با گذشت نزدیک به دو ماه از انتشار «منشور مطالبات حداقلی تشکلهای صنفی و مدنی» امروز میتوان ارزیابی بهتری از آن داشت. ما در نقد اولیه خود بر نکاتی که مطرح کردن آنها برای روشن کردن ابهاماتی که این منشور و واکنشهای به آن دامن میزنند تاکید کردیم. از جمله برای نمونه به نقد واکنش گروه آذرخش از منشور مطالبات پرداختیم. گروه آذرخش نکاتی را درباره نقد ما ذکر کرده که در اینجا بطور خلاصه به آن میپردازیم با این امید که چنین گفتگوهایی کمکی باشد برای نقد عملی واقعیتی که در برابر ما قرار دارد.
ما پیشتر در نوشتهای به بیانیه آخر میرحسین موسوی که در آن از همهپرسی برای فراخواندن مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید گفته بود پرداختیم و گفتیم که مشکل میرحسین موسوی آنجاست که قادر نیست راهحلی عملی برای بسیج تودهها ارائه دهد. اما این فقط موسوی نیست که راهحل ندارد. راهحل اغلب احزاب و گروههای چپ در واکنش به بحران سیاسی رژیم حاکم در تمام این سالها جز ساختن ائتلافهای چند نفره و امضای بیانیههای اینترنتی برای برگزاری تظاهرات چند نفره چیز دیگری نبوده است. آذرخش مینویسد:
«گروه سلطانزاده به این نکته دقت نکرده است که منشورها و پلاتفرم های نیروهای چپ چند ده سال پیش از بیانیه موسوی منتشر شده بودند و نه بعد از بیانیه موسوی».
نخست این که منظور ما این نبوده که نیروهای چپ «بعد» از بیانیه موسوی آغاز به نوشتن منشور کردهاند. نیروهای چپ در تمام چند دهه اخیر جدا از تودهها مشغول تدوین تکالیف آنها بودهاند. سوال اما اینجاست: پلتفرمی که هیچ اثر مادی و مقبولیتی در میان تودههای کار نداشته باشد چه ارزشی دارد؟ ارزش بیانیه موسوی نه در مهارت ادبی نویسنده بلکه در این است که نویسنده آن زمانی میلیونها نفر را در خیابان نمایندگی کرده و رژیم حاکم را با یکی از سختترین بحرانهایش مواجه کرده است. اهمیت این همه نه در توهمات رفرمیستی موسوی و نه در توهمات خردهبورژوایی غالب بر جنبش سبز بلکه در سازماندهی و به خیابان کشاندن تودهها و سیاسی کردن عرصه عمومی جامعه نهفته است. در این تردیدی نیست که خیزش اخیر به مراتب از جنبش سبز رادیکالتر، تودهایتر و گستردهتر بوده و رژیم را با بحرانی به مراتب عمیقتر درگیر کرده است. تبعات سیاسی چنین تحولی چیست؟ و نیروهای سیاسی مختلف چه راهحلهایی برای تعمیق جنبش و پیروزی آن در تقابل با رژیم حاکم دارند؟ منشور «مطالبات حداقلی» و بیانیه موسوی در واقع پاسخهایی بودهاند به همین پرسش. در دنباله انتقاداتمان به منشور همینجا این را هم اضافه کنیم که اتفاقا هر دوی این پاسخها در این نکته مشترکند که پاسخی به پرسش مشخصتر زیر نمیدهند:
این جنبش تودهای چگونه قادر خواهد بود خود را در قالب تشکیلاتی تودهای و انقلابی سازمان دهد؟ مبارزه برای مطالبات حداقل تودههای کار میتوانست (و همچنان میتواند) عامل وحدت بخش و سازماندهنده جنبش باشد. از این رو یکی از انتقادت ما به منشور «مطالبات حداقلی» عنوانی است که بر روی خود گذاشته است.
آذرخش در ادامه نقدش به ما مینویسند که گروه سلطانزاده گرفتار دوگانه صنفی - سیاسی شده است و در تایید استدلال خود مثال برنامه حداقل و حداکثر احزاب و گروهها را میاورد:
« گروه سلطانزاده صریحا از ضرورت تز انحرافی و راست روانه بی طرفی سیاسی و عدم دخالت تشکل های کارگری مانند سندیکاها (و نیز معلمان و سایر تشکل هایی که جزو طبقه کارگر می باشند) در سیاست و مسایل سیاسی حرف می زند. قبل از هر چیز باید گفت بنا به اسناد تاریخی و نیز هم اکنون، بسیاری از احزاب، جریانات سیاسی و گروه ها در برنامه خود بخش خواست های حداقلی (یا فوری) و بخش حداکثری ( یا دراز مدت) را طرح و لحاظ می نمایند. یعنی به جز مبارزه در شرایط حاضر، دورنما و افق پیش رو را نیز در نظر دارند».
در اینجا لازم است کمی مکث کنیم و برای کسانی که شاید با رویکرد بینالملل کمونیست درباره برنامه حداقل و مطالبات تودهها آشنایی کافی ندارند توضیح کوتاهی دهیم.
