توضیح: چندی پیش، یکی از فعالان کارگری پرسیده بود که چرا وبلاگ «دِرابا» آثار کارگران روسِ مخالفِ لنین (از جمله گروه کارگریِ میاسنیکوف و کارگران شورشیِ کرونشتات) را منتشر نمی-کند. پاسخ من به او این بود که مبارزه ی این کارگران با لنینیسم و بلشویسم از موضع فرقه ای صورت می گرفت و، به همین دلیل، انتشار غیرانتقادیِ آنها در رسانه ای که از جنبش شورایی و ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر دفاع می کند ممکن است گمراه کننده باشد. فعال مذکور دلیل ادعای من را در مورد فرقه ای بودنِ مبارزات این کارگران پرسیده بود. نامه ی زیر، پاسخ من به پرسش اوست. از آن جا که پرسش فوق ممکن است برای فعالان کارگریِ دیگر نیز مطرح باشد، انتشار عمومی این پاسخ ( که برخی نکات تکمیلی به آن اضافه شده است) بی فایده نیست.
محسن حکیمی - بهمن ۱۳۹٢
دوست عزیز،
پرسیده بودی که چرا من گفته ام گروه کارگریِ میاسنیکوف و کارگران شورشیِ کرونشتات از موضع فرقه ای با فرقه گراییِ لنین و حزب بلشویک مبارزه می کردند. در این مورد، نکاتی را به اجمال برایت می نویسم.
واقعیت این است که حزب بلشویک به رهبری لنین نه نماینده ی طبقه ی کارگر روسیه بلکه نماینده ی سرمایه-داری دولتی - حزبی در این کشور بود. اگر تا پیش از انقلاب اکتبر، اثبات این نکته دشوار بود، وقایعِ پس از این انقلاب و رشد عظیم صنعت ملی شوروی و تبدیل این کشور به یک کشور قدرتمند سرمایه داری به زعامت یک بوروکراسی عریض و طویل دولتی - حزبی این واقعیت را به روشنیِ کامل نشان داد. لنین به عنوان رهبر بلامنازع این حزب، سرمایه را نه به عنوان رابطه ی اجتماعیِ خرید و فروش نیروی کار و استثمار کارِمزدی بلکه همچون یک نظام اقتصادیِ مبتنی بر رقابت و آنارشی تولید مورد نقد قرار می داد (برای مثال، نک به نخستین اثر اقتصادیِ لنین به نام تحولات اقتصادی جدید در زندگی دهقانان، که در بهار ١٨٩٣ نوشته شده است. من این نکته را در نوشته ای تحت عنوان «چرا منشور مطالبات پایه ای طبقه ی کارگر؟» به تاریخ آبان ١٣٨٨ به تفصیل توضیح داده ام). به همین دلیل، بدیل او در مقابل سرمایه-داری، اقتصاد متمرکزِ دولتی برای ایجاد یک نظام برنامه ریزی شده با هدف غلبه بر رقابت و آنارشی تولید بود. در این نظام، خرید و فروش نیروی کار از میان نمی رفت؛ فقط خریداران خصوصیِ نیروی کار جای خود را به یک خریدار بزرگ نیروی کار به نام دولت حزبی می دادند. لنین در کتاب دولت و انقلاب به صراحت از مردم به عنوان «مستخدمان مزدبگیر دولتِ («سوسیالیستی»)» نام می بَرَد و به این ترتیب نشان می دهد که، به نظر او، در «سوسیالیسم» نظام مزدی و خرید و فروش نیروی کار همچنان برقرار است.
