آنتونیو گرامشی، متفکر انقلابی و از رهبران جنبش کارگری ایتالیا، در نوامبر ١٩٢٦ دستگیر و زندانی شد. ١٨ ماه پس از این تاریخ، گرامشی با ٣٢ تن از همراهانش به اتهام «اقدام علیه امنیت کشور»، «راه اندازی جنگ داخلی» و «برانگیختن کینۀ طبقاتی» در «دادگاه ویژۀ موسولینی برای دفاع از دولت» محاکمه شد و به ٢٠ سال و ۴ ماه و ۵ روز زندان محکوم گردید. قاضی صادرکنندۀ رای دادگاه، دلیل صدور این حکم سنگین را «جلوگیری از فعالیت این مغز برای ٢٠ سال» ذکر کرده بود. البته فقط فعالیت فکری گرامشی نبود که رژیم فاشیستی موسولینی را به هراس افکنده بود. او به طور عملی نیز برای سازمان دهی جنبش کارگری علیه سرمایه داری فعالیت می کرد و همین امر بود که در کنار خلاقیت و نوآوری های فکری گرامشی او را برای نظام سرمایه د اری به انسان خطرناکی تبدیل کرده بود که باید نه تنها از فعالیت اش جلوگیری می شد بلکه از صفحۀ گیتی محو و نابود می گردید.
وقتی گرامشی در سال ١٩٣٧ پس از ١١ سال حبس به علت بیماری از زندان آزاد شد، ۵ روز بیشتر زنده نماند و بر اثر خون ریزی مغزی درگذشت. در واقع، موسولینی می دانست که گرامشی مدت زیادی زنده نخواهد ماند و، از همین رو، او را از زندان آزاد کرد تا در بیرون از زندان بمیرد و به این ترتیب خود را از اتهام کشتن او تبرئه کند. اما تمام آزادی خواهان جهان موسولینی و به طور کلی سرمایه داری فاشیستی ایتالیا را مسئول مرگ گرامشی دانستند و می دانند. موسولینی کاری را که قرار بود در ٢٠ سال انجام گیرد در ١١ سال انجام داد و چنین رکوردی تا آن زمان بی سابقه بود. گرامشی خود در همان سال های نخست زندان به مهارت و تکنیک رژیم موسولینی در شکنجه و کشتن تدریجی مخالفان خود پی برده بود. او در نامه ای به تاریخ ژانویۀ ١٩٣٢ که از زندان برای تاتیانا، خواهر همسرش، نوشته است موسولینی را با ژوپیتر - خدای خدایان - مقایسه می کند و می گوید تکنیک موسولینی برای سرکوب مخالفان خود پیشرفته تر از تکنیک ژوپیتر است، زیرا می کوشد مخالفان را نه به پرومتۀ تراژیک بلکه به گالیورِ مضحک تبدیل کند. او می نویسد : «[این جا در زندان] وقتی انبوه چیزهای حقیر و پیش پا افتاده ذهن تو را به خود مشغول می کنند و مدام اعصابت را می خراشند، دچار هذیان صغر (میکرومانی) می شوی. از سوی دیگر، می دانی چه چیزی دارد اتفاق می افتد : پرومته ای که با تمام خدایان المپ مبارزه می کرد برای ما یک تیتان تراژیک است؛ اما گالیورِ اسیرِ لی لی پوت ها اسباب خنده ماست. پرومته نیز اسباب خنده ما می شد اگر به جای آن که عقاب جگرش را هر روز لت و پار کند مورچه ها گازش می گرفتند. ژوپیتر در روزگار خویش زیاد باهوش نبود؛ در آن زمان تکنیک خلاصی از دست مخالفان هنوز چندان پیشرفت نکرده بود.» گرامشی حتی پیش از سال ١٩٣٢ به این شناخت از شیوۀ سرکوب رژیم سرمایه داری فاشیستی ایتالیا رسیده بود. او در دسامبر ١٩٢٩ در نامه ای از زندان به کارلو- برادرش - همین مضمون را بیان می کند و می نویسد : «[در این جا] حتی نمی توانی بین یک روز مثل شیر زندگی کردن و صدسال مثل گوسفند زندگی کردن یکی را انتخاب کنی. حتی یک دقیقه هم نمی توانی مثل شیر زندگی کنی؛ سهل است، سال ها چون چیزی بمراتب پست تر از گوسفند زندگی می کنی و خودت هم می دانی که مجبوری چنین زندگی کنی. پرومته ای را مجسم کن که به جای آن که عقاب به او حمله کند به محاصرۀ انگل های طفیلی درآمده است.»
