کانون نویسندگان ایران تنها تشکل نویسندگان مستقل و آزادی خواه ایران است که قدمتش به بیش از نیم قرن می رسد. درست به دلیل همین استقلال و آزادی خواهی، کانون همیشه زیر تیغ سرکوب قرارداشته و به طبع نمی توانسته به طور پیوسته فعالیت کند. این گسستگیِ زمانی، فعالیت کانون را ناگزیر به سه دوره ی جدا از هم تقسیم کرده است: اول از ۱۳۴٧ تا ۱۳۴٩، دوم از ۱۳۵٦ تا ۱۳٦٠، و سوم از ۱۳٦۹ تا کنون. اما بحث مهم تر در باره ی کانون نویسندگان ایران نوع و ماهیت این تشکل است. اساسنامه ی کنونی کانون آن را تشکلی «فرهنگی - صنفی» معرفی می کند. در فرهنگی بودنِ کانون هیچ شک و شبهه ای نیست. اعتلای فرهنگی جامعه از راه دفاع پیگیر از آزادی بیان و نشر و گسترش انواع و اقسام اندیشه ها و عقاید، ومبارزه ی بی امان با سانسور برای رشد و شکوفایی فرهنگ بالنده و پیشرو همیشه در صدر اهداف کانون قرارداشته است. اما «صنفی» را اگر به معنای منحصر بودن فعالیت کانون به «صنف» نویسندگان بگیریم - به همان معنا که مثلاً فعالیت اتحادیه ی صحافان منحصر به فعالیت این صنف است - کانون مطلقاً چنین تشکلی نبوده و نیست. در رأس اهداف و آرمان های کانون مبارزه برای آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا، نه تنها برای نویسندگان بلکه برای همگان، قرارداشته و دارد. بنابراین، اگر متصف ساختن کانون به صفت «صنفی» برای پرهیز از تشدید عواقب سرکوب نبوده باشد، بی گمان بیانگر برداشتی نادرست از نوع تشکل کانون نویسندگان ایران است. مبارزه برای آزادی بیان، آن هم بی هیچ حصر و استثنا و برای همگان، نمی تواند سیاسی نباشد. بنابراین، به صراحت و بی هیچ پرده پوشی باید گفت کانون نویسندگان ایران تشکلی است سیاسی. اما سیاسی به چه معنا؟ مسئله ی اصلی تازه از این جا شروع می شود. آیا کانون به همان معنا سیاسی است که احزاب، سیاسی هستند؟ به عبارت دیگر، آیا دغدغه و مشغله ی کانون نویسندگان ایران بحث قدرت سیاسی و چگونگی شرکت در آن است؟ به نظر من، کانون نویسندگان ایران نه به معنای حزبی بلکه به این معنا سیاسی است که بیانگر مطالبه ی آزادی بیان از حکومت برای کل جامعه ی ایران است. کندوکاو در این معنا، که آسان به دست نیامده و کانون برای تثبیت و تحکیم آن تجربه ی گرانی ازسرگذرانده و بهای گزافی پرداخته، موضوع این مقاله است.
در چهارچوب استبداد سلطنتی نظام پیشین، تلاش شاه برای ایجاد تشکل نویسندگانِ حکومتی خواه ناخواه به تجمع و درنهایت ایجاد تشکل نویسندگان غیرحکومتی و مخالف حکومت منجر می شد و شد. در واقع، چتری که نویسندگان مؤسس «کانون نویسندگان ایران» را زیر خود جمع می کرد مخالفت با حکومت شاه به دلیل ممانعت این حکومت از آزادی بیان بود. این نکته را در نخستین واکنش این نویسندگان به برگزاری کنگره ی فرمایشی رژیم شاه به وضوح می تواند دید. این واکنش که تحت عنوان «بیانیه درباره ی کنگره ی نویسندگان» تا اوایل سال ۱۳۴٧ به امضای ۵٢ تن از نویسندگان رسید، حاوی ۳ بند بود که محور هر ٣ بند مخالفت با حکومت شاه بود، بند اول به این دلیل که این حکومت «آزادی های واقعی نشر و تبلیغ و بیان افکار» را «عملا از میان برده است» و این آزادی ها «با رعایت کامل اصول قانون اساسی در آزادی بیان و مطبوعات و مواد مربوط اعلامیه جهانی حقوق بشر» فراهم خواهند شد، بند دوم از آن رو که دخالت حکومت شاه «در کار اهل قلم و هدایت ادبیات در جهات رسمی سیاسی همواره به رشد ادبیات سالم و واقعی لطمه زده است» و بند سوم به این علت که کنگره ی مذکور از سوی «دستگاه های رسمی حکومت» برگزار می شود و نه توسط «اتحادیه ی آزاد و قانونی» نویسندگان. به گواهی سند بعدیِ کانون به نام «درباره ی یک ضرورت»، که به عنوان «مرامنامه» یا «منشور» مبنای اصلی تشکیل کانون نویسندگان ایران قرار گرفت، می توان گفت که علت اصلی و تعیین کننده ی مخالفتِ نویسندگانِ بنیان گذار کانون همانا بند اول بیانیه ی مذکور یعنی فقدان آزادی بیان بود و بندهای دوم وسوم نقش فرعی داشتند. باری، نویسندگان بنیان گذار «کانون نویسندگان ایران» پس از تاکید بر این نکته در هربند که کنگره ی مورد نظر حکومت شاه را «مفید و ضروری» نمی دانند در پایان اعلام کردند که در این کنگره شرکت نخواهند کرد. به اعتبار این سند پایه ای و اولیه می توان گفت که تشکلی که در سال ۱۳۴٧ به نام «کانون نویسندگان ایران» به وجود آمد در واقع تشکل نویسندگانی بود که به دلیل ممانعت حکومت شاه از آزادی بیان با این حکومت مخالف بودند. بدیهی است که این نویسندگان درمخالفت با حکومت شاه از مواضع کاملا متفاوت عزیمت می کردند، گروهی از «لیبرالیسم» و «ناسیونالیسم»، جمعی از «سوسیالیسم» و برخی نیز از چشم انداز مذهبی. اما نفس مخالفت با حکومت استبدادی شاه به دلیل ممانعت اش از آزادی بیان چنان تعیین کننده بود که این عزیمتگاه های متفاوت را تحت الشعاع خود قرار می داد.
اما آزادی بیان صرفاً خواست گروهی نویسنده ی مخالف حکومت شاه نبود. آزادی بیان خواستی اجتماعی بود که از اعماق جامعه ی سرمایه داری ایران بر می خاست و در وجود تک تک مردمِ تحت ستم سرمایه و استبداد نگهبان آن از جمله کارگران، زنان، دانشجویان و اقلیت های قومی و مذهبی و... ریشه داشت. این خواست مردم را رژیم شاه سخت سرکوب کرده بود و، از همین رو، مجال بروز نمی یافت. اما همین که در سال های ۵٧- ۱۳۵٦ مجال پیدا کرد خود را از جمله به صورت حضور گسترده ی مردم در مراسم شعرخوانی و سخنرانی نویسندگان در انستیتو گوته در سال ۱۳۵٦ نشان داد، مراسمی که به ابتکار کانون نویسندگان ایران برگزار شد و ده شب پیاپی ادامه یافت. حضور مردم آگاه و پیشرو جامعه در این مراسم چیزی نبود جز تجلی خواست اجتماعی آزادی بیان، خواستی که رفته رفته در کنار دیگر آزادی های سیاسی قرار گرفت و در مجموع به صورت مطالبه ی آزادی به طور کلی به اساسی ترین خواست مردم در انقلاب ۱۳۵٧ تبدیل شد. در سطح نظری نیز برای کانون نویسندگان ایران آزادی بیان به عنوان خواستی مطرح بود که رشد فرد و اجتماع از جمله در گرو تحقق آن است. چنین بود که نویسندگانِ مؤسس کانون در منشور خود به نام «درباره ی یک ضرورت» آزادی اندیشه و بیان را «ضرورت رشد آیندۀ فرد و اجتماع ما» نامیدند و کانون را بر اساس این ضرورت بنیان نهادند : «آزادی اندیشه و بیان، تجمل نیست، ضرورت است : ضرورت رشد آیندۀ فرد و اجتماع ما. و بر اساس همین ضرورت است که «کانون نویسندگان ایران»... تشکیل می یابد و فعالیت خود را... آغاز می کند.» (تأکید از من است) به این دلایل، می توان گفت که کانون از همان بدو شکل گیری اش خواست آزادی بیان را نوعی جنبش اجتماعی می دانسته است. با این همه، نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که نگاه کانون به آزادی بیان به عنوان جنبش اجتماعی از همان آغاز پیدایش اش زیر سایه ی سنگین نگاه به کانون به عنوان تشکل نویسندگان مخالف حکومت شاه به دلیل ممانعت اش از آزادی بیان قرار گرفت. بدیهی است که کانون به عنوان نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان نیز نمی توانست مخالف حکومت شاه نباشد؛ به این دلیل ساده و روشن که این حکومت مانع آزادی بیان بود. اما فرق است بین مطالبه ی آزادی بیان از زاویه ی مخالفت سیاسی - حزبی با حکومت شاه و مخالفت با حکومت شاه از زاویه ی مطالبه ی اجتماعی آزادی بیان. آنچه در مورد شکل گیری کانون نویسندگان ایران در اواخر ۱۳۴٦ و اوایل ۱۳۴٧ فعلیت یافت بیشتر اولی بود تا دومی.
