افق روشن
www.ofros.com

مارکس گزینش قطعی ماتریالیسم تاریخی

و برش از شیوه "انتقادی" دوران هگلی های چپ


حسین جوینده                                                                                                                          پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۰ ژوئن ۲۰۲۱

مارکس در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی شمای کلی آنچه در همه جوامع انسانی، انسانها متاثر از آن می شوند را به استادی به وصف می کشد، "انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد. شیوه تولید حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند."
مارکس روش دیالکتیک را برای کلیتی که دارای ساختمان دیالکتیکی ست بکار می برد، مثلا برای کشف ساختمان تو در توی سرمایه داری، که ظاهرش چیزی از باطنش بروز نمی دهد، برای باز نمایی ش روش دیالکتیکی را در تشریح این ساختمان دیالکتیکی بکار بست. روشی که از هگل آموخت، آما به روش خود تغییرات اساسی را برای کاربرد دیالکتیک خاص خود در آن داد.
ماتریالیسم تاریخی مارکس در توضیح توالی تاریخی دورانها خلاصه نمی شود، مثلا بیانیه مانیفست کمونیست و کتابچه جنگ داخلی در فرانسه انقلاب ۱٨۴٨ و هجدهم برومر لویی بناپارت، مارکس با به توصیف کشیدن نیروهای طبقاتی جامعه و بررسی روند های آن دوره شکست کارگران و پیروزی بورژوازی و بر آمدن لویی بناپارت بعنوان رییس جمهوری، و سوء استفاده بورژوازی از کارگران برای به قدرت رسیدن ...، کاربرد ماتریالیسم تاریخی را که تجزیه و تحلیل طبقاتی تاریخی آن دوره تاریخی بود را به بوضوع بنمایش می گذارد. همچنین تجزیه و تحلیل او در مورد کمون پاریس و مانیفست هم بر اصل ماتریالیسم تاریخی استوار است.
مارکس تا خانواده مقدس که نقدی هجو/ طنز آمیز از شیوه "انتقادی" هگلیان چپ است خود نیز از شیوه "انتقادی" در تقابل با ایده های محافظه کارانه هگل، با باوئر و باقی هگلیان چپ(جوان) همراه بود. نقدی بر فلسفه حق هگل بخشی از آن نوشته هایی ست که مارکس از شیوه "انتقادی" که اصل و اساس، آن حرکت، بوده بکار گرفته است. آما باوئر و شرکا دیگر کار را بدانجا رسانده بودن که شیوه "نقد" یا "انتقادی" را در هاله مقدس جای دادند و آنرا ورای هر عمل عینی و تنها تاثیر گذارترین راه می پنداشتن و توده ها را نادانانی که می بایست به همت نقد و نقادی انتقادی باوئر و شرکا، برایشان رهایی و بهروزی به ارمغان آورند، تعبیر می کردند.

