دور جدیدی از بحث و جدل بر سر خصوصیات و نقش جنبش کارگری ایران در میان عناصر و گروه هایی که چپ و سوسیالیست خوانده می شوند، آغاز شده است. در این جدل، عملکرد کمیته های گوناگون و نیز تشکل های مستقل سندیکایی زیر ذره بین قرار گرفته است. اگر چند سال پیش، گروه ها و یا عناصر چپ اختلاف نظرهای شان با نحوه عمل تشکل های موجود و سیاست رهبران شان را مسکوت می گذاشتند و دهان را فقط برای تحسین و ستایش از آن ها باز می کردند، حالا شمشیر انتقاد را بیرحمانه بالای سر می چرخانند. چه عواملی باعث این تغییر رویه شده است؟ چه روحیه و انگیزه ای پشت جدل های امروز قرار دارد؟ مهم تر اینکه، مبارزه نظری و سیاسی کنونی باید چه سمت و سویی اتخاذ کند و به چه پرسش هایی پاسخ بگوید تا گرهی از کار باز کند و در خدمت به پیشروی و تکامل جنبش طبقه کارگر قرار بگیرد؟
آنچه پیش رو دارید نخستین بخش از مجموعه ای است که به شکل فشرده به پرسش های بالا می پردازد. تلاش ما اینست که هر بخش در عین پیوستگی با بخش های دیگر، تا حدی خصلت مستقل هم داشته باشد. بر همین مبنا از همه رفقا و دوستان علاقمند به اظهار نظر و مطرح کردن دیدگاه های نقادانه خود در مورد این مجموعه دعوت می کنیم که منتظر انتشار همه بخش ها نشوند و نظرات خود را بر سر هر بخش در دسترس ما قرار دهند.
بخش پنجم:
اصول فراموش شده و راه برون رفت
سوالی که امروز در برابر فعالان چپ و همه کسانی که خود را مدافع طبقه کارگر می دانند قرار دارد این است که برای شکستن دور باطل و ایجاد یک تحول تعیین کننده در جنبش چپ و کارگری ایران چه باید کرد. عدم پاسخگویی صحیح و عملی به این سوال، به گسترش و پا سفت کردن تجدید نظر طلبی و انحلال طلبی می انجامد. به همین علت است که اینک در بین «کارگریست ها» (یعنی کسانی که نگاهشان بیشتر از اینکه به طبقه کارگر و اهداف و منافع اساسی و درازمدت طبقه جهانی و دورنمای انقلابی طبقاتی دوخته شده باشد متوجه فرد کارگر و منافع روزمره و کوتاه مدت اوست) ابهام و تردید نسبت به جایگاه طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری و حتی در مورد مفهوم طبقه کارگر شیوع پیدا می کند. نظریاتی که نافی نقش محوری طبقه کارگر در امر دگرگونی انقلابی اند و از «اشباع شدن» نقش تاریخی طبقه کارگر یا از ایجاد پدیده نوینی تحت عنوان «توده انبوه» به جای طبقه کارگر در دنیای گلوبالیزه می گویند، رفته رفته در بین کسانی که تا دیروز به سبیل مرد کارگر صنعتی عضلانی قسم می خوردند هوادار پیدا می کنند. نتیجه دیگر، نومید شدن فعالان چپ از جنبش کارگری و از کارگران در جوامع تحت سلطه و عقب مانده ای نظیر ایران و جست و جوی «جنبش کارگری واقعی» در اعتصاب ها و اعتراض های در حال رشد کارگران متشکل در اتحادیه های کارگری اروپا است. به همین علت است که مثلا اعتصاب عمومی اخیر فرانسه در نظر بعضی از چپ های ایران تا سطح کمون پاریس ارتقاء مقام پیدا کرد و ستایش شد. و بالاخره این وضعیت حاصل دیگری هم دارد: اتکاء بیشتر به آراء و الطاف مجامع و تشکل های بین المللی به اصطلاح کارگری. این ها نهادهایی هستند که در واقع از طریق فشار بر سیاست دولت های مختلف در قبال کارگران و همزمان اعمال نفوذ در جنبش های کارگری، منافع سیاسی و اقتصادی بورژوازی غرب را دنبال می کنند.
این گرایش ها و نقطه نظرات، مدعیان سوسیالیسم و کمونیسم را هر چه بیشتر از وظیفه سازماندهی انقلاب اجتماعی و استراتژی کسب قهرآمیز قدرت سیاسی، دور می کند. ما به هیچ وجه معتقد نیستیم که برای خروج از این بن بست، الگو و نسخه ای ساده در دست است. انحراف ها و مشکلات سیاسی و ایدئولوژیک و تشکیلاتی که امروز به صورت یک معضل مشترک خودنمایی می کنند، پدیده هایی سطحی و یک شبه نیستند بلکه ریشه در بیش از یک قرن مبارزه طبقاتی بین المللی دارند. گسستن از آن ها نیز در گرو باز نگری عمیق و ماتریالیستی دیالکتیکی سیاست ها و عملکردهای دیرینه است. نمی شود از اکونومیسم و رفرمیسم و قانون گرایی گسست کرد اما به آموزه ها و سنن نادرست و تجارب منفی در تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی و کارگری نپرداخت. نمی توان از خطاهای گذشتگان جمعبندی همه جانبه نکرد. به علاوه، ما نیازمند ارائه یک تصویر عینی و یک تحلیل صحیح از دامنه و ترکیب طبقه کارگر در شرایط کنونی (ایران و دنیا) هستیم. ما نیاز داریم فعالانه درگیر مباحثی شویم که بر سر مفهوم و نقش و ظرفیت طبقه کارگر در پرتو تغییرات واقعی در نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی به راه افتاده است.
در مسیر انجام این کارها، مدافعان و نمایندگان منافع طبقه کارگر نیاز دارند که جوهر اساسی نگرش و سیاستی که لنین در «چه باید کرد» جلو گذاشت و بعدها زیر خروارها اکونومیسم و رفرمیسم و رویزیونیسم مدفون شد را از زیر آوار بیرون بیاورند. یعنی رابطه میان آگاهی انقلابی طبقاتی و جنبش خودانگیخته را به درستی درک کنند و نقش حزب رهبری کننده پیشاهنگ و ارتباط متقابلش با کنشگری آگاهانه و ابتکار عمل و خلاقیت توده ها را به روشنی ببینند. این جنبه اساسی «چه باید کرد» لنین است که مدت هاست نیروهای چپ از آن دست شسته اند، یا با برداشتی ترتسکیستی، اهمیت و صحت تزها و رهنمودهای «چه باید کرد» را تنها به مسائل تشکیلاتی «یک حزب منضبط و آهنین و نقشه مند» محدود کرده اند. در عین حال، ما باید آموزه ها و تزهای «چه باید کرد» را در پرتو تعمیق تئوری های مارکسیستی و تجارب انباشت شده جنبش بین المللی کمونیستی، غنا بخشیم و تکامل دهیم. این جنبش به ویژه در جریان انقلاب چین و دوران ساختمان سوسیالیسم و انقلاب فرهنگی تحت رهبری مائو سرشار از تجارب و نظریات ارزشمندی است که اگر به طور ماتریالیستی دیالکتیکی مورد جمعبندی و سنتز قرار بگیرند، افق های نوینی در برابر ما می گشایند و نگرش و سیاست های تشکیلاتی به مراتب پیشروتر و کارآمدتری را نسبت به دوران لنین و مائو در اختیار جنبش انقلابی قرار می دهند. با چنین جمعبندی و سنتزی می توان به درک عمیق تری از رابطه میان ایجاد یک هسته رهبری کننده مستحکم و به کار گیری انعطاف بسیار، خواه در چارچوب یک حزب انقلابی، خواه در سطح یک جبهه متحد، و یا بعد از کسب قدرت در دل یک دولت انقلابی و در جریان ساختمان سوسیالیسم، دست پیدا کرد. از این طریق است که می توان مفهوم سانترالیسم دمکراتیک در تشکیلات را روشن تر کرد و درک صحیح تری از مفهوم تشکیلات حزبی و سایر تشکل های مورد نیاز در پیشبرد انقلاب به دست آورد. بر مبنای همین جمعبندی و سنتز است که می توان اهمیت و ضرورت و امکان حرکت خلاف جریان توسط عنصر آگاه انقلابی، زمانی که در اقلیت و یا در موضع ضعیف قرار می گیرد، را دریافت. این نکته به ویژه در شرایط کنونی که شاهد حملات ضد کمونیستی و جولان دادن ها و مغز شویی نیروهای بورژوایی و رقابت ارتجاع بین المللی در حیطه های سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگی هستیم، اهمیتی بیش از پیش می یابد.
-------------------------------------------------
با درود.
متنی که می خوانید بخشی از کتاب «رهایی از چنگال همه خدایان» اثر باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا است. نقطه تمرکز این کتاب اگر چه عمدتا تشریح و نقد باورها و ارزش های مسیحیت به مثابه شکل و قالب ایدئولوژی مسلط بر جامعه آمریکا است، اما همانطور که در نوشته زیر خواهید دید شباهت نزدیکی بین توجیهات و تبلیغات ارتجاعی طبقه حاکمه آمریکا با مستبدان مذهبی حاکم بر ایران وجود دارد. در آینده تلاش خواهیم کرد بخش های دیگری از این اثر را در اختیار مخاطبان خود قرار دهیم.
تکامل، روش علمی و تاریک اندیشی دینی
یکی از راه های عمده ای که دین نقش «ناپلئونی» اش* را برای طبقات حاکمه استثمارگر و ستمکار بازی می کند حفاظت از یک اسطوره متحد کننده است. این اسطوره که در خدمت طبقات حاکمه قرار دارد، علل و منشاء واقعی پدیده های طبیعی و اجتماعی و مبنا و امکان تغییر ریشه ای را پنهان می کند و مانع شناخت مردم از آن ها می شود. امروز یکی از برجسته ترین جلوه های این امر را مشخصا در آمریکا، در ارتباط با واقعیت علمی تکامل می بینیم. بسیاری از مردم آمریکا نمی دانند یا قبول ندارند که تکامل یک واقعیت علمی است. البته این مساله را می توان یک کیفرخواست جدی دیگر علیه نظام آموزشی آمریکا به حساب آورد. این مساله به ویژه در بین تهیدستان و ستمدیدگان قابل مشاهده است. بسیاری از آنان حتی نمی دانند که تئوری تکامل چیست. به جای اینکه تئوری تکامل به آنان آموخته شود، مغزشان را از قصه ها و افسانه های خلقت آنگونه که در انجیل آمده، پر می کنند و دیدگاه نادرستی از تاریخ طبیعی و تاریخ جامعه بشری به آنان ارائه می دهند.
حقیقت اینست که از مدت ها پیش، تئوری تکامل در محافل علمی، در بین اکثریت افرادی که در علوم تخصص دارند و علم حرفه آنان است، به یک مساله بدیهی تبدیل شده است و به هیچ وجه یک مقوله مورد مشاجره و اختلاف نیست. این امر به ویژه در مورد دانشمندان زیست شناس صدق می کند. به علاوه، تئوری تکامل در دنیای امروز شالوده کل علوم است که بدون آن، علمی در کار نخواهد بود. اما بیشتر مردم حتی این را هم نمی دانند. آنان را در جهل نگاه داشته اند و از این راه مورد سوء استفاده قرارشان می دهند. از این جهل استفاده می کنند تا مردم علیه منافع خودشان عمل کنند. بدین طریق مردم را از فهم دنیا، و در نتیجه، از توانایی تغییر دنیا، محروم می کنند. مردم را از فهم شرایطی که در آن به سر می برند و آنچه که می توان در این مورد انجام داد دور نگاه می دارند.
