نظریۀ «النصر بالرعب» بهعنوان یکی از آبشخورهای فکریِ سرکوب مخالفان در جمهوری اسلامی شهرۀ عام و خاص است و نیازی به توضیح ندارد. در این نظریه، پیروزی بر مخالف از جمله در گرو مرعوبکردن اوست. بر این «از جمله» باید تأکید کرد، چراکه هراسافکنی اگر توأم با لوازم دیگری خاصه مشروعیت و مقبولیت سرکوب از نظر مردمِ طرفدار حکومت نباشد، به ایجاد رعب و وحشت در میان مخالفان و بدین سان پیروزی حکومت راه نخواهد برد. در طول چهار دهۀ اخیر، به میزانی که این مشروعیت و مقبولیت کاهش یافته امکان پیروزی حکومت بر حرکتهای اعتراضیِ مردم از طریق تلاش صرف برای ایجاد رعب و وحشت نیز کاهش یافته است. اگر پیشترها، مثلاً در جریان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی یا دفتر نخست وزیری در سال ۱۳٦۰، جمهوری اسلامی میتوانست جمعیت زیادی از مردمِ طرفدار خود را به خیابان بیاورد و بدین سان با ایجاد فضای رعب و وحشت زمینه را برای سرکوب مخالفان خود آماده سازد، در سالهای اخیر به ویژه از دی ماه ۱۳٩٦ به بعد این امکان تا حدود زیادی از دست رفته و جای خود را بیشتر به پرونده سازیهای امنیتی - قضایی و اعترافهای نخ نمای تلویزیونی داده است. بدیهی است که در چنین فضایی، حضور گستردۀ مردمِ متوهمِ هوادارِ حکومت در خیابانها جای خود را به همان چیزی میدهد که فرانسوا ونسان راسپی، آزادیخواه فرانسوی، آن را «عربدهکشیِ اهریمنیِ باتومها» (Les orgies infernales des cass-tetes) نامید. راسپی این عبارت را برای سرکوب لومپنی و رعب انگیز اعتراض کارگران پاریس به انتخابات سال ۱٨٦٩ در دولت لویی بناپارت به کار برد. حکومت لویی بناپارت، که با غفلت تاریخی طبقۀ کارگرِ فرانسه در سال ۱٨۵٢ روی کار آمده و سپس با تقلیدی مضحک و مبتذل از حکومت ناپولئون بناپارت خود را «امپراتوری» نامیده بود، در سال ۱٨٦٩ صرفاً متکی به لومپنها و اوباشیگریِ آنها بود، به گونهای که درحالی که از جنبش کارگران پاریس در هراس بود میکوشید با ایجاد رعب و وحشتِ صرف در مرئا و منظرِ مردم این جنبش را با توسل به عربدهکشیهای هراسافکنانه در خیابانهای پاریس سرکوب کند. همین اتکای صرف به هراسافکنی برای سرکوب جنبش کارگری فرانسه - و البته حماقت اعلام جنگ به دولت پروس - بود که آخرین میخها را بر تابوت امپراتوری لویی بناپارت کوبید و کمتر از دو سال بعد به جایگزینی این امپراتوری با کمون پاریس انجامید.
شاید بتوان گفت که جمهوری اسلامی نیز در سالهای اخیر و به ویژه پس از اوج گیری جنبش آزادیخواهانۀ کنونی در وضعیتی شبیه حکومت لویی بناپارت قرار گرفته است، یعنی در حالی که از این جنبش هراسان شده با بزن و بکوب و بگیر و ببند و بکش و توحش فوق تصور انسان در خیابانها از یک سو و صدور حکم اعدام برای بازداشتشدگان از سوی دیگر میکوشد هر طور شده مردم معترض را مرعوب و جنبش آنان را سرکوب کند. حملۀ چند شب پیشِ سرکوبگران به مردم ساکنِ شهرک اکباتانِ تهران نمونهای از این دست است.
در این حمله، که دوشنبه شب به تاریخ ٩ آبان ۱۴۰۱ روی داد و همراه بود با تیراندازی، پرتاب گاز اشکآور، بمب صوتی، لیزر، شکستن شیشهها و تخریب ورودیِ بلوکها، فردی که به احتمال زیاد فرماندۀ مهاجمان بود با بلندگو و بیان رکیکترین و کثیفترین توهینها و فحاشیها به ساکنان شهرک، که از داخل خانههای خود شعار میدادند، از جمله چنین گفت: «۴٠ تا کشور آمدند سوریه اما هیچ غلطی نتونستند بکنند. گفتند ایران جلومان وایساده. برای مملکت خودمان جانمان و خونمان را هم میدیم. به والله قسم اگر پاش برسه سر ناموس و زن و بچههای خودمان را هم میبُریم، اما نمیگذاریم به این مملکت آسیبی برسه.»
چنانکه پیداست این فرمانده علیالظاهر از موضع قدرت و قاطعیتی سخن میگوید که به خیال خود جای هیچگونه امکانی برای پیروزی مخالفان باقی نمیگذارد. اما اگر زیر پوست سخنان او را بکاویم خواهیم دید که، برعکس، در پس هَلمَنمبارز خوانیِ این فرمانده هراس و خودزنیِ عمیقی نهفته است که از ناتوانی و درماندگی او و کل نیروهای مسلح حکایت میکند. در این نمونه، که روزنی است که اوضاع درونیِ کل نیروهای مسلح حکومت را از خلال آن میتوان دید، دست کم ٣ نکته هست که این هراس و خودزنی را نشان میدهد:
۱- مقایسۀ ایران با سوریه و این نتیجهگیریِ تلویحی که گویا ایران هم اکنون با تهاجم و تجاوز دشمنان خارجی رو به روست، جدا از اینکه مستمسکی به دست حکومت میدهد برای سرکوب جنبش آزادیخواهانۀ کنونی، بیانگر هراس فرمانده است. روشن است که تشبیه مردمی بیدفاع، بیسلاح، پراکنده، و سازماننایافته – که جان به لب شده و صرفاً برای اعتراض به انواع ستمگریهایِ بیحد و حصر حکومت به خیابان آمدهاند - به نیروی نظامی ۴٠ کشور جنگ افروزِ کشورگشایِ مجهز به پیشرفتهترین سلاحهای مرگبار، هراس فرمانده را از این مردم بیدفاع و بیسلاح نشان میدهد.
