مقدمه
اين روزھا، اظھار نظر سرمايهدارھاى شنيده و ديده مى شود كه بطور چندش آور، از "كمونيسم" و "جنبش كارگرى" دم مى زنند. اين افراد، واژهھاى "كارگر" و "كمونيسم" را بگونهاى سر ھم بندى كرده و بكار مى برند كه انگار جزئى از استثمار شدگان ساكن بر كرهى زمين مى باشند. انگار از جنس انسان ھاى كمونيستى ھستند كه بطور صادقانه زندگى خود را به مبارزهى جدى حول ايجاد جامعهى بى طبقه گره دادهاند.
متاسفانه، آنچه كه از زبان اين آقايان جارى مى شود، با زندگى و فعاليت ھاى روزانهشان متناقض است. زيرا اين عاليجنابان، ھر كدام به نوعى دهھا و صدھا كارگر و پناھندهى بى اقامت را در برابر طاقت فرساترين كار قرار داده و ھمراه با ساعت كارھاى طولانى، آنھا را استثمار مى كنند. به باور من، اينگونه افراد، از بقيه سرمايهدارھاى دوروبر، خطرناكتر به نظر مى رسند. خطر اصلى اينجاست كه اين افراد، انواع و اقسام حزب و سازمان بيزنيز "سوسياليست"ى را درست كرده و رو به جامعهى ايران در مورد "سازمانيابى كارگرى" و "سوسياليستى"، حرف مى زنند.
از آن جاى كه در سطح جامعه، پادزھر فعالى در مقابل ناخالصى ھا وجود ندارد، از آن جاى كه ھمهى محرومان به منافع خود آشنا نشدهاند، از آن جاى كه تعابير در مورد جنبش كارگرى و سوسياليستى يكى نيست، از آن جاى كه كارگران ساكن ايران، تصوير ابژكتيوى از وضعيت كار و زندگى ايرانيان مقيم خارج ندارند، از آن جاى كه طبقهى كارگر ايران، حول تشكل واقعى خويش متحد نشده، لذا بعيد نيست كه اظھار نظر اينگونه افراد، به خطر بلقوهاى تبديل شود. از اين رو، ھائز اھميت مى دانم كه نكاتى در اين رابطه را به رشتهى تحرير درآورم.
بيزنيز يا سوسياليسم؟
با نگاھى به تاريخ چالش ھاى جنبش كارگرى و كمونيستى جوامع بين المللى، به وضوح روشن مى گردد كه مسئلهى ظاھر شدن كارفرماھا در قالب "كارگران" و انسان ھاى "كمونيست"، به ھيچ وج تصادفى نبوده و كماكان نيست. ھمانطور كه ذكر شد، اين مسئله سابقهى كھن، سراسرى و اجتماعى دارد. ورق زدن اين تاريخ و قياس آن با شرايط حاضر، لازم است زيرا خيلى چيزھا از جمله دلائل و انگيزهى اين دسته از كارفرماھا را روشن مى سازد كه چرا آنھا در قالب "كارگران" و انسان ھاى "كمونيست" ظاھر مى شوند. نتايج حاصل شده از مطالعات اين تاريخ و ھم چنين تجربهى شخصى من، نشان مى دھد كه اين مسئله بيانگر دو فاكتور است. ذيلأ، توجه شما را به مختصرى از اين دو معماء جلب مى كنم.
كارفرماھا تحت شرايط خاصى عينك ترحم نسبت به كارگران را مى گذارند. اين شرايط، معمولأ زمانى است كه احساس كنند به تنگناه افتاده و بطور قطعى منافع شان از ريشه با خطر جدى و بلقوهاى مواجه شده باشد. تجربه ثابت كرده كه اينھا، در مقابل اينطور وضعيتى، از دو گزينه استفاده مى كنند. نخست، راه "رفرم" را در پيش مى گيرند و اگر اين ترفند جواب نداد و خطر پيش بينى شده به قوت خود باقى ماند، آنگاه راه دوم يعنى گزينهى نظامى را انتخاب مى كنند. البته منظور از تنگناه قرار گرفتن كارفرماھا، شامل چالش حول افزايش دستمزدھا و كلأ مبارزه پيرامون مطالبات صنفى كارگران نمى شود بلكه منظور زمانى است كه طبقهى كارگر به منافع خويش آشنا شده و در اين جھت ظرف ھاى مبارزاتى خود را در سطح سراسرى شكل داده و در اين راستا نيز رو به تصرف قدرت سياسى گام بر مى دارد. در اين روزھاى پر طلاتم است كه سرمايهدارھا گير مى افتند. در اين روزھا است كه لحنشان ترحم آميز مى شود. در اين روزھا است كه بطور عوام فريبانه، باب ديالوگ با نمايندهى واقعى كارگران باز مى كنند كه شايد از طريق پارهاى از رفرم و ترحم، آنھا را به سازش وادارند. اما در چنين شرايطى، ژست ترحم آميز كارفرماھا، كار ساز نيست زيرا جنبش حالت تودهاى بخود گرفته و محرومان به آن درجه از آگاھى رسيده و خوب مى دانند كه آن سوى رفرم و ترحم، ھمان استثمار و ظلم است. اما بكار بردن اينطور ترفندى، دقيقأ براى ھدف شومى است كه به ھر نحوى شده، جنبش كارگرى را كنترل كرده و در بھترين حالت نگذارند به سمت اعتلاى انقلابى برود.