اگر در جامعه شاهد مشاجره بر سر تئوری تکامل و یا جهل نسبت به آن هستیم، علت آن ست که بنیادگرایان مذهبی با حمایت نیروهای قدرتمندی از درون طبقه حاکمه، عامدانه چنین مشاجره و جهلی را ایجاد و تشویق و تقویت کرده اند. اگر چه در زیست شناسی و به طور کلی در علوم، تئوری تکامل یک واقعیت مسلم و کاملا جا افتاده محسوب می شود اما جرج دبلیو بوش اصرار دارد که «پرونده اینکه خداوند چگونه حیات را آفرید کماکان باز است». او امر تدریس تئوری تکامل را با تبلیغ اینکه نظریه «طراحی هوشمند»** را هم باید در کلاس های علوم درس داد، تضعیف می کند. این در حالی است که نظریه «طراحی هوشمند» هیچ پایه علمی ندارد. خب، می شود گفت که پرونده دیگری هم کماکان باز است: اینکه جرج بوش از عقل سلیم بهره مند است یا خیر؟! اما این علت اصلی تبلیغ عامدانه جهل و اراجیف خرافی توسط جرج بوش نیست. البته شماری از فاشیست های مذهبی ممکنست واقعا به نوعی مطلق گرایی انجیلی و ضدیت نامعقول با روشنگری اعتقاد داشته باشند و بوش هم می تواند یکی از آنان باشد، اما واقعیت اساسی تری در میان است: بخش های قدرتمندی از طبقه حاکمه به این باور رسیده اند که یک جهانبینی این چنینی می تواند یک نیروی ایدئولوژیک قوی منسجم کننده در اختیارشان قرار بدهد. ضرورت این مساله به ویژه در اوضاع کنونی مطرح است. اینک اجبار به برقراری سلطه جهانی و امپراتوری بلامنازع و بی رقیب آمریکا و به همراه آن، تغییرات ریشه ای در خود آمریکا، همه چیز را در مخاطره قرار داده است. پیشاپیش همه چیز از هم گسیخته است و احتمال بروز ابعاد گسترده تری از هرج و مرج و خیزش وجود دارد.
به همین علت، کارزار همه جانبه بی امانی به راه انداخته شده است که هدف از آن نه فقط ترویج دین به طور کلی، بلکه به ویژه ترویج بنیادگرایی فاشیستی مسیحی است. نه فقط ترویج این نوع بنیادگرایی مسیحی در صفوف ارتش آمریکا مجاز است بلکه به ویژه در بین افسران ارتش تبلیغ هم می شود. به همین علت، ژنرال جری بویکین می تواند مدعی شود که خدای ما خدای واقعی است و خدای اسلام خدای دروغین؛ بنابراین جنگ در عراق کاری موجه و محقانه است. این ژنرال آمریکایی نه فقط می تواند چنین ادعای بکند بلکه بعد از این کار، ترفیع هم می گیرد. بر همین مبنا، جرج بوش هم می تواند در دور دوم ریاست جمهوری اش رای مردم را نیاورد اما «خداوند او را برگزیند» و به کاخ سفید بفرستد. همان ژنرال آمریکایی اعلام کرده بود که: «نبردی که درگیر آنیم یک نبرد روحانی است. شیطان می خواهد این ملت را نابود کند. او می خواهد ما را که یک ارتش مسیحی هستیم نابود کند.»
واقعیت اینست که اصرار بر تفسیر مو به مو و مطلق گرایانه از انجیل یا قرآن، و یا متون و سنت های هر یک از ادیان اصلی دنیا، فقط می تواند به تقویت و تحمیل وحشتناک ترین شکل های ستم و عذاب بینجامد. یک نفر بعد از خواندن بعضی از نوشته های من در باره دین، برایم یک برچسب فرستاده که معمولا پشت ماشین نصب می کنند. واقعا از این برچسب خوشم می آید. روی آن چنین نوشته شده: «دورانی که دین بر دنیا حاکم بود را اعصار تاریکی نام نهادند.» کسانی که بالاتر در موردشان صحبت کردم نمایندگان آن دورانند. آنان بینش و ارزش هایی را تجسم می بخشند و در پی تحمیلش هستند که مشخصه «اعصار تاریک» است. اما آنان این کار را در خدمت یک شکل به اصطلاح مدرن از استثمار و سلطه و غارت انجام می دهند که سرمایه داری ـ امپریالیسم نام دارد و صاحب به روز ترین زرادخانه و تسلیحات مدرن نظامی است....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اشاره ای است به استفاده ماکیاولیستی ناپلئون بناپارت از دین برای حفظ سلطه دولت طبقه بورژوازی بر توده های مردم. ناپلئون اول با اینکه خود اعتقاد و باور مذهبی سفت و سختی نداشت به زیردستان خود توصیه می کرد که از حربه مسیحیت برای برقراری و تحکیم پیوند حاکمان و محکومان استفاده کنند.
** منظور از «طراحی هوشمند»، نظریه آفرینش کائنات و حیات توسط یک نیروی قادر هوشمند (یک خدا) بر مبنای یک هدف و طرح از پیش تعیین شده است. این طرز تلقی از حیات و کائنات با واقعیات اثبات شده و تجارب علمی نوع بشر در تضاد است و مبنای علمی ندارد.
فصل های مختلف کتاب
بخش اول: خدا از کجا آمد ... کی گفته ما نیاز به خدا داریم؟
"خدا روش های اسرار آمیز خودش را دارد"!
یک خدای بیرحم و واقعا هیولا صفت
انجیل تحت الفظی خوفناک است
بنیادگرایان مسیحی، فاشیستهای مسیحی
مذهب و طبقات حاکمه ستمگر
نگاهی حقیقی به مسیح
ده فرمان چیست؟
عهد جدید را نمی توان از عهد قدیم جدا کرد
مسیحیت بنیادگرا و مسیحیت "بوفه سالاد"
تکامل، روش علمی و تاریک اندیشی دینی
اگر خدا نیست پس چرا مردم به آن اعتقاد دارند؟
چرا مردم به خدایان گوناگون اعتقاد دارند؟
بخش دوم: مسیحیت، یهودیت، و اسلام، سد راه آینده
تکامل تاریخی و نقش مسیحیت: دکترین ها و انگیزه قدرت
مسیحیت به مثابه یک مذهب جدید: نقش مرکزی پُل و نفوذ او
راز زدائی از مسیح و مسیحیت
اسلام بهتر (یا بدتر) از مسیحیت نیست
بنیادگرائی مذهبی، امپریالیسم و "جنگ علیه ترور"
چرا بنیادگرائی مذهبی در حال رشد است؟
طرد "نخوت تنگ نظرانه" روشنگری
رشد مذهب و بنیادگرایی مذهبی: تجلی غریب یک تضاد اساسی
بخش سوم: مذهب- یک زنجیر بسیار بسیار سنگین
مذهب، پدرسالاری، مردسالاری و ستم جنسیتی
منطقه انجیل پرستان آمریکا، منطقه به دار کشیدن سیاهان: برده داری، سفید سالاری و مذهب در آمریکا
فاشیسم مسیحی و ژنوسید
مذهب، بنیادگرائی و روحیه تسلیم و عبودیت
بخش چهارم: خدا موجود نیست- به سوی کسب رهائی بدون کمک خدایان
"دست چپ خدا" و راستگرایان
مبارزه برای رهایی
اسطوره ی "نقش مثبت اسطوره ی مذهبی"
خرد "به ما خیانت" نکرده است- خرد مطلقا ضروری است- اندیشه، به تنهائی، کافی نیست
"ایمان" مذهبی را همان که هست بنامیم: یک چیز غیر عقلانی
خدا نیست- و دلیل خوبی برای اعتقاد به آن وجود ندارد
مذهب به مثابه افیون مردم - و سدی در مقابل رهایی
طبیعت بشر تغییر پذیر است - رهائی بدون خدایان
تا هفته ای دیگر...
جمعی از فعالین کارگری(جافک)
دی ماه ١٣٨٩
----------------------------
بخش چهارم:
باز هم درباره تشکیلات، نگرش طبقاتی و خط سیاسی
همانطور که بارها در مقالات خود خاطر نشان کرده ایم، ما معتقد به ارائه الگوهای از پیش تعیین شده تشکیلاتی برای جنبش های گوناگون منجمله جنبش کارگری نیستیم. مهم تر اینکه، فکر نمی کنیم یک عنوان یا فرم تشکیلاتی مثل «سندیکا» یا «شورا» همواره صاحب یک محتوای ثابت و یا ضامن منافع طبقه کارگر یا جمعی از کارگران خواهد بود. سندیکاها و شوراها نیز صحنه جدال ها و مبارزات گرایش ها و خطوط و سیاست های مختلف هستند و نقش و راستای کلی حرکت آن ها در مقاطعی می تواند در خدمت به منافع و خواسته های جزیی یا کلی طبقه کارگر باشد، و در مقاطعی دیگر در خدمت به منافع بورژوازی. نکته دیگر اینست که هر چند یک محدوده کلی برای تعریف سندیکا و شورا وجود دارد که مبتنی بر تجربیات انقلابی به ویژه در قرن بیستم و بازتاب آن در ادبیات مارکسیستی است، اما لزوما «سندیکا» مساوی با ظرف مبارزه صرفا اقتصادی ــ رفاهی کارگران، و «شورا» لزوما مساوی با ظرف مبارزه صرفا انقلابی آنان نیست. تجربه نشان داده که در مقاطعی، تشکل های سندیکایی می توانند تحت تاثیر فضای سیاسی شده جامعه و یا شکل گیری اوضاع انقلابی، اهداف و خواسته های سیاسی معینی را دنبال کنند که به واقع بیان اراده و عمل مشترک توده های زیر پوشش آن تشکل ها در آن مقطع مشخص باشد. برای مثال، سندیکای کارگران پروژه ای آبادان(1) در سال 1358 خواسته های سیاسی معینی در حمایت از مبارزات بر حق ستمدیدگان کرد و عرب و... در برابر رژیم جمهوری اسلامی مطرح کرد و یک جهت گیری آشکارا ضدامپریالیستی را به نمایش گذاشت. یا در همان دوران، شوراهای کارگری گوناگونی در گوشه و کنار کشور پا گرفت که خیلی شان صرفا خواسته های اقتصادی و رفاهی کارگران را تعقیب می کردند و حتی اگر خواهان مشارکت در امر مدیریت و سازماندهی محیط شغلی خود بودند، به مساله قدرت سیاسی و تعیین تکلیف با آن نزدیک نمی شدند.
