رهایی کارگران از شرایط ستم و استثمار از طریق اعتصاب ممکن نیست و نیازمند سرنگون کردن دولتی است که این شرایط را تضمین و بازتولید میکند.
در آستانه اول ماه مه در اردیبهشت ۱۴۰۲ کارگران پیمانی حدود صد کارگاه صنعتی نفت، گاز، پتروشیمی و… دست به اعتصاب زدند. از جمله مطالباتشان، افزایش ۷۹ درصدی دستمزد، ۲۰ روز کار، ۱۰ روز مرخصی و همچنین آزادی از سیطره پیمانکاران و «قوانین بردهوار» حاکم در مناطق ویژه اقتصادی است. با دفاع از اعتصابات و مبارزات به حق کارگری که همواره از اهمیت بالایی برخوردار بوده است و فراتر از افق مطالبات کارگری سعی میکنیم چشمانداز دیگری را ترسیم کنیم و به توضیحاتی درباره ماهیت سیستم سرمایهداری و رهایی واقعی کارگران از ستم و استثمار بپردازیم.
سرمایهداری امپریالیستی کار را به صورت بیسابقهای اجتماعی کرده و حاصل این تولید اجتماعی جهانی به صورت خصوصی، تملیک میشود. «هرچه اجتماعیتر شدن تولید و هرچه خصوصیتر شدن تملیک و کنترل تولید» تضاد اساسی عصر سرمایهداری است که بر همۀ کشورهای جهان سلطه دارد. یک شکل بروز و حرکت این تضاد اساسی، تضاد طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی است و شکل و حرکت دیگر آن، تضاد میان سازماندهی تولید در واحدهای تولیدی مختلف و حاکمیت آنارشی بر کلیت این تولید اجتماعی است (به اختصار «تضاد میان سازماندهی و آنارشی»).
تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی، قلب سرمایهداری است. بدون استثمار کارگر، سرمایهای انباشت نمیشود. اما تضاد میان «سازماندهی و آنارشی» قوۀ محرکۀ اصلی است که تولید سرمایهداری را به پیش میراند و عامل محرک سرمایهدار است که برای دست یافتن به بازارهای فروش، دائما استثمار کارگران را تشدید کند و هزینههای
تولید را پایین بیاورد و از یک رشته به رشتهای دیگر و از کشوری به کشور دیگر برود.
اعتصابها و اعتراضات کارگری علیه شرایط غیر انسانی و ناعادلانه کار و بیکاری و بیحقوقی که سیستم سرمایهداری بر کارگران تحمیل میکند، یک جلوه از تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی است. سیستم سرمایهداری به واسطه ماشین دولتی و دستگاههایش در هر کشور، این شرایط را بر کارگران تحمیل میکند. بنابراین، کارگر فقط با سرمایهدار و کارفرما روبرو نیست. بلکه با دولت، که تشکیلات همه سرمایهداران است، روبرو است. دولت، از طریق قوانین و قوای سرکوب، تحمیق و فریب ایدئولوژیک، وسیله اعمال دیکتاتوری بورژوازی بر پرولتاریا است. ماهیت و کارکرد اساسی جمهوری اسلامی، همین است.
همین واقعیت نشان میدهد هرچند که اعتصاب و اعتراض علیه این شرایط مهم است و باید جریان داشته باشد تا کارگران ظرفیت اتحاد و مقاومت و سازمانیابی خود را بالا ببرند اما رهایی کارگران از شرایط ستم و استثمار از طریق اعتصاب ممکن نیست و نیازمند سرنگون کردن دولتی است که این شرایط را تضمین و بازتولید میکند؛ یعنی از طریق انقلاب پرولتری (انقلاب کمونیستی) و با هدف استقرار دولت سوسیالیستی.
دولت، به عنوان نماینده طبقه سرمایهدار، دارای مراکز فکر، نقشهریزی، ابزار سازمانی است. و طبقه پرولتاریا به عنوان طبقه مقابل آن نیز باید دارای مرکز فکر یا مقر فرماندهی یعنی حزب کمونیست باشد؛ باید دارای هدف برای ایجاد جامعه بدیل و نقشه راه برای رسیدن به آن باشد؛ باید بتواند در این راه میلیونها نفر را سازمان دهد. سند «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» و «پیشنویس قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» نقطه آغازی برای هر کارگر و روشنفکر پیشرو است که میخواهند تبدیل به پرولترهای انقلابی شوند.