اما اين دسته از كارفرماھاى كه ھم اكنون در خارج نشسته و زير پوشش "فعاليت كارگرى" و "كمونيستى"، رو به ايران، تئورى بافى مى كنند، با اينگونه نگرانى مواجه نيستند زيرا جنبش كارگرى و كمونيستى ايران در حالت تدافعى قرار دارد و بيم آن مى رود كه به اين زودى نيز نتواند قدرت سياسى را از آن خود نمايد. بنابراين، مسئلهى اصلى براى اين دسته از صاحب كارھا، وحشت از فرداى ايران نيست زيرا اگر جامعهى ايرن بسوى لغو مالكيت خصوصى ھم بچرخد، سرمايهھاى آنھا در معرض خطر قرار نمى گيرد. با توجه به توضيحاتى كه داده شد، ممكن است پرسيده شود: اگر منافع آنھا با خطر مواجه نشده، پس دنبال چه چيزى مى گردند؟ اينجاست كه بحث اصلى شروع مى شود.
به باور من، ناف اين موضوع به احزاب بيزنيز"سوسياليست" و ھم چنين چالشھاى بعد از انقلاب ٥٧ وصل است. براى روشن ساختن صورت مسئله، توجه شما را به كشمكش ھاى دوران انقلاب جلب مى كنم. ھمانگونه كه اطلاع داريد، در جريان سرنگونى حكومت شاه، طبقهى كارگر حضور تعين كننده و فعالى داشت اما خواست اين طبقه، ھرگز تصرف قدرت سياسى نبود. ضعف ذكر شده موجب گرديد كه جناح چپ بورژوازى ايران، نهتنھا جنبش كارگرى را بلعيد بلكه به نام اين طبقه موفق شد كه انواع و اقسام حزب و سازمان سياسى بسازند. اين احزاب، از ناآگاھى و ناآمادگى كارگران، سو استفاده كرده و بعدأ زمينهاى را فراھم آوردند كه جناح چپ بورژوازى، سادهتر بتواند بساط كاسبى اش را در سطح جامعه پھن نمايد. از اين رو بود كه قشر خرده بورژوازى وسيعى به احزاب و سازمان ھاى مورد نظر، رو آوردند. اما طلاتم ھاى بعدى و بخصوص بحران در اين احزاب، انگيزهى برخى از اينھا را با تيرگى مواجه ساخت و ديديم كه بعضى از آنھا، ريل خود را تغيير داده و ھم اكنون در بازار آزاد ادغام شدهاند. منتھا، خيلى ھا باقى ماندن و تا سطح كادر رھبرى نيز ارتقاء پيدا كرده و زير پرچم بيزنيز "سوسياليسم"، ھم اكنون مشغول فعاليت مى باشند. اگر توجه كرده باشيد، شب ھاى تلويزيونى و سريال ھاى تفنن آميزشان، نه تنھا بى ربط با سوسياليسم است بلكه جھت كاشتن بذر نفاق نفرت در جنبش كارگرى متمركز مى باشد. متاسفانه، عدم آگاھى و انسجام طبقاتى، باعث شده كه اظھار نظر اين كارفرماھا، روى محافلى از كارگران كم آگاه، تاثير منفى بگذارد. به ھر حال، كنار گذاشتن اين كارفرماھا بخصوص در شرايط حاضر، كار دشوارى است زيرا مشكل اين است كه طبقهى كارگر ايران، با يك رژيم ھار طرف است. اين رژيم ددمنش، ھم اكنون به موانعى تبديل شده كه طبقه كارگر، از داشتن يك سيستم آموزشى مستقل و تشكيلاتھاى تودهاى خويش رنج مى برد. در چنين خلائى، اينطور افرادى و با پول ھاى ھنگفت و كلانى كه در اختيار دارند، به سادگى مى توانند خيلى ھا را در جنبش كارگرى، با فساد سياسى رودرو سازند.
