در هیچ عصری از تاریخ حکومتگران و طبقهی حاکم فقط با سرباز و زندان و ترساندن مردم ستمدیده حکومت نکردهاند، بلکه کوشیدهاند اینان را به طرق دیگری نیز به اطاعت از فرامین و قوانین وا دارند. چنان که در اعصار گذشته از دستگاه کلیسا و مذهب و در عصر جدید از سازمانهای تابعه و بوروکراسی دولتی همچون دستگاههای قانونگذاری نهادهای آموزشی و صد البته رسانهها و تشکیلات اجتماعی در کنار تاسیسات مذهبی وابسته بهرهبرداری لازم شده است. کارکرد اصلی این نهادها حقانیت بخشیدن به رابطهی سلطهگرانهای است که از طریق آن حکومتگران بتوانند با کمترین سرکوب حکومتشوندگان و پذیرش مشروعیت روانی و فکری از سوی اینان رابطهی سلطهگرانه خود را ادامه دهند. این امر به آن معنی نیست که جامعه نیاز به قانون آموزش، آگاهی از رویدادها و حتا تسلای روحی و انجام شعار اعتقادی خود ندارد، اما موضوع اصلی این است که طبقهی حاکم با درک این نیازها میکوشد با سازماندهی تشکیلات و رهبری و مدیریت بر این نیازها، افکار و اندیشههای مورد نظر خود را از آن طریق بگستراند. به این ترتیب نهادهای مشروعیتساز، منبع و منشا خلق ایدئولویژی و آگاهیهای کاذبی میشوند که نقاط وحدت و افتراق دروغینی میان حکومتشوندگان میآفرینند تا مهر جاودانگی بر روابط سلطه بزنند.
آنجا که بحث اخلاق و تربیت و پرورش پیش میآید، خلق اسطورهها و شخصیتهای فرا-تاریخی و انتساب نوعی اعمال معجزهگونه و توانایی فوق بشری به آنان، القا وجود هالههای نورانی که تا مرز پرتوافشانی پیش میرود. برگرداگرد این اسطورهها، برگزاری مراسم مویه و زاری یا گردهماییهایی که در آن اعمال عجیب وغریب صورت میگیرد، در کنار موعظههای اخلاقی بیمحتوا که دیگر در شکل بستههای آموزشی و بدون هیچ کارکرد اخلاقی اجتماعی دائما تکرار میشوند، کارکردی جز مسخ طبقات تحت ستم وحکومتشوندنگان ندارد.
اگر طبقات تحت ستم، اسطورههای خود را میسازند و همین موجب کوششی میشود تا موعظهگران طبقات استثمارگر را برای مصادره این اسطورهها برمیانگیزاند اما این کوشش دوگانگی غریبی را پیش میآورد. درحالی که اسطورهها و نظام اخلاقی موعظه گران طبقه حاکم تقریبا هیچ سنخیتی با طرز رفتار و زندگی این طبقه ندارد و در جهان ماورایی سیر میکنند، اسطورهها و قهرمانان طبقات ستم دیده تا آنجا شبیه خود آنان هستند که فقط از بعضی شرارتها و رذایل کوچک اخلاقی این ستمدیدگان مبرا هستند.
اما فضیلتهای اخلاقی در باره مسائل سیاسی جایگاه ویژهای دارد و اگر سرمایه، تمام ارزشهای انسانی را همچون کالا میانگارد و کم و زیاد قابل خرید و فروش میداند، فعالان حقوق طبقهی کارگر نمیتوانند فضایلی را که آموزههای تاریخی و جهان شمول بشری تلقی میشوند نادیده انگارند و بنابراین مرزهایی خدشه ناپذیر با جهان اخلاقی سرمایه و طبقهی حاکم برقرار میسازند.
بگذارید نمونهای را به میان آورم. صاحب منصبان طبقات حاکم در حالی که میدان سیاست را در انحصار خود قرار میدهند اما موعظهگرانشان مدعیاند سیاستورزی امری کثیف و ورود به آن، ورود به دنیای خدعه و نیرنگ است گویا باید طبقهی کارگر در سیاست بیطرف و خنثی بماند و فقط چرخهای سرمایه را بچرخاند. موعظهگر دنیای سرمایه نیک میداند که در پنهان هر عمل سیاسی صاحب سرمایه ، بند و نسبتهای بسیاری برقرار است اما فعالان آگاه طبقهی کارگر نیز میدانند که جهان اخلاقی طبقه حاکم جهان نمایشها است و در آن کمتر سقراطی میتوان یافت. اگر سود درهر قدمی که صاحب منصبان سرمایه برمی دارند تنها انگیزه و نقش اصلی را بازی میکند و از نظر ایشان در این راه چاپلوسی، دروغ و دغل و زیر پای رقیب را خالی کردن،تهمت وافترا زذن فضیلتهای حقیقی یا هوش و استعداد وزرنگی به حساب میآید ، در نزد کوشندگان راه رهایی، حقیقتجویی، راستگویی، گذشت و فداکاری ، نگه داشتن حرمت افراد، مجموعهای از فضیلتهای انسانی است که به مثابه فرهنگ بشری چراغ راه آنان است و باید آن را پاس داشت. صاحب منصب سرمایه حتا نسبت به مقوله ی حقوق بشر" نفی موضوع میکند و موعظه گرانش لرزان و ترسان از عاقبت کار میکوشند بر آن لگام بزنند زیرا اصل اخلاقی سودپرستی نقشی دوگانه را برای آنان رقم میزند. هم باید دم از حقوق انسان بزنند و هم باید اصل مهم سودپرستی را برای آنان رقم بزند. هم باید دم از حقوق انسان بزنند و هم باید اصل مهم سودپرستی را تقدیس کنند. میدان عرض اندام ایشان میدان حقیری است که در آن حقوق انسانی قربانی میشود. به جای آنکه محلی برای بروز فضیلتهای انسانی باشد مکانی برای سازشهای منفعتطلبانه است. این فضیلتهای اخلاقی صاحب منصب سرمایه جایی در اخلاق مبارزهی فعالان طبقهی کارگر ندارد.
دست آخر آنکه دیری است در پهنهی سیاسی ایران، جریانی فکری و اخلاقی منتسب به چپ که به ادعای هوادارنش ، نهال ایدههای دفاع از حقوق کارگران را در کشور کاشته، به رغم اقرار خودخواسته و روشنگر اعضای جداشدهاش که تمام هستی آن جریان را به زیر سوال برد، به سیاست و اخلاق سیاسی همان گونه مینگرد که جهان سرمایه و موعظه گرانش و هنوز از درک این حقیقت ساده عاجز است که تحریف تاریخ و تخریب و دروغ، تاریخ را نمیسازد. باید این جمله ی پرنغز را به ایشان یادآور شد:
"تجربه مانند معلم بیرحمی است که اول امتحان میگیرد و بعد درس میدهد".
آزاده حسینی
کانون مدافعان حقوق کارگر