پاره ایی از نامه مارکس به فوئر باخ:
"شخصیت "لیترتور زایتونگ" را می توان به موارد زیر تقلیل داد: "انتقاد" به موجودی متعالی تبدیل شده است."
لیتراتور زایتونگ نشریه مشترکی ست که هگلیهای جوان برای اشاعه افکارشان براه انداخته بودند.= Literatur-Zeitung
مارکس در نقل قول وتفسیر پایین آنچه که باوئر در مورد "نقد" و جایگاه غلو آمیزش در تاریخ می اندیشد و نگاه تحقیرآمیزش به توده ها ارائه می دهد:
"این "نقد" خود را به عنوان تنها عنصر فعال در تاریخ یاد می کند. با کل بشریت به عنوان یک توده، یک توده خنثی روبرو می شود، که ارزش آن فقط به عنوان نقطه مقابل عقل، بودنش است."
"در واقع، او (باوئر) صریحاً ابراز می کند:
"زمانی دور نخواهد بود که کل بشریت منحط علیه "نقد" بشورند"
-نظر(کامنت) آدم باید چقدر متوهم باشد که فکر کند کار "نقدش" آنقدر نقش فراگیر و تعیین کننده گرفته که دیر یا زود "بشریت منحط" علیه "نقد" شورش کنند.
"به نظر می رسد که باوئر از روی، رقابت با مسیح، جنگیده است. من قصد دارم یک کتابچه کوچک منتشر کنم که به این گمراهی "انتقاد" حمله می کند."
- نظر(کامنت) آنچه که مارکس به کمک انگلس منتشر کرد همان کتاب خانواده مقدس است که به نقد باوئر یا هگلیان جوان پرداخته است.
می توان گفت با تدوین ایدئولوژی آلمانی ۱٨۴٦ تدوین نگاه کمونیستی مارکس بر محوریت جنبش پرولتاریایی استوار شد که پایان شیوه "انتقادی" می توان قلمداد نمود. آنچه که شیوه "انتقادی" یا " نقد انتقادی و انقلابی"، را شکل داد، مقابله با آنچه محافظه کاران هگلی و خود هگل در فلسفه حق خود القاء می کردند بود: "هر آنچه واقعی ست منطقی ست و هر آنچه منطقی ست واقعی ست" و نتیجه می گرفتند، پس احتیاجی به دست کاری امور نیست، و هر چیز در جایگاه و حد و قواره منطقی خود قرار دارند، آما مارکس و هگلیان جوان با آن نگاه یا برداشت محافظه کارانه با سلاح "انتقادی" به مقابله پرداختند.
مارکس بر آن شد که می بایست با شیوه "انتقادی" و یا "نقد رادیکال" آنچه که واقعی هست را در آن سطحی که هست منطقی ندانستش و هنوز می بایست تا حد ممکن کاملتر شود و می بایست با "نقد و انتقاد رادیکال و انقلابی" تا حد اعلی درجه آنچه را که هست بهتر نماییم، تا معقول و منطقی بخوانیمش، نه اینکه همانطوریکه در شکل ناقصش هست بپذیریمش و معقول و منطقی بخوانیدمش.
مارکس همچنانکه شیوه "انتقادی" را ابزاری مناسب در جهت تغییر به سمت دنیای مدرن می دانست با ایده کمونیسم و پرولتاریا، و همراهی با نقطه نظرات پرودون در کتاب مالکیت چیست او، و آشنایی با تاریخ و نوشته های سن سیمون، اوئن و کارهای آنها و دیگر سوسیالیستهای آنزمان(که مارکس بعدها همه ی آنها را به نقد کشید.) گرایش کمونیستی خود را به همراه شیوه "انتقادی" با مطالعه و تحقیق و پیگیری جنبش کارگری و کمونیستی پیش می برد. به همین خاطر در مقدمه ایی در نقد فلسفه حق هگل و کارهای پیشتر او، این در هم آمیختگی دو نگاه، کاملا محرز و مشخص است.