در عصر سرمایهداری امپریالیستی تنها با انقلاب پرولتری/کمونیستی میتوان شرایط را بنیاداً تغییر داد. چرا این انقلاب پرولتری است؟ زیرا انقلاب پرولتری ریشه در اساسیترین منافع طبقه پرولتاریا دارد. اساسیترین منافع این طبقه، رهایی همۀ آحاد جامعه از هر شکل ستم و استثمار است. به عبارت دیگر، پرولتاریا اولین طبقه در تاریخ جامعه طبقاتی است که رهاییاش در گرو رهایی کل بشر است.
با توجه به این حقیقت، وظیفه اصلی کارگران پیشرو در این اعتصابهای کارگری یا هر مبارزه عادلانه دیگری که از سوی کارگران، معلمان، دانشجویان و غیره به راه میافتد، آن است که به پیشرفت این هدف خدمت کنند. حداقل بخشی از کارگران باید به این وظیفه تاریخیـجهانی طبقه کارگر آگاه شوند و با داشتن علم و آگاهی کمونیستی بتوانند این هدف را به میان کارگران و دیگر قشرهای تحت ستم ببرند. هنگامی که هستهای از کارگران کمونیست تشکیل شود، حتی مبارزات اعتصابی هم با کیفیت بیشتری پیش خواهد رفت و میتواند تبدیل به یک «مدرسه جنگ» برای آماده شدن جهت جنگ بزرگ انقلابی شود.
یکی از کارگران پروژهای عسلویه در نامهای به رادیو زمانه شرایط و دلایل اعتصابهای اخیر را توضیح میدهد. او میگوید:
"کارگران در سیستمی که ارزشی برایشان قائل نیست در بربریت رشد کرده و استثمار میشوند. هر نسل کارگران به نسبت نسل قبل از کار بیزارتر شده است."
او در نامه به شرایط سخت کار در عسلویه، شکل گیری قشر پیمانکار و واسطه، مشکلات کارگران پروژهای و فراگیر بودن اعتیاد در میان کارگران میپردازد. اینها تنها بخشی از وضعیت فلاکت بار کارگران پیمانی است. تشریح این شرایط، به خوبی نشان میدهد که تا چه حد مبارزۀ کارگران علیه این شرایط، مهم و بر حق است و تا چه حد بیان فقر و فلاکتی است که سرمایه داری بر اکثریت مردم این کشور و سراسر جهان تحمیل میکند.
همین مسئله، اهمیت دست یافتن عدۀ زیاد و روزافزون کارگران به درک علمی از چرایی این وضعیت را نشان میدهد. و اگر شمار کوچکی از کارگران به این آگاهی علمی کمونیستی دست یابند، مطمئنا میتوانند آن را مانند حریقی در میان شمار بیشتری از کارگران گسترش دهند. پس، دست یافتن به آگاهی و دانش کمونیسم نوین، و اشاعه آن نه فقط در میان کارگران دیگر بلکه در میان همه قشرهای جامعه از وظایف درجه اول هر کارگر پیشرو است. با داشتن این علم ما میتوانیم از تمام بالا و پایینها و تغییرات اقتصادی و سیاسی از جمله در مورد شرایط ستم و استثمار کارگران تحلیل کنیم و از دریچه آن بیشتر به این واقعیت پی ببریم که ما نیاز به انقلاب داریم و نه چیزی کمتر. سعی میکنیم با به کار بردن این علم به برخی نکات اشاره کنیم.