گواه صادقی که می توان برای اثبات این مدعا آورد که کانون نویسندگان ایران بیش از آن که به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان پا به عرصه ی فعالیت گذارد حول مخالفت با حکومت شاه به دلیل ممانعت اش از آزادی بیان شکل گرفت واقعه ای بود که پس از انقلاب ۱۳۵٧ و در سال ۱۳۵٨ در کانون روی داد. در پاییز این سال و در حالی که فقط چند ماه از سرنگونی حکومت شاه می گذشت، گروهی پنج نفری از اعضای کانون (به رهبری م.ا.به آذین) که از پس مخالفت با حکومت شاه به طرفداری سیاسی- حزبی از جمهوری اسلامی رسیده بودند با اقدام کانون برای برگزاری شب های شعر به منظور دفاع از آزادی بیان به مخالفت برخاستند و از سایر اعضای کانون خواستند که آنان نیز از جمهوری اسلامی طرفداری کنند یا، به عبارت دقیق تر، از کانون نویسندگان ایران خواستند که دفاع از آزادی بیان را مشروط به دفاع از جمهوری اسلامی کند. به آذین (محمود اعتمادزاده) بعدها این دیدگاه را چنین بیان کرد: « در مرحلۀ تکاملی انقلاب دموکراتیک - ضدامپریالیستی، در مرحلۀ گذاری که انگیزه های متضاد طبقات و قشرهای ترکیب کنندۀ جنبش انقلابی درکارند، هیچ نظم سراسری نمی تواند چنان که باید مستقر شود. قهر انقلابی بر زندگی جامعه فرمانرواست و جز این نمی تواند باشد. در نتیجه، آزادی هم به صورت حق یکنواخت و یکسان که همه از آن برخوردار باشند نیست. هم آزادی و هم حقوق مدنی و سیاسی تا آن جا رعایت می شود که، در هرلحظه از روند تکاملی انقلاب، مصلحت تحکیم گرایش غالب ایجاب کند. در این مرحله، بازشناسی دوست از دشمن، تأمین آزادی و حقوق یکی و سلب یا تحدید آزادی و حقوق آن دیگر، ضابطۀ ناگزیر حکومت انقلاب می گردد.» (م.ا.به آذین، «آزادی و انقلاب»، شورای نویسندگان و هنرمندان، دفتر سوم، بهار ۱۳٦٠، ص٢٦، نقل از فصل نامه ی گفتگو، شماره ٧، بهار ۱۳٧۴) دیگر اعضای کانون، که اکثریت اعضا را تشکیل می دادند، به خواست گروه پنج نفری تن درندادند و، از همین رو، این گروه به کارشکنی و اخلال در کار کانون و اتهام زنی به مخالفان خود پرداختند تا بدان جا که هیئت دبیران کانون مجبور شد عضویت آنان را تعلیق کند. مجمع عمومی کانون نیز سپس رأی به اخراج آنان داد. در پی صدور این رأی مجمع عمومی، هواداران این گروه از عضویت در کانون استعفا دادند و این جمعِ اخراجی و مستعفیِ سی و چند نفری تشکل دیگری بر پا کردند به نام «شورای نویسندگان و هنرمندان»، تشکلی دو منظوره که هم هوادار دولت شوروی بود و هم طرفدار حکومت جمهوری اسلامی و از آزادی بیان فقط تا آنجا دفاع می کرد که به این دولت ها لطمه نخورد. بدین سان، کانون نویسندگان ایران دچار انشعاب شد. این انشعاب به روشنی نشان می داد که چگونه با از میان رفتن عامل وحدت بخش کانون، یعنی مخالفت با حکومت شاه، خودِ این وحدت نیز منتفی می شود. این انشعاب معلول حاکمیت نگاه سیاسی - حزبی بر کانون نویسندگان ایران بود.
اما هیئت دبیران کانون نیز خود به کانون همچون نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان نمی نگریست . لازمه ی نگاه به کانون چون نهاد جنبش اجتماعی آزادی بیان آن بود که کانون مسئله ی آزادی بیان را از بحث مخالفت یا موافقت با سیاست های حکومت جدا کند و بی آن که وارد این بحث شود و له یا علیه حکومت موضع بگیرد از حق آحاد اجتماع، اعم از مخالف و موافق حکومت، برای آزادی بیان دفاع کند و طبعاً نادیده گرفتن و سرکوب این حق توسط حکومت را نیز قاطعانه محکوم و افشا کند. به سخن دیگر، آن گونه که در «موضع کانون نویسندگان ایران» (منشور مصوب مجمع عمومی در ٣١ فروردین ۱۳۵٨) آمده بود، آزادی اندیشه و عقیده را «بدون هیچ حصر و استثنا» حق همگان بداند. هیئت دبیران کانون نه تنها در دفاع از این اصل منشور کانون پیگیر نبود بلکه خود کم و بیش به همان موضعی درغلتید که انشعابیون درغلتیده بودند.
