مقدمه مازیار رازی
مدتی است که شعار «لغو کار مزدی» در سرلوحه تبلیغات بخشی از فعالان جنبش کارگری ایران قرار گرفته است. مدافعان این نظریه بدون ذکر سابقه و تاریخچه تشکیلاتی، شعار و ساختار تشکیلاتی متکی بر آن را طرح کرده و می خواهند بر جنبش کارگری ایران انطباق دهند. ضروری است که کارگران پیشرو پیش از انتخاب و یا رد این نظریه، آشنایی کافی با ریشه و نکات ضعف و قدرت آن کسب کنند.
مدافعان «لغو کار مزدی» سنتاً به نقش مرکزی دولت سرمایه داری بی توجه بوده اند. همواره اعتراضات آنها نسبت به دولت سرمایه داری در چارچوب شعار «لغو کار مزدی» محدود باقی مانده است. آنان از انجام فعالیت های روزمره سراسری در جنبش کارگری متکی بر مطالبات عمومی کارگری، به بهانه کارهای «سندیکالیستی» طفره می روند. آنان ضرورت ساختن تشکیلات حزبی طبقه کارگر را موکول به توفیق سازمان «ضد سرمایه داری» کرده و تصور می کنند حزب طبقه کارگر الزاماً در دوره نامعلوم آتی؛ از دورن این تشکلات علنی ظاهر می گردد . بدین ترتیب همواره «زمین بازی» را به سندیکالیست ها و رفرمیست ها می سپارند. آنها درک نمی کنند که وجه مشخصه «سندیکالیسم» یک جانبه و تنها مرتبط به طرح یا عدم طرح شعارهای «رادیکال» نیست. در درون جنبش کارگری سندیکالیسم «راست» و سندیکالیسم «چپ» وجود داشته که دو روی یک سکه هستند. آنها درک نمی کنند که ماهیت سندیکالیستی یک جریان تنها با شعارهای آن شناخته نمی شود. تعریف سندیکالیسم از شناخت و مبارزه ریشه ای آن با دولت سرمایه داری نشأت می گیرد.
چنانچه سندیکالیسم «راست» از در مماشات با دولت سرمایه داری بر می آید، سندیکالیسم «چپ» به طور ریشه ای دولت سرمایه داری را مورد سؤال قرار نمی دهد (با وجود رادیکالیزم و از خود گذشتگی های مدافعان آن در تاریخ). اگر سندیکالیسم «راست» شعارهای صرفاً صنفی کارگری را طرح کرده و مبارزات سیاسی کارگران به پیش سوق نمی دهد، سندیکالیسم «چپ» مطالبات ماورا چپی و ناقص طرح می کند که از روی سر کارگران می گذرد و آنها را سردرگم نگه می دارد. اتفاقی نیست که هردو این گرایشات با ساختن «حزب پیشتاز کارگری» سرسختانه مخالفند. زیرا سرنگونی سیادت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی بوسیله پرولتاریا (به نقل از مانیفست کمونیست) را در دستور کار خود قرار نمی دهند. زمانی که "سرنگونی سیادت بورژوازی" در دستور کار قرار نگیرد، مسلماً ضرورت تدارکاتی نیز برای انجام این امر ضروری نبوده، و محققاً ساختن «حزب پیشتاز کارگری» نیز منتفی می گردد!
سندیکالیست های «چپ» و «راست» هردو، نقش پیشروان کارگری و گرایشات درونی آنها را نفی می کنند. هردو عوامفریبانه از «توده ی کارگری» سخن به میان آورده، اما نقش رهبران عملی کارگری را نقض می کنند. هردوی آنها با مطالبات انتقالی که کارگران را گام به گام برای رودررویی با دولت سرمایه داری آماده می کند (مانند کنترل کارگری و افزایش دستمزها مترادف با تورم و غیره) مخالفند. سندیکالیسم «راست» مطالبات انتقالی را شعارهای افراطی معرفی می کند؛ و سندیکالیسم «چپ» آنها را رفرمیستی!
در نتیجه کارگران پیشتاز با هردوی این انحرافات که پیشرفت مطالبات کارگری را مسدود کرده، باید به مقابله نظری بپردازند. مبارزه در راه تشکیل یک اتحاد عمل سراسری بر محور یک سلسله مطالبات انتقالی و در گیر کردن تمام گرایشات کارگری از جمله همان گرایشات سندیکالیستی «راست» و «چپ»، آغازگاه درست است. ایجاد یک اتحاد عمل سراسری، هم کارگران را در مقابل دولت سرمایه داری متحد و متشکل کرده و فعالیت یکپارچه را تقویت می کند؛ هم دست های نهادهای کارگری وابسته به دولت سرمایه داری را از جنبش کارگری کوتاه می کند؛ هم پروژه های سازمان بین المللی کار و دولت سرمایه داری را خنثی می کند؛ هم تجمعی دموکراتیک برای تبادل نظر در مورد مسایل کارگری در راستای تشکیل «حزب پیشتاز کارگری»، پی ریزی می کند؛ و هم ماهیت تمام طیف های سندیکالیستی را در عمل به توده های کارگران نشان می دهد. بدیهی است که برای متشکل کردن توده های کارگری؛ گرایشات موجود کارگری و رهبران عملی کارگران که در دوره پیش مواضع خود را مکتوب در اختیار جنبش کارگری قرار داده اند؛ در ابتدا بایستی بنیادگذاران این اتحاد عمل سراسری باشند. بدون تجمع و وحدت گرایش ها و افراد موجود کارگری، اتحاد توده کارگران عملی نخواهد شد.
اما برای ایجاد یک اتحاد عمل سراسری و زمینه ریزی در راستای تشکیل «حزب پیشتاز کارگری»، بایستی نظرگاه های انحرافی که این روند را مسدود کرده بررسی کرد. بر خلاف گرایش هایی که شعارهای «رادیکال» و «ضد سرمایه داری» را بدون استناد به تاریخچه و نکات مثبت و منفی آن به شکل تصنعی و قیم مآبانه، قصد دارند بر جنبش کارگری تحمیل کنند، گرایش رادیکال در درون جنبش کارگری باید این نظریات رامورد بررسی قرار دهد.
شعار «لغو کار مزدی» توسط برخی از آنارشیست های آمریکایی (اواخر قرن 19)؛ آنارکو- سندیکالیست ها در درون تشکل های کارگری اروپایی و آمریکایی (در اوائل قرن بیست و قرن اخیر)؛ و احزاب رفرمیست «سوسیالیست» در آمریکا (در اوائل قرن بیست) طرح شده است. یکی از سازمان هایی که شعار «لغو کار مزدی» را در سر لوحه برنامه خود جای داده؛ نهادی به نام «کارگران صنعتی جهان» Industrial workers of the world) )
IWW است. این نهاد گرچه در اوائل قرن بیستم (1905 تا 1917) فعالیت مؤثر ضد سرمایه داری در آمریکا انجام داد؛ اما امروز در برنامه اش مشخصاً ذکر کرده که با دولت سرمایه داری کاری نداشته و فقط خواهان مشارکت بیشتر کارگران در امور اقتصادی و صنفی است. بیل هی وود Bill) (Haywood دنیول دولیون (Daniel De Leon) سنت جان (St. John) ؛ پل متیک (Mattick, Paul) از رهبران این نهاد کارگری بین سالهای 1905 تا 1930 بوده که نظریات «لغو کار مزدی» را اشاعه دادند. پیش از آن، حزب سوسیالیست آمریکا و تئوریسین آن یوجین دبز(Eugene V. Debs) در سال 1904 نیز مدافع شعار «لغو کارمزدی» بود. پیش از آن، مواضع برخی از آنارشیست ها آمریکایی نیز چنین بود (رجوع شود به دادگاه «هی مارکت» شیکاگو 1886).
باید اشاره کرد که کارل مارکس زمانی که مشاهده کرد که برخی «مارکسیست ها» آن دوره خود مانند «لاسال» تحت دفاع از "قوانین آهنین مزد" و "لغو نظام مزدی" از آن شعارها فضیلتی برای پوشش نظریات رفرمیستی خود ساخته بود، آن ایده ها را آماج حمله قرار می دهد. مارکس اشاره کرد طرح "لغو نظام مزدی" لاسال "مزخرف" (nonesense ( است و باید همراه با "قوانین آهنین مزد" وی مردود اعلام گردد (کارل مارکس، نقد برنامه گوتا، 1875بخش دوم به زبان انگلیسی). به عبارت دیگر از نظر مارکس مسئله بر سر «لغو نظام مزدی» نیست که مسئله «لغو سیستم کارمزدی»، و بر سر زیر سؤال بردن کل نظام سرمایه داری است. انگلس نیز در مقدمه به اثر کارل مارکس، «مبارزه طبقاتی در فرانسه»، در سال 1895، در مورد انحرافات گرایشات خرده بورژوایی کارگری در انگلستان، موضع مشابه ای به مواضع کارل مارکس نسبت به آن مطالبه گرفت.
مهم ترین تجربه عملی شعار «لغو کار مزدی» توسط «کارگران صنعتی جهان» به اجرا در آمد که گرچه از رهبران کارگری آن تشکل نقش ارزنده ای در اوائل قرن بیست به ویژه در آمریکا ایفا کردند؛ اما به علت نداشتن یک چشم انداز مشخص از ساختن حزب کارگری دچار تناقض شده و به تدریج افول کردند. کارگران صنعتی جهان، نه توانست حزب کارگری درست و قوی ای بسازد و نه اتحادیه ای کارگری ای قوی، زیرا در سازمان خود همواره از یکی به دیگری در نوسان بود. شعارها و مطالبات رادیکال را به علت نداشتن یک حزب قوی مخفی انقلابی به بن بست رساند. با آغاز انقلاب اکتبر 1917 در روسیه بسیاری از کادرهای این نهاد به حزب کمونیست آمریکا (مرتبط به کمینترن) پیوستند. زیرا عدم چشم انداز و محدودیت های تشکیلاتی این نهاد را تجربه کرده بودند.
مقاله زیر نوشته جیمز کانن، یکی از فعالان کمونیستی آمریکا برای آشنایی با نکات مثبت و منفی «کارگران صنعتی جهان» IWW- مدافعان نظریه «لغو کار مزدی»، در اختیار کارگران پیشتاز قرار می گیرد.
مازیار رازی - ٢٧ مهر ١٣٨٤
****************
طرح گستاخ
وقتی کنوانسيون بينانگذار IWW (کارگران صنعتی جهان) در ماه ژوئن سال 1905 در شهر شيکاگو گردهم آمد، جنبش اعتصاب عمومی ای که اولين انقلاب روسيه را در پی داشت، در راه بود و طنين آن در راهروهای محل کنوانسيون شنيده می شد. دو رويداد با هم تطابق نمود تا به جهان پيش درآمدی از آينده خود را بدهد. رهبران کنوانسيون شيکاگو، انقلاب روسيه را به عنوان انقلاب خودشان تلقی می نمودند. دو آکسيونی که همزمان اما مستقل از هم پيش آمد و به اندازه نيمی از جهان با هم فاصله داشت، نشانه آغاز يک قرن انقلابی بود. آنها سرآغاز اتفاقات بعدی بودند.
شکست انقلاب 1905 روسيه، راه را برای انقلاب پيروزمند 1917 باز نمود. همان طور که لنين هم گفت آن فقط يک «تمرين» بود و حالا اين ارزيابی در سطح جهان پذيرفته شده است. کنوانسيون بنيانگذار MW نيز خود تمرينی بود و چه بسا در محاسبه نهايی ارزش کمتری از اکسيون روسی ای که همزمان رخ داد، نداشته باشد.
بنيانگذاران IWW بی شک مشوقين اوليه محرکين اصلی اتحاديه های صنعتی مدرن در صنايع توليدی توده ای بودند. اين چيزی است که عموماً به آن اقرار شده و مسئله مهمی است. اما حتی دادن چنين نسبتی به IWW به عنوان پيشروان CIO (کنگره سازمان های صنعتی [آمريکا]) فعلی در واقع بيان کننده تعريف کاملی از اهميت تاريخی آن نيست. جنبش CIO در مرحله کنونی از پيشرفت، فقط يک پيش قسط کوچکی است از مطالبات آينده بوسيله پيشگامانی که در کنوانسيون 1905 گرد هم آمدند تا IWW را براه اندازند.