در مورد تشکل های گوناگون و جایگاه هر یک در مبارزات طبقاتی و اجتماعی به اختصار می توان گفت که اگر یک استراتژی و نقشه انقلابی، نقش و ربط این تشکل ها به یکدیگر (خواه پایدار باشند و خواه موقتی) را مشخص نکند، صحبت از مفید و موثر بودنشان به یک بحث مجرد و بی فایده تبدیل خواهد شد. همانطور که بالاتر گفتیم از هر عنوانی می توان در خدمت به اهداف و منافع گوناگون طبقاتی استفاده کرد. حال می خواهد نام یک تشکل، حزب کمونیست باشد یا شورای کارگری و یا سندیکا. در انقلاب اجتماعی البته ما با انسان ها و عنصر آگاهی و فعالیت و ابتکار عمل سر و کار داریم و از این نظر شاید تشبیه گونه های مختلف سازمان یابی و سازماندهی انسان ها در فرایند یک انقلاب، به پیچ و مهره ها و اجزاء یک ماشین بزرگ چندان صحیح نباشد. اما این واقعیتی است که عملکرد توده های متشکل در سازمان های گوناگون (با همه تضادها و تفاوت هایی که میان این عملکردها در فرایند پیچیده و طولانی انقلاب بروز می کند) می تواند و باید توسط یک استراتژی و نقشه عمومی هماهنگ شود و در مسیر یک هدف واحد قرار بگیرد. در انجام این کار، حزب پیشاهنگ انقلابی نقش تعیین کننده ای بر عهده خواهد داشت.
اینک بگذارید به نکته ای بپردازیم که به مساله خط و سیاست و محتوای فعالیت ها مربوط می شود. بارها شنیده ایم که به محض به میان آوردن مساله اهداف اساسی و منافع درازمدت طبقه کارگر، کسانی ما را متهم می کنند که خواسته های مشخص و روز را از نظر دور می داریم و به فکر بهبود شرایط کار و زندگی کارگران و کاستن از بار مصائبی که سرمایه داری بر دوش آنان نهاده نیستیم. بارها دیده ایم که به محض تاکید کردن بر نقش تعیین کننده و بی برو و برگرد حزب پیشاهنگ انقلابی در سازماندهی یک انقلاب اجتماعی ریشه ای و رهبری امر رهایی نوع بشر، کسانی به ما خرده می گیرند که برای شکل های گوناگون تشکل مستقل کارگران و توده های ستمدیده ارزش و اهمیتی قائل نیستیم. اما این اتهامات و خرده گیری ها با واقعیت منطبق نیست. بحث ما اینست که هر یک از این مقوله ها، از رفرم و بهبود شرایط گرفته تا شکل های مختلف سازماندهی را باید در جای درستش قرار داد و ارتباط آن ها را با دورنما و اهداف اساسی انقلاب اجتماعی و ابزار مرکزی سازماندهی و هدایت این انقلاب مشخص کرد. مبارزه پیروزمندی که به اصلاح واقعی شرایط کار و معیشت توده های کارگر و سایر بخش های مردم بینجامد، در ایجاد همبستگی و اتحاد، دمیدن روحیه مبارزاتی، تقویت اعتماد به نفس و اتکاء به نیروی خود، و ایجاد فرصت و امکانات بیشتر برای پیشروی مبارزه، نقش موثری بازی می کند. ولی اگر نیرویی بخواهد به جای آگاه کردن، سازمان دادن و برانگیختن توده ها حول استراتژی انقلاب که کسب قدرت سیاسی در مرکز آن قرار دارد و گام تعیین کننده در مسیر رهایی است، مردم را به استراتژی رفرم در چارچوب نظام سرمایه داری و قدرت سیاسی موجود دعوت کند، مشتی وعده های فریبنده و یا حک و اصلاحاتی اینجا و آنجا نصیب توده ها خواهد کرد که اغلب ناپایدارند و با نخستین ضد حمله های حاکمیت پس گرفته خواهند شد. مبلغان استراتژی رفرم، عملا مهمترین دستاورد را نصیب حاکمان می کنند: برای آنان وقت می خرند تا قوای خود را جمع و نقاط ضعف خود را ترمیم کرده، یورش های مرگباری را علیه مقاومت ها و اعتراضات ستمدیدگان سازمان دهند.
یک واقعیت مهم دیگر در بحث از رفرم اینست که اصلاحات واقعی و پایداری که در وضعیت کار و معیشت توده ها و به طور کلی در روابط حاکم در جوامع طبقاتی حاصل شده، اغلب محصول جانبی جنبش های انقلابی بودند که قدرت سیاسی حاکم را مستقیما نشانه می گرفتند. در حقیقت، آن اصلاحات با زور مبارزات انقلابی به نظام حاکم تحمیل شده اند. این نکته ای است که مبلغان استراتژی رفرم (یا رفرمیست ها) مسکوت می گذارند. درست به همین ترتیب، اگر کسانی پیدا شوند و تحت این عنوان که «انقلاب کار توده هاست» یا «رهایی کارگران فقط به دست خودشان میسر خواهد شد» بخواهند ضرورت رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی را (که بدون شک ظرف متشکل کردن همه توده های کارگر و حتی اکثریت آنان نیست) بر فرایند انقلاب اجتماعی نفی یا کمرنگ کنند، و برای به اصطلاح «خود ــ سازمانیابی» کارگران بدون در نظر گرفتن خط و سیاست و جهت گیری حاکم بر آن در هر مقطع، جایگاهی «مقدس» و ویژه قائل شوند، عملا در راه رهایی ستمدیدگان مانع تراشی خواهند کرد. چرا که خلاف قانونمندی تکامل و سازماندهی انقلاب اجتماعی، فرایند آگاهگری و راه و روش رها کردن ظرفیت انقلابی و ابتکار عمل مبارزاتی توده ها حرکت می کنند. بگذارید تحریک آمیز صحبت کنیم، حتی اگر در نتیجه یک تصادف تاریخی، قدرت سیاسی به دست توده هایی بیفتد که شکلی از «خود ــ سازمان یابی» را تجربه می کنند اما حرکت انقلابی شان محروم از رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی است، فقط از یک چیز می توان مطمئن بود: شکست شان قطعی است! خواه بر اثر بی نقشه و دورنما بودن و ناتوانی در ترسیم استراتژی و تاکتیک های پیروزمند در برابر دشمنان طبقاتی داخلی و خارجی که نقشه مند عمل می کنند. خواه در نتیجه دنباله روی از محدودترین خواسته ها و نازل ترین افق مبارزاتی که معمولا به شکل سیاست های ناسیونالیستی و یا تبدیل مدرنیسم بورژوایی به کعبه آمال بروز می کند؛ یعنی تسلیم شدن به بورژوازی نوخاسته ای که لباس کارگری به تن کرده است.
خلاصه کنیم، فرق است میان مبارزه بر سر خواسته های اصلاحی با رفرمیسم؛ میان مبارزه محقانه و خودانگیخته تریدیونیونی کارگران با تریدیونیونیسم. اگر اولی در جایگاه خود حائز اهمیت و ارزش و تاثیری است که بالاتر به آن اشاره کردیم، دومی فقط و فقط سد راه مبارزه طبقه کارگر و هدف رهایی نوع بشر از شر نظام طبقاتی می شود. بهانه هایی مانند «ضعیف بودن جنبش توده ای»، «تشکل یا آگاهی اندک کارگران»، «فقدان اوضاع انقلابی» و... تغییری در ماهیت رفرمیسم و تریدیونیونیسم نمی دهد و این پدیده ها را از یک دام به ابزاری برای کسب رهایی تبدیل نمی کند.*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) - برای آشنائی بیشتر با تاریخ سندیکای پروزه ای آبادان می توانید به بخش انتشارات جافک رجوع کنید.
* یک نمونه جدید از خلط مبحث در این مورد، مقاله ای است به قلم محمد قراگوزلو تحت عنوان «اتحادیه گرایی کلاسیک» که در سایت های مختلف منجمله افق روشن قابل دسترسی است. در بخش اول این نوشته، قراگوزلو به وضوح از تریدیونیونیسم دفاع می کند (که البته می توان آن را به دفاع از رفرمیسم هم تسری داد.) حرف قراگوزلو، دفاع از مبارزات برحق تریدیونیونی کارگران نیست بلکه از تریدیونیونیسم دفاع می کند. یعنی از یک گرایش بورژوایی و محافظه کارانه که کارگران را به خزیدن زیر پر و بال بورژوازی و چک و چانه زدن دائمی برای فروش بهتر نیروی کار، بی هیچ دورنمای انقلابی، دعوت می کند. در این مقاله که عمدتا در نقد «چه باید کرد» لنین است، چنین می خوانیم: «در اوضاع غیر انقلابی و فقدان توازن قدرت میان دو قطب اصلی جامعه، این اتحادیه ها و سندیکاها هستند که قادرند به همان درجه یی که از بورژوازی امتیاز کسب می کنند به انکشاف مبارزه ی طبقاتی، سازمان دهی، تجربه، عمل، بهبود زنده گی و آگاهی کارگران یاری رسانند.... در این میان نکته ی مهم این است که تریدیونیونیسم نیز با وجود ماهیت غیرانقلابی خود شیوه یی از مبارزه ی طبقه ی کارگر را نماینده گی می کند که برای رسیدن به اهداف بعدی موجه، مفید و البته ضروری است...... تریدیونیونیسم چه به مثابه ی مکتب تمرین قابلیت و مرور توان مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا و چه در قالب هم بسته گی محدود و مبارزه ی صنفی کارگران، در سیر تطور شکل بندی سوسیالیسم و تیز کردن دندان های موش کور تاریخ حرکتی اجتناب ناپذیر است.» (تاکیدها از ما)
---------------------------------------------------------------------
با درود.
این هفته به معرفی کتابی بنام اسلحه، میکروب و فولاد، سرنوشت جوامع انسانی، می پردازیم.
........
اسلحه، میکروب و فولاد، سرنوشت جوامع انسانی،
نویسنده: جرد دایموند،
ترجمه حسن مرتضوی،تهران، نشر بازتاب نگار
زبان كتاب: فارسی
قیمت: ۱۱۷۰۰۰ ریال
سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 1
شمارگان : 2200
تعداد صفحه:544
ابعاد: وزیری
نوع جلد: شومیز
موضوعات:
انسان - تاثیر محیط ، تکامل اجتماعی ، تمدن - تاریخ ، قوم شناسی - تاریخ
اسلحه، میکروب و فولاد: سرنوشت جوامع انسانی کتابی است نوشته جرد دایموند، استاد جغرافیا و فیزیولوژی در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس. در سال ۱۹۹۸ این کتاب موفق به کسب جایزه پولیتزر و جایزه Aventis برای بهترین کتاب علمی شد. یک مستند تلویزیونی بر اساس این کتاب تولید شده و توسط انجمن جغرافیای ملی در ماه ژوئیه سال ۲۰۰۵ از شبکه پی بی اس پخش شد. این کتاب همچنین تحت عنوان اسلحه، میکروب و فولاد: تاریخی جامع از همه در ۱۳۰۰۰ سال گذشته منتشر شده است.
فصل بندی این كتاب پس از پیش درآمد شامل چهار فصل با عناوین «از عدن تا كاخاماركا»، «پیدایش و گسترش تولید خوراك»، «از خوراك تا سلاح، میكروب و فولاد» و «دور دنیا در پنج فصل» و «آینده تاریخ بشر به منزله علم» است.
