افق روشن
www.ofros.com

چرا «منشور مطالبات پایه ای طبقه كارگر»؟

محسن حکیمی                                                                                             دوشنبه ۱٨ آبان ۱٣٨٨

این نوشته را تقدیم می کنم به سلمان یگانه،
گل سرخ جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر که سرمایه با بیرحمی تمام او را پرپر کرد.
پس ازانتشار شماره دوم علیه کارمزدی، هروقت مرا می دید سراغ ادامه مقاله «بازخوانی رویکرد لنین به سازماندهی جنبش کارگری» را می گرفت. یاد عزیز او را، که مزید برعلت نوشتن این مقاله شد، گرامی می دارم.

رویدادهای اخیر جنبش جاری یك بار دیگر نشان داد كه جامعه ایران جامعه سرمایه داری مدرنی است كه روبنای سیاسی آن لزوما سنتی، قرون وسطایی و استبدادی ( اعم از سلطنتی ودینی) است. ویژگی اخیر جامعه ایران، یعنی استبدادی بودن آن، چندان عریان و كتمان ناپذیر است كه هیچ فرد و جریان سیاسی مدعی نمایندگی طبقه كارگر قادر به انكار آن نبوده و نیست. اما بسیاری از همین افراد و جریان ها كه استبدادی بودن جامعه ایران را تایید می كنند آن را نه ناشی از ذات رابطه سرمایه بلكه به ماقبل سرمایه داری بودن یا وابسته و پیرامونی و عقب مانده بودن آن ربط داده اند و می دهند. از نظر این افراد و جریان ها، روبنای سیاسی و فرهنگی سرمایه داری در هر شرایطی روبنایی لزوما دموکراتیک و مدرن است و پدیده هایی چون سنگسار و قصاص و شلاق و قطع دست و پا و به طور کلی حکومت دینی با سرمایه داری رابطه ذاتی ندارند. البته اكنون به ندرت فرد یا جریان مدعی نمایندگی طبقه كارگر را می بینیم كه جامعه ایران را « نیمه فئودال- نیمه مستعمره»، « سرمایه داری وابسته»، «‌ پیرامونی»، « سرمایه داری عقب افتاده» و نظایر آن ها بنامد. این گونه توصیف ها از جامعه سرمایه داری ایران حتی در همان زمان پیدایش خود - چه رسد به اكنون - عقب مانده تر و سست بنیادتر از آن بودند كه هیچ كارگر پیشرو و آگاهی را به خود جلب كنند. از همین رو، مدت هاست كه این افراد و جریان ها دیگر این توصیف ها را به كار نمی برند و از مواضع قبلی خود عقب نشسته اند. اما ساده اندیشی است اگر تصور كنیم كه اینان دیدگاه های پیشین خود را واقعا نقد كرده اند. گواه این مدعا تصویری است كه هم اكنون این افراد و جریان ها از جامعه سرمایه داری ایران ارائه می دهند. این تصویر از سرمایه داری ایران اگرچه مزین به عناوین عتیق بالا نیست اما مصائب جامعه را اولا كمتر معلول نفس رابطه خرید و فروش نیروی كار و بیشتر ناشی از سطح پایین رشد نیروهای مولده نشان می دهد، ثانیا مبارزه برای از میان برداشتن آن ها را قبل از هر چیز مستلزم طی مرحله ای از مبارزه یا انقلاب دموكراتیك نشان می دهد كه ضمن رهایی جامعه از استبداد و اختناق و تحقق آزادی های سیاسی نیروهای مولده را نیز رشد می دهد و شرایط را برای از میان برداشتن مناسبات سرمایه داری فراهم می كند و ثالثا برای مبارزه طبقه كارگر در زمینه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متحد دروغین (مثلا دهقانان!!) می تراشد و مدعی است كه طبقه كارگر اگرچه در مبارزه اقتصادی تنها است اما در زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تنها نیست و باید در این زمینه ها همراه طبقات و اقشار دیگر مبارزه ای دموكراتیك را پیش ببرد. به عبارت دیگر، این افراد و گروه ها كلیت واحد و یكپارچه مبارزه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی طبقه كارگر علیه سرمایه داری برای لغو كارمزدی را به مبارزه ای دو مرحله ای تبدیل می كنند. در مرحله نخست، طبقه كارگر ضمن مبارزه صرفا اقتصادی با سرمایه داری همراه طبقات و اقشار دیگر در زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به مبارزه دموكراتیك می پردازد و، در مرحله دوم، پس از آماده شدن شرایط برای سوسیالیسم مبارزه می کند. به این ترتیب، این افراد و جریان ها با آن كه ناگزیر به سرمایه داری بودن ایران اعتراف و اذعان می كنند اما وقتی پای مبارزه طبقه كارگر برای نابودی سرمایه داری پیش می آید عملا با تبدیل این طبقه به زائده و دنبالچه طبقات و اقشار غیركارگری از هر سه طریق فوق، مبارزه انقلابی كارگران علیه سرمایه داری را به مبارزه ای یكسره رفرمیستی برای اصلاح سرمایه داری تبدیل می كنند. چرا اصلاح؟ به این دلیل که آنچه این افراد و جریان ها تحت عنوان «سوسیالیسم» بیان می کنند چیزی جز سرمایه داری دولتی نیست. نقد این جریان ها از سرمایه داری نه نقد از زاویه استقرار شوراهای انقلابی طبقه کارگر برای الغای کارمزدی بلکه از موضع برطرف کردن آنارشی تولید و رقابت و بازار آزاد سرمایه داری و استقرار اقتصاد متمرکز و برنامه ریزی شده تحت نظارت دولتی است که ساخته دست «سازمان انقلابیون حرفه ای» یا همان «حزب کمونیست» است. و این هیچ چیز نیست جز سرمایه داری دولتی. البته سال ها پیش بخشی از چپ مدعی نمایندگی طبقه کارگر ایران به نقد گرایش سرمایه داری دولتی در پوشش سوسیالیسم پرداخت و به ویژه پس از فروپاشی شوروی اکنون دیگر کمتر فرد یا جریانی از اقتصاد متمرکز دولتی به عنوان اقتصاد سوسیالیستی دفاع می کند. اما این نقد نه معطوف به رفرمیستی بودن این رویکرد بلکه صرفا متوجه خلق گرایی (پوپولیسم) آن بود. درواقع، این نقد با طرح پوپولیسم، رفرمیسم این رویکرد را از زیر نقد ضدسرمایه داری طبقه کارگر به در برد. از همین رو، به نظرمن، نقدکننده و نقدشونده یک وجه مشترک اساسی دارند که آنان را کماکان در اردوی رفرمیسم قرار می دهد و آن دور کردن طبقه کارگر از مبارزه ضدسرمایه داری از طریق تقسیم این مبارزه یکپارچه به دوپاره سندیکایی از یک سو و حزبی از سوی دیگر است. مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه مبارزه ای است که به طور توامان و همزمان و جدایی ناپذیر در تمام زمینه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جریان دارد، و جریان های دروغین مدعی نمایندگی این طبقه هستند که تحت عنوان سطوح مختلف مبارزه طبقه کارگر این مبارزه یکپارچه را تکه تکه می کنند تا بتوانند از یک سو توده های کارگر را به مبارزه صرفا اقتصادی مشغول کنند و، ازسوی دیگر، فعالان و پیشروان طبقه را از توده های آن جدا کرده و آنان را برای مبارزه سیاسی فراطبقاتی و صرفا رژیم ستیزانه با هدف کسب قدرت سیاسی با خود همراه کنند.
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری «منشور مطالبات پایه ای طبقه كارگر ایران» را از موضع این مبارزه توامان و همزمان و جدایی ناپذیر اقتصادی -سیاسی-اجتماعی-فرهنگی طبقه كارگرعلیه سرمایه داری و طبعا نقد رفرمیسم در دو شکل سندیکالیستی و سکتاریستی آن تدوین کرده است. طبیعی است كه رفرمیست ها که این مبارزه واحد و یكپارچه و همزمان را تکه تکه می کنند این منشور را برنتابند و به نقد آن بپردازند. من به سهم خود از این نقد استقبال می کنم، مشروط به آن که این مباحث مرزبندی دو طرف را کاملا شفاف کند و این دو گرایش ضدسرمایه داری و رفرمیستی درون جنبش کارگری را به صراحت رو در روی هم قرار دهد به طوری که کارگران به خوبی دریابند که دو طرف بحث چه می گویند و به کدام سنت تعلق دارند : سنت انقلابی مبارزه ضدسرمایه داری طبقه کارگر یا سنت رفرمیسم سکتاریستی ضدرژیمی؟ هم از این روست که من در اینجا برای شناساندن رفرمیسم سکتاریستی به كارگران می کوشم آن را در چشم انداز تاریخی گسترده تری نشان دهم و پیشینه و نیز خاستگاه و آبشخور نظری اش را در معرض دید كارگران قراردهم تا تفاوت ماهوی سنت و دیدگاه و رویكردی را كه « منشور مطالبات پایه ای طبقه كارگر ایران» بر اساس آن ها نوشته شده است با این سنت رفرمیستی روشن كنم. تاکید می کنم که رفرمیسمی كه من در اینجا از آن سخن می گوییم رفرمیسم چپ یا فرقه گرایانه است، به تفكیك از رفرمیسم راست یا اتحادیه ای كه اكنون همچون اختاپوس بر تار و پود جنبش كارگری بخش وسیعی از جهان از جمله كشورهای اروپایی و آمریكایی چنگ انداخته است. رفرمیسم چپ درمجموع و در كل جهان بسیاربسیار كم نفوذ تر از رفرمیسم راست است و اصلا قابل مقایسه با آن نیست. اما در سرمایه داری های استبدادی از نوع ایران، دقیقا به علت همین استبداد و نقش فعال مایشاء دولت استبدادی در اعمال بی حقوقی مطلق بر طبقه كارگر جهت ارزان نگه داشتن نیروی كار برای سرمایه اعم از داخلی و خارجی و نیز به دلیل سلطه سرمایه داری امپریالیستی بر این كشورها و بدین سان امكان جداكردن مبارزه با این سلطه به عنوان امری جدا از مبارزه ضدسرمایه داری ، علاوه بر رفرمیسم راست شكل چپ نمایانه رفرمیسم نیز زمینه ظهور پیدا می كند كه ویژگی آن، ازیك سو، امپریالیسم ستیزی ملی گرایانه و، ازسوی دیگر، مبارزه صرفا سرنگونی طلبانه با استبداد از موضع فراطبقاتی است. رفرمیست نامیدن این سنت چه بسا برای پیروان آن عجیب بنماید، زیرا طبق این سنت، رفرمیست یا انقلابی نامیدن افراد و جریانات سیاسی نه براساس نحوه برخورد و رویكرد آن ها با مناسبات اجتماعی - اقتصادی و به طور خاص رابطه اجتماعی سرمایه بلكه برمبنای برخورد قهرآمیز یا مسالمت آمیز با نظام سیاسی حاكم و قدرت های امپریالیستی تعریف می شود. این گرایش رفرمیستی برای رسیدن به هدف خود كه همانا كسب قدرت سیاسی با ابزار «حزب انقلابیون حرفه ای» برای استقرار سرمایه داری دولتی تحت نام سوسیالیسم است بر مبارزه طبقه كارگر تكیه می كند و تكیه گاه خود را این مبارزه می داند. همین تكیه این گرایش بر مبارزه طبقه كارگر است كه نشان دادن ماهیت آن را برای كارگران ضروری می كند. به هر حال، این تكیه ایجاب می كند كه قشری هرچند معدود از كارگران به عنوان سرپل این رفرمیسم در درون جنبش كارگری عمل كنند و بدین سان یك بار دیگر سرمایه داری دولتی - حزبی را به نام سوسیالیسم به طبقه كارگر قالب كنند. اما چرا یك بار دیگر؟ منظور من از« یك بار دیگر» اولا تكرار فاجعه ای است كه در شوروی اتفاق افتاد و، ثانیا، اشاره به این نكته مهم است كه این سنت از سوسیال دموكرات های روس و سپس بلشویسم لنین به درون جنبش كارگری ایران رسوخ كرده است و هیچ ربطی به سنت ماركسی مبارزه ضدسرمایه داری طبقه كارگر برای لغو كارمزدی ندارد.