محيط كار
برخلاف ذھنيت غلط، تبديل شدن به كارفرما و ايجاد محيط كار، بخصوص در كشورھاى اروپاى زياد دشوار نيست. براى تبديل شدن به كارفرما و ايجاد مركز استثمار انسان از انسان، نكات زير لازم است.
١) فرموله كردن طرح و ايدهى شركت
٢) تماس با ادارهى كار
٣) ثبت شركت در ادارات بيمه و زكات
٤) تماس با بانك جھت گرفتن وام
معمولأ، طرح ايجاد مراكز كارگرى نهتنھا با مخالفت مواجه نمى شود بلكه از طرف ادارات دولتى زيادى، مورد استقبال گرم قرار مى گيرد و براى اينكه شركت جديد بتواند روى پاى خود بياستد، ھزينهھاى كلان و بلاعوض در اختيارشان قرار مى دھند. علاوه بر اين،١٢ ماه معاش مجانى به شخص كارفرما مى پردازند. اين پرداختى بلاعوض، اساسأ بخاطر اين است كه كارفرما وقت كافى داشته باشد تا بتواند شركت خويش را ارتقاء و مورد بھره بردارى قرار دھد. معمولأ، اينگونه شركت ھا از طريق كمك ھزينهھاى بلاعوض و استثمار شديد كارگران، خيلى سريع راه مى افتند و كمتر از يك سال ھم وام گرفته شده را به بانك بر مى گردانند. از اين رو، متوجه مى شويم كه تبديل شدن به كارفرما و ايجاد محيط كار، لازمهاش سرمايه ھنگفت اوليه نيست. طبعأ، اگر طرف سرمايهى قبلى را داشته باشد، احتياج به كاغذ و كاغذ بازى ندارد و كارش زودتر راه مى افتد. بنابراين، ھر كارگر واپسگرا و فاصله گرفته از طبقهى خويش ھم مى تواند به كارفرما تبديل شود.
اما تجربه ثابت كرده كه كارفرماھاى از قبل "چپ" و يا "كارگر"، به مراتب بى رحمتر از ديگر صاحب كارھاى مى باشند كه نسل به نسل از خانوادھاى سرمايهدارى چشم به جھان گشودهاند. براى نمونه، در اكثر مراكز كارگرى اروپا و ... ، ساعت كار رسمى ٨ ساعت در روز است اما نزد اين آقايان ساعت كار از مرز ١٢ ساعت ھم تجاوز كرده. در اكثر محيط ھاى كار، حقوق پايهاى ھر كارگر، در برابر ھر ساعت، ١٥٠ تا ٢٠٠ كرون سوئدى است اما نزد اين آقايان دستمزد كارگر در برابر ھر ساعت، ٢٠ تا ٦٠ كرون مى باشد. در اكثر مراكز كارگرى اروپا و طبق قانون، براى شاغلين، ١٥ دقيقه بابت صرف صبحانه، نيم ساعت بابت صرف نھار و ١٥ دقيقه بابت صرف عصرانه، در نظر گرفته شده و جدا از اين، ھزينهاش كارفرما مى بپردازد. اما در محيط كار اين عاليجنابان، خبرى از اينطور مسائلى نيست. در اكثر مراكز كارگرى اين جوامع، علاوه بر پرداختى ماھانه، كارفرما مبلع معينى بابت زمان بازنشستگى به كارگر پرداخت مى كند و سر ھر ساعت، كارگر حق دارد كه پنج دقيقه استراحت بگيرد. اما در محيط كار اين آقايان به ظاھر "كمونيست"، از اينطور چيزھاى خبرى نيست.
