این مقاله نخستین بار در گاهنامه شماره ٦ کمیتهی فعالین کارگری سوسیالیستی فرانکفورت به چاپ رسیده است.
اینجا کلیک کنید.
عروج اجتماعی ضدانقلاب جمهوری اسلامی در برابر بخشی از سرمایهی انحصاری دولت مستبد حاکم(پهلوی)، محصول شکست پروسهی انقلابی بود که از خاستگاه بحران سرمایهدارانه ریشه گرفته و با تکیه بر عقبماندهترین ذهنیت اجتماعی از عینیت واقعی استقرار یافت. از همینرو است که رژیم جدید از نخستین روزِ به قدرت رسیدن، با مطالباتی عمیقا طبقاتی و سیاسی ـ اجتماعی مواجه بوده است. همچنین، از آنجا که در طول تاریخ مبارزهی طبقاتی عصر جدید در این جامعه، "ایدههای چپ" نیز از دوران شکلگیری "سوسیالدمکراسی" متاثر از مبارزات جهانی طبقهی کارگر (بهویژه سوسیالدمکراسی روسیه) بهواسطه گرایش به "عدالتخواهی" و مطالبات تودهای مردم در برابر فقر و گرسنگی مادیت اجتماعی یافته، تودهگیر شده و در اعماق جامعه رسوخ یافته بود، زدودن بسیاری از مطالبات طبقاتی از ذهن اجتماعی بهسهولت میسر نبود. همچنین بهموازات "آرمانخواهی" سوسیالیستی چپ، "آرمانگرایی" شبهانتقادی اسلامی نیز همپای مبارزات اجتماعی ـ طبقاتی به بخشی غیرقابل انکار از فعالیتهای اجتماعی گره خورد که در وحدتی یگانه اما متمایز از هم (حوزه ـ تفکر مجاهدین خلقی) در جامعه حضور داشتند. همپایی گرایش دوم با نقد مناسبات طبقاتی حاکم از طرف "چپ"، به اینترتیب متجلی میشد:
ــ در برابر نقد اقتصاد سیاسی و بدیل سوسیالیستی، "اقتصاد توحیدی" جای میگرفت.
ــ در برابر نقد روابط تولید سرمایهداری و مناسبات طبقاتی و سوژهی مبتنی بر "طبقه ـ تودهگرایی"، اقتصاد اسلامی و "مستضعف"گراییِ "امت ـ خلق" قرار مییافت.
"چپ" بهجای نقد انقلابی بحران جهانی سرمایه، بهسلطهی ایالات متحده بهعنوان "سرکردگی" امپریالیسم ـ که برآمده از مسألهی اصلی زمانه مبتنی بر "ضدامپریالیسم"گرایی بود ـ تکیه مینمود. گرایش دوم نیز به "استکبار"ستیزی آویخته بود. لیکن هر دو گرایش، بهخاطر تنش و سلطگی دولت اسرائیل بر سرزمین فلسطین، با هم علیه صهیونیسم موضع داشتند. گرایش دوم، در نهایت در برابر انترناسیونالیسم جهانی پرولتری، بهویژه در همبستگی با "خلق فلسطین"، ایدئولوژی حرکتهای اسلامی و "امت جهانی اسلامی" را بیان میکرد. چنین بود که خمینی "شهیدپرور" هنگامی که پای در گورستان بهشت زهرا نهاد، ناگزیر بود که از شرایط اقتصادی، صدور انقلاب و همبستگی با "مسلمین جهان" سخن بگوید: "ما آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم و... اسلام را جهانی میکنیم و ..." گرچه سپس اظهار نمود: "ما نه برای نان بلکه برای اسلام انقلاب کردیم".