جنبش طبقه كارگر نخست در كشورهای اروپایی به ویژه انگلستان و فرانسه و آلمان خود را نشان داد. این، جنبشی بود علیه نظام سرمایه داری اما به صورت درخود و نه برای خود ، یعنی ضدیت آن با سرمایه صرفا خودانگیخته بود و نه خودآگاهانه. خودآگاهی این جنبش فقط در حد شمار محدود پیشروان و آگاهان درون آن خود را نشان می داد كه بنا بر مجموعه ای از دلایل به سمت و سوی ضدسرمایه داری این جنبش پی برده بودند و درصدد ارائه بدیلی در مقابل نظام سرمایه داری بودند. در آن زمان، یعنی اوایل قرن نوزدهم، كشور انگلستان سطح پیشرفته تری از مبارزه طبقه كارگر علیه سرمایه داری را نمایندگی می كرد و به همین دلیل رابطه پیشروان و آگاهان این طبقه با جنبش توده های كارگر انگلستان، كه به صورت جنبش چارتیست ها ( یا اصحاب منشور، كه خواست اصلی آنان كسب حق رای بود) به صحنه سیاسی آمده بود، از سطح پیشرفته تری برخوردار بود. این پیشروان انجمنی داشتند به نام « دموكرات های برادر» كه در واقع جناح رادیكال جنبش چارتیست ها را تشكیل می داد و وظیفه خود را سازماندهی این جنبش علیه سرمایه می دانست. البته دموكرات های برادر این امر را با مفهوم دموكراسی بیان می كردند. اما دموكراسی مورد نظر آنان نه صرفا دموكراسی سیاسی بلكه دموكراسی اجتماعی یعنی سوسیالیسم بود. جورج هارنی، از رهبران دموكرات های برادر و سردبیر نشریه پرنفوذ ستاره شمال، این درك از دموكراسی را این گونه بیان می كرد : « منفعت كارگران كه همه جا مورد ستم اربابان قرار می گیرند و غارتگران ثمرات تلاش آنان را به یغما می برند در آن است كه با هم متحد شوند»(١). این سخن هارنی در پاسخ به دعوت ماركس برای همكاری انترناسیونالیستی برای متحد كردن كارگران جهان و در زمانی بیان شده است كه هنوز مانیفست كمونیسم منتشر نشده بود و دیگر آثار ضدسرمایه داری ماركس نیز یا دست نوشته های منتشرنشده بودند و یا به زبان آلمانی منتشرشده بودند و طبعا هارنی نمی توانست به آن ها دسترسی داشته باشد. بنابراین، منظور هارنی از اربابان و غارتگران و ستم آنان به كارگران چیزی جز همان سرمایه داران و استثمار كارگران توسط آنان نبود و غرض او از «دموكراسی» نیز فقط می توانست اتحاد و مبارزه كارگران با سرمایه داری و برای سوسیالیسم باشد. اما ویژگی مهم تر دموكرات های برادر، كه در كنار مشخصه بالا الگوی ماركس برای ارائه رابطه پیشروان طبقه و توده كارگران در مانیفست كمونیسم قرار گرفت، این بود كه آنان خواهان تشكیل حزبی جدا از جنبش سازمان یافته طبقه كارگر نبودند. هارنی در این مورد می گوید : « یك بار برای همیشه به صراحت می گوییم كه ما هرگونه ایده تشكیل « حزب » ی علاوه بر احزاب موجود در انگلستان را رد می كنیم. ما نمی خواهیم { با احزاب دیگر } رقابت كنیم بلكه می خواهیم به همه انسان هایی كه صادقانه متحد شده اند تا مردم را رها سازند كمك كنیم» (٢). ارنست جونز، یكی دیگر از رهبران دموكرات های برادر، نیز می گفت دموكرات های برادر « حزب » جدا از جنبش كارگری نیستند. او در یكی از سخنرانی هایش، كه در ستاره شمال منتشر شد، می گوید : « در آغاز تشكیل "دموكرات های برادر"، براداران چارتیست ام اندكی نسبت به آن بی اعتماد بودند - آنان بیم داشتند كه این كار جای جنبش را بگیرد و حزبی را در درون حزبی دیگر ایجاد كند. اما آنان اكنون دریافته اند كه هر عضو این انجمن یك چارتیست تمام عیار است و چارتیسم ملاك پذیرش عضویت در آن است»‌ (٣). بدین سان می توان گفت كه منبع الهام آنچه ماركس درفصل دوم مانیفست در مورد رابطه كمونیست ها و كارگران می گوید همین رابطه دموكرات های برادر و جنبش چارتیست ها است. به دلیل اهمیت درك رابطه پیشروان و فعالان جنبش كارگری با بدنه این جنبش، من آن بخش از سخن ماركس را كه به این نكته مربوط می شود كمی مفصل تر در اینجا نقل می كنم : « چه رابطه عامی بین كمونیست ها و كارگران وجود دارد؟ كمونیست ها حزب جداگانه ای در مقابل دیگر احزاب كارگری نیستند. آنان هیچ منافعی جدا از منافع كل كارگران ندارند. آنان هیچ اصول خاصی را برای شكل دادن به جنبش كارگری اعلام نمی كنند. كمونیست ها فقط از این نظر با سایر احزاب كارگری فرق دارند كه ، از یك سو، در مبارزات گوناگون كارگران كشورهای مختلف منافع مشترك كل كارگران را، مستقل از ملیت آن ها، مطرح و برجسته می كنند و، از سوی دیگر، در مراحل مختلف تحول مبارزه بین پرولتاریا و بورژوازی همیشه منافع كل جنبش را نمایندگی می كنند. بنابراین، كمونیست ها درعمل مصمم ترین و معتمدترین بخش احزاب طبقه كارگر هر كشور هستند. مزیت آنان بر توده عام كارگران این است كه درمورد شرایط، پیشروی و نتیجه كلی جنبش از بصیرت نظری برخوردارند. هدف بی واسطه كمونیست ها همان هدف بی واسطه تمام احزاب كارگری است : متشكل كردن پرولتاریا به صورت طبقه، سرنگونی حكومت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا....» (۴). به روشنی پیداست كه ماركس بر مبنای حركت خود كارگران هدف كمونیست ها را نه سازمان دادن خود بلكه سازماندهی جنبش توده های كارگر علیه سرمایه داری می داند و بدین سان با تشكیل «حزب» ( چه آن را به معنای «جنبش» بگیریم و چه مراد ما از آن سازمانی متشكل از «انقلابیون حرفه ای» باشد) توسط كمونیست ها به عنوان امری جدا و مجزا از جنبش سازمان یافته توده كارگران مخالف است. درست بر اساس چنین رویكردی به سازماندهی مبارزه كارگران به عنوان طبقه برای برچیدن بساط سرمایه و الغای كارمزدی، ماركس وظیفه خود می دانست كه با گرایش مخالف این رویكرد در جنبش كارگری مبارزه كند. این گرایش كه چیزی جز رفرمیسم یا اصلاح طلبی نبود خود را در دو شكل اصلی نشان می داد كه عبارت بودند از سكتاریسم (فرقه گرایی) و سندیكالیسم (رفرمیسم راست یا اتحادیه ای). همان گونه که منبع الهام مارکس برای نظریه مند کردن رویکرد انقلابی و ضدسرمایه داری طبقه کارگر خود جنبش کارگری بود، گرایش رفرمیستی نیز چیزی نبود و نیست جز شکل نظریه مند رفرمیسمی که مدام در بطن رابطه اجتماعی سرمایه بازتولید می شود و به درون جنبش کارگری رسوخ می کند.
جنبش كارگری فرانسه در دهه های نخست قرن نوزدهم به تبع فضای سیاسی تر این كشور ( ناشی از انقلاب كبیر فرانسه و پیامدهای پس ازآن ) از جنبش سایركشورهای اروپا سیاسی تر بود. اما سیاسی تر بودن لزوما به معنای پیشروتر بودن نبوده و نیست. جنبش كارگری فرانسه مبتلا به یكی از عوارض دوران كودكی این جنبش یعنی فرقه گرایی بود. فرقه اساسا مفهومی مذهبی است و فرقه گرایی از مذهب و نوع مبارزه مذهبی در جریان انقلاب كبیر فرانسه و رویدادهای پس از آن به درون جنبش كارگری و به طور كلی عرصه سیاست فرانسه رسوخ كرده بود. فرقه گروه سازمان یافته ای از افراد است كه مراجع مذهبی یا سیاسی رایج و تثبیت شده را رد می كند و ادعای پیروی از عناصر اصیل سازمان یا گروه بزرگ تری را می كند كه خود از آن جدا شده است. فرقه موجودیت انشعابی، حاشیه ای و معمولا كم شمار خود را این گونه توضیح می دهد كه سنتی كه خود از آن جدا شده به انحراف درغلتیده و از مواضع اصیل و مناسك درست و رفتارهای موجه دست شسته است. فرقه از همه كسانی كه به زعم او از راه راست منحرف شده اند می خواهد كه به باورها و آیین هایی كه خود آن ها را اصیل می داند بازگردند. بدین سان، عضویت افراد در فرقه براساس میزان وفاداری و سرسپردگی آنان به این باورها و آیین ها تعیین می شود. در سطح مورد نظر ما، می توان گفت كه فرقه های كارگری اوایل قرن نوزدهم گروه های متشكلی از فعالان كارگری بودند كه به این دلیل كه خویشتن را برخوردار از مواضع و عملكردهای درست و راستین می دانستند، خود را از توده های كارگر متمایز می كردند، پیوستن به آن ها را نادرست می شمردند و از توده های كارگر می خواستند كه به آنان بپیوندند. ماركس آنجا كه درباره لاسال و فرقه او سخن می گوید، می نویسد : « لاسال به جای آن كه مبنای واقعی فعالیت خود را در میان عناصر راستین جنبش طبقاتی جستجو كند می خواست نوعی نسخه نظری را برای این جنبش می پیچد... فرقه حقانیت وجودی و حیثیت خویش را نه در وجه مشتركش با جنبش طبقاتی بلكه در عقیده پوسیده خاصی می بیند كه او را از جنبش متمایز می كند....» (۵) جنبش كارگری فرانسه در اوایل قرن نوزدهم و، به تبع آن، جنبش كارگران مهاجر آلمانی در فرانسه كه از فضای سیاسی این كشور و انقلاب کبیر فرانسه و رویدادهای پس از آن متاثر بودند درعین آن كه از جنبش كارگری انگلستان سیاسی تر بودند اما به علت دچار بودن به فرقه گرایی از جنبش اخیر بدوی تر و عقب تر بودند. كارگران فرانسه در رویدادهای سیاسی پس از انقلاب آن کشور فعالانه شركت داشتند و همین امر باعث شده بود كه بسیاری از فعالان آنان مبارزه برای مطالبات طبقاتی خود را با شیوه های سیاسی و تشكیلاتی فرقه گرایانه و توطئه گرانه متاثر از مبارزه جناح چپ طبقه سرمایه دار پیش ببرند. این فعالان كارگری كه عمدتا فرانسوی و آلمانی بودند به صورت گروه ها و محافل دموكرات جدا از توده های كارگر ( نظیر «اتحادیه مطرودان» و سپس «اتحادیه عدالت» ) فعالیت می كردند و می پنداشتند كه طبقه كارگر می تواند از طریق مبارزه فراطبقاتی و كودتاگرانه گروه های مخفی و انقلابی حرفه ای به خواست های خود دست یابد، شیوه ای از مبارزه كه طبق آن طبقه كارگر برای رهایی از چنگ سرمایه داری به منجی نیاز دارد. در این شیوه از مبارزه، فعالان