کنگره سوم بینالملل کمونیست در قطعنامه «تزهایی درباره تاکتیک و استراتژی» درباره خصلت ارتجاعی برنامه حداقل هشدار میدهد و میگوید:
«احزاب کمونیست برای این مبارزات [تودهها] برنامه حداقل ارائه نمیدهند، برنامهای که بدنبال تقویت و بهبود بنیاد سست سرمایهداری باشد. هدف راهنما و تکلیف فوری آنها تخریب این بنیاد است. اما برای انجام این تکلیف، احزاب کمونیست باید مطالباتی را مطرح کنند که تحقق آنها با نیازهای مبرم و عاجل طبقه کارگر همخوان باشد و فارغ از این که آیا چنین مطالباتی با نظام سودمحور سرمایهداری همخوان است یا نه باید برای این مطالبات مبارزه کنند... بینالملل کمونیست [به احزاب کمونیست] توصیه میکند که بجای برنامه حداقل سنتریستها و رفرمیستها برای مطالبات مشخص پرولتاریا، در قالب بخشی از سیستم مطالباتی که در کلیت خود قدرت بورژوازی را به چالش کشیده، پرولتاریا را سازمان داده و مراحل مختلف نبرد برای دیکتاتوری پرولتاریا را مشخص میکند، مبارزه کنند...[این] مطالبات باید بیانگر نیازهای زیسته تودههای عظیم پرولتاریا باشد، طوری که آنها متقاعد شوند که بقأء آنها به تحقق این مطالبات وابسته است. اگر اینطور شود، مبارزه برای این مطالبات بدل به نقطه آغازین مبارزه برای قدرت خواهد شد »(ص. ۹۳۶ از اسناد، قطعنامهها و صورتجلسات کنگره سوم بینالملل کمونیست، ویراسته جان ریدل، انتشارات بریل، سال ۲۰۱۵).
از این نظر بدون شک صنفی سیاسی است به شرطی که قادر باشد تودههای هر چه گستردهتری را به میدان مبارزه بکشاند، در غیر اینصورت نه صنفی سیاسی است و نه سیاسی واقعا سیاسی است! در نتیجه مساله بیطرفی سیاسی و عدم دخالت تشکلهای کارگری در سیاست نیست. مساله برعکس ضرورت دخالت کمونیستها در تشکلهای کارگری، و در جایی مثل ایران که پلیس حافظ دولت سرمایهداری امکان شکل گرفتن تشکلهای بادوام و تودهای را سلب کرده دخالت در اقدامات و مبارزه واقعی و هر روزه تودههای کار است و نه آنطور که باب میل «سنت» ایرانی کمونیسم است دخالت برای تحمیل برنامه حزب و گروه مطلوب خود. همانطور که قطعنامه کمینترن میگوید: «مبارزه برای تحقق نیازهای اساسی زندگی تودهها باید تعداد هر چه گستردهتری از تودهها را در بر گیرد.»(همان). احزاب وارث میراث استالینیسم، این پیروان واقعی سوسیال دموکراسی، با تقسیم کردن برنامه به برنامه حداقل و حداکثر در واقع پتانسیل انقلابی مطالبات مشخص تودهها را نادیده گرفته و اهمیت مبارزه هر روزه تودهها را به سخره میگیرند. در این رابطه در نقد منشور «مطالبات حداقلی» از آذرخش میخوانیم: « مبارزات کارگران اساساً اقتصادی است و مبارزۀ اقتصادی به خودی خود نمی تواند «جلوه ای از جنبش انقلابی» باشد».
در میان پلتفرمهای کمونیسم ایرانی کم نیستند آنهایی که انقلابی بودن خود را نه در تلاش برای فهم و تغییر واقعیت موجود بلکه در دستوراتی از قبیل «ملی کردن ثروتهای کشور»، «لغو مالکیت خصوصی» و «اداره شورایی»... نشان میدهند. کنگره سوم بینالملل کمونیست در این باره به درستی میگوید که این قبیل نیروها نه تنها هیچ میلی به مبارزه برای کوچکترین بخشی از برنامه خود را ندارند بلکه مطالباتی نظیر «ملی کردن صنایع» که در چنین برنامههایی به وفور یافت میشود نیز صرفا برای فریفتن تودهها است و نتیجه آن چیزی نیست جز منحرف کردن تودهها از مبارزه واقعی و زنده برای نیازهای مبرم خود. بعبارت دیگر وظیفه احزاب کمونیست «فراخواندن تودهها به مبارزه نهایی نیست بلکه تشدید مبارزه موجود است، یعنی تنها عاملی که قادر است پرولتاریا را به مبارزه برای هدف نهایی سوق دهد»(همان. ص.۹۳۷).
آذرخش میگوید: «از دید جریان هائی مانند گروه سلطانزاده باید «صنفی» عمل کرد». ما در جایی نگفتهایم که باید صنفی عمل کرد. حرف ما در نقد منشور «مطالبات حداقلی» این بود که نمیتوان سیاسی را به زور و از بالا به یک ظرف صنفی تحمیل کرد. مگر روش کار تقریبا تمام احزاب کمونیست ایرانی غیر از این بوده است؟ نفوذ در تشکلهای کارگری، یا ساختن آنها از بالا، و تلاش برای ترویج برنامه حزبی خود در آن و یا استفاده ابزاری از آن برای امتیاز گرفتن از این و آن. این رویکرد البته با فهم کمونیسم خردهبورژوایی ایرانی از دموکراسی سازگار است.