هیچیک از گزارههایی که سردمداران رژیم اسلامی در ابتدای استقرار حاکمیت خود برگزیدند حتا نمیتوانست بهطور تجربی آزموده گردد و از سطح خطابههای نماز جمعه فراتر روند. اما همین شعارهای چندهجایی و پروپاگاند، ابزار عملی خاصی را نیازمند بود که جامعه را با رهبری خمینی به این متقاعد سازند که "ما برای اسلام انقلاب کردیم". به اینترتیب، خمینی بر آن شد که هم بر "دستان کارگران بوسه" زند و هم "خدا"، "پیامبر"، و "ستارگان" را نیز جامهی کارگری پوشانیده تا حسّانیت طبقاتی کارگران از آنان گرفته شود. همچنین، برای اینکه از آرمانخواهی سوسیالیسم "چپِ" و ضدامپریالیسمگرایی آن رهایی یابد، آنرا به "لانه جاسوسی" تقلیل داد. همزمان نیمی از جامعه را زنزدایی کرده و تلاش نمود که از صحنهی سیاسی ـ اجتماعی و طبقاتی حذف کرده و در کُنج خانه به بند برکشد. برای رفع مطالبات سربرآورده از تودههای کردستان، ترکمنصحرا، خلق عرب و بلوچ و سرکوب آنان و بالاخره برای اینکه بهطور تمام عیار ارتجاع سرمایهداری تحکیم گردد، "نعمت جنگ" برگزیده شد تا تمامیت بحران را روانهی خارج از مرزها سازند. آلترناتیو جنگ نه تنها در رفع کلی بحران موثر بود، بلکه همچنین با گسیل داوطلبین از سرتاسر جامعه به جبههها و بسیج تودهای پشت جبههها، بعد از "دولتهای ایلی" همیشه حاکم در تاریخ ایران، عامل مهمی برای تقویت هرچه بیشتر قدرت دولت ـ ملت گردید، در صورتیکه به شکافهای بر جای ماندهی تاریخی از دورانهای گذشته ـ مسائل ملی و زبانی و فرهنگی ـ هیچگونه پاسخی نداد. تنش با "شیطان بزرگ" و در کل با غرب و جنگ ٨ سالهی ایران و عراق پیآیندهای گستردهای را همراه داشت. صدور انقلاب ـ شیعی ـ در حمایت از حرکتهای اسلامی در کشورهای مسلماننشین ـ از الجزایر تا فیلیپین ـ به محور تناقضات و اختلافاتی در عرصه مناسبات با کشورهای دیگر تبدیل گردید. تمامی این تهاجمات ایدئولوژیکی و دامن زدن به اختلافات مذهبی فقط برای دستیافتن به منافع سیاسی و قبولاندن خود بهعنوان یک قدرت تعیینکنندهی منطقهای در معاملات و معادلات جهانی سرمایه بوده است، که نتیجهی آن انزوای جهانی و منطقهای بوده است، بهویژه با شعار نه شرقی ـ نه غربی و در واقع هم غربی ـ هم شرقی، که بنا به این که کدامیک از جناحها در راس هرم قدرت باشند سمت و سوی آنرا بهطرف این بلوکبندیها مشخص کرده است. جمهوری اسلامی یا به بیان دیگر بخش حاکم بورژوازی ایران برای بقای خود نیاز داشته است که در چهارچوب بلوکبندیهای موجود سرمایهداری جهانی خود را تعریف نموده و با این بلوکبندیها هماهنگ کند؛ از اینرو است که در روابط خود با آنها همواره دچار تناقض میباشد. اما این انزوا بهصورت «درونتاب» و به برکت درآمدهای نفتی و با انباشت پر حجم سرمایه، مناسبات سرمایهداری را رشد داده و بهصورتِ «برونتاب» در تبدیل شدن رژیم اسلامی به قدرتی سیاسی ـ نظامی در معادلات منطقهای در برابر کشورهای همسایه قرار داد. ٨ سال جنگ ارتجایی نقطهی عطف بسیار مهمی در حیاتبخشی به تداوم حکومت جمهوری اسلامی بود. هزینهی سنگین ضدانسانی این دوره از حیات جمهوری اسلامی و هزینهی گذار از این بحران را طبقهی کارگر پرداخت: خشونت و ارعاب، اعدام، اخراج، بازخرید و از سوی دیگر پرولترزدایی [شروع پرولترزدایی بهخصوص از آنجا بود که ابتدا تقسیم اراضی در طرح نمایندهی دوره اول مجلس شورای اسلامی"رضا اصفهانی" (معاون وزارت کشاورزی وقت) ارائه گردید و سپس با تجویز خصوصیسازیها و پیمانکاری کردن کارها ادامه یافت]، پاکسازی عقیدتی، کشتار و دستگیری به اتهام وابستگی به "گروههای ضدانقلاب" و گسیل به کشتارگاه جنگ و سرانجام تخریب نیروی