كارگری باید نحوه زندگی خود را با هدف گروه های مخفی برانداز منطبق می كردند، از تصمیم های این گروه ها اطاعت می نمودند، مخفی كاری و رازداری را اكیدا رعایت می كردند، خود را از قید تمام ادیان و مذاهب و مراسم دینی رها می نمودند و رابطه خود را با كلیسا و هرگونه سازمان مذهبی قطع می كردند. اعضای این فرقه ها پس از عضویت باید سوگند می خوردند و قول شرف می دادند كه تعهدات مندرج در اساسنامه آن ها را انجام دهند (٦). اعضای این فرقه ها ظاهرا خود را از قید ادیان و مذاهب رها كرده بودند اما این شیوه زندگی و فعالیت سیاسی هیچ نبود جز نوع زندگی و فعالیت افراد فرقه های مذهبی. ماركس براساس شكل و شیوه مبارزه توده های كارگر با نظام سرمایه داری این گرایش فعالان كارگری را فرقه گرایانه نامید و اعلام كرد كه طبقه كارگر نه با فعالیت های كودتاگرانه و توطئه گرانه فرقه های جدا از توده كارگر و نه با سازماندهی غیرطبقاتی گروه های مخفی و حرفه ای بلكه به نیروی خود كارگران و از طریق تشكل كارگران به صورت طبقه رها می شود. درست از همین زاویه بود كه ماركس در مقابل شعار فراطبقاتی «همه انسان ها برادرند»، كه از سوی فرقه «اتحادیه عدالت» مطرح شده بود، شعار «كارگران جهان متحد شوید» را قرارداد، كه البته ماركس آن را نیز از خود كارگران الهام گرفت. از سوی دیگر، گرایشی در میان كارگران به ویژه كارگران انگلستان وجود داشت كه می پنداشت فقر و بیكاری و بدبختی و دیگر مسائل و مشكلات زندگی كارگران بدون مبارزه انقلابی برای نابودی نظام سرمایه داری و با اصلاح صرف این نظام از طریق ایجاد و گسترش سندیكاها یا اتحادیه های كارگری قابل حل است. این گرایش رفرمیستی چهارچوب نظام سرمایه داری و اساس استثمار كارمزدی را می پذیرفت و در این چهارچوب فقط خواهان افزایش دستمزد و كاهش ساعات كار و مطالباتی از این دست بود. ماركس ضمن آن كه مبارزه برای این مطالبات را بسیار لازم می دانست اما براین باور بود كه طبقه كارگر نباید هدف عمومی رهایی از نظام سرمایه داری را فراموش كند و سندیكاها اگر از نظام مزدی یعنی رابطه خرید وفروش نیروی كار و تولید ارزش اضافی فراتر نروند به نهادهای رفرمیستی در خدمت همین نظام تبدیل می شوند، امری كه هم اكنون اتفاق افتاده است. به نظر ماركس، سندیكاها باید بیاموزند كه برای هدف وسیع تر رهایی كامل سیاسی و اجتماعی كارگران مبارزه كنند. آن ها باید كل دنیا را قانع كنند كه هدف سندیكاها رهایی تمام ستمدیدگان روی زمین است. ماركس همچنین ضمن آن كه همان مبارزه خودانگیخته كارگران را مبارزه ای ضدسرمایه داری می دانست اما آن را برای الغای نظام مزدی كافی نمی دانست و معتقد بود كه طبقه كارگر برای برچیدن بساط سرمایه یعنی رابطه خرید و فروش نیروی كار و بدین سان رهایی كارگران و كل بشریت از چنگ هرگونه نظام طبقاتی باید به مبارزه ضدسرمایه داری خود آگاه شود، یعنی از طبقه ای درخود (ناخودآگاه) به طبقه ای برای خود (خودآگاه) تبدیل شود. این خودآگاهی نیز نه در بیرون و خارج از مدار مبارزه طبقه كارگر بلكه دقیقا از دل مبارزه عملی- نظری این طبقه با نظام سرمایه داری به رهبری آموزگاران و پیشروان و فعالان خود این طبقه بیرون می آید. ماركس رویكرد ضدسرمایه داری با افق لغو كارمزدی را از این پس نیز تا پایان عمر خود در دو زمینه جدایی ناپذیر نظری و عملی ادامه داد. در زمینه نظری، او به نقد اقتصاد سرمایه داری و نگارش كاپیتال، یكی از آثار دوران ساز تاریخ بشر، پرداخت و به لحاظ نظری ثابت كرد كه هدف نهایی طبقه كارگر برای رهایی خود و بدین سان كل بشریت الغای كارمزدی است. در زمینه عملی نیز با شركت فعال در« انترناسیونال اول» به بسیج بین المللی كارگران برای رسیدن به این هدف پرداخت. انترناسیونال اول یا جامعه بین المللی كارگران در سال ١٨٦٤ در لندن در حمایت از قیام لهستان پایه گذاری شد و تا ١٨٧٢ به مبارزه خود برای اتحاد بین المللی كارگران علیه سرمایه ادامه داد. دو شاخص مهم انترناسیونال اول كه آن را از تشكل های رفرمیستی پس از خود - اعم از سندیكالیستی و سكتاریستی - متمایز می كند عبارت بود از اول جدایی ناپذیری مبارزات اقتصادی و سیاسی طبقه كارگر و دوم این كه این تشكل بین المللی هرگونه جنبش سیاسی را وسیله ای در خدمت رهایی اقتصادی طبقه كارگر می دانست. در مورد شاخص نخست، یعنی جدایی ناپذیری مبارزات اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر، انترناسیونال اول برخلاف سندیكالیست ها ضمن عزیمت از مطالباتی چون كاهش زمان كار روزانه، لغو كار شبانه، محدودیت كار نوجوانان و الغای كار كودكان، كارگران را به مبارزه برای خواست های سیاسی چون انحلال ارتش های دائمی و حرفه ای و پایان دادن به جنگ و برقراری صلح فرامی خواند. اما فراخوان انترناسیونال اول به سیاست انقلابی به هیچ وجه از موضع براندازی فراطبقاتی نظام سرمایه داری نبود بلکه از نظر انترناسیونال اول هدف از مبارزه سیاسی عبارت بود از متشکل شدن طبقه کارگر به نیروی خود، مبارزه طبقاتی با سرمایه داری و کسب قدرت سیاسی با اتکا به قدرت این تشکل برای رهایی اقتصادی طبقه کارگر، و این نكته بیانگر شاخص دیگر این تشكل یعنی مبارزه با سكتاریسم بود. انترناسیونال اول نه با تكیه به مبارزه سرنگونی طلبانه گروه ها و احزاب جدا از طبقه كارگر بلكه از طریق مبارزه طبقه با طبقه و تشكل كارگران به صورت طبقه و با هدف رهایی اقتصادی طبقه كارگر به مبارزه سیاسی با نظام سرمایه داری می پرداخت. این نكته برای انترناسیونال اول و ماركس از چنان اهمیتی برخوردار بود كه در كنگره آن در سال ١٨٦٦ به پیشنهاد ماركس تصویب شد و در اساسنامه اش درج گردید : «رهایی اقتصادی طبقات كارگر هدف بزرگی است كه هر جنبش سیاسی باید همچون وسیله تابع آن باشد» (٧)
اگر بخواهیم رویكرد ماركس به مبارزه طبقه كارگر و سازماندهی این مبارزه را خلاصه كنیم باید بگوییم كه این رویكرد عبارت است از تشكل پرولتاریا به صورت طبقه، كسب قدرت سیاسی به اتكای این تشكل و مبارزه برای تحقق مطالبات پایه ای طبقه كارگر با افق لغو كارمزدی. ده خواستی كه ماركس در مانیفست به عنوان مطالباتی که طبقه كارگر پیشرفته ترین كشورها پس از كسب قدرت سیاسی آن ها را به مرحله اجرا درمی آورد چیزی جز همان مطالبات پایه ای طبقه كارگر این كشورها در آن زمان نبود. دو نكته بسیار مهم در رویكرد ماركس به نحوه تحقق این مطالبات وجود دارد كه روحیه كاملا ضدسرمایه داری او را حتی در مورد تحقق خواست های ظاهرا پیش افتاده اقتصادی طبقه كارگر نشان می دهد. نكته اول این است كه از نظر ماركس تحقق هر مطالبه پایه ای كارگران باید با هدف تضعیف قدرت اقتصادی طبقه سرمایه دار و بدین سان افزایش توان كارگران برای مبارزه با نظام سرمایه داری صورت گیرد. او می نویسد : «پرولتاریا قدرت سیاسی خود را برای آن به كار خواهد گرفت كه سرمایه را ذره به ذره از بورژوازی پس بگیرد، تمام ابزار تولید را در دست دولت، یعنی پرولتاریای سازمان یافته به عنوان طبقه حاكم، متمركز كند و كل نیروهای مولده را با سرعت هرچه بیشتر افزایش دهد. طبعا این كارها در ابتدا فقط از طریق یورش مستبدانه به حقوق مالكیت خصوصی و به مناسبات بورژوایی تولید و بدین سان از طریق اقداماتی می تواند انجام گیرد كه به لحاظ اقتصادی ناكافی و ناپایدار هستند اما مسیر تحول را به سمت گذار ازاین مرحله سوق می دهند و برای براندازی كل شیوه تولید ضروری هستند» (٨). اما نكته دوم به افق و دورنمایی مربوط می شود كه به نظر ماركس تحقق مطالبات پایه ای طبقه كارگر باید فقط با هدف دستیابی به آن صورت گیرد. این افق و چشم انداز نیز از نظر ماركس چیزی نیست جز الغای كار مزدی، اجتماعی شدن مالكیت، محو جامعه طبقاتی و بدین سان ازمیان رفتن دولت. ماركس، پس از فهرست كردن اقدامات دهگانه مذكور، چنین می نویسد : «پس از آن كه در جریان تحول {از سرمایه داری به كمونیسم} تمایزات طبقاتی ناپدید شد و تمام تولید در دست افراد گردهم آمده متمركز گشت، آنگاه قدرت دولتی {كارگران} خصلت سیاسی خود را از دست خواهد داد. قدرت سیاسی به معنای حقیقی آن قدرت سازمان یافته یك طبقه برای ستم به طبقه دیگر است. پرولتاریا كه در مبارزه اش علیه بورژوازی ضرورتا به عنوان طبقه متحد می شود، از طریق انقلاب خود را به طبقه حاكم بدل می كند و به عنوان طبقه حاكم مناسبات كهنه تولید را به زور دگرگون می سازد، بدین سان همراه با این مناسبات تولیدی شرایط زیربنایی ستیز طبقاتی و به طوركلی وجود طبقات و بدین سان تفوق خود به عنوان طبقه را نیز دگرگون خواهد كرد. به جای جامعه بورژوایی قدیم با طبقات و ستیزه های طبقاتی اش مجمعی از انسان ها خواهیم داشت كه در آن شرط تكامل آزادانه همگان تكامل آزادانه هر فرد است» (٩). چنان كه می بینیم در رویكرد ماركس به مبارزه و سازمانیابی طبقه كارگر علیه سرمایه داری نه حزبی به اسم «سازمان انقلابیون حرفه ای» و طبعا «برنامه» و تلاش برای تبدیل آن به پرچم مبارزه طبقه كارگر وجود دارد و نه تشكلی به نام «سازمان كارگران» یا سندیكا به عنوان تشكلی تریدیونیونیستی كه از چهارچوب سرمایه داری فراتر نمی رود. این ها همه پس از ماركس و مشخصا از سوی لنین مطرح شدند و، چنان كه در زیر خواهیم دید، دقیقا به عنوان لوازم و سازوكار كسب قدرت سیاسی برای اصلاح سرمایه داری از طریق جایگزینی سرمایه داری خصوصی با سرمایه داری دولتی در پوشش سوسیالیسم.