کنوانسيون بنيانگذار IWW، سه غول موجود درميان پدران ما را به نام های «دِب]»، «هایوو]» و «دِلئو]» به يک پلاتفرم مشترک رساند. آنها هر يک از گذشته و زمينه های فعاليت متفاوتی می آمدند و پس از آن هم طولی نکشيد که هر کدام مسير جداگانه ای را طی کردند. اما چيزهايی که آنها گفتند و کارهايی که کردند، از جمله تيمی که برای براه انداختن يک جنبش جديد ساختند، از جمله کارهايی است که نميتوان از یاد برد. آنها منشوری برای طبقه کارگر آمريکا نوشتند که نقداً بر يک نسل از مبارزان کارگری تأثير گذاشته و مشوق آنها بوده است و در زمينه مسائل اساسی عمده بر روی نسل های بعدی نيز تأثيرخواهد گذاشت.
آنها مردان درشت هيکل و بلند قامتی بودند که وقتی در کنار هم قرار می گرفتند بلندتر هم می شدند. آنها سوای هم قطارانشان بودند، همان طوری که با رهبران امروز اتحاديه های کارگری فرق داشتند و تفاوتشان در عظمت همتشان بود که به نگرانی های شخصی تبديل می شد و در روياهای دور دستشان از جهانی بود که با قدرت سازمان يافته کارگری بازسازی شده و در تعهدشان بود که آنها را تا آن اندازه پی گير می ساخت.
عده کثيری از نمايندگانی که به بنيانگذاری کنوانسيون IWW جواب مثبت دادند، مردمی با همين خصوصيات بودند. آنها غيرمذهبيونی کله شق و سازش ناپذير در جنگ خود با جامعه سرمايه داری بودند. راديکال ها، شورشيان و انقلابيونی بودند که IWW را بنيان نهادند، همان طور که مبتکر هر گونه جنبش مترقی ديگری در اين کشور بودند.
در اين روزها وقتی رهبران کارگری نهايت سعی خود را می کنند تا مانند کارآموزان "نهاد قانونگذار شهرستان" حرف بزنند، بازگشت به عقب و خواندن گزارشات مردانی که با زبان ديگری صحبت می کردند، واقعاً لذت بخش است. «دبز»، «هيوود» و «دلئون» و آنانی که در کنار اين سه ايستادند، به شراکت بين کار و سرمايه، آن گونه که همزمان بوسيله «گومپرز»و شرکا موعظه می شد، اعتقاد نداشتند. آنها در «مقدمه» قانون اساسی IWW آورده اند که اين گونه برخوردها «کارگران را گمراه می کند». آنها خيلی پيش از اين در باره مخالفتشان با "همزيستی" دائم اتحاديه های کارگری در جوار مالکيت خصوصی صنايع صحبت کردند؛ همزيستی ای که امروزه رهبران CIO پرچمدارش هستند.
مردانی که IWW را بنيان نهادند، از پيشگامان اعضای اتحاديه های کارگری بودند و اتحاديه های صنعتی بزرگ امروز مستقيماً از آنها سرچشمه گرفته است. ولی اهداف آنها بسيار فراتر از ايجاد اتحاديه های صنعتی ای می رفت که به عنوان نهادهای معامله گر، مالکيت خصوصی صنايع را به عنوان يک حق به رسميت شناخته و آن را تغيير ناپذير می ديدند. آنها روابط بين سرمايه و کار را موقعيت جنگی بشمار می آوردند.
«بريسندن» نظريه اصلی آنها را در تاريخچه صحيحی که از جنبش تهيه کرد به طور فشرده اين طور بيان نمود: «نظريه تضاد طبقاتی برداشت نهايی يا "اولين دليل" [ايجاد] IWW بود. شکلی که برای آن اتخاذ گرديد شکل اتحاديه های صنعتی بود، زيرا که شرايط مناسب تری را برای اين جنگ طبقاتی مهيا می ساخت.» (IWW: مطالعه ای در زمينه سنديکاليزم آمريکايی، از پُل فردريک بريسندن، ص108.)
بنيانگذاران IWW به سازمان اتحاديه های کارگری صنعتی به عنوان وسيله ای برای رسيدن به پايان راه نگاه می کردند و پايان راه مورد نظر آنها، سرنگونی نظام سرمايه داری و جانشينی اش با نظم جديدی در جامعه بود. اين [امر] که قلب و روح برنامه آنها بشمار می آمد، هنوز در انتظار استيفای حقوق خود در انقلاب کارگری آمريکا می باشد. انقلاب هم آنگاه که فرارسد، در تصديق پيش بينی کنفرانس بنيانگذار IWW در باره خود، غفلت نخواهد نمود. زيرا که 50 سال پيش در آن چيزی کمتر از هدف انقلابی برای مبارزه کارگران آشکارا اعلان نشد.
طرح گستاخ بوسيله «بيل هيوود»، رئيس کل "فدراسيون غربی معدنچيان" که خود نيز رياست کنوانسيون بنيانگذار IWW داشت، کشيده شد. او در ابتدای سخنرانی خود، وقتی آغاز کار کنوانسيون را اعلام می داشت، گفت:
«اين "کنگره قاره ای" طبقه کارگر است. ما اين جا جمع شده ايم تا کارگران اين کشور را به حول يک جنبش طبقاتی که هدفش رهايی طبقه کارگر از يوغ بردگی نظام سرمايه داری است، متحد سازيم.» (خلاصه مذاکرات کنوانسيون اول کارگران صنعتی جهان، ص1)
اتحاديه های کارگری دارند کم کم درک می کنند که سياهپوستان هم انسان هستند و حق دارند برای امرار معاششان کار کنند و به اتحاديه تعلق داشته باشند. IWW در مورد اين مسئله، مانند خيلی مسائل ديگر 50 سال از اين ها جلوتر بود. خيلی از اتحاديه های گومپرزی قديم بنگاه های تضمين کننده کار برای سفيدپوستان بودند، در حالی که از عضويت و حق اشتغال سياهان در قلمرو اين اتحاديه ها ممانعت به عمل می آوردند. «های وود» در سخنرانی خود، سياست آن اتحاديه ها را که "وابسته به "فدراسيون کارگری آمريکا" بوده و در قانون اساسی خود و طبق قانون [ايالتی] سياهپوستان را از سهيم شدن در مزايای اتحاديه ها محروم می ساختند، با خشم تمام محکوم کرد.» او در ادامه صحبت خود در جمع عمومی افزود که سازمان نوبنياد «هيچ اهميتی برای نژاد، کيش، رنگ، جنسيت يا شرايط پيشين بردگی قائل نمی باشد.» (خلاصه مذاکرات، ص575)
او بالاخره پيشنهاد نظری ای را مطرح کرد که بعدها به حقيقت پيوست. او گفت که کارگران آمريکايی مسير روسی را طی میکنند. او گفت که اميدوار است جنبش تازه را ببيند که «در سراسر اين کشور بگونه ای رشد کند که اکثريت کارگران را به خود جذب نمايد و سپس اين کارگران برعليه نظام سرمايه داری بلند شوند، همان طوری که طبقه کارگر روسيه دارد انجام می دهد.» (خلاصه مذاکرات، ص580).
دبز گفت: «نياز عالی در اين وقت، وجود يک صدا است...سازماندهی طبقه کارگر...که بايد بيان کننده مبارزه طبقاتی باشد. بايد خطوط طبقاتی را بشناسد. البته بايد آگاهی طبقاتی داشته باشد. می بايد کاملاً سازش ناپذير باشد. می بايد سازمان توده ای و [متشکل از] رده پايين طبقه کارگر باشد.» (خلاصه مذاکرات، 144-146).
دلئون در بخش صحبت های خود گفت: «من [در زندگی] تنها يک دشمن داشته ام ـو آن دشمن، طبقه سرمايه دار بوده است... [حرکت] مطلوب سرنگونی طبقه سرمايه دار است.» (خلاصه مذاکرات ص 147-149).
دلئون متفکر، در افکار خود فراتر از تنها سرنگونی نظام سرمايه داری پيش رفته و «شکل يک دولت جمهوری کارگر» را در نظر داشت. او در سخنرانی پسا-کنوانسيون در شهر «مينياپليس» در باره «مقدمه قوانين» IWW گفت که [کارگران]صنايع «صرف نظر از محدوده سياسی پيشين، رأی دهندگان و کانديداهای اين قدرت مرکزی خواهند بود، همان طوری که طرح و رئوس آن هفته گذشته در شيکاگو مطرح گرديد. جايی که «هئيت اجرايی کل» IWW مستقر گردد، آنجا پايتخت کشور خواهد شد. (بازسازی سوسياليستی جامعه، از دانيل دلئون).
سخنرانی ديگران و بيانيه های رسمی برگزيده بوسيله کنوانسيون در «مقدمه قوانين» همه در همين خط بودند. «مقدمه» با تأييد مبارزه طبقاتی آغاز شد: «طبقه کارگر و طبقه کارفرما هيچ وجه مشترکی ندارند.» سپس آمده است: «مبارزه بين اين دو طبقه می بايد ادامه يابد تا تمام کارگران در زمينه سياسی نيز مانند صحنه کارخانجات متحد شده و بتوانند» تمام صنايع کشور را «تصاحب کرده و تحت کنترل خود نگهدارند».
اينها سازش ناپذيرترين و روشن و واضح ترين قطعنامه های انقلابی ای بود که به اين منظور تا آن زمان منتشر شده بود. اهداف سوسياليزم قبلاً بوسيله ديگران ترسيم شده بود. اما در کنوانسيون بنيانگذار IWW آن نظريه ای که قرار بود بوسيله مبارزه برای کسب قدرت به حقيقت بپيوندد و اينکه قدرت کارگری می بايد سازماندهی شده باشد، بروشنی فرموله شده و بر آن تأکيد شده بود.
مردان سال 1905 صادقانه تر از آنچه که می دانستند، صحبت کردند، حتی اگر تنها پيش بينی کنندگان يک کار تاريخی ای بودند که هنوز در انتظار تکميل شدن خود بوسيله ديگران است. از تاريخ مبدأ آن تا زمان شروع سقوطش بعد از جنگ جهانی اول، IWW يک تاريخ غيرقابل محو کردنی از خود در عمل به جای گذاشت. اما جايش در تاريخ آمريکا به عنوان يک فاکتور مترقی، به خاطر اظهارات رسمی شجاعانه و دورانديش کنوانسيون بنيادگذار آن محکم باقی است. آن نظريات تخم عمل بود.
IWW پدران خود را داشت، زيرا جنبش طبقه کارگر يک تداوم [ممتد و] قطع نشده است. در پشت سر کنوانسيونی که در شيکاگو پنجاه سال پيش اجلاس داشت، سربازان طبقه کارگر، جنبش هشت ساعت کار بوسيله شهدای «های مارکت»، بزرگترين اعتصاب اتحاديه ای کارگران صنعتی اتحاديه خطوط آهن آمريکا، جنگ های طوفانی معدنچيان «فدراسيون غربی» و دو سازمان سياسی سوسياليستی ـيکی حزب کارگر سوسياليست قديمی و ديگری حزب سوسياليست نوپاـ ايستاده بود.
تمام کوشش هايی که در بالا آمد، تابعی بود از کنوانسيون اول IWW که در آنجا بوسيله شرکت کنندگان ارائه گرديد. «لوسی پارسونز»، بيوه و يکی از رفقای جنگجو و سلاح بدست بسيار خوب و شهيد، يکی از اين نمايندگان بود، همان طور که «مادر جونز» بود و او يکی در رده رهبری مورد احترام معدنچيان و سمبل اميد و شجاعت آنها در محنت و سختی بشمار می آمد.
