.
• سمت گیری چپ پوپولیستی به طرف لیبرالیسم متعین در سوسیال دموکراسی راست .
• شکل بندی چپ میلیتانت در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم.
• ظهور چپ نو با انواع نحله های چپ دانشجویی، چپ لیبرال و چپ رفرمیست.
• عروج تروتسکیسم به ویژه در اروپای غربی در کنار پیدایش اروکمونیسم، سوسیالیسم بازار، سوسیالیسم عرفانی، پسامارکسیسم، هترودوکسیسم و غیره . • شیفت ریل مبارزه ی طبقاتی کارگران به سمت و سوی اعتراضات صرفاً تریدیونیونیستی و دنباله روی از سوسیال دموکراسی و جناح های به اصطلاح چپ بورژوازی حاکم. (نمونه را حزب لیبر تونی بلر)
• رواج لیبرالیسم لیبرتر به شیوه های گوناگون از جمله پروپاگاند تبلیغات تجاری و رسانه یی، اعطای بخشی از سود به عرصه ی قدرت خرید توده ها؛ تولید انبوه و مصرف فله یی...در تمام این مدت لیبرالیسم لیبرتر کوشید (و تا حدودی هم موفق شد) که نه فقط خود را هم تراز سوسیالیسم جا بزند، بل که توانست با ایجاد اغتشاش نظری و عملی در صفوف کارگران، و ترویج بازار اشتیاق دست خود را از "سوسیالیسم غیر مدرن"! بالاتر بگیرد. لیبرالیسم لیبرتر از حفره های ناشی از غیبت سوسیالیسم کارگری و حاکمیت بازار نهایت استفاده را برد تا در فرصتی استثنایی هم از نیروی کار (ارزش اضافی) کسب سود کند و هم از فروش کالا به سود بیش تر دست یابد و دوره ی جدیدی از انباشت سرمایه را عملیاتی کند. در واقع لیبرالیسم لیبرتر در مبارزه ی طبقاتی خود بر ضد کارگران دوگانه گی تولید و مصرف را نیز به استخدام هدف واحدی درآورد. این سود دوگانه وحشیانه ترین نوع تروریسم اقتصادیعلیه فرودستان را تداعی می کند.
• تجزیه ی سوسیالیسم کارگری مارکس در انواع و اقسام ایده ئولوژی های رویزیونیستی دیگر - از جمله مکتب فرانکفورت - که از یک طرف طبقه ی کارگر را پس می زدند و از طرف دیگر با طرح مولفه هایی همچون "سپهر عمومی" تضاد اصلی جامعه ی سرمایه داری (کار ـ سرمایه) را پشت گوش می انداختند و مسوولیت حل منازعات اجتماعی را به دوش طبقه ی متوسط می گذاردند. از یک منظر نظریه ی مولتی تود یا انبوه خلق تونی نگری و مایکل هارت، مثلاً در مُقام برآیند سرمایه داری معاصر می کوشد در فاصله ی میان خود انگیخته گی صرف و سازمان یافتن توسط حزب پیش رو، جاسازی شود. شاید چندان هم بی هوده نیست که "چپ "های مدافع خیزش لیبرالی سبز طرح موسوم به "جامعه ی شبکه یی" میرحسین موسوی را با همین مفهوم (انبوهه بینی) ستوده اند. احتمالاً تنها تفاوت موضع "چپ لیبرال" وطنی با نظریه ی نگری و هارت - و قرابت به اندیشه ی عرفانی جان هالووی - از این جا ناشی می شود که "دوستان" ما در مقابل تقابل انبوهه (خلق یا مردم) با کاپیتالیسم و استبداد سرمایه داری از تضاد مردم با دولت احمدی نژاد سخن می گویند! مصیبت را ببین!

عوامل داخلی
واضح است تک تک مقولات پیش گفته به اندازه ی وزن خود و نقشی که در یارگیری از جنبش های اجتماعی معاصر به عهده گرفته اند، در عقب راندن طبقه ی کارگر و ممانعت از شکل بندی یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی سهیم بوده اند.