نظریه ی لنین درباره ی«سازمان انقلابیون حرفه ای»، که حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه (و بعداً حزب بلشویک) بر اساس آن تشکیل شد، برای برپایی همین سرمایه داری دولتی - حزبی طرح شد. پس، این نکته که شرایط استبدادیِ روسیه تزاری، وجود یک حزب کوچک و منضبط و پنهان کار را ایجاب می کرد، ادعایی بود که فقط واقعیت مبارزه ی حزب بلشویک برای استقرار سرمایه-داری دولتی- حزبی را کتمان می کرد. حتا اگر فعالیت مخفی برای پیشروان طبقه ی کارگر روسیه اجتناب ناپذیر بوده باشد (که من، بر اساس تجربه ی مبارزات کارگری در ایران- که استبدادی تر از روسیه ی تزاری است- اصلاً چنین باوری ندارم) چرا باید این فعالیت مخفی برای استقرار سرمایه داری دولتی - حزبی، و نه الغای کل سرمایه یعنی رابطه ی خرید و فروش نیروی کار، انجام گیرد؟ بنابراین، کاملاً مشخص است که ایجاد یک تشکیلات مجزا و متمایز از جنبش کارگری از سوی عده ی قلیلی از فعالان حرفه ای و نخبه نه صرفاً برای پرهیز از رودررویی با سرکوب تزاری بلکه اساساً برای هدفی مجزا و متمایز از هدف جنبش اجتماعیِ طبقه ی کارگر تأسیس شده بود. همین واقعیت برای اثبات این نکته کفایت می کند که حزب بلشویک چیزی جز یک فرقه نبود. فرقه اساساً مفهومی مذهبی است و به گروهی از افراد مذهبیِ معمولاً سازمان یافته اطلاق می شود که خود را از توده ی انسان های مذهبی متمایز و جدا می کنند، یا به این دلیل که آنها را نسبت به اصول مذهبی ناآگاه می دانند یا از آن رو که فکر می-کنند این توده ی انسان ها از اصول منحرف و گمراه شده-اند و باید آنها را به راه راست هدایت کرد. در سطحی کلی تر، فرقه را می توان گروهی سازمان یافته از افراد دانست که بر اساس اصول - اعتقادی و یا سیاسی - خود را از دیگران جدا و متمایز می کنند و از این دیگران می خواهند به آنان بپیوندند تا از ناآگاهی و یا گمراهی نجات پیدا کنند. تا آن جا که به مبارزه ی طبقه ی کارگر مربوط می شود، یکی از اشکال اولیه و ابتدایی این مبارزه همانا مبارزه ی فرقه ای بوده است، و این مبارزه هم البته بی تأثیر نبوده و در همان اوایل نقش مثبت هم داشته است. اما همین که مبارزه ی کارگران از محدوده ی حرکت های فردی و گروهی بیرون آمده و به یک جنبش اجتماعیِ طبقاتی تبدیل شده، مبارزه ی فرقه ای – حتا اگر گسترده شده و نام «جنبش» هم بر خود نهاده باشد -به مبارزه-ای ارتجاعی تبدیل شده است.
حال اگر بپذیریم که حزب بلشویک جمع متشکل فعالانی بود که بر اساس اصول مارکسیسم خود را از توده های طبقه ی کارگر متمایز و جدا کرده بودند و برای مبارزه ی این توده ها نقش صرفاً اتحادیه ای قائل بودند و نجات از سرمایه داری را در گرو پیوستن کارگران به حزب (و در واقع آویزان شدن به آن) می-دانستند، به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که حزب بلشویک یک فرقه بود، دیگر خودمان نمی توانیم و نباید به همان شیوه ی فرقه ای فعالیت کنیم. هیچ کدام از جریان های کارگریِ اپوزیسیونِ حزب بلشویک انتقادشان به بلشویک ها این نبود که چرا آنها تلاش و کمک نکرده اند که طبقه ی کارگر روسیه روی پای خود بایستد و به صورت یک جنبش شورایی ضدسرمایه داری سازمان یابد. آنها همه، علی رغم مخالفت شان با حزب بلشویک، یا این حزب را با وجود ایرادهایی که به آن داشتند در مجموع حزب طبقه ی کارگر می دانستند و یا حداکثر به ایجاد حزبی جدید بر اساس مبانی همان حزب بلشویک مبادرت کردند، و این چیزی جز مبارزه با فرقه گرایی به شیوه ی فرقه گرایانه نبود. من، برای مثال، به همین دو اپوزیسیونِ مورد نظر تو، یعنی گروه کارگریِ میاسنیکوف و کارگران شورشیِ کرونشتات اشاره می کنم.