یک. تغییر و تحولات ناگزیر سرمایهداری، اوضاع را در آینده از این هم بدتر خواهد کرد و غیاب افق انقلاب در میان مبارزات روزمره و صنفی و معیشتی کارگران، محروم کردن خود و بشریت از تنها راه نجات واقعی است. اوضاع بدتر خواهد شد و این واقعیتی است که کارگران هم متوجه آن شدهاند و در نامهای از عسلویه هم به آن اشاره شده است:
"دهه ۸۰ اقتصاد ایران روزهای بهتری داشت… اقبال و اعتماد کارگران به پیمانکاران به این خاطر که آنها از بافت قومیتی مشابه (مثلا بختیاری) و آشنا و فامیل کارگران بودند باعث شد پیمانکاران یا واسطهها رشد بسیاری کنند. در آن روزها نسلی از پیمانکاران در عسلویه وجود داشت که میان کارگران از احترام برخورد دار بودند. به علاوه آنها خوش حساب بودند و نسبت به شرکتهای بزرگ مزد بیشتری میدادند. … امروزه اما پیمانکاران و واسطهها به مشکل جدی تبدیل شدهاند. کارگران هم از دو دهه پیش آگاهتر شدهاند و قرار داد بلند مدت میخواهند اما…."
اینها نشانۀ کوچکی از بدتر شدن اوضاع است. اما چرا اوضاع بدتر خواهد شد؟ جواب در کارکرد سیستم سرمایه داری جهانی است.
مساله در بدجنس و حریص بودن سرمایهدار و پیمانکار نیست. مسالۀ اصلی، اجبار و فشاری است که کارکرد خودکار و سوخت و ساز سیستم سرمایهداری بر سرمایهداران کلان و خرد، در نقاط مختلف دنیا، اعمال میکند تا سودآوری خود را به حداکثر برسانند. قانون سرمایهداری عبارتست از «انبساط بیاب یا بمیر». تشدید استثمار کارگران، به طور عمده نتیجه آن است که گروههای مختلف سرمایهداران باید بتوانند در بازار روی دست رقبای دیگر بزنند. یعنی اگر میخواهند از سوی رقبا بلعیده و حذف نشوند، یکی از راهها این است که کارگران را شدیدتر استثمار کنند و راههای جدید و متفاوتی برای این کار پیدا کنند. حذف مشاغل باثبات، و استخدام کارگران پیمانی به واسطۀ پیمانکار، یکی از همین راههاست و در آینده میتواند شکل دیگری به خود بگیرد.
هرچند، بسیاری از پیمانکاران در گذشته خودشان کارگر بودند اما وقتی تبدیل به پیمانکار و درواقع، سرمایهدار شدند باید از قوانین سرمایه یعنی «انبساط بیاب یا بمیر» پیروی کنند.
دو. سرمایهداری به واسطه کارکردش، به واسطه ذاتش و نه به واسطه «قوانین بد» یا «قوانین خوب»، به طور مرتب ساختار کار را در سراسر جهان عوض میکند. یکی از راههای بسیار مهم و اصلی برای سرمایهداران در رقابت با یکدیگر، رشد فنآوری است. هر یک بتواند در فنآوریِ یک رشتۀ تولیدی از دیگری جلو بزند، بازار را بُرده است. هنگامی که فنآوری در یک رشته تولید رشد کرد، ساختار کار نه در یک کشور و دو کشور، بلکه در تمام دنیا تغییر میکند. بسیاری از کارگران از کار بیکار میشوند، بسیاری از متخصصین سابق تبدیل به کارگران فنی جدید میشوند و غیره. رشد فنآوری در این سیستم، به جای خدمت به بشریت، موجب عذاب و فلاکت برای میلیونها نفر میشود.
سه. کار در سطح جهانی، اجتماعی شده است؛ یعنی پروسه تولید یک محصول خاص به کار کارگران نقاط مختلف دنیا وابسته است. همین تلفن همراههای ما به شبکهای از کار کودکان معادن کوبالت کنگو و زامبیا، معادن مس شیلی، آهن برزیل و هند، پالادیوم آفریقای جنوبی، کارگران حمل و نقل در قارههای مختلف، کارگران مونتاژ شرق آسیا و… وابسته است. تغییر در شرایط هر کدام از این عوامل بر کل این سیکل جهانی، تاثیر میگذارد. شرایط کار و از بین رفتن مشاغل در یک کشور خاص متاثر از حرکت سرمایه در مقیاس جهانی است.
یکی از تغییرات بزرگ، رشد روزافزون کارگران بیثبات کار و غیر رسمی است. دیدن این واقعیت که طبقه کارگر، فقط شامل کارگران شاغل و باثبات کار نیست، از نظر سیاسی بسیار مهم است.
