با دیدن تصاویر سوختن اتومبیل ها در آتش، غارت فروشگاه ها، تخریب ویترینها و سرانجام فرار عدهای و تعقیب پلیس با اسب و باتوم، قرار است فقط یک چیز در ذهن مخاطب نقش ببندد:
"مقابله قانون با مهاجمان غارتگر".
این جاودیی است که حامیان وضع موجود جهان، به کمک رسانه ها می توانند تعاریف ما را از کنش ها و واکنش های اجتماعی تغییر دهند. آنها می توانند از بین برداشت های احتمالی، به چند برداشت کم خطرتر و یک برداشت نهایی، جهت بدهند و این کار را بدون اینکه به درستی متوجه آن شویم، به گونه ای انجام دهند که همگی باور کنیم برداشت دیگر اشتباه، یا غیر اخلاقی و غیر اجتماعی است. بنابراین ما حتی پیش از آنکه توان اظهار نظر پیدا کنیم، خودمان در مقام نخستین سانسورچی وارد میدان می شویم! در واقع ما تنها قادریم از بین آنچه آنها تجویز می کنند، انتخاب کنیم. انتخابی که تنها در ظاهر متفاوت است و در نهایت، همانی است که باید برگزیده شود. همین می شود که همگی با هم، اگرچه با داشتن نوعی استقلال تو خالی تحلیلی، به این نقطه می رسیم که بله! آنها یک عده آدم قانون شکن هستند که جز عیاشی و تخریب کور، هدف دیگری ندارند!
رسانه ها با نمایش مکرر صحنه های غارت، کاری می کنند که مردم به همین نظم موجود، دو دستی بچسبند و هرگونه نوسان در روال منطقی سرمایه داری را، مانند اختلالی در نحوه مصرف و باز توزیع درآمد ملی قلمداد کنند. آنها اخلال در فروش فست فودها و حراج های آخر فصل فروشگاه های بزرگ را مانند فرصت-سوزی درک می کنند. تلوزیون به طور دائم، کلمات اوباش و دزدان و مهاجمان را تکرار می-کند و مخاطبان هم به بلغور آنها می پردازند. تلوزیون زبان تازه ای برای صاحبان ثروت و قدرت خلق می کند تا نگرانی مردم، بیش از برنامه های مالیاتی و سیستم آموزشی دولت، به سمت هیولایی به نام "شورش مردم حومه های شهر" برود. آنها دریافته اند که مردم، گاهی نیز به مشاهده برخی صحنه های شورش و هیجان نیاز دارند، ولی بهتر می-دانند که چطور معنای شورش ها را جابه جا کنند.
(آنها مردم را به خوب و بد تقسیم می کنند و خوب از نظر آنها، مثلاً کارگری ست که پول استثمارش را صرف انتخابی آزادنه بین هزاران کالای مصرفی در فروشگاه زنجیره ای کند و اگر اعتراضی در ذهنش نقش بست، آن را نه با همکارش، بلکه با مدیر تولید کارخانه در میان بگذارد.)
مگر نه این است که آنها از یک طرف سقف بدهی های دولتهای شان را افزایش می دهند و از طرف دیگر، آنها را ملزم به پرداخت کمک های کلان مالی، مثلا به مردم قحطی زده سومالی می کنند؟ مگر جز این است که همواره باید عده ای گرسنه در حال احتضار وجود داشته باشند که ساکنان جزایر آرام سرمایه داری، به همین کنسرو از راه استثمار به دست آمده رضایت دهند؟ مگر جز این است که آنها مردم را راضی کرده اند که میلیاردها دلار برای امنیت آنها در کابل و بغداد هزینه می کنند؟ حالا چطور ممکن است در برابر هرج و مرج طلبی در قلب تپنده انباشت ثروت، به راحتی گذشت؟ چطور می شود باز هم طوری وارد عمل شد که شک و شبهه ای برای پوچی کنوانسیون ها و سازمان های حقوق بشری پیش نیاید؟
تنها کار مقرون به صرفه همین است که از اساس، جلوی بروز این پرسش ها را گرفت! نگاه ها نباید به سمت طرح پرسش از ضعف های ساختاری سرمایه داری هدایت شوند. باید تعدادی مقصر مستقل پیدا شوند. باید مردم به جای آن که به مغزشان رجوع کنند، تصاویری را جلوی چشمان شان تکرار کرد. باید به آنها گفت که اشکال، نه از سیستم، بلکه از کژکاری و بدکاری برخی از اجزای بیرون از سیستم است. کسانی که نمی-خواهند مثل ما باشند؛ کسانی که جرات می کنند ارزش های شهروندی را زیر پا بگذارند.
سیستم با همدستی شاخه های وسیع فرهنگی و رسانه ای، مانعی جدی بر سر راه پرسش از بدکاری خودش ایجاد می کند؛ مانعی که باعث می شود تا همواره به دنبال مقصر، جایی بیرون از سیستم بگردیم. سیستم خود را مانند یک نظام مقدس نمایان می کند که هرگونه پرسشی از ماهیت آن، مانند یک گناه کبیره تلقی می شود؛ گناهی که عاقبتی جز به "مهاجم و عاصی" شهره شدن، ندارد. آنها اجازه نمی دهند کسی بپرسد چرا آن همه مدح و ثنای آزادی و حق انتخاب، تبدیل می شود به خشونت کور شهروندان لندنی؟ اگر به راستی راهی برای بروز صداهای خاموش مردم حومه موجود است، پس چرا آنها دست به تخریب و غارت می زنند؟ چه چیز به راستی ترسناکی در این شورشیان وجود دارد که باید با پوشیدن لباس نارنجی، دور شهر گردانده شوند و معابر عمومی را نظافت کنند تا درس عبرتی برای سایرین شوند؟
آنچه از نظر سیستم، یک عفونت خطرناک است که باید از سرایت آن به دیگر بخش های جامعه جلوگیری شود، در واقع چیزی به جز اعتراض مردمی واپس رانده و تهی دست نیست. آنها در نظام شسته و رفته دموکراتیک سرمایهداری جذب نشدهاند و با وجود سابقه دیرپای فعالیت صنفی و حزبی، جایی برای شان در نظر گرفته نشده است. خشونت عیان مردمی از جنس مردم حواشی لندن، محصول سیستمی است که خشونت را درون خویش پرورش می دهد، ولی با اشکال نوینی آن را مهار و پانسمان می کند. وقتی در یک نظام موصف به مردم سالاری، این همه اوباش وجود دارند که ظرف یک روز، چنان بلوایی به پا می کنند، باید از اساس به ماهیت و به ژست های فرهنگی نخبگان سیاسی تردید کرد. همواره هم باید تردید کرد!
چند سالی است که سر و کله این مردم بد، هر از چندی در پاریس، هامبورگ، آتن و مادرید پیدا می شود و از این پس، باید در انتظار کم شدن فواصل حضور و عمیق تر شدن خشونت شان باشیم. شاید سیستم برای فرار از تکرار، نامی تازه برای آنها در نظر بگیرد؛ شاید هم ما باید به این عناوین و اوصاف شک کنیم و تعریف-مان را تازه نمائیم. شاید مردم بد، همان هایی باشند که با تمام وجود، در پی یک روز خوباند!
محمد غزنویان
کانون مدافعان حقوق کارگر