طی چهار دهه ی گذشته، سوسیالیسم خلقی ایران در مقابل "بورژوازی کمپرادور" (پهلوی دوم) به حمایت از "بورژوازی ملی" خودساخته (مصدق و نهضت آزادی) برخاسته است. این چپ عقب مانده - مانند کمونیسم بورژوایی استالینی - تحقق سوسیالیسم را تا حد انکشاف سرمایه داری (دولتی) و رشد و شکوفایی صنعت ملی! تقلیل داده است. دفاع از میرحسین موسوی به عنوان پرچم دار احیای "اقتصاد ملی" چندان هم بی معنا نیست! چپ "جهان سومی"، - با تئوری پوچ سه جهان مائو خلط نشود - از طریق آویختن به تمایلات استقلال خواهی؛ ضد امپریالیستی از نوع جنگ سردی؛ ضد انحصاراتی؛ آته ائیسم؛ مدرنیسم؛ سکولاریسم؛ ناسیونالیسم دموکراتیسم پارلمانتاریستی و رفرمیسم بورژوایی، تا آن جا که توانسته ، موی دماغ عروج جنبش کارگری شده است. چپ خلقی ما -که حالا دیگر به ورطه ی لیبرالیسم افتاده - هرگز در نیافته که سهم بی بدیل مارکس در متن اعتلای نظری و عملی جنبش سوسیالیستی، در فرایند ایجاد ارتباط مادی میان تحقق سوسیالیسم و مبارزه ی اجتماعی طبقه ی کارگر بوده است.
ائتلاف بازار و مالکیت دولتی (بازار + برنامه؛ اقتصاد پول سالار + فونکسیون دولت) و در نتیجه کالایی شدن نیروی کار؛ جابه جایی نقد جامعه ی سرمایه داری با تمکین به انواع رفرمیسم فرمال، پوزیتیویسم انترناسیونالیسم دوم، حاشیه یی نشان دادن تضاد کار ـ سرمایه و برجسته سازی تضادهای ناسیونالیستی، راسیستی فرهنگی، فمینیستی هویتی، مذهبی، قومی، سنت ـ مدرنیته، ترساندن کارگران از تجربه ی شکست شوروی، چین، آلبانی، یوگوسلاوی، در کنار انحلال ماتریالیسم پراتیک در حزب و سازمان سیاسی حرفه یی جدا از طبقه ی کارگر و... عمده کردنِ آگاهی طبقاتی از نوع لوکاچی ( گلدمن ـ مزاروش ـ مارکوزه ـ فروم)، همه و همه می تواند به عنوان آسیب شناسی چپ ایران مورد بحث قرار گیرد.
آیا مولفه هایی که ما بدون اولویت بندی دقیق سیاهه کردیم می توانند در تعلیل غیبت طبقه ی کارگری ایران در جنبش اجتماعی جاری ایفای نقش کنند؟ نگفته پیداست که عقل سلیم از پاسخ روشن به این سوال کلی طفره خواهد رفت. واضح است که سهم عوارض سقوط کمونیسم بورژوایی و اردوگاهی شوروی همزمان با سلطه ی سیاه ایده ئولوژی نئولیبرال در روند عقب راندن جنبش کارگری جهانی، با ترویج نحله های رویزیونیستی و تاثیر مخرب آن ها بر مبارزه ی طبقه ی کارگر قابل قیاس نیست. به همین منوال نیز تشتت تئوریک تشکیلاتی چپ ایران - که در منازعات اجتماعی غالباً حاشیه نشین بوده است - نمی تواند به عنوان یک مولفه ی مهم و موثر در بحث ما شرکت کند. لاجرم از گرفتاری های گریبان گیر چپ وطنی می گذریم و به چند مقوله ی کنکرت می پردازیم.

