در اکتبر ١٩٩١، انتشارات دانشگاه کلمبیا در آمریکا کتابی منتشر کرد به نام The Heidegger Controversy : A Critical Reader (خوانش انتقادیِ مسئله ی بحث انگیز هایدگر). این کتاب مجموعه ای بود از مقاله ها و مصاحبه های مربوط به مسئله ی همکاریِ مارتین هایدگر- فیلسوف آلمانی - با نازی ها که با ویرایش و کوشش ریچارد وُلین (Richard Wolin) شکل گرفته بود. از جمله ی مطالب کتاب، ترجمه ی انگلیسیِ مصاحبه ای بود که نشریه ی فرانسوی Le Nouvel Observateur (نوول ابزرواتور) با ژاک دریدا، متفکر فرانسوی، انجام داده و در سال ١٩٨٧ تحت عنوان «جهنم فیلسوفان» در این نشریه منتشر شده بود. کتاب وُلین با مقاله ای انتقادی به قلم او در باره ی همکاری هایدگر با نازی ها و دیدگاه دریدا درباره ی این همکاری به عنوان موضعی «نچسب و غیرمنطقی» که با نسبت دادن نازیسم هایدگر به «زیاده روی در انسان گرایی متافیزیکی» دچار «سفسطه ی هرمنوتیکی» شده است، پایان می یافت. چند ماه پس از انتشار این کتاب، که با استقبال خوب و فروش زیادی مواجه شده بود، دریدا، که از ترجمه ی انگلیسی و انتشار مصاحبه ی خود در کتاب وُلین خبر نداشت و آن را به تصادف در یکی از کتاب فروشی های نیویورک دیده بود، در نامه ای به ناشر کتاب، ضمن آن که کتاب را «ماشین جنگی موذیانه ای» برای حمله به هایدگر نامید، اعلام کرد که در صورت ادامه ی پخش و یا تجدید چاپ مصاحبه اش علیه ناشر اقامه ی دعوا خواهد کرد. ناشر، ضمن خودداری از ادامه ی پخش کتاب، مسئله را با وُلین در میان گذاشت و از او خواست که در چاپ بعدیِ کتاب مصاحبه ی دریدا را حذف کند. وُلین ضمن موافقت با حذف مصاحبه ی دریدا پیشگفتاری ١۴ صفحه ای برای کتاب نوشت و در آن علت حذف این مصاحبه را توضیح داد. ناشر ١٠ صفحه از پیشگفتار وُلین را حذف کرد و موافقت خود را با انتشار فقط 4 صفحه از آن اعلام نمود. وُلین حذف مطالب انتقادیِ خود را در باره ی دریدا نپذیرفت و به ناشر پیشنهاد کرد که تسلیم «تاکتیک های مرعوب کننده ی» دریدا نشود و کتاب را با متن کامل پیشگفتار چاپ کند. ناشر نپذیرفت و چنین بود که ادامه ی نشر کتاب متوقف شد و ناشر حقوق وُلین را به او بازپس داد. حدود دو سال بعد، در ١٩٩٣، انتشارات MIT (انستیتوی تکنولوژی ماساچوست) کتاب را با پیشگفتار وُلین منتشر کرد، اما بدون متن مصاحبه ی دریدا. بدین سان، حاصل این درگیری انتشاراتی حذف مصاحبه دریدا درباره ی هایدگر از قلمرو زبان انگلیسی و محرومیت خواننده ی انگلیسی زبان از مطالعه و احیانا ترجمه ی آن به زبان های دیگر بود. به سخن دیگر، انچه در عمل از دل این تهدید به اقدام قانونی بیرون آمد سانسور مطلبی در باره ی هایدگر و رابطه ی او با نازی ها بود.
بی تردید، این سانسور با هیچ متر و مقیاسی با سانسوری که در مورد نویسنده و ناشر ایرانی اعمال شده و می شود قابل قیاس نیست. شرح سانسور در ایران حدیث دیگری است که فقط سینه های شرحه شرحه از نقض عریان و فله ای آزادیِ بیان قادرند حق مطلب را در باره ی آن ادا کنند. حکایت سانسور در ایران حکایت جامعه ای است که نه تنها از ستم سرمایه داری بلکه از ستم عتیق ماقبل سرمایه داری نیز رنج می برد. به این معنا، تا آنجا که به قانون بین المللی کپی رایت مربوط می شود، ایران هنوز در دوران ماقبلِ این قانون به سر می برد، با این توضیح که این نکته بدان معنی نیست که جامعه ی ایران برای آن که قانون بین المللی کپی رایت را پشت سربگذارد باید ابتدا این قانون را بپذیرد و اجرا کند.