مارکس با شناسایی هر چه بیشتر جنبش پرولتاریایی و مبارزه طبقاتی و شناسایی استقلال طبقه کارگر برای موجودیت و تداوم خویش، بدون احتیاجش به طبقات دیگر، و همچنین تفاوتهای جوامعه پیشا سرمایه داری و تشخیص وجود طبقات در آنها و شیوه مناسبات تولیدی دیگر در فرماسیونهای قبلی که با رشد نیروهای مولده تغییر و تحول و جهش جوامعه با شورشها و قیامهای بسیار همرا بوده به این نتیجه رسید که جوامعه دائما در حال تغییرند و از یک فرماسیون به فرماسیون دیگر در حال انتقال قهری می باشند، و فرماسیون کنونی هم فرماسیونی مدام العمر نیست و تضادی که مابین طبقات اصلی ست منجر به تغییر فرماسیون توسط نیرویی که سد پیشرفت نیروهای مولده نیست منجر خواهد شد. در نتیجه با باور به پرولتاریا و نقش تعیین کننده اش به این نتیجه می رسد، برای تغییر اساسی این جامعه کنونی می باسیت این سیستم را منهدم کرد و طرحی نو در انداخت، و نه به شیوه "انتقادی" و یا "نقد و انتقاد رادیکال" در جهت اصلاح جامعه در همه شئونش تا به حد اعلی ممکن قابلیتهایش برآمد. زیرا از طریق "نقد و انتقاد انقلابی" جامعه فراتر از سیستم موجود نخواهد رفت و مشکل اگر سیستم است، از اصلاحش تا به منتهای درجه، به تغییر سیستم نمی رسیم. تضاد حفظ می شود و تنها اوضاع قدری بهتر می شود.
در مقدمه نقد فلسفه حقوق هگل می بینیم که مارکس چقدر از عقب مانده گی آلمان در حاکمیت استبدادی ک هنوز دارای ساختاری قرون وسطایی هست زجر می کشد و شرایط فرانسه و انگلیس را مدرن می داند و برایش جوامع مدرن دلپذیر و چیزیست که برای آلمان در شکل حداقلش می طلبد. او برای آلمان یک چیزی فراتر از فرانسه و انگلیس در سر داشت که به قولی در دستور کار کارگران آن کشورها برای آینده نزدیک بود. مارکس گوشزد می کند که اگر نخواهیم دوباره از قافله عقب بمانیم، کاری کامل می بایست انجام دهیم و نه همانند فرانسوی ها کار را نیمه کاره انجام دادند، او پیشنهاد انقلاب پرولتاریایی را پیش می کشد آنچیزیکه که کارگران فرانسه و انگلیس اکنون در پی ش بوده اند.
مارکس از زمان درک ماتریالیستی تاریخ که در این سیستم کشف تضاد طبقاتی پرولتاریا و سرمایه می باشد، روش "انتقادی" یا آنطوریکه خود می گفت "نقد رادیکال و انقلابی" برای به حد اعلی رساندن کارکرد منطقی هر آنچه در این سیستم بود را با آخرین نقد هجوآمیز خود به باوئر و شرکا در خانواده مقدس آن شیوه انتقادی را به کناری میافکند، و دیگر اثری از آثار شیوه "انتقادی" در کارهای آینده دیده نمی شود. و از آن به بعد گامهای غول آسا در جهت انقلاب پرولتاریایی برای نجات بشریت بر می دارد. مانیفست کمونیست اثر تاثیر گذار و ماندگار او که اثر ارزنده در کاربرد ماتریالیسم تاریخی به همراه دیگر آثار ارزنده او و اثر کبیر کارساز و ماندگار سرمایه هدیه ایی دوران ساز به بشریت بود. صدها حرکت انقلابی و کمونیستی در تاریخ از همین آثار او و دستیابیش به ماتریالیسم تاریخی بوجود آمده است. پرولتاریا برای رهایی و ایجاد آلترناتیو کمونیستی می بایست با باور به بدیل کمونیستی یکپارچه شوند و نظام سرمایه را بزیر بکشند. بدینترتیب پرولتاریا کشورها متحد شویم، و در حمایت و پشتیبانی از هم از هیچ کاری دریغ ننماییم. امروزه به شیوه مارکس همه مارکسیستها وقتی به سراغ تجزیه و تحلیل اوضاع و احوال کشور و شهر محل زندگی خود می روند، فقط با نگاه ماتریالیسم تاریخی و روش دیالکتیکی به سراغشان می روند.