خلاصه
کتاب تلاشی است برای توضیح اینکه چرا تمدنهای اوراسیا (به همراه شمال آفریقا) موفق به تسخیر و یا مقاومت در برابر دیگر تمدنها شدهاند، و در عین حال تلاش در رد اعتقادی میکند که سلطه اورآسیا را به برتری اروپاییها و آسیاییها از لحاظ اخلاقی، ذاتی، ژنتیکی و یا فکری نسبت میدهد. دایموند استدلال می کند که شکاف در قدرت و فن آوری بین جوامع انسانی ریشه در تفاوتهای زیست محیطی دارد، تفاوتهایی که حلقه بازخورد مثبت آنها را تقویت میکند (به این معنا که برتری محیطی باعث پیشرفت تکنولوژی میشود و برتری تکنولوژی باعث پیشرفتهای بیشتری میشوند که در جای خود پیشرفت بیشتری به دنبال میآورد). در مواردی که تفاوت های فرهنگی یا ژنتیکی به نفع اورآسیاییها عمل کردهاست (به عنوان مثال دولت متمرکز در چین ، و یا مقاومت ژنتیکی در برابر بسیاری بیماریها در میان اورآسیایها) ، این مزیتها تنها به دلیل تأثیرات جغرافیایی به وجود آمدهاند و در ژن اروپایی و آسیایی ریشه ندارند.
دایموند اشاره می کند که تقریبا تمام دستاوردهای بشری (علمی ، هنری ، معماری ، سیاسی ، و غیره) در قاره اورآسیا رخ داده است. مردم قاره های دیگر (جنوب صحرای آفریقا ، بومیان آمریکا ، بومیان استرالیا و گینه نو ، و ساکنین اصلی مناطق گرمسیری آسیای جنوب شرقی) ، به طور گستردهای مغلوب و جا به جا شدهاند و در برخی موارد فوق العاده --اشاره به بومیان آمریکا ، بومیان استرالیا و بومیان خوآسان جنوب آفریقا -- عمدتا از بین رفتهاند. دلیل اولیه این سلطه اوراسیایها برتریهای نظامی و سیاسی آنها میباشد که خود ناشی از پیدایش زودهنگام کشاورزی در میان این اقوام پس از آخرین عصر یخ بودهاست . دایموند در این کتاب دلایلی برای توضیح چنین توزیع نامتناسبی از قدرت و دست آوردها پیشنهاد میکند.
عنوان کتاب اشارهای است به طرقی که به وسیله آنها اروپاییها علیرغم تعداد نفرات کمتر ملتهای دیگر را مغلوب کرده و سلطهی خود را حفظ کردهاند -- سلاحهای برتر مستقیما منجر به برتری نظامی میشوند (اسلحه) ؛ بیماری های اروپایی و آسیایی جمعیت های بومی را تضعیف کرده و کاهش داده، باعث میشوند اعمال کنترل بر آنها راحت تر شود (میکروب) و دولت متمرکز ناسیونالیسم را ترویج داده و بستری برای سازمانهای قدرتمند نظامی به وجود میآورد (فولاد). کتاب از عوامل جغرافیایی استفاده می کند تا نشان دهد که چگونه اروپایی ها چنین تکنولوژی برتر نظامیای تولید کردهاند و چرا بیماریهایی که اروپایی ها و آسیایی ها نسبت به آنها از حدی مصونیت برخوردار بودند جمعیت های بومی آمریکا را ویران کردند. اوراسیا پس از آخرین عصر یخ در حدود سالهای ۱۳،۰۰۰-۱۵،۰۰۰ شانس برخورداری از ویژگیهای مطلوب جغرافیایی ، اقلیمی و زیست محیطی را دارا بودهاست.
دایموند دو مزیت زیست محیطی اوراسیا را دلایل اصلی توسعه زودهنگام کشاورزی در این منطقه در قیاس با سایر مناطق میداند. بعد از آخرین عصر یخ، با اختلاف زیادی، بهترین بذرهای وحشی و حیوانات رام شدنی تقریبا بزرگ (مانند بز، سگ و یا بزرگتر) در طبیعت اوراسیا یافت میشد. این امر مناسبترین مواد اولیه را اختیار مبتکران اروپایی و آسیایی کشاورزی و به خصوص اهالی "آسیای جنوب غربی" (تقریبا بین النهرین و ترکیه) گذاشته بود. برتری در حیوانات رامشدنی عامل پر اهمیتتربود زیرا که مناطق دیگر حداکثر دو و اغلب هیچ حیوان دیگری در اختیار ساکنان خود نمیگذاشتند. مزیت دیگر اوراسیا در این است که محور شرقی-غربی آن یک منطقه بسیار وسیع با عرض جغرافیایی مشابه و در نتیجه آب و هوای متشابه تشکیل میدهد. در نتیجه ، برای مردم اورآسیا به مراتب ساده تر بود که شروع به استفاده از گیاهان و حیواناتی کنند که از قبل در سایر نقاط اوراسیا اهلی شده بودند. در مقابل ، محور شمالی-جنوبی آمریکا و تا حدی آفریقا به دلیل تنوع گسترده در آب و هوا مانع از گسترش اهلی کردن گیاهان و حیوانات در سراسر این قاره شد. حیواناتی و غلاتی که در مرکز آفریقا و یا آمریکا قابل پرورش هستند با جنوب این قارهها بسیار متفاوت است.
از بذرهای وحشی قابل کشت، سرخپوستان ذرت را داشتند، اما این غله بر خلاف غلات اوراسیا مواد مغذی اندکی فراهم می کند و از آن مهمتر، میبایست یکی یکی کاشته شود -- کاری بسیار خسته کننده . لازم به ذکر است که بعد از آنکه به عنوان مثال در تمدن میسیسیپی در حدود سال ۱۰۰۰ م میزان کشاورزی به حدی رسید که محصول مازاد تولید شد، آنها زیستگاههای متراکم و تخصصیتری ساختند. اورآسیاییها گندم و جو در اختیار داشتند، که سرشار از فیبر و مواد مغذی است و می تواند به راحتی با دست و به مقدار فراوان بذر افشانی شود. اورآسیایی ها از زمانهای بسیار قبل تر مازاد عظیمی از مواد غذایی تولید میکردند که این امکان رشد جمعیت نمایی را به آن تمدنها میداد. چنین رشدی منجر به تشکیل نیروی کاری بزرگتر و مخترعان ، صنعتگران و امثالهم شد. به علاوه غلات (که در اورآسیا یافت میشدهاست) می توانست بر عکس محصولات گرمسیری همچون موز برای طولانی مدت ذخیره شود.
در حالی که سرزمینهای جنوب صحرای آفریقا عمدتا از پستانداران وحشی برخوردار بودهاند، اورآسیا بر حسب شانس بیشترین حیوانات بزرگ سربزیر (رام شدنی) را در سرتاسر جهان در اختیار دارد: اسب و شتر که می توانند به راحتی برای حمل و نقل بشر مهار میشوند، بز و گوسفند برای پوست، پوشاک، و پنیر ؛ گاو برای شیر و ورزا برای خیش زدن زمین و حمل و نقل و حیوانات خوش خیم مانند خوک ها و مرغ برای خوردن. آفریقایی ها، بر حسب تصادف جغرافیایی، با شیر، پلنگ و امثالهم طرف بودهاند. دایموند اشاره می کند که تنها جانورانی مفید برای استفاده بشر در گینه نو در واقغ از شرق آسیا آمدهاند. اینها حدود ۵٬۰۰۰-۴،۰۰۰ سال پیش و هنگام گسترش استرانیزی به گینه نو وارد شدهاند.
تاریخ مدرن
با اینکه موضوع اصلی کتاب این نیست، در آخر کتاب دایموند اجمالا به بررسی این نکته میپردازد که چرا قدرتهای مسلط در ۵۰۰ سال گذشته ساکنین غرب اروپا و نه آسیا (به ویژه شرق آسیا و چین) بودهاند. در مورد جنوب غرب آسیا دایموند جواب سوال را واضح میداند: استفاده طولانی مدت و گاها بیش از اندازه، اغلب مناطق جنوب غرب آسیا را بسیار خشک و غیر قابل کشت کرده بود و جنگل زدایی و دیگر فاجعههای زیست محیطی از این مراکز اولیه تمدن صحراهای کم آب و علفی ساخته بود که نمیتوانستند به راحتی با سرزمینهای حاصلخیز اروپا رقابت کنند. در مورد مناطق شرق آسیا، دایموند حدس میزند است که ویژگی های جغرافیایی این سرزمینها باعث تشکیل امپراتوری بزرگ ، با ثبات و جدا افتادهای شد که هیچ فشار خارجی قابل توجهی آن را تهدید نمیکردهاست. این امر باعث تمرکز بیش از حد تصمیمگیری شده و نوعی خودکامگی بیرقابت را ایجاد کردهاست که خود بعد از مدتی منجر به ایستایی جامعه و در مواردی (مانند اختراع اسلحه و کشتیهای اقیانوس پیما) سرکوب تکنولوژی از سوی حاکمان شدهاست. در اروپا وجود موانع طبیعی زیاد (مانند کوههای عظیم و خلیج ها) منجر به ایجاد دول ملی محلی رقیب شد. این رقابت کشورهای اروپایی را (با اینکه مانند چین توسط حاکمان خودکامه کنترل میشدند) تشویق به نوآوری کرد و از رکود فن آوری جلوگیری شد.
یک نکته قابل توجه: مطالعه این کتاب برای تعمیق درک از ماتریالیسم تاریخی و عوامل گوناگونی که در نحوه شکل گیری و تکامل جوامع بشری و ساختارهای اقتصادی ـ سیاسی ـ اجتماعی موثر بوده اند، بسیار مفید است. با این تاکید که در جنبش مارکسیستی معمولا بینشی رواج داشته که صرفا به یکی دو عامل مهم یا عمده توجه می کند و گرایش ها و ضدگرایش های مادی و فرهنگی دیگر و نقش تصادف و شانس در دگرگونی جوامع بشری (به ویژه در اعصار گذشته) را کم اهمیت یا نادیده می انگارد.
تا هفته ای دیگر...