اين جنبش ها و مبارزات اوليه و تجربيات، هرچند غنی ولی غم انگيز راه را برای ايجاد کنوانسيون بنيادگذار IWW باز کرد. اما «دبز» زياد در اشتباه نبود وقتی چند ماه بعد گفت: «تاريخ جنبش انقلابی طبقه کارگر [در آينده] از سال 1905 محاسبه خواهد شد، يعنی از زمان سازماندهی IWW.» (مقالات و سخنرانی های يوجين وی دبز، ص 226)
سازمان انقلابيون
IWW تبديل به جنبش اتحاديه کارگران صنعتی ای شد که تمام کارگران را عليرغم تمام تفاوت ها و اختلافاتشان، به حول اين تکليف متحد می کرد که تمام اتحاديه ها بايد [مبارزه را] از دفاع برای مطالبات فوری خود برعليه کارفرمايان شروع کنند. IWW به عنوان يک اتحاديه صنعتی در تمام دوران خوب و بدش، جنگ های خاطر انگيزی را در زمينه اقتصادی رهبری کرد و استراتژی اعتصاب سازمانی و مبارزه ای را برای مبارزات بعدی جهت ساختن CIO بدعت نمود.
وجود CIO تنها بعد از و به خاطر قهرمان سازی و پوپولاريزه کردن برنامه اتحاديه گرايی برای کارگران صنعتی، هم در حرف وهم در عمل، بوسيله IWW بود که ممکن گرديد. اين آموزش و نمونه در زمينه اتحاديه گرايی به تنهايی کافی است تا به وسيله آن، اهميت تاريخی IWW را به عنوان مبتکر، پيشتاز اتحاديه های صنعتی مدرن تشخيص داده و سپس هزاران بار زحمات و خودگذشتگی های آن همه انسان را در اين راه، به حق تصديق کرد.
اما IWW بيش از يک اتحاديه بود. آن همزمان يک سازمان انقلابی بود که عقايد ساده و با قدرتش مشوق بهترين مبارزان جوان زمان خود بود و آنها را به حرکت درمی آورد و گل سرسبد نسل راديکال خود بشمار می آمد. از همه اينها فراتر آن چيزی بود که نام IWW را با افتخار در برکرد.
ماهيت حقيقی IWW به عنوان يک سازمان انقلابی، قطعاً در اولين سال شکل گيريش در اختلافات درونی ای که سبب تجزيه اش در کنوانسيون دوم شد، متظاهر گرديد. اين تجزيه بر سر مسائلی رويداد که معمولاً به مسائل سياسی يک حزب مربوط می شود تا يک اتحاديه. «چالرز اُ شرمن» مدير کل IWW نماينده سازمانی بود که شکل اتحاديه صنعتی را داشت. اما ظاهراً اين نهايت حدی بود که او می خواست پيش برود و اين برای آنهايی که اظهارات رسمی انقلابی کنوانسيون اول را جدی گرفته بودند، کافی نبود. آنها تنها به حرف [به جای عمل] در زمينه اصول مهم تر راضی نبودند.
وقتی کنوانسيون دوم IWW در شيکاگو در سپتامبر 1906 برگزار گرديد، «های وود» در زندان ايالت «آيداهو» در انتظار حکم اعدام خود بود و «دبز» که هرگز آدم فرقه گرايی نبود، در کنار جريان ايستاده بود. «وينسنت سنت جان» که خودش يک شخص معتبری در «فدراسيون غربی معدنچيان» بشمار می آمد و از جمله اعضای شرکت کننده آن در کنوانسيون دوم بود، تبديل به رهبر نيروهای ضد شرمن شده و با «دلئون» متحد شد.
برحسب معمول جنگ بين فرقه ها، انواع و اقسام اتهام پراکنی درجه دوم براه افتاد. اما «سنت جان» به مسئله اصلی ای که محرک او و پشتيبانانش شده بود، با روشی بی مهابا و ثابت پرداخت. او گفت:
«مديريت IWW در دست مردانی قرار داشت که مطابق برنامه انقلابی سازمان عمل نمی کردند.... مبارزه برای بدست آوردن کنترل سازمان، کنوانسيون را به دو اردوگاه تقسيم کرد. رأی اکثريت در کنوانسيون به اردگاه انقلابی تعلق داشت. اردگاه ارتجاعی با داشتن دبير از تاکتيک های بازدارنده در کوشش خود برای کسب کنترل کنوانسيون استفاده نمود....انقلابيون با از بين بردن دفتر رئيس و انتخاب دبير از ميان انقلابيون، اين دمل را بريدند.» (IWW: تاريخ، ساختار و روش، از وينسنت سنت جان.)
اين عمل تجزيه را سرعت بخشيده و از «شرمن» به عنوان شخصيتی بی همتا و برجسته تاريخی ساخت. او اولين و تا کنون تنها رئيس اتحاديه ای است که به علت انقلابی "نبودن" از مقام خود به پايين کشيده شده است. [در آينده] کسان ديگری هم خواهند بود، ولی نام «شرمن» در تاريخ به عنوان نمونه اول باقی خواهد ماند.
اين تجزيه در کنوانسيون دوم همچنين باعث قطع همبستگی «فدراسيون غربی معدنچيان» گرديد که از ابتدا تنها اتحاديه ای بود که سازماندهی محکم داشت. بقيه اعضای دليگاسيون WFM که پيش از اين به طرف محافظه کاری چرخش کرده بودند، در اين هنگام از «شرمن» پشتيبانی کردند. اما «سنت جان» بر حسب طبيعتش و تمرين ممتد، به دفاع از اصول پرداخت: او بين اعلام همبستگی با WFM که پايه های محکم يافته و در سطح کشور شناخته شده بود و خودش هم از آن به عنوان مأمور حقوق می گرفت و IWW به فقر کشيده شده و ناروشنی که تنها برنامه و اصول داشت، بدون ترديد دومی را انتخاب کرد. برای او و همه آنهايی که تاريخ IWW را ساختند، منافع شخصی و اتحاديه گرايی چرب و نرم در درجه دوم اهميت قرار داشت. وفاداری اول می بايستی عطف به اصول انقلابی می بود.
«شرمن» و طرفدارانش، با کمک پليس، دفتر مرکزی را مورد حمله قرار داده و پول های سازمان را هر چه که بود، تصاحب کردند. «سنت جان» اين طور اشاره کرد که "مسئولينی که به تازگی انتخاب شده بودند، کار را به طوری با دست خالی آغاز کردند که حتی يک تمبر پستی هم نداشتند." (بريسندن، ص144.) مديريت جديد تحت رهبری «سنت جان» که از آن به بعد به مدت يک دهه نقش غالب را در سازمان داشت، می بايد بدون داشتن هيچ گونه امکانات ملموسی، به جز برنامه و ايده آل هايش، کار را از هيچ آغاز می کرد.
آن، به علاوه دل و جرأت «وينسنت سنت جان» اثبات کرد که برای جمع آوری اين سازمان متلاشی کافی بود. فرقه شرمن و فدراسيون غربی معدنچيان هم به رقابت سازمانی به پا کردند. اما چندان دوامی نياورد. جناح سنت جان در جريان اختلافات پسا - کنوانسيون دست بالا را داشت و ثابت کرد که IWW حقيقی است. اما در سال های در پی اين سازمان عمدتاً نه به عنوان يک اتحاديه صنعتی توده ای که برای مطالبات اقتصادی محدودی فعاليت می کرد که به عنوان يک سازمان انقلابی که در راه مبارزه ای همه جانبه با نظام سرمايه داری برخاسته بود، اعلام موجوديت کرد.
به اين ترتيب IWW عناصر برجسته ای را از ميان انقلابيون مبارز و پيشرو به زير شعارهای خود کشيده و جذب نمود. تحت عنوان اتحاديه، اين سازمان اعتصابات فراوانی را ترتيب داد که به جذب بادکنکی خيلی از اعضا به طور لحظه ای انجاميد. اما بعد از اعتصاب، چه به پيروزی کشيده و چه به شکست، سازماندهی اتحاديه ای پايداری بطور منظم وجود نداشت. بعد از هر اعتصابی، اعضای باقيمانده کسانی بودند که تا سرحد مرگ بر اساس اصول با هم متحد شده بودند.
دوگانگی در IWW
IWW يک چيز را از مارکسيزم به عاريت گرفت؛ در حقيقت يک چيز خيلی مهمی را: دو سلاح اصلی آن - اصول مبارزه طبقاتی و عقيده بر اينکه کارگران می بايد رهايی خود را از طريق قدرت سازماندهی شده خود کسب نمايند - از اين قورخانه بيرون آمد. با اين همه IWW محصول حقيقاً طبيعی محيط آمريکايی خود بود و تئوری و عمل آن می بايد در چارچوب سابقه مبارزات طبقاتی و روند پيشرفت آن تا زمان در اين کشور بررسی گردد.
تجربه طبقه کارگر آمريکا که هنوز خود را به عنوان يک طبقه مشخص تميز نداده بود، محدود بود و افکار عموميش حتی درباره بهترين عناصر نماينده اش به همين نسبت تکامل نيافته بود. مبارزه طبقاتی به اندازه کامل فعال بود، اما هنوز فراتر از مراحل ابتدايی خود رشد نکرده بود. اختلافات عموماً شکل چريکی و زدوخوردهای محلی به خود داشت که به طور وحشيانه ای از جانب دو طرف، بين گروه های مجزای کارگران و کارفرمايان صورت می گرفت. قدرت سياسی کارفرمايان عمدتاً بوسيله مأموران محلی تأمين می شد.
سپاهيان فدرال اعتصاب کارگران راه آهن را در سال 1894 شکسته بودند. اين کارگران از طرف مطبوعات وحشتزده به «شورشيان دبز» معروف بوده و گفته می شد که از آنها در مقابل معدنچيان غرب استفاده می شد. اما اينها موارد مستثنايی بودند. دخالت دولت فدرال، به عنوان کميته اجرايی تمام سرمايه داران - فاکتور ثابت و غالب در روابط کارو سرمايه در دوران معاصر- به ندرت در اختلافات محلی و فرقه ای نيم قرن پيش ديده می شد. کارگران معمولاً بين مأموران فدرال و محلی فرق قائل شده و در مقام مقايسه از اولی حمايت می کردند - البته اين از آثار باقيمانده از دوران اوليه است که گريبان اکثريت قابل ملاحظه ای را همواره گرفته بود وهنوز هم گرفته است.
زمانی که در سال 1905، IWW [با اين گونه عقايد] شکل گرفت، مبارزات همه جانبه کارگران برعليه طبقه سرمايه دار بطور کلی، با هدف گرفتن قدرت سياسی در سراسر کشور، به عنوان هدفی ضروری در مبارزات هنوز برای خيلی ها جا نيافتاده و قابل هضم نبود. بيانيه رسمی IWW و تمام عملياتی که در پی آن رخ داد، می بايد از اين زاويه ديده شود. حوزه محدود و نارسای مبارزات طبقاتی در آمريکا تا آن زمان که برنامه آنها از آن اقتباس شده بود، ديد و تحليل آنها را در باره 50 سال پيش برجسته کرده و هرچه بيشتر قابل تقدير می سازد.
در وضعيت آن زمان، با وجود اينکه مبارزات طبقاتی کارگران هنوز در مراحل اوليه خود قرار داشت و خيلی از مشکلات و پيچيدگی هايش هنوز در عمل آشکار نشده بود، رهبران IWW هدف انقلابی را برای طبقه کارگر پيش بينی کرده و اين هدف را تنها يک چيز و بر اساس يک فرمول کلی برای سازماندهی کارگران قرار دادند. با قرار دادن همه چيز به زير يک سقف، آنها مسئوليت ساختن سازمانی را به عهده گرفتند که به قول سنت جان، رهبر اصلی و مشوق آن بعد از کنوانسيون دوم: برای «نيازهای کارگران بطور کلی کافی» می بود. در سادگی اين فرمول هم يک جذابيت و هم يک ضعف وجود داشت - يک تضاد - که تنها با تجربه قابل آشکار شدن و ديدن بود.
