افق روشن
www.ofros.com

مهاجرت سرمایه

چرا تیراژ کتاب از ۳۰۰۰ به ۵۰۰ رسیده است؟

محسن حکیمی                                                                                              چهارشنبه ٢۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳ مه ۲۰۱۵

پیش از کوشش برای یافتن پاسخ این پرسش توضیح دو نکته را لازم می دانم. نخست آن که موضوع این بحث کتاب های معمولی، غیردرسی، غیردولتی و غیرتزیینی است. بنابراین، کتاب های با تیراژ بالاتر از ٣٠٠٠ - که یا جنبه ی درسی دارند و یا برای اهداف تبلیغاتی و با هزینه های گزاف دولتی یا مؤسسات خصوصیِ غیرانتشاراتی منتشر می شوند - و کتاب های گرانبها با تیراژ کمتر از ۵٠٠ ، که بیشتر جنبه ی تزیینی دارند، از شمول این بحث خارج اند. دو دیگر آن که این بحث عواملی چون جمعیت کتاب خوان، میزان سانسور کتاب و نظایر اینها را در جریان این کاهش تیراژ کتاب ثابت فرض می کند.
در بحث کاهش تیراژ کتاب پیش از هر چیز باید این واقعیت را درنظر گرفت که کاهش تیراژ کتاب همزادی به نام افزایش قیمت کتاب داشته است. البته این بدان معنا نیست که افزایش قیمت هر کالایی به کاهش تیراژ تولید آن کالا می انجامد. مثلاً قیمت نان افزایش یافته بی آن که میزان تولید آن کاهش یافته باشد؛ سهل است، تولید نان به علت افزایش جمعیت حتا افزایش هم داشته است. بنابراین، بسته به نوع کالا، افزایش قیمت کالا ممکن است باعث کاهش تولید آن کالا بشود یا نشود. کتاب کالایی است که، چنان که می بینیم، افزایش قیمت اش باعث کاهش تیراژ تولیدش شده است. بی تردید، مسایل سیاسی و به طور مشخص سانسور نیز در این کاهش تیراژ دخیل است. نان، سانسورشدنی نیست. اما کتاب، سانسورشدنی است. بنابراین، بی گمان کاهش تیراژ کتاب معلول سانسور نیز هست. اما سانسور علت اصلی و تعیین کننده ی کاهش تیراژ کتاب نیست. علت اصلیِ کاهش تیراژ کتاب، اقتصادی است.
پس، در نگاه نخست، افزایش قیمت کتاب است که به کاهش تیراژ آن انجامیده است. اما چرا افزایش قیمت کتاب باعث کاهش تیراژ آن شده است؟ به این دلیل روشن که عمده ی خریداران کتاب درآمدشان کاهش یافته و نمی توانند مثل سابق بخشی از درآمد خود را به خرید کتاب اختصاص دهند: کاهش تقاضا برای کتاب عرضه ی آن را کاهش می دهد. ناشر کتاب را تولید می کند، آن را به توزیع کننده می فروشد (اگر خودش توزیع کننده نباشد)، توزیع کننده آن را به کتاب فروش و او نیز آن را به خریدار کتاب می فروشد. حال اگر خریدار پول اش آن قدر نباشد که بتواند در کنار نیازهای اساسی اش کتاب نیز بخرد طبعاً فروش کتاب پایین می آید و نتیجه ی این کاهش فروش نیز کاهش تولید کتاب است. ظاهراً در همین گام نخست پاسخ پرسش فوق را یافتیم: علت کاهش تیراژ کتاب از ٣٠٠٠ به ۵٠٠، قانون عرضه و تقاضاست. اگر کسی بپرسد: چرا کاهش تقاضا برای کتاب، عرضه ی آن را کاهش می دهد؟ بی درنگ جواب خواهیم داد: کتاب برای فروش در بازار تولید می شود؛ وقتی آن را نخرند یا کمتر بخرند، تولیدش پایین می آید. بسیار خوب؛ پس کتاب برای فروش تولید می شود. عجب کشف مهمی؟! مگر در دنیا چیزی وجود دارد که برای فروش تولید نشود؟ «از کرامات شیخ ما این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است»!!* اما آیا به راستی چنین است؟ آیا واقعاً مسئله ی «تولید کتاب برای فروش»، یعنی کالابودنِ کتاب، به وضوح شیرینیِ شیره است؟ فکر نمی کنم چنین باشد. وضوح شیرینیِ شیره از ماهیت طبیعیِ آن ناشی می شود، حال آن که «تولید کتاب برای فروش» امری طبیعی نیست؛ اجتماعی است، و همین اجتماعی بودن آن را از رمز و رازی آکنده می سازد که از منافع طبقه ی اقتصادیِ حاکم بر جامعه سرچشمه می گیرد. پس، بیایید پرده های این رمز و راز را از روی مقوله ی «تولید برای فروش»، یا «قانون عرضه و تقاضا»، کنار بزنیم.