جمعی از فعالین کارگری(جافک) دی ماه ١٣٨٩
----------------------------
بخش سوم:
تشکل یابی، سازماندهی و خط سیاسی
مدت هاست که در زمینه سازماندهی کارگران شاهد گرایش های متضاد در میان گروه ها و عناصر مختلف مرتبط با جنبش کارگری هستیم. به این معنا که هر یک شکلی از سازمان را بر شکل های دیگر ترجیح می دهند. این ترجیح دادن، پیش از آنکه برخاسته از یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص و قرار دادن هر شکل از سازماندهی بر بستر یک نقشه عمومی و درازمدت باشد، بازتاب گرایش و بینش سیاسی این نیروهاست. مثلا اغلب اوقات که با دعوت به سندیکا سازی روبرو می شویم، در این دعوت رد پای گرایشی را می بینیم که انقلاب را امری ناممکن یا بعید تلقی می کند. یا زمانی که صحبت از تشکیل شورای کارگری به میان می آید بیشتر اوقات با یک درک ساده و خودانگیخته از «انقلاب کارگری» مواجهیم که اساسا قرار است مستقل از استراتژی و نقشه یک حزب پیشاهنگ انقلابی به وقوع بپیوندد. جنبش کارگری ایران در دهه 1380 شاهد دو فعالیت سندیکایی عمده (اتوبوسرانی و هفت تپه) بوده است. در اینجا ما آگاهانه از عبارت «فعالیت سندیکایی» به جای «تشکل سندیکایی» استفاده کرده ایم، چرا که در هیچیک از این موارد با یک سندیکا به معنای یک تشکل نسبتا توده ای و پایدار روبرو نبوده ایم. سازماندهی یا به انجام رساندن موفق یک اعتصاب به نام سندیکا، جمع آوری امضاء از هزاران کارگر در حمایت از یک سندیکا، صدور بیانیه و اطلاعیه از سوی هیئت موسس یا هیئت رئیسه سندیکا، و حتی برگزاری انتخابات در درون اینگونه هیئت ها، هنوز به معنی وجود یک تشکل سندیکایی نیست. شرط وجود چنین تشکلی، وجود ارتباط ارگانیک با توده کارگرانی است که خود را عضو آن تشکل می دانند و در اتخاذ مواضع، تصمیم گیری ها و سازماندهی شکل های مختلف مبارزات آن سهیم هستند. تجدید حیات سندیکای کارگران اتوبوسرانی تهران و اعلام تشکیل سندیکای هفت تپه، هر دو با اتکاء به یک فضای اعتراضی و حرکت حق طلبانه کارگری انجام گرفت. بدون شک، ابراز پیوستگی و همبستگی کارگران با این دو تشکل یک دستاورد مهم در چارچوب جنبش خودانگیخته کارگری ایران محسوب می شد. اما به رسمیت شناختن این دستاورد یک چیز است و غافل شدن از شرایط مشخص و از نظر دور داشتن سایر شکل های سازماندهی و روش های مبارزاتی برای پیشبرد جنبش کارگری، چیزی دیگر. این واقعیتی است که در شرایط استبداد و سرکوب، حفظ یک تشکیلات مبارزه جوی مستقل توده ای و علنی به صورت پایدار، اگر نگوییم ناممکن اما بسیار دشوار است. البته عواملی نظیر سابقه تاریخی و فضای سیاسی و اجتماعی در مناطق گوناگون یک کشور می تواند در میزان این پایداری نقش بازی کند. مثلا چندین و چند دهه است که در بسیاری از کشورهای قاره آمریکا، وجود «اتحادیه کارگری» یک تابو محسوب نمی شود. و بر همین بستر، امکان شکل گیری و ظهور تشکل های مستقل (نسبتا توده ای و نسبتا علنی) در مقاطعی وجود دارد. حتی در بعضی مناطق یک کشور اگر جنبش مقاومت توده ای به سطوح بالاتری برسد و مثلا به شکل مسلحانه جریان یابد، تناسب قوا آنچنان دستخوش تغییر خواهد شد که ایجاد یک تشکیلات سندیکایی توده ای پایدار چندان دور از ذهن نخواهد بود.
اما در جامعه ای که تحت استبداد خشن مذهبی قرار دارد چه؟ آیا مقاومت و اعتراض روزمره اما پراکنده و خودانگیخته کارگران قابل سازماندهی نیست؟ آیا فعالان جنبش کارگری در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و یا در مجتمع نیشکر هفت تپه، اشتباه کردند که توده کارگران را به حمایت از تشکیلات سندیکایی مستقل کارگری دعوت کردند؟ بدون شک خیر. خواست سازمان یابی و ایجاد یک تشکیلات برای پیشبرد موثر و قدرتمند مبارزه، در بین کارگرانی که درگیر یک اعتراض و مقاومت متحدانه شده اند، به طور خودانگیخته ایجاد می شود. این همان چیزی است که در آثار مارکسیستی نامش را «آگاهی تریدیونیونی» می گذارند. توقع و انتظار کارگرانی که علیه اجحافات و مصائب سرمایه داری به مبارزه برخاسته اند از کسانی که در صف اول این مبارزه قرار دارند و آگاهی و توانایی بیشتری از خود بروز می دهند اینست که راه پیروزمندی (حتی در سطح همان اهداف حق طلبانه تریدیونیونی) در برابرشان قرار دهد. اینجاست که به ناگزیر مساله بینش و سیاست و دورنما به میان می آید. اگر هدف فعالان آگاه، سازماندهی انقلاب اجتماعی باشد به مقاومت و اعتراض حق طلبانه و خودانگیخته کارگران، مثلا به اعتصابات و تحصن های جاری، به مثابه «مدرسه جنگ» نگاه می کنند. یعنی اصولا باید خیال «جنگ» در اذهان انقلابی وجود داشته باشد تا کسانی به فکر سازماندهی اش بیفتند! طبیعی است که اگر یک فرد فعال و حاضر در جنبش خودانگیخته کارگری، انقلاب اجتماعی را ناممکن، بعید یا حتی نامطلوب بداند، آن وقت «مدرسه جنگ» برایش مطرح نخواهد بود بلکه به مبارزه جاری بیشتر به عنوان «اهرم فشار» به قصد انجام این یا آن رفرم رفاهی ــ اقتصادی خواهد نگریست. پیوستگی و همبستگی کارگری نیز که در سطوح گوناگونی از تشکل مستقل نطفه می بندد و پرورش می یابد، بر اساس این دو هدف و دورنمای متفاوت (انقلابی یا رفرمیستی)، دو ماهیت و چارچوب کاملا متفاوت پیدا خواهد کرد.
آنچه امروز در حیطه فعالیت سندیکایی می بینیم از یک طرف بازتاب مقاومت محقانه توده های کارگر در برابر حمله لجام گسیخته دولت سرمایه داری به سطح معیشت و دستمزد و امنیت کاری است و از طرف دیگر بیان رفرمیسم و اکونومیسم فعالانی که خود را چپ و مدافع منافع طبقه کارگر می دانند. سیاست و روش این فعالان اساسا با قانونی گرایی و علنی گرایی مشخص می شود. میان این سیاست و روش، با واقعیت استبداد و سرکوب خشن حاکم، یک تضاد واقعی وجود دارد. اینکه کارگران یک بخش یا رشته اقتصادی تا چه حد از وضع ناراضی باشند، یا تا چه اندازه از خود فداکاری و استقامت مبارزاتی نشان دهند، وجود این تضاد واقعی را زیر سوال نمی برد. این را هم در مورد کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران دیدیم و هم در مورد کارگران نیشکر هفت تپه. سندیکای کارگری با لیست علنی مسئولان و فعالان و اعضاء هر لحظه در معرض حمله ارتجاع حاکم قرار دارد و با خطر برچیده شدن روبروست. حتی تایید اولیه سندیکا یا هر تشکل مستقل علنی دیگر توسط کارگران نمی تواند تضمینی باشد برای ادامه کار آن تشکل. جمع آوری هزاران امضاء در ابتدای کار، به خودی خود نمی تواند جلوی پا پس کشیدن ها و ساکت ماندن بسیاری از اعضاء سندیکا به هنگام دستگیری و سرکوب نمایندگان کارگران و مسئولان تشکل مستقل را بگیرد. تجارب تاریخی در کشورهای مختلفی که با مساله سرکوب عریان و استبداد خشن روبرو بوده اند نشان می دهد که شکل های محدودتر و عمدتا مخفی تشکل های کارگری در مراکز کار و زندگی طبقه کارگر کارایی و تاثیر و ماندگاری به مراتب بیشتری از شکل های علنی و گسترده دارد. در اینجا حرف ما از هسته های مخفی حزبی که منجمله شامل عناصر انقلابی با خاستگاه کارگری باشد نیست. بلکه داریم از تشکل های سازماندهی مبارزه کارگری که بسته به شرایط می تواند شکل اعتصاب، تحصن، راهپیمایی، تسخیر کارخانه و ادارات و... به خود بگیرد، صحبت می کنیم. این تشکل می تواند کمیته مخفی باشد که با افشاگری های به موقع خود سیاست ها و اهداف دولت و مقامات شرکت یا بنگاه، بر ملا کردن جنایات حکومت و سرکوب مردم ستمدیده، و تبلیغ مقاومت ها و مبارزات دور ونزدیک، آگاهی توده ها را افزایش می دهد و در مواقع مناسب آنان را حول شعارهای معین به این یا آن شکل از مبارزه متحدانه فرا می خواند. افراد تشکیل دهنده این کمیته ممکنست از نظر سیاسی و ایدئولوژیک هم نظر باشند؛ برای مثال ممکنست همگی از کمونیست های انقلابی باشند. اما این هم کاملا محتمل است که چنین کمیته ای ظرف اتحاد عمل چند پیشرو جنبش کارگری باشد که نبض محیط کار را در دست دارند، تماس ها و ارتباطات محکمی با کارگران دارند و از اعتماد مبارزاتی آنان بهره مندند، و قوه ابتکار و توانایی خوبی در ترسیم شیوه های مبارزه و تعیین شعارهای موثر دارند. حتی اگر کسانی به دنبال همبستگی و پیوستگی کارگران به طور مجرد می گردند، یا هدف نهایی خود را انجام بهبود و اصلاح در وضع زندگی و کار آنان قرار داده اند، و اصلا در پی منحرف کردن مبارزات خودانگیخته کارگری به سوی هدف انقلاب اجتماعی نیستند، باید بدانند که تشکیل چنان کمیته هایی و اتخاذ چنین روش های محکم و پایداری، بیشتر می تواند به هدفشان خدمت کند تا تشکل های بی در و پیکر و روش های ساده انگارانه؛ آن هم در برابر دشمن هاری که به هیچ وجه ساده اندیش نیست.
با درود.
این هفته به معرفی کتابی بنام طبقه و کار در ایران می پردازیم.
--------------------------
طبقه و كار در ايران
نويسنده: سهراب بهداد - فرهاد نعمانی
مترجم: محمود متحد
ناشر: آگاه
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 376
قیمت : 56,000 ریال
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1387 - دوره چاپ: 1
مروری بر كتاب
این كتاب درباره دگرگونی ماهیت طبقاتی نیروی كار ایران درسه دهه گذشته است. این سال ها برهه مهمی درتاریخ نوین ایران است. پس از دو دهه توسعه سریع سرمایه داری، كه با افزایش یكباره درآمد نفتی در نیمه اول دهه 1350 شروع شد و سپس با ركودی عمیق پایان گرفت، مردم ما انقلابی را از سر گذراندند، كه به دولت دین سالار جمهوری اسلامی ایران انجامید.
دولت اسلامی به نام استقرار نظام اقتصادی اسلامی، اقتصاد سرمایه داری تحت سلطه امپریالیسم که بند نافش به نفت بسته بود را پی گرفت و وابستگی به نظام جهانی امپریالیستی را به شکل شدیدتر و متنوع تر حفظ کرد. ادعای دولت اسلامی این بود كه طاغوتیان را ریشه كن و حاكمیت مستضعفان را كه سرانجام «وارث زمین خواهند بود» برقرار خواهد كرد. امروز حاکمیت بلامنازع میلیاردهای پاسدار ــ آخوند در قالب های دولتی و خصوصی به روشنی نشان می دهد که این ادعا با واقعیت منطبق بود یا نه.
فهرست
• طبقه و انقلاب
• چارچوبی نظری برای تحلیل طبقات اجتماعی
• بحران اقتصادی پساانقلابی
• رشد جمعیت و عرضه كار
• انقلاب و آرایش مجدد طبقات
• حاشیه ای شدن كار زنان
• شیوه های تولید و طبقات
• و...