يکی از مهمترين اين تضادها در IWW که در کنوانسيون اول ريشه اش کاشته شد و بعد از آن هم هرگز حل نگرديد، همانا نقش دوگانه ای بود که برای خود تعيين کرد. اين دليل کوچکی از ميان دلايل شکست نهايی IWW نبود: به عنوان يک سازمان هم می خواست که يک اتحاديه برای همه کارگران باشد و هم يک تشکيلات تبليغاتی برای انقلابيون منتخب - يعنی يک حزب انقلابی. يعنی دو وظيفه و کار متفاوت که در مرحله خاصی از پيشرفت، نياز به تبديل شدن به دو سازمان مجزا دارد. اماIWW هر دو اين وظايف را خود به تنهايی به دوش گرفته بود و اين دوگانگی بازدارنده کارش شد. همه اينها و خيلی چيزهای ديگر امروز روشن تر از آن روزها برای مبارزان سطح رهبری IWW و هر کس ديگری در اين کشور است.
جلسات اعتصاب IWW در حقيقت "کلاس آموزش سوسياليزم» بود. مسائل فوری اعتصاب سرآغاز باز کردن صحبت بر سر اصول مبارزه طبقاتی و محکوم کردن نظام سرمايه داری در تمام ابعاد و دادن تصوری از نظام اجتماعی تازه برمبنای آزادی و تساوی حقوق بود.
در حقيقت IWW در زمان شکوفائيش به معنای واقعی کلمه نه کاملاً يک اتحاديه بود و نه يک حزب، اما بعضی وقت ها هر دو نقش را داشت به همراه بعضی کمبودها. اين سازمان يک پيش درآمد ناقصی از حزب بلشويک و فاقد تئوری ای جامع و نيز تصويری از اتحاديه های صنعتی انقلابی آينده و فاقد اعضای توده ای لازم بود. اين بود IWW.
وينسنت سنت جان
تجزيه دوم IWW که باعث جدايی دلئون و اعضای SLP در کنوانسيون چهارم IWW در سال 1908 شد، مثل دفعه قبل بر سر يک مسئله عقيدتی رخ داد. مسئله اين بار بر سر موضوع «عمل سياسی» بود، يا بهتر بگويم بر سر اختلاف برداشت از مفهوم عمل طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی که ذاتاً امری سياسی است.
هدف اصلی از اين تجزيه آزاد کردن IWW از مفاهيم عقيدتی مقرراتی افراطی «حزب سوسياليست کارگری» از مفهوم "عمل سياسی" در هنگام رأی گيری و نيز صاف کردن راه برای تعبير سنت جان از مفهوم سرنگونی نظام سرمايه داری از طريق «عمل مستقيم» کارگران سازماندهی شده بود. اين [نظريه] با کمک يک تعريف کاملاً اختياری و نا دقيق قرار بود به عنوان [نظريه] کاملاً "غيرسياسی" اعلام گردد.
در يک برخورد منفی، کنوانسيون 1908، صرفاً کلمه "پاراگراف سياسی" را از «مقدمه» برداشت. بعدها، زياده روی کرده و صريحاً "سياست" را و بهمراهش احزاب سياسی را بطور کلی رد کرد. ريشه اين گرايش را به سنديکاليزم فرانسوی نسبت می دهند. اين اشتباه بزرگی بود و اگر چه IWW بعدها عباراتی را از راديکاليزم ضد سياست اروپا هم وارد کرد که به ضررش تمام شد. نظر بريسندن در اين باره درست است که می گويد:
«نظريات IWWـايزم، بخصوص آنچه که در چند سال اول بعد سال 1905 شکل گرفت، کلاً ريشه آمريکايی داشت، نه فرانسوی؛ آنطوری که عموماً تصور می شود. اين احساسات در ابتدا از فرانسه بيرون زد، اين حقيقت دارد و آن در اوايل دهه 90 [1890] بود، اما در اين کشور هم در حال شکل گرفتن بود و نوع آمريکايی آن ذاتاً با نوع فرانسويش فرق می کرد. در واقع از سال 1908 به بعد بود که "سنديکاليزم انقلابی" فرانسه بر روی جنبش اتحاديه های صنعتی انقلابی در اينجا تأثير مستقيم گذاشت.» (بريسندن ص53). عقايد و اصول IWW که بی همتا بود، محصول داخلی خاک آمريکا بشمار می رود و همين طور نويسنده اصلی آن، وينسنت سنت جان. سنت جان همان طور که قديمی ها می دانند، کسی بود که بيش از همه مسئول شکل دادن به خصوصيات IWW در روزهای قهرمانی اش بود. شهرت او (سنت جان) در کنار نام درخشان بيل های وود کدر می شد و اين باعث گمراهی نو آموز متفرقه در باره تاريخ IWW می شود. اما وينسنت سنت جان سازمان دهنده و رهبر کادرها بود.
های وود خودش مرد بزرگی بود و شايستگی شهرتش را داشت. او از محل کنوانسيون بنيانگذار رهبری آن را در دست داشت. سخنان با عظمتی را که او در آنجا ايراد کرد، در مقدمه اين مقاله آورده شد. در محاکمه او که در ايالت آيداهو انجام گرفت، اين "جوان درشت هيکل" خود را به مانند قهرمان طبقه کارگر عرضه نمود و بار ديگر در اعتصابات بزرگ IWW در «لارنس» «پاترسون» و «آکران» خود را با سرعت برق مورد توجه عموم در آورد. او پس سنت جان در سال 1914 اين مقام را به عهده گرفت و از آنزمان به بعد رياست آن را در طول تمام طوفان های جنگ و آزار و اذيت ها به عهده داشت. عدالتی تاريخی در شناختی که عموم از نام بيل های وود در رابطه با IWW دارند، وجود دارد. اما در سال های بين 1906 تا 1914، در طول سال هايی که خصوصيت IWW شکل می گرفت و کادرهای پايه ای آن معين می شدند، اين وينست سنت جان بود که رهبری جنبش را به عهده داشت و تمام عمليات آن را هدايت می کرد. داستان IWW کامل نمی بود و حقيقت نمی داشت، اگر اين فصل آن حذف گردد.
سنت جان مانند های وود يک معدنچی بود؛ مردی خود ساخته که با تحمل سختی های فراوان و در پی مبارزات طبقاتی در جنگ معدنچيان غرب، به مقام خود در کشور رسيده بود. اگر اين "مقرب" [سنت = مقرب] که لقبی بود که همه صدايش می کردند، چيزی را از نوشته ديگران به عاريه می گرفت، حتی خودش هم متوجه نمی شد. او اهل کتاب نبود؛ آموزش او نتيجه تجربه و ملاحظاتش بود و کيش او اعمالش بود. هر چه که می دانست که خيلی هم زياد بود را در زندگی و در ارتباط با مردم آموخته بود و او جمع بندی هايش را هم بر اساس همان [آموخته ها] می کرد.
اين اصالت تجربه هم نقطه قوت او بود هم ضعف. به عنوان يک رهبر اجرايی در وضعيت عملی او عالی بود و مملو از نظريات ـ"آنقدر که حتی جهنم را هم به لبخند وامی داشت"ـ و آماده برای پياده کردن آنها. در عمل، او به تصميمات صريع و جدی و خيلی موثر - ميان بُر- علاقه داشت. رغبت به اين روش از کار نتايج پرباری را در کارهای او به عنوان رهبر عمليات فدراسيون غربی معدنچيان به همراه داشت. او در ميان اردوگاه های معدنچيان غرب به حد وسيعی مشهور بوده و قدرتش بر دوست و دشمن شناخته شده بود. بريسندن نقلی از يک گزارش در باره او که در سال 1906 به وسيله بنگاه کارآگاهان صاحبان معدن تهيه شده بود، می آورد:
«سنت جان در سال گذشته برای صاحبان معدن منطقه [کلورادو] [به تنهايی] بيش از بيست نفر دردسر درست کرده است. اگر کاری به کارش نداشته باشند، تا يک سال ديگر کل منطقه را سازماندهی خواهد کرد.»
دررابطه با کار کردن با مردم -"طرز رفتار با مردها" به قول معروف - وينسنت سنت جان تا جايی که من می دانم، مانندی نداشت. او آدم ها را با ديد و بصيرت به سرعت "ارزيابی" می کرد و خوب و بد آنها را تشخيص می داد و رياکاران و حليه گران را جدا می کرد - بايد آدم جدی ای می بودی برای اين که با «مقرب» می ساختی - و بقيه را در آموزشگاه خودش در عمل تعليم می داد و از بهتريم فرد ممکن را از آنها می ساخت.
"تجربه"، "تصميم" و "عمل" کلمات کليدی در معيارهای سنت جان بود. او معتقد بود که انسان را اعمالش می سازد. وقتی که می خواست از يک سازماندهی کننده تعريف کند، هميشه می گفت: «او تجربه بسيار دارد.» يک بار شنيدم که در باره کس ديگری که در سازمان نقش کناری داشت، گفت: «او سخنگوی خوبی است، ولی نمی دانم چقدر مصمم است.» از نظر او "تجربه" يعنی زير آتش، امتحان پس دادن است. «تصميم» به معنای همزمان قدرت فکر و عمل داشتن و به انجام رساندن کار بلافاصله و بدون "فلسفه چينی" و وقت تلف کردن است.
خصوصيات مثبت سنت جان به عنوان مرد عمل و تصميم به ديگران هم سرايت می کرد؛ آنها به هم شبيه بودند، هم ديگر را جذب می کردند و او به اين ترتيب سازمانی را بر اساس تصوری از خودش تشکيل داد. او آدم مهربان و نيکوکار نبود، بلکه يک رهبر بود و ديگران را تنها دربحث مجذوب خود نمی کرد. برعکس حقيقت اين است که او انسان بسيار کم حرفی بود. "مقرب" با عقايد و روش های خود زندگی می کرد. از او صداقت و شرافت می باريد و از خودگذشتگی ای بی شائبه و عاری از تظاهر داشت. در محضر او هوا تميز بود.
جوانانی که تحت فرماندهی او جنگيدند - که کادرهای مشهوری می شدند- همگی به سر "مقرب" قسم می خورند. آنها به او اعتماد داشتند. آنها احساس می کردند که او دوستشان است و به آنها اهميت می دهد و هميشه با او می توانستند به خوبی کنار آيند و حتی گاهی بهتر از انتظار، البته تا زمانی که آنها با سازمان به درستی رفتار می کردند. «جان اس گامبز» در کتاب خود به نام «زوال IWW» که بعد از تاريخ بريسندن به رشته تحرير درآمد، می گويد: «من شنيده ام که سنت جان را در مقايسه با بهترين رهبران، بيش از همه دوست می داشتند و قابل اعتمادترين مأمور IWW بود.» گامبز درست شنيده بود.
همين طور که IWW داشت تحت تأثير سنت جان متحول می شد، با اهانت تمام مفهوم تنگ و محدود "عمل سياسی" را رد کرده و آن را درمحدوده به عملکردهای پارلمانی برمی شمرد. سنت جان از مبارزه طبقاتی، اين درک را داشت که مبارزه ای بی رحمانه است برای بدست آوردن قدرت؛ نه هيچ چيزی کمتر و نه راه ديگری وجود دارد. او همان اندازه به اين [مسئله] اطمينان داشت که لنين. او "سياست" سوسياليستی و احزاب سياسی را به وسيله دو نمونه ای که در پيش رويش بود، قضاوت می کرد: "حزب سوسياليست" به رهبری «برگر» و «هيل کيت»و "حزب کارگر سوسياليست" به رهبری دلئون - و او از هيچ يک از آنها خوشش نمی آمد.
اين طرز برخورد، تا جايی که ادامه پيدا کرد، مطمئناً درست بود. برگر يک خرده بورژوای سوسياليست فرصت طلب بود و هيل کيت هم با وجود اين که زيرک تر و با کلاس تر بود، اما از هيل کيت بهتر نبود. او صرفاً از جملات راديکال استفاده می کرد تا «برگر- ايزم» شرور را از حملات چپ محفوظ دارد.
