در پی انتشار پاسخ من به یکی از فعالان کارگری با عنوان «درباره ی مبارزه ی فرقه ایِ اپوزیسیون های کارگری در حزب بلشویک»، منتقد محترمی به نام «نادر تیف» (این نام خانوادگی را همان گونه که ایشان نوشته می نویسم، اما نمی دانم چه گونه خوانده می شود) در نوشته ای تحت عنوان «نشانی های نادرست محسن حکیمی پیرامون: آنارشی، آنارشیسم و قیام کرونشتات» از جمله چنین نوشته است:
«...آنارشیسم قائم به یک، دو، ده یا هزار شخص و نظر واحدی نیست و لذا به هیچ عنوان یک ایدئولوژی نیست و شاید یگانه ایسمی باشد که مدام و همواره تحول می یابد، بسیاری از مقولاتش را خود به خاک می سپارد و به نظرات تازه و جدیدی می رسد. برای مثال، آنارشیستی نیست که نظرات ارتجاعی پرودون را در مورد زنان و گفتارهای نژادپرستانه اش را در رابطه با یهودیان بپذیرد و تبلیغ کند. ولی هنوز از نظرات پربار او در آثار انبوهش در زمینه های اقتصادی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی استفاده می کند. اگر آنارشیسم ایدئولوژی نیست، چه هست؟ آنارشیسم یک متدولوژی یا روش مندی است، باز، به روز و پویا. اگر آنارشیست ها نظرات و اعمال ناکارآمد را خود کنار می گذارند چگونه می توان به ایشان وصله ی فرقه گرایی یا سکتاریسم را چسباند؟ شاید آقای محسن حکیمی بتواند روزی پاسخی به این پرسش بدهد!...» (نک به وب سایت «افق روشن»)
نه «شاید» بلکه حتماً می توانم پاسخ دهم. اما پیش از این پاسخ، لازم است اشاره کنم که «نظرات ارتجاعی پرودون» در زن ستیزی و یهودستیزیِ او خلاصه نمی شود. پرودون برده ستیز نیز بود و در جنگ داخلی آمریکا در مقابل ایالات شمال آمریکا، که به رهبری آبراهام لینکلن برای الغای برده داری مبارزه می کردند، از جنوبی ها یعنی از طرفداران برده داری حمایت کرد. او همچنین از استیلای استعماریِ روسیه ی تزاری بر لهستان، یعنی همان واقعه ای که «انترناسیونال اول» در اعتراض به آن شکل گرفت، دفاع کرد. اما مهم تر از این مواضع یکسره ارتجاعی، ضدیت آشکارا خصم آمیز او با مبارزات طبقه ی کارگر بود. پرودون، با آن که خودش کارگر بود، دشمن خونیِ هر گونه تشکل کارگری بود و در سال ١٨٦٤ پس از تصویب قانون «اولیویه»، که به صورت محدود به کارگران فرانسه حق تشکل داد، نوشت: «حقی به عنوان حق تشکل وجود ندارد، همان گونه که حقی به عنوان حق کلاه برداری یا دزدی وجود ندارد، همان گونه که حقی به عنوان حق زنا با محارم یا زنای محصنه وجود ندارد» و «قانونی که اجازه ی تشکل را می دهد بسیار ضدحقوقی، ضداقتصادی و مغایر با هرگونه جامعه و نظم است» (نقل قول از مقاله ی مارکس به نام «بی اعتنایی به سیاست»، ژانویه ی ١٨٧٣، در کتاب آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم، نیویورک: اینترنشنال پابلیشرز، ١٩٧٢). همچنین، پرودون مخالف سرسخت اعتصاب کارگران بود و می گفت: «اعتصاب کارگران غیرقانونی است؛ این را نه فقط «قانون مجازات عمومی» بلکه نظام اقتصادی و ضرورت نظم موجود می گوید... این را می توان تحمل کرد که هر کارگری به طور فردی اختیار شخص خود و دست های خود را داشته باشد، اما این را جامعه نمی تواند اجازه دهد که کارگران به وسیله ی تشکل به حق انحصاری[دیگران] تجاوز کنند.» (آثار پرودون، جلد اول، صص ٣٣۴ و٣٣۵ ، نقل از فقر فلسفه ، نوشته ی مارکس). پرودون - تحت تأثیر سرمایه داران و اقتصاددانان بورژوا - معتقد بود که مبارزه برای افزایش دستمزد به افزایش قیمت کالاها می انجامد: «من اعلام می کنم که اعتصاب هایی که به افزایش دستمزد می انجامند لزوماً باعث افزایش عمومی قیمت ها می شوند. این نکته همان قدر مسلم است که دو به اضافه ی