فرهاد رحيم خانی: کتابهای بسياری تاکنون درباره پيامدهای سياسی و اجتماعی انقلاب سال 1357 نوشته شده اما سؤال اساسی و محوری که در اين باره مورد باقی مانده اين است که اين رويداد سياسی چه تأثيری بر آرايش نيروهای طبقاتی جامعه ايران داشته است.به ديگر سخن، اين رويداد سياسی، نظم موجود در مناسبات و روابط ميان طبقات اجتماعی را به نفع کدام طبقه و به زيان کدام گروه اجتماعی برهم زده است. سهراب بهداد و فرهاد نعمانی در کتاب طبقه و کار در ايران به بررسی و تحليل پيامدهای انقلاب بر حوزه روابط اقتصادی٬ اجتماعی و بويژه تغييرات درچيدمان طبقاتی جامعه ايران در دهه های اول و دوم پس از انقلاب پرداخته اند. اين دو استاد اقتصاد که سالهای پيش از انقلاب در دانشگاه تهران مشغول به تدريس بوده و اکنون در آمريکا و فرانسه تدريس می کنند٬ در کتاب خود با ارائه تعريفی تئوريک از مفهوم طبقه در جامعه ايران به شکلی آماری وضعيت و ساختار طبقاتی را توضيح داده اند.
نويسندگان کتاب کوشيده اند تا به صورت آماری چگونگی شکل گيری دو روند غير هم جهت در عرصه اقتصاد و مناسبات اجتماعی در ايران پس ازانقلاب يعنی دوران رهبری دهساله خمينی و دوره رياست جمهوری هشت ساله هاشمی رفسنجانی را نشان دهند.
دوران درون تابی
سهراب بهداد و فرهاد نعمانی با اشاره به شعارهای اول انقلاب و آرمان ايجاد اقتصاد اسلامی٬ تلاش برای برقراری حکومت مستضعفان را نقطه عزيمت وضعيت جديد می شمارند.
به عبارت ديگر، دهه اول پس از انقلاب با آنچه نويسندگان کتاب از آن به عنوان فرايند "درون تابی" نام می برند آغاز می شود، حرکتی حلزونی به سمت درون اندام .
ايجاد وقفه در مناسبات سرمايه داری نقطه عزيمتی برای تقليل برخی طبقات اجتماعی و فربه کردن ديگر گروهها بدل می شود، روندی که به فرار سرمايه و کوچک شدن طبقه کارگر در شهرها و دهقانگرايی در مقابل مدرن گرايی در کشاورزی و روستا می انجامد و از طرف ديگر توليد کالاهای خرد گسترش می يابد.
نويسندگان کتاب نشان می دهند که در سال ۱۳۵۵ طبقه کارگر٬ به عنوان بزرگترين گروه اجتماعی، چهل درصد نيروی اشتغال کشور را تشکيل می داده است، در حالی که پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۵ اين رقم به ۲۴ درصد نيروی کار درحال اشتغال کشور بدل می گردد و در همين مدت بخش سرمايه داری خصوصی نيز سی و سه درصد کوچکتر می شود.
کتاب با نگاهی متفاوت به تعريف طبقه متوسط پرداخته و آن را به دو بخش دولتی و خصوصی تقسيم کرده و سپس به طور مشخص به ارزيابی جايگاه و نسبت آن با طبقات ديگر پرداحته است.
در دوران خمينی طبقه متوسط در بخش خصوصی با کاهشی شديد مواجه می شود در حالی که بخش دولتی اين طبقه با رشد روبرو می شود.
اين اتفاق بيشتر در بخشهای خدمات پزشکی و آموزشی رخ می دهد و دولت با باز کردن درها به روی نيروهای سياسی حامی خود، با رشد يک ميليون نفری در بدنه خود مواجه می شود.
پس از دو دهه ای که پيش از انقلاب صرف مدرنيزاسيون و تجدد شده بود، روابط سرمايه داری در پس از انقلاب در وضعيتی شکننده قرار می گيرد.
هنگامی که سرمايه موجوديت خود را در خطر می ديد عملاً به سمت نقدينگی فرار کرد و ميدان را به نفع گروههای ديگر اجتماعی خالی کرد.
از آنجا که رشد طبقه کارگر نسبت مستقيم با گسترش سرمايه دارد تقليل و کوچک شدن آن در سال ۱۳۶۵ قابل توضيح است.
در سال ۱۳۶۵ سرمايه داری سنتی در بخش کشاورزی با رشد هشتادوچهار درصدی مواجه شد و کشاورزان به يک سوم کل جامعه سرمايه داران ايران تبديل شدند.
بخشی از طبقه متوسط شهرنشين که به خرده بورژوا شهرت دارد با گرفتن جايگاه طبقه کارگر در پيش از انقلاب به بزرگترين گروه اجتماعی پس از انقلاب بدل شد که مجموع اين تحولات، صورتبندی جديدی از منازعات طبقاتی در ايران به دست می دهد، منازعاتی که به عرصه سياسی ايران سرايت کرد و رد پای آن را می توان درشکافهای سياسی و اقتصادی ديد.
به ديگر سخن آنچه در دهه اول انقلاب رخ می دهد اين است: خرده بورژوازی و اقشاری که در چرخه توليد خرده کالايی هستند از وضعيت جديد سود برده و بقای خود را در گرو حفظ وضعيت موجود می بينند.
زنان و سهم مشارکت در بازار کار
کتاب با مروری جامع بر آثار موجود درباره پيامدهای انقلاب بر نقش اجتماعی زنان، اين موضوع را در چارچوب مسائل طبقاتی تحليل کرده است.
نويسندگان کوشيده اند تا نشان دهند تحولات سياسی پس از انقلاب موقعيت اشتغال زنان دربازار کار را دستخوش تغيير کرده است.
در دهه اول پس از انقلاب، حضور زنان در بازار کار شهر و روستا رو به افول می گذارد.
در سال ۱۳۵۵ زنان سهمی سيزده درصدی از بازار اشتغال ايران به خود اختصاص داده بودند ولی در سال ۱۳۶۵ اين رقم نزديک به سه در صد کاهش می يابد در حالی که طی اين ده سال بازار کار ايران با رشدی ۲۵ درصدی مواجه بوده است.
دوران برون تابی
پس از مرگ خمينی و روی کار آمدن اکبر هاشمی رفسنجانی رويکرد ديگری آغاز می شود که نويسندگان کتاب از آن به عنوان دوران "برون تابی" ياد می کنند، دورانی که در آن تلاش می شود از سياستهای دهه اول انقلاب عقب نشينی کرده، به بسط مناسبات سرمايه داری در ايران بپردازند.
هر چند دولت در اين دوران به رشد و گسترش خود ادامه می هد اما همزمان به برداشتن موانع از مسير بخش خصوصی ادامه می دهد.
در اين دوره طبقه کارگر و سرمايه دار رشد می کنند، سياستهای دوران هاشمی رفسنجانی که به دوران سازندگی شهرت يافت خشم و غضب گروههای ذينفعی که از دوره اول انقلاب متنفع می شدند را بر می انگيزد.
توليد خرده کالايی٬ اقشار سنتی و خرده بورژوازی در وضعيت جديد مورد تهاجم و تهديد واقع می شوند.
سياستهای دولت هاشمی رفسنجانی در نهايت بر اثر موج مخالفت اين گروهها در سال ۱۳۷۳ متوقف شد.
آنچه می توان از کتاب استنباط کرد اين است که اين منازعه ميان گروههای اجتماعی در دولت محمد خاتمی که خود را ادامه دهنده سياستهای اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی می دانست نيز ادامه يافت و همچنين می توان گفت شعارهای دولت محمود احمدی نژاد نيز معطوف به درک همين شکاف اجتماعی در ايران است و می کوشد با طرح شعارها و رويکردها حمايت اين گروهها را در برابر اقشار ديگر به دست بياورد.
تا هفته ای دیگر...
جمعی از فعالین کارگری(جافک) - دی ماه ١٣٨٩
----------------------------
بخش دوم:
اختلاف و اشتراک گرایش های موجود
سال هاست که در صفوف فعالان جنبش کارگری و چپ ایران شاهد تسلط چند گرایش و نگرش و سیاست به هم مرتبط هستیم: اکونومیسم، رفرمیسم و قانونی گرایی. تا وقتی که یک مرزبندی و تسویه حساب عمیق علمی با این گرایش ها و نگرش ها انجام نگیرد، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. خوبست نگاهی بیندازید به انتقادها و حملاتی که هم اینک در سطح جنبش چپ و کارگری، حول تجربه دو سندیکای شرکت واحد و نیشکر هفت تپه جریان دارد. در این بحث و جدل ها از عباراتی مانند «سه جانبه گرایی»، «سازشکاری»، «توده ایسم و نئو توده ایسم»، «فرقه گرایی» و.... استفاده می شود، اما در نهایت راه حل ها و پیشنهادها فاصله یا تفاوت چندانی با هم ندارند. همه در یک دایره می چرخند. نقطه مشترک اساسی در همه آن ها، ناتوانی از پیوند دادن تشکل های مستقل موجود و مبارزات کارگری جاری با یک استراتژی و سیاست انقلابی است. هیچیک نمی توانند به درستی جایگاه مبارزات روزمره کارگری را تعیین کنند، چرا که در واقع درک روشنی از مفهوم و نحوه تدارک و انجام انقلاب اجتماعی به رهبری طبقه کارگر و نقش پیشاهنگ انقلابی در آن ندارند. تعریف و تمجید از مبارزات کارگری جاری، و تحسین کارگران صرفا به علت کارگر بودن شان، در واقع جنبه تعارف پیدا کرده است. چرا که امید، امید متکی به تحلیل علمی از تضادهای اصلی جامعه سرمایه داری و جایگاه طبقه کارگر در حل آن ها، در ذهن نیروهای گرفتار اکونومیسم و رفرمیسم رنگ باخته است. فعالیت عملی این نیروها بیشتر سمت و سوی «مدد کاری اجتماعی» و «همدردی با کارگران محروم» پیدا کرده است. سطح توقع ها به شدت پایین آمده. علیرغم فحش هایی که به سیاست «سه جانبه گرایی» و «سازش طبقاتی» داده می شود، جوهر سیاست پیشنهادی بخش بزرگی از نیروهای چپ، چک و چانه زدن بهتر کارگران با کارفرمای دولتی و یا خصوصی است. حتی دعواهایی که بر سر رفتارهای سکتاریستی درون فعالان جنبش کارگری جریان دارد حول اینست که چک و چانه زدن را اگر متحدانه جلو ببریم بهتر به نتیجه می رسیم یا جدا از هم؟ در این جدل ها عوامل تعیین کننده و جهت دهنده ای مثل قدرت سیاسی، استراتژی و سیاست های عمومی، و شکل ها و ابزارهای مختلف سازمان یابی و پیشبرد مبارزات انقلابی که اساسا غیرقانونی است، غایبند. گله گذاری ها بر سر تفرقه افکنی در صفوف این یا آن سندیکا است و زیر سوال بردن این یا آن کمیته فعالان کارگری. (١) حتی آنجا که یک گرایش قصد نقد سندیکالیسم را تحت شعار لغو کار مزدی دارد، خود به ستایش از جنبش خودانگیخته کارگری می پردازد و کارگران را از رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی و ابزار ضروری برای کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و هدایت ساختمان سوسیالیسم با هدف ایجاد دنیای کمونیستی بر حذر می دارد. (٢) این گرایش با نفی محدودیت ها و خصلت تریدیونیونی و تمایل جنبش خودانگیخته به رفتن زیر پر و بال بورژوازی، با نفی وظیفه مبارزه سیاسی و ایدئولوژیک برای منحرف کردن این جنبش به یک حرکت آگاهانه و متشکل انقلابی، و با نفی ابزار تشکیلاتی ضروری برای هدایت کل این فرایند که هیچ چیز نیست مگر یک حزب کمونیست، عملا کارگران را محکوم به چرخیدن در دایره بسته فروش نیروی کار می کند، گیریم با یک چهره رادیکال و لحن پرخاشگرانه و تحت عباراتی مانند «تسخیر کارخانه»، «تشکیل شورا» و... اینان از مبارزه برای لغو کار مزدی می گویند اما به زبان بی زبانی به ما اعلام می کند که دغدغه اصلی شان سطح معیشت و دستمزد است. البته این گرایش در قالب عباراتی مثل «سلاخی سفره های خالی»، «قتل عام تمامی دار و ندار»، «قتل عام موحش حداقل معیشت» و «سلاخی امکانات» بیان می شود. و توجه داشته باشید که از این عبارات «خونین» در مورد وضع معیشت و دستمزد کارگران اسکاندیناوی استفاده کرده اند!