تکنیک فاشیسم ایتالیا برای شکنجه و سرکوب مخالفانِ خود در تضعیف توان جسمی گرامشی موفق بود. او که از زمان کودکی از نوعی نابهنجاری ستون فقرات رنج می برد، در طول همان سال های نخست زندان به بیماری دچار شد و به تدریج نیروی جسمانی خود را از دست داد. در نامه ای به خواهر همسرش به تاریخ ٩ نوامبر ١٩٣١ می نویسد : «امروز که این نامه را برایت می نویسم دقیقا پنجمین سالروز زندانی شدنم است. پنج سال از عمر یک انسان مدت کمی نیست، به ویژه اگر جزء خلاق ترین و مهم ترین سال های زندگی آن انسان باشد... به نظر می آید که آنچه در این مدت از دست داده ام با دورۀ معینی از زندگی جسمانی من یعنی بیماری ام در زندان منطبق باشد. بیماری ای که از سه ماه پیش سراغم آمده آشکارا سرآغاز دوره ای است که در آن زندگی ام در زندان سخت تر خواهد شد، شرایط سختی که همواره و به تدریج توان جسمی ام را تحلیل خواهد برد.» همین طور شد و این بیماری و زندگی در شرایط سخت زندان به تدریج گرامشی را فرسوده کرد، به گونه ای که 4 سال بعد در نامه ای به همسرش نوشت : «به وضوح معلوم است که خیلی تحلیل رفته ام و به نظر می رسد که دیگر هرگز نخواهم توانست توان سابق ام را به طور کامل به دست آورم.»
بدین سان، موسولینی موفق شد جسم گرامشی را از پا درآورد. اما نه توانست فعالیت فکری گرامشی را مختل کند و نه موفق شد روحیۀ مقاوم و مبارزه جویانۀ اورا درهم شکند. گرامشی در طول دوران محکومیت اش به گفتۀ خودش «چهاردیواری زندان را با متۀ تفکر سوراخ کرد»، همواره از نظر ذهنی فعال بود و اکثر دیدگاه های نو و بدیع اش را، که بعدها در اثر سترگ اش به نام «دفترهای زندان» منتشر شدند، در همین دوران مدون و مکتوب کرد. اما آنچه در این یادداشت کوتاه مورد نظر است، اشاره به «نامه های زندان» گرامشی و رفتار او در زندان است. او در نامه ای به همسرش به تاریخ ٣٠ ژانویۀ ١٩٣٣می نویسد : «حتی اگر آیندۀ روشنی در پیش نباشد، نباید از حرکت بازایستاد. من لحظات سخت و ناراحت کنندۀ بسیاری را پشت سر گذاشتم، بارها دستخوش ضعف های شدید جسمانی شدم، اما هرگز حتی تصور هم نکردم که این لحظات سخت و ضعف های جسمانی بر من غلبه خواهند کرد. همیشه با آن ها مقابله کرده ام و فکر می کنم از این به بعد نیز مثل همیشه با آن ها مقابله خواهم کرد، در صورتی که می دانم در این راه امکانات کافی در اختیار ندارم. زمانی که متوجه می شوم لحظات دشواری را در پیش دارم یا از نظر جسمی ضعیف هستم و مشکلات بزرگی برایم پیش خواهد آمد، احساس می کنم که نیروی مقابله با آن ها بیش از پیش در من افزایش می یابد و هرچه شرایط و مسائل دشوارتر می شوند به همان نسبت هم نیروی من برای مبارزه با آن ها تقویت می شود.» در«نامه های زندان» گرامشی مثال های بسیاری از این دست را در مورد روحیۀ مبارزجویانۀ او می توان نشان داد. اما این روحیه دو ویژگی برجسته دارد که آن را از روحیات بسیاری از مبارزان و فعالان سیاسی متمایز می کند. ویژگی نخست، واقع بینی گرامشی در مبارزۀ سیاسی در زندان است. او در نامه ای به خواهر همسرش به تاریخ ١٩ مه ١٩٣٠می نویسد : «مردِ عمل بودنِ من به این معنی است که می دانم در کوبیدن سر به دیوار، سر است که می شکند نه دیوار.» باید سخت واقع بین باشی تا بتوانی ضمن باور قاطع به مبارزه با سرمایه و دولت فاشیستی مدافع آن، نابودی خود را در این مبارزه مسلم و مفروض بگیری. اما ویژگی دوم سلوک مقاوم گرامشی در زندان، که با ویژگی اول ارتباط جدایی ناپذیری دارد، برخورد راحت و آرام او با مسئلۀ اعدام است. در نامه ای به برادرش کارلو به تاریخ ١٩ دسامبر ١٩٢٩ می نویسد : «شرایط روحی من چنان است که حتی اگر به مرگ هم محکوم شوم، بازهم آرامش خواهم داشت و ممکن است حتی شب قبل از اعدام یکی از دروس زبان چینی را بخوانم!»