کار زندهی طبقهی کارگر. کارگران هنوز هم برای دریافت سهم خود از میلیاردها دلار درآمد و ثروت اجتماعی، بایستی برای دریافت دستمزدهای واقعی به تعویق افتاده خود مبارزه کنند. نیروهای "چپ" جامعه در عدم درک مارکسی ـ پرولتری از سوژهی تاریخی انقلاب و عدم درک دیالکتیک تاریخی از شرایط اجتماعی و انقلاب و با پرداختن هزینهای به بهای نابودی تشکیلاتهای سیاسی، اعدام و زندانی شدن دهها هزار نفر، اگرچه سودای پرشورترین آرمانخواهی انسانی ـ سوسیالیستی را در سر داشتند، از صحنهی جامعه حذف گردیدند. حاکمیت عقیدتی جمهوری اسلامی، اپوزیسیون درون حکومتی را که حاصل ارگان سازشِ نخستین بود با شعار تهی "استکبار"ستیزی تصفیه نمود. این رژیم پس از بر سر کار آمدن، بنیان طبقاتی ستم بر زنان را که حاصل تقسیم کار تاریخی در نظامهای نابرابر میباشد تاریخا به تابعی از قدرت مردانه فروکاست و در ترکیبی به غایت ارتجاعی، هستی زنان جامعه را به پایینترین موقعیت اجتماعی تقلیل داده و مفهوم وجود "طبقاتی" آنان را از مناسبات و روابط تولیدی در بازار کار تخریب نموده و به حاشیه جامعه راند. بر پایهی دادههای "مرکز آمار ایران" در نخستین دههی استقرار این رژیم، هزینهی این زنزدایی و جداسازی جنسیتی بعد از سرنگونی رژیم پهلوی و طرد زنان از مشارکت اجتماعی کاهش نرخ اشتغال آنان به ٣٦ درصد بود. جوانان جامعه در چشماندازی بیآینده از زندگی خویش به بیباوری از تغییر در آرزوی گریز از شرایط موجود تلاش میکنند. جامعه علیالعموم هزینهای را در تاوان انقلابی پرداخت که از آن هیچ بهدست نیاورد. به اینترتیب جمهوری اسلامی برای حل بحران بقای خویش در دههی نخست حاکمیت خود از دریای خون عبور کرد.
در اثنای جنگ علیه "شیطان بزرگ"، سازش و توافقی که تلاش میشد زیر پروژهی "ایرانکنترا" بهآن دست یافته شود، توسط بخشی از اپوزسیون درونحکومتی طبقهی حاکم (باند هاشمی) برملا گردید. اگرچه عوامل این افشاگری معدوم گردیدند، اما پروژهی سازشِ مخفیانه نیز به شکست کشیده شد. ادامه جنگ به بحران جنگ، دگردیسه شد و جنگی که قرار بود "فتح قدس از کربلا" باشد، با تسلیم خمینی پایان یافت و با تاوانی که جامعه در سال ٦٧، با کشتار هزاران انقلابی اسیر زندانی، برای آن پرداخت مختومه اعلام گردید. دستآورد تجربهی جنگی، قدرت نظامی رژیم را آزموده و بعد از آن نیز سرمایهگذاری در صنایع نظامی را بهشدت تقویت نمود. مصرف کالای تسلیحاتی دولتی ـ نظامی جمهوری اسلامی، در رونق بخشیدن به بازار سودآور تسلیحات روسی، چینی و کرهی شمالی و دیگر کشورها نقش مهمی پیدا کرد. جنگ پایان یافت، "رزمندگان اسلام" به "قربانیان و جانباختگان جنگ" ملقب گشتند، نصیب کارگران و خانوادههای کارگری، اسارت، بیکاری، نقص از کار افتادگی و مجروحیت شیمیایی، مفقودالاثری و فقط گورستانهایی مزین به شعارهای "کربلا"یی گردید. اما، فرماندهان و دستاندرکاران جنگ با پیام رفسنجانی از جانب خمینی قرار شد به "کسب و کار" مشغول شوند. ادغام نهادهای برآمده از استقرار و جنگ رژیم جمهوری اسلامی، نظیر "جهاد سازندگی"، "بسیج"، "کمیتههای انقلاب اسلامی" و نظایر آنها در نهادهای دولتی، بوروکراتیزه شدن دستگاه عریض و طویل نظامی "سپاه پاسداران" به مثابه رکن بقای رژیم و چیرگی آن بر اقتصاد، اعطای سهمیههای دانشگاهی به کادرهای نظامی در دست یافتن به مدارک دکترا و کارشناسی ارشد برای تصاحب بعدی مناصب دولتی، مرحلهی جدیدی در تثبیت حاکمیت رژیم بود. جمهوری اسلامی از نخستین بحران فراگیر و سرنوشتساز خود بیرون آمد، اگرچه تمامی مطالبات اجتماعی انقلاب همچنان در سپهر جامعهی پساانقلابی بیپاسخ مانده بود.