کتاب مثل هر محصول دیگری که انسان تولید می کند، ارزش استفاده دارد. استفاده اش در خواندن آن است. تا اینجا، مسئله کاملاً روشن است و هیچ رمز و رازی در آن وجود ندارد. اما برای تولید کتاب، ناشر باید از یک سو ابزار تولید و مواد اولیه ی آن را داشته باشد و از سوی دیگر این مواد و ابزار را در اختیار کارگران عرصه ی کتاب بگذارد تا آنها آن را به کتاب تبدیل کنند و برای فروش به بازار ارائه دهند. به این ترتیب، کتاب با سرمایه ی ناشر و کار کارگر تولید و وارد بازار می شود. پس از فروش کتاب در بازار است که سرمایه و سود تولید کتاب به ناشر باز می گردد. اما، چنان که گفتم، برخورداری انسان از ارزش استفاده ی کتاب در گرو داشتنِ پول است. پول خود نماینده ی چیز دیگری است، چیزی معادل و هم ارز با آنچه صرف تولید کتاب شده است. به عبارت دیگر، پولی که برای خرید کتاب صرف می شود شکل چیز دیگری است که آن چیز ارزش مبادله ی کتاب است. پس، کتاب به عنوان کالا علاوه بر ارزش استفاده، ارزش مبادله هم دارد. اما خودِ ارزش مبادله ی کتاب ما را به چیز دیگری می رساند و آن ارزش است، یعنی مقدار کاری که صرف تولید کتاب شده است. از عرصه تولید کتاب وارد عرصه ی فروش آن شدیم تا به پول برسیم؛ پرده ی پول را کنار زدیم تا به ارزش مبادله برسیم؛ پرده ی ارزش مبادله را کنار زدیم تا به ارزش برسیم؛ و سرانجام، پرده ی ارزش را کنار زدیم تا در پس همه ی اینها به کار انسان برسیم. اما مقوله ی کار نیز خود به ایدئولوژی زدایی نیاز دارد. کار کیفیتاً متمایزی که صرف تولید کتاب به عنوان محصول مورد استفاده ی انسان می شود یک چیز است و کار کمیتاً معادل سازی که صرف تولید کتاب به عنوان ارزش می شود چیزی دیگر. بنابراین، کار نیز همچون کالا خصلتی دوگانه دارد: از یک سو کار مشخصِ تولید کتاب است که فعالیتی کیفی است و به لحاظ کمی قابل اندازه گیری نیست و، از سوی دیگر، کار مجرد، کمی و کیفیت زدایی شده ای است مثل همه ی کارهای دیگر که با زمان اندازه گیری می شود. تا اینجا را داشته باشید، به آن برمی گردم.
تصور ناشر، کارگران نشر و به طور کلی درک رایج در جامعه این است که ناشر بابت مواد اولیه ی تولید کتاب هزینه می کند و به کارگران شاغل در تولید آن پول می پردازد و حال پس از این پرداخت ها نوبت دریافت اوست. و این دریافت هم قاعدتاً باید مبلغی باشد بیش از کل مبلغی که او هزینه کرده است. یعنی او علاوه بر سرمایه ی به کارگرفته شده اش باید سود هم ببرد. به قول معروف: پول، پول می آورد. بنابراین، درک رایج در جامعه سود را حق طبیعی و مسلم ناشر و لازمه ی تداوم تولید در چهارچوب شرایط موجود می داند. حقیقتی در این درک رایج وجود دارد و آن این است که ادامه ی کارِ کارگر نشر در گرو سودبری ناشر است، و اگر ناشر سود نبرد مؤسسه اش تعطیل و کارگر نشر هم کارش را از دست می دهد. اما درک رایج حقیقت مهم تری را در پرده ای - بازهم از رمز و راز - می پوشاند. این حقیقت کدام است؟
چنان که گفتم، کار از جمله کارِ گارگرانِ عرصه ی کتاب، در کنار مشخص و کیفی بودن، مجرد، کمی و قابل اندازی گیری است. چرا چنین است؟ برای آن که تحقق آن مستلزم وجود رابطه ی خرید و فروش بین کارگر و کارفرماست، و نفس این رابطه وجود ملاک و میزانی به نام زمان را برای سنجش کمیِ کار الزام آور می کند. اما چه چیزی است که در این رابطه خرید و فروش می شود؟ بی گمان، آنچه که خرید و فروش می شود خودِ کار نیست. زیرا کار فعالیتی است که قرار است پس از بستن قرارداد خرید و فروش انجام شود و این قرارداد برای تحقق آن بسته می شود. پس، چیز دیگری باید خرید و فروش شود تا کار بتواند به مثابه ی پیامد آن متحقق شود. چیزی که خرید و فروش می شود نه کار بلکه نیروی کار است. به عبارت دیگر، توان جسمی و فکری کارگر است که خرید و فروش می شود. این همان حقیقتی است که تصور رایج در جامعه روی آن پرده می کشد. تصور رایج این است که کارفرما کارِ کارگر را می خرد و به او مزد یا حقوق می دهد. بر اساس این تصور، مزد کارگر معادل کاری است که او برای کارفرما انجام می دهد و مبادله ی مزد و کارِ کارگر مبادله ی ارزش های برابر است، درست مثل مبادله ی یک شیشه شیر با ٢ هزار تومان پول. چرا ایدئولوژی حاکم بر جامعه ی سرمایه داری خرید و فروش نیروی کار را به شکل خرید و فروش کار نشان می دهد؟ برای آن که منافع طبقه ی سرمایه دار ایجاب می کند که جامعه او را به عنوان یک طبقه ی استثمارگر نشناسد. خرید و فروش نیروی کار بدین معناست که موضوع این معامله یک کالای زنده است، و مصرف یک کالای زنده، یعنی مصرف توان جسمی و فکری انسان، برخلاف مصرف تمام کالاهای دیگر، ارزشی بیش از آنچه صرف آن شده است تولید می کند. پرده پوشی تصور رایج در جامعه برای کتمان این حقیقت است که سرمایه دار با خرید نیروی کارِ کارگر ارزشی اضافه بر آنچه کارگر صرف بازسازی این نیرو کرده است از این نیرو بیرون می کشد، حقیقتی که نشان می دهد منشاء سود سرمایه دار همین ارزش اضافی است و نه شم اقتصادی یا زرنگی یا توان مدیریت سرمایه دار و مسایلی از این دست.
اما این واقعیت اقتصادی چه ربطی به کاهش تیراژ کتاب دارد؟ هنگامی که اُس و اساس و رکن رکین اقتصاد جامعه نه تولید برای رفع نیازهای انسان بلکه رابطه ی خرید و فروش نیروی کار برای کسب هر چه بیشتر ارزش اضافی باشد و این رابطه، یعنی سرمایه، همچون اختاپوس تمام عرصه های اقتصادی را در سیطره ی خود داشته باشد، حرکت آن از تعمیق کتاب خوانی از طریق افزایش تیراژ کتاب به تنوع سطحی و بی عمقی از عنوان های کتاب، از عرصه ی تولید کتاب به عرصه ی تولید کالاهای زیانبار اما سودآور، از عرصه ی تولید به طورکلی به عرصه ی توزیع و دلالی و فروش کالاهای بنجل، از عرصه ی دلالی به عرصه ی نزول خواری** و حتی به عرصه های گندیده تر و ضدانسانی تر از آن به راحتی و آسانی صورت می گیرد. آنچه برای این رابطه مهم است فقط و فقط بیرون کشیدن ارزش اضافی هرچه بیشتر از جسم وجان انسان کارگر برای انباشت هر چه بیشتر است. عرصه ی تولید کتاب در ایران، هم به دلایل اقتصادی و هم به علل فرهنگی، عرصه ای است که در آن نرخ ارزش اضافی به مراتب پایین تر از نرخ ارزش اضافی در عرصه های اقتصادی دیگر است و سرمایه به راحتی از آنجا به جاهای دیگر نقل مکان می کند. از یاد نبرده ایم که چند سال پیش، که کاغذ دو نرخ داشت، تولید کتاب به چنان وضعیت فلاکت باری افتاد که برخی ناشران به جای آن که سهمیه ی کاغذ خود را صرف تولید کتاب کنند آن را در بازار آزاد می فروختند، زیرا سود فروش کاغذ از سود تولید کتاب بیشتر بود. مهاجرت سرمایه از یک عرصه ی اقتصادی به عرصه ی دیگر برای کسب ارزش اضافیِ بیشتر، قانون بی چون و چرای تمام جوامع سرمایه داری است. اما سرمایه داری ایران را حدیثی دیگر است؛ این قانون در ایران بسی افسارگسیخته تر، بسیار بی پرواتر و به مراتب شدیدتر از بسیاری جاهای دیگر عمل می کند. و همین افسارگسیختگی، بی پروایی و شدت اصلاح ناپذیر مهاجرت سرمایه از یک جا به جای دیگر است که تیراژ کتاب را در سال های اخیر از ٣٠٠٠ به ۵٠٠ رسانده است. آنچه به عنوان قانون عرضه و تقاضا خود را به ما می نمایاند فقط شکل و ظاهر این سرمایه ی ویرانگر و تمدن ستیز است.

محسن حکیمی

برگرفته از ویژه نامه ی کتابِ روزنامه ی شرق، چهارشنبه ٢٣ اردیبهشت ١٣٩۴


* شرق، «شیخ ما» را سانسور کرده و این بیت را به صورت زیر چاپ کرده است: از کرامات او این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است.

** شرق، «عرصه ی نزول خواری» را سانسور کرده است.