دو می شود چهار» (همان جا، صص ١١٠ و ١١١). بی تردید، پرودون به درستی اقتدار و سلسله مراتب و حکومت به عنوان مظهر آنها را نقد می کند و ضرورت از میان برداشتن آن را مطرح می سازد (معنی «آنارشی» نیز، همان گونه که آقای تیف گفته است، همین است). اما مسئله این است که او «فراموش می کند» که از میان برداشتن دولتِ سرمایه داری مستلزم قدرتمندبودن طبقه ی کارگر است و اِعمال کامل این قدرت نیز - اگر نخواهیم خود را فریب دهیم - هیچ معنایی جز اِعمال قدرت دولتیِ طبقه ی کارگر بر ضد طبقه ی سرمایه دار و نظام مزدی ندارد. بی گمان، وضعیت ایده-ال این است که مقاومت سرمایه در مقابل قدرت طبقه ی کارگر هر چه ضعیف تر باشد و دوره ی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم هرچه کوتاه تر باشد، تا دولت شوراییِ طبقه ی کارگر نیز ضرورت خود را هر چه زودتر از دست دهد. اما، به هر حال، در نفس وجود این ضرورت تردید نمی توان کرد. در چهارچوب سرمایه داری نیز تحقق مطالبات پایه ایِ کارگران در گرو برخورداری آنان از قدرت است، قدرت متحد و متشکلی که دولت طبقه ی سرمایه دار را حتی المقدور به کارگزار طبقه ی کارگر تبدیل کند. نمونه ی تاریخیِ مبارزه ی طبقاتی کارگران برای تحمیل هشت ساعت کار روزانه به دولت های سرمایه-داری از جمله ی مصادیق همین مبارزه ی کارگران برای تبدیل دولت های سرمایه داری به کارگزار طبقه ی کارگر است. پرودون کارگران را از مبارزه با دولت برای رفرم یعنی دستیابی به آزادی های سیاسی و بدین سان تضعیف دولت طبقۀ سرمایه دار و ارتقای توان مادی و فکری طبقه ی کارگر بازمی دارد، به این دلیل که - به نظر او - این امر به معنی به رسمیت شناختن دولت است! معلوم نیست که اگر دولت پدیده ی مضری است که باید از میان برود، چرا باید از تضعیف آن از طریق تقویت طبقه-ی کارگر جلوگیری کرد؟! بگذریم و به اصل مطلب (پاسخ به پرسش آقای تیف) برسیم؛ باید این نکات را - حتا در این حد از اجمال - می گفتم تا نشان دهم که نظرات پرودون «در زمینه های اقتصادی، حقوقی، سیاسی و فرهنگی» بیشتر برای طبقه ی سرمایه دار «پُربار» است تا برای طبقه ی کارگر. در عین حال، لازم بود اشاره کنم که وقتی آقای تیف از میان نظرات ارتجاعی و ضدکارگری پرودون فقط بر زن ستیزی و یهودستیزی او انگشت می گذارد، نشان می دهد که متأسفانه هنوز نتوانسته است انبوه نظرات او را «به خاک بسپارد و به نظرات تازه و جدیدی برسد».
اما، تا آن جا که به مبارزه ی کارگران با سرمایه داری مربوط می شود، مسئله ی اصلی و آن چه من در باره ی مبارزه ی فرقه ایِ اپوزیسیون های کارگری حزب بلشویک گفته ام، این نیست که آیا آنارشیست ها توانسته اند نظرات پرودون یا دیگر نظریه پردازان آنارشیسم را پشت سر بگذارند یا نه. فرض کنیم آنارشیست ها واقعاً همان گونه باشند که آقای تیف گفته است، یعنی تمام نظرات ارتجاعی نظریه پردازانی چون پرودون را به خاک سپرده اند و به نظرات تازه و جدیدی دست یافته اند. مشکل اصلیِ آنارشیست ها تازه از این جا شروع می شود، زیرا آنها می خواهند جنبش کارگری را حول این «نظرات تازه و جدید» سازمان دهند. آنها می گویند اگر جنبش کارگری از سرمایه داری شکست خورده است علت اش این بوده که کارگران به جای سازمان یابی و مبارزه با سرمایه داری بر اساس اصول آنارشیسم بر مبنای اصول مارکسیسم و لنینیسم سازمان یافته و مبارزه کرده اند. همین رویکرد به مبارزه ی طبقه ی کارگر است که من آن را «مبارزه ی فرقه ای با سرمایه داری» می دانم. «نشانی»یی که من به کارگران داده ام این نبوده و این نیست که جنبش کارگری باید به جای آنارشیسم حول نظرات مارکس سازمان یابد. این