این وضعیت انگیزهی شتاب برای تغییر ساختاری دوران اولیهی استقرار جمهوری اسلامی بود. شتاب در توسعهی اقتصادی، گسترش آموزش و سطح ارتباطات، نوسازی اجتماعی و توسعهی مناسبات طبقاتی و عمقیابی آن، بهخصوص گسترش لایهی میانی (طبقهی متوسط) جامعه، که بهواسطه رشد درونتابی اقتصادی و گسترش دستگاه بوروکراسی به نیروی اجتماعی مهمی در انضمامیافتگی با طبقه بورژوازی عروج یافت، از جمله این تغییر ساختاری بودهاند. بعد از پایان جنگ، دامنگستری فعالیت طبقهی متوسط در جامعه ایران بهخاطر سهمخواهی سیاسی در جامعه، حضوری چشمگیرتر از طبقهی کارگر دارد و نتیجهای که بعدها حاصل فعالیت آن میباشد به مرور در دو مسیر جداگانه قرار گرفت؛ بخشی از آن در پی بحران ایدئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی با روایتی از "پستمدرنیزم" و انکار علوم انسانی درصدد ایدئولوژیسازی جدید میباشد. بخشی دیگر در ایدئولوژیگریزی فعال و خوانشی لیبرالی از آن در "خیزش سبز" به مدرنیزم غربگرا گرایش یافت.
دستآورد پایان جنگ نمیتوانست نوید رفاه اجتماعی ـ اقتصادی برای طبقهی کارگری که در قربانگاه جنگ آخرین رمقِ آن به تاراج رفته بود، باشد. مقرراتزدایی از کار در برابر توحش سرمایهی لگامگسیخته، عینیتبخشی به تئوریهای "بازار خودتنظیم" نئولیبرالیسم از طریق "اتاق بازرگانی"، غلبهی قراردهای پیمانی بهجای اشتغال رسمی، تبدیل نهادهای ارتجاعی و ضدکارگری سرکوبگر (خانهی کارگر، انجمنهای اسلامی و شوراهای اسلامی) به سخنگویان طبقهی کارگرِ بهسکوت کشیدهشده و سرانجام هرگونه مطالبات و خواستههای دمکراتیک جامعه توسط زنان، دانشجویان، نویسندگان و جوانان در دوران سازندگی با ترور و وحشت پایان گرفت. اما از پیِ بحران شکست، بحران چندگانه ای در جامعه سربرآورد که به بحران داخلی برافزود و واقعیت شکاف طبقاتی را با شدتبخشی استثمار کارگران با گرایش سرمایه به استفادهی بیشتر از نیروی کار ارزانتر، عمیقتر از پیش گردانید. اگرچه مبارزات اجتماعی ـ طبقاتی در حال شدتیابی بود.
"دولت سازندگی" با رویکرد به جهان سرمایه و نهادهای آن ابتدا توانست برای مهیا ساختن بازار داخلی جامعه در برابر بازار واحد جهانی و نئولیبرالیزه کردن اقتصاد به دریافت ۴٠ میلیارد دلار نائل آید. اما بحران که پیشتر از داخل جامعه به بیرون انتقال یافته بود نه تنها مرتفع نشده بلکه با فروپاشی "اردوگاه سوسیالیسم دولتی" چهرهی دیگری هم گرفته بود. اکنون دیگر نه "کمونیسم رسمی" (سوسیالیسم دولتی) تهدیدی برای جهان سرمایهداری خصوصی بود و نه اسلام سیاسی آلترناتیوی در برابر جنبشهای اجتماعی ـ طبقاتی بهشمار میآمد؛ ضمن آنکه این اسلام سیاسی تهدیدی نیز بر ثبات منطقه گردید، بهویژه علیه کشورهای عربی نفتخیز که حیاتیترین منبع نیروی انباشت سرمایه محسوب میشوند. همچنین شعار "نابودی اسرائیل" که از بدو استقرار رژیم جمهوری اسلامی به ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی تبدیل شده، از تناقضات آن بهشمار رفته است: از یکسو از این شعار هم برای تبلیغات در داخل و هم برای جلب هواداری بخشی از تودههای مردم در کشورهای عربی سود برده و از سوی دیگر در بیرون از مرزها از آن خُسران دیده است. بحران برونمرزی، به تنش منطقهای با دولتهای خاورمیانه، بایکوت سیاسی از جانب کشورهای جهان بهویژه غرب و سپس مهمترین آنها بحران انرژی اتمی انجامید.