روشن است كه اين آقايان، از ارزش ھاى انسانى جامعه كه در اساس دست آورد جنبش كارگرى محسوب مى شود، سوء استفاده كرده و بگونهاى محيط كار خويش را آرايش دادهاند كه بطور روزافزون به سرمايهھايشان انباشته شود. براى نمونه، يكى از سواستفادھاى آنھا، بستن قرار دادھاى سياه و مقطعى با كارگران بيكار و ھم چنين پناھندگان بى اقامت است. اين گونه قرار دادھاى سياه، براى صاحب كار، از چند جھات ھائز اھميت است. نخست، زكات به دولت نمى دھند. دوم، كارگر را استخدام نمى كنند. سوم، از كيسهى خود، معاش ماھانه به شاغلين نمى پردازند. در اين رابطه، ممكن است اين سوال مطرح گردد:
كارگرانى كه براى اين آقايان رنج مى دھند، از چه طريقى امرار معاش مى كنند؟ ھمانطور كه گفتم، اين كارگران دو دسته اند. دستهى اول، كارگران بيكار و يا كم درآمد مى باشند. اين كارگران، بناء به بيكارى و كم درآمدى، معمولأ پيش اداره سوسيال ھستند. در واقع اداره سوسيال مقدارى كمك ھزينه در سطح بخور و نمير به آنھا مى دھد. اما از آن جاى كه اين كمك ھزينه، كفايت خرجى ھا را نمى كند، مجبورأ به كار سياه رو مى آورند. در واقع كار سياه براى آنھا ريسك است زيرا اگر اداره سوسيال بفھمد، كمك ھزينهھايشان را قطع مى كند و بعد از آن، بطور اتوماتيك در برابر دشوارى كمر شكنى قرار مى گيرند. يكى ديگر از خوبى ھاى كار سياه، براى كارفرماھا عدم پرداخت بيمه، زكات و ھزينهى صاحب كارى به دولت مى باشد. اين شرايط كاملأ به ضرر كارگر است. به اين معنى كه اگر، اتفاق ناگوارى براى كارگران رخ دھد، سر كارگر بى كلا خواھد ماند. نكتهى ديگر قانون كار است. كسى كه كار سياه مى كند، شامل قانون كار نمى شود. در نتيجه، كارفرما مطابق ميل خود آنھا را زير استثمار وحشيانه مى كشد. بنابراين، سودى كه اينگونه كارفرماھا مى برند تنھا استثمار كارگر بيكار و كم درآمد نيست بلكه سر جامعه ھم كلاء مى گذارند. با اين حال متوجه مى شويم كه اين عاليجنابان از دو طريق پول ھاى كلانى را انباشت مى كنند.
دستهى دوم، كارگرانى را در بر مىگيرند كه به دلائل مختلف، كار گيرآوردن برايشان دشوار است. در نتيجه، ادارهى كار و ھم چنين كمون ھا، آنھا را تحت حمايت ويژهى خود قرار مى دھند. اين حمايت، تنھا شامل پرداخت مقدارى پول به آنھا نمى گردد بلكه ھدف اين است كه از طريقى برايشان كار پيدا نمايند. بنابراين، افرادى از جانب ادارات ذكر شده مامور مى شوند و با كارفرماھا تماس مى گيرند. اين افراد، وضعيت شخص كارجو را براى كارفرما توضيح مى دھند و در كنار آن، بابت استخدام كارجو، صاحب كار را دعوت به پرداخت كمك ھزينهى ھنگفت مىكنند كه بطور ماھانه پرداخت شود. اين كمك ھزينه تا حدود ٨٠ درصد است. متاسفانه قبل از اتمام مرحلهى كار آموزى، اين كارفرماھا با مسئولين كمون ھا و يا ادارهى كار تماس مى گيرند و در خلوط كارگر، اعلام مى كنند كه فلانى مناسب استخدام رسمى نيست و به اين صورت كارگر را روانه خانه مى كنند و روزى از نو افراد كارجوى ديگرى را به بردگى مى گيرند. با توجه به قوانين بازار آزاد، حق تصميم گيرى به كارفرما است. در واقع، ھدف اصلى اينگونه كارفرماھا، استخدام كارگر نيست بلكه دنبال بستن قرار دادھاى مجانى با كمون ھا و ... ھستند و اگر اين ھم نباشد از طريق كار سياه، نيازمندى خود را برآورده مى كنند. با توجه به ركود بازار كار و بيكارى ميليونى، اين آقايان، از شانس ويژهى برخورداند.