همان گونه که انشعابیون از موضعی سیاسی - حزبی به طرفداری از حکومت برخاستند و دفاع از آزادی بیان را در پیشگاه این طرفداری سیاسی - حزبی قربانی کردند، هیئت دبیران کانون نیز به جای آن که دفاع از آزادی بیان را از موضع گیری سیاسی در مورد حکومت جدا کند آن را به این موضع گیری مشروط کرد و، به رغم مخالفت اش با سرکوب اپوزیسیون از سوی جمهوری اسلامی، از همان موضع انشعابیون - هرچند نه به آن شدت - با حکومت همسو شد و اعلام کرد که مدافع واقعی «انقلاب» و «ضدامپریالیست» واقعی نه نویسندگان انشعابیِ وابسته به حزب توده و شوروی بلکه کانون نویسندگان ایران است : «هموطنان عزیز! نگاهی به مطالب سراپا تهمت و افترائی که این روزها در روزنامه «مردم» ارگان مرکزی حزب توده ایران، و روزنامه «اتحاد مردم» ارگان اتحاد دموکراتیک مردم ایران، به دبیر کلی آقای محمود اعتمادزاده (به آذین)، بر علیه کانون نویسندگان ایران منتشر می شود کافی است تا ماهیت تلاش هائی را که یک گروه سیاسی معین، با وابستگی های شناخته شده، برای سلطه یافتن بر کانون نویسندگان ایران انجام می دهد روشن کند. آنها به ما تهمت می زنند که گویا معتقدیم «هیچ چیز در ایران عوض نشده» و گویا با رهبری انقلاب ایران مخالفت داریم و می خواهیم جنبشی بر ضد نظام حاکم به راه اندازیم. این گونه اتهامات بی پایه برای ایجاد تشنج و نفاق افکنی بارها از طرف همین گروه پنج نفری و طرفداران در جلسات عمومی هفتگی کانون نیز عنوان شده و هر بار با قاطعیت از سوی هیأت دبیران و اکثریت اعضای کانون رد شده است. بیانیه های رسمی کانون نویسندگان ایران نیز اسناد مکتوبی برای اثبات بی پایه بودن و دروغ بودن ادعاهای آنانست. ما هیچگاه و در هیچ موردی نگفته ایم که «چیزی در ایران عوض نشده» و هرگز با «هر صدای مخالفی» هماواز نشده ایم.» (بیانیه کانون نویسندگان ایران درباره شب های شعر و تعلیق گروه پنج نفری،٢٣/٨/۱۳۵٨، کتاب جمعه، شماره ی ١٦، اول آذر ۱۳۵٨). بیان این که «به ما تهمت می زنند که گویا با رهبری انقلاب ایران مخالفت داریم» حاوی این معنای تلویحی است که «ما با رهبری انقلاب ایران موافقت داریم». در کنار این موضع مثبت نسبت به جمهوری اسلامی، هیئت دبیران کانون در مورد وابستگی حزب توده به شوروی موضع منفی گرفت و شوروی را «ابرقدرت» نامید: «... طرح این گونه اتهامات تلاش مذبوحانه عواملی است که دهها سال است در وجدان بیدار ملت ایران به جرم خیانت و سرسپردگی به بیگانه محکوم شده اند و اینک می خواهند با قربانی کردن روشنفکرانی که امتحان خود را در مبارزه ضداستبدادی و ضدامپریالیستی ملت ما داده اند، و با خوشرقصی و چاپلوسی و عابدنمائی فریبکارانه خود را پیرو رهبری انقلاب و دوستدار خلق ما جا بزنند. مگر نه آنست که این گونه اتهامات بی پایه علیه کانون نویسندگان ایران تنها از جانب کسانی عنوان می شود که خود در مقاطع تاریخی حساس وابستگی به بیگانه و خیانت خویش را نسبت به منافع خلق ما آشکار کردند و تا آنجا پیش رفتند که حتی از تجزیه ایران به دوبلوک تحت نفوذ ابرقدرت ها رسماً دفاع کردند؟» (همان). چنان که می بینیم، هیئت دبیران در اینجا کانون را تشکلی «ضداستبدادی» و «ضدامپریالیستی» و خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران معرفی می کند و یکسره از یاد می برد که چنین مواضعی در هیچ یک از اسناد پایه ای کانون نیامده است. هیئت دبیران سپس با اعلام موکول کردن شب های شعر کانون به دلیل شرایط سیاسی جدید (منظور تسخیر سفارت آمریکا توسط «دانشجویان پیرو خط امام» و استعفای دولت موقت بازرگان است) بر موضع «ضدامپریالیستی» خود و همسویی اش با دانشجویان پیرو خط امام در مبارزه با «امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیسم خونخوار آمریکا» این گونه تأکید می کند: «...ماجرای شب های کانون نویسندگان ایران که از دو ماه پیش مطرح شده اکنون عملاً به مرحله ئی رسیده است که با شرائط حاکم بر جامعه در دو ماه پیش تفاوت کلی دارد. اکنون موج مبارزه بی امان بر ضد امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیسم خونخوار آمریکا به همت دانشجویان عزیز بار دیگر در میهن ما به حرکت درآمده و کار این مبارزه قاطع و آشتی ناپذیر به جائی رسیده که تمامی ملت ما با همه توان و ایمان خویش در برابر سردسته غارتگران بین المللی یعنی آمریکا قرار گرفته است. اکنون امپریالیسم انقلاب ما را، که دهها هزار شهید در راه آن به خاک و خون خفته اند، تهدید می کند و می کوشد با فتنه انگیزی جهانی و توسل به محاصره اقتصادی و حتی تهدیدهای نظامی اراده ملی ما را بشکند. درچنین هنگامه ئی از نبرد یک ملت آگاه با ایمان در برابر یک قدرت شیطانی جهانخوار ما به مسئولیت خود در برابر خلق ایران آگاهیم و هرگز نخواهیم گذاشت کوچکترین فرصتی برای استفاده احتمالی عوامل ضدانقلاب فراهم شود...».