نخست باید موضوعی را که در رابطه با جزء اصلی ماهیت جمهوری اسلامی دانست این است که از ابتدای استقرار حکومت اسلامی جریانهای سیاسی تشکیلدهندهی ساختار رژیم سیاسی، بهطور غالب، حالتی موسمی، سیّال و دورهای داشته و همواره جناح ـ باندها در تعارض با طیفبندیهای پیشین خود ظهور کرده و آبستن شکسته شدن به طیفهای پسینی میباشند. تداوم دوران بازسازی رفسنجانی در دورهی خاتمی، با کلید رمز "گفتمان مدنی"، "گفتگوی فرهنگها" و "توسعهی سیاسی" و در کل سناریوی میانپردهی اصلاحات، سراب توهمزای اقشار میانی (طبقهی متوسط)ی شد که بعد از جنگ، جامعه را در هالهای از ابهام استحاله مثبت فرو برده بود و سرانجام تئوری استحالهی رژیم با تمامی توهمات چپِ "میانه و راست" و دیگر جریانات مغلوب بورژوازی، با بحران قتلهای زنجیرهای فروکش نمود.
اما بعد از "مرگ اصلاحات" به تعبیر خود اصلاحطلبان حکومتی، پوپولیسم بنیادگرای ضدغربی در کاتاگوری "اصولگرایی اسلامی" چهرهی جدیدی را در ساختار سیاسی حاکم بروز داد. بهدلیل فقر و فلاکت فاحشی که ـ بر اثر اشتغال به "کسب و کار" فرماندهان، سرداران و سردمداران رژیم با انباشت حجیم و سنگین سرمایه اجتماعی و رانت نفتی حاصل از استثمار کارگران مزدی با نرخ سود هزار درصدی ـ بر جامعه گسترده بودند، مسلم بود که هرگونه وعدهی شنیدن "بوی نفت" بر سر سفرههای خالی، با استقبال بیشتری نسبت به توسعهی سیاسی توخالی که هیچ مادیتی برای مردم گرسنه نداشت، جاذبه داشته باشد.
پدیدهی احمدینژاد حاصل دو واکنش متضاد جامعه به اجرای پروژهی نئولیبرالی بود که از دورهی رفسنجانی شروع شده و با "سناریوی پردهی اصلاحات" به ژرفا رسید: از یکطرف بازار خودتنظیم اقتصاد نئولیبرال سرمایه و توسعه سیاسی بورژایی، و از طرف دیگر توهم شنیدن"بوی نفت" در جامعهای که فقر در حال گسترش از دوره سازندگی رفسنجانی و تا توسعهی سیاسی خاتمی که قدرت معیشت در جامعه بهویژه کارگران را به زیر خط فقر کاهش داده بود، اهمیت مییافت. احمدینژاد آلترناتیو ایدئولوژیک وحدت بنیادگرایی پوپولیسم با نئولیبرالیسم ایرانی بود که همزمان جمهوری اسلامی را به بنبست متناقضی با جهان نئولیبرال کشانید. براساس دادههای آماری منابع گوناگون دولتی و به اعتراف جناح ـ باندهای اپوزیسیون، در فاصلهی دو دورهی حکومتی احمدینژاد (١٣٨۴ ـ ١٣٩٢) حجمی بالغ بر ٧٠٠ ـ ٨٠٠ میلیارد دلار درآمد حاصل از فروش نفت و گاز بوده است؛ افزون بر این، مجموعهی سنگینی از داراییهای مصادره شدهی دوران استقرار رژیم جمهوری اسلامی و سرمایهگذاری آنها مطابق با سیاستهای نئولیبرالی و همراستا با بازار واحد جهانی، و همچنین شبهدولتی ـ خصوصیسازی اقتصاد، حجم عظیمی از انباشت سرمایه در اشکال انحصارات را پدید آوردهاند که میبایستی بتوانند به سهولت در عرصهی جهانی به گردش درآیند (بهعنوان نمونه پدیدهی "بابک زنجانی" میلیاردری که اخیرا معروف شده است).
سیاست اقتصادی احمدینژاد زیر شعارهای پوپولیستی چنان به توهمات "عدالتخواهی" دامن زد که بر موضع برخی از سندیکالیستهای خارج کشوری نیز در تمایز میان "پوپولیسم حقیقی" با "شبه پوپولیسم" تاثیرگذار گشت. وی با میلیتاریزه کردن اقتصاد، انباشت سرمایه را تضمین نموده و زمینههای مادی ورود شتابان به بازار جهانی را مهیا ساخت. انباشتن بازارهای داخلی با کالاهای مصرفی چینی به بهای درهمشکستن تولید خُرد کالایی داخلی و تبدیل آنان به توزیعکنندگان آن کالاها شد. پروژهی سیاست "هدفمندسازی یارانهها" علاوه بر پایگاهسازی اجتماعی و قطع کلی توزیع همگانی رانت نفتی در جهت نئولیبرالیزه کردن رابطهی دولت با ملت، تنها رویکرد حمایت اقتصادی به پایین جامعه نیز بود. این پروژه همچنین بازاری کردن حمایتهای یارانهای بهصورت پولی بود که ضمن واگذاری مستقیم معیشت کارگران به بازار، سبب رشد تورمی و هرچه فروکاهی قدرت خرید آنان گردید.