به مناسبت ھاى مختلف، از اين كارفرماھاى به ظاھر "كمونيست"، ضمن انتقاد شديد خواسته شده كه بيش از اين سوسياليسم را بدنام نكنند. اما در مقابل اعتراض وارده، زيگ زاگ رفته و جھت به بى راھه بردن مبحث و سر پوش گذاشتن روى سرمايهھايشان، استدلال مى كنند كه سرمايهدار ھم مى تواند "كمونيست" باشد. در اين رابطه، به "كارل ماركس" اشاره مى كنند و اينطور حرف مى دارند:
"مگر كارل ماركس، ھم سرمايهدار و ھم كمونيست نبود"؟ در جواب به اين عوامفريبى، بارھا زندگى "ماركس" را توضيح دادهايم و كماكان نيز بھترين جواب به اين چرنديات، تنھا عملكرد "كارل ماركس" است. زيرا زندگى شخصى وى، بگونهاى شفاف و صادقانه بوده كه نسل به نسل انسان ھاى كارگر و زحمتكش، آرزو دارند كه ايدهھايش به الگوى ساختن جامعهى تازه مبدل گردد. نسل ما، در شرايطى از ايدهھاى كارل ماركس الگو بردارى مى كند كه از نحوهى زندگى و مبارزات شايستهى او، آشناست. از ھمهى ما روشن است كه "كارل ماركس"، در يك خانواده ثروتمند، چشم به جھان گشود. اما، اين گناه كبيره وى نبوده و نيست. منتھا، مھم براى ما اين است كه كارل ماركس، نهتنھا از طبقهى متعلق به پدرش فاصله گرفت بلكه متفكر آرمان و ايدهى شد كه طبقهى محرومان و كل انسانھاى ساكن بر كرهى زمين، به جامعهى عارى از ظلم و استثمار برسند. كارل ماركس چنان روى اين مسئله خم شد كه حتى وقت كافى براى امرار معاش خويش نداشت و اگر ھم رزمانش به او توجه نمى كردند، خيلى سريع از گرسنگى مى مرد.
رفقاى كارگر،
آرايش كنونى جنبش كارگرى ايران، بگونهاى مخدوش، آشفته و از ھم پاشيده است كه لايهھاى بورژوازى، بدونه ايست و وجود موانعى به درونش وارد شده و در عمق پيكرش نيز لانه بستهاند. اين جنبش، چنان به سنت ھاى غير كارگرى آلوده شده كه كارفرماھاى رنگارنگ بخود جرات داده و در مورد "حقوق"ش اظھار مى كنند. در حال حاضر، شيرازهاى اين جنبش، بگونهاى از دست صاحبان اصلى و واقعىاش ربوده شده كه لايه ھاى بورژوازى، بنامش انواع و اقسام احزاب و سازنھاى متعدد ساخته و مى سازند. سوال اين است: جنبش كارگرى چه منفعتى براى بورژوازى دارد كه اين ھمه رويش سرمايهگذارى مى كنند؟ اگر به تابلوھاى آويزان شده توسط اقشار بورژوازى در اين جنبش نگاھى گذرا داشته باشيم، آنگاه اصل معماء روشن مى گردد. براى نمونه، قشرى كه حاكميت را در دست دارد، با ايجاد "خانه كارگر" و شوراھاى اسلامى، در صدد است كه جنبش كارگرى را به نفع خود مھار كند. اقشار ديگر بخصوص جناح چپ بورژوازى جامعه ھم، بعنوان نماينده دو آتشه "طبقه كارگر"، زير پوشش شعار براندازى رژيم، به بارگاه امپرياليسم پناه برده و كمك مادى و معنوى مى گيرد. از اين رو، پاسخ واحدى به سوال طرح شده وجود ندارد. زيرا ھر كسى از زاويه منافع خويش به قضيه مى نگرد. منتھا، آنچه كه ذكر شد، بيانگر ضعف و بى در و پيكرى جنبش كارگرى و كمونيستى ايران به شمار مى رود.
نكات فوق تازگى ندارد اما تعجب در اين است كه طبقهى كارگر اين ضعف تاريخى را مانند يدك كماكان به دنبال خود مى كشد. البته، ھر ضعف و نارسائى دلائل اجتماعى خاص خود را دارد. به باور من، ضعف اصلى جنبش كارگرى، ريشه در فقر دانش طبقاتى دارد. براى نمونه، اگر جنبش ما، با اينطور فقرى مواجه نمى بود، خيلى بعيد بنظر مى رسيد كه جناح چپ بورژوازى بتواند، اين ھمه احزاب، سازمانھا و نھادھاى بظاھر "كارگرى" و "كمونيستى" را، بنامش بسازند. اين مشكل، چنان وخيم و گسترده است كه تنھا به اظھار نظر تعدادى صاحب كار و يا احزاب بيزنيزى محدود نمى شود بلكه كار بجاى رسيده كه حتى ژاندارھاى نظام پھلوى سابق، دلال ھاى كارگر فروش، راديو فردا، بى بى سى و ... ھم، مدعى تخصص در زمينهى جنبش كارگرى شده و جھت كاشتن بذر نفاق نفرت، سريال ھاى تلويزيونى پخش مى كنند.