می بینیم که هیئت دبیران کانون در آن مقطع خاص همان موضع سیاسی - حزبی را اتخاذ کرد که گروه پنج نفری نویسندگان اخراجی از کانون اتخاذ کرده بودند. در اینجا بحث بر سر درستی یا نادرستی این موضع نیست. بحث این است که صرف نظر از این که حتی در چهارچوب همان موضع سیاسی - حزبی نویسندگان وابسته به حزب توده نیز موضع گیری هیئت دبیران کانون فرار به جلو بود. قطع نظر از این که دفاع از سیاست «ضدامپریالیستی» جمهوری اسلامی کانون را در این مورد عملا به زائده ی سیاسی حکومت تبدیل می کرد و نشان می داد که مخالفت کانون با گروه پنج نفری صرفاً برای مبدل نشدن به زائده ی سیاسی حزب توده است نه برای تبدیل نشدن به هرگونه زائده ی سیاسی، هیئت دبیران کانون دفاع از آزادی بیان را، که قرار بود در شب های «آزادی و فرهنگ» انجام گیرد، فدای موضع گیری سیاسی - حزبی اش درباره ی حکومت و «امپریالیسم ستیزی» کرد، درست همان کاری که گروه پنج نفری نویسندگان اخراجی از هیئت دبیران انتظار داشتند. البته حتی اگر هیئت دبیران موضع درست اتخاذ می کرد، یعنی وارد بحث سیاست های حکومت نمی شد و به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان ظاهر می شد، بازهم ممکن بود انشعاب مورد بحث صورت پذیرد. اما در آن صورت دست کم دفاع از آزادی بیان فدای مصالح سیاسی - حزبی نمی شد.
ناگفته نباید گذاشت که هیئت دبیران در بیانیه ی دیگری که دو روز پس از بیانیه ی فوق منتشر کرد موضع خود را تعدیل کرد و نوشت: «بیم آن داریم که مبادا آنچه ما در بیانیه مورد بحث گفته ایم، تحت تأثیر درگیری های ایده ئولوژیک و اختلافات موضعی احزاب و گروه های سیاسی و تعابیری که هر یک از آن ها از برخی اصطلاحات سیاسی، به ویژه در رابطه با مفهوم سیاسی «ابرقدرت»، دارند جهاتی را تداعی کند که هرگز نیت هیأت دبیران کانون در تدوین آن بیانیه نبوده است. با تصریح این که هر یک از اعضای کانون، مانند دیگر اعضای جامعه، در مسائل و مباحث سیاسی دارای دیدگاه های خاص خود هستند، یادآوری می کنیم که کانون نویسندگان ایران، به عنوان یک گروه صنفی، اساساً وظیفه و رسالت دخالت در اختلافات نظری و سیاسی را ندارد و کار کانون حکمیت و جهت گیری خاص در این مسائل نیست. هدف های جمعی اعلام شدۀ کانون همانا دفاع از اصولی است که در رابطه با آزادی بیان و اندیشه و نشر و فرهنگ خلق ها در موضع کانون نویسندگان ایران آمده است.»(همان). نیک روشن است که حتی این تعدیل موضع نه از دیدگاه درست درباره ی کانون بلکه تحت تأثیر سازمان های سیاسیِ طرفدار شوروی صورت گرفته بود. کانون شوروی را «ابرقدرت» نامیده بود و این موضع به مذاق سازمان های سیاسی طرفدار شوروی (و در عین حال مخالف حزب توده) خوش نیامده بود و، از همین رو، هیئت دبیران را زیر فشار قراردادند و از او خواستند که موضع خود را تعدیل کند. دلیل این ادعای من آن است که کانون در همین بیانیه و در جمله ای که بلافاصله به جملات بالا اضافه می کند آنچه را که قبلاً در مورد «وابستگی» گروه پنج نفری و حزب توده به شوروی گفته بود دوباره تأیید می کند و می نویسد : «اشارۀ ناگزیر ما به مسألۀ تبعیت گروه پنج نفری و حامیان شان از یک خط سیاسی معین، فقط ارائۀ برخوردی مستقل با مسألۀ «وابستگی» بود و لاغیر و تنها در همین رابطه باید سنجیده شود.»