در ادامه آذرخش برای اثبات کردن «بینش راست» ما نقل قول زیر را آورده: «مهم این نیست که این بندها مترقیاند یا ارتجاعی، سوسیالیستیاند یا رفرمیستی؛ آنچه اهمیت دارد این است که چنین مواردی تنها میتواند توسط یک گروه یا حزب و یا جبههای از احزاب و گروههای سیاسی مطرح شود و نه توسط تشکلهای صنفی و مدنی».
هر نیرویی که کوچکترین آشنایی با مبانی علوم سیاسی داشته باشد میداند که حزب و سندیکا و اتحادیه کارگری با هم متفاوتند. کارگران حق دارند برای مبارزه برای بهبود شرایط کار و معیشت خود وارد یک اتحادیه کارگری شوند بیآنکه مجبور باشند با برنامه سیاسی این یا آن حزب و گروه موافق باشند. همانطور که اعضای یک اتحادیه کارگری حق دارند بینش و مواضع سیاسی متفاوت و حتی متضادی داشته باشند. تمام حرف ما در نقد منشور «مطالبات حداقلی» این بود که گروههای سیاسی حق ندارند خود را بجای تشکلهای صنفی بگذارند. این سوءاستفاده از تشکلهای صنفی است و فریفتن تودهها است با هدف ترویج برنامه سیاسی خود. علاوه بر این که با این کار جلوی شکلگیری تشکلهای صنفی واقعی گرفته میشود. ایراد دوم ما به منشور این بود که چرا در آن هیچ اثری از مطالبات حداقل نیست؟ اتفاقا آنچه آذرخش متوجه نمیشود این است که اگر مبارزات «اقتصادی» بخودی خود «جلوهای از جنبش انقلابی» نبودهاند به خاطر غیاب مبارزه حول مطالبات حداقل است. تنها مبارزه سراسری برای مطالبات حداقل واقعی است که قادر خواهد بود تشکلهای صنفی و اتحادیه ها و سندیکاهای پراکنده را با یکدیگر متحد کند. این فرق میکند با تحمیل مطالبات سیاسی از بالا توسط عدهای فعال حزبی.
در اینجا بار دیگر تاکید کنیم که قدرت یک منشور در نیروهایی است که نمایندگیشان میکند. آذرخش در نقد منشور «مطالبات حداقلی» بدرستی میگوید که مطالبات مطروحه در منشور الزاما نتیجه مبارزات مردم نیستند، اما در عین حال روشن نمیکند که پس اینها مطالبات چه کسانیاند؟ پاسخ را ما در نقدمان به منشور دادهایم: این مطالبات غیرحداقل بیشتر شبیه مطالبات احزاب سیاسیاند و معلوم نیست به چه دلیل در چنان ظرفی مطرح شدهاند. مطالبات حداقل واقعی بارها و بارها از زبان فعالان کارگری مختلف مطرح شده اند اما گروهها و «احزاب» دقیقا به این خاطر که برنامه خود را در آن نمیبینند در مواجهه با آن سکوت میکنند. در پایان بخشی از بیانیه هفتم فروردین گروه اتحاد بازنشستگان را به عنوان نمونهای از این مطالبات حداقل ذکر میکنیم: « اگر به مصوبه شورای عالی کار در خصوص تعیین دستمزد زیر خط فقر و بخور نمیر اعتراض داریم، اگر برای افزایش مزد، حق تشکل، حق کار برابر و دستمزد برابر زنان و مردان کارگر، بیمه بیکاری مکفی برای بیکاران و جویندگان کار، درمان رایگان، پرداخت به موقع مزد و مستمری، کم کردن ساعت کار، سختی کار و طبقه بندی مشاغل، آزادی اعتصاب و اعتراض، آزادی بیان و آزادی کلیه زندانیان سیاسی، عقیدتی و مدنی مبارزه می کنیم، باید بدون فرقه گرائی، انحصار طلبی و امتیاز ویژه قائل شدن برای خود متحد شویم و آگاهانه مبارزه کنیم ».
منشور «مطالبات حداقلی» از همان مشکلی رنج میبرد که پلتفرمهای «دقیقتر و بیابهامتر» پیشتر نوشته شده توسط « سازمان های سیاسی چپ و کمونیست ایران ». به همین خاطر، همانطور که دههها پلتفرمنویسی احزاب تا کنون هیچ بازتاب عینی در جامعه نداشته متاسفانه نمیتوان انتظار داشت که منشور «مطالبات حداقلی» نیز که در آن اثری از مطالبات حداقل نیست اثری بیشتر از یک کارزار تبلیغاتی داشته باشد.
گروه سلطانزاده - ۲۰ فروردین ۱۴۰۲
آدرس کانال تلگرام: https://t.me/sultanzadegroup