با این همه، حذف اندیشه به هر دلیلی و در هر مقیاسی سانسور است و فرق نمی کند که این عمل در ایرانِ استبدادزده انجام گیرد یا در اروپا و آمریکای «دموکراتیک». پس، مسئله این است : با آن که نه در آمریکا و نه در فرانسه وزارتی به نام «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» و اداره ای برای سانسور کتاب وجود ندارد، و با آن که این دو کشور اتفاقا مترقی ترین قوانین دنیا را در مورد آزادیِ بیان دارند، چرا ما بازهم شاهد سانسور در این کشورها هستیم؟ این آن مسئله ی مهمی است که در اینجا می خواهم به قدر وسع و بضاعت خود به آن بپردازم. این مسئله ابعاد وسیعی دارد. آب دریاست و آن را نتوان کشید؛ اما به قدر تشنگی بایدش چشید.
پس از انتشار کتاب وُلین از سوی انتشارات MIT ، که حاوی پیشگفتار او در باره ی حذف مصاحبه ی دریدا بود، مسئله ی چاپ اول این کتاب به رسانه ها کشیده شد و جروبحثی تحت عنوان «دعوای دریدا» (L’affaire Derrida) در قالب نامه نگاری خطاب به نشریه ی بررسی کتاب نیویورک (The NewYork Review of Books) درگرفت. آغازگر این جروبحث، تامس شیهن ((Thomas Sheehan استاد دانشگاه استنفورد در آمریکا بود که، ضمن معرفی کتابِ وُلین در نشریه ی فوق، برخورد دریدا به درج مصاحبه اش در چاپ اول کتاب را به نقد کشید و مدعی شد که دریدا با تهدید ناشر به شکایت قانونی نه فقط خواهان حذف مصاحبه ی خود شده بلکه «نفس موجودیت کتاب وُلین را در معرض تهدید قرارداده است» (نقل قول ها همه از مطالب اینترنتیِ نشریه ی بررسی کتاب نیویورک ترجمه شده اند). دریدا این ادعا را تکذیب کرد و آن را «تحریف» خواند. او مدعی شد که صرفا خواسته است مصاحبه اش در هرگونه چاپ یا ویرایش بعدیِ کتاب حذف شود و اعلام کرد که این مصاحبه «بدون اجازه ی او»، با ترجمه ای «مزخرف» و در کتابی «ضعیف، ساده انگارانه و بسی پرخاشگرانه» چاپ شده است. دریدا این پرسش را مطرح کرد که «وقتی یک متنِ متعلق به من بدون اجازه ی من، با ترجمه ای بد و در کتابی بد منتشر می شود، آیا من حق اعتراض ندارم؟». بررسی تامس شیهن درباره ی کتاب وُلین واکنش مدیر انتشارات دانشگاه کلمبیا (جان دی. مور) را نیز برانگیخت و او، ضمن تکذیب این ادعای وُلین که تسلیم «تاکتیک های مرعوب کننده ی» دریدا شده است، اعلام کرد که شیهن واقعیات را وارونه جلوه داده است.