چه بايد كرد؟ قبل از ھر چيز وضع موجود مطلوب و تحمل شدنى نيست. در نتيجه براى تغييرش بايد جنبيد. در اين رابطه چند فاكتور به نظر بنده مى رسد و بدينوسيله توجه شما را به آن جلب مى كنم.
- اولين قدم، آشنا شدن با مشكلات جارى است. وقتى كسى و يا طبقهى به معضلات خويش پى ميبرد، آنگاه سادهتر مى تواند جھت غلبه بر آن تدبير و راه كار پيدا نمايد.
- دوم، تلاش براى فرارفتن از جنبش نخبگان و بردن مبحث به درون و بدنهى جنبش كارگرى است. اين نكته اھميت فوق العاده ويژهى دارد. زيرا تا بدنهى جنبش، بيدار و به جنب و جوش نيافتد، نخبگان كماكان آلوده خواھند ماند.
- سوم، ايجاد نھادھاى آموزشى در مراكز كارگرى مى باشد. منظور از اينطور نھادھاى، برگزارى جلسات آموزشى حول شناساندن بدون تعصب انواع مدل تشكل كارگرى و ھم چنين روشن نمودن تمايزشان با يكديگر مى باشد. و در پرتو اين مباحث است كه سطح دانش و ظرفيت طبقاتى كارگران ارتقاء ميابد. ترديدى ندارم كه تداوم با برنامه اينگونه مباحث، از طرفى دستھا و قلب ھاى پر پر شدهى ما را به ھم نزديك مى كند و از سوى ديگر به زمينهاى مبدل مى گردد كه با آگاھى و دست ھاى پر و بازترى بسوى ساختن تشكل ھاى واقعى گام برداريم. تا اين مراحل به خوبى و موفقيت طى نشود، سخن گفتن از ايجاد حزب كارگرى و كمونيستى بى معنى است. البته منظور من، اتوپى كردن موضوع نيست بلكه تاكيد واقعبينانه بر وضع موجود است. زيرا در موقعيت كنونى، جنبش ما آمادگى ايجاد چنين حزبى را ندارد. اما در كنار چالش بر سر رفع كاستى ھاى اوليه مى شود به فكر تدارك اينطور حزبى بود.
اين سخت گيرى لازم است. زيرا در حال حاضر، جنبش ما نهتنھا يك دست نيست بلكه به ناسيوناليسم، رفرميسم، مذھب و احزاب بيزنيز "سوسياليستى" آلوده مى باشد. از اين رو، ھر حزبى ساخته بشود، مورد تائيد اكثريت كارگران قرار نمى گيرد. در نتيجه، ايدهى ساختن حزب واقعى، زمانى ميسر و جامهى عمل بخود مى پوشد كه آحاد طبقهى كارگر، بر اساس آگاھى ملزومات آن را تدارك ديده باشند. در حال حاضر، آحاد جنبش و طبقهى ما در اين سطح نيست. براى صحت گذاشتن بر اين موضوع، توجه شما را به كميتهھاى كارگرى و تلاش بى وقفهى آنھا حول ايجاد تشكل ھاى كارگرى و موانعى كه بر سر راه دارند، جلب مى كنم. به باور من، اولويت كنونى بستن لانه لايهھاى بورژوازى در جنبش كارگرى و فاصله گرفتن از اقشار غير كارگر مى باشد. تا زمانى، جنبش ما ناف خود را با اين اقشار قيچى نكند، فراھم آوردن ملزومات نهتنھا حزب بلكه ايجاد تشكل ھاى مستقل كارگرى ھم دشوار خواھد بود. بنابراين، رمز موفقيت دور آتى، در گرو استقلال جنبش كارگرى است. در غير اين صورت، احزاب بورژوا سوسياليست، مانند خوره تار و پود جنبش را مى تنند.
صدیق جهانی
١١/١٠ /٢٠٠٩