به طور مثال، «مهاجرت» سرمایههای صنایع خودرو از آمریکا به شهرهای ساحلی چین در دهۀ ۱۹۹۰ میلادی مراکز صنعتی مانند دیترویت در آمریکا را تبدیل به شهر ارواح کرد و کارگران صنعتی آن صنایع که «شغل مادام العمر» داشتند بیکار شدند. دستمزد کارگر صنایع نفت ایران از سوی کارفرمای ایرانی تعیین نمیشود. بلکه به نسبت نرخهای جهانی تعیین میشود. وقتی دلار گران میشود، یعنی نیروی کار در اقتصاد ایران ارزان شده است. این حداقل استنتاجی است که باید از نوسانات بازار ارز داشت.
چهار. یکی از تغییرات بزرگ، رشد روزافزون کارگران بیثبات کار و غیر رسمی است. دیدن این واقعیت که طبقه کارگر، فقط شامل کارگران شاغل و باثبات کار نیست، از نظر سیاسی بسیار مهم است. در واقع، غفلت از این واقعیت، منجر به یک خط سیاسی و ایدئولوژیک بورژوایی میشود. خیل عظیم بیکاران، سوختبران و کولبران و مهاجران و اکثر زنان و کودکان کار در این دسته جای میگیرند. کارگران مهاجر افغانستانی بخش مهمی از پیکر طبقه کارگر در ایران هستند و هدف استثمار شدید؛ هرچند علاوه بر دولت، از طرف طیف وسیعی از کارگران نیز «غیر خودی» محسوب میشوند.
این یکی از چالشهای جدی در به وجود آوردن اتحاد وسیع در مبارزات کارگری است. جنبش کارگرانِ شاغل و رسمی، چگونه میخواهد این اقشار را درگیر کند و صدایشان باشد؟ این که چرا اکثریت کارگران چنین وضعی دارند باز هم بر میگردد به نکتهای که قبلا در مورد کارکرد سرمایهداری گفته شد. رقابت آنارشیک سرمایهداران برای حفظ و بسط سرمایه خود از طریق انباشت سرمایه با نرخ سود حداکثری، به شرایطی پا داده است که اکثریت اعضای طبقه کارگر در کل جهان بیثباتکار هستند. بیکاری، جوانان را به سمت مشاغلی که ریسک جانی بالا و درگیری نظامی دارد مانند کولبری و سوختبری و عده زیادی از زنان را به سوی تنفروشی میراند. میبینیم که همین کارکرد سرمایهداری، درون خود طبقه کارگر هم سلسله مراتب ایجاد میکند که فقط با کار سیاسی انقلابی (یعنی برای هدف انقلاب) میتوان بر آن فائق آمد.
جریانات خرده بورژوا و اکونومیست در جنبش کارگری بدون دیدن این تغییرات کماکان کارگر را کسی میدانند که شاغل است و با ابزار تولید پیشرفته کار میکند. این در واقع «جسمیت بخشیدن» به طبقه کارگر است. این دیدگاه علاوه بر غیر علمی بودن و نداشتن نسبتی با واقعیت، همدستی با سرمایهداری است و به این خدمت میکند که مبارزات کارگران هم سلسله مراتبی باشد. بورژوازی، خطش را از طریق خرده بورژوازی جلو میبرد و فرمولهکنندگان این گونه تحلیلها در واقع نمایندگان خرده بورژوازی هستند درون طبقه کارگر.
کارگران مهاجر افغانستانی بخش مهمی از پیکر طبقه کارگر در ایران هستند و هدف استثمار شدید؛ هرچند علاوه بر دولت، از طرف طیف وسیعی از کارگران نیز «غیر خودی» محسوب میشوند.