دلئون البته با اختلاف بسيار از اين متظاهران کوچک، از آنها برتر بود و در رأس آنها قرار می گرفت. اما دلئون با تمام لياقت و شايستگی؛ با نمونه بودن در از خود گذشتگی و با تمام عشق و وفاداريش به اهداف طبقه کارگر؛ با تمام دشمنانی که برای خود درست کرد که به خاطرش مستحق عشق و ستايش ما است؛ با تمام اينها، دلئون در تاکتيک هايش فرقه گرا بود و درک او از عمل سياسی بسيار خشک و رسمی بوده و در برابر قانون پرستی بی نتيجه ماند.
به نظر من، سنت جان در برخورد خصمانه اش نسبت به [جريان] برگر- هيل کيت کاملاً حق داشت و در قطع همکاری با دلئون بيش از پنجاه درصد حق داشت. اعتراضات او به رفرميزم پارلمانی برگر و هيل کيت و قانون گرايی افراطی حزب کارگر سوسياليست شامل آن گونه انتقادی بود که امروز می توان آن را سالم و درست بشمار آورد. اشتباه در اپوزيسيون جهانی بود، متکی بر اين نمونه های محدود و فاقد ارزش برای تمام "سياست ها" و تمام احزاب سياسی. نقص در درک او ناشی از کامل نبودن آنها بود که آنها را اول در مقابل تندروی و بعد يک چرخش کاذب باز گذاشت.
کجروی مهذب سنت جان ناشی از آموخته های تجربی محدود و محلی در زندگی به جای [مطالعه] کتاب و راه حل های ساده در عمل مستقيم را هدف قرار دادن، او را از فايده بردن بيشتری از تئوری جامع که به وسيله ديگران در نتيجه تجربيات عمومی جهانی مبارزات طبقاتی کسب شده بود، محروم کرد. اين به طور کلی در مورد IWW به عنوان يک جنبش صدق می کرد. ساده سازی بيش از حد، محدوديت های فلج کننده ای را بر درک عمومی آن گذاشت. محدوديت هايی که در نهايت در اوضاع پيچيده، مضرر بودن خود را برای IWW به اثبات رساند. اما اين امر زمان برد. تمام دوران جنگ جهانی اول و انقلاب روسيه طول کشيد تا ناتمامی افکار حاکم بر IWW در بُرد کامل تجلی يابد.
انحراف مسيرهای طولانی
تکبر IWW نسبت به پارلمانتاريزم که بعدها تبديل به رد کلی "سياست" و تمامی سازمان های سياسی تعبير گرديد، با تشويق اعضايی با ذهن خالی روبرو نبود. فعاليت عمده IWW در صحنه عمل بود که برحسب شرايط زمانی، تقريباً به طور خود به خودی منجر به جلب نيرويی می شد که گرايشات و تمايلاتش به همين ترتيب و به وسيله تجربيات پيشين شکل گرفته بود.
نقشه سازمانی IWW برای صنعت توليد توده ای در نيمه شرقی کشور، جايی که قدرت عمده کارگری متمرکز شده بود، ساخته شد. البته قدرت استثمارکنندگان هم در همان جا متمرکز شده بود و در نتيجه سازماندهی کارگران برعليه شرکت های بازرگانی در حرف آسان تر از در عمل می بود.
برنامه انقلاب IWW طوری طراحی شده بود که پيش از هر چيز، بيان کننده گرايش مطلق توده عمده پرولتاريای پايه ای در درون صنايع متعلق به شرکت ها در شرق باشد. شانس اينکه کارگر مزدگيری بتواند پايگاه طبقاتی اش را تغيير داده و تبديل به مالک کوچک يا يک دهقان کوچک شود، در شرق به مراتب کمتر اغوا کننده بود، تا در سرحدات غربی، جايی که اين گونه جا به جايی طبقاتی هنوز می توانست رخ دهد و در خيلی موارد هم رخ داده بود. اگر منطق مبارزه طبقاتی به طور رسمی انجام گرفته بود- همان طوری که هميشه به موقعش انجام می شود- کارگران مراکز صنعتی شرق رودخانه «می سی سی پی» می بايستی از بيشترين آگاهی طبقاتی برخوردار بوده و بيش از بقيه پذيرای استيناف IWW می بودند.
اما کارها عملاً در زمانی که IWW نهايت کوشش خود را به خرج می داد، به اين نحو پيش نرفت. اين سازمان هرگز موفق نشد که اتحاديه های قوی ای را در ميان کارگران صنايع ماشينی مدرن در مناطق شرقی که از نظر صنعتی پيشرفته بودند، برپا نمايد. برعکس، فعاليت غالب آن در خطوط کمترين مقاومت حاشيه های مناطق غربی کشور که در آنزمان هنوز در دست ساختمان بود، گسترده گشت. IWW پاسخ مساعدتر به استيناف خود را از ميان کارگران مهاجر مناطق حاشيه ای دريافت کرده و از ميان همان ها اقدام به عضوگيری برای ساختن کادرهای اصلی نمود.
اين در ظاهر [روند] خلاف قاعده که در حقيقت، چيزی جز اختلاف زمانی مابين حقيقت و آگاهی نيست، در تجربه بين المللی چندين بار ديده شده است. کارگرانی که بيش از بقيه با پيشرفت صنعتی برای سوسياليزم آماده می شوند، الزاماً هميشه اولين کسانی نيستند که آن را تشخيص می دهند.
جنبش انقلابی اول در جايی عضوگيری می کند که می تواند، نه جايی که انتخاب می کند و از اعضای اوليه خود به عنوان کادرهای سازمان و حاملان اصول استفاده می کند. سوسياليزم مارکسيستی، پاسخ منطقی و لازم به نظام سرمايه داری پيشرفته، بی کيفيت ترين آغاز و طولانی ترين تأخيرها را در انگلستان داشت؛ کشوری که برجسته ترين مرکز نظام سرمايه داری جهانی در زمان مارکس و انگلس بشمار می آمد. در حالی که همزمان در آلمان که هنوز مرحله صنعتی شدن بزرگ خود را پيش رو داشت، شکوفا گرديد. همين مارکسيزم که بدست لنين در مبارزه برای کسب قدرت رشد کرد- و لقب بلشويزم را به خود گرفت - برنامه ای است بسيار عالی برای آمريکا که پيشرفته ترين کشور سرمايه داری جهان است، اما اولين پيروزی خود را در کشوری که از نظر صنعتی يکی از عقب افتاده ترين کشورهای جهان بود، کسب نمود.
عامل اقتصادی عاقبت غالب می گردد و مبارزه طبقاتی در هر جايی تابع دوره منطقی خود است - اما تنها در درازمدت و نه در يک خط مستقيم. مبارزه طبقاتی کارگران در تمام اشکال بروز خود، از ابتدايی ترين آکسيون يک اتحاديه گرفته تا انقلاب، زنجير مقاومت سرمايه داری را در ضعيف ترين حلقه آن می شکند.
در مورد IWW هم اين گونه بود. تنها داشتن شکل صحيحی از سازمان، IWW را با رمز رسيدن به پيروزی سريع در صنايع تحت کنترل شرکت های بزرگ مهيا نساخت. بنيانگذاران آن در کنوانسيون 1905، به بی فايدگی اتحاديه پيشه وری منسوخ شده، اشاره کرده و بر آن تکيه نمودند. از اينرو ، اين مشوقی برای پيشنهاد در زمينه اتحاديه های صنعتی گرديد. اما برای مدت های مديد، همان قدرت متمرکزی که باعث متلاشی شدن اتحاديه های پيشه وری سابق گرديد، همچنان قادر بود تا مانع جايگزينی آنها با اتحاديه های تازه و شکل صنعتی آن گردد.
موفقيت ناچيز IWW در ايجاد اتحاديه های صنعتی انقلابی در محل های بومی آنها، ناشی از کمبود کوشش نبود. IWW بارها سعی نمود به درون صنايع تحت کنترل شرکت ها، از جمله [صنعت] فولاد نفوذ کند، اما هر بار با شکست مواجه شد. تمام کوشش های قهرمانانه IWW در آغاز، برای سازماندهی در اين زمينه پراکنده و از همپاشيده بود.
کارفرمايان با اتحاديه گرايی جديد با شدت تمام می جنگيدند. برعليه برنامه IWW و گروه کوچک تهييج کننده اش، آنها اسلحه سنگين منابع مالی خود را بيرون آوردند؛ نظر عمومی را با استفاده از مطبوعات و تبليغات به نفع خود گردانيده؛ ارتش خصوصی جاسوسان و آدمکشان کارگری و هميشه و همه جا قدرت پليس آن "ايالت سياسی" که IWW نمی خواست به رسميت بشناسد، به کار گرفتند.
در طول تمام سال هايی که IWW بيش از هر زمان ديگری مبارز بود، بزرگترين دستاوردش در ميان صنايع توليد توده ای مدرن، ايجاد اعتصاب های محلی بود که تقربياً تمام آنها هم به شکست انجاميد. اعتصاب موفقيت آميز نساجی "لارنس" در سال 1912، که IWW را در سطح کشور مشهور کرد، يک مستثنای درخشان بود. اما هيچ اتحاديه پايدار و دائمی ای هرگز در هيچ جايی در شرق [کشور] برای مدتی طولانی احيا نگرديد - نه حتی لارنس.
از فرمول بندی برنامه اتحاديه صنعتی IWW در کنوانسيون 1905 تا عاقبت به حقيقت درآمدنش در عمل در صنايع توليدی توده ای، راهی سخت طولانی با انحراف مسيرهای زياد بود. 30 سال تبليغات و امتحان و آزمايش را پشت سر گذاشت و بعد يک قيام توده ای با قدرت آتشفشان به دليل بحران اقتصادی بی سابقه ای فوران زد، پيش از آنکه قلعه های صنايع توليدی توده ای مورد هجوم و تصاحب اتحاديه گراها قرار گيرد. اما زمان چنين شورش شکست ناپذير توده ای فرا نرسيده بود کهIWW پيش ازهمه فراخوان کمپين پيشگام خود را داده و آن را به اجرا درآورد.
در اين حين IWW که در شرق صنعتی شکست خورده و ترد شده بود و همزمان کارگران هنوز آمادگی سازمانيابی را نداشتند و شرکت ها بيش از هر زمان در جلوگيری از اين امر می کوشيدند، فعاليت اصلی خود را در غرب متمرکز کرد و در اين راه پيروزی هايی را بدست آورد و سازمانی را عمدتاً برای کارگران فصلی و مهاجر ساخت.
هر چند آنها زيگزاگی بودند
در زمان IWW چيزی به عنوان "استخدام تمام وقت" وجود نداشت. هر سيکل اقتصادی معمولاً يک دوره 10 ساله داشت، با بحران ها و کساد اقتصادی دوره ای خودش که لشکر کارگران اضافی را توليد می کرد؛ کارگرانی که از مرکز صنعتی شرق [کشور] بيرون رانده شده بودند. بيکاری در پايان يک سيکل و آغاز سيکلی ديگر بالا و پايين می رفت، اما هميشه جزو سيمای دائمی آن دوران بشمار می آمد. بحران اقتصادی سال 1907 و کساد اقتصادی جديدی سال های 1914-1913 باعث باد کردن لشکر بيکاران گرديد.
خيلی از کارگران بيکار، بخصوص جوانان، راهی مناطق ديگر گشتند، همان گونه که نسل ديگری بعد از آنها در دهه 1930 مجبور شد اين کار را بکند. غرب که در حال پيشرفت بود، به نيروی کار در حرکت نياز داشت و عرضه به طرف تقاضا کشيده می شد. در غرب بخش بزرگی از جمعيت کارگران در حرکت آن زمان، شايد اکثراً از نيمه شرقی قاره آمده بودند و شرايط زندگی بسيار سختی را داشتند.
آنها مصمم ترين بخش طبقه کارگر که در آن زمان و حالا، ساکن مراکز صنعتی نيمه شرقی قاره بشمار می آمدند، نبودند. اما اين مهاجرين از هر جايی که آمده بودند، با بيشترين آمادگی به برنامه IWW برای ايجاد يک تغيير بزرگ در نظم اجتماعی جواب مثبت دادند.