گابریل میاسنیکوف یکی از مخالفان سرسخت لنین و حزب بلشویک بود. اما همین میاسنیکوف در مانیفست خود بر علیه حزب بلشویک می نویسد: «شکی در این نیست که حتا اکنون حزب بلشویک تنها حزبی است که منافع پرولتاریا و کارگران روسیه را نمایندگی می کند.» انتقاد اصلیِ او به حزب بلشویک - در کنار انتقادهای دیگرش به این حزب و به ویژه انتقاد به شخص لنین به خاطر سرکوب مطبوعات، که به جای خود کاملاً درست بود - این بود که چرا حزب پس از اتمام جنگ داخلی بازهم با مردم برخورد نظامی - دولتی می کند. او این برخورد نظامی - دولتی را به ماهیت فرقه ای و ضدکارگری این حزب نسبت نمی داد و نمی-گفت چرا این حزب، به جای تلاش برای آویزان کردن من به خود، به من کمک نمی کند که روی پای خود بایستم تا خودم بتوانم با عامل بدبختی ام یعنی رابطه ی خرید و فروش نیروی کار مبارزه کنم. او، به جای این برخوردِ جنبشی و ضدسرمایه داری با حزب بلشویک، ایجاد یک گروه از کارگران حزبی به عنوان اپوزیسیون حزب را مطرح کرد، اپوزیسیونی که برنامه و اساسنامه ی حزب بلشویک را می پذیرفت اما از نظر تشکیلاتی از آن مستقل بود. روشن است که راه حل میاسنیکوف چیزی جز مبارزه ی فرقه ای با فرقه ی بلشویک نبود. این که میاسنیکوف به جای آن که مانیفست خود را خطاب به «توده های طبقه ی کارگر» بنویسد خطاب به «رفقای کمونیست» نوشته است، این که او معتقد بوده است که کارگران نباید برای افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار مبارزه کنند و اگر هم این کار را بکنند باید باهدف سرنگونی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی باشد، و این که (به گفته ی پال آوریچ) او به «کیش پرولتاریا» (منظور از «کیش» واژه ی انگلیسیِ cult است،که مترجمِ مانیفست میاسنیکوف آن را به «فرقه» ترجمه کرده است) معتقد بوده، اینها همه به علت همان نگرش فرقه ای است که – همچون لنین – هدف غاییِ مبارزه ی طبقاتی را نه رهایی انسان از ستم سرمایه و به طور کلی جامعه ی طبقاتی بلکه کسب قدرت سیاسی می دانسته است. در این جا، مناسب است که به خاطره ای از کروپسکایا – همسر لنین – در کتاب یادها اشاره کنم، که نشان می دهد موضع کارگر معمولی اما واقع بین و نامتوهم به حکومت شوروی چه تفاوت ژرفی داشته است، هم با دیدگاه لنین و هم با نظرگاه میاسنیکوف. کروپسکایا می نویسد: «اخیراً مرد جوانی به نام کوروتکوف واقعه ای را برایم تعریف کرد که به لنین مربوط می-شد. این مرد در آن موقع پسری دوازده ساله بوده و با مادرش، که در اسمولنی خدمتکار اداره بوده، زندگی می کرده است. یک بار این زنِ خدمتکار صدای پای کسی را در آشپزخانه می شنود. به آن جا می رود و ایلیچ [لنین] را می بیند که مشغول خوردن تکه ای نان سیاه با شاه ماهی بوده است. لنین با دیدن خدمتکار غافلگیر می شود و با لبخندی می گوید: «میدانی، خیلی گرسنه بودم». این زن قبلاً نیز ولادیمیر ایلیچ را دیده بود. یک بار، در یکی از روزهای اولِ بعد از انقلاب، ایلیچ از پله هایی که او مشغول شستن اش بوده پایین می آمده؛ خدمتکار را می بیند که برای رفع خستگی به نرده ها تکیه داده است؛ ایلیچ توقف کرده و سر صحبت را با او باز می کند. کوروتکوف، لنین را نمی-شناخته و در جواب سئوال او که می پرسد: «خب رفیق، فکر نمی-کنی اوضاع تحت قدرت شوراها بهتر از وضع در حکومت قبل شده است؟» می گوید: «آه، تا وقتی که برای کاری که می کنم بِهِم مزد می دهند، برایم فرقی نمی کند» (ن.کروپسکایا، یادها، ترجمه ی ز. اسعد، انتشارات پژواک، ١٣۶١، صص ۴٠٧ و ۴٠٨، با ویرایشِ جزئیِ ترجمه).