تامس شیهن در پاسخ به ادعاهای جان دی. مور اعلام کرد که برای هر آنچه نوشته است سند دارد و این مدیر انتشارات دانشگاه کلمبیا است که واقعیات را وارونه نشان می دهد. او مدعی شد که برای تایید صحت شواهدی که در دست داشته است با ناشر تماس گرفته اما ناشر جواب سر بالا داده و با او همکاری نکرده است. شواهدی که شیهن به آن ها استناد می کرد عبارت بود از : (الف) وُلین پس از اطلاع از ناخرسندی دریدا از درج مصاحبه اش بی درنگ نامه ی محترمانه و پوزش خواهانه ای به تاریخ ٩ نوامبر ١٩٩١ برای او نوشت و توضیح داد که بی آن که قصد بی احترامی به دریدا را داشته باشد حق ترجمه و نشر مصاحبه ی او را از نشریه ی نوول ابزرواتور خریده است. وُلین در نامه ی خود در عین حال از دریدا خواست که اگر می خواهد ترجمه ی مصاحبه را اصلاح کند موارد آن را به او اطلاع دهد. به گفته ی شیهن، دریدا نامه ی وُلین را به مدت ۵ ماه بی پاسخ گذاشت و به جای آن وکیل اش را واداشت که علیه کتاب وُلین اقدام قانونی انجام دهد. (ب) با آن که وُلین از نظر قانونی حق ترجمه و انتشار مصاحبه ی دریدا را داشت اما به لحاظ احترام و ادب با پیشنهاد ناشر مبنی بر حذف مصاحبه موافقت کرد و پیشگفتار جدیدی در باره ی علت حذف این مصاحبه در چاپ جدید نوشت. (ج) ناشر پیشگفتار ١۴ صفحه ایِ وُلین را به ۴ صفحه ی «بی خطر» تقلیل داد و آن را بدون هیچ گونه توضیحی برای او فرستاد. (د) وُلین حذف ١٠ صفحه از پیشگفتار خود را غیراصولی دانست و آن را نپذیرفت. او نامه ای به مدیر انتشارات نوشت و پیشنهاد کرد که تسلیم «تاکتیک های مرعوب کننده ی» دریدا نشود و کتاب را با متن کامل پیشگفتار او تجدید چاپ کند. پس از آن که ناشر این پیشنهاد را نپذیرفت، وُلین حقوق کتاب را از ناشر پس گرفت و بدین سان انتشار کتاب از سوی ناشر متوقف شد. شیهن در اینجا می گوید شاید پیشنهاد وُلین به ناشر درست نبود. اما سرخوردگی او قابل درک بود : چهار ماه تلاش کرده بود که دریدا و ناشر را راضی کند اما حاصل این تلاش بیهوده تکه پاره شدنِ پیشگفتارش بود.
اما درباره ی نامه ی دریدا و ردیه ی او بر این ادعای شیهن که دریدا با شکایت قانونیِ خود نفس موجودیت کتاب وُلین را در معرض تهدید قرار داده است، شیهن ادعای خود را بر استدلال های زیر مبتنی کرد : (الف) در مورد چاپ نخست کتاب، وکیل دریدا در نامه ی مورخ ٢٢ نوامبر ١٩٩١ به ناشر اطلاع داد که دریدا مدعی حق قانونی «اقدام برای توقیف کتابی است که شما بدون موافقت او منتشر کرده اید برای آن که صفحات مربوط به او در این کتاب حذف شود». به نظر شیهن، این نامه با کاربرد عبارت «صفحات مربوط به او» و استفاده از گرامر مبهم و نیز گسترش دامنه ی این صفحات در سطور بعدی به صورت «کل مطالب مربوط به این مصاحبه» جای این برداشت را بازمی گذاشت که دریدا نه فقط خواهان حذف متن مصاحبه ی خود بلکه خواستار حذف اظهارنظر وُلین درباره ی این مصاحبه است. به باور شیهن، نامه ی وکیل دریدا به ناشر صراحت داشت که حقِ ادعایی دریدا برای توقیف کتابِ وُلین شامل چاپ اول کتاب (یعنی چاپی که در آن زمان در بازار بود) نیز می شود. افزون بر این، نامه ی فوق این حق را برای دریدا محفوظ می دانست، حتی اگر او نخواهد - به دلایلی چون احترام و برخورد دوستانه با ناشر و تا آنجا که ناشر به خواست دریدا مبنی بر عدم انتشار متن او گردن گذارد - آن را عملا مطالبه کند. به نظر شیهن، معنای این نامه آن بود که دریدا می تواند هر زمان که از برخورد محترمانه و دوستانه با ناشر منصرف شود، تهدید خود را در مورد «توقیف» و «جلوگیری» از ادامه ی انتشار چاپ نخست کتاب عملی کند. او چنین نوشت : «این شمشیر داموکلسِ قانونی بی شباهت به قانون قرون وسطاییِ مصونیت تبعه (vacatio iuris) نیست که طبق آن سلطان حق داشت رعیت خود را بکُشد اما (به دلیل رحم و شفقت، هوس یا هرچیز دیگر) این کار را نمی کرد - یا فعلا نمی کرد.» (ب) در مورد چاپ دوم کتاب، در نامه ی وکیل دریدا آمده است در صورتی که ناشر چاپ دوم کتاب را منتشر کند «به دادگاه خواهیم رفت تا حکم جمع آوری بی درنگ کتاب را بگیریم». به نظر شیهن، این جملات نامه نشان می دهد که هدف شکایت قانونی دریدا نه فقط عدم درج مصاحبه ی او بلکه حذف کل کتاب وُلین بوده است.