چنان كه گفتم، پراكسیس ماركس درمورد مبارزه ضدسرمایه داری طبقه كارگر تلاش برای سازماندهی این مبارزه برای تبدیل آن از درخود (ناخودآگاهانه) به برای خود (خودآگاهانه) با هدف الغای كارمزدی به عنوان اساس و جوهر رابطه اجتماعی سرمایه است. به عبارت دیگر، از نظر ماركس، هدف مبارزه طبقاتی طبقه كارگر رهایی انسان از چنگ نظام سرمایه داری و به طوركلی نظام طبقاتی از طریق انقلاب اجتماعی پرولتاریا است، كه البته قبل از هرچیز مستلزم درهم شكستن ماشین دولتی سرمایه و استقرار دولت كارگری در شكل شوراهای انقلابی كارگران است. اما، به نظر ماركس، این دولت صرفا روبنای گذار جامعه از سرمایه داری به كمونیسم و وسیله صرف برای برپایی جامعه كمونیستی است، كه در آن نه تنها دولت كارگری بلكه هیچ گونه دولتی وجود ندارد. ماركس این جامعه بدون دولت را به دو مرحله پایینی و بالایی (یا اول و دوم) تقسیم می كند. درمرحله پایینی جامعه كمونیستی، با آن كه طبقات از میان رفته اند و دیگر هیچ گونه استثمار و طبعا هیچ گونه كارمزدی وجود ندارد، به این علت كه این جامعه از دل جامعه سرمایه داری بیرون آمده هنوز حقوق بورژوایی در آن حكمفرماست. افراد جامعه، اگر چه دیگر نه فروشنده نیروی كار هستند و نه خریدار آن و به همین دلیل هیچ كس دیگری را استثمار نمی كند، هنوز به نسبت مقدار كاری كه تحویل جامعه می دهند از جامعه كالاهای مصرفی تحویل می گیرند، و همین امر به معنای وجود مبادله ارزش های برابر بر اساس مقدار كار انجام گرفته است. البته آنچه کل افراد جامعه تحویل می گیرند دقیقا معادل کل کاری که این افراد انجام داده اند نیست. از کل کار افراد جامعه ، منابع تامین نیازهای عمومی جامعه کسر می شود. این نیازها عبارت اند از نخست نیازهای تولیدی جامعه از قبیل جایگزینی وسایل تولید مستهلک شده، گسترش تولید، حفاظت از تولید و بیمه آن در مقابل حوادث کار و بلایای طبیعی و سپس نیازهای مصرفی جامعه نظیر هزینه های عمومی غیرتولیدی، هزینه تاسیس موسسات آموزشی و بهداشتی و درمانی و هزینه زندگی معلولان و ازکارافتادگان و به طورکلی کسانی که نمی توانند کار کنند. پس از کسر منابع تامین این نیازها، کل محصول کار افراد جامعه به صورت کالاهای مصرفی به نسبت مقدار کاری که انجام داده اند بین آنان توزیع می شود. اما معیار بهره مندی افراد از ثروت جامعه به نسبت مقدار کاری که انجام داده اند هنوز یك معیار سرمایه دارانه است، زیرا طبق این معیار دو نفر كه كار مساوی با هم انجام داده اند به اندازه هم از جامعه كالای مصرفی تحویل می گیرند، در حالی كه این دو نفر به هر دلیل ممكن است نیازهای متفاوتی داشته باشند. مثلا یكی ممكن است دارای بدن قوی تری باشد و به مصرف كالاهای بیشتری نیاز داشته باشد. دیگری ممكن ضعیف باشد و نیازش به کالاهای مصرفی کمتر باشد. این دو نفر از حقوق برابر برخوردارند اما به لحاظ واقعی نابرابرند. توزیع كالاهای مصرفی در میان افراد جامعه به نسبت مقدار كاری كه انجام داده اند این نابرابری واقعی را پیش فرض می گیرد و به رسمیت می شناسد و به این معنا هنوز مهر و نشان بورژوایی را برخود دارد. ماركس شعار این مرحله از جامعه كمونیستی را این گونه بیان می كند : از هر كس به اندازه توانش و به هر كس به اندازه كارش. اما در مرحله بالایی جامعه كمونیستی، به دلیل از میان رفتن تبعیت اسارت بار فرد از تقسیم كار و امحای تضاد بین كار دستی و كار فكری و تبدیل كار به نیاز حیاتی انسان و بدین سان فوران نیروی تولیدی انسان و تحقق دیگر پیش شرط های رهایی كامل انسان از چنگ هر چیز طبقاتی، محدودیت بورژوایی فوق از میان می رود و هر فرد می تواند به اندازه نیازش از جامعه بگیرد : از هركس به اندازه توانش و به هركس به اندازه نیازش (١٠). البته این که آیا اکنون و در دنیای کنونی و با رشد غیرقابل تصور نیروهای مولده بازهم طی مرحله پایینی جامعه کمونیستی ضروری است یا نه مسئله دیگری است که جای بحث آن در اینجا نیست. هدف من در این مورد صرفا توضیح نظریه مارکس و مغایرت نظریه لنین با آن است. نكته مهمی كه در این توضیح باید مورد تاکید قرارگیرد آن است كه، از نظر ماركس، در هر دو مرحله جامعه كمونیستی هیچ گونه دولتی وجود ندارد و دولت كارگری یا دیكتاتوری انقلابی پرولتاریا فقط در دوره گذار از سرمایه داری به كمونیسم وجود دارد، که بر استقرارجامعه کمونیستی مقدم است. حال آن كه، به نظر لنین، در مرحله پایینی (كه او آن را «سوسیالیسم» می نامد) دولت همچنان به موجودیت خود ادامه می دهد : «... اما {در مرحله پایینی کمونیسم} قواعد دیگری جز "حقوق بورژوایی" وجود ندارد. بنابراین، در این حدود، هنوز نیاز به دولت باقی می ماند، دولتی که ضمن حراست از مالکیت اشتراکی بر وسایل تولید از برابری در کار و برابری در توزیع محصولات نیز حفاظت می کند. دولت رو به زوال می رود زیرا دیگر هیچ سرمایه دار و هیچ طبقه ای وجود ندارد و، از همین رو، نمی توان هیچ طبقه ای را سرکوب کرد. ولی دولت هنوز کاملا زوال نیافته است. زیرا هنوز حراست از "حقوق بورژوایی" که نابرابری واقعی را مجاز می شمارد، باقی می ماند. برای زوال کامل دولت، کمونیسم کامل لازم است.» (١١). پرسش این است كه اگر در این مرحله طبقات از میان رفته اند و دیگر استثمار وجود ندارد چه ضرورتی برای دولت وجود دارد؟ دولت یا سازمان برنامه ریزی استثمار نیروی كار و دفاع از آن است - كه در این صورت بورژوایی است - یا سازمان مبارزه با این استثمار برای امحای آن است - كه در این حالت كارگری است. در هر دو حالت، وجود دولت به معنای وجود استثمار است. چگونه ممكن است كه استثمار ازمیان رفته باشد اما دولت كماكان وجود داشته باشد؟ دلیل لنین برای ادامه وجود دولت در مرحله نخست جامعه کمونیستی، چنان که در گفته بالا آمده است، «حراست از حقوق بورژوایی» است !! اگر قرار باشد دولت کارگری هنوز در مرحله نخست وجود داشته باشد قاعدتا باید با حقوق بورژوایی مبارزه کند نه این که از آن حراست کند. اما از نظر لنین، نه تنها دولت در این مرحله همچنان به موجودیت خود ادامه می دهد (آن هم برای حراست از حقوق بورژوایی !!) بلكه - و این بسیار مهم تر است - همه افراد جامعه به مستخدمان مزدبگیر دولت تبدیل می شوند : «حسابرسی و کنترل – این است عامل عمده ای که برای "تسهیل امور" و برای کارکرد صحیح مرحله نخست جامعه کمونیستی لازم است. تمام شهروندان جامعه به مستخدمان مزدبگیر دولتی بدل می شوند که از کارگران مسلح تشکیل شده است. تمام شهروندان به مستخدم و کارگر یک "سندیکای" دولتی واحد و سراسری تبدیل می شوند. همه آنچه لازم است این است که آن ها باید به طور مساوی کار کنند، سهم مناسب خود را از کار ادا کنند و به طور مساوی مزد بگیرند»(١٢). به عبارت دیگر، لنین از یك سو می گوید در مرحله پایینی كمونیسم استثمار وجود ندارد، كه خود با وجود دولت در این مرحله منافات دارد، و از سوی دیگر به وجود مزد یا اجرت در این مرحله قائل است. بر اساس آنچه در كاپیتال ماركس آمده، مزد چیزی نیست جز بهای نیروی كار، و خرید و فروش نیروی كار به معنای استثمار فروشنده نیروی كار یعنی كارگر توسط خریدار آن یعنی سرمایه دار است. از نظر ماركس، هیچ فرقی نمی كند كه آن كه به كارگر مزد می دهد و نیروی كارش را می خرد فرد است یا شركت خصوصی یا دولت. در هرحال، كارگری كه نیروی كارش را می فروشد توسط خریدار این نیرو استثمار می شود. بنابراین، از نظر ماركس، وجود مزد در هر جامعه ای به معنای وجود استثمار نیروی كار در آن جامعه است. فقط در یك حالت ممكن است كه از یك سو به محو استثمار سرمایه داری در یك جامعه باور داشته باشیم و، ازسوی دیگر، به وجود مزد در آن جامعه قائل باشیم و آن این است كه درك دیگری غیر از درك ماركس از استثمار سرمایه داری و الغای آن داشته باشیم. و این حالت همان است كه در مورد لنین دیده می شود. لنین جامعه سرمایه داری را نه با استثمار كارمزدی بلكه با تولید برای فروش، بازار آزاد و رقابت تعریف می كند. نخستین اثر اقتصادی لنین تحولات اقتصادی جدید در زندگی دهقانان نام دارد که در بهار ١٨٩٣ نوشته است. موضوع این اثر نقد نظرات اقتصاددانی به نام پستنیکوف است که در ١٨٩١ کتابی به نام کشاورزی دهقانان در جنوب روسیه منتشر کرده بود. پستنیکوف در اثر خود نوشته بود که علت فقر در روسیه کوچک بودن اندازه زمین است که باعث می شود دهقان نتواند از نیروی کار خانواده اش به طور کامل استفاده کند و، به همین دلیل، مازاد جمعیت به وجود می آید. لنین در نقد دیدگاه پستنیکوف می گفت کوچک بودن اندازه زمین و مازاد جمعیت ناشی از آن خود معلول فقر است و نه علت آن. به نظر لنین، علت فقر مبارزه بین منافع اقتصادی مختلف در میان دهقانان است که علت آن نیز تولید برای فروش و رقابت در بازار است : «اگر، از یک سو، دهقانی توسعه زمین زیر کشت خود را سودآور می یابد علتش این است که می تواند محصولش را در بازار بفروشد. و اگر، از سوی دیگر، دهقان دیگر دست کشیدن از کشت را سودآور می یابد و به کارگر تبدیل می شود علتش آن است که ارضای بخش عمده نیازهای او مستلزم خرج کردن پول یعنی فروش محصول است. و از آنجا که او در فروش محصول کشاورزی خود با رقیبی در بازار روبه رو می شود که نمی تواند با او رقابت کند، تنها کاری که برای وی باقی می ماند فروش نیروی کار خویش است. در یک کلام، بستری که پدیده های بالا در آن رشد می کند تولید برای فروش است. علت اساسی مبارزه منافع اقتصادی در میان دهقانان وجود نظامی است که در آن ناظم تولید اجتماعی، بازار است» (١٣). اولا، اگر دهقان مرفه می تواند زمین زیر کشت خود را توسعه دهد علتش آن است که او در بازار کالایی به نام نیروی کار پیدا می کند که مصرفش می تواند ارزشی بیش از آنچه صرف آن شده است تولید کند. همین ارزش اضافی و تبدیل آن به سرمایه است که دهقان مرفه را قادر به توسعه زمین زیر کشت خود می کند. ثانیا، همین نیاز دهقان مرفه به نیروی کار ایجاب می کند که دهقان فقیر خلع مالکیت شود به طوری که او برای زنده ماندن جز فروش نیروی کارش هیچ کار دیگری نتواند بکند. بنابراین، برخلاف آنچه لنین می گوید، علت این که دهقان فقیر نیروی کارش را به دهقان مرفه می فروشد این نیست که این کار را سودآورتر از تولید می داند. او مجبور است چنین کند، وگرنه از گرسنگی می میرد. اساسا تولید برای فروش و بازار ویژگی تولید کالایی ساده است. آنچه تولید کالایی سرمایه داری را از تولید کالایی ساده متمایز می کند خرید و فروش نیروی کار است و نه تولید برای فروش و بازار و رقابت. بنابراین، درک و تعریف لنین از سرمایه داری چیزی است غیر از درک و تعریف مارکس در کاپیتال. و چون در مرحله نخست کمونیسم مورد نظر لنین بازار آزاد و رقابت و آنارشی تولید جای خود را به اقتصاد متمركز و برنامه ریزی شده می دهد، طبیعی است كه او علت پایان استثمار در این مرحله را نه امحای کارمزدی بلکه الغای بازار آزاد و تولید برای فروش و بدین سان استقرار اقتصاد متمرکز و برنامه ریزی شده بداند. حال وقتی این اقتصاد متمركز و برنامه ریزی شده در مالكیت و زیر نظارت دولتی قرارگیرد كه همه افراد جامعه مستخدمان مزدبگیر آن هستند روشن می