تشدید بحران تمام عیار
حیات جمهوری اسلامی، که از روز نخست با شعارهای ایدئولوژیک گره خورده است، چنان در تهیبودگی به ضدِ خود بدل گردیده که عموم جامعه نه تنها اکنون به خلاصی از فضای ایدئولوژیک رضایت تمام عیار داده است بلکه حتی باورمندان به آن نیز در برابر فشار واقعیات زیستی ـ معیشتی نسبت با آن بیتفاوتی پیشه کردهاند، بهطوری که برای بخش اعظم جامعه تعلل و تناقضات درون حکومتی در به سازش رسیدن با غرب، بهویژه با آمریکا، دیگر مورد تایید نیست. در واقع این نتیجه، اعلام شکست ایدئولوژی اسلام سیاسی و بحران شکافهای چندگانه درونی رژیم اسلامی است. این رخداد یکی از مجموعه تضادها و تناقضات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی است که درون دولت ـ ملت به مفهوم جامعهشناسانه در ایران کنونی بروز پیدا کرده است و حاصل، ترکیبی از نگرش متافیزیستی اسلامگرایی سنتی متاثر از چپ ضدامپریالیست بوده و افقی را زیر بیرق ضدغربگرایی جامعه ترسیم نموده که زیر تناقض مرکب این بارِ گران گرفتار آمده است. اینک رژیم جمهوری اسلامی بایستی از موانعی بگذرد که هر وجهی از آن چنان خطیر است که میتواند این رژیم را از یکسو با فروپاشی و درهم شکستن از شدت تحریمها و تشدید مبارزهی طبقاتی و شورش گرسنگان روبرو نماید، و از سوی دیگر، در صورت افزایش امتیازدهیها، ناتوان از جمعکردن دامنهی خواستههای جهان غرب گشته و با درغلطیدن به بیهویتی و فروپاشی ساختار ایدئولوژیک، هستیاش با بحران وجودی روبرو گردد.
جمهوری اسلامی برای بقای خود و با گرسنگی دادن به طبقهی کارگر به انرژی هستهای دست یافته است تا در رقابتهای منطقهای به قدرت مرکزی سیستم تابع خاورمیانه تبدیل شود. اما موضوع تنها دستیافتن به انرژی هستهای نیست بلکه از آن طریق دستیابی به سلاح هستهای است؛ چراکه موجودیت خود را در برابر مناقشات منطقهای ـ جهانی، که خود یکی از عوامل آن است، در خطر میبیند. اما سیاست یکپارچهی سرمایهی جهانی نشان داد که تحریم اقتصادی در مواردی بسیار کارآمدتر از تهاجم نظامی میتواند باشد. چنین بود که پیآمدهای جهانی تحریم اقتصادی بهویژه در اواخر پایان ریاست جمهوری احمدینژاد، با تاثیرات سهمگینی بروز پیدا کرد.
فشارهایی که جامعه از بیش از سه دههی حاکمیت رژیم اسلامی و سیاستهای آن تحمل نموده است و بهخصوص تهدیداتی که از جهات گوناگون اکنون بر بالای سر جامعه قرار گرفته است، فرصتی را برای جناح ـ باند "راست میانه" به رهبری هژمونیک رفسنجانی و تحت ریاست اجرایی "حسن روحانی" بهوجود آورده است که در غیاب شکست رهبری "خیزش سبز"، بار دیگر برای تثبیت و برونبُرد از بحران سرنوشتساز به مرکز صحنهی سیاسی بازگردد، با این ظرفیت که بخش اعظم نیروهای آن خیزش را نیز به انضمام خود درآورد.