IWW در ميان اين کارگران که وابستگی مکانی نداشتند کاملاً راحت بود. اين کارگران به طور اتفاقی در مزارع کار پيدا می کردند. با قطار باربری به دنبال غله ها می رفتند تا سالم به مقصد برسد و دوباره با قطارباربری مراکز حمل و نقل بازمی گشتند تا هر کاری که پيدا می شد، بگيرند؛ کارگران راه آهن به بيرون شهر و ايالت خود فرستاده می شدند تا بتوانند کارهای موقت پيدا کنند و بعد دوباره به شهرهای بزرگ محل سکونت خود بازمی گشتند و دو باره به خيل بيکاران می پيوستند؛ کارگران چوب بری، معدن فلزات، ماهی گيری و غيره که هميشه در ناامنی بسر برده و در سخت ترين و بدوی ترين شرايط کار می کردند، البته وقتی کار گيرشان می آمد.
اين قشر نازک از کارگرانی که در هيچ جا ساکن نبوده و از کمترين امتيازات [شغلی] برخوردار یودند، توده اعضای IWW را تشکيل می دادند. زيکزاکی ها اغلب به شوخی در ميان خود می گفتند که سازمانشان به جای "کارگران صنعتی جهان" می بايستی "کارگران مهاجر جهان" ناميده می شد.
نظام سياسی آمريکا هيچ جايی برای سهيم کردن اين نيروی کار محرک در غرب [کشور] و در حال گسترش، نداشت. امکانات بسيار ناچيزی در هر زمينه ای برای آنها در نظر گرفته شده بود. در تدابير کلی آنها را کاملاً ناديده گرفته بودند. آنها فاقد موقعيت شهروند دائمی بوده و از حق رأی و ساير حقوق سياسی در محل سکونتشان که طبق قانون به شهروندان دائمی تعلق می گرفت، بی بهره بودند. آنها بی خانمان های دور افتاده ای بودند، بدون کس و کار و بدون جايی در جامعه که مورد سوء استفاده قرار می گرفتند؛ آنها هيچ نداشتند که ببازند.
از آنجايی که آنها به هر حال حق رأی نداشتند، قانع کردن آنها به اين که هرگونه "عمل سياسی"، پای صندوق های رأی، چيزی جز توهم و تله نيست، کار سختی نبود. تجربيات سخت و تلخ گذشته اشان آنها را پيش از اين قانع کرده بود که برای وادار کردن استثمارگران به تسليم امتيازات متورم شده اشان، کارگران به چيزی بيش از رأی های کاغذی نياز دارند. IWW با برنامه انقلابی جسورانه، تند و فراگيرنده خود در عمل مستقيم، بيان کننده حرف دل آنها بوده و آنها با کمال ميل گوش می دادند.
IWW برای آنها تبديل به يک سازمان همه کاره شده بود: اتحاديه، حزب، مرکز گردهمايی و خانه، مدرسه و به عبارتی مذهب آنها، اما بدون عقايد ماورالطبيعه - ايمانی که با آن زندگی می کردند. بعضی تصنيف های بسيار زيبای "جو هيل" می بايد به خاطر سپرده شود زيرا که به طور طعنه آميز به مانند شعرهای با قافيه مذهبی برای شورشيان IWW در جنگ برای حفظ روحيه کارگران مهاجری در آمده بود که در بخش های پرجمعيت "اسکيد رو" شهرهای بزرگ غربی ولگردهای خيابانی بشمار می آمدند.
اين ها مطرود شده های محله های "اسکيد رو" امروزی نيستند. بلکه بيشتر آنها جوانان ماجراجويی بودند که به زور از کارخانجات صنايع اصلی مناطق سروسامان يافته به بيرون رانده شده و يا در پی کسب فرصت بهتر و ماجراجويی آن مناطق را رها کرده بودند. آنها شديداً زخمی و خسته بودند ولی از کسی شکست نخورده بودند. آنها اين شجاعت و خواسته را داشتند که برای تخفيف در وضعيت سخت و تلخ زندگی خود بجنگند.
اما وقتی به عضويت IWW در می آمدند، برای آنها خيلی بيشتر از عضويت در اتحاديه برای پيشبرد برنامه های ناچيزی به منظور کسب مطالبات فوری آنها در زمينه نيازهايشان ارزش داشت. IWW مدعی بود که از طريق همبستگی آنها می توانستند به همه چيز دست يابند. به آنها ديدی از دنيای تازه می داد و تشويقشان می کرد که برای منافع عمومی کل طبقه کارگر بجنگند.
اين کارگران آواره در نتيجه تبليغات و آکسيون های IWW به عضويت در آمده و هر جا که می رفتند، حاملان پيام بزرگ و کاملاً ساده آن می بودند. به خاطر پيامی که در کلمات سحرآميز «همبستگی، قدرت کارگری، يک اتحاديه بزرگ و رهايی طبقه کارگر» نهفته بود، آنها هر جا که رفتند، تعهد خود را تحکيم بخشيدند: «در گروهی از کارگران مرد، قدرت نهفته است». اين ها کلماتی بود که در پای امضای «جو هيل» آمده بود - «قدرتی که بايد در هر کشوری حاکم باشد.»
آنها خود را نگهبانان پيشرفته يک ارتش آزادی بخش برمی شمردندـ همانطوری که در واقع هم بودند. اما اين نگهبان پيشرفته از بدنه اصلی لشکری که در محل های صنعتی تمرکز داشت، جدا شده بود- جدا و منزوی و در نتيجه مجبور به دست زدن به اعمال چريکی، در حالی که منتظر رسيدن کمک از جانب ارتش پرولتاريا مستقر در شرق [کشور] بود. لحظه شادمانی با اعتماد به مأموريت سازمان بود. وقتی که زيکزاکی ها بصورت کُر زيبای خود شعر "سنگر را نگهدار" را می خواندند، «شنيدند که شيپورها به صدا در آمده» و آنها واقعاً معتقد بودند که «با وجود اتحاديه امان ما می توانيم بر هر دشمنی فائق آييم.»
کسانی که از ميان طرفداران به عضويت شاخه اصلی در آمده بودند، کادرهای سازمان تشکيل می دادند تا در جنگ با شرق و غرب [کشور] لشکر کمکی را سازمان دهند و عقايد خود را نيز بدين وسيله خاطرنشان سازند؛ عقايدی که بخشی از آن را هر فرد در نتيجه تجربيات خود بدست آورد و بخشی ديگر ناشی از آموزش های IWW بود. اين آموزش ها ظاهراً بر اساس گرايش خود آنها فرموله شده و نظام گرفته بود. به همين دليل پذيرش اين آموزش برايشان تا اين اندازه آسان بود.
خيلی از اين کارگرانی که تازه به عضويت در می آمدند، راه افتاده و به مناطق ديگر برای يافتن کار می رفتند و به همراه خود کارت قرمز و تعهدات تازه يافته خود را می بردند و به ديگران انتقال می دادند. در سال های پيش از جنگ جهانی اول، بخش های مترقی و راديکال جنبش کارگری همه بشدت تحت تأثير IWW قرار گرفته بودند.
سوسياليست های چپی سمپات های سرسخت IWW بوده و عده ای از آنها حتی به عضويت اين سازمان درآمده بودند. اين البته در مورد شمار زيادی از مبارزان "فدراسيون کارگری آمريکا" (AFL) صدق می کرد. "مردان دو کارتی" زيادی وجود داشتند - کسانی که به AFL برای نان و پنيرشان تعلق داشتند و "کارت قرمز" را به خاطر اصولی که بدان اعتقاد داشتند حمل می کردند.
جرقه ای را که IWW در قلب جوانان زد، تا آن زمان و بعد از آن هم تا به امروز هيچ جنبشی در اين کشور نزده است. ايده آليست های جوان از چهار سوی کشور به IWW پيوسته و هر چه داشتند را در راه آن می گذاشتند. جنبش رهبران اعتصاب، سازماندهان، سخنرانان، شعرا و شهدای با لياقت خود را داشت.
وزنه روزافزون زحمات آن سازمان در راه تبليغات و تأثير آکسيون های قهرمانانه اش که در خيلی از موارد با شور تمام تبليغ می شد، عاقبت نفوذ IWW را در ميان يک نسل کامل از آمريکاييان راديکال از هر قشر و وابستگی بوسيله مفهوم اتحاديه گرايی آن سازمان به عنوان بهترين شکل برای سازماندهی قدرت کارگری و برنامه هايش برای سروسامان دادن انقلابی به مبارزات طبقاتی ممکن ساخت.
از زمان مجاهدات پيشگامان IWW در ميان کارگران فصلی تصاحب نشده سرحدات غربی در دهه دوم قرن ما، تا پيکت های تظاهراتی شکست ناپذير و اعتصابات نشسته توده های کارگران خطوط توليد در مراکز شرقی صنايع متمرکز در دهه 30، راهی طولانی طی شده بود. راهی طولانی ولی نه مستقيم. اما از اين راه بود که پيام اتحاديه گرايی صنعتی عاقبت می توانست به جاهايی دست يازد که بيش از بقيه پذيرش آن را داشت و می توانست در نهايت با قدرت تمام منفجر گردد.
نقطه چرخش
تمام پرونده IWW - يا لااقل بخش اعظم آن، بخش انقلابی آن - که تماماً تبليغات و آکسيون بود، مربوط می شود به 15 سال اول عمر آن و آن داستانی پايدار است. بقيه اش دوران افول آن می باشد.
نقطه چرخش آن با ورود ايالات متحده آمريکا به جنگ جهانی اول در بهار سال 1917 و انقلاب روسيه در همان سال رخ داد. در آن زمان "سياست" را که IWW رد کرده و به دور انداخته بود، بازگشت و با ورودش در خانه را شکست.
اين دو رويداد ـ که دوباره آمريکا و روسيه را بر هم منطبق می کرد، درست مانند سال 1905ـ نشان داد که "عمل سياسی" تنها انداختن رأی در صندوق نيست که اين در درجه دوم اهميت نسبت به تضاد مستقيم بين اتحاديه ها و صاحبکاران در زمينه مسائل اقتصادی قرار می گيرد، بلکه دقيقاً ذات اصلی مبارزه طبقاتی است. در اعمال مخالف دو طبقه مختلف است که «مرحله سياسی»، که IWW فکر کرده بود که می تواند ناديده بگيرد، ظاهر شد و به عنوان قدرت مرکزی طبقه حاکم عمل کرد و در حفظ قدرت دولت بود که در هر دو مورد نشان داده شد که چه طبقه ای حقيقتاً حاکم بود.
از يک طرف، وقتی دولت فدرال آمريکا مستقيماً در متلاشی کردن مراکز IWWبا حمله به آنها و دستگيری فعالان آن دخالت کرد، اين امر به اثبات رسيد. [يعنی] "عمل سياسی" دولت سرمايه داری کمر IWW را به عنوان يک اتحاديه شکست. IWW مجبور شد تا فعاليت های اصلی خود را به فعاليت های يک سازمان دفاعی تغيير داده و با استفاده از روش های قانونی و تبليغاتی به دفاع از حقوق سياسی و مدنی اعضای خود، برعليه تاراج و غارت قدرت دولت سرمايه دار بلند شود.
از طرف ديگر، همين نقش تعيين کننده عمل سياسی بوسيله انقلاب روسيه بطور مثبت به نمايش گذاشته شد. کارگران روسيه قدرت دولت را به دست خود گرفتند و از آن قدرت برای خلع سلاح سرمايه داران و خفه کردن هرگونه کوششی از طرف ضدانقلاب استفاده کردند. اين در حقيقت مرحله اول انقلاب بود و پيش درآمد هر آنچه که در پی می آمد. علاوه براين، مرکز سازماندهی و هدايت اين انقلاب پيروزمندانه، اتفاقاً يک اتحاديه همه کاره نبود، بلکه حزبی از انقلابيون منتخبی بود که تحت يک برنامه با هم متحد شده و به يک ديسيپلين (نظم) پای بند بودند.