تحلیل مشخص در شرایط معین
گفتیم که کارگران به صورت طبقه در جنبش اجتماعی جاری حضور ندارند. توجه به چند نکته ی معین در ارتباط با این تحلیل مشخص ضروری ست:
١. فقدان تشکل.این نکته چندان محتاج احتجاج نیست که پتانسیل کارگر در متن حرکت فردی تا حد یک بقال سقوط می کند. کارگران در دسته های صنفی (سندیکالیستی) و جریانات اتحادیه یی (تریدیونیونیستی) نیز به توان واقعی خود برای کسب مطالبات ماکرو دست نمی یابند. نیازهای میکرو - مانند افزایش دستمزد، لغو قراردادهای موقت و البته دریافت حقوق های چند ماه معوقه - در جای خود مبارزات ویژه یی را می طلبد و در صورتی که به درجه یی از رفاه اقتصادی منجر شود. بی گمان مفید و ضروریاست. حتا برای احقاق این مطالبات حداقلی نیز کارگران ناگزیراز ایجاد تشکل مستقل و مبارزه ی دو فاکتوهستند. موقعیت ممتاز کارگران در نظام سرمایه داری آنان را در مرحله یی حساس میان مرگ و زنده گی قرار داده است. کارگران برخلاف فلان کارگردان یا بازی گر سینما، خواننده، ژورنالیست، استاد دانشگاه و غیره نمی توانند در تقابل با دولت به بهمان کشور کوچ کنند و با دریافت جایزه از جشنواره ی کذا و اجرای کنسرت و تدریس در پرینستون و برکلی و تحلیل و تفسیر سطحی خبر برای فلان شبکه ی تلویزیونی، امرار معاش کنند. وضع وخیم کارگران مهاجراظهر من الشمس است. نمونه را کارگران افغانی در ایران یا کارگران ایرانی در کشورهای سرمایه داری پیش رفته. در کنار این عوامل، نکته ی مهم دیگر فقرو خطر بی کاری است. همه می دانند که تنها حربه ی موثر مبارزه ی کارگران اعتصاب است. اما دعوت به اعتصاب عمومی بدون پیش شرط ها و بسترهای لازم اگر فراخوانی جنایت کارانهنباشد، بی تردید اقدامی جنون آمیز و آوانتوریستی است. به این ترتیب بی نتیجه بودن مبارزه ی فردی و محفلی و ضرورت بی تخفیف مبارزه ی طبقاتی بر اهمیت ایجاد تشکل های مستقل و منسجم و به هم پیوسته ی کارگری تاکید می کند. فقط با وجود تشکل است که احتمال بی کاری و فقر روز افزون به میزان قدرت و انسجام تشکل ها کاهش می یابد. به رسمیت شناخته نشدن حق ایجاد تشکل های مستقل (قابل توجه اصلاح طلبان و "خیزش سبز" مدعی دفاع از حقوق مردم!!) و برخورد امنیتی دولت با چند تشکل دست و پا شکسته ی موجود از یک سو به تشتت صفوف کارگران دامن زده و ایشان را آسیب پذیر کرده است و از سوی دیگر مانع از حضور مفید و موثر ایشان در کشمکشهای سیاسی شده است. بی شک آزادی سیاسی با توجیهات پیش گفته برای طبقه ی کارگر از اهمیت حیاتی برخوردار است. به این مفهوم یک طرفِ سمپاتی کارگران به جنبش دموکراتیک جاری در همین بستر نهفته است و طرف دیگر آن (غیبت طبقه) در تشتت تشکیلاتی قابل ارزیابی است. بی اعتنایی "خیزش سبز" با خوانش لیبرالی به این مطالبات ابتدایی، دقیقاً مبنای اطلاق ارتجاعی بودن این خیزش در تحلیل های نگارنده است. در مجموع باید گفت - و پذیرفت - که حضور کارگران در فعالیت سیاسی به مثابه ی استمرار جامد مبارزه ی اقتصادی نیست. اما فهم این مهم نیز چندان دشوار نیست که کارگران بدون تشکل و سازمان یابی نمی توانند از قلمرو مطالبات اقتصادی عبور کنند و به شکل طبقه در عرصه ی مبارزه ی سیاسی مشارکت جویند (پیچیده گی ساده ماجرا در همین نکته نهفته است) شاید به همین دلیل باشد که جریانات راست سوسیال دموکراسی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته می کوشند فعالیت کارگران را حداکثر به حوزه ی مبارزات سندیکالیستی و تریدیونیونیستی تقلیل دهند. و در یک حرکت مرموز و موذیانه، ضمن همکاری با دولت ها، جنبش کارگری را مهار کنند. البته در عقب مانده گی سوسیال دموکراسی ایرانی همین بس که به چنین حد تقلیل گرایانه یی از مبارزه ی طبقاتی نیز رضایت نمی دهند. این جریانات ظرف ٩ ماهه گذشته (داغ شدن عرصه ی انتخابات) حتا یک اطلاعیه ی خشک و خالی در دفاع از تشکل یابی کارگران صادر نفرموده اند و هر چه گفته اند - تا آن جا که ما شنیده ایم - بر مدار پوچ "مطالبه محوری"بوده است.