در مورد ملوانان شورشیِ کرونشتات، به این علت که با تکیه بر شورای شان در مقابل حزب بلشویک ایستادند و به صراحت اعلام کردند که: «ما طرفدار شورا هستیم و نه طرفدار حزب» آنها یک قدم از گروه کارگریِ میاسنیکوف جلوتر بودند. در جزوه ی مربوط به کرونشتات (نوشته ی آیدا مِت) از قول معلمی به نام دنیسوف، که از حزب بلشویک استعفا داده و به قیام کرونشتات پیوسته بود، چنین آمده است: «من علناً به کمیته ی موقتِ انقلابی اعلام می دارم که از لحظه ای که گلوله ای به سوی کرونشتات شلیک شد، من دیگر خود را عضو حزب نمی دانم. من از فراخوان کارگران کرونشتات طرفداری می کنم. همه ی قدرت به شوراها، نه به حزب». بدون شک، این درست ترین موضع در برابر حزب بلشویک بوده است. اما، همین کارگرانِ طرفدار انتقال همه ی قدرت به شوراها، پس از استعفای از حزب بلشویک خودشان «دفتر موقتِ» همان حزب را در کرونشتات تشکیل می دهند. چرا؟ آیا این واقعیت نشان نمی دهد که حتا همین کارگرانِ شورایی نیز نتوانسته بودند توهم به حزب «نجات بخش» بلشویک را از خود بزدایند؟ آیا این امر نشان نمی دهد که آنها هنوز نتوانسته بودند در مبارزه با سرمایه روی پای خود بایستند و هنوز هم فکر می کردند که باید به «منجی»یی به نام حزب آویزان شده و به آن دخیل ببندند؟ و بالاخره، آیا همین واقعیت نشان نمی دهد که آنها نیز چون دیگر جریان های اپوزیسیون از موضع فرقه ای با فرقه ی بلشویک مبارزه می کردند؟ بی تردید، آغشتگی این کارگران انقلابی به ایدئولوژی آنارشیسم در این فرقه-گرایی نقش داشته است، همان گونه که اعتقاد دیگر جریان های اپوزیسیونِ شوروی به ایدئولوژی مارکسیسم در فرقه گرایی رفرمیستیِ آنها تأثیر داشته است. اما، به نظر من، مسئله فراتر و گسترده تر از آن است که با یک عاملِ صرفاً ذهنی توضیح داده شود. خودِ این عامل ذهنی را باید بر بستر عوامل تاریخی و مادی توضیح داد. باید دید که چه قدر از این مسئله به ناتوانی تاریخیِ ساختار و مکانیسم شوراهای سرمایه ستیز یعنی به دوران طفولیت و نوپایی مبارزه ی شورایی و ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر روسیه مربوط می شود و چه قدر از آن به دفاع کارگران بلشویک زده از استقرار سرمایه داری دولتی - حزبی در روسیه برای کسب پُست و مقام حزبی و بدین سان دست یابی به قدرت و ثروت ارتباط دارد. این البته موضوع دیگری است که باید در مجال دیگری به آن پرداخت.-
پیروز باشی،
محسن حکیمی - آبان ١٣٩٢