شود كه آنچه لنین آن را «سوسیالیسم» می نامد چیزی جز سرمایه داری دولتی نیست. فقط جای استثمارگر عوض شده است. جای سرمایه دار خصوصی را دولت گرفته است. و این همان رویدادی است كه عملا و واقعا در شوروی به وقوع پیوست. به عبارت دیگر، لنین هم تئوری سرمایه داری دولتی تحت نام سوسیالیسم را ارائه داد و هم عملا آن را رهبری و در عمل پیاده كرد. در «سوسیالیسم» لنین نه تنها هیچ تغییری در رابطه سرمایه یعنی خرید وفروش نیروی كار به وجود نمی آید بلكه بهترین مدل های اداره و مدیریت این رابطه از كشورهای پیشرفته سرمایه داری وام گرفته می شود : «ما شكل سازمان كار را اختراع نخواهیم كرد، بلكه آن را حاضر و آماده از سرمایه داری می گیریم - بانك ها، سندیكاها، بهترین كارخانه ها، ایستگاه های آزمایشی، آكادمی ها و نظایر آن ها. تمام آنچه كه باید انجام دهیم وام گرفتن بهترین مدل هایی است كه كشورهای پیشرفته تهیه كرده اند» (١۴). آشكار است كه «سوسیالیسم» لنین همان سرمایه داری به مالكیت دولت درآمده یعنی سرمایه داری دولتی است. استقرار دولت و تداوم آن در «سوسیالیسم» بر زمینه اقتصاد سرمایه داری از چنان جایگاهی در رهیافت لنین برخوردار است كه حتی دیدگاه او را درباره مبارزه طبقاتی تحت تاثیر قرار می دهد. در رویكرد ماركس، اساس و هدف مبارزه طبقه كارگر علیه طبقه سرمایه دار و دولت آن رهایی اقتصادی این طبقه از استثمار کارمزدی و بدین سان آزادی كل بشریت از هر گونه جامعه طبقاتی است و در این فرایند، دولت كارگری صرفا وسیله ای اضطراری است كه زوال هر چه سریع تر آن به سود رهایی انسان است. حال آن كه از نظر لنین « اساس» و شکل «کاملا تکامل یافته» مبارزه طبقاتی طبقه كارگر «سازماندهی قدرت دولتی» است : «کافی نیست که بگوییم مبارزه طبقاتی فقط آن گاه واقعی، پیگیرانه و تکامل یافته می شود که قلمرو سیاست را دربرگیرد. در سیاست نیز هم ممکن است خود را به موضوعات جزئی محدود کنیم و هم امکان دارد که عمیق تر موضع بگیریم و به اساس مسائل دست پیدا کنیم. مارکسیسم تنها آن گاه مبارزه طبقاتی را کاملا تکامل یافته و "سراسری" می داند که صرفا حاوی سیاست نباشد بلکه مهم ترین امر سیاست - سازماندهی قدرت دولتی - را شامل شود» (١۵). كسی كه به مبارزه طبقاتی این گونه نگاه كند طبیعی است كه جنبش كارگری راصرفا «تكیه گاه» (١٦) سازمان انقلابیون حرفه ای و درواقع وسیله صرف برای هدف سازماندهی قدرت دولتی بداند. این دیدگاه درست نقطه مقابل دیدگاه ماركس است كه می گفت هر جنبش سیاسی، كه طبعا شامل جنبش كسب قدرت سیاسی و سازماندهی قدرت دولتی نیز می شود، وسیله ای است درخدمت هدف رهایی اقتصادی طبقه كارگر. از نظر مارکس، هدف طبقه کارگر از کسب قدرت سیاسی یعنی آزادی سیاسی عبارت است از امحای مناسبات مبتنی بر خرید و فروش نیروی کار و استثمار کارمزدی، و با تحقق این امر هم طبقات سرمایه دار و کارگر و هم دولت که ابزار سرکوب یک طبقه توسط طبقه دیگر است از میان می روند و بدین سان رهایی انسان، که هدف نهایی مبارزه طبقه کارگراست، متحقق می شود. لنین، در پوشش پیروی از ماركس، این دیدگاه او را وارونه می كند و مبارزه طبقه كارگر برای رهایی اقتصادی را به خدمت سازماندهی قدرت دولتی یعنی آزادی سیاسی درمی آورد. آنچه نزد ماركس وسیله صرف است نزد لنین به هدف تبدیل می شود. این دیدگاه، که مبارزه طبقه كارگر برای رهایی اقتصادی را به خدمت آزادی سیاسی درمی آورد و درواقع این مبارزه را در همین جا متوقف می کند، خود را در طرح انقلاب دموكراتیك توسط لنین ( در كتاب دو تاكتیك سوسیال دموكراسی در انقلاب دموكراتیك) نیز نشان می دهد. بدیهی است كه آزادی سیاسی ( یا دموكراسی سیاسی ) به معنای كسب قدرت سیاسی پیش شرط رهایی اقتصادی طبقه كارگر است. به این معنا، استقرار دولت كارگری همان تحقق آزادی سیاسی طبقه كارگر است. منظور ماركس در مانیفست كه «گام نخست انقلاب كارگران عبارت است از پیشروی پرولتاریا به سوی تبدیل شدن به طبقه حاكم، یعنی پیروزی دموكراسی» (17)همین آزادی سیاسی است. اما آنچه لنین در مورد روسیه مطرح می كند چیزی اساسا متفاوت است. اولا لنین از این حكم درست كه آزادی سیاسی پیش شرط رهایی اقتصادی طبقه كارگر است این نتیجه غلط را می گیرد كه انقلاب اجتماعی طبقه كارگر مستلزم یك مرحله انقلاب دموكراتیك است كه در جریان آن نیروهای مولده در چهارچوب سرمایه داری رشد می یابد، چیزی كه لنین در كتاب دو تاكتیك می گوید. آزادی سیاسی یا كسب قدرت سیاسی پدیده ای است سیاسی در راستای یورش به كل نظام سرمایه داری، حال آن که رشد نیروهای مولده در چهارچوب مناسبات سرمایه داری امری است اقتصادی در جهت تقویت نظام سرمایه داری. مبارزه برای رشد نیروهای مولده در چهارچوب سرمایه داری تحت نام آزادی سیاسی و انقلاب دموکراتیک به عنوان یک مرحله انقلاب جداگانه پیش از انقلاب سوسیالیستی هدف خاصی را دنبال می کند که در سطور زیر آن را توضیح می دهم. ثانیا لنین از یك سو می گوید انقلاب 1905 روسیه انقلاب بورژوایی است و، از سوی دیگر، معتقد است كه همین انقلاب بورژوایی باید به رهبری طبقه كارگر انجام گیرد. تكلیف منشویك های مخالف لنین مشخص بود. آن ها می گفتند انقلاب روسیه بورژوایی است و رهبرش نیز باید بورژوازی باشد. اما بلشویك ها و در راس آن ها لنین می گفتند انقلاب روسیه بورژوایی است اما بدون بورژوازی !! انقلاب را طبقه كارگر بدون بورژوازی رهبری می كند و به انجام می رساند. برای چه؟ برای آن كه اهداف بورژوازی را متحقق كند!! چرا؟ برای آن كه پیش شرط رهایی اقتصادی طبقه كارگر رشد نیروهای مولده در چهارچوب مناسبات سرمایه داری است!! به عبارت دیگر، طبقه كارگر كه می تواند از نظر اقتصادی رها شود ( طبقه كارگری كه قادر به رهبری انقلاب باشد چرا نتواند یا نباید خود را از نظر اقتصادی رها كند؟) نه تنها این كار را نمی كند بلكه با دست خود سرمایه داری را رشد می دهد و اهداف طبقه بورژوازی را پیاده می كند تا تازه قادر به رهایی اقتصادی شود!! سال ها پیش، تهرانی ها لطیفه ای برای قزوینی ها ساخته بودند و آن این بود كه قزوینی ها وقتی به تهران می آیند و گم می شوند و نمی توانند آدرس مورد نظرشان را پیدا كنند برمی گردند میدان آزادی تا مسیر آدرس را دوباره از اول طی كنند!! نمی دانم طبقه كارگری كه تا آنجا پیش رفته است كه می تواند انقلاب را رهبری كند و طبعا قادر است علاوه بر آزادی سیاسی رهایی اقتصادی خود و بشریت به طور كلی را متحقق كند چرا باید به اول خط برگردد و تازه نیروهای مولده را در چهارچوب مناسبات سرمایه داری رشد دهد؟! این پرسش را می توان با این بحث آشنا و قدیمی پاسخ داد كه رهایی اقتصادی طبقه كارگر پیش و بیش از آن كه در گرو رشد نیروهای مولده باشد درگرو درجه رشد مبارزه طبقاتی طبقه كارگر است. درنتیجه، طبقه كارگری كه از نظر میزان رشد مبارزه طبقاتی آن قدر رشد كرده كه آماده است خود و جامعه را از چنگ هرگونه نظام طبقاتی برهاند نباید منتظر رشد نیروهای مولده باقی بماند. اگر رشد نیروهای مولده برای برپایی جامعه كمونیستی لازم است - كه حتما چنین است - چرا این كار نمی تواند به جای آن كه در چهارچوب سرمایه داری انجام گیرد در بیرون از این چهارچوب و درمرحله پایینی كمونیسم انجام گیرد؟ بی تردید، نگرش تعیین كنندگی رشد نیروهای مولده در چهارچوب سرمایه داری به جای درجه اعتلای مبارزه طبقاتی در لنین وجود داشته است. نمونه های این درك را، كه حتی تا حد پذیرش آشکار دترمینیسم و داروینیسم پیش می رود، در كتاب " دوستان مردم" كیانند و چگونه برضد سوسیال دموكرات ها می جنگند به وضوح می توان دید (١٨). اما طرح مسئله به این صورت این اشكال را دارد كه گویا درك لنین از مبارزه طبقاتی ایرادی نداشته و ایراد او فقط این بوده كه دترمینیست و کائوتسکیست بوده است. به نظرمن، اتفاقا پرسش فوق را باید با درك لنین از مبارزه طبقاتی توضیح داد. دركی كه «اساس» و شکل «کاملا تکامل یافته» مبارزه طبقاتی طبقه كارگر را نه مبارزه برای رهایی اقتصادی این طبقه بلكه «سازماندهی قدرت دولتی» می داند طبیعی است كه هدفش از انقلاب دموكراتیك به رهبری طبقه كارگر آن باشد که امر رهایی اقتصادی این طبقه را به خدمت سازماندهی قدرت دولتی درآورد. اما برای این که رهایی اقتصادی طبقه كارگر به خدمت سازماندهی قدرت دولتی درآید و بدین سان سرمایه داری دولتی مستقر شود باید ابزار و لوازم تشكیلاتی این امر و طبعا زمینه نظری آن فراهم شود. نظریه دو تشكیلات برای طبقه كارگر كه اساس آن را كائوتسكی بیان كرده و توسط لنین فرموله شده با هدف تدارك همین ابزار و لوازم ارائه شده است. طبق این نظریه، طبقه كارگر براساس وجود یا عدم وجود «آگاهی سوسیالیستی»، كه در بیرون طبقه كارگر و از سوی «نمایندگان دانشور طبقات دارا» تدوین می شود و توسط «روشنفكران انقلابی» به درون طبقه منتقل می شود، به دوبخش عمده تقسیم می گردد : اكثریت یا توده كارگران، كه فاقد این «آگاهی» هستند و در چهارچوب سرمایه داری مبارزه صرفا اقتصادی و حداكثر مبارزه سیاسی اتحادیه ای می كنند، در«سازمان كارگران» یا همان سندیكا یا اتحادیه كارگری متشكل می شوند. اقلیت «كارگران آگاه» نیز همراه با همان «روشنفكران انقلابی» حامل «سوسیالیسم» در «سازمان انقلابیون حرفه ای» («حزب طبقه كارگر» یا «حزب كمونیست») سازمان می یابند و با «تكیه» بر سازمان نخست برای سرنگونی حكومت بورژوازی، كسب قدرت سیاسی و به اصطلاح ازمیان برداشتن سرمایه داری مبارزه می كنند (١٩). این نظریه دقیقا قبایی است كه طبقه كارگر باید به تن كند تا بتواند تحت پوشش سوسیالیسم درواقع سرمایه داری دولتی را پیاده كند. زیرا، از یك سو، توده كارگران به این بهانه كه «آگاهی سوسیالیستی» ندارند و به همین دلیل فاقد صلاحیت مبارزه سیاسی علیه سرمایه داری هستند، از این مبارزه سیاسی دور نگه داشته می شوند و حداكثر کاری كه دراین مبارزه برای آنان در نظر گرفته می شود ایفای نقش «تكیه گاه» حزب است. بدیهی است كه وقتی مبارزه اكثریت عظیم توده های كارگر كاركردی صرفا اقتصادی و حداكثر سیاسی به معنای بورژ‍وایی آن داشته باشد، این توده عظیم از مبارزه سیاسی برای نابودی سرمایه داری محروم شده و بدین سان هم نظام سرمایه داری و اساس آن یعنی كارمزدی از یورش براندازانه و دگرگون ساز آن مصون نگه داشته می شود و هم بقای فروش نیروی كار توسط این توده عظیم كارگر تضمین می شود. از سوی دیگر، قدرت سیاسی طبقه كارگر به جای آن كه تشكل پرولتاریا به مثابه طبقه باشد و در جهت الغای كارمزدی و بدین سان زوال خود حركت كند به قدرت دولت حزبی «انقلابیون حرفه ای» تبدیل می شود كه نیروی كار توده كارگران را می خرد و به آنان مزد می دهد و به این ترتیب به جای حركت در راستای زوال خود در جهت استحكام بیش از پیش پایه های خویش به مثابه دولت سرمایه داری پیش می رود. بدین سان، رویكرد ماركس به سازماندهی طبقه كارگر علیه سرمایه داری، كه او در مانیفست آن را با عبارت «تشكل پرولتاریا به صورت طبقه» بیان می كند، به علت ضرورت استقرار سرمایه داری دولتی تحت نام سوسیالیسم، توسط لنین به رویكرد دو پاره «سندیكا» در یك سو و «حزب» در سوی دیگر تبدیل می شود.