(همان). این جمله دقیقاً برای انطباق موضع هیئت دبیران کانون با مواضع سیاسی همان سازمان های سیاسی طرفدار شوروی بود که در عین حال با حزب توده و وابستگی به شوروی مخالف بودند (سازمان چریک های فدائی و...). و گرنه به همان دلیلی که وظیفه و رسالت «یک گروه صنفی» نیست که درباره ی «ابرقدرت» بودن یا نبودن شوروی موضع گیری کند، آن گروه در مورد درستی یا نادرستی «وابستگی» احزاب به دولت های خارجی نیز نمی تواند و نباید اظهارنظر کند. نکته ی قابل توجه در این جمله اشاره به ناگزیری برخورد سیاسی - حزبی کانون با گروه پنج نفری است. این مضمون کمی بالاتر چنین بیان شده است : «ما پس از دو هفته سکوت در برابر مقالات تحریک آمیز و سراسر تهمت و افترای سیاسی که توسط گروه پنج نفری و حامیان شان در مطبوعات ارگان احزاب سیاسی معین برضد کانون منتشر می شد چاره ئی نداشتیم که با مفتریان در همان زمینه هائی که علیه ما عنوان کرده بودند رو به رو شویم.»(همان). باید پرسید که چرا کانون در برخورد با گروه پنج نفری چاره ئی جز رو به رو شدن با آنان در همان زمینه هایی که علیه کانون عنوان کرده بودند، نداشته است؟ کانون می خواست در دفاع از آزادی بیان مردم و گروه هایی سیاسی شب های شعر برگزار کند. چرا هیئت دبیران نمی توانست با تکیه بر منشور (همان «موضع») کانون بی آن که له یا علیه سیاست های حکومت موضع بگیرد مانع کارشکنی های گروه پنج نفری شود و اجازه ی طرح مسائل و موضوعات سیاسی به سود حکومت را در جلسات و نشست های کانون به آنان ندهد؟ چرا هیئت دبیران باید وارد عرصه ای از سیاست معطوف به قدرت می شد که مشخصات آن را گروه پنج نفری و در واقع حزب توده از پیش تعیین کرده بودند؟ هیئت دبیران می توانست و می باید از ورود به این عرصه سرباز زند و به صراحت اعلام کند که این عرصه قلمرو فعالیت کانون نیست و کار اصلی کانون دفاع پیگیر از آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان برای همه ی شهروندان است، صرف نظر از مواضع سیاسی آنان.
بدیهی است که عامل اصلی سانسور و آن که آزادی بیان را منحصر و محدود می کند، حکومت است. بدین سان، و به گونه ای محتوم، در فضای استبدادی مبارزه برای تحقق آزادی بیان امری سیاسی می شود و نهادی با ویژگی های کانون نویسندگان ایران، مستقل از این که می خواهد سیاسی باشد یا نه، به تشکلی سیاسی تبدیل می گردد. پس، به این معنا، کانون بی تردید سیاسی است، به این دلیل روشن که آزادی خواهی نمی تواند سیاسی نباشد. اما این معنا از سیاست، تنها معنای آن نیست. سهل است، حتی معنای رایج آن هم نیست. معنای رایج سیاست ورزی پرداختن به مسئله ی شرکت در قدرت سیاسی است، که در دنیای موجود عرصه ی فعالیت احزاب سیاسی را تشکیل می دهد. با همان شدتی که بر سیاسی بودنِ کانون به معنی نخست تأکید می کنم، باید بگویم که کانون نویسندگان ایران به معنای دوم، یعنی به معنای حزبی، سیاسی نیست. کانون هیچ گاه دغدغه ی شرکت در قدرت سیاسی را نداشته است. کانون هیچ گاه وارد جناح بندی های سیاسی و حمایت از این یا آن حزب سیاسیِ اپوزیسیون - چه رسد به جناح های حاکمیت - نشده است. کانون هیچ گاه وارد بحث انتخابات حکومتی نشده است، چه به صورت رأی دادن به این یا آن کاندیدا و چه به شکل تحریم آن. درست از همین رو بود که کانون پس از حوادث انتخابات خرداد ۱۳٨٨ اعلام کرد : «کانون نویسندگان ایران بی آن که بخواهد وارد بحث ماهیت انتخابات و درستی یا نادرستی شرکت در آن شود، بنا بر منشور و اساسنامه ی خود از آزادی بیانِ بی هیچ حصر و استثنا برای همه ی مردم و معترضان و سرکوب شدگان، صرف نظر از عقاید سیاسی آنان، پیگیرانه دفاع می کند.» (بیانیه ی کانون نویسندگان ایران در حمایت از مطالبات مردم، ٢/۴/۱۳٨٨). روشن است که کانون نویسندگان ایران در این رویکرد اجتماعی خود در کنار مردم معترض و سرکوب شده و در مقابل حکومت