نخستین اقدام حسن روحانی، مذاکرات پنهان دیپلماتیک با غرب تحت رهبری آمریکا حتی پیش از تحلیف رسمی برای کاستن از شدت فشارهای شکنندهی تحریمها بود تا "چرخ زندگی" نیز بچرخد. در سکوت تاییدآمیز خامنهای و در ادامهی علنی مذاکرات، گردش به راست جمهوری اسلامی چنان شتابان و هزیمتگرانه است که سبب اعتراض برخی جناح ـ باندهای درونی رژیم گردیده است؛ جناحهایی که هنوز هم در انتزاعیات خود بر این باورند که "راه قدس از کربلا میگذرد"! اگرچه بر اثر امدادها و سیاستهای غیبی و غربی، "کربلا" بعد از شکست در جنگ ارتجاعی و سپس سرنگونی رژیم "صدام" بهدست آمد. اما تا اکنون گردش چرخ زندگی برای تودههای کارگر نه تنها کُندتر شده که حکومت روحانی با نرخی میانگین ٥/٢ اعدام در روز، رکورد حکومتهای دیگر را در یکصد روز آغاز حکومت شکسته است. بایستی منتظر شد تا "صبح دولتاش بدمد"!
جمهوری اسلامی در بحران غیرقابل کتمان و عمیق اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی قرار گرفته است. برای حل بحران و گذار از آن، سهم عظیم انباشت سرمایه که در محدودهی سردمداران و جناحهای شبهدولتی ـ خصوصی رژیم قرار دارد، عملاً خود دچار ناهنجاری است؛ به این معنی که به معادلهای دمکراتیک برای توزیع سرمایه گره خورده است. این معادل به معنای بحران دمکراسی در شرایط و مناسبات سرمایهدارانه میباشد و حل این بحران در گرو تغییر رادیکال در مناسبات قدرت میان طبقات گوناگون اجتماعی قرار دارد. موضوع این است که آیا جمهوری اسلامی ظرفیت پاسخ به این ناهنجاری را دارد؟
رژیم جمهوری اسلامی هم اکنون در برابر دو موقعیت مغایر اما همراستا از اعتراضات اجتماعی و طبقاتی قرار گرفته است؛ سهمخواهی طبقهی متوسط از رژیم و اعتلای جنبش کارگری در برابر آن. اعتراضات سیاسی و اجتماعی ـ طبقاتی این دو در برابر رژیم جمهوری اسلامی چنان به موازات هم و متداخل جریان دارد که از یکطرف هنوز بهواسطه عدم مرزبندی شفاف و تبدیل هرکدام به صفوفی مستقل بهویژه جنبش طبقهی کارگر به یک جنبش متشکل، سازمانیافته، مطالباتی و تهاجمی، به یک توهّم اینهمانی دامن میزند و از سوی دیگر تداخل مبارزات ضداستبدادی (پدیداری) با مبارزهی طبقاتی (ماهیتگرایانه) از هم متمایز نمیگردند. همین عدم تمایز نه تنها در جامعه که حتی میان جریانات "چپ" نیز که خود ماهیتا ضداستبداگرا میباشد، سبب گردید که بخش اعظم آن یا "خیزش سبز" را در مقام مبارزهی ضدسرمایهدارانه تلقی نماید و یا در درون آن به انحلال بروند.
همزمان با عدم حضور قدرتمند جنبش طبقهی کارگر، رشد و تثبیت اقتصادی بخشهای میانی جامعه (طبقهی متوسط) بهگونهای بوده است که گرفتن سهم سیاسی و شرکت در سیاستگذاری جامعه برای آن به یک اصل تبدیل شده است. این سهمخواهی در حرکتهای شکستخورده دههی هفتاد (سناریو پردهی اصلاحات سیاسی) و اواخر دههی هشتاد (خیزش سبز) سر برآورد، اما پایان نیافته است. در فقدان سازمانیافتگی جنبش کارگری و سرکوب اپوزیسیون برونحکومتی، هژمونی رهبری سیاسی طبقهی متوسط را بخشهایی از جناح ـ باندهای مغلوب درونحکومتی به پیش میبرند. حتی اگرچه این هژمونی مورد تایید بخشی از "طبقهی متوسط" واقع نشود، اما بهطور مصلحتگرانه به این هژمونی تن میسپارد. به اینترتیب اینبخش از رهبری "طبقهی متوسط" تاکنون توانسته است هژمونی اعتراضات اجتماعی و مبارزهی طبقاتی را بهدست گرفته و آنرا در اوجگیری مبارزات از درون تهی سازد.
رفرم یا انقلاب
اعتراضات کنونی جامعهی ایران نشانگر تفوق امر اجتماعی (رفرم) بر امر طبقاتی (انقلابی) است. بهاین معنا که هنوز جامعه اعتراضات خود را مبتنی بر مطالبات اجتماعی قرار داده و از دستیازیدن بر تحولات سیاسی دگرگونساز (انقلابی) امتناع می ورزد. در چنین شرایطی است که هژمونی طبقه متوسط بر طغیانهای طبقاتی چیرگی مییابد.