دریدا در نامه ی بعدی خود نکته ی مهمی را مطرح کرد. او در پاسخ به شیهن، که گفته بود وُلین حق ترجمه و انتشار مصاحبه را از نوول ابزرواتور خریده است، مدعی شد که نوول ابزرواتور بدون اجازه ی او حق فروش این مصاحبه را نداشته زیرا او (دریدا) «تنها مالک قانونی» متن مصاحبه است. دریدا اضافه کرد که «مسئول بخش حقوقیِ نوول ابزرواتور در نامه ای به وُلین به تاریخ ١١ دسامبر ١٩٩١ نوشته است که او «فراموش» کرده است برای فروش حق ترجمه و انتشار مصاحبه از من (دریدا) اجازه بگیرد.»
در دور بعدیِ نامه نگاری خطاب به نشریه ی بررسی کتاب نیویورک، دیدیه اریبون، که مصاحبه با دریدا را برای نوول ابزرواتور انجام داده بود، و ریچارد وُلین، ویراستار و گردآورنده ی کتاب، نیز وارد جرو بحث شدند. دیدیه اریبون در دفاع از دریدا گفت نوول ابزرواتور معمولا برای فروش حق ترجمه و انتشار مصاحبه های خود در نشریه های دیگر از فرد مصاحبه شونده اجازه نمی گیرد. اما در مورد ترجمه و انتشار مصاحبه ها در کتاب، وضعیت فرق می کند و وُلین باید علاوه بر نوول ابزرواتور از دریدا هم اجازه می گرفته است.
ریچارد وُلین در نامه ی خود روایت دریدا از مسئله را «گمراه کننده و مغرضانه» و مبتنی بر «بدگمانی» دانست. او نوشت «دریدا، پس از بی جواب گذاشتن نامه ی من به مدت ۵ ماه، در ١٠ آوریل ١٩٩٢ با عجله به محل کارم (دانشگاه رایس در ایالت تگزاس آمریکا) فکس زد و ضمن طرح این درخواست که مصاحبه اش را در چاپ های بعدیِ کتاب حذف کنم مصرانه از من خواست به او تلفن بزنم، زیرا او «رغبتی به وارد شدن به مسائل قانونی ندارد» و ترجیح می دهد مسئله بر اساس «سنت های مبتنی بر احترام و عدل و انصاف» حل شود.» وُلین سپس نامه اش را این گونه ادامه داد : «می توانم به آقای دریدا اطمینان بدهم که اگر او در همان نوامبر ١٩٩١ به خود زحمت داده بود و در پاسخ به نامه ی من با روحیه ای دانشگاهی و دوستانه از من می خواست مصاحبه اش را حذف کنم، من بی درنگ اطاعت می کردم و او می توانست هزاران فرانک خود را، که صرف تنظیم لوایح حقوقی کرد، صرفه جویی کند. اما از آنجا که او سخت دلمشغول جنبه های قانونیِ مسئله و حقوق قانونی «مولف» بود (باید اضافه کنم با روحیه ای ضدساختارشکنانه، زیرا او چگونه می تواند خود را تنها «مولف» و مالک قانونی مصاحبه ای بداند که به هرحال یک اقدام جمعی است؟) مرا به کنج قانون گرایی راند و بدین سان هیچ چاره ای برایم باقی نگذاشت جز این که به او و به ناشر اعلام کنم که حقوق قانونی ترجمه و انتشار مصاحبه را به دست آورده ام - حقوقی که دفتر حقوقیِ نوول ابزرواتور بارها آن را تایید کرده است. دریدا در مکاتباتمان این پرسش درست را مطرح کرده است که چرا من در مورد درج مصاحبه ی «جهنم فیلسوفان» در کتاب مسئله ی بحث انگیز هایدگر مستقیما با خودِ او تماس نگرفته ام. من در نامه ی ٦ نوامبر ١٩٩١ برای این امر دو دلیل آورده ام که او ترجیح داده هر دو آن ها را نادیده بگیرد. نخست آن که