سرکوبگر قرار می گیرد، زیرا مردم اند که آزادی بیان شان سلب می شود و حکومت است که آزادی بیان مردم را سلب می کند. دفاع از آزادی بیان، دفاع از آزادی سرکوب شدگان است. دفاع از آزادی بیان سرکوبگران موضوعیت ندارد و در واقع نقض غرض است. اما نه همسویی کانون با سرکوب شدگان به دلیل همدلی و همراهی با مواضع سیاسی و شعارهای آنان است و نه مقابله ی کانون با سرکوبگران به منظور به زیر کشیدن آنان از قدرت سیاسی. محور آن همسویی و اساس این مقابله در هر دو حال دفاع از آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان برای هر فرد یا هر جریانی است که این آزادی از او سلب شده است، و نه هیچ چیز دیگر.
به نظر من، کانون نویسندگان ایران پس از انشعاب سال ۱۳۵٨- بی آن که به بررسی و تحلیل این رویداد تلخ بپردازد - ناخودآگاه در جهت نقد آن پیش رفته است، جهتی که وجه مشخصه ی آن تقویت نگاه پیشرو به کانون به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان است. تدوین متن «ما نویسنده ایم» («متن ۱۳۴نویسنده») و به ویژه «منشور» کنونی کانون دو مورد از موارد تقویت چنین نگاهی است. «ما نویسنده ایم» از یک جنبه ی مهم نسبت به مواضع پیشین کانون گامی به پیش بود. این متن نه تنها بر استقلال تشکل نویسندگان از احزاب و سازمان های سیاسی بلکه بر استقلال هر فرد نویسنده از جمع نویسندگان و تشکل آن ها تأکید می کرد : « حضورجمعیِ ما ضامن استقلال فردی ماست و اندیشه و عمل خصوصی هر فرد ربطی به جمع نویسندگان ندارد». این جمله ضمن آن که به حکومت می گفت که تعلق این یا آن عضو کانون به این یا آن حزب سیاسی را به حساب کانون نگذارد، مضمون بس مهم تری را بیان می کرد و آن رابطه ی مدرن فرد و جمع بود. تا پیش از آن و در فرهنگ سنتی فرد با جمع هویت می یافت و بیرون از جمع احساس بی هویتی می کرد. عضویت در این یا آن تشکل جمعی بود که به افراد هویت می بخشید. اکنون فرد هویت خود را در استقلال از جمع می یافت و جمع به ضامن این استقلال فردی تبدیل می شد. اکنون فرد برای تضمین استقلال فردی خود به جمع می پیوست نه برای تبدیل شدن به پیچ و مهره ی جمع. با این همه، کسانی که این نگرش مدرن را بیان کرده بودند خود هنوز کاملاً از نگرش سنتی در باره ی رابطه ی فرد وجمع نبُریده بودند و «معیار»های گردآوری امضاء برای «ما نویسنده ایم» را (گزارش گردآورندگان امضاء برای «متن ۱۳۴ نویسنده»، مجله ی تکاپو، شماره ی ۱۳، آبان و آذر ۱۳٧٣) با همان دیدگاه سنتی تدوین کرده بودند. در واقع، آنچه در متن «ما نویسنده ایم» آمده بود «معیارهای گردآوری امضاء» (از قبیل « اهمیت یا اشتهار»، « داشتن حداقل دو کتاب چاپ شده» و « دست کم یک دهه فعالیت مستمر ادبی») را برای این متن را زیر سئوال می بُرد، زیرا بر اساس این متن لازم نبود امضا کننده : (١) «اهمیت یا اشتهار» داشته و نام او از «کیفیت» برخوردار باشد، زیرا اهمیت و اشتهار و کیفیت نام نویسنده به «اندیشه و عمل خصوصی» او مربوط می شود و «ربطی به جمع نویسندگان ندارد». (٢) «حداقل دو کتاب چاپ شده داشته باشد»، زیرا چاپ یک یا دو یا صد کتاب، جدا از این که نویسنده ی آن ها را برای امضای متن شایسته تر از نویسنده ای نمی کند که فقط یک شعر یا یک داستان کوتاه یا یک مقاله به چاپ رسانده است، به « اندیشه و عمل خصوصی» او مربوط می شود و «ربطی به جمع نویسندگان ندارد». (۳) «دست کم یک دهه فعالیت مستمر ادبی داشته باشد»، زیرا داشتن یک یا چند دهه فعالیت ادبی، صرف نظر از این که عامل این فعالیت را برای امضای متن لزوماً صالح تر از نویسنده ای نمی کند