شش. همان طور که گفته شد، کارکرد سرمایه در سطح جهانی به شکلی است که مدام ساختار نیروی کار را تغییر میدهد. «فوروم جهانی اقتصاد» در آوریل ۲۰۲۳ در یک گزارش تحقیقی پیش بینی کرده است در پنج سال آینده ۸۳ میلیون شغل در جهان از بین خواهد رفت و ۶۹ میلیون شغل جدید ایجاد خواهد شد. این یعنی ۱۴ میلیون شغل، مطلقا از بین خواهد رفت. وقتی میگوییم ۸۳ میلیون شغل نابود خواهد شد و ۶۹ میلیون شغل جدید ایجاد میشود، معنایش این نیست ۶۹ میلیون نفر از آن ۸۳ میلیون بیکارشده در این شغلها جایگزین خواهند شد. این ۶۹ میلیون شغل، جدید هستند و معلوم نیست آیا اصلا آن افراد میتوانند خودشان را با شرایط داشتن این شغلها تطبیق دهند یا چند درصدشان میتوانند.
در این شرایط چه اتفاقی میافتد؟ بسیاری از شاغلانی که در زمرۀ خرده بورژوازی (یا «طبقه متوسط») هستند و امکان تحصیل و به دست آوردن برخی مهارتها را داشته اند، اگر شانس بیاورند، تبدیل به کارگران آینده در مشاغل جدید خواهند شد اما بسیاری دیگر، به «پایین» پرتاب شده و کارگر رسمی یا غیر رسمی خواهند شد یا به جمعیت سیالِ مهاجر خواهند پیوست. این تلاطمات، ایدئولوژی خود را نیز تولید میکند. به طور مثال، خردهبورژواها، موقع پرتاب شدن به پایین، شروع به مدح و ثنای ارزشهای «زندگی معمولی» و «گذشته» میکنند و ناراحتاند که «زندگیشان بر باد رفته». اما باید بیدار شوند و با واقعیت سرمایهداری آشنا شوند و تصمیم بگیرند در مقابل این سیستم مطلقاً بیرحم در کدام طرف خواهند ایستاد.
کارکرد سرمایه در سطح جهانی به شکلی است که مدام ساختار نیروی کار را تغییر میدهد. «فوروم جهانی اقتصاد» در آوریل ۲۰۲۳ در یک گزارش تحقیقی پیش بینی کرده است در پنج سال آینده ۸۳ میلیون شغل در جهان از بین خواهد رفت و ۶۹ میلیون شغل جدید ایجاد خواهد شد. این یعنی ۱۴ میلیون شغل، مطلقا از بین خواهد رفت.
هفت. در نامه از عسلویه که در بالا نقل شد، به نرخ بالای اعتیاد به مواد مخدر بین کارگران اشاره شده است:
"رشد اعتیاد در دهههای اخیر در میان طبقه کارگر به طور خاص محصول همین شرایط است؛ بیگاری، خستگی جسمی و شرایط روحی."
مطمئنا شرایط کاری کارگران سخت و غیرقابل تحمل است. اما اعتیاد به مواد مخدر نه تنها به خاطر این شرایط بلکه عمدتا به خاطر تاریک و بیثبات بودن آینده است. این بیثباتی حاصل کارکرد سرمایه است. تحرک فوق العاده سرمایهداری برای انباشت سرمایه با نرخ حداکثری سود، استوار است بر ساختن و تخریبکردنهای متناوب مدارهای تولیدِ قبلی. این بحران بیثباتی فقط مختص زندگی کارگران نیست و به سرعت همه مردم را در بر گرفته است. به خاطر بیاوریم که ابتدا به ساکن جذب بسیاری از مردم فقیر به سمت بنیادگرایی اسلامی در ایران و افغانستان و ترکیه و عراق و… به خاطر این بود که دنبال ثبات «گذشته» میگشتند که زندگی سخت فقیرانه اما قابل پیشبینی بود. این کشش هنوز عمل میکند. در نبود شناخت درست از اوضاع و بدیل انقلاب کمونیستی که تنها راه حل در مقابل این اوضاع است، حتی باید انتظار آن را داشت که بنیادگرایی اسلامی به شکلهای مختلف، باز هم رشد بیشتری کند. در چارچوب افقهای «دموکراسی بورژوایی» هرگز نمیتوان با بیماری جزام بنیادگرایی اسلامی در افتاد.