برای حسن ختام بحث درباره روحیۀ گرامشی در زندان موسولینی بهتر است داستان گنجشگ هایش را از زبان خودش بشنویم. او در نامه ای به تاتیانا به تاریخ ٨ اوت ١٩٢٧ داستان را این گونه تعریف می کند : «برایت داستان گنجشگ هایم را تعریف می کنم. خوب است بدانی که در حال حاضر یک گنجشگ دارم و گنجشگ دیگری هم داشتم که مُرد. فکر می کنم که حشره ای او را نیش زد (یک هزارپا یا چیزی مثل آن). او به مراتب از گنجشگی که حالا زنده است، دوست داشتنی تر بود. بسیار مغرور و سرشار از زندگی بود. این یکی خیلی معمولی و دارای روحیه ای برده وار و بدون ابتکار عمل است. اولی در مدت کوتاهی خود را صاحب سلول دانست. فکر می کنم دارای روحیه ای اساسا گوته ای بود، که شرح آن را در زندگی نامه ای که در باره گوته نوشته شده بود خواندم. این گنجشگ بلندی های سلول را فتح می کرد و سپس چند دقیقه ای لذت این پیروزی را مزه مزه می کرد... آنچه باعث شده بود از این گنجشگ خیلی خوشم بیاید این بود که اصلا دوست نداشت به او دست بزنند. اگر به او دست می زدی به وحشیانه ترین شکل و با بال زدن واکنش نشان می داد و با قدرت بسیار دستت را نوک می زد.... او به آرامی مُرد. ضربه ای ناگهانی او را از پای درآورد. شب، در حالی که زیر میز چمباتمه زده بود، مانند یک بچه جیغی کشید و روز بعد مُرد. سمت راست بدن او فلج شده بود و برای خوردن و نوشیدن خود را با حالتی دردناک روی زمین می کشید. اما این گنجشگ دومی یک حالت اهلی تهوع آوری دارد؛ می خواهد غذا در دهانش بگذاری، اگرچه خودش خیلی خوب می تواند غذا بخورد. می آید روی کفش و لای چین های جورابم می نشیند... فکر می کنم او هم بمیرد. چون علاوه بر این که خوردنِ خمیر نان باعث ناراحتی های مرگ آوری برای گنجشگان می شود او عادت دارد که سر چوب کبریت های سوخته را هم بخورد. فعلا سالم است. اما شور زندگی ندارد....»
مغرور، سرکش، سرشار از زندگی و دوست داشتنی، چنین بود سلوک گرامشی در زندان.
محسن حکیمی - بهمن ١٣٨٩
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
منابع:
١- آنتونیو گرامشی، نامه های زندان، ترجمۀ مریم علوی نیا، انتشارات آگاه، ١٣۶٢.
٢- گرگوری الیوت، «روزگار آهن و آتش»، در نشریۀ رادیکال فیلاسوفی، شماره ٧۵.
٣- رناته هالوب، آنتونیو گرامشی، فراسوی مارکسیسم و پسامدرنیسم، ترجمۀ محسن حکیمی، نشرچشمه،١٣٧۴.
*این مقاله نسخۀ سانسور نشدۀ نوشته ای است که در تاریخ ٩ بهمن ١٣٨٩ در روزنامۀ شرق منتشر شده است.