در این بن بست عملی و سر در گمی نظری، راه جریان هایی هموار شده که در صفوف طبقه کارگر علنا سازش طبقاتی را تبلیغ می کنند. سندیکالیست هایی که در سیاست، متحد «جریان سبز» یا در واقع همراه بخش مغلوب و مغضوب طبقه سرمایه دار حاکم و رژیم اسلامی هستند، دوباره میداندار شده اند. جریان هایی که خود چند سال پیش برای کنار زدن این «سه جانبه گرایان» و «مبلغان سازش طبقاتی» و میراث داران «حزب توده» در محافل و تشکل های کارگری مبارزه کرده بودند، در وضعی قرار گرفته اند که در جریان تدارک اول ماه مه سال 89 عملا دنبال همان ها افتادند و کوشیدند قطعنامه و اقدامات خود را با آن ها هماهنگ کنند. (٣) در شرایطی که سیاست های انقلابی و اهداف کمونیستی در سطح جامعه و در افق دید طبقه کارگر به صورت یک قطب متشکل مادیت پیدا نکرده، روی برگرداندن از مواضع به ظاهر با ثبات، به یک امر طبیعی تبدیل می شود. برای مثال به موضوع «خانه کارگر» و ماهیت ضد کارگری و ارتجاعی این نهاد وابسته به نظام حاکم نگاه کنید. تصور این بود که موضع گیری در قبال این نهاد سرکوبگر به یکی از اصول جنبش چپ و کارگری ایران تبدیل شده است. ولی حالا می بینیم که اینطور نیست و در لابلای بعضی نظریه پردازی ها برای جنبش کارگری، «خانه کارگر» به صفوف جنبش کارگری راه داده می شود و برایش جایی در منتهی الیه راست این جنبش رزرو می کنند. (٤)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١- در این زمینه می توانید رجوع کنید به نقد امیر پیام بر نظرات بهمن شفیق در مورد سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، تحت عنوان «از این فرقه هم باید فاصله گرفت»/ آبان ٨٩/ در سایت «افق روشن»
٢- رجوع کنید به مقاله «جنبشی که در اسارت بی افقی است» به قلم ناصر پایدار/ آذر ٨٩/ در سایت «افق روشن»
٣- در اینجا مشخصا سیاست و رفتار نیروهای حاضر در «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری» را مد نظر داریم.
۴- رجوع کنید به مقاله «سیاست خارجی جنبش کارگری» به قلم محمد قراگوزلو/ از سایت «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد...»
--------------------------------------------
بادرود.
سوانح کاری: از ایران تا بنگلادش
این قصه سردراز دارد.....
آمار رسمی قربانیان حوادث معدن در ایران
خبرگزاری حکومتی "ایلنا" به نقل از نماینده "راور و کرمان، تنها در سال گذشته نزدیک به ٣٠ کارگر در اثر حوادث ناشی از ریزش و انفجار معادن در نقاط مختلف ایران جان خود را از دست دادهاند.
جانباختن چهار کارگر معدن در کرمان
روز سه شنبه ٢٣ آذرماه بر اثر ریزش معدن و نشت گاز در معدن زغال سنگ "هجدک" در شهرستان "راور" در استان کرمان ۴ کارگر جان باختند.
چهارشنبه ٢۴ آذر ماه ١٣٨٩ - ١۵
مرگ دلخراش یک کارگر شرکت پتروشیمی مهاباد
"ولی پورقلی" اهل ماکو، کارگر بتون ریزی شرکت پتروشیمی مهاباد در حین کار دچار حادثه گردید و جان سپرد.
چهارشنبه ٢۴ آذر ماه ١٣٨٩ - ١۵
مرگ یک کارگر در اعماق چاه
کارگری در حین تخلیه چاه ساختمانی در تهران، در عمق ٢٢ متری دچار گاز گرفتگی شد و جان خود را از دست داد.
١٣٨٩ - ٠٧ سه شنبه ١٦ آذر ماه
مرگ جانگداز دهها کارگر در بنگلادش
وقوع آتش سوزی در یک کارخانه تولید پوشاک واقع در شهر "داکا" پایتخت بنگلادش، ١٢۵ کشته و زخمی برجای گذاشت.
چهارشنبه ٢۴ آذر ماه ١٣٨٩- ١۵
چرا چنین فجایعی رخ می دهد؟
علت اساسی وقوع این سوانح کاری بیشمار و دائمی، هدف و شیوه ای است که نظام سرمایه داری و باندهای سرمایه دار (دولتی یا خصوصی)، در روند کار و تولید دنبال می کنند. آنها به دنبال کسب سودهای بیشتر و سریعتر هستند. آنها می خواهند تا آنجا که امکان دارد هزینه های تولید را کاهش دهند که این شامل پرداخت دستمزد و سایر هزینه های نگهداری کارگران هم هست. هر چه شدت کار و سرعت کار کارگران در یک روز کار بیشتر باشد، محصول بیشتر و سریعتر تولیدخواهد شد؛ یا انجام پروژه ها کمتر طول خواهد کشید؛ و نتیجتاً هزینه های کارفرما هم کمتر خواهد شد. حتی در پروژه های ساختمانی و راهسازی که به دست مقاطعه کار سپرده شده است و قاعدتاً کار را هر چه بیشتر کش بدهند، سود بیشتری به جیب می زنند، هم از شدت و خطرات کار کاسته نمی شود. چون در اینجا نیز بخش بزرگ سود را مقاطعه کار از قیمت سازی مواد اولیه و مصالح به دست می آورد تا از تقلب در پرداخت چند ماه دستمزد کارگران. در اینجا اگر کار را کش می دهند برای اینست که مصالح و مواد اولیه ای که قبلاً خریداری و انبار شده را فردا به قیمت تورمی روز (یعنی چهار لا پهنا) حساب کنند.
طول دادن کار، چیزی از پر مخاطره بودن آن برای کارگران موقت، بی حقوق و اکثرا مهاجرانی که از امکانات و استانداردهای ایمنی بی اطلاعند، کم نمی کند. اکثریت کارگران قربانی سانحه را جوانان در فاصله سنی ٢۵ تا ٣٠ تشکیل می دهند و این اتفاقی نیست. اینها همان جوانانی هستند که انرژِی و قدرت کار سریعتر و شدیدتر را دارند و در عین حال، انگیزه و نیاز به کسب دستمزد بیشتر در شرایط تشکیل خانواده، آنان را به سوی مشاغل پر مخاطره می کشاند.
خلاصه اینکه، کاهش سوانح کاری و تبدیل آن به چیزی که واقعا بتوان برآن نام «سانحه» نهاد، در گرو دگرگونی اهداف و روش های حاکم بر روند کار است. و این هیچ معنایی ندارد مگر نابودی نظام سرمایه داری با همه نهادها و قوانین و افکار و دیدگاهی که آن را نمایندگی می کند.
تا هفته ای دیگر....
جمعی از فعالین کارگری(جافک - دی ماه ١٣٨٩)
----------------------------
بخش اول:
عینیت جامعه و ذهنیت فعالان جنبش کارگری
امروز بعد از یک دوره کم حرفی یا سکوت، بار دیگر شاهد جنب و جوش نظری در بین افراد و نیروهای منتسب به جنبش کارگری و تغییر رویه آن ها در برخورد به اختلافات درونی این جنبش هستیم. به عقیده ما دو عامل در کار است. یکم، خیزش عمومی سال ٨٨ و فضای سیاسی و ایدئولوژیک حاکم بر جامعه که نقاط ضعف نیروهای چپ را به نمایش گذاشت. آن ها نتوانستند تاثیر سیاسی مهمی بر مردم به پا خاسته بگذارند و حداقل در سازماندهی بخش های پیشروتر توده ها موفق باشند. این ناتوانی، بیش از همه به خود این نیروها نشان داد که کجای کارند. دوم، فاصله نسبی بین جنبش کارگری با جنبش عمومی سیاسی که نیروی مهمش را زنان و مردانی تشکیل می دادند که عمدتا از قشرهای متوسط و غیر کارگری و نوک پیکانش جوانان و نوجوانان دانشجو و دانش آموز بودند. روشن باشد که منظورمان عدم حضور کارگران در خیزش ٨٨ نیست. در جریان تظاهرات های هشت ماهه آن سال، جویندگان کار و بخشی از کارگران جوان بخش «خدمات» و مشاغل موقت، شرکت فعال داشتند. اما این حضور، رنگ و بوی طبقاتی نداشت. این کارگران در غیاب آگاهی و سیاست انقلابی طبقاتی و محروم از تشکل یا تشکل های طبقاتی خود به خیابان ها آمده بودند. این هم واقعیتی است که فضای سیاسی برخاسته از خیزش ٨٨، در جنبش جاری کارگری چندان منعکس نشد و تاثیر ملموسی بر شعارها و خواست های مبارزات کارگری نداشت.