٢- این گفته که «اگر پاش برسه سر ناموس و زن و بچههای خودمان را هم میبُریم» نشان میدهد که فرمانده امکان سرایت جنبش کنونیِ مردم به درون خانوادۀ خود را منتفی نمیداند. به عبارت دیگر، او میترسد که همسر و دخترش همچون زنان و دخترانِ دیگر حجاب و روسری از سر بردارند، آن را آتش بزنند، علیه حکومت شعار بدهند و رو در روی نیروهای سرکوب بایستند. اما او این ترس را در زیر انبوهی از جار و جنجال و عربدهکشی و فحاشی و تهدید کسانی که به زعم او «دشمن» یا «پیاده نظام دشمن»اند پنهان میکند تا به خیال خام خود کسی به آن پی نبرد. غافل از اینکه او با مطرح کردن این سر بُریدنِ احتمالی در واقع دارد خود را میزند و نه «دشمن» را. این خودزنی از سر ضعف و ناتوانی در پوشش شعارهای پرطمطراقِ توخالی را بهویژه در سیاست خارجیِ جمهوری اسلامی میتوان دید. مثلاً پس از ترور قاسم سلیمانی، جمهوری اسلامی مدام از «انتقام» سخن میگفت و پیوسته شعار توخالی میداد. اما آنچه در عمل روی داد شلیک چند موشک به یک پایگاه تخلیهشدۀ آمریکا در عراق بود، زیرا خودِ جمهوری اسلامی شلیک موشک را قبلاً به دولت عراق اطلاع داده و عراق هم طبعاً آمریکا را در جریان گذاشته بود و، به همین دلیل، موشکهای ایران در واقع به پایگاهی شلیک شد که احدالناسی در آن وجود نداشت. اما ای کاش ماجرا به همین ژست توخالیِ «انتقامگیری» ختم میشد. جمهوری اسلامی، که در وحشت از واکنش تلافیجویانۀ آمریکا به سر میبُرد، دو موشک دیگر شلیک کرد، اما این بار هدف نه پایگاه خالی از سکنۀ آمریکا بلکه هواپیمایی مسافری بود با بیش از ١٧٠ سرنشینِ بیگناه، که همه بدون استثنا قربانی هراس جمهوری اسلامی از «حملۀ» آمریکا شدند، «حمله»ای که اساساً آمریکا در پی اجرای آن نبود، زیرا ضربۀ خود را به جمهوری اسلامی زده بود بی آنکه متحمل ضربهای شود. نمونۀ دیگرِ مبارزۀ خودزنانۀ جمهوری اسلامی با دشمنان خارجیاش سیاست او در زمینۀ امتناع ورزشکاران ایرانی از رویارویی با ورزشکاران اسراییلی است. از حکومتی که مدعی است نمیخواهد رژیم اسراییل را به رسمیت بشناسد انتظار میرود سیاست امتناع رویارویی ورزشکاران ایرانی با ورزشکاران اسراییلی را به صراحت اعلام کند و تمام هزینههای آن را نیز بپردازد. اما جمهوری اسلامی به جای اینکه به ورزشکار ایرانی بگوید مثلاً روی تشک کشتی برود و اعلام کند با ورزشکار اسراییلی کشتی نمیگیرد زیرا دولت اسراییل را به رسمیت نمی شناسد به او میگوید بگوید پا یا دستاش شکسته است و نمیتواند کشتی بگیرد، یا به دلیل اضافه وزنِ عمدی خود را از رویارویی با کشتیگیر اسراییلی محروم سازد. اسم این گونه فرار از مبارزه هم طبق پروپاگاندای جمهوری اسلامی «مبارزه با رژیم اشغالگر صهیونیستی» است!
٣- ماشین نظامیِ جمهوری اسلامی علیالقاعده باید نقش ضابط یا مجری را داشته باشد، خواه از قوای سهگانه دستور ضبط یا اجرا را بگیرد یا از ولی فقیه. برای مثال، نیروی انتظامی باید نقش ضابط قوۀ قضاییه را ایفا کند، یعنی فرد یا افرادی را که بهزعم او مرتکب جرمِ مشهود می شوند بازداشت کند و تحویل قوۀ قضاییه دهد تا این قوه در بارۀ اتهام منتسب به آنان تصمیم بگیرد. به عبارت دیگر، نیروی انتظامی حق قضاوت و صدور حکم برای بازداشتشدگان را ندارد. اما اکنون این نیرو طوری عمل میکند که گویی تمام حکومت در او خلاصه شده، یعنی، همان گونه که این روزها و شبها در خیابانهای اکثر شهرها میبینیم، هم حکم صادر میکند و هم حکم را اجرا میکند: معترضان را نه فقط بازداشت بلکه ضمن ضرب و شتم و جرح و توهین در همان خیابان میکُشد. این خلاصه شدن تمام بوروکراسی جمهوری اسلامی در ماشین نظامیِ او برای کشتار مخالفان در خیابان مصداق بارز هراس حکومتی است که برای حفظ خود چارهای جز هراسافکنی از طریق کشتارِ بیش از پیش ندارد.
محسن حکیمی - ۱٣ آبان ۱۴۰۱