اکنون وقت آن رسيده بود که دستور پيامبرگونه های وود به اعضای IWW را در کنوانسيون بنيانگذار سال 1905 به خاطر آورد: کارگران آمريکايی بهتر است به روسيه نگاه کنند و از نمونه روسی پيروی نمايند. جنگ و انقلاب، آمرانه ترين ِ حاکمان، IWW را به اين امر واداشته بود تا مفاهيم تئوريک خود را تازه کند؛ بيانديشد و بياموزد و در خود کمی تغيير ايجاد کند.
در ابتدا به نظر می رسيد که اين کار انجام خواهد گرفت؛ پيروزی بلشويک ها با علاقه تمام بوسيله اعضای IWW سلام داده شد. در عکس العمل اول آنها، می توان با اطمينان گفت که آنها در اين پيروزی آن شکل کامل انتقام جويانه خود را از تمام زحمات خود می ديدند. اما اين انگيزه آنی و اوليه پی گيری نشد.
بعضی از زيکزاکی ها که در مقام رهبری قرار داشتند، از جمله خود های وود سعی کردند تا درس هايی از جنگ و انقلاب روسيه بگيرند و افکار خود را با آن ها تنظيم کنند. اما اکثريت بزرگی، بعد از چندين سال زيگزاک زدن، بالاخره به طرف ديگر رفتند. به اين ترتيب IWW محکوم به فنا گرديد. شکست غم انگيزش در راه ديدن، شنيدن و آموختن از دو رويداد بزرگ، آن را محکوم به شکست و نابودی کرد.
نقش اداره کننده و موثر تئوری در اين مقطع خود را به شکل عالی جا انداخت و اين در مدت زمانی کوتاه صورت گرفت. در حالی که IWW به مرحله فسيل شدن خود رسيده بود و می کوشيد تا مفاهيم تکامل نيافته خود را در باره معنای حقيقی عمل سياسی و احزاب سياسی به يک عقيده ضدسياسی عقيم تبديل کند، ديگران به فکر اين بودند که به حقيقت و چيزهای بزرگ تازه دست يابند. ديگران که سوسياليست های جوان چپی بودند، بزودی خود را کمونيست خواندند در حالی که فاقد تجربيات جنگی کادرهای IWW بوده، اما در عوض دارای برنامه صحيح بودند و اين ثبات کرد که اين، امری تعيين کننده است.
"حزب کمونيست" نوپا بزودی IWW را پشت سر گذاشته و به کنار زد. تمام اين ها ظرف مدت دو يا سه سال اتفاق افتاد. در پانزدهمين سالگرد تأسيسش در سال 1920، IWW ديگر وارد جاده افول غيرقابل برگشت خود شده، تمام نيرويش تحليل رفته بود. بيشتر کادرهای آن، انسان های با ارزشی که دست چين شده و برای مبارزات قهرمانانه ای تربيت شده بودند هم با سازمان راه سقوط را طی کردند. آنها زجر و ناراحتی زياد تحمل کرده و قابل ستايش بودند، اما مسائلی که پيش آمده بود و با وجود تمام رويدادهای تازه و بزرگ در جهان، اين ديگر قابل تحمل نبود. بهترين مبارزان آن در ابتدا دست از فعاليت کشيده و بعد هم منفعل شدند. رده دوم آن کنترل را بدست گرفته و مرحله متلاشی کردن و نابود کردن آن را به اتمام رساندند.
شکست کادرهای اصلی IWW که منجر به آميختن با جنبش جديد برای "حزب کمونيست" در اين کشور می شد و از انقلاب روسيه الهام گرفته بود، [در واقع] از نظر تاريخی سقط جنينی بود که شايد می شد از آن جلوگيری کرد.
در عمل IWWبسيار مبارز بود؛ انقلابی ترين بخش پيشروی کارگری در اين کشور. IWW در حالی که خود را يک اتحاديه می ناميد، بيش از هر سازمان ديگری که خود را يک حزب می خواند، به مفهوم لنينی از يک حزب انقلابيون حرفه ای نزديک بود. زيگزاگی ها هم در عمل و هم تا اندازه ای در تئوری بيش از هر گروه ديگری در اين کشور به بلشويک های لنين نزديک بودند.
می بايستی يک همبستگی و ترکيب بوجود می آمد. اما در آن شرايط که رويدادها سريع رخ می دادند و با وجود چند اتفاق ناگوار که با ناشايستگی رهبری حزب کمونيست آمريکا همراه شد، مانع سر راه گرديد.
شکست IWW در يافتن جايی برای خود در درون جنبشی که زير پرچم انقلاب روسيه شکل گرفته بود، تقصير روس ها نبود. آنها IWW را بخش محق جنبشی که خود نماينده آن بودند، بشمار آورده و چندين بار سعی کردند تا آن را جزو نيروهای اتحاد جديد نمايند. در اولين مانيفست بين الملل کمونيست ذکر شده بود که IWW از جمله سازمان هايی بود که برای پيوستن از آن دعوت به عمل آمده بود. سپس در سال 1920، کميته اجرايی بين الملل کمونيست نامه سرگشاده خاصی را به IWW فرستاد و در آن خواهان همکاری آن سازمان گرديد.
در نامه با لحنی برادرانه آمده بود که پارلمانتاريزم انقلابی هيچ وجه مشترکی با صندوق رأی رفورميزم بت پرست و ناچيز سوسياليست های راستگر ندارد. های وود در باره آن نامه می گويد: «بعد از اينکه خواندن نامه را به پايان رساندم از "رالف چالين" خواستم تا نزد من بيايد و به او گفتم: "اين چيزی است که ما آرزويش را داشتيم؛ اين هم از IWW ؛ بال و پر گرفته."» (کتاب بيل های وود، ص360)
در دوران جنگ فرانسه، تروتسکی بهترين دوستان و نزديکترين همکاران خود را درجنگ با سنديکاليست ها يافته بود. بعد از انقلاب روسيه در شماری از نامه های قابل ملاحظه که بعداً به صورت بروشور چاپ گرديد، او آنها را به ضرورت پيوستن به نيروهای کمونيست ملزم نمود. تزهای بين الملل کمونيست در کنگره دوم خود را اتخاذ کرد، روی مترقی و انقلابی سنديکاليزم پيش از جنگ را به رسميت شناخت و گفت که نسبت به ايدئولوژی "انترناسيونال دوم" يک قدم جلوتر بود. در اين تزها در عين حال سعی کرد تا صبورانه و دوستانه، اشتباهات و محدوديت های سنديکاليزم را در مورد مسئله حزب انقلابی و نقش آن توضيح دهد.
شايد موقعيت اصلی که برعليه يک بحث صبورانه و مفيد و يک انتقال منظم IWW به زمين ارجح تر بلشويزم عمل کرد، تعقيب زجرآور و خشونت بار IWW در آن زمان بود. وقتی انقلاب روسيه با پيروزی در نوامبر 1917 بيرون زد، صدها فعال IWW با ضما نت های مالی سنگين در زندان بسر می برده و منتظر محاکمه خود بودند. يک سال پس از محکوميت، آنها را به زندان های طويل المدت فدرال فرستادند.
زندانی شدنشان آنها را از ارتباط با رويدادهای تازه بزرگ محروم کرد و مانع تبادل آزاد نظرات گشت که احتمالاً می توانست به توافق و پيوستن و ترکيب جنبش سوسياليستی چپی و ديناميکی که در جهت "حزب کمونيست" جديد در حال رشد بود، منجر گردد. IWW به عنوان يک سازمان مجبور بود تا همه فعاليت های خود را در جهت کمپين برای فراهم آوردن وکيل مدافع برای اعضای قربانی شده خود، متمرکز سازد. اعضای سازمان نه وقت داشتند و نه به چيز ديگری فکر می کردند - حتی يک چيز که مهمترين همه بود: جذب وتحليل از درس های جنگ و انقلاب روسيه.
عليرغم همه اينها، شماری از اعضای IWW خبر تازه را شنيده و دنبال کردند. آنها بلشويزم را جمع آوری و تکامل مفاهيم انقلابی خود می دانستند و به "حزب کمونيست" پيوستند. های وود روند افکار آنها را در مصاحبه ای با "مارکس ايستمن" به طور مختصر اين طور بيان نمود که در در نشريه "ليبراتور" (آزادی بخش) در آوريل 1921 به چاپ رسيد:
«احساس من درست مثل اين است که هميشه آنجا بوده ام،» او به من گفت و ادامه داد: «تو به خاطر داری که من هميشه می گفتم که تنها چيزی که ما احتياج داريم پنجاه هزار نفر IWW ـای و بعد حدود يک ميليون عضو برای پشتيبانی از آنها؟ خوب مگر اين نظريه به آن شباهت ندارد؟ حداقل من هميشه اين درک را داشتم که کار اساسی اين است که از آنهايی که می دانستند بايستی يک سازمان ساخت.»
زيگزاگی ها به عنوان مردان عمل با آکاهی طبقاتی، "IWW های حقيقی" هميشه برای تأثيرگذاری بر توده ها به شکل يک هيئت عمل می کردند. عمل آنها حاوی عقايد اساسی در مفاهيم لنينيستی در زمينه رابطه حزب و طبقه بود. بلشويک ها، از آنجايی که همه مردان تئوری در عملشان بودند، اين را بسيار دقيق تر فرموله کرده و به نتايج منطقی، در سازماندهی آن عناصر آگاه طبقاتی جهت ساختن حزبشان، رساندند.
تمام اين ها در آن زمان به نظر من روشن می آمد و اميد بسيار داشتم که حداقل بخش عظيمی از زيگزاگی ها هم همين تشخيص را می دادند. من هر کاری از دستم برمی آمد کردم؛ من می توانستم آنها را متقاعد کنم. من بالاخص در متقاعد کردن وينسنت سنت جان زحمت کشيدم و تقريباً هم موفق شدم؛ من در آن موقع نمی دانستم تا چه حد پيشرفت داشتم، بعدها متوجه شدم که ديگر خيلی دير شده بود.
وقتی که او از زندان فدرال در "لون ورت" با ضمانت مالی بيرون آمد - که فکر می کنم در اوايل سال 1919 بود- مقرب در سر راهش در "شهر کانزاس" توقف کرده و به ديدن من آمد. ما شب و روز در باره انقلاب روسيه حرف زديم. من معتقدم که در آن موقع او هم به اندازه من سمپات بود. آن انقلاب يک عمل بود- و آن چيزی بود که او معتقد بود. اما برای او اين تصور که روش روسی می تواند در اين کشور هم صورت پذيرد و IWW مجبور می شود آن را بپذيرد، هنوز جا نيافتاده بود.
خصومت او با "حزب" و "سياستمداران" بر اساس تجربياتش در اين کشور، مانع ثابتی [بر سر راهش] بود. من اين مسئله را ذکر کرده و او بهر حال گوش داد و چيزی نگفت. حدود يک سال بعد، ما در نيويورک چندين بحث ديگر داشتيم و اين زمانی بود که او هنوز با ضمانت بيرون بود. او در پاييز 1921، به زندان برگشت. ما در آن فرصت ها خيلی حرف زديم - يا بهتر بگويم من حرف زدم و مقرب گوش کرد.
در آن روزها علاوه بر شوق و ذوق من برای کشيدن مردم به کمونيزم، من محرکی شخصی و بسيار قوی داشتم و آن برنده شدن بر وينسنت سنت جان در جنبش جديد بود. با توجه به اين که من از گذشته سنديکاليستی IWW می آمدم که تکيه شديدی برضدروشنفکری داشت، در مبارزات درونی خود با "حزب کمونيست" جوان و همبستگی با رهبران آن، تا گلو در فشار فرو رفته بودم. آنها تقريباً همگی جوان و روشنفکر بودند، بدون داشتن تجربه و يا احساسی برای جنبش توده ای و "عمل مستقيم" مبارزات طبقاتی. در ميان آنها چندان احساس راحتی نمی کردم و در ميان مردم خودم هم غريبه بودم.