این واقعیات عینی قاعدتا در ذهن همه عناصر و گروه هایی که حرکت خود را با منافع طبقه کارگر و جنبش کارگری تعریف می کنند سوال ایجاد کرد. از یک طرف موج خیزش توده ای، به گرایش قدیمی دنباله روی از حرکت خود به خودی بیشتر پا داد. در صفوف همه محافل و گروه های چپ، گرایش ها یا اختلاف نظرهایی بروز کرد. گرایش به همراهی آشکار یا خجالتی با «جریان سبز» و مسکوت گذاشتن سیاست بورژوایی و ضد مردمی اصلاح طلبان حکومتی تحت استدلال های گوناگون بیان می شد. در مقابله با گرایش هایی که خیزش توده های معترض را یکسره تحت عنوان «ارتجاعی» نفی می کردند (١) و ملتمسانه از کارگران و نیروهای چپ می خواستند که کاری به کار این حرکت نداشته باشند و در خانه بنشینند تا این موج بگذرد و مبارزه طبقاتی دوباره روی «مسیر طبیعی» اش بیفتد، بحث های نادرستی زمزمه شد که از استدلال علمی و از واقعیت عینی بسیار فاصله داشت. مثلا ادعا شد که خیزش ٨٨ تحت تاثیر مبارزات کارگری جاری طی پنج شش سال گذشته صورت گرفته است. سیاه روی سفید نوشته شد که مراسم اول ماه مه در پارک لاله تهران که پیش از شروع مورد حمله نیروهای امنیتی قرار گرفت و به دستگیری نزدیک به ٢٠٠ نفر انجامید، روحیه تعرضی را در بین توده های مردم انتشار داد و نتیجه اش را در جریان وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی دیدیم! خب، استیصال از سر و روی چنین «تحلیلی» می بارید. این خیال بافی دلخوشکنک، بیان استیصال و احساس عجز در مقابل نفوذ و تاثیر تعیین کننده بخش «سبز» طبقه حاکمه اسلامی در خیزش محقانه مردم بود. یا گروهی دیگر برای اینکه به بورژوازی امتیاز ندهند و کارگران هم در کلاس تاریخ، نمره منفی نگیرند چنین ادعا کردند که در خیزش اخیر اصلا طبقه متوسطی در کار نبود. کسانی که به خیابان آمدند همه از مزدبگیرانی بودند که تنها دارایی شان نیروی کارشان است. در واقع، همه کارگرند! اما این ادعای غیر واقعی هم نمی توانست دردی را دوا کند.
وقتی که خیزش ٨٨ فروکش کرد، تغییر چندانی در وضعیت تشکل های مستقل کارگری و به طور کلی جنبش کارگری پدید نیامد. یا آن طور که بخشی از چپ انتظار داشت، «مبارزه طبقاتی» روی غلتک نیفتاد. فروکش خیزش، هم نتیجه سرکوب فشرده و ارعاب سیستماتیک مردم از سوی رژیم بود و هم حاصل منطقی سیاست و جهت گیری اصلاح طلبان حکومتی که رهبری حرکت مردم را در دست داشتند. اما فقط این نبود. ضعف و ناآمادگی، نفوذ ناچیز، و بی بهره بودن از یک نقشه استراتژیک و یک برنامه عملی برای سازماندهی و بسیج توده ها، در حرکت نیروهایی که خود را نماینده منافع طبقه کارگر و رهایی نوع بشر می دانند موج می زد. نوع پیشرفت خیزش و شکل فروکش آن، تحت تاثیر این وضع هم بود. امروز فضای آزار دهنده ای که بر مجموعه نیروهای منتسب به جنبش کارگری و چپ حاکم است، فضای بن بست است. این نیروها اگر با دید علمی، جهت گیری نقادانه انقلابی و رفتار صادقانه به بن بست کنونی نگاه کنند می توانند سر منشاء و علل شکل گیری این وضع را در نگرش و اهداف و سیاست های خود در سال های قبل از خیزش 88 بیابند. بن بست عملی امروز، نتیجه و بازتاب بن بست سیاسی و ایدئولوژیک سال های گذشته است. به همین علت، انتقادهای سطحی، نق زدن های ضعیف و حمله های سکتاریستی ره به جایی نمی برد. باید به ریشه ها پرداخت.
(١) در این زمینه رجوع کنید به تبلیغات حزب حکمتیست و نظرات افرادی مانند بهمن شفیق و عباس فرد
----------------------
با درود
این هفته به معرفی کتابی با نام تاریخ کمون پاریس ١٨٧١،
نوشته اولیویه لیساگاره، ترجمه بیژن هیرمن پور، ویرایش عباس فرد نشر امید، مارس ٢٠٠٩ می پردازیم.
برای مبارزانی که رویای سرنگونی نظام طبقاتی سرمایه داری و ساختن یک جامعه و دنیای نوین و عاری از استثمار و ستم را در سر دارند، بررسی و درس آموزی از تجارب انقلابی عصر سرمایه داری اهمیت بسیار دارد. کمون پاریس یکی از این تجارب است. جایگاه ویژه کمون پاریس از آنجاست که نخستین گام عملی توده های کارگر و زحمتکش برای سرنگونی دولت بورژوایی و نظم کهن و ایجاد یک نظام متفاوت، با هدایت و همراهی گروه ها و شخصیت های انقلابی و انترناسیونالیست، به حساب می آید. پرولترهای انقلابی و متحدانش موفق شدند با قیام مسلحانه، هیئت حاکمه بورژوا و اشراف و مقامات بوروکراسی اداری و ارتش را از پایتخت فرانسه فراری دهد و نزدیک به سه ماه، قدرت مردمی را در آن شهر برقرار کند.
سرانجام کمون پاریس، با هجوم نیروهای مرتجع و درپی دسیسه های مکرر، سقوط کرد و به خون کشیده شد. طی ١۴٠ سالی که از تجربه کمون می گذرد، رهبران و نظریه پردازان کمونیست بارها به آن پرداخته اند و دستاوردها و نقاط ضعفش را وارسی کرده اند. از مارکس و انگلس گرفته تا لنین و مائو در تجربه انقلابی خویش به درس های جهانشمولی که می توان از کمون آموخت رجوع کرده اند. گرایش های گوناگون چپ نیز هر یک کمون پاریس را بر مبنای بینش و جهت گیری خاص خود معنا کرده اند و در بازخوانی کمون روی نکات و خصوصیات و اقداماتی انگشت گذاشته اند که به کار اثبات نظرات و عملکرد خودشان می آید.
طی قرن بیستم، تجربه کمون پاریس دست مایه چند اثر در شوروی سوسیالیستی شد. در دهه ١٩٢٠ یک فیلم سینمایی تحت عنوان «کمون پاریس» ساخته شد که چندان مورد توجه قرار نگرفت. شاید اثر دندان گیری نبود. کتاب حجیمی نیز به همین نام از سوی شوروی ها انتشار یافت که بر اساس همه اطلاعات جمع آوری شده در مورد این واقعه تاریخی بود. ترجمه فارسی آن کتاب که حاوی نکات ارزشمندی است به سال ١٣۶٠ در ایران منتشر شد. البته این کتاب هم از نظر محتوا و هم سبک، بین تاریخ و داستان نویسی سرگردان است و در بسیاری از جاها، گرایش به ایده الیزه کردن تفکر و عمل کموناردها، و استرلیزه کردن وقایع تاریخی دارد.
اینک بعد از سال ها نسخه فارسی کتاب دیگری در دسترس ما قرار گرفته که یک منبع رجوع مهم برای نظریه پردازان و رهبرانی بود که به کمون پاریس پرداخته اند. یک ویژگی کتاب «کمون پاریس ١٨٧١» این است که نویسنده اش خود از کموناردها بوده، کمون را با پوست و گوشت خود تجربه کرده است. اولیویه لیساگاره که از نظر گرایش سیاسی طبقاتی با جریان انترناسیونال اول و مارکس و انگلس همراه بود، به مثابه یک مبارز انقلابی فعال در بطن مباحثات و مبارزات درون کموناردها، در سنگرهای مقاومت مسلحانه برای حفظ کمون در برابر حملات بورژوازی، و در جریان وقایع سیاسی و نظامی فرانسه پیش از تشکیل کمون حضور داشت. لیساگاره کتابش را بعد از سرکوب خونین کمون، در تبعید نوشت. این کتاب به صورت ضمیمه «جنگ داخلی در فرانسه» اثر مارکس منتشر شد و بخشی از اطلاعاتی که مارکسی به آن رجوع کرده، گفته ها و نوشته های لیساگاره است.
یک مشخصه دیگر کتاب اینست که خواننده را در جریان بحث و جدل ها و اختلافاتی قرار می دهد که روز به روز در بین نیروها و شخصیت های تاثیرگذار بر سرنوشت کمون بروز می کرد و بر نحوه عملکرد سیاسی و تصمیمات اجتماعی و اقتصادی و نظامی این اولین حکومت کارگری دنیا موثر می افتاد. بر خلاف انتظاری که ممکنست خوانندگان از بررسی جنبش انقلابی توده های کارگر و زحمتکش داشته باشند، نقطه تمرکز کتاب بر تغییر و تحولات فکری و عملی رهبران کمون است. این کتاب، شرح ائتلاف ها و انشعاب ها، استواری ها و تزلزل ها، هشیاری ها و خام اندیشی ها، قهرمانی ها و فرصت طلبی ها در صفوف رهبران و مقامات کمون پاریس است. این نکته را هم باید گفت که شاید تماس مستقیم نویسنده با این افراد، مشاهده افت و خیزها و جهت گیری های مثبت و منفی هر یک، و مشخصا خطاهای فاحش و مرگباری که بعضی از آنان مرتکب شدند، باعث شده که ارزیابی اش از بعضی رهبران «جنبه شخصی» به خود بگیرد و با لحنی خصمانه از آنان یاد کند.
یکی از نکات قابل توجه دیگر، پاره ای از مواضع سیاسی لیساگاره است که به نظر می آید خود به پیشروترین جریان حاضر در کمون پاریس تعلق داشته است. از روی این مواضع می توان به گرایش های کلی کمونیست های آن دوران پی برد. برای مثال، لیساگاره برای اثبات تزلزل و ناکارآمدی جناح های مختلف بورژوازی فرانسه، به موضوع جنگ فرانسه و پروس و عقد قرارداد آتش بس و نهایتا تسلیم فرانسه می پردازد. نویسنده این کار را برای اثبات ضرورت کسب قدرت توسط کارگران و ایجاد کمون پاریس انجام می دهد. در واقع لیساگاره، جمهوری خواهی و وطن پرستی را به هم گره می زند و برای اثبات حقانیت کموناردها آنان را وطن پرستان واقعی معرفی می کند. در عین حال، او با تیزبینی خاصی نقاط ضعف اقلیت انقلابی تر کمون را تشخیص می دهد و می نویسد «آنان نتوانستند بفهمند که کمون یک سنگر است نه یک حکومت.... فکر می کردند که کمون دوام خواهد داشت... بنابراین برخی تصمیمات گرفتند که خواب و خیال بود... در این زمینه با اکثریت کمون وجه مشترک داشتند.... آنان واکنش در مقابل اصل اتوریته را تا آنجا جلو بردند که حکم خودکشی داشت...» به نظر می آید که همین نکات باریک بینانه، راهگشای تبیین مفهوم عملی و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا، و تشخیص شکل نطفه ای یا جوهر آن در تجربه کمون توسط مارکس بوده است. از لابلای سطور کتاب می توان زمینه های شکل گیری اندیشه لنین در بررسی رابطه دولت و انقلاب را تجسم کرد و اینکه چگونه کوشید درس های پیروزی و شکست کمون پاریس را در انقلاب اکتبر ١٩١٧ به کار گیرد.
به هر حال، کتاب لیساگاره اثر ارزشمندی است که باید آن را با نگاه امروزی خواند و درس های کماکان معتبرش را برای پیشبرد مبارزه طبقاتی انقلابی و در راه ایجاد دنیای کمونیستی از آن استخراج کرد. در خاتمه، جا دارد که از مترجم و ویراستار نسخه فارسی «کمون پاریس ١٨٧١» برای کار ارزشمندی که انجام داده اند تشکر کنیم.
تا هفته ای دیگر...
جمعی از فعالین کارگری(جافک - دی ماه ١٣٨٩)
kargaranfa@gmail.com
jafk1384.blogspot.com
نکته: متاسفانه خبر دارشدیم که وبلاگ ما بار دیگر در ایران فیلتر شده