منابع مطلع در پاریس مرا راهنمایی کرده بودند که برای حقوق مصاحبه باید مستقیما با نوول ابزرواتور تماس بگیرم، زیرا کپی رایتِ هر آنچه در این نشریه چاپ می شود با اوست (این نکته درباره ی جنبه ی قانونیِ مشاجره است؛ و در واقع نشان می دهد که منابع من در پاریس درست گفته اند). دلیل دوم به جنبه ی «شخصی» مسئله مربوط می شود و من در اینجا از نامه ی ٦ نوامبر خود نقل می کنم که در آن به دریدا چنین نوشتم : «فرض من این بود که اعطای اجازه ی ترجمه و انتشار مصاحبه ی شما از سوی نوول ابزرواتور به این معناست که شما هیچ قید وشرطی برای ترجمه ی انگلیسی مصاحبه نگذاشته اید؛ و این که اگر، برای مثال، هرگونه قیدی درباره ی «حقوق فرد مصاحبه شونده»(یعنی شما) برای بازبینی ترجمه وجود می داشت، قاعدتا من باید از آن باخبر می شدم.» من از دریدا پوزش خواستم، نه برای آن که کار نادرستی انجام داده بودم، بلکه برای سوءتفاهمی که رابطه ام را با او ناخوشایند کرده بود، سوءتفاهمی که دریدا مدام ترجیح داده است به آن همچون موردی از سوءنیت عامدانه بنگرد.» وُلین در پایانِ نامه ی خود علت دلخوری دریدا را این گونه توضیح می دهد : «او مدعی است که زیاده روی هایدگر در انسان گرایی متافیزیکی بود که او را به پوشیدن اونیفورم قهوه ای در دهه ی ١٩٣٠ کشاند. من عکس این را ادعا می کنم : دقیقا وفاداری هایدگر به برخی احکام سنت «اندیشه ی غربی» بود که مانع شد او خود را به طور کامل با «اندیشه ی نژادی - بیولوژیکی» ناسیونال سوسیالیست ها هم هویت پندارد : حزبی که (همان گونه که مارکوزه در مقاله اش در صفحه ١٦١ کتاب - چاپ MIT - هوشمندانه خاطر نشان می کند) آموزه ها و اعمالش نمایانگر نفی کامل آن سنت بود.»
در دور بعدیِ این جروبحث، عده ای از نویسندگان و پژوهشگرانِ عمدتا فرانسوی در حمایت از دریدا به نشریه ی بررسی کتاب نیویورک دو نامه نوشتند. نامه ی نخست به امضای هلن سیکسو، فمینیست مشهور فرانسوی، بود که دو نکته را مطرح کرده بود. نکته ی نخست اشاره به ناتوانی تامس شیهن در درک زبان فرانسه و نقد دیدگاه تاییدآمیز او درباره ی ترجمه ی مصاحبه ی دریدا توسط ریچارد وُلین بود. در نکته ی دوم نیز، هلن سیکسو اقدام دریدا برای شکایت قانونی را تایید می کرد. او در مورد اخیر ازجمله چنین نوشت : «به راحتی دریافتم که دریدا هیچ گونه اقدام قانونی علیه آقای وُلین انجام نداده است، هرچند اگر این کار را می کرد حقِ او بود.» نامه ی دوم نیز به امضای 25 تن از نویسندگان و روشنفکران بود که در میان آن ها چهره های سرشناسی چون فردریک جیمسون، جودیت باتلر، دروسیلا کورنل و جاناتان کالر به چشم می خوردند. این نویسندگان ضمن نقد موضع وُلین درباره ی برخورد دریدا با هایدگر به مورد مشخصی از ترجمه ی نادرست نامه ی دریدا به ناشر توسط شیهن اشاره کرده و در پایان تاکید کرده بودند که در برخوردهای وُلین و شیهن با دریدا بحث جدی عمومی جای خود را به برخورد تحریک کننده و افتراآمیز داده است.