رویکرد را من همیشه به نقد کشیده ام. بحث من همیشه این بوده که کارگران باید فارغ از هرگونه نظریه، عقیده، حرفه، جنسیت، ملیت، نژاد و... و به عنوان طبقه ی انسان های فروشنده ی نیروی کار و در قدم اول حول مطالبات پایه ای طبقه ی کارگر سازمان یابند، و این که این سازمان یابی فقط می تواند شورایی باشد. من همیشه مبارزه و سازمان یابی طبقاتی و شوراییِ کارگران علیه سرمایه داری را در مقابل پارادایم مبارزه و سازمان یابیِ اتحادیه ای - فرقه ای (اعم از مارکسیستی، آنارشیستی، لیبرالیستی و...) گذاشته ام. این آن نشانی اصلی و مهمی است که من کوشیده ام به کارگران بدهم، و نه آن چه آقای تیف در باره ی من گفته است. به این معنا، من همچنان بر این باورم که مبارزه ی کارگران شورشیِ کرونشتات با حزب بلشویک مبارزه ای فرقه ای بود. در همین اعلامیه ی «کمیته ی موقت انقلابی کرونشتات»، که آقای تیف آن را به عنوان شاهدی بر رد نظر من آورده است، هیچ چیزی وجود ندارد که دال بر رد نظر من در باره ی کارگران شورشیِ کرونشتات باشد. من گفته بودم که طرفداری این کارگران از شورا در مقابل حزب بلشویک نقطه ی مثبت مبارزه ی آنها بود، و این که آنان حزب را به طور کلی رد نمی کردند و به دنبال ایجاد شکل دیگری از حزب بودند. آنها در این اعلامیه، در کنار طرفداری از «شوراهای آزاد»، شعار «زنده باد قدرت کارگران و دهقانان» داده اند، که می تواند به این معنا باشد که آنها شورا را به عنوان دولت مطرح می کرده اند. در عین حال، آنها هرگونه حزب را رد نکرده اند و صرفاً خواستار نابودی «حزب ستمگر» شده اند، که خود نوعی حمایت تلویحی از «حزب غیرستمگر» است. این برداشت آن گاه تقویت می شود که می بینیم آنها دولت را به عنوان «حزب کمونیست» یا «کمونیست ها» مورد حمله قرار داده اند و نه به عنوان نماینده ی سرمایه داری دولتی؛ گویی مشکل آنها فقط رقابت با «کمونیست ها» بوده و اگر به جای «کمونیست ها» کسانی دیگر نظام مزدی را اداره می کردند همه چیز درست می شده است.
به این ترتیب، تا آن جا که به مبارزه ی کارگران با سرمایه داری مربوط می شود، پرسش اساسی این است: مبارزه ی طبقه با طبقه یا مبارزه ی فرقه (مارکسیستی، آنارشیستی،...) با دولت؟ پاسخ به این پرسش است که صف مبارزه ی ضدسرمایه داری را از صف مبارزه ی سرمایه دارانه و رفرمیستی جدا می کند. صف مبارزه ی ضدسرمایه داری صف مبارزه ی طبقه با طبقه است (مبارزه ی طبقاتی)، و صف مبارزه ی رفرمیستی صف مبارزه ی فرقه با دولت. تا آن جا که این مرزبندی رعایت شود، مارکسیست ها، آنارشیست ها و مخالفانِ هر دو آنها می توانند در کنار هم و همراه با توده ی کارگران با سرمایه داری (و پیش از هر چیز برای تحقق مطالبات پایه ای طبقه ی کارگر) مبارزه کنند و درهمان حال ضمن نقد نظرات یکدیگر بدون هیچ گونه محدودیتی نظرات و عقاید خود را در میان کارگران تبلیغ کنند. طبقه ی کارگر از این تنوع آرا و عقاید نه تنها هیچ آسیبی نخواهد دید بلکه شکوفاتر و رزمنده تر خواهد شد. آسیب آن گاه به طبقه کارگر وارد خواهد آمد که این بستر مادی و عینیِ مشترک از میان برود، یعنی مارکسیست ها یا آنارشیست ها یا... خود را تحت هر عنوانی («حزب» یا «فدراسیون» یا...) از طبقه ی کارگر جدا و متمایز کنند، با آویزان کردن بخش هایی از این طبقه به خود آن را شقه شقه کنند و بدین سان در کسوت رقیبِ یکدیگر به «جنگ حیدری - نعمتی» - جنگ با یکدیگر و جنگ با دولت - بپردازند. در این حالت ارتجاعی است که واژه ی «فرقه» به راستی زیبنده ی آنهاست، حتا اگر آن را وصله ای ناجوری بدانند که گویا به آنها چسبانده شده است.
محسن حکیمی - ١٦ بهمن ١٣٩٢