حسین جوینده - نهم ژوئن ۲۰۲۱

نمونه ها در مورد بحث بالا:

مقدمه ایی بر نقد فلسفه حقوق هگل - مارکس:
"بدین ترتیب، نقد آسمان به نقد زمین، نقد مذهب به نقد حقوق و نقد الهیات به نقد سیاست بدل می شود."
"اوضاع آلمان نیز برابر ایستاینقد واقع می شود. نقد، در ستیز با آنان، شوریده سری نیست، مغز شوریدگی است. چاقوی تشریح نیست، سلاح است. برابر ایستایش خصم اوست، خصمی که نقد نمی خواهد تنها بی اعتباریش را ثابت کند، بلکه می خواهد نابودش کند... نقد به خودی خود نیاز ندارد با این برابر ایستا یعنی با این دشمن از در تفاهم در آید، زیرا که حسابش با آن پاک است. نقد دیگر خود را تنها چون هدفی در خود، پیش نمی نهد. بلکه چون وسیله عرضه می دارد.... "
"نقدی که با چنین محتوایی درگیر می شود, نقدی است که با آن پنجه در پنجه افکنده است ... مسئله این است که از آلمانی ها حتی یک لحظه هم فرصت خودفریبی یا تسلیم دریغ شود. آدمی باید با افزودن آگاهی نسبت به فشار موجود، بر خود این فشار را سنگین تر کند، باید با افشای ننگ، آنرا ننگین تر سازد ...."
- (نظر(کامنت) مارکس در پی اینستکه که با نقد و افشاء آلمان متحجر را به حرکت در آورد.)
"به محض آنکه خود واقعیت سیاسی و اجتماعی مدرن به نقد کشیده شود و بنابراین، به مجرد آنکه نقد خود را به مسائل حقیقتا انسانی ارتقاء دهد، آنگه خود را در ورای وضع موجود آلمان خواهد یافت؛ به عبارت دیگر نقد ناگزیر است برابر ایستای یعنی به وضع موجود آلمان در سطحی پایین تر از برابر ایستایس در عصر جدید بپردازد."
توجه: تنها به این چند نمونه بالا اکتفا می کنم علاقه مندان می توانند نمونه های بیشتر در مقدمه و متن نقد فلسفه حقوقق هگل بیآبند.

*****

"همانطور که فلسفه سلاح مادی خود را در پرولتاریا می یابد ، پرولتاریا نیز سلاح معنوی خود را در فلسفه می یابد. و هنگامی که صاعقه فکر به طور کامل به این خاک مبتکرانه مردم برخورد کرد ، رهایی آلمان ها به (رهایی)انسان انجام می پذیرد."
- نظر(کامنت) نوعی جدایی تفکر و عمل اینجا نمایان است. فلسفه را اگر تفکر و تئوری بدانیم و پرولتاریا را عمل بشماریم. اینجا این جدایی نمایان است که نمایانگر مارکس قبل ماتریالیسم تاریخی به شکل کامل است.
"سر این رهایی فلسفه ، قلب آن پرولتاریا است. فلسفه بدون تعالی [Aufhebung] پرولتاریا نمی تواند خود را تحقق بخشد و پرولتاریا نیز بدون تحقق [Verwirklichung] فلسفه نمی تواند از خود فراتر رود. "
- نظر(کامنت) اینکه فلسفه چیست کدام فلسفه آیا تئوری مد نظر است که جدای عمل انسانی ست. تحقق فلسفه تداعی تحقق روح هگل در حرکت دایره وارش را در ذهن می کند. که گویی فلسفه جدای انسان در عالم تفکر زندگی دیگری دارد که تحققش بستگی به تحقق پیروزی پرولتاریاست، که پرولتاریا هم به نوعی نامفهوم تحققش بسته به تحقق فلسفه است. همانطوریکه می بینید. هر چند صحبت از انقلاب پرولتاریایی ست اما همچنان در گیر ودار جدایی اندیشه و عمل است. که" نقد" به مانند سلاحی صاعقه وار بر زمین مستعد توده ها می خورد و حرکت انقلاب را آغاز می نماید. که با مارکس مسلح به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی کاملا متفاوت است.

کتاب خانواده مقدس - مارکس-انگلس:
توجه: از این کتاب احتیاج به نقل قول ندانستم، کافی ست که فقط کتاب را باز کنید تا آنجا هر چه می بینید به شیوه انتقادی هست که به شیوه هجو به این شیوه "نقد" کنایه های بسیار زده میشود. شاید بهتر است بگوییم کتابی در هجو ایده "نقد" بازماندگان هگلی های جوان است، چونکه مارکس و انگلس به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک و کمونیسم و رهایی بخشی پرولتاریا، چند مدتی ست که رسیده بودند.
کتاب خانواده مقدس
مقدمه نقد فلسفه حق هگل
نامه مارکس به فوئر باخ