تامس شیهن در پاسخ به این نامه ها، ضمن پذیرش لغزش خود در ترجمه ی جمله ای از نامه ی دریدا به ناشر کتاب، سایر نکات مطروحه در آن ها را نادرست خواند. او بر مواضع پیشین خود پای فشرد و با صراحت و بی پردگی بیشتری اعلام کرد که «موضوع بحث نه توانایی من در زبان فرانسه و نه توانایی خانم سیکسو در زبان انگلیسی است (که درهمین نامه نشان داده در این زمینه چه قدر تواناست). موضوع این است که ژاک دریدا، به حقیرانه ترین دلایل، کتاب ریچارد وُلین را به زور نایاب کرد. دریدا این کار را کرد، نه از آن رو که وُلین غیرقانونی عمل کرده بود (او چنین نکرده بود)، نه از آن رو که وُلین گستاخ و بی ادب بود (او چنین نبود)، نه از آن رو که ترجمه ی مصاحبه «مزخرف» بود (چنین نبود؛ ترجمه های بسیار بدتری از آثار دریدا به زبان انگلیسی وجود دارد). دریدا فقط به یک دلیل جلو انتشار کتاب وُلین را گرفت : او انتقاد مختصر وُلین - سه صفحه از یک کتاب سی صد صفحه ای - از دیدگاهش درباره ی هایدگر و نازیسم را دوست نداشت. اگر وُلین به جای انتقاد از دریدا او را ستایش می کرد، دریدا هیچ مشکلی با کتابش نداشت؛ نه می پرسید که از نوول ابزرواتور اجازه گرفته یا نه، نه غلط های ترجمه را به رخ اش می کشید، نه با به میان کشیدن پای پلیس کتاب اش را تهدید می کرد، نه درباره ی حقوق مولف نق می زد، و نه در مورد ترجمه ظاهرسازی می کرد. دانشوران برجسته ای که این نامه ها را نوشته اند چه طور متوجه این نکته نشده اند؟ دریدا نه قربانی بلکه پیروز میدان است. او پیروز شد. او موفق شد کاری را بکند که هیچ یک از آنان جرات انجامش را نداشتند : او یک کتاب را به زور نایاب کرد، زیرا آنچه را که این کتاب درباره اش گفته بود دوست نداشت. همان گونه که قبلا هم گفته ام، دریدا کاملا حق داشت که نخواهد مصاحبه اش در کتابی منتشر شود که مورد تاییدش نبود. اما او می توانست خیلی راحت و بدون تهدیدِ کتاب وُلین به توقیف یا نابودی، خواهان حذف مصاحبه اش در چاپ بعدی کتاب شود. موضوع مطرح شده در «دعوای دریدا» فقط یک چیز است، و این چیز نه حقوقِ مربوط ترجمه یا ترجمه ی صحیح مفعول بی واسطه در زبان فرانسه بلکه «منِ» دریدا و قدرتی است که او می تواند برای خدمت به این «من» بسیج کند، از جمله قدرت تصرف و دراختیار گرفتنِ همین دو نامه ای که در بالا آمده از طریق شبکه ای از فکس ها و تماس های تلفنی (و مقدار زیادی تحت فشار گذاشتن، از طریق همه نوع گزارش). طنز قضیه اینجاست که دریدا، که زبانی برای نقد قدرت و ساختارشکنیِ انواع امپریالیسم تالیف در اختیار ما می گذارد، اکنون در میان هلهله ی شادی مریدانش قدرت خود را به رخ ما می کشد، قدرتی که ما را تهدید می کند که به کهنه ترین و خشن ترین سلاح ها متوسل خواهد شد : پلیس».