در اینجا لازم است كه به تعریف لنین از دو مفهوم «اكونومیسم» و «آنارشیسم» اشاره ای هرچند مختصر بكنم. یك جنبه از تعریف لنین از اكونومیسم در چه باید كرد عبارت است از سرفرود آوردن در مقابل جنبش خودانگیخته طبقه كارگر و عدم تلاش برای ارتقای آگاهی كارگران تا سطح آگاهی سوسیالیستی. این تعریف اكنون محل نزاع نیست، چرا كه هیچ فعال كارگری سوسیالیستی منكر ارتقای جنبش خودانگیخته كارگران به سطح جنبش خودآگاهانه طبقه كارگر نیست. اختلافی كه در این مورد وجود دارد این است كه پیروان سنت ماركسی خاستگاه و منشاء خودآگاهی طبقه كارگر را مبارزه این طبقه علیه سرمایه و كشف قانونمندی های این مبارزه توسط پیشروان و فعالان اندرونی طبقه می دانند، در حالی كه طرفداران سنت لنینی خاستگاه و منشاء آگاهی سوسیالیستی را به بیرون از مبارزه طبقه كارگر و به «دانشوران طبقات دارا» نسبت می دهند. درهرحال، چه توده كارگران بر بستر مبارزه طبقاتی با سرمایه و توسط پیشروان و فعالان جنبش كارگری به خودآگاهی برسند و چه آگاهی از بیرون وارد جنبش كارگری شود، هر دو طرف در این نكته متفق القول هستند كه جنبش خودانگیخته باید به سطح جنبش آگاهانه ارتقا یابد. به این معنا، هیچ یك از این دو طرف نمی توانند اكونومیست باشند. اما این فقط جنبه مثبت تعریف لنین از اكونومیسم است. این تعریف، جنبه نادرستی نیز دارد كه باید توضیح داده شود. چنان كه گفتم، در رویكرد لنین به مبارزه طبقه كارگر، رهایی اقتصادی این طبقه وسیله ای است در خدمت هدف سازماندهی قدرت دولتی توسط انقلابیون حرفه ای. نتیجه منطقی این رویكرد آن است كه مبارزه طبقه كارگر تنها آنگاه از نظر اقتصادی رهایی بخش می شود یا جنبه سوسیالیستی پیدا می كند كه این مبارزه به خدمت سازماندهی قدرت دولتی درآید. بنابراین، هر فرد یا جریانی كه مبارزه اقتصادی طبقه كارگر را درخدمت سازماندهی قدرت دولتی نداند و از این موضع فراطبقاتی به مبارزه سیاسی طبقه كارگر نگاه نكند اكونومیست تلقی می شود. به این معنا، از نظر لنین و پیروان او، حتی ماركس نیز یك اكونومیست دوآتشه است، چه رسد به عموم فعالان ضدسرمایه داری طبقه كارگر. در مورد آنارشیسم نیز تعریف لنین یك جنبه درست و یك جنبه نادرست دارد. آنجا كه او آنارشیسم را به معنای مخالفت با استقرار هرگونه دولت از جمله دولت كارگری می داند تعریف درستی از آنارشیسم می دهد. اما وقتی او هرگونه مخالفت با تمركز قدرت دولتی را - كه به نظر لنین باید تا حد تمركز تمام قدرت سیاسی در كمیته مركزی حزب و حتی تا حد دیكتاتوری شخص واحد پیش رود (٢٠) - آنارشیسم می نامد، تعریف یكسره نادرستی از آنارشیسم ارائه می دهد. هنگامی كه قدرت سیاسی حزب انقلابیون حرفه ای جای قدرت شوراهای طبقه كارگر را می گیرد، طبیعی است كه هرگونه مخالفت با قدرت حزبی و تمركز بیش از پیش آن مخالفت با دولت از جمله دولت كارگری تلقی شود و برچسب آنارشیسم و حتی تلاش برای «پیروزی ضدانقلاب بورژوایی» و «كمك به دشمنان طبقاتی انقلاب پرولتری» بخورد، برچسبی كه پیامد آن تصفیه مخالفان قدرت متمركز حزبی تحت عنوان آنارشیست و آناركوسندیكالیست و بیرون ریختن آن ها از حزب است (٢١). به عبارت دیگر، جنبه اخیر تعریف آنارشیسم نه متوجه آنارشیست ها بلكه متوجه شوراهای انقلابی كارگری و طرفداران آن ها است كه این گونه از سوی لنین برچسب آنارشیسم و آناركوسندیكالیسم می خورند تا از حزب تصفیه و به انزوا كشیده شوند.
روایت احزاب، گروه ها، محافل و افراد طیف رفرمیسم چپ در ایران از مسائلی چون مبارزه اقتصادی، مبارزه سیاسی، مبارزه اجتماعی، سرنگونی طلبی، سازمانیابی جنبش کارگری، تسخیر قدرت سیاسی و سرانجام سوسیالیسم و امحای نظام سرمایه داری همان روایت لنین و بلشویسم است. این تعبیر رنگ و بوی هر چیز داشته باشد هیچ نشانی از ستیز واقعی و ریشه ای و طبقاتی توده های کارگر با سرمایه ندارد. در این روایت، مبارزه اقتصادی مبارزه ای صرفا اتحادیه ای و سندیکایی برای بهبود شرایط فروش نیروی کار است و هر نوع تعرض به روند تولید سرمایه در مبارزه اقتصادی برچسب «اکونومیستی» و «آنارشیستی» می خورد. مبارزه سیاسی عبارت است از مبارزه برای دموکراسی، حقوق مدنی و آزادی هایی که دستیابی به آن ها نه تنها به اساس بقای سرمایه، به سیادت رابطه خرید و فروش نیروی کار، به نظم سیاسی و قانون و حقوق و قراردادهای مخلوق و محافظ سرمایه و به محرومیت کامل کارگر از هر نوع حق و آزادی و دخالتگری آزاد در کار خویش و سرنوشت کار و زندگی خود هیچ خدشه ای وارد نمی کند بلکه زمینه را برای رشد مناسبات سرمایه داری آماده می سازد. در این روایت، سرنگونی طلبی جنگی است که کارگران به آن فراخوانده می شوند اما نه برای خود بلکه برای حزب ماورای خویش، نه با شعور و شناخت و توان و انسجام و افق ضدکارمزدی خویش بلکه در اقتدا به سرکردگان حزبی مرسل و منجی مافوق، نه بر محور پیکار علیه نظام بردگی مزدی بلکه به صورت تسمه نقاله عروج حزب به اریکه قدرت سیاسی، نه برای این که بنیاد هر نوع دولت بالای سر جامعه را از بیخ براندازند بلکه برای این که نوعی از دولت ماورای جامعه را جایگزین نوع دیگر آن کنند. در این روایت، امحای سرمایه داری نیز در زمره بزرگ ترین وارونه پردازی ها است، زیرا این «امحاء» درواقع اسم رمزی است برای جایگزینی نوعی برنامه ریزی کار و تولید سرمایه داری ( سرمایه داری بازار آزاد) با نوع دیگر آن (سرمایه داری دولتی). در چنین روایتی، دیوار میان مبارزه اقتصادی و سیاسی از دیوار چین بسی رفیع تر و عبورناپذیرتر است. سردادن شعار سرنگونی همه چیز است و مبارزه واقعی و آگاه و افق دار کارگران علیه اساس کارمزدی هیچ چیز. سرنگونی طلبی در تمامی تار و پودش فراطبقاتی است و از هر نوع بار واقعی ضدکارمزدی خالی است. تکلیف سازمانیابی جنبش کارگری در این روایت هم بسیار روشن است : سندیکا برای مبارزه اقتصادی توده های کارگری و حزب برای مبارزه ضد رژیمی «دانشوران طبقات دارا» که به دنبال هجرت طبقاتی خود، به دنبال جراحی شماری فعالان کارگری از استخوان بندی واقعی جنبش ضدسرمایه داری طبقه شان، به دنبال پیوند زدن این فعالان به بافت حزب و تبدیل آن ها به شاخک نفوذی درون توده های طبقه کارگر، قرار است قدرت سندیکاها را پلکان معراج حزب منجی مافوق کارگران به عرش اعلای حاکمیت سیاسی سازد. این روایت بیش از صد سال است که در تاریخ و در فضای کارزار طبقاتی جاری در تاریخ می چرخد و رسالت خود را در کار مسخ، تحریف و وارونه پردازی مسائل مربوط به جنبش کارگری به همه حوزه های حیات اجتماعی طبقه کارگر بسط داده است. تعریف کارگر را تحریف کرده است و بر پایه این تحریف به بخش های وسیعی از کارگران مدال افتخار طبقه متوسط تفویض کرده و هر کدام از این بخش ها را به حوزه ای از حوزه های سربازگیری «جنبش دموکراتیک» اعزام کرده است. حکم برائت سرمایه از بخش اعظم بی حقوقی ها و ستم کشی های موجود در جامعه سرمایه داری را در هر کوی و برزن حیات کارگران اعلام کرده و دقیقا برای تطهیر سرمایه داری این بی حقوقی ها و ستم کشی ها را نه به رابطه اجتماعی سرمایه بلکه به مناسبات ماقبل سرمایه داری نسبت داده است. سنگواره های بی حقوقی زن و تبعیض های جنسیتی علیه زنان، دیکتاتوری، مردسالاری، نژادپرستی، تبعیض های قومی و ملی و مانند این ها در اعصار باستان را سند گرفته تا دامن سرمایه را از ارتکاب تمامی این اشکال تحمیل بی حقوقی بر انسان در شرایط حاضر پاک سازد، تا مبارزه علیه این جنایت ها را از برنامه پیکار توده های کارگر با اساس سرمایه داری جدا کند و برای هر نوع اعتراض علیه هر شکل این بی حقوقی ها قلمروی دموکراتیک و چوبه داری برای حلق آویزی توده های کارگر به جست و خیزهای اصلاح طلبانه این یا آن بخش طبقه سرمایه دار جستجو کند. احزاب و نیروهای طیف رفرمیسم چپ در طول این صد سال همه این بلاها را بر سر مبارزه طبقاتی کارگران دنیا آورده اند و حاصل آن همه جا کمک به سلاخی لجام گسیخته جنبش ضدکارمزدی طبقه کارگر به نفع سرمایه داری در راستای ماندگارسازی نظام سرمایه داری و انداختن جنبش کارگری جهانی و طبعا جنبش کارگری ایران به ورطه بس اسف انگیز و رقت بار کنونی بوده است.