هشت. یکی از محدودیتهای قابل نقد اعتصابات کارگری در اردیبهشت ۱۴۰۲ محتوای آن بود که حتی نسبت به خیزش ژینا عقب بود. در جریان خیزش ژینا به طور فشرده سیاست و شعارهایی مطرح شد که صف آرایی خصمانه علیه جمهوری اسلامی را ایجاد کرد. نسبت محتوای اعتصابات کارگری با این سیاست و شعارها چیست؟
علی خامنهای در روز ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ در دیدار با کارگران به مناسبت «هفته کارگر» میگوید: «جامعه کارگری هوشیارانه با تحریکات دشمنان مقابله میکند». فراموش نکنیم که او قبلا خیزش ژینا را توطئه دشمن خوانده بود. در بخش دیگری از حرفهایش میگوید: «برخی اعتراضها در محیط کارگری از جمله اعتراض به تاخیر در پرداخت حقوقها یا واگذاریهای غلط و فاسد بجا است. این اعتراضها در واقع کمک به دولت و نظام و آگاه کردن آنها است و در این موارد نیز هر جا دستگاههای مسئول مانند قوه قضائیه وارد شدند، دیدند که حق با کارگران است». خلاصه حرفش این است که کارگران به نظام کمک کردند چون خواستهایشان را به مسائل معیشتی محدود کردند. این حرفهای خامنهای را باید یک چالش به حساب آورد و ساده از کنارش نگذشت. کارگران در اعتصابها موضعی در برابر حجاب اجباری نگرفتند، موضعی درباره اعدام و شکنجه و حبس زندانیان سیاسی نگرفتند، موضعی در برابر خرافات دینی نگرفتند. جنبش کارگری میتوانست در قالب اعتصابات بر خطوطی پافشاری کند که خیزش ژینا علیه جمهوری اسلامی و دستگاه سیاسی و ایدئولوژیکاش ترسیم کرده بود. اما این کار را نکرد. در حالی که حتی در چهارچوب مبارزات کمتر از انقلاب هم میتوان و باید چنین مواضعی گرفت.
خیزشها مانند خیزش ژینا قوی و تاثیرگذار هستند ولی نمیتوانند به جنبشی برای انقلاب برسند چون استراتژی و نقشه راه روشن و رهبری انقلابی ندارند. این نیز واقعیتی است که لازم است کارگران پیشرو روی آن به عنوان یک چالش کار کنند و در این نسبت به بازیگر فعال در خیزش تبدیل شوند تا بتوانیم این قطببندی منفی را در صحنه سیاسی عوض کنیم که نیروهای اپوزیسیون بورژوایی و افکار و افقهایشان دست بالا را دارند. از همه مهمتر، انقلاب نیازمند آن است که از صفوف کارگران، شمار روزافزونی کمونیست انقلابی تولید شود. کارگرانی که عالیترین مدارج تکامل علم کمونیسم یعنی کمونیسم نوین را بیاموزند و آن را در دست گرفته و نه تنها ترویجکننده آن باشند بلکه برای حل معضلات استراتژیک انقلاب آن را به کار ببرند.
درنهایت، با ضرورتی به نام سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران، روبرو هستیم. برای جواب به این ضرورت باید قطببندی سیاسی موجود را تغییر دهیم. در این قطب بندی، یک طرف جمهوری اسلامی و طرفدارانش هستند؛ و در طرف دیگر، یک صف در هم و بر هم از اپوزیسیونی با طیفِ راست تا چپ. هیچ کارگر و روشنفکر مبارزی نباید از تمایز ایجاد کردن در این صف و برهم زدن صف آرایی فعلی به نفع ایجاد صف آراییِ جنبشی برای انقلاب، بهراسد. ما کمونیستهای انقلابی به طور علمی و قانع کننده اثبات میکنیم که حلقۀ کلیدی در تحقق این امر، ایجاد قطب موثر کمونیسم نوین و «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» است.
سمیه کارگر - رادیو زمانه
توضیح نویسنده:
میخواهم توجه خواننده را جلب کنم که در این مقاله، واژههای «جنبش کارگری»، «کارگران» و «طبقه کارگر» مجزا از یکدیگر آمده است؛ زیرا
هر یک معنایی کاملا متفاوت با یکدیگر دارند و مخلوط کردن آنها موجب گیجی نظری میشود.