جزئیات جروبحث موسوم به «دعوای دریدا» را کمی به تفصیل نقل کردم تا دیدگاه های دو طرفِ آن برای خواننده خوب روشن شود. تا آنجا که به مبانی فکریِ طرفین می شود، آن ها به نحله های فکری یکسره متفاوتی تعلق دارند. ژاک دریدا و حامیانش به جریان فکری پساساختارگرا- پسامدرن تعلق دارند و طرف مقابل، پیرو اندیشه ی مدرن است. دریدا، چنان که ریچارد وُلین گفته است، گرایش هایدگر را به نازیسم با اندیشه ی مدرن و به طور مشخص با «اومانیسم متافیزیکی» او توضیح می دهد. این گونه توضیح یکی از مشخصه های اندیشه ی پساساختارگرا- پسامدرن و نقد پسامدرنیستیِ مبانیِ تفکر مدرن است که به ویژه پس از فروپاشی شوروی و اقمارش در سال های 1988 تا 1991 گسترش یافت و سوار «بر اسب یال افشان زردش» چهارنعل به پیش تاخت، به طوری که در قاره ی اروپا و به خصوص کشور فرانسه هماوردی برای خود نمی شناخت. دهه ی 90 قرن بیستم سال های اوج این قدرت نمایی بود، و بی تردید یکی از زمینه های برخورد قدرتمدارانه ی دریدا برای جلوگیری از ادامه ی انتشار کتاب ریچارد وُلین همین دوران برو و بیای اندیشه ی پسامدرن بود. با این همه، هیچ میزان از قدرت نمایی فکری قادر به جلوگیری از انتشار یک کتاب نیست مگر آن که این قدرت نمایی بر زمینی مادی لنگر اندازد و به اتکای این نیروی مادی مانع انتشار آن کتاب شود. این نیروی مادی همان است که دریدا به اتکای آن توانست ادعا کند که «تنها مالک قانونی» متن مصاحبه است. دریدا فقط با توسل به قانون کپی رایت توانست از ادامه ی انتشار کتاب ریچارد وُلین جلوگیری کند. همان گونه که تامس شیهن گفته است، این قانون «شمشیر داموکلس» ی بود که دریدا آن را روی سر ریچارد وُلین (و نیز ناشر کتاب) گرفت تا به هدف خود یعنی سانسور و حذف یک کتاب از عرصه ی نشر برسد. بی گمان، اعتراض دریدا به درج مصاحبه اش به صورت ترجمه ای که از نظر او نادرست است و در کتابی که به نظر او نامطلوب است حق مسلم او بود و او می توانست این حق را به شکل نقدِ اقدام ریچارد وُلین و انتشارات دانشگاه کلمبیا مطالبه کند. او می توانست از وُلین و ناشر بخواهد که نقد او را بی کم و کاست در چاپ دوم کتاب منتشر کنند و آن ها نیز موظف بودند که چنین کنند. اما هنگامی که این حق مسلم به صورت قانونی درآمده که استناد به آن باعث حذف و نابودی یک کتاب و بدین سان محرومیت میلیون ها خواننده از حقِ خواندن آن کتاب می شود، دریدا نه تنها حق نداشت به آن استناد کند بلکه اگر چنین می کرد (که چنین کرد) طوق لعنت سانسور را بر گردن خود انداخته بود (که انداخت).
قانون کپی رایت چنان بیگانه با انسان است که هر دو طرفِ جروبحث فوق از آن می پرهیزند. ریچارد وُلین می گوید اصلا نمی خواسته به این قانون استناد کند و برخورد دریدا او را مجبور کرده که اعلام کند حق ترجمه و انتشار مصاحبه ی دریدا را طبق قانون از نشریه ی نوول ابزرواتور خریده است. این قانون - که تکیه گاه دریدا برای حذف کتاب وُلین بود - حتی برای خودِ دریدا نیرویی بیگانه است و او نمی خواهد با آن سروکار داشته باشد. او به وُلین می گوید «رغبتی به وارد شدن به مسائل قانونی ندارد» و ترجیح می دهد مسئله بر اساس «سنت های مبتنی بر احترام و عدل و انصاف» حل شود. این گفته ی دریدا نشان می دهد که حتی برای او، که ظاهرا از اجرای این قانون منتفع می شود، قانون کپی رایت نقطه ی مقابل احترام و عدل و انصاف است. به طور کلی، هر دو طرف گرایش دارند که از استناد به قانون اجتناب کنند و مسئله را به طور دوستانه، محترمانه، منصفانه و مسالمت آمیز حل کنند. با این همه، هر دو طرف در وضعیتی قرار گرفته اند که آنان را ناچار به استناد به قانون می کند، هرچند از این استناد به قانون یکی احساس قدرت و آسایش می کند دیگری احساس رنج. به این ترتیب، قانون یک شرّ ناگزیر است و تا زمانی که بشر به آن نیاز دارد چاره ای جز استناد به آن ندارد. در این معنا، حتی آن که قربانی کپی رایت است و اثرش با استناد به این قانون سانسور می گردد خود ناچار می شود به آن استناد کند. آن که با هزار جان کندن اثری هنری را مثلا در زمینه ی موسیقی خلق کرده است وقتی می بیند اثرش مورد سوء استفاده ی یک نهاد سرمایه سالارِ دولتی مثل رادیو یا تلویزیون قرار می گیرد برای احقاقِ حق خود چاره ای جز استناد به قانون کپی رایت ندارد، ولو آن که هیچ تمایلی به این کار نداشته باشد.