که فقط یک روز است با چاپ یک اثر به عنوان نویسنده شناخته شده است، به «اندیشه و عمل خصوصی» او مربوط می شود و «ربطی به جمع نویسندگان ندارد». به این ترتیب، به نظر من، به استثنای نویسندگانی که در سرکوب و سانسور و حذف فرهنگی شرکت داشته اند و دارند، برای امضای متونی چون «ما نویسنده ایم» و «منشور کانون» و به طور کلی برای عضویت در تشکلی چون کانون نویسندگان ایران فقط نویسنده بودن کافی است، و نویسنده نیز کسی است که در زمینه های یادشده در اساسنامه ی کانون (داستان، شعر، طنز، نمایش نامه، فیلم نامه، نقد ادبی، زندگی نامه و تألیف و تحقیق و ترجمه در همه ی عرصه ها) می نویسد.
با این همه، متن «ما نویسنده ایم» در یک مورد مهم باید به نقد کشیده شود و آن ناپیگیری در دفاع از آزادی بی هیچ حصر و استثنای بیان است. در این متن چنین آمده است: «حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته مان... آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر آین آثار، به هر بهانه ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. آگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره ی آن ها بر همگان گشوده است.»(همان). ایجاد مانع در راه نشر آثار نویسندگان، به هر بهانه ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. کاملاً درست است. راه نقد آزادانه ی آثار نویسندگان نیز بر همگان گشوده است. این نیز کاملاً درست است. اما «اگرچه پس از نشر، راه قضاوت درباره ی آن ها بر همگان گشوده است» درست نیست. این «اگرچه پس از نشر» همان دیدگاه منحصر کردن سانسور به ممیزی وزارت ارشاد است، که طبق آن پیش از نشر، آزادی بیانِ نویسنده «بی حصر و استثنا»ست، اما پس از نشر قانون می تواند اثر او را سانسور و حتی خُرد و خمیر کند. این دیدگاه محدودنگرانه از سانسور به ویژه آنگاه خود را آشکارتر نشان می دهد که در کنار عبارت «اگرچه پس از نشر» واژه ی «قضاوت» درباره ی آثار منتشر شده را قرار می دهد، واژه ای که بی تردید بار حقوقی و قانونی دارد و انسان را یکراست به یاد «قوه ی قضائیه» می اندازد. این دیدگاه، که در بند ششم پیش نویس منشور کانون نیز آمده بود («پاسخ کلام با کلام است، اما در صورت طرح هر گونه دعوایی در مورد آثار، ارایه ی نظر کارشناسی در صحت ادعا از وظایف کانون نویسندگان است.») در مجمع عمومی سال ۱۳٨٧ با اکثریت آراء رد شد و بند فوق از منشور کانون به کلی حذف گردید. همچنین، اصل مهمی که جایش هم در متن «ما نویسنده ایم» و هم در منشور کنونی کانون خالی است «آزادی عقیده» است، اصلی که باید بی هیچ حصر و استثنا به عنوان حق همگان به رسمیت شناخته شود.
به رغم کاستی های فوق، بی گمان متن «ما نویسنده ایم» و به ویژه «منشور» کنونی کانون نسبت به متون پیشین کانون نگاه پیشروتری را نمایندگی می کنند. این نگاه، که براساس آن می توان کانون را «نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بی حصر و استثنای بیان اندیشه و عقیده» نامید، البته هنوز به طور کامل در کانون جا نیفتاده است و نگاه سیاسی - حزبی به کانون به ویژه در اوضاع متلاطم سیاسی (نظیر اوضاع پس از انتخابات خرداد ۱۳٨٨ یا اوضاع کنونی) هنوزهم فرصت نمایش می یابد، هرچند منسوخ تر و بی رمق تر از آن شده است که بتواند زخم ناسور دیگری بر پیکر کانون وارد آورد.
محسن حکیمی - مهرماه ۱۳۹۹
___________________
* این متن، نسخه ی ویراسته ی مقاله ای است که نخست در
اندیشه ی آزاد، نشریه ی داخلی کانون نویسندگان ایران، دوره ی سوم، شماره ی دوم، تابستان ۱۳۹٠، منتشر شده است.