(در افزوده: عقب نشینی دولت های کینزی به سود سلطه ی سیاست های نئولیبرالی اگرچه تجربه ی مهمی برای جنبش کارگری جهانی ست اما در کشوری که ظرف چند ده سال گذشته تحت سلطه ی بازار آزاد بوده است، ظاهراً چنین تجربه یی - دست کم در مقطع فعلی- چندان کارساز نتواند بود!)
٢. دلیل دیگر غیبت طبقه ی کارگر در جنبش اعتراضی جاری، حضور سیاسی اصلاح طلبان و کل جبهه ی لیبرالیسم ایرانی ست. این جبهه ی گسترده که به ترز واضحی از سوی مدیای جهان سرمایه داری حمایت می شوند نه فقط در گذشته و امروز به منافع کارگران پشت پا زده اند - حداکثر سکوت فرموده اند - بل که اساساً به لحاظ طبقاتی نیز نمی توانند تحت هیچ شرایطی متحد - حتا متحد مقطعی - طبقه ی کارگر قلمداد شوند. در پاسخ به دوستانی که ما را در وسوسه ی انتخاب میان روزولت و هیتلر قرار می دهند - ضمن ارجاع به فصل "کینزیسم مرده است" از کتاب "بحران" به همین قلم - یادآور می شوم علاوه بر غیر سیاسی بودن چنین سوالی، قدر مسلم این است که طبقه ی کارگر نمی تواند به بهانه ی مبارزه ی با توتالیتاریسم دست به اتحاد با جناح های مختلف بورژوازی لیبرال - حتا جناح چپ بورژوازی - بزند. موفقیت نسبی روزولت و نیودیل نیز ناشی از جنگ جهانی دوم بود. موفقیتی! که در نهایت با یک بحران سیکلیک دیگر به فاجعه ی نئولیبرالیسم (عروج تاچریسم ـ ریگانیسم) انجامید.
از سوی دیگر حضور بدون پلاتفرم خرده بورژوازی - با آن گستره ی پاندولیستی مطالبات سیاسی اقتصادی اش - نمی تواند برای کارگران غیر متشکل راه گشای مشارکت موثر و انحلال گرادر "خیزش سبز" باشد. بخش قابل توجهی از این خرده بورژوازی معترض با جمع آوری گشت ارشاد - چنان که که موسوی و کروبی آن را سرلوحه ی شیپور تبلیغاتی خود ساخته بودند - به خانه می رود، اما برای طبقه ی کارگر مساله ی اصلی نابرابری ست. نابرابری در تمام سطوح. در واقع تکیه بر این مولفه که جنبشی در کار است؛ که شعارهای مثلاً "خوب"، "رادیکال" و "دموکراتیک" می دهد، دلیل قانع کننده یی برای دعوت به حضور بی مرزکارگران نیست. قصدم قیاس نیست اما جنبش اتحادیه ی کارگران کشتی سازی لهستان به رهبری لخ والسا سر در آخور سرمایه داری داشت. جنبش ناراضیان چک واسلواکی به رهبری واسلاو هاول- که برای جدایی از کمونیسم بورژوایی شوروی و کسب دموکراسی شکل گرفته بود،- از سوی سرمایه داری غرب هدایت می شد. جنبش هایی که در حال حاضر در تبت (دالایی لاما)، تایلند، برمه، سین کیانگ، افغانستان (القاعده) جریان دارند؛ نمونه های بارزی از جنبش های اعتراضی با ماهیت عمیقاً ارتجاعی هستند که اگرچه در مواردی (به جز طالبان) مطالبات ظاهراً دموکراتیک دارند و با خشن ترین دیکتاتوری های نظامی درگیر شده اند، اما واضح است که به دنبال ادغام در نظام سرمایه داری جهانی هستند. موضوع توان مندی جنبش های فاشیستی در عرصه ی بسیج اجتماعی فعلاً بماند.