با این همه، ناگزیریِ استناد به قانون کپی رایت سرِ سوزنی از بیگانگی آن با ذات انسان نمی کاهد. قانون کپی رایت نیز همچون هر قانون دیگری قدرت انسان است که با او بیگانه شده، بر فراز سرش قرارگرفته و علیه او به کار می رود. این قانون ظاهرا برای حمایت از پدیدآورندگان آثار در زمینه های مختلف وضع شده است. اما اگر این قانون به راستی حامی پدیدآورندگان آثار است چرا، همچنان که دیدیم، پدیدآورندگان آثار از استناد به آن می پرهیزند، مگر در صورتی که چاره ای جز این کار نداشته باشند؟ برای پاسخ به این پرسش اساسی، همین مثال مصاحبه ی دریدا را درنظر می گیریم. این مصاحبه را مجموعه ای از انسان ها پدید آورده اند، از شخص ژاک دریدا به عنوان طرف مصاحبه بگیرید تا مصاحبه گرِ نوول ابزرواتور و مترجم و ویراستار و حروف چین و نمونه خوان و لیتوگرافر و چاپچی و صحاف و توزیع کننده ی نشریه. حتی خوانندگانی که به عنوان مصرف کننده نشریه را می خرند تا مصاحبه را بخوانند و به آن واکنش نشان دهند و احیانا آن را نقد کنند، هم از نظر مادی و هم به لحاظ معنوی در چرخه ی تولید و بازتولید این مصاحبه نقش دارند و به این معنا جزءِ تولیدکنندگان و پدیدآورندگان آن به شمار می روند. بنابراین، این مصاحبه یک محصول و مایملک اجتماعی است، بی آن که بخواهیم تفاوت بارز نقش های فردیِ این پدیدآورندگان گوناگون را برای خلق این مصاحبه انکار کنیم. اما قانون کپی رایت متن مصاحبه را فقط مایملک یک شخص حقوقی (نشریه ی نوول ابزرواتور) و یا یک شخص حقیقی (ژاک دریدا) می شناسد. این قانون کسی را که تنها مالک متن مصاحبه نیست به «تنها مالک قانونیِ» آن تبدیل می کند. تناقضی که در قانون کپی رایت وجود دارد در همین جاست. این تناقض یک محصول اجتماعی را ملک خصوصیِ این یا آن شخص می نمایاند و بدین سان جز نوول ابزرواتور و ژاک دریدا سایر انسان های دخیل در خلق این مصاحبه را از شمول پدیدآورندگان آن خارج می سازد و آنان را از هرگونه حق و حقوقی در مورد آن محروم می کند (البته در جاهای دیگر حتی فردِ طرفِ مصاحبه نیز از شمول اشخاص صاحب حق خارج است و ظاهرا فقط در فرانسه است که فردِ مصاحبه شونده نیز باید از ترجمه ی مصاحبه اش به زبان های دیگر راضی باشد، در غیر این صورت می تواند از ناشر ترجمه ی آن شکایت کند). ریچارد وُلین نیز آنجا که به «روحیه ی ضدساختارشکنانه ی» دریدا اشاره می کند (ضدیت با ساختارشکنی از سوی نظریه پرداز ساختارشکنی!!) و می پرسد «دریدا چگونه می تواند خود را تنها مولف و مالک قانونی مصاحبه ای بداند که به هرحال یک اقدام جمعی است؟» در واقع بر همین تناقض انگشت می گذارد، گیرم به صورت استفاده از واژه ی الکنِ «اقدام جمعی» (joint venture) به جای محصول اجتماعی (social product). شاید همین برخورد الکن و ناپیگیر است که مانع می شود وُلین به علت اصلی سانسور کتاب خود یعنی قانون کپی رایت پی ببرد و به جای نقد این علت بر اختلاف فکری خود با دریدا در مورد هایدگر انگشت می گذارد. وُلین نمی تواند نشان دهد که نفس قانون کپی رایت است که با به رسمیت شناسی یک محصول اجتماعی به عنوان مایملک شخص دریدا به او اجازه می دهد که با استناد به این قانونِ سانسورآفرین از ادامه ی انتشار کتابِ خوانش انتقادیِ مسئله ی بحث انگیز هایدگر جلوگیری کند.
محسن حکیمی - خرداد ١٣٩٠
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
*نقل از «اندیشه ی آزاد»، فصل نامه ی کانون نویسندگان ایران، شماره ی یک، بهار ١٣٩٠.