رویکرد ضدسرمایه داری با افق امحای کارمزدی رویکردی است که در تمامی قلمروهای جنبش کارگری به نقد عملی و جنبشی و ضدکارمزدی تمامی وارونه پردازی های فاجعه بار فوق پرداخته و به میزان توان خود تلاش کرده است تا در همه میدان های جنگ کارگران علیه سرمایه با تحلیل، با استدلال، با کالبدشکافی ماهیت سرمایه دارانه این وارونه پردازی ها و با تشریح و آناتومی بدیل شفاف کارگری و ضدسرمایه داری آن ها راه را برای بالندگی و بلوغ و اقتداریابی یک جنبش کارگری نیرومند سازمان یافته شورایی و دارای ظرفیت امحای بردگی مزدی هموار سازد. «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» دقیقا جزء جدایی ناپذیر و حلقه پیوسته ای از زنجیره سراسری گفتگوها، راه حل ها و راهکاریابی های این رویکرد در اندرون مبارزات جاری توده های کارگر ایران است. این منشور برخلاف انگاره های برخی محافل غرق در گرداب رفرمیسم چپ، در تمامی تار و پود خود سیاسی و مالامال از سیاست ضدکارمزدی طبقه کارگر است. برای درک این موضوع قبل از هر چیز باید به روایت طبقاتی سیاست رجوع کرد. باید دید که از سیاست کدام طبقه صحبت می کنیم. به مبارزه سیاسی کدام طبقه پای بندیم. از سیاست چه طبقه ای دفاع می کنیم و علیه سیاست چه طبقه ای می شوریم. کدام حقوق را فریاد می زنیم. از کدام آزادی ها سخن می رانیم. ریشه سیاست ها را در کجا می بینیم. اهداف مبارزه سیاسی خود را چگونه تعیین می کنیم. با این مبارزه کدام خاکریزها، در کدام جبهه و متعلق به کدام طبقه و کدام نظام را نشانه می گیریم. سخن اصلی در اینجا این هاست و هر نوع شعارپردازی در غیاب این غور و تعمق مبرم طبقاتی باز هم از جنس همان وارونه پردازی ها به نفع نظام کارمزدی و علیه جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر است.
سیاست، حقوق، قانون و نظم سیاسی و اجتماعی حاکم همه درخدمت سرمایه یعنی رابطه خرید وفروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی هستند. همه این ها وجود دارند تا سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی را حراست کنند و از خطر تعرض جنبش کارگری و مبارزه ضدکارمزدی طبقه کارگر محافظت کنند. همه این ها اجزای پیوسته حیات سرمایه اند و هنگامی که از سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی سخن می گوییم درست در دل همین رابطه و به مثابه اجزائی از پیکره آن قرار می گیرند. همه این ها در کارند تا سرمایه دار کارگر را استثمار کند، اضافه ارزشی به چنگ آرد، اضافه ارزش ها را هر چه کوه پیکرتر سازد، کوه اضافه ارزش ها را به سرمایه های الحاقی نوین تبدیل کند و جهان را کوهساران رفیع سرمایه ها گرداند. رویه دیگر کاربرد و کارایی انداموار این سیاست ها، قانون ها، حقوق ها، نظم و حاکمیت، تشدید هر چه وحشیانه تر استثمار کارگر، استهلاک و فرسودگی هر چه مرگبارتر کارگر و محروم کردن هر چه عمیق تر کارگر از هر نوع آزادی و حق دخالت آزاد در کار خویش و سرنوشت کار و تولید اجتماعی خویش است. اگر بناست به این سیاست حمله کنیم، و اگر سیاست ورزی ما به رفرمیسم آغشته نیست، پس باید بنیاد مبارزه سیاسی خویش و یورش خود به حاکمیت سیاسی سرمایه را بر حمله اساسی به شیرازه حیات سرمایه داری، به رابطه تولید ارزش اضافی و به موجودیت رابطه خرید و فروش نیروی کار استوار سازیم، یعنی دولت را به عنوان نگهبان و پاسدار این رابطه مورد حمله قراردهیم. رفرمیسم چپ و کل نیروهای خارج از مدار پیکار ضدسرمایه داری طبقه کارگر معنای مبارزه اقتصادی را از بیخ و بن وارونه درک می کنند. آنان مطالبات اقتصادی طبقه کارگر را صرفا فهرستی از مطالبات برای بهبود شرایط فروش نیروی کار می پندارند. در سخن از مبارزه اقتصادی عدم حمله به شالوده وجود نظام بردگی مزدی را امری صد در صد مفروض و واجب الاطاعه می پندارند. گاه حتی به گونه ای بسیار مبتذل مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را دقیقاً معادل چون و چرای شخصی این یا آن کارگر یا کارگران این یا آن کارخانه با کارفرمای خویش قرارمی دهند، نوعی برداشت از مبارزه اقتصادی کارگران که حتی رفرمیسم راست اتحادیه ای را هم روسفید می کند. طیف گروه های رفرمیست چپ با چنین تعبیری از مبارزه اقتصادی یا درواقع با وارونه نمایی این قلمرو مهم مبارزه طبقاتی توده های کارگر جنجال راه می اندازند که گویا تکیه بر مطالبات اقتصادی کارگران «اکونومیستی» است. گویا بی اعتنایی به سیاست و بی توجهی به اهمیت مبارزه سیاسی است، همان مبارزه سیاسی که در مرام و مشرب آنان چیزی جز جا به جا کردن نوعی از سیاست سرمایه با نوع دیگر آن نیست. «منشورمطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» به عنوان حلقه ای انداموار در زنجیره سراسری نگاه و پیکار فعالان رویکرد ضدکارمزدی جنبش کارگری بر سینه این دریافت از مبارزه اقتصادی و رابطه آن با سایر عرصه های کارزار طبقاتی کارگران دنیا و طبعا بر سینه چنین درکی از «اکونومیسم» و «آنارشیسم» قاطعانه دست رد می کوبد. در اینجا هر مطالبه اقتصادی دقیقا با محتوا، خصلت و موضوعیتی سرمایه ستیزانه، درراستای اختلال در شیرازه حیات سرمایه داری و با جهت گیری مستقیم برای تدارک نیرومندتر، آگاهانه تر، سازمان یافته تر، شورایی تر و سراسری تر توده های کارگر علیه اساس موجودیت بردگی مزدی منظور می شود. در اینجا مبارزه برای مطالبات معیشتی روزمره، کارزار سیاسی برای آزادی های سیاسی و حقوق مدنی و اجتماعی، پیکار علیه هر نوع تبعیض جنسی و بی حقوقی زنان یا هر ستم کشی و محرومیت اجتماعی دیگر و نیز مبارزه فرهنگی با تمام آداب و سنت های ارتجاعی و قرون وسطایی همه و همه رویه های پیوسته یک وحدت هستند، همان وحدتی که ما از آن به عنوان جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر با افق الغای کارمزدی نام می بریم. عصاره نگاه در این جا آن است که باید رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید ارزش اضافی یعنی بنیاد موجودیت سرمایه داری را همواره، در تمامی فراز و فرودهای مبارزه جاری طبقاتی، آماج مبارزه متحد و آگاه و شورایی توده های کارگر قرار داد و همزمان و از درون همین سنگر به کل ساختار نظم و قانون و قدرت و دولت سرمایه یورش برد. طبقه کارگر باید با تمامی نیروی ممکن دست به کار اختلال رابطه تولید ارزش اضافی به سود خود شود و از این موضع خود را به صورت شورایی متحد و متشکل سازد و با درهم کوبیدن ماشین پلیسی و نظامی و اداری دولت سرمایه داری قدرت سیاسی خود را بر ویرانه های این دولت برپا کند و به سوی الغای کارمزدی و برچیدن کل نظام طبقاتی پیش رود. این روایت از مبارزه اقتصادی با آنچه عده ای به صورتی بسیار مبتذل از آن به عنوان چک و چانه زدن کارگران پراکنده یا سندیکاها یا کل جنبش اتحادیه ای با صاحبان سرمایه بر سر بهبود شرایط فروش نیروی کار حرف می زنند یکسره متضاد و متعارض است. در این مورد، برای پرهیز از هر نوع عبارت پردازی انتزاعی و برای لمس عینی و زنده و مشخص موضوع هیچ چیز بهتر از آن نیست که به خود «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» رجوع کنیم.
دراین منشور آمده است که پایه دستمزد کارگران تا زمانی که نظام سرمایه داری باقی است باید بر اساس اختصاص سهم هرچه بیشتری از محصول کار و تولید سالانه طبقه کارگر به ارتقای سطح معیشت و رفاه اجتماعی این طبقه تعیین و تضمین شود. تمام افراد زیر ١٨ سال باید از محصول اجتماعی کار سالانه مستمری کافی دریافت کنند. بر مبارزه عملی مؤثر برای محو کارخانگی تصریح شده و همزمان تأکید شده است که کار خانگی تا زمانی که محو شود باید کار به حساب آید و به زنان خانه دار دستمزد کامل یک کارگر شاغل تعلق گیرد. منشور ادامه می دهد که همه آحاد جامعه که به هر دلیل از دایره اشتغال خارج شده اند مانند بیکاران، معلولان، بازنشستگان و ازکارافتادگان باید حقوق کامل یک کارگر شاغل را دریافت کنند. ایاب و ذهاب عمومی، مسکن با تمام امکانات رفاهی، بهداشت و دارو و درمان و بیمارستان، مهد کودک و همه دوره های پیشادبستانی، آموزش و پرورش در همه سطوح، نگه داری از سالمندان و نظایر این ها همه و همه به عنوان خدمات سراسر رایگان و بدون نیاز به پرداخت هیچ پولی، حقوق اولیه و مفروض همه شهروندان اعلام می شود. کار کودکان زیر ١٨ سال ممنوع می شود. مطالبات دیگر مصرح در منشور، حقوق و آزادی های سیاسی، اجتماعی و مدنی بسیار گسترده ای است که دقیقاً سرمایه و دولت سرمایه داری همه آن ها را از طبقه کارگر سلب کرده است. ممنوعیت هر نوع دخالت دولت در کار سلب و محدود سازی این حقوق و آزادی ها جزء جدایی ناپذیر منشور است. رفع کامل هر نوع تبعیض جنسیتی و بی حقوقی زنان نیز از بیشترین جایگاه در ساختار منشور برخوردار است. هم چنین، به نظر من، مواردی چون جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش، انحلال تمام نهادهای سرکوب، آزادی زندانیان سیاسی و لغو مجازات اعدام نیز باید به این مطالبات افزوده شود. منشور به این ها مطالبات اکتفا نمی کند بلکه، چنان که در مقدمه آن و نیز در بحث های جانبی اش به تفصیل تشریح شده است، کل این مطالبات و مبارزه برای دستیابی به آن ها جریان جنگ دائمی رو به تعمیق و تشدید و گسترشی است که افق الغای کار مزدی را در پیش روی خود دارد. هدف آنجاست و جنگ طبقه کارگر حول منشور قرار است به سوی چنین افقی و برای فتح چنان قله ای به پیش تازد. اما تاکید می کنم که ضدسرمایه داری بودن مبارزه طبقه کارگر حول این منشور صرفا از آن رو نیست که دارای چنین افقی است. نفس این مبارزه نیز، صرف نظر از این افق، ضدسرمایه داری است زیرا ماحصل آن تضعیف قدرت اقتصادی طبقه سرمایه دار و بدین سان تقویت توان مادی و فکری طبقه کارگر برای مبارزه در جهت نابودی سرمایه داری است. حال باید پرسید : طرح این انتظارات و خواسته ها در عرصه کارزار طبقاتی توده های کارگر چه جایگاهی دارد، چه نقشی را احراز می کند و جنبش کارگری را در چه موقعیت و مکانی قرار می دهد؟ آیا طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری ایران به قبول مطالبات مندرج در این منشور تمکین می کنند؟ آیا نظام سرمایه داری ایران از ظرفیت قبول این مطالبات و در همان حال استمرار حیات خود برخوردار است؟ آیا به علت قدرت سرکوب دولت سرمایه داری ما نباید این مطالبات را مطرح کنیم؟
بی تردید، تحقق کل این مطالبات درگرو نابودی ماشین دولتی سرمایه داری و استقرار دولت شوراهای انقلابی طبقه کارگر است. اما از این حکم درست نتیجه گرفته نمی شود که کارگران برای تحقق این یا آن مطالبه در چهارچوب سرمایه داری نباید مبارزه کنند. طبقه کارگر به میزان نیروی متحد و متشکل خود باید هر چه قدر از این مطالبات را که می تواند به سرمایه داری و دولت آن تحمیل کند. منشور، مطالبات را ردیف می کند و از فعالان کارگری می خواهد که حول این مطالبات دست به کار سازمانیابی شورایی و ضدسرمایه داری و سراسری توده های طبقه خود برای تحمیل کل آن ها بر نظام سرمایه داری شوند. منشور به این اعتبار پرچم جنگ سراسری و واقعی طبقه کارگر علیه سرمایه است. هر گام پیشروی کارگران در این جنگ، هر اندازه اتحاد بیشتر آن ها، هر میزان سازمانیابی شورایی نیرومند آنان، گامی است در راستای تدارک کارآمدتر جنبش کارگری برای اختلال بیشتر در روند تولید سرمایه، برای نفی بنیان نظم و قانون سرمایه، برای به چالش کشیدن ماشین اعمال قهر سرمایه و همه اجزای حیات سرمایه. بدین سان، اولا جنگ برای تحمیل این مطالبات که اکثرا ظاهرا اقتصادی هم هستند بر طبقه سرمایه دار و نظام بردگی مزدی آن هم در جهنم سرمایه داری ایران و در حوزه استثمار نیروی کار ارزان توسط سرمایه، یک جنگ تمام عیار علیه کل هست و نیست نظام سرمایه داری است و، ثانیا، درست به همین دلیل، این جنگ با سرکوب خونین و تحمیلی رو به رو می شود و خواهد شد. بی گمان طبقه کارگر ایران از سرکوب خود استقبال نمی کند و تحقق مطالبات خود را تا آنجا که ممکن است از راه های هرچه کم هزینه تر پیش خواهد برد. اما درعین حال خوب می داند که با چه نظامی و چه رژیمی طرف است. کمترین توهمی به این نظام و این رژیم ندارد. اگر توهمی در میان کارگران هست آن را رفرمیسم بازتولیدشونده از دل سرمایه داری و تئوریزه کنندگان آن یعنی طیف گروه های راست و چپ رفرمیست به وجود می آورند و دامن می زنند. احزاب و گروه های رفرمیست های چپ که در عرصه مبارزه برای کسب قدرت سیاسی با اصلاح طلبان رقابت می کنند و ظاهرا آن ها را برای کارگران افشا می کنند وقتی به مبارزه ضدسرمایه داری کارگران می رسند با همین اصلاح طلبان همصدا می شوند و درست مانند آنان سندیکالیسم و سندیکاسازی را تبلیغ می کنند و بدین سان به توهم اصلاح طلبی در میان کارگران دامن می زنند. اما کارگران آگاه نیک می دانند که اصلاح طلبی فقط و فقط یک بیراهه است و راه واقعی تحقق مطالبات طبقه کارگر راه مبارزه انقلابی ازموضع شورایی و ضدسرمایه داری با افق الغای کارمزدی است، هرچند این راه سخت پرسنگلاخ و ناهموار و پرپیچ و خم و خطرناک و پرهزینه است. کارگران برای زنده ماندن و پیش رفتن به سوی یک زندگی انسانی جز پیمودن این راه هیچ گزینه دیگری ندارند. این، جنگ مرگ و زندگی است.