من بر اخلاق "ضد روشنفکری" خود تا حدود زيادی فائق آمده بودم؛ اما اين اطمينان را هم داشتم که "حزب کمونيست" تنها با يک رهبری روشنفکر خالص هرگز نخواهد توانست در ميان جنبش توده ای طبقه کارگر جايی پيدا کند. من در پی يک تعادل قوا از جانب پرولتاريا بودم و فکر می کردم که اگر بتوانم بر سنت جان پيروز شوم، در اين امر موفقيت بوجود خواهم آورد؛ در حقيقت به اين امر مطمئن بودم.
به ياد دارم آن باری که آخرين کوشش خود را در مورد مقرب انجام دادم. با هم برای خوردن شام بيرون رفتيم و شب را در منزل "کارلو ترسکا" و "اليزابت گورلی فلين" در کابينی در ساحل "جزيره استاتن" بسر آورديم. ما لحظاتی چند را بيشتر وقف ديدن دريا نکرديم، اگر چه اين اولين باری بود که من آن را می ديدم. اگرچه در طول شام و تقريباً تمام شب ما در باره تز من در مورد اين که آينده به "حزب کمونيست" تعلق داشت و اين که مبارزان IWW نبايستی حزب تازه را در دست روشنفکران رها کند، بلکه بايد به آن پيوسته و کمک به ساختن ماهيت پرولتاريايی آن نمايد، بحث کرديم.
مثل همه بحث های قبلی، من متکلم وحده بودم. مقرب گوش می داد و ديگران هم همين کار را کردند. هيچ نتيجه نهايی ای از اين بحث ها بيرون نيامد: نه رد نظرات من را کردند و نه قبول پيشنهاداتم را. من ديگر خسته شده بودم و در آن مقطع دست از بحث کشيدم.
مدت زمانی کوتاه بعد از آن سنت جان به شيکاگو بازگشت. مقامات مسئول در IWW آنجا نسبت به کمونيزم بسيار متخاصم بوده و در جنگ با گروه طرفدار کمونيزم IWW در آنجا بودند. من درست نمی دانم جريان چه بود، اما در هر حال پای سنت جان به ميان کشيده شد و او طرف گروه ضدکمونيستی را گرفت. بعد طبق اخلاقی که داشت، به محض تصميم گيری، رهبری آن را به عهده گرفت که قطعاً راهی مجزا از راه کمونيست ها بود.
سال ها بعد - در سال 1926- وقتی اليزابت گورلی فلين خود عاقبت به حزب کمونيست پيوست و در "دفاع کارگری بين المللی"17 به همکاری پرداخت بود که آن شب بحث را در منزلش به ياد آورد و چنين گفت: «هيچ ميدانستی که تو آن شب تقريباً مقرب را قانع کرده بودی؟ اگر کمی بيشتر اصرار کرده بودی شايد موفق می شدی.» من نمی دانستم و وقتی او اين حرف را زد، من عميقاً از اين متأسف شدم که چرا "قدری بيشتر" سعی نکردم.
مقرب در آن زمان 50 ساله بود و زندان های موقت و زندان های طويل المدت تأثير خود را گذاشته بود. او خسته بود و شايد فکر می کرد که برای شروع دوباره در زمينه ای که او هم مانند همه ما خيلی چيزها را بايد ياد می گرفت، خيلی دير شده بود. شکست هر دليلی که داشت، من هنوز وقتی به گذشته نگاه می کنم، به خاطرش افسوس می خورم. وينسنت سنت جان و مبارزان IWW - ای که او می توانست با خودش به همراه بياورد، می توانستند تغييرات قابل ملاحظه در آنچه که در دهه 1920 در "حزب کمونيست" اتفاق افتاد، بوجود آورند.
ميراث
شکست نهايیIWW و ارتباط آن با مبدأ راستين خود و اخذ ميراثش، به معنای بی اعتبار کردن سهم عظيم آن در تبليغات و عمل به نفع جنبش انقلابی ای که بعد از آن شکل گرفت، نمی باشد. IWW در بهترين روزهايش، کارش بيشتر درست بود تا غلط و تمام آن کارهای درست به عنوان دستاوردهای کارگران آمريکايی باقی خواهد ماند. حتی بعضی از پيشنهادات IWW که به نظر غلط می رسد- به خاطر اين که زمان آن نرسيده بود که به واقع اتفاق بيافتد- در دوره ای که در پيش است، حقانيتش ثابت خواهد شد.
مفهوم و درکIWW از جمهوری کارگری، بر اساس نمايندگی شغلی که جايگزين ايالت سياسی فعلی با شکل قلمرويی نمايندگی می بود، پيش بينی فوق العاده ای از روند پيشرفتی بود که الزاماً می بايستی در پی پيروزی کارگران در اين کشور، رخ می داد. اين شکل جديد از سازمان اجتماعی و متفاوت با بقيه، در انعکاس برنامه های "کنوانسيون بنيانگذار" IWW قابل ملاحظه بود. حتی قبل از اين که بلشويک های روسی، "شوراهای کارگری" را که به طور خود به خودی در نتيجه انقلاب 1905 ايجاد شد، به عنوان شکل آينده حکومت به رسميت بشناسند.
برنامه IWW برای اتحاديه گرايی صنعتی قطعاً درست بود، اگرچه اين مطالبه در آن مقطع، زير پرچم IWW هنوز زود بود. اين امر در حد نهايت خود با ظهور و شکل گيری CIO صحت خود را به اثبات رسانيد.
به همين ترتيب، تئوری اتحاديه گرايی انقلابی برای درک و قبول عمومی، در دورانی که سرمايه داری در اين کشور روند صعودی خود را می پيمود و شکوفا می شد، خيلی زود بود. در دوران IWW اين برنامه در ابعاد گسترده نمی توانست به واقعيت بگرايد. اما رفورميست های اتحاديه گرا در دوران حاضر از پوسيدگی امپرياليزم، خود به جبر تاريخ محکوم شده و با التيماتومی از جانب تاريخ مواجه هستند. در اين التيماتوم يا بايد خصلت خود را تغييردهند و يا اين تغيير برای آنها داده خواهد شد.
کارگران اتحاديه های کارگری صنعتی توده ای، به صرف اين حقيقت که وجود دارند، مبارزات خود را به طور غريزی به سوی سوسياليزم پيش می برند. رهبری ای که ذهنيت سرمايه داری دارد، از اتحاديه خود جدا است؛ نيمی برده و نيمی آزاد است. اين حالت پايدار نيست. صحنه آماده اين می شود که اتحاديه های رفورميست به اتحاديه های انقلابی تبديل شوند، همانطور که نيم قرن پيش بوسيله IWW انعکاش يافت.
بزرگترين تضاد در جنبش کارگری امروزه بين اتحاديه های توده ای با ميليون ها اعضای سازماندهی شده اشان و حزب انقلابی که هنوز در سطح هسته ای خود باقی مانده است و فاصله بين اين دو می باشد. اتحاد بين پيشتاز انقلابی و طبقه، کاری که IWW می خواست در درون يک سازمان انجام دهد، از هم پاشيد، زيرا زمان آن نرسيده بود و فرمول ناکافی بود. اکنون وقت آن رسيده که اين جدايی متناقض به يک ترکيب تازه تبديل شود.
اين ترکيب - ترکيب بين طبقه و پيشتاز سوسياليست - در دوره بعدی رخ خواهد داد، اما به روشی متفاوت با روشی که IWW اتخاذ کرد. اين بوسيله يک سازمان به تنهايی انجام نخواهد گرفت. ساختن يک سازمان حزبی جداگانه به وسيله سوسياليست های پيشتاز حل تضاد فعلی در جنبش کارگری است. اين حزب نه تنها مانعی بر سر راه اتحاد طبقه کارگر نخواهد شد که شرط لازم آن است.
طبقه کارگر تنها زمانی می تواند متحد شود که برای خودش به يک طبقه تبديل شده و به استثمارگران به عنوان يک طبقه نگاه کند. بوروکرات های حاکم که در موعظه و عمل خود از همکاری طبقه دم می زنند، نهايتاً در اتحاديه های کارگری مدعی ايجاد حزب طرفدار سرمايه دارها می شوند. حزب سوسياليست پيشتاز، نشانگر آگاهی طبقاتی است و سازمانش نه نشاندهنده تجزيه طبقاتی در جنبش کارگری که بخشی کارگری در درون آن بشمار می آيد که در ايجاد اتحاد بر اساسی انقلابی و موثر وسيله ساز گردد؛ يعنی به عنوان يک طبقه برای خودش.
IWW در عمل سازمانی از انقلابيونی بود که نه تنها بر اساس مطالبات لحظه ای که تمام کارگران را در يک اتحاديه با هم متحد می ساخت، بلکه بر اساس اصول و برنامه، حتی اگر بدون تئوری، حرکت می کرد و در تجربه بسيار جلوتر از خيلی از جريانات زمان خود بود؛ حتی با وجود اين که IWW خود را اتحاديه می ناميد و ديگران خود را حزب می خواندند.
اين بود چيزی که IWW به جنبش طبقه کارگر آمريکا ارزانی داشت - چه برای جنبش فعلی چه در آينده. در تحليل نهايی خاطره ای مملو از قدردانی از نقش پيشگامی که برای اميد بزرگش در ايجاد حزب انقلابی بازی کرد، برای پيشروی کارگری آمريکا باقی گذاشت تا از روی آن به سازماندهی و رهبری انقلابی رهايی بخش دست زند.
مفهوم سازمان انقلابيون می بايد تکميل و جامع گشته و به عنوان اساسی ترين و پرقدرت ترين طرح ها در عصر سقوط و پوسيدگی امپرياليستی که بايد با انقلاب پيروزمندانه طبقه کارگر به پايان برسد، شناخته شود. انقلاب آمريکايی بيش از هر جايی ديگر نياز به يک سازمان جدا و مخصوص از پيشروان انقلابی دارد که خود را به نام صحيح يعنی «حزب» بخواند.
زحمات تجربی IWW در اين راه سرمايه آنانی خواهد بود که مسئوليت ساختن چنين حزبی را به عهده می گيرند. آنها ميراثی را که از IWW به ارث برده اند، ناديده نگرفته و بی اهميت نمی شمارند، اما با استفاده از تجربيات ديگران که فرای مرزهای ما عمل کرده اند، به ارزش آن می افزايند.
نسل در پيش که وظيفه به ثمر رساندن مبارزات طبقاتی را بر عهده دارد - تا "وظيفه تاريخی طبقه کارگر" را همان طوری که در "مقدمه" تشريح شده به سرانجام رساند - از رهبران قديم IWW - دبز، های وود، دلئون و سنت جان - فراوان خواهد آموخت و از نام آنها تجليل خواهد کرد. اما در عين حال که از تمام تجربيات بزرگ زمان آنها تا کنون استفاده می برند، از مردانی که اين تجربيات را به تئوری راهگشا در آوردند هم به عاريت خواهند برد. آمريکايی ها از روس ها درس می گيرند، همان طوری که روس از آلمانی ها، مارکس و انگلس درس گرفتند.
نصيحت های وود در کنوانسيون بنيانگذار IWW هنوز هم صادق است. راهی که روس ها رفتند، راه آينده آمريکای ما و تمام جهان است. بعد از مارکس و انگلس، بلشويک های روسی بزرگترين متفکرين و بزرگترين مردان عمل بودند. انقلاب روسيه دليل اثبات آن است و در آن بحثی نيست. آن انقلاب هنوز به عنوان يک نمونه بر پا است. تمام انحرافات و خيانت های استالينيزم هم نمی تواند در آن تغييری ايجاد نمايد.
بلشويک های روسی - لنين و تروتسکی در درجه اول - الهام بخش هر قدمی بوده اند که پيشروی انقلابی از سال 1917 در اين کشور برداشته است. و به طرف آنها است که کارگران آمريکايی برای رهنمايی در مراحل بعدی مبارزات متکامل خود به سوی رهايی خواهند چرخيد. ترکيب تجربيات "روسی" آنها با ميراثشان از IWW است که نسخه پيروزی طبقه کارگر آمريکا خواهد بود.
نوشته جیمز کانن - لوس آنجلس، ژوئن ١٩۵۵
ترجمه: سارا قاضی - مقدمه مازیار رازی
میلیتانت - شنبه چهارم تیر ١٣٩٠