بنابراین موضوع تنها سرکوب قهرآمیز رژیم اسلامی نیست، بلکه چیرگی امر اجتماعی بر امر طبقاتی میباشد. اما در برابر بحران فزاینده و گسترش فقر و بیکاری، جامعه روند انفعالی نخواهد پیمود. آگاهی اجتماعی و در پیآیند آن آگاهی طبقاتی نسبت به ریشههای فقر، جامعه را در یافتن آگاهی انقلابی دگرگون مینماید. مبارزه برای مطالبات اولیه و الزامهای زیستی، یعنی مسکن مناسب، غذای کافی، آموزش و بهداشت عمومی رایگان، محیط کار امن، کار شایسته، حقوق بیکاری ، تامین مناسب دوران بازنشستگی و... به رشد و ارتقاء آگاهی اجتماعی ـ طبقاتی از شرایط میانجامد. در این مبارزات، مبارزهی طبقاتی نیز ضرورتهای بدیهی خود را برجستهتر میکند. تنها همین بخش از مطالبات، خود نیازمند تغییرات رادیکال در مناسبات میان قدرت سیاسی ـ طبقاتی حاکم با طبقات اجتماعی میباشد که در چگونگی توزیع ثروت اجتماعی بایستی انجام بگیرد و مانع اصلی آن رژیم مستبد سرمایه است. همین مانع، روحانی را در برابر سیاست "اعتدالی" خود قرار خواهد داد.
جامعه ایران به دلیل پیمودن راه توسعه و رشدیافتگیِ اقتصادی ـ اجتماعی در نظام جهانی سرمایه، نیازمند به رشد تواناییهای نیروی کار خود میباشد؛ بههمین سبب گسترش آموزش و سطح تحصیلات و همراه با آن رشد کمّی حجم دانشجویی با افزایش گستردهای در دستیافتن نیروی جوان کار به امکانات و شرایط بهتر کار به شدت افزایش یافته است. اما از آنجا که نه دستگاه اداری و تولیدی بخشهای دولتی سرمایه و نه بخش خصوصی جذب نیروهای کار آموزش دیده را در جایگاه مناسب نمیتواند تامین نماید، بنابراین بخشی از نیروهای فارغالتحصیل بهعنوان نیروی کار آزاد وارد محیطهای کارگری تولیدی و خدماتی میگردند. در واقع این بخش از نیروی کار آموزشدیده پرولتریزه میشوند. این کارگران تجاربی را همراه با خود وارد محیطهای کار و فعالیت میکنند که پیشتر در اشکال سیاسی ـ صنفی و خیزشهای دانشجویی به دست آوردهاند. اینگونه از ترکیب مبارزاتی، کیفیت جدیدی به جنبش کارگری خواهد بخشید که متفاوت از مبارزات پیشین سنتی خواهد بود که ترکیبی از مبارزات کارگاهی و حتی روستایی ـ شهری داشت. بنابراین میتوان گفت، بعد از این بخشی از صدای اعتراضی خیزش دانشجویی در کارخانهها بهعنوان صدای جنبش کارگری شنیده خواهد شد.
همچنین در حیات کنونی جمهوری اسلامی نفوذ و قدرت بنیادهای مقدس سیاسی ـ ایدئولوژیک این رژیم شکسته است. رویاهای انتزاعی اقتصاد اسلامی ـ توحیدی به تسمه نقالهی تولید جهانی سرمایه گره خورده است. برخی از به اصطلاح "روشنفکران" دینی آن تا آنجا پیش آمدهاند که در فقدان پراکسیس مارکسی در جامعه حتی حرف از دیسکورسهای اقتصاد مارکس زده و آن را غیرقابل کتمان میشمرند. آنان چنان از انقلاب اسلامیشان ناامید گشتهاند که امید را با نیهیلیسم سودا میکنند و با قرار گرفتن در اپوزیسیون رژیم بلافاصله هرکدام سر از کشورهای "مستکبر" پیشین درمیآورند. رقابت برای قرار گرفتن در پشت میکروفنهای صدا و سیمای "مستکبرین" به مهمترین جزء از فعالیتهای ایشان بدل گشته است. آنچه که پیشتر بهمثابه نقد در اقتصاد، سیاست، دولت و فرهنگ ارائه مینمودند تبدیل به موضوعات و تأملاتی در ساحهی الهیات، وحی، ذات الهی قرآن، یاس و نهایتا هراس از اندیشیدن شده است. اینجا است که طبقهی کارگر و دانش مبارزهی طبقاتی حرفی برای گفتن دارد.
کمیتهی فعالین کارگری سوسیالیستی فرانکفورت
ژانویه ٢٠١۴