در اینجا محافل غرق در رفرمیسم چپ فریاد برخواهند آورد که آخر این رسم و سنت و مرام آن ها نیست. مبارزه اقتصادی یعنی چک و چانه زدن کارگران منفرد یا سندیکا و اتحادیه با کارفرمایان بر سر بهبود شرایط فروش نیروی کار و نباید چنین جایگاه و اعتبار و موقعیتی را احراز کند. آنان خواهند گفت که آخر این ها که ارزشی ندارد، فقط سرنگونی رژیم است که اهمیت دارد!! عده ای هم شکوه سر خواهند داد که «حزب» در اینجا فراموش شده است و همین کافی است که داغ بی اعتنایی به مبارزه سیاسی را بر تمامی توده های متشکل در شوراهای ضدسرمایه داری و آماده پیکار برای دستیابی به این مطالبات بکوبند. رفرمیست ها از راست تا چپ می توانند هرچه بخواهند بگویند. آنان آزادند. اما سخن صریح فعالان ضدکارمزدی خطاب به توده های کارگر در این رابطه معین آن است که منشور، پرچم جنگ واقعی کارگران علیه سرمایه است. ما منشور را طرح می کنیم و حول آن برای سازمانیابی سراسری و شورایی ضدکارمزدی طبقه خود وارد کارزار می شویم. در دل این کارزار، گام به گام به شکل گیری خودآگاهی کارگران کمک می کنیم. کالبدشکافی رابطه تولید ارزش اضافی، تشریح سیاست و قانون و نظم دولت سرمایه برمبنای این رابطه و همه مسائل دیگر مربوط به کار و استثمار و ستم کشی و بی حقوقی انسان دراین نظام را به جریان زنده آگاهی طبقاتی کارگران تبدیل می کنیم. این خودآگاهی را به سلاح کارآمد کارزار توده های کارگر علیه سرمایه تبدیل می کنیم. لحظه به لحظه و قدم به قدم قدرت پیکار طبقه خود علیه سرمایه را بالا می بریم. سازمانیابی طبقه خود را تا سراسری شدن آن گسترش می دهیم. کارگران متحد و متشکل در شوراها مبارزه برای بهبود هر چه عالی تر معیشت، رفاه اجتماعی هرچه بیشتر، آزادی سیاسی هرچه گسترده تر وعمیق تر، رفع هر چه ریشه ای تر تبعیض جنسیتی و بی حقوقی زنان، محو کار کودک و رفع آلودگی محیط زیست و مبارزه علیه جنگ و همه مطالبات دیگر را در درون همین ساختار شورایی به پیش می برند. درهمین جا مشق کسب قدرت می کنند. خود را برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و پیشروی به سوی محو کارمزدی آماده می کنند. کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری به «منشور مطالبات پایه ای طبقه کارگر ایران» و به جنبشی که باید حول این منشور متشکل شود و به پیش تازد این گونه نگاه می کند.

محسن حکیمی - آبان ١٣٨٨


پی نوشت ها
١- Lowy, Michael, The Theory of Revolution in the Young Marx, Brill, Leiden, ٢٠٠٣, p.١٢٩.
٢- Ibid.
٣- Ibid.
٤- Manifesto of the Communist Party in Marx, Karl, Later Political Writings, Edited and translated by Terrel Carver, Cambridge University Press, ١٩٩٦, pp.١٢-١٣.
۵- Marx, Karl and Engels, Frederick, Marx and Engels on the Trade Unions, Edited by Kenneth Lapides, International Publishers, ١٩٨٧, p.١١١.
٦- کارل مارکس و فریدریش انگلس، اتحادیه کمونیست ها، ترجمه جعفر رسا، انتشارات نسیم، چاپ اول، ژوئن ١٩٩٨ (تیر ١٣٧٧).
٧- Marx, Karl, The First International and After, Edited and introduced by David Fernbach, The Pelican Marx Library, London, ١٩٧۴, p.٢٦٩. (Emphasis by Marx)
٨- Manifesto of the Communist Party in Marx, Karl, Later Political Writings, Edited and translated by Terrel Carver, Cambridge University Press, ١٩٩٦, p.١٩.
٩- Ibid, p.٢٠.
١٠- برای تفصیل این بحث رجوع کنید به اثر مارکس به نام نقد برنامه گوتا. مشخصات یک ترجمه انگلیسی این اثر به قرار زیر است :
Critique of the Gotha Programme, in Marx, Karl, Later Political Writings, Edited and translated by Terrel Carver, Cambridge University Press, ١٩٩٦, pp.٢٠٨-٢٢٦. ١١- Lenin, State and Revolution, in Collected Works, Vol.٢۵, Progress Publishers, Moscow, ١٩٧٧, p.۴٧٢. (Emphasis by Lenin)
١٢- Ibid. p.۴٧٨.
١٣- Lenin, Collected Works, Vol.١, Progress Publishers, Moscow, ١٩٧٧, pp.٧٢-٧٣.
١۴- Lenin, V.I.Lenin on the Soviet State Apparatus, p.٧٠. نقل از مقاله «تاثیر کائوتسکی بر لوگزامبورگ، لنین و تروتسکی» نوشته حسن وارش، ترجمه محسن حکیمی، علیه کارمزدی، شماره ٢، تهران، ١٣٨۵، صص ٢٢٣ تا ٢٨٠.
١۵- Lenin, Collected Works, Vol. ١٩, Progress Publishers, Moscow, ١٩٧٧, pp.١٢١-١٢٢.
١٦- «سوسیال دموکرات های روس همیشه براین عقیده بوده و هستند که مبارزه در راه سوسیالیسم باید به دست توطئه گران انجام نشود بلکه به دست یک حزب انقلابی انجام شود که به جنبش کارگری تکیه دارد.» ( تاکید از من است) : لنین، وظایف سوسیال دموکرات های روس، در گزیده آثار یک جلدی لنین، ترجمه محمد پورهرمزان. ص ٦٩.
١٧- Manifesto of the Communist Party in Marx, Karl, Later Political Writings, Edited and translated by Terrel Carver, Cambridge University Press, ١٩٩٦, p.١٩.
١٨- »...واضح است که مقایسه مارکس با داروین کاملا صحیح است». همچنین : «مارکس با همان تجزیه و تحلیل عینی نظام سرمایه داری ثابت کرد که این نظام جبرا به نظام سوسیالیستی بدل می شود» (تاکید از خود لنین است). یا «ایده دترمینیسم که جبری بودن رفتار انسان را اثبات و افسانه پوچ آزادی اراده را رد می کند به هیچ وجه نه ناسخ عقل انسانی است و نه ناسخ وجدان و ارزش اعمال وی. درست برعکس، فقط با داشتن نظر دترمینیستی است که می توان ارزیابی دقیق و صحیح کرد نه با انداختن همه چیز به گردن اراده آزاد.»: لنین، "دوستان مردم" کیانند و چگونه برضد سوسیال دموکرات می جنگند؟، در گزیده آثار یک جلدی لنین، ترجمه محمد پورهرمزان. صص ٣٩ و ۴٦.
١٩- لنین، چه بایدکرد؟، در گزیده آثار یک جلدی لنین، ترجمه محمد پورهرمزان، فصل 4، صص ١١١ تا ١٣٢.
٢٠- «دیکتاتوری توسط پرولتاریا که در شوراها متشکل است عملی می گردد. خود پرولتاریا تحت رهبری حزب کمونیست بلشویک ها است... حزب که کنگره آن همه ساله تشکیل می گردد، توسط یک کمیته مرکزی مرکب از 19 نفر رهبری می شود. ضمنا کارهای جاری در مسکو به وسیله هیئت هایی از این هم محدودتر یعنی توسط به اصطلاح بوروی سازمانی و پولیت بورو انجام می گیرد که هریک مرکب از پنج عضو کمیته مرکزی هستند و در جلسه عمومی کمیته مرکزی انتخاب می گردند. و لذا چنین نتیجه می شود که یک اولیگارشی کاملا حسابی وجود دارد. هیچ یک از موسسات دولتی در جمهوری ما هیچ مسئله مهم سیاسی یا سازمانی را بدون رهنمود کمیته مرکزی حل و فصل نمی نمایند.» ( لنین، بیماری کودکی "چپ روی" در کمونیسم ) همچنین : «درباره اهمیت دیکتاتوری شخص واحد از نقطه نظر خاص لحظه حاضرباید گفت که هر نوع صناعت ماشینی بزرگ، یعنی همانا منبع و بنیان مادی سوسیالیسم، وحدت اراده بلاشرط و موکدی را ایجاب می نماید که کار مشترک صدها هزار و ده ها هزار نفر را هدایت می کند. این ضرورت هم از لحاظ فنی هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ تاریخی واضح است و همه کسانی هم که درباره سوسیالیسم اندیشیده اند همیشه آن را به عنوان شرط سوسیالیسم شناخته اند. ولی موکدترین وحدت اراده را چگونه می توان تامین نمود؟ از راه اطاعت اراده هزاران نفر از اراده یک نفر.» ( لنین، وظایف نوبتی حکومت شوروی ). نقل از مقاله «بلشویسم و انقلاب اکتبر» نوشته ناصر پایدار در سایت اینترنتی سیمای سوسیالیسم.
٢١- لنین، طرح اولیه قطع نامه دهمین کنگره حزب کمونیست روسیه درباره انحراف سندیکالیستی و آنارشیستی در حزب ما، در گزیده آثار یک جلدی لنین، صص ٧٩٠ و ٧٩١.