در نتیجه به دوستانی که دل در گرو فرودستان اقتصادی دارند و دست کم با سیاست های بازارگرایانه مخالفند توصیه می کنم به جای فراخوان به کارگران بکوشند تا حد ممکن هژمونی لیبرال ها و اصلاح طلبان بازارگرا و فرصت طلب را به سود کسب هژمونی طبقه ی کارگر خنثا و حذف کنند. این حکم پوزیتیویسم نیست. ایمان و باور ایده ئولوژیک نیز نیست: کارگران خواهند آمد.
٣. توازن طبقاتی.دلیل دیگر عدم حضور کارگران به شکل طبقه در جنبش حاضر به عدم توازن قوا باز می گردد. علاوه بر فقدان تشکل و حاکمیت ذهنیت بورژوایی لیبرالی بر بخش هایی از "خیزش سبز" واقعیت کنکرت این است که قطب بندی سیاسی حاکم بر جامعه و قطب نمای ارزیابی صف بندی های موجود، به سود طبقه ی کارگر نیست. به یک مفهوم و با اگر و مگر فراوان - چنان که مارکس نیز در "فقر فلسفه" آب بندی کرده - ممکن است کارگران در شرایط بغرنج اقتصادی سیاسی ایران امروز طبقه یی در برابر سرمایه باشند، اما هنوز به طبقه یی برای خود طبقه تبدیل نشده اند .

باقی این سخن...
طرح مقوله ی غلبه ی مدیای سرمایه داری غرب بر بخش هایی از خیزش سبز - که بارها در مقالات من آمده است - اگرچه پدیده یی واقعی ست اما بدین مفهوم نیست که بندناف تحریک و تحرک طبقه ی کارگر به مدیا و در نتیجه به آگاه گری و روشنگری و این قبیل عناصر بسته شده است. چپ لوکاچی، که آگاهی طبقاتی را همچون چماقی بر سر "کارگران ناآگاه"! می کوبد، عدم مشارکت طبقه را مستقیماً به "جهل" و "تاریکی" پیوند می زند!! ما بدون نفی تاثیر معین مولفه ی آگاهی طبقاتی در شکل بندی جنبش های سوسیالیستی کارگری در عین حال بر مقوله ی آگاهی های ذهنی به عنوان آبستره یی بر شی ئیت کار در جامعه ی سرمایه داری خط بطلان می کشیم و ضمن مرزبندی با مباحث بی ربط کتاب سرخ مائو و برخی جمع بندی هایی که لنین، پلخانف و کائوتسکی در خصوص نقش تعیین کننده ی روشن فکران بورژوا (انتقال آگاهی از بیرون طبقه) قایل بودند، ادامه ی بحث را به مجالی دیگر وا می گذاریم.
مبحثی که اگر "دست تقدیر"! امان دهد با این مطلع شکل خواهد بست:
برای متشکل کردن کارگران در عرصه ی مبارزه ی طبقاتی، لازم نیست در جیب یا ذهن آنان، یک مجلد آنتی دورینگ باشد.

محمد قراگوزلو -٠٨/١٠/١٣٨٨

سایت تحلیلی البرز

http://www.alborznet.ir/fa/default.aspx