اگر با اغماض کارگران کارگاههای صنعتی- سنتی مثل شر بافی یزد، کرمان ،
اصفهان و يا کارگاههای قالیبافی و آهنگری و ھم چنين اگر كارخانهھاى مانند کبریت سازی، باروتکوبی، صابونپزی زمان"قاجاريه" را از شمولیت طبقهى کارگر حذف کنیم، آنگاه اوّلین دسته از کارگران به معنای مدرن آن به دوران قبل از انقلاب مشروطیت برمى گردد. اين كارگران در واقع مهاجرین ایرانی بودن که در "قفقازیه" و در معادن، كارخانهھا و کارگاههاى مختلف به کار اشتغال داشتند. بهھرحال اين دسته از مردمی را که در اینگونه اشتغالات امرار معاش میکردند، اوّلین طليعهى کارگران به مفهوم مدرن طبقه كارگر به شمار مى روند. اما اين كل موضوع نيست زيرا كارگران مھاجر علاوه بر اينكه جزء اولين طليعه طبقه كارگر محسوب مى شوند، از زاويه سياسى و مبارزاتى ھم بر جامعهى ايران تاثير گذاشتهاند. در اين رابطه مى توان به اولين نطفهھاى شكلگيرى گرايش "سوسيال دمكراسى" در ميان كارگران ايران و ھمينطور به اوّلین اعتصابات کارگری سال ۱۳۰۰ كه در چاپخانههای تهران به وقوع پيوست اشاره كرد.
اما عدم حمايت تودهاى از اعتصابات اين دوره و از سوى ديگر ماندنش در چھارچوب مطالبات صنفى، محلى و ... موجب گرديد كه "رضا خان میر پنج" در كمال آرامش ايدهھاى ظالمانه نظام سرمايهدارى را قانونأ پايهريزى نمايد. در تداوم اين سياست، از طرفى دامنهى شھرھا بزرگتر شد و از سوى ديگر مراكز كارگرى حالت صنعتى بخودش گرفت و آخر سر نيز پديدهى استثمار و بردگى مدرن كاناليزه و برقرار گرديد. گفتنى است كه پا به پاى روند سرمايهدارى شدن جامعه، طبقهى کارگر ايران نيز در ابعادى وسيع و سراسرى هویّت طبقاتی پیدا کرده است. براى نمونه، در سالهای ۲۰ تا ٣٢ طبقهى کارگر گامى جلو نھاد و بطور علنى به سازماندهی خود پرداخت و براى اولين بار فعالين كارگرى موفق شدند كه سندیکاها و ھم چنين اتحادیهى سراسری كارگران را بسازند. اين مرحله از مبارزه براى طبقه كارگر بسيار حساس بوده زيرا روند سازمانيابى بسوى مى رفت كه فونكسيونھاى مبارزاتى طبقه بطور نوين و در ابعادى گسترده ساخته شود. اما آلودگى فعالين كارگرى به سياستھاى غير كارگرى امثال "حزب توده" نهتنھا روند سازمانيابى اين دوره را به بيراھه كشاند بلكه چنان ضربهى زد كه اثرات مخربش ھنوز ھم بر جنبش كارگرى سنگينى مى كند.
البته در اين دوره نظام سرمايهدارى در كل جامعه و بطور متعارف حاكم نشده بود و به ھمين دليل قدرت سياسى بين مدافعان سرمايهدارى و فوئداليزم حالت دو گانه داشته است. اما در جريان رفرم هایی که "رضا شاه پهلوی" انجام داد، بخش عمدهى سرمايهگذارى در امر صنعت به دولت واگذار گرديد و نتايج حاصله از طرح مورد نظر، شكلگيرى جنبش ملى شدن صنعت نفت مى باشد. قابل ذكر است كه اين جنبش در طول سالهای ۲۰ تا ۳۲ متحقق گرديد. اين دگرگونى بنيه و مناسبات فوئداليزم را تا حدودى در ھم كوبيد و سر انجام به رشد و گسترش نظام سرمايهدارى انجاميد. اما عليرغم اين دگرگونى، فوئداليزم نميه جان ماند و در جريان کودتای سال ۱۳۳۲ توانست گامى جلو رفته و در سطح پراكندهاى به سياستھاى "شاه" تعرض كرد. ولی از آن جاى كه حاکمیت فئودالها و خوانین به برخى از ایلاتھا محدود مانده بود، قادر نشدن كه به تعرض و ھژمونى فوئداليزم تداوم دهند. بعد از اين تحول "شاه" ناچار شد که تا حد معینی به رشد صنعت یاری برساند. بلاخره در سال ۴۲ اين پديده را تا حدودى توسعه داد و در جريان "رفرم ارضی" موفق شد كه به بقاياى فئودالها و خوانین تعرض جديترى نمايد. قابل ذكر است كه در این زمان سرمايهدارى ایران بورژوازی کمپرادور بود. بهھرحال، عليرغم تعرض و دگرگونى كه ذكر شد، فئودالها به شيوهى پراكنده و در مناطقى از كشور كماكان مقاومت مى كردن. منتھا با انقلاب ۵۷ بطور كامل حاکمیت و يا مقاومت آنھا به پایان رسید و از اين رو دورهى نوين پيش روى نظام سرمايهدارى گشايش يافت.
بهھرحال، اگر تمام فروشندگان نیروی کار را متحد و يا جزئى از طبقهی کارگر ارزیابی کنیم، آنگاه در انقلاب ۵۷ عمدهی نیرو از آن طبقهی کارگر بود. در اين دوره طبقهى کارگر دارای آن چنان وزنی بود که با اعتصاب سراسری و بستن شیر نفت، به حاکمیت خاندان پهلوی پایان قطعى دادند. ولی فقر آگاهی بخصوص در زمينه مسائل طبقاتى و سوسياليستى و از سوى ديگر به علت ضربات سنگینی که رژیم "شاه" به عناصر آگاه این طبقه وارد کرده بود و علاوه بر اين بخاطر وجود "حزب توده" که نیز مزید بر علت شده بود، دچار آن چنان خدشهای گردید که طبقهی کارگر نتوانست جایگاه شایستهای در حاکمیت بعد از انقلاب داشته باشد.
سوال اين است: چرا اين ھمه تضاد عميق و آشتى ناپذير فى مابين طبقه كارگر و نظام سرمايهدارى، تابحال به يك پلاتفرم سياسى، اجتماعى و اقتصادى جھت اشتراكى كردن [سوسیالیزه کردن] توليد تبديل نشده است؟ در اين رابطه پاسخ يكسانى وجود نداشته و كماكان ندارد. به باور من، عامل اصلى عدم تفاھم كارگران و حاميانش مبنى بر جواب ابژكتيو و عملى به اين موضوع ريشه در آلودگى نخبگان جنبش به جناح چپ بورژوازى دارد. براى نمونه، وقتى طبقه كارگر چشم به جھان گشود، بلافاصله تحت تاثير "سوسيال دموكراسى" وقت روسيه، "حزب توده" و امثالھم به مثابه لايهھاى از بورژوازى قرار گرفت. با اين حال بسيار طبيعى است كه مبارزه فعالين طبقه كارگر حول لغو مالكيت خصوصى و اشتراكى كردن توليد به بيراھه برده شود. بدبختى اينجاست كه وضع موجود نيز بر ھمان پاشنهى قبلى مى چرخد. بعنوان مثال، تا قبل از انتخابات رياست جمھورى دور اخير، اكثر "چپ "ھاى كاغذى و به زعم خود شعار "سوسياليسم" ھمين امروز امكانذير است را سر مى دادند. اما بعد از انتخابات ھمه "سبز" پوش شده و بطور آشكار از جمھورى اسلامى بر مبناى سرمايهدارى آزاد جانبدارى كردن و اكنون نيز براى مرگ يك آخوند ضد كارگر (منتظرى) كه در واقع قاتل ھزاران انسان آزاده مى باشد، سياه پوشيده و "آه" مى كشند.
از اين رو، تا طبقه كارگر ناف خود با "سوسياليسم" دروغين را قيچى نكند و تا بديلى مستقل و سوسياليستى ارائه ندھد، مشكل كنونى به قوت خود باقى مى ماند. بنابراين اگر قصد ايجاد دنياى آزاد و برابر را داريم، ابتدا لازم است كه آنتى ويروس فعالى در درون جنبش طبقه كارگر نصب كرده و از اين طريق كل ويروس ھاى كشندهى كه بنام "كارگر" و "سوسياليسم" در پيكر طبقه كارگر لانه بستهاند را بيرون بياندازيم. اين نكته امرى عاجل است زيرا تا اين ويروس ھا فعال باشند دست ما باز نيست و اساسأ نمى توانيم با اتكا به خودآگاھى كارگرى مسئلهى سازمانيابى كارگرى را متحقق سازيم. راهاندازى اينطور حركتى بعھده فعالين صديق طبقهى كارگر است. در واقع بدون فعالين جنبشى طبقه كارگر غلبه بر فرقهگراى و اين ھمه باكترى رنگارنگ محال بنظر مى رسد. طبعأ لازم است كه فعالين كارگرى، در مورد چگونگی كار و ماهیت این «آنتیویروسھا» و ضرورت نصب شان در سطح جامعه تبادل نظر كرده و نتيجتأ طرح مشتركى مبنى بر غلبه بر آن به كل طبقه كارگر ارائه دھند. ممكن است پرسيده شود كه منظور از اين دو پديده چيست؟ از نظر من، ويروس به "سوسياليست ھاى" دروغين و آنتى ويروس نيز به آگاھى سوسياليستى گفته مى شود. در واقع اين آگاھى سوسياليستى است كه راه غلبه بر باكتريھاى كه ذكر شد را ميسر مى سازد. در غير اين صورت بسيار سخت است كه از راه حل، انسجام و استقلال طبقاتى حرف بزنيم. از نظر من، با دفع اين ويروسھاست كه پروسهى سازمانيابى كارگرى بطور مستقل روى ريل واقعى خود مى افتد. دفع كامل اين ويروسھا، اين فراغت را به مبارزين راه رھايى انسان مى دھد كه در گام نخست روى پاى خود بياستند و با اتكا به خلاقيتھاى كه دارند، روزى از نو فونكسيون ھاى مبارزاتى اين طبقه را بسازند. در حال حاضر، اين تمايل در بين اقليتى از كارگران وجود دارد و آنھا عليرغم محدوديتھاى فراوانى كه پيش رو دارند چاشنى اين چالش را زده و در تلاشند كه با يك پيكار جمعى جنبش كارگرى را زير اين آوار بيرون كشيده و بر اساس آگاھى جمعى راه برقرارى سوسياليسم راستين را ميسر سازند.
ھمانطور كه گفتم اثر اين مبحث در صفوف طبقه كارگر قابل مشاھده است. براى نمونه، اگر تا ديروز گرايش غير پيشرو به راحتى مى توانست در درون تشکلھاى کارگرى لانه کند، اگر تا ديروز به نام کارگر انواع و اقسام احزاب و سازمان ھاى به اصطلاح کارگرى و کمونيستى را مى ساختند، اما به يمن وجود كارگران كمونيست، مانور اين گرايش و ھم چنين گروھاى بظاھر سوسياليست با دشوارى مواجه شده و در عوض زمينه براى كار جنبشى مساعدتر گشته و در اين راستا نسل جوانى را مى بينيم كه ھم اكنون در صددند که سکان رھبرى جنبش کارگرى و کمونيستى را بدست بگيرند. البته ما در اوج اين حركت قرار نداريم بلكه در قدمھاى اوليه ھستيم. بنابراين بايد بكوشيم كه نطفهى اين حركت در سطح گستردهى جوانه بزند و آخر سر به آلترناتيو اجتماعى جھت بر چيدن وضع موجود و بر قرارى سوسياليزم واقعى تبديل شود. رمز موفقيت اين موضوع در گرو غلبه بر موانع ھاى چندين ساله در درون و بيرون از جنبش كارگرى مى باشد. براى مثال، وقتى ما از اھداف اين جنبش و جامعهى بى طبقه و مرفه حرف مى زنيم بلافاصله تعدادى پيدا مى شوند و مى گويند سوسياليسم روى كاغذ بسيار زيباست اما عملى نمى شود! ما مى دانيم كه اين ذھنيت غلط برگرفته از عمل كرد "سوسياليست"ھاى دروغين مى باشد. بنابراين، جھت غلبه بر اينگونه بدبينى، دو راه حل پيش روى ما قرار دارد.
نخست، توضيح علمى جامعهى سوسياليستى و روشن كردن تمايزش با چپ بورژوازى و دوم ارتقاء بخشيدن به چالشھاى جارى حول سازمانیابی کارگرى و بھبود در زندگى كارگران مى باشد. اين واقعيت در عمل و در حد كافى تفكيك نشده و ھمين باعث شده كه كارگران بسوى اين يا آن جناح بورژوازى سمت و سو نشان دھند. تا اين تصويرھاى غير واقعى و به غايت نادرست در ذھن مردم بخصوص کارگران پاک نشود، عروج کمونيزم خيلى دشوار بنظر مى رسد. بنابراين براى واژگون ساختن اين وضع لازم است که کارگران دست به قلم ببرند و در سطح رسانهھا با اين ژورناليزم اپورتونيست و افسارگسيخته سرمايهدارى مقابله نمايند. البته بايد توجه داشت كه صرف مبارزهى تئوريك كار ساز نيست. در واقع چالشھاى نظرى زمانى موثر است كه ما بتوانيم مسائل تئورى را با عمل-كرد خويش ھم تراز نمائيم و در اين راستاست كه ايجاد تشكلھاى مستقل و ... معنا و مفھوم واقعى و طبقاتى پيدا مى كند. وقتى اين عرصهھاى مھم را روى غلتک انداختيم، آنگاه مى شود گفت که سکان رھبرى جنبش کارگرى و کمونيستى را در دست گرفتهايم. در غير اينصورت احزاب سنتى و كاسبكار زير پوشش "کمونيسم" و "کارگر" نهتنھا در صحنه جامعه باقى خواھند ماند بلكه جنبش كارگرى را به ھزاران فرقه تبديل مى كنند.
ھم اکنون اکثريت قريب به اتفاق مردم به خوشبختى و سعادت فکر مى کنند. اما برنامهى ابژكتيو جھت دستيابى به آن را در دسترس ندارند. اين نارسائى منشع ناكامى ھا و درجا زدن تودھاى محروم بوده و مى باشد. ھم اکنون اکثريت مردم از وضع موجود خسته شده و عميقا از مشكلات پيش رو رنج مى برند. در اين شرايط، كمونيست ھاى راستين چه مى گويند؟ بهباور من، وظيفه ما اين است كه به ابھامات و ناروشنى نسبت به کمونيزم جواب شفاف داده و در كنار اين نكات نيز لازم است كه راه كار شفاف پيش روى ناراضيان و مبارزين راه آزادى انسان قرار دھيم. كسى كه خواھان بر چيدن وضع موجود و رسيدن به جامعهى آزاد و مرفه است، جايش در صفوف جنبش ارتجاعى "سبزھا" و يا جناح چپ سرمايهدارى نبايد باشد. آنچه که اين مصاف را بوجود آورده از طرفى ناآگاھى از اصل موضوع و از سوى ديگر ابھامات و ناروشنى در مورد سوسياليسم است. براى نمونه، بارھا از ما سوال شده که چرا سرمايهدارى در حال شکوفايى است ولى در عوض صفوف کارگران و "سوسياليستھا" در حال انشقاق و گسست مى باشد؟ ما بارھا گفتهايم که اگر کارگران و زحمتکشان ايران صاحب تشکلھاى مستقل و حزب کارگرى و کمونيستى خويش بشوند، مى توانند قدرت سياسى را از آن خود نمايند و جامعهى سالم و مرفه را بسازند. بازهم مى پرسند: مگر اين ھمه حزب و سازمان "سوسياليستى" و "كارگرى" را نمى بينيد كه كسى جوابشان را نمى دھد؟ و در ادامه نيز مى پرسند، چه دليل و يا ضمانتى ھست كه فردا جواب حزب راستين كارگران را بدھند؟ و باز ھم مى پرسند: اگر اين فرمولبندى درست است! چرا در ديگر بخش ھاى صنعتى و بزرگ جھان براى نمونه اروپا، آمريکا، روسيه، چين، ژاپن و ... که کارگران صاحب "تشکل ھاى مستقل" خود بوده و ھستند، چنين ھدفى متحقق نمى شود؟ جواب واقعى اين است:
اولأ در اين کشورھا آوار سرمايهدارى دولتى روى قلب کارگر کمونيست افتاده و اين مسئله در ذھن تودھاى محروم اين جوامع نيز بسيار سنگينى مى کند. دومأ نه احزاب موجود کمونيستى مى باشند و نه تشکلھاى کارگرى فى الحال نيز به معناى واقعى مستقل ھستند. در مورد ايران ھم ھمين واقعيت صدق مى كند زيرا احزاب و تشكلھاى موجود با نياز كارگر و سوسياليسم واقعى فاصله فاحشى داشته و دارند. منتھا تفاوت جوامع اروپا و ... با ايران در اين است که کارگران اروپا از نظر قانونى راحتر مى توانند ظرفھاى مبارزاتى خود را بسازند. اما آن چه كه اھميت دارد توجه به اصل كمونيسم و تمايزش با احزاب به اصطلاح سوسياليستى و يا جنبشھاى آلوده به سرمايهدارى است. اصل قضيه اين است كه كارگر كمونيست درصدد است كه ناف جنبش كارگرى را از لايهھاى سرمايهدارى قيچى كند. در اينجا تاكيد بر سر خط مشى است که انسان را به جايگاه واقعى اش برمى گرداند. اما ايدئولوگھاى سرمايهدارى از ترس شکلگيرى اين جنبش عظيم اجتماعى شب و روز تئورى بافى مى کنند که كمونستھا با حرفھاى [و اعمال] راديكال حكومت "تزار" را در سال ١٩١٧ سرنگون كرده ولى معادل اين دگرگونى نهتنھا به خوشبختى انسان منجر نشد بلكه در اوج قدرت و بجاى اشتراکى کردن توليد به ايدهھاى سرمايهدارى براى نمونه به طرح "نپ" پناه آوردند.
حرفھاى امروز اينھا بدين معناست كه استثمار شدگان دست روى دست بگذارند و به نظام سرمايهدارى رضايت دھند زيرا بقول اينھا "سوسياليسم" قابل تحقق نيست. متاسفانه اين ركلامھاى بازرگانى روى خيلى ھا تاثير منفى داشته و به ھمين دليل است كه به مساجد، پشت بامھا و خيابانھا مى روند و ھمراه با شركا جنبش ارتجاعى "سبز" را نيرومند مى كنند. ادعاى اين جماعت مبنى بر عدم برقرارى جامعهى سوسياليستى دروغ محض است. زيرا شکست انقلاب کارگرى اكتبر، به معناى نادرست بودن کمونيزم نبوده و ابدأ نيست. به باور من، گير و عدم تداوم انقلاب اكتبر اشكال در سوسياليسم بهمثابه تئورى نبود. برعكس، گير اصلى اشتباھاتى بود كه حزب بلشويك مرتكب شد. براى نمونه، ھدف اوليه اين بود كه شھروندان حاكم شوند اما اينطور پيش نرفت و اين نخبهگان درون حزب بلشويک بودند که ھمه كاره شدند. و آنچه که اين نخبهھا راجع به شکست انقلاب اكتبر بيان داشتند، تنھا گريز از واقعيت و سر پوشى بود بر ناکامى ھايشان. اينکه مى گويند موفقيت و سرنوشت انقلاب اکتبر به خيزش کارگرى در آلمان و جوامع اروپا گره خورده بود، واقعيت ندارد. زيرا اگر كارگران روسيه به زائده دست حزب بلشويك تبديل نمى شدند و بجاى حزب بلشويک کارگران و يا كل شھروندان اداره سياسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه را بدست مى گرفتند، آنگاه نتايج انقلاب نهتنھا در آن كشور دوام مى آورد بلكه به الگوى درخشان تبديل مى شد و تاثير مستقيم بر ديگر نقاط اروپا و جھان مى گذاشت و در اين جوامع نيز كارگران دست به انقلاب مى زدند.
جمع بندى
قصد ما كارگران كمونيست تكرار اكتبرى ديگر در ايران است. ما خشت ھاى اوليه نظام سوسياليستى ايران را بر اساس دانش، مشاركت، كار جمعى، دور شدن از ھژمونى حزبى و ... روى ھم مى چينيم و در اين راستاء جامعه را اداره خواھيم كرد. قصد ما تبديل ايران به الگوى سرشار از رفاء، خوشبختى و امنيت است. اين را ضمانت خواھيم كرد اما و اگر جامعه را تا اين سطح ارتقاء داديم آنگاه تداومش را نهتنھا به انقلاب در كشورھاى مجاور موكول نمى كنيم بلكه با اتكا به خود دست به كار مى شويم و چنان الگوى را به نمايش مى گذاريم كه اولين دست آورد برون مرزيش به اميد براى كارگران و محرومان مجاور تبديل شود و آنھا نيز دست به تغيان زده و جامعهى تساوى طلبانه خويش را بسازند.
صديق جھانى
چھارشنبه ٧ بهمن ۱٣